اکنون که بوریس لایوویچ (یلتسین) در گذشته است برخی از نویسندگان و تحلیلگران از وی به عنوان مردی که آزادیهای دموکراتیک را برای روسیه به ارمغان آورد تمجید کردهاند. بیتردید رسانهها در اوایل ریاست جمهوری وی کاملا آزاد بودند، اما با گذر زمان بازگشت تدریجی به دوره گلاسنوست صورت گرفت. به عنوان مثال این چه جامعه دموکراتیکی است حتی خبر حمله قلبی جدی یکی نامزد انتخابات ریاست جمهوری در یک هفته مانده به انتخابات از سوی یک روزنامه، رادیو یا ایستگاه تلویزیونی روسیه نمیشود؟ ممکن است این امر به خاطر خودسانسوری باشد، اما به هر حال این سانسور است.
دستاوردهای یلتسین
من به وضوح صحبتهای ایگور یاکولوف دبیر پیشین روزنامه مسکو نیوز و مخالف برجسته گلاسنوست در آخرین روزهای حکومت کمونیستی را به یاد میآورم که روزنامه خود به نامه او بشچایا گازتا را در اواخر دوره حکومت یلتسین اداره میکرد. در یک طرف دیوار پشت سر وی نصب بود که ملزومات یک روزنامهنگار شجاع در آن دوران بود. در این بافت باید این امر را به یاد آورد (که به گفته شخصیتهایی در کمیته حفاظت از روزنامهنگاران) 13 روزنامهنگار در راستای انجام وظیفه خود در جریان ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین کشته شدهاند، اما 31 روزنامهنگار نیز در شرایطی مشابه در دوران ریاست جمهوری یلتسین جان خود را از دست دادند.
قضاوت آنا پولتیکوفسکا در جملات یاکولوف این گونه منعکس شدهاست که: فکر میکنم دو مساله فاجعه بار برای وی [یلتسین] وجود دارد که برای مساله اول همه ما، دموکراتها، از جمله خودم را باید مقصر بدانیم. ما با وجدانهای خود معامله کردیم و تصمیم گرفتیم که بخاطر دموکراسی به آن توجهی نکنیم. شما میدانید که رفتار اخلاقی و ذهنیت وی با نقشی که وی ایفا میکرد منطبق نبود. سطح ذهنیت وی مانند یک دبیر منطقهای (حزب کمونیست) است. من هرگز مقامی را به خاطر آن که نهایت تلاش خود را میکند، اما نمیتواند به نتایج بسیاری دست یابد، مقصر نمیدانم، زیرا هنگامی که من ابراز انزجار میکنم این امر به او کمکی نمیکند. مساله دوم خوی غیرمتعارف وی برای دستیابی به قدرت و نفرت بیحد و حصر وی از گورباچف است که در آن روزها مانع اصلی برای رسیدن وی به قدرت بود.
اصلاحات اقتصادی که با بیرحمی بلشویکی از سوی ایگورگیدار و از جانب یلتسین انجام گرفت زندگی فقر او افراد مسن را تباه کرد در حالی که جوانان محصول طبقه حزب کمونیست از جمله گیدار سپاسگزار این اصلاحات هستند.
برخی از تحصیلگران اصلاحات گیدار را سیاستی غیر قابل اجتناب توصیف کردهاند که راه را برای سعادت نسبی که هماکنون مردم روسیه برخوردارند هموار کرد. کاهش ارزش روبل پس از فروپاشی اقتصادی اوت سال 1998 و افزایش قیمتهای جهانی نفت در این جنبه ممکن است بسیار با اهمیت باشد. این نکته با اهمیت است که کسانی چون جفری ساکس اقتصاددان آمریکایی که در نوشتن این اصلاحات اولیه نقش داشتند، اکنون نوشتن آنها را برعهده نمیگیرند.
تمامی مشارکت مثبت یلتسین در اوایل ریاست جمهوری خود بود که به طور موثر و با اشتیاق مضرات نظام شوروی را برچید. وی یکی انقلابی موثر و موفق بود اما نه یک دولتمرد. آنهایی که یلتسین را ستایش و ولادیمیر پوتین را محکوم میکنند باید به خاطر داشته باشند که در 31دسامبر 1999 بوریس نیکولایوویچ (یلتسین)با مصونیتی که برای خود و خانوادهاش اخذ کرد، پوتین را به مردم روسیه به عنوان زیسیولوسکی کارشناس مسائل روسیه در مقالهای تحت عنوان بوریس یلتسین، مرد تاریخ در نشریه اوپن دموکراسی مینویسد: هنگامی که از مرگ بوریس یلتسین در 23 آوریل مطلع شدم سریعا با دوستانم در روسیه تماس گرفتم. با توجه به آن که من در دهه 80 و90 در روسیه کارکرده بودم از مرگ وی احساس ناراحتی کردم. من میخواستم بدانم آیا آنها هم از مرگ وی ناراحت هستند یا خیر.
برای یک خبرنگار گزارش دادن از مسکو در دوره پرستوریکاو گلاسنوست اتحاد جماهیر شوروی رویا بود، هنگامی که یلتسین رئیس حزب کمونیست در مسکو و یکی از اعضای هسته مرکزی حزب تا سال 88 . 1987 و از سال 1990 رئیسجمهور روسیه در اتحاد جماهیر شوروی بود و به چالش با میخائیل گورباچوف رقیب دیرین خود پرداخت و در زمانی که وی پس از فروپاشی شوروی نیز رئیسجمهور تازه متولد شده روسیه را بر عهده گرفت. در آن برهه زمانی هیچ یک از رهبران جهان به اندازه یلتسین با وظایف دشواری روبهرو نبود. پس از 7 دهه نظام کمونیستی وی میراثدار کشوری بود که با عمیقترین بحران سیاسی و اقتصادی مواجه بود. روسیه، ابرقدرتی بزرگ و زخم خورده که بیش از 11 منطقه زمانی داشت، با فاجعه تاریخی بیسابقهای روبهرو شد.
اکنون این کشور میبایست به دنبال هویت جدیدی باشد، منابعی را برای بازسازی خود بیابد و به شهروندان خود حس جدیدی از زندگی بدهد.
محدودیتهای قدرت
در ابتدا همه چیز آسان به نظر میرسید. یلتسین و نزدیکترین مشاوران وی انتظار داشتند برنامه اصلاحات بنیادین خود از جمله برچیدن قدرت حزب کمونیست، لیبرال کردن قیمتها، خصوصی سازی اقتصاد و تامین آزادی بیان برای به ارمغان آوردن سعادت به کشور در کوتاهترین زمان کفایت کند. آنها بر این باور بودند که این برنامه نتایج سریعی به همراه خواهد داشت، استانداردهای زندگی بهبود مییابد و شعارهای احمقانه گذشته حزب کمونیست به فراموشی سپرده میشود.
بوریس یلتسین در تاریکترین رویاهای خود نیز نمیتوانست مشکلاتی را که باید بر آنها غلبه میکرد تصور کند. طی دو سال پارلمانی که تحت کنترل نیروهای مخالف بود آشکارا به مخالفت با اقتدار وی پرداخت، میلیونها کارگر در سراسر کشور ماهها در انتظار پرداخت حقوق خود بودند، اقتصاد لیبرال شده تحت سیطره ساختارهای جنایتکار رو به افول بود و فساد به بالاترین سطوح خود رسیده بود.
در این میان جایگاه بینالمللی روسیه نیز با نشیبهای بسیاری همراه شد. انتقادهای بنیادین یلتسین از سیاستهای غرب برای جلوگیری از سوق یافتن کشور اقماری پیشین کمونیستی نظیر لهستان، مجارستان و جمهوری چک یا جمهوریهای پیشین شوروی نظیر لاتویا، لیتوانی و استونی به سوی غرب کاری نکرد.
دیپلماتهای غربی توجه چندانی به اعتراضهای وی به تصمیمات آنها در مورد جنگ در یوگسلاوی پیشین نکردند. وجهه لیبرالی وی حتی آسیب بیشتری دید هنگامی که وی در سال 1994 نیروهایش را برای سرکوب شورشیان چچنی اعزام کرد، تصمیمی که صرفا خونریزی و نقضهای گسترده حقوق بشر را به همراه داشت.
برای بوریس یلتسین آموختن محدودیتهای قدرت خود باید تجربه بسیار سختی بوده باشد.
پایانی بر تعهدات
اما روسها بهتر میدانند یلتسین به آنها وعدههایی برای زندگی بهتر داده بود. مردم روسیه همه چیز را از چشم وی میدیدند: وی مقابل چشمشان سرزمین مادری مقدس آنها را نابود کرده بود، مافیا را تحمل میکرد و اجازه داد که خانوادهاش از ناحیه اولیگارشهای ظهور کرده جدید ضربه بخورد.
یلتسین صرفا در دوران بحران جدی توانسته بود بیتفاوتی خود را کنار گذاشته و قدرت و کاریزمای اوت 1999 سوار بر تانکی مقابل پارلمان توقف کرد و در هموار کردن راه برای شکست انقلاب و کودتای کمونیستی ضدگرباچف تاثیرگذار بود، اما در ژانویه سال 1992 وی چشمهایش را بر کابینه لیبرال تحت هدایت اصلاحطلب و رادیکالی به نام ایگور گیدار بست که با مکانیزمهای قیمت بازار امیدهای میلیونها روس حقوق بگیر را تباه کرد (با وجود آن که این اقدام پایهگذار بهبود اقتصادی شد.)
وی در سال 1996 به توصیه متحدان لیبرالش مبنی بر توجه جدی به شرایط قلبی رو به وخامتش توجه نکرد و تصمیم گرفت برای دور دوم نیز در انتخاب ریاست جمهوری به مبارزه با گنادی ژوکانف نامزد کمونیستها بپردازد. یلتسین در دسامبر سال 1999 به عنوان نخستین رهبر روسیه یک سال و نیم پیش از به پایان رسیدن دوران زمامداری خود، از قدرت کنارهگیری کرد و جهان را به حیرت واداشت.
اما در این مقطع مردم روسیه از کنار رفتن وی خوشحال بودند. مردم روسیه در یک نگاه یا جانشین منتخب وی یعنی سرهنگ پیشین کا.گ.ب ولادیمیر پوتین تمایل پیدا کردند. پوتین برخلاف یلتسین جوان بوده، شرابخوار نبود، آموزش دیده کاراته بود و قول داد که جنگجویان چچن را نابود کند، بسیاری از روسها از دموکراسی هرج و مرج زده دوران یلتسین خسته شده بودند و با رئیسجمهور جدید خود موافق بودند که شاید بازگرداندن برخی از الگوهای قدیمی اقتدار دولت معقول باشد.
خاطره آزادی
دوست من نومین روزنامهنگاری در موسسه لیبرتی است که با سرمایه آمریکا تشکیل شده است. وی به یلتسین علاقهای نداشت و وی را مسئول رشد جنایت و فساد میدانست، اما هنگامی که ما درباره رسانهها در دوران یلتسین صحبت میکردیم وی موافق بود که در آن زمان سانسوری وجود نداشت و یلتسین به رسانهها اجازه داده بود هر آنچه را که میخواهند بگویند حتی اگر وی احساس میکرد انتقادات آنها غیرمنصفانه است.
لئونید یک جامعهشناس معروف در سنت پترزبورگ که در دوران پرستوریکا فعال بود میگوید از جهاتی مغز شگفتانگیز یلتسین به حسگرهایی مجهز بود که هر زمان دستاوردهای اصلی وی یعنی آزادی بیان و یک اقتصاد لیبرال به خطر میافتاد به وی هشدار میدادند. با این وجود وی دشمنانی داشت که به دنبال انتقامجویی از آنها نبود؛ هیچ کس به زندانی در سیبری یا به اردوگاه کار فرستاده نشد به این خاطر که منتقد وی بوده یا مخالفش. این کاملا مشخص است که یلتسین بازنشسته، خود از شیوه سیاسی که از سوی پوتین و متحدانش اتخاذ شده بود به شدت نگران بود. سرگی فیلاتوف از اعضای دولت در اوایل دهه 90 تایید کرد که وی از سرکوبی رسانههای آزاد و دستکاری نظام انتخاباتی برای دور نگه داشتن مخالفان از قدرت نگران بود.
هنگامی که من و دوستم سخنرانی سال 2006 پوتین را بیاد آوردیم که در رابطه با هفتاد و پنجمین سالگرد تولد یلتسین ایراد کرده بود دوستم شروع به خندیدن کرد. پوتین در آن سخنرانی تاکید کرد که بزرگترین دستاورد یلتسین اعطای آزادی به مردم روسیه بود. دوستم با کنایه گفت بدون چنین آزادی پوتین و دوستانش در کاگب کار خاصی برای انجام دادن نداشتند، آزادی آنها را مشغول کرده بود؛ استفاده بهینه از مهارتی که آنها در دوران کمونیستی در مدارس ویژه آموخته بودند یعنی سلب آزادی.