موضوعی که من میخواهم عرض بکنم، موضوعی است که با طبیعت جوان وطبیعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آینده دارد. چون آینده متعلقبه شماست. ما امروز هرچه راجع به آینده بگوئیم، در حقیقت نگاه کردن و گفتن واشاره کردن به برههای از زمان است که آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعیشما در آن برهه تعیین کننده و کارگشاست. این موضوعی که نگاه به آینده دارد،مسئله شعار دهه چهارم است - که شروع شده - یعنی پیشرفت و عدالت. اعلامکردهایم که این دهه، دهه پیشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام کردن،نه پیشرفت حاصل میشود و نه عدالت؛ اما با تبیین کردن، تکرار کردن و همتهاو عزمها را راسخ کردن، هم پیشرفت حاصل میشود و هم عدالت. ما میخواهیمباید آن را بخواهیم؛ تا نخواهیم، طراحی و برنامهریزی و عملیات تحقق پیدإ؛ککّنخواهد کرد و به هدف هم نخواهیم رسید؛ باید تبیین بشود. من میخواهم یکقدری راجع به این مسئله پیشرفت صحبت کنم. مسئله عدالت هم باز یک بابواسع و طولانی دیگری است.
ابتدا شکل کلی بحث را میگویم و سعی میکنم که انشاءاللَّه هرچه بتوانم،موجزتر و کوتاهتر بگویم. شکل کلی بحث امروز این است: برخی از مختصاتپیشرفت را عرض میکنیم تا قواره کلی و نمای کلیای که ما برای پیشرفت درذهن داریم، روشن بشود - عمده بحث هم همین است - بعد برخی از پیشنیازهایا نیازهای پیشرفت را میشماریم؛ بعد هم اگر مجالی بود، به برخی از موانعی کهدر این راه وجود دارد و آسیبهائی که ممکن است گریبان ما را در این راه بگیرد،اشاره میکنیم.
در مسئله اول - یعنی تبیین نمای کلی پیشرفت - من چند نکته را میگویم کهمجموع این نکات، این نمای کلی را به ما نشان خواهد داد.
نکته اول این است که ما وقتی میگوئیم پیشرفت، نباید توسعه به مفهوم رائجغربی تداعی بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سیاسی و جهانی و بین المللیحرف رائجی است. ممکن است پیشرفتی که ما میگوئیم، با آن چه که امروز ازمفهوم توسعه در دنیا فهمیده میشود، وجوه مشترکی داشته باشد - که حتماًدارد - اما در نظام واژگانی ما، کلمه پیشرفت معنای خاص خودش را داشته باشدکه با توسعه در نظام واژگانی امروز غرب، نبایستی اشتباه بشود. آن چه مادنبالش هستیم، لزوماً توسعه غربی - با همان مختصات و با همان شاخصها -نیست. غربیها یک تاکتیک زیرکانه تبلیغاتی را در طول سالهای متمادی اجراکردند و آن این است وهله اول انسان خیال میکند توسعهیافته یعنی آن کشوریکه از فناوری و دانش پیشرفتهای برخوردار است، توسعهنیافته و در حال توسعههم به همین نسبت؛ در حالی که قضیه این نیست. عنوان توسعهیافته - و آن دوبارِ ارزشی و یک جنبه ارزشگذاری همراه خودش دارد. در حقیقت وقتیمیگویند کشور توسعه یافته، یعنی کشور غربی! با همه خصوصیاتش: فرهنگش،آدابش، رفتارش و جهتگیری سیاسیاش؛ این توسعهیافته است. در حالتوسعه یعنی کشوری که در حال غربی شدن است؛ توسعهنیافته یعنی کشوریکه غربی نشده و در حال غربی شدن هم نیست. این جوری میخواهند معناکنند. در واقع در فرهنگ امروز غربی، تشویق کشورها به توسعه، تشویق کشورهابه غربی شدن است! این را باید توجه داشته باشید. بله، در مجموعه رفتار و کارهاو شکل و قواره کشورهای توسعهیافته غربی، نکات مثبتی وجود دارد - که منممکن است بعضیاش را هم اشاره کنم - که اگر بناست ما اینها را یاد هم بگیریم،یاد میگیریم؛ اگر بناست شاگردی هم کنیم، شاگردی میکنیم؛ اما از نظر ما،مجموعهای از چیزهای ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه غربیشدن، یا توسعهیافته به اصطلاحِ غربی را مطلقاً قبول نمیکنیم. پیشرفتی که مامیخواهیم چیز دیگری است.
مطلب دوم این است که پیشرفت برای همه کشورها و همه جوامع عالم، یکالگوی واحد ندارد. پیشرفت یک معنای مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائطتاریخی، شرائط جغرافیائی، شرائط جغرافیای سیاسی، شرائط طبیعی، شرائطانسانی و شرائط زمانی و مکانی - در ایجاد مدلهای پیشرفت، اثر میگذارد. ممکناست یک مدل پیشرفت برای فلان کشور یک مدل مطلوب باشد؛ عیناً همانمدل برای یک کشور دیگر نامطلوب باشد. بنابراین یک مدل واحدی برایپیشرفت وجود ندارد که ما آن را پیدا کنیم، سراغ آن برویم و همه اجزاء آن الگو رادر خودمان ایجاد کنیم و در کشورمان پیاده کنیم؛ چنین چیزی نیست.پیشرفت در کشور ما - با شرائط تاریخی ما، با شرائط جغرافیائی ما، با اوضاعسرزمینی ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با میراث ما - الگوی ویژهخود را دارد؛ باید جستجو کنیم و آن الگو را پیدا کنیم. آن الگو ما را به پیشرفتآمریکائی، چه نسخه پیشرفت اروپائی از نوع اروپای غربی، چه نسخه پیشرفتاروپائی از نوع اروپای شمالی - کشورهای اسکاندیناوی، که آنها یک نوع دیگریهستند - هیچ کدام از اینها، برای پیشرفت کشور ما نمیتواند مدل مطلوب باشد.ما باید دنبال مدل بومی خودمان بگردیم. هنر ما این خواهد بود که بتوانیم مدلبومی پیشرفت را متناسب با شرائط خودمان پیدا کنیم. من این بحث را درمحیط دانشگاه دارم میکنم؛ معنایش این است که این تحقیق و این پیگیری واین تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهی، با جدیت بایدانجام بدهید؛ و انشاءاللَّه خواهید توانست.
نکته بعدی هم نکته مهمی است: مبانی معرفتی در نوع پیشرفت مطلوب یانامطلوب تأثیر دارد. هر جامعه و هر ملتی، مبانی معرفتی، مبانی فلسفی و مبانیاخلاقیای دارد که آن مبانی تعیین کننده است و به ما میگوید چه نوع پیشرفتیمطلوب است، چه نوع پیشرفتی نامطلوب است. آن کسی که ناشیانه و نابخردانه،یک روزی شعار داد و فریاد کشید که باید برویم سرتاپا فرنگی بشویم و اروپائیبشویم، او توجه نکرد که اروپا یک سابقه و فرهنگ و مبانی معرفتیای دارد کهپیشرفت اروپا، بر اساس آن مبانی معرفتی است؛ ممکن است آن مبانی بعضاًمورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه کنیم و غلط بدانیم. ما مبانی معرفتی واخلاقی خودمان را داریم. اروپا در دوران قرون وسطی، سابقه تاریخی مبارزاتکلیسا با دانش را دارد؛ انگیزههای عکسالعملی و واکنشی رنسانس علمیِ اروپادر مقابل آن گذشته را نباید از نظر دور داشت. تأثیر مبانی معرفتی و مبانیفلسفی و مبانی اخلاقی بر نوع پیشرفتی که او میخواهد انتخاب کند، یک تأثیرفوق العاده است. مبانی معرفتی ما به ما میگوید این پیشرفت مشروع است یانامشروع؛ مطلوب است یا نامطلوب؛ عادلانه است یا غیرعادلانه.
فرض بفرمائید در یک جامعهای تفکر سودمحور مطرح است؛ یعنی همهپدیدههای عالم با پول محک زده میشوند و اندازهگیری میشوند: هر چیزیمسئله این است: همه چیز با پول سنجیده میشود! در این جامعه ممکن استبرخی از کارها ارزشی باشد - برای خاطر اینکه آنها را به پول میرساند - اما در یکجامعهای که در آن پول و سود، محور قضاوت نیست، همان کار ممکن استضدارزش محسوب بشود. یا در یک جامعهای اصالت لذت حاکم است. آقا شماچرا این عمل را مباح میدانید؟ چرا همجنسگرائی و همجنس بازی را مباحمیدانید؟ میگوید: لذت است؛ انسان از او لذت میبرد! این شد اصالت لذت؛وقتی اصالت لذت بر یک جامعه و بر یک ذهنیت عمومی حاکم بود، یکچیزهائی مباح میشود. اما وقتی شما در یک فلسفهای، در یک ایدئولوژیای ودر یک نظام اخلاقیای دارید تنفس میکنید که اصالت لذت در او وجود ندارد،یک کارهائی لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدامنیست، مجوز تصمیمگیری نیست، مجوز مشروعیت نیست. اینجا دیگر شمانمیتوانید مانند همان جامعهای که در آن اصالت لذت حاکم است، تصمیمگیریکنید؛ مبانی معرفتی فرق میکند.
یا در یک جامعه و در یک نظام اخلاقیای، پول احترام مطلق دارد؛ از کجاآمده؟ مهم نیست. ممکن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممکن است ازراه استعمار بدست آمده باشد، ممکن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقینمیکند، پول است. البته امروز این چیزها اگر صریحاً گفته بشود - در آن جوامعیکه به آنها مبتلایند - ممکن است انکار بشود؛ اما تاریخشان را که نگاه میکنیدقضیه روشن میشود. در آمریکا، ریشه این مسئله آزادی فردی و اینلیبرالیسمی که به آن افتخار میکردند و میکنند و یکی از ارزشهای آمریکائیبحساب میآورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصی. یعنی محیطی که آمریکادر آن محیط بوجود آمد و با آن مردمی که آن روز در آمریکا جمع شده بودند،حفظ فعالیت و تلاش مادی، نیاز به این داشت که به ثروت شخصی افراد یکارزش مطلقی داده بشود. البته این از نگاه جامعه شناختی و با نگاه واقعی - متنینظام سیاسی آمریکا - به عنوان محلی برای کسب درآمد با آن زمینه طبیعیپرسود تبدیل شد، آن کسانی که در آمریکا جمع شده بودند، بیشتر ماجراجویانیبودند که از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقیانوس متلاطم اطلس رابپیمایند و خودشان را به سرزمین اتازونی برسانند؛ هر کسی نمیآمد. آن کسیکه در اروپا زندگی داشت، کار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او کهنمیآمد؛ افرادی میآمدند که یا از لحاظ مالی استیصال داشتند، یا تحت تعقیبجزائی بودند، یا ماجراجو بودند. میدانید، اقیانوس اطلس، متلاطمتریندریاهای دنیاست؛ از عرض این اقیانوس عبور کردن و خود را از اروپا به سرزمینآمریکا رساندن، خودش یک ماجراجوئی میخواست. مجموعهای از اینماجراجوها، عمدتاً - نمیگویم عموماً - مردم اولیه آمریکا را تشکیل دادند. اگر بنابود اینها بتوانند با هم و در کنار هم زندگی بکنند و ثروت تولید بکنند، باید بهثروت شخصی یک ارزش مطلق داده میشد. و داده شد. توی این فیلمهایکابوئی - البته اینها نه اینکه صددرصد واقعیت داشته باشد، به هر حال فیلماست، داستان است؛ اما نشانههای واقعیت کاملاً در آنها وجود دارد - شمامیبینید برای خاطر یک گاوی که کسی از گله یک گلهدار دزدیده، قاضیمینشیند قضاوت میکند، حکم اعدام به او میدهد، بعد هم به دارش میزنند!این بخاطر این است که ثروت شخصی و مالکیت خصوصی، یک ارزش مطلق پیدامیکند. خب، در یک چنین جامعهای دیگر مهم نیست این پول از کجا آمدهباشد.
در جوامع غربی - تقریباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتی کهانگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسیله آن ثروت وپول نقد و طلای نقد، سیاست خودش را بر کل اروپا و مناطق دیگر سیطره بدهد،بخاطر پولی بود که انگلیسیها از استعمار کشورهای شرقی و عمدتاً شبه قارههند بدست آورده بودند؛ شبه قاره هند و کشور سیام سابق و بقیه کشورهای آنکلمه نمیشود گفت که اینها با هند چه کردند؛ انگلیسیها ثروت هند را و ثروتآن منطقه را - که منطقه بسیار پرثروتی بود - مثل یک انار آبلمبوئی فشردند وهمه رفت توی خزانه دولت انگلیس و کشور انگیس تبدیل شد به یک ثروتمند!دیگر سؤال نمیشود این ثروت از کجا آمد. این ثروت احترام دارد! خب پیشرفتدر این کشور یک معنا پیدا میکند؛ اما در کشوری که استعمار را حرام میداند،استثمار را گناه میداند، غارت را ممنوع میداند، غصب را حرام میداند، تجاوز بهحقوق دیگران و گرفتن مال دیگران را ممنوع میداند، پیشرفت یک معنایدیگری پیدا خواهد کرد. بنابراین مبانی معرفتی، مبانی اخلاقی و تفکرات اصولیو فلسفی، در تعریف پیشرفت در یک کشور تعیین کننده است. این همیکمطلب.
مطلب بعدی این است که ما اگر نقاط افتراق پیشرفت با منطق اسلامی را باتوسعه غربی میشماریم، نباید از نقاط اشتراک غفلت کنیم؛ یک نقاط اشتراکیهم وجود دارد که اینها در توسعه کشورهای توسعه یافته غربی کاملاً وجودداشته؛ روح خطرپذیری - که انصافاً جزو خلقیات و خصال خوب اروپائیهاست -روح ابتکار، اقدام و انضباط، چیزهای بسیار لازمی است؛ در هر جامعهای که اینهانباشد، پیشرفت حاصل نخواهد شد. اینها هم لازم است. ما اگر باید اینها را یادبگیریم، یاد هم میگیریم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، باید آنها را فرا بگیریم وعمل کنیم.
نکته بعدی مسئله پسوند عدالت است. ما گفتیم پیشرفت و عدالت؛ اینخیلی معنادار است. فرض بفرمائید یکی از شاخصهای مهم، افزایش درآمدناخالص ملی در کشورهاست. فلان کشور درآمد ناخالص ملیاش، مثلاً چندینهزار میلیارد است، فلان کشور یک دهم اوست؛ پس آن کشور اولی پیشرفتهاست! این منطق، منطق درستی نیست. افزایش درآمد ناخالص ملی - یعنیدرآمد عمومی یک کشور - به تنهائی نمیتواند نشانه پیشرفت باشد؛ باید دید اینکشور آدمهائی شب توی خیابان میخوابند و با گرمای چهل و دو درجه هوا عدهزیادیشان میمیرند، این پیشرفت نیست. شما ببینید توی خبرها: در فلان شهرمعروف بزرگ غربی - مثلاً در آمریکا یا جای دیگر - حرارت هوا به چهل و دو درجهرسید و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بمیرند؟ اینمعنایش این است که اینها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعهای، انسانهائی وجوددارند که بی سرپناه زندگی میکنند یا باید چهارده ساعت در روز کار کنند تا نانبخور و نمیر پیدا کنند، درآمد ناخالص ملی ده برابر اینی هم که امروز هستباشد، این پیشرفت نیست. در منطق اسلامی این پیشرفت نیست. بنابراینپسوند عدالت اینقدر اهمیت دارد.
البته درباره پسوند عدالت حرفهای بیشتری هست. اساس نگاه اسلامی بهپیشرفت، بر پایه این نگاه به انسان است: اسلام انسان را یک موجود دوساحتیمیداند؛ دارای دنیا و آخرت؛ این پایه همه مطالبی است که در باب پیشرفت بایددر نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده این است؛ فارقِ عمده این است. اگر یکتمدنی، یک فرهنگی و یک آئینی، انسان را تک ساحتی دانست و خوشبختیانسان را فقط در زندگی مادیِ دنیائی به حساب آورد، طبعاً پیشرفت در منطق او،با پیشرفت در منطق اسلام - که انسان را دو ساحتی میداند - بکلی متفاوتخواهد بود. کشور ما و جامعه اسلامی آن وقتی پیشرفته است که نه فقط دنیایمردم را آباد کند، بلکه آخرت مردم را هم آباد کند. پیغمبران این را میخواهند:دنیا و آخرت. نه دنیای انسان باید مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگیری ازآخرت، نه آخرت باید مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگیری از دنیا. این بسیارنکته مهمی است. اساس، این است. آن پیشرفتی که در جامعه اسلامی مورد نظراست، اینچنین پیشرفتی است.
چند جور انحراف ممکن است در اینجا بوجود بیاید:
یکی این است که کسانی دنیا را اصل بدانند و از آخرت فراموش کنند؛ یعنیزندگی مردم را از لحاظ دنیائی آباد کنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشتهباشند، راحت باشند، مشکل مسکن نداشته باشند، مشکل ازدواج نداشتهباشند، مشکل بیکاری نداشته باشند؛ فقط همین! اما از لحاظ معنوی در چهوضعی باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگیرد. این یک انحراف است.
یک انحراف دیگر این است که از دنیا غفلت کنند؛ از دنیا غفلت کردن یعنی ازمواهب حیات و مواهب زندگی غفلت کردن و به آن بیاعتنائی کردن؛ این هم یکانحراف دیگر است. مثل بسیاری از گرفتاریهائی که در مجموعه دینداران درگذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروی و دینی، و بیتوجهی به مواهب عالمحیات و استعدادهائی که خدای متعال در این عالم قرار داده است؛ این هم یکیاز انحرافهاست. "هو الّذی انشأکم من الارض و استعمرکم فیها "؛ خدا شما را مأمورکرده است به آبادی زمین. آبادی یعنی چه؟ یعنی استعدادهای بیپایانی که درعالم ماده وجود دارد را یکی یکی کشف کردن، آنها را در معرض استفاده انسانقرار دادن و انسان را به این وسیله به جلو بردن. این مسئله علم و تولید علم و اینمسائلی که ما میگوئیم، ناظر به این است.
یک انحراف دیگر هم این است که انسان در زندگی شخصی خود، مواهبحیات و نیازهای مادی را دست کم بگیرد و مورد بیاعتنائی قرار بدهد؛ این همدر اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلکه عکسش خواسته شده: "لیس منّا منترک اخرته لدنیاه و لا من ترک دنیاه لاخرته ". اگر آخرت را به خاطر دنیا ترککردید در این امتحان مردودید؛ اگر دنیا را هم به خاطر آخرت ترک کردید در اینامتحان مردوید. این خیلی مهم است. امیرالمؤمنین به کسی برخورد کرد که زنو زندگی و خانه و همه چیز را کنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: "یاعدّی نفسه "، ای دشمن کوچک خویشتن! با خودت داری دشمنی میکنی؛ خدااین را از تو نخواسته. "قل من حرّم زینة اللَّه الّتی أخرج لعباده و الطّیّبات منالرّزق ". (اعراف: 32) این هم این مطلب است. بنابراین تعادل دنیا وآخرت و نگاه لازم است. این هم یک شاخص عمده پیشرفت است.
اینها یک مختصاتی از جمله مختصات پیشرفت مورد نظر ما بود که عرضکردیم. همانطور که گفتم با این حرفها تمام نمیشود: باید دقت کرد، باید تعقیبکرد، باید تحقیق کرد. صاحبان فکر در دانشگاهها بنشینند و روی این مسائلمطالعه کنند؛ تبیین علمی بشود؛ مدلسازی علمی بشود تا بتوانیم این را بهبرنامه تبدیل کنیم و بیندازیم در میدان اجرا تا در پایان ده سال، ملت احساسکنند که پیشرفت حقیقی پیدا کردند.
یکی از الزامات ما این است: هر الگوی پیشرفتی بایستی تضمین کنندهاستقلال کشور باشد؛ این باید بعنوان یک شاخص به حساب بیاید. هر الگوئی ازالگوهای طراحی شونده برای پیشرفت که کشور را وابسته کند، ذلیل کند ودنبالهرو کشورهای مقتدر و دارای قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی بکند،مردود است. یعنی استقلال، یکی از الزامات حتمیِ مدل پیشرفت در دههپیشرفت و توسعه است. پیشرفت ظاهری - با وابسته شدن در سیاست و اقتصاد وغیره - پیشرفت محسوب نمیشود. امروز هستند کشورهائی - بخصوص در آسیا -که از لحاظ فناوری، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پیشرفتهای ظاهریدارند؛ خیلی از جاهای دنیا را هم تصرف کردهاند؛ اما وابستهاند، وابستهاند. ملت وبه تبع آنها دولت، از خودشان هیچ نقشی ندارند: نه در سیاستهای جهانی، نه درسیاستهای اقتصادی عالم و نه در طراحیهای مهمی که در عرصه بین المللیمورد توجه است. دنبالهروند؛ غالباً هم دنبالهرو آمریکا. این پیشرفت نیست وارزشی ندارد.
یک نکتهای را در این جا من عرض بکنم و آن مسئله جهانی شدن است.جهانی شدن، اسم خیلی قشنگی است و هر کشوری فکر میکند بازارهایجهانی به رویش باز میشود. اما جهانی شدن به معنای تبدیل شدن به یک پیچ واگر قرار است جهانی شدن به معنای درست کلمه تحقق پیدا بکند، باید کشورهإ؛ککّاستقلال خودشان - استقلال اقتصادی و استقلال سیاسی - و قدرتتصمیمگیری خودشان را حفظ کنند؛ والّا جهانی شدنی که دهها سال پیش ازطریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی و امثالاینها - که همه ابزارهای آمریکائی و استکباری بودند - به وجود آمده، ارزشیندارد. بنابراین، یک اصل مهم، مسئله استقلال است؛ که اگر این نباشد پیشرفتنیست، سرابِ پیشرفت است.
یک مسئله دیگر هم که به شدت به شما ارتباط پیدا میکند، مسئله تولیدعلم است. خوشبختانه من میبینم در دانشگاهها تولید علم و لزوم عبور ازمرزهای دانش به یک گفتمان عمومی تبدیل شده. این خیلی برای من خرسندکننده و نویدبخش است. باید اجرائی کنید. این پیشنهادهائی که این عزیزان مندر زمینههای دانش و تحقیق و پژوهش و ایجاد مراکز و نخبهپروری و ارتباطات وغیره گفتند، همه در جهت همین مسئله تولید علم است. این بسیار باارزشاست. این راه را باید دنبال کرد. ما عقبیم. امروز سرعت پیشرفت ما خوب است؛اما با توجه به عقبماندگیهای گذشته که کشور ما دارد، هر چه سرعتمان بیشترباشد باز هم زیادی نیست. ما باید خیلی پیش برویم؛ از راههای میانبر استفادهکنیم؛ از شتابِ فراوان بهره ببریم؛ ما باید در همه علوم تولید داشته باشیم.
رابطه بین کشورها در زمینه علم باید رابطه صادرات و واردات باشد؛ یعنی درآن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانیکه در باب مسائل اقتصادی وبازرگانی، اگر کشوری وارداتش بیشتر از صادراتش شد، ترازش منفی میشود واحساس غبن میکند، در زمینه علم هم باید همین جور باشد. علم را وارد کنید،عیبی ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه که وارد میکنید - یا بیشتر - صادر کنید.باید جریان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ریزهخوار خوان علم دیگران باشید،این پیشرفت نیست. علم را بگیرید، طلب کنید، از دیگران فرا بگیرید؛ اما شما هممنفی نباشد. متأسفانه در این یکی دو قرن شکوفائی علم در دنیا، تراز ما ترازمنفی بوده. از اول انقلاب کارهای خوبی شده؛ اما این کارها بایستی با سرعت وشدت هرچه بیشتر ادامه پیدا کند.
البته منظورم فقط هم علوم طبیعی نیست؛ اهمیت علوم انسانی کمتر از آننیست: جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه. نظریههای جامعهشناسی غرب،مثل قرآن برای بعضیها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعهشناساین جوری گفته؛ این دیگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشینید فکر کنید؛نظریهپردازی کنید؛ از موجودی این دانشها در دنیا استفاده کنیم؛ بر آن چیزیبیفزاییم و نقاط غلط آن را برملا کنیم. این از جمله کارهائی است که جزو الزاماتحتمی پیشرفت است.
من دیگر میخواهم بحث را تمام بکنم. یکی دیگر از الزامات هم مسئلهمبارزه است؛ مبارزه. اگر میخواهید پیشرفت کنید باید مبارزه کنید.عافیتطلبی، یک گوشهای نشستن، دستها را به هم مالیدن و به حوادث دنیانگاه کردن و وارد میدانهای بزرگ دنیا نشدن، برای هیچ کشور و هیچ ملتیپیشرفت به بار نمیآورد. باید وسط میدان بروید. این میدان لزوماً هم میدانجنگ نظامی نیست. امروز مهمتر از جنگ نظامی، نبردهای سیاسی و نبردهایاخلاقی است. امروز بسیاری از کشورها، دولتها و جوامعی که در دنیا به عنوانپیشرفته مطرحند، اگر حسابکشی اخلاقی و سیاسی بشود سر به زیر و سرافکندهاند.
شما امروز نگاه کنید؛ فرض کنیم در غزه؛ یک جمعیتِ از اطراف محاصرهشدهدر یک زمین محدود - که اجازه ورود و خروج هیچ امکانی از امکانات زندگی بهاینها داده نمیشود - با هواپیما اینها را بکوبند، با موشک بکوبند، با توپخانهبکوبند، نیروی زرهیشان را وارد کنند، در ظرف بیست و دو روز بیش از پنج هزارنفر را بکشند، آنوقت دنیا هم بنشیند و تماشا کند؛ اواسط کار، یک آخ و اوخی - بیاعلام کند - که جناب دبیر کل همین چند روز قبل از این اعلام کرد - که پروندهمسئله غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنیا ظلم وجود دارد، تبعیض وجود دارد، یک بام و دو هوا وجوددارد. یکی از مصادیقش همین مسئله هستهای خود ماست. یکی از مصادیقشهمین تجاوزهای نظامی به کشورهای مسلمان همسایه ماست. کشتن غیرنظامیان و بمباران غیر نظامیان یک چیز عادی شده. همین هفته قبل اعلامکردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با بمباران هوائی نظامیان آمریکائی کشتهشدند؛ آب هم از آب تکان نمیخورد! بعد هم میگویند: بله، ببخشید اشتباه شد!این شد حرف!
اگر آن روزی که صدام حسین حلبچه را بمباران شیمیائی کرد، یقه او رامیگرفتند و دنیا او را به پای میز محاکمه میکشاند و محاکمه میکرد؛ اگر آنروزی که هواپیمای مسافری ایران به وسیله یک ژنرال آمریکائی در خلیج فارسسرنگون شد و چند صد نفر ایرانی و غیر ایرانی کشته شدند، گریبان این نظامیجنایتکار را میگرفتند، به دادگاه میکشاندند - که بجایش رئیس جمهور آن روزآمریکا به او نشان داد، مدال داد؛ انحطاط را ببینید - و او را محاکمه میکردند؛ اگرآن روزی که اولین بار یک کاروان عروسی در افغانستان به وسیله نظامیانآمریکائی بمباران شد، آن افسر جنایتکار را میگرفتند و محاکمه میکردند؛دیگر این قضایا در دنیا اتفاق نمیافتاد یا کم میشد. این وضعیت زشت و ناهنجارو ضد بشریای است؛ یک ملت زنده باید با آن مبارزه کند.
ما افتخار میکنیم که ملت ما، دولت ما، مسئولین ما، جوانان ما و فرزانگان مادر همه این سالها نسبت به این قضایا بیتفاوت نبودند؛ اعلام موضع کردند، ابرازنفرت کردند. این روحیه را ملت ایران نباید از دست بدهد. این روحیه را از دستندهید؛ بخصوص شما جوانها. یک عدهای میخواهند مطلب را واژگونه نشاناعتراض میکنند چرا جنایات آمریکا را یا صهیونیستها را یا همپیمانانشان را درتریبونهای جهانی علنی مطرح میکنید. باید مطرح کرد، باید گفت. ملتها درسمیگیرند. من به شما بگویم این را - اگر چه نمیتوانیم این را اثبات بکنیم اما منمیدانم، این را بالعیان مشاهده کردم - برخی از کشورهای استقلال یافته و آزادشده - از جمله یکی از کشورهای معروف آفریقا - از ایران الگوگیری کردند؛ همانروشی را که در دوران انقلاب در ایران اعمال شده بود، آن روش را به کار بردند.این جا بهشان گفته شد. سران انقلابیونشان آمده بودند این جا؛ به آنها گفته شدکه امام از این روش استفاده کرد؛ رفتند و همان روش را اعمال کردند و توانستنداستقلال بگیرند و توی کشور خودشان، آپارتاید را نابود کنند.
ملتها الهام میگیرند، دولتها یاد میگیرند و رهبران ملی تشجیع میشوند،وقتی میبینند یک ملت این جور ایستاده است. چرا ما خجالت بکشیم؟ قبل ازپیروزی انقلاب در دوران طاغوت، اگر توی یک جمعی - که مثلاً داشتند باهمدیگر توی خیابان راه میرفتند، یا توی فرودگاه منتظر پرواز بودند، یا مثلاًیک گوشهای از دانشگاه گیر افتاده بودند - یکیشان میخواست نماز بخواند، اینقدر این کار غیر مأنوس بود که آن کسانی که همراهش بودند میگفتند: نمازمیخوانی؟! آبروی ما رفت! نماز خواندن مایه آبرو ریزی بود! این بود؛ شما جوانهاآن روزها را ندیدهاید؛ ما دیدهایم. اگر یک جوان نمازخوانی در یک منطقه جلویچشم و یک مرکز عمومی، میایستاد نماز میخواند، رفقایش خجالتمیکشیدند و میگفتند آبروی ما را بردی. اگر در یک اجتماع عمومی - که بنا بودچند نفر سخنرانی کنند - سخنران، اول سخنرانی میگفت بسم اللَّه الرّحمنالرّحیم، رفقایش خجالت میکشیدند و سرشان را پائین میانداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندی نظام اسلامی و سربلندی ملتایران به خاطر مواضع ضد استکباریاش، آدم میبیند اگر کسی در تریبونهایجهانی در مقابل آمریکا و اسرائیل و صهیونیسم و همپیمانانشان بایستد و صریحومیگویند: آقا! آبرویمان رفت! مثل همان خجالت کشیدنی که در دورانطاغوت، از نماز خواندن یکی میبردند. چرا خجالت بکشیم؟! مواضع صریح ملتایران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهای بین المللی هرگز نبایستیمتوقف بشود.
عزیزان من! در این میدانهای پیشرفت، همه باید تلاش کنید. این جادانشگاه کردستان است. اکثریت شما دانشجوها، کُردید. من افتخار میکنم که درمحیط کردستان و در بین دانشجویان کُرد، آنچنان شعارهای اسلامی زنده استو آنچنان احساس دلبستگی به آرمانهای ملی زنده است که دشمنان ما به خشممیآیند. این مایه افتخار ملی ماست. این همه اینها روی کردستان کار کردند؛ اینهمه در بلندگوها و شبنامهها و روزنامهها و در سرّ و علن، جدائی بین اقوام ایرانیرا تلقین کردند؛ شما نتیجهاش را امروز توی این جمع میبینید، در جمع میدانآزادی سنندج دیدید، در مریوان دیدید. ملت یکپارچه است؛ ملت دارای آرماناست. اقوام یکیاند. این مطالبی که عزیزان کُرد ما امروز در این جا راجع بهدلبستگیها و همبستگیها گفتند، اینها چیزهائی است که برای من جزوواضحات است، مثل روز روشن است. ممکن است بعضی درست ندانند، درستنفهمند؛ باید خودشان را اصلاح کنند.
من این را عرض بکنم: اقوام ایرانی یک فرصتند. ما اگر اقوام ایرانی را درمیدان رقابت مسابقهآمیزِ به سمت خیرات بیندازیم، بسیار کار خوب و درستیانجام گرفته است. هر قومی از اقوام ایرانی - چه کُرد، چه فارس، چه ترک، چهبلوچ، چه عرب، چه ترکمن، چه لُر - سعی کند با همان روحیه قومی، در جهتپیشرفت ملی - نه صرفاً پیشرفت قومی - گامهای بلندتری بردارد. این خیلی چیزعالیای است. آن روز در جمع نخبگان سنندج و کردستان - که در یکی ازسالنهای این جا تشکیل شد - یکی از دوستان کُرد، یک حرف خوبی زد؛ گفتهمچنانیکه شهید مطهری کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام را نوشته، چقدرکُردها به ایران، خدمات ایران به کُردها. این خیلی خوب است. مشخص کنید کهاین قوم برای آرمانهای ملی و برای آرمانهای اسلامی، چه گام بلندی میتواندبردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهید: مسابقه بین فارسها، کُردها، ترکها، عربها، لُرها،ترکمنها، بلوچها؛ این بهترین مسابقه ملی است. آنوقت معلوم میشود کهاستعدادها چقدر جوشان و خروشان است. این میشود یک فرصت. البته دشمنمیتواند این را تبدیل به تهدید هم بکند که خوشبختانه همهتان هوشیارید.دعواهای تنگنظرانه و ناسیونالیسمهای قومیِ محدود، بکلی با دیدگاه اسلام و بادیدگاه بلند و بازی که همه ما به آن احتیاج داریم منافات دارد.
امیدوارم خداوند متعال رحمت و برکت و فضل و لطف خودش را بر همه شماعزیزان نازل کند.