به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
اعلامیه امام در سالگرد پانزده خرداد بدون امضای آقایان گلپایگانی و شریعتمداری و تنها با امضای آقایان نجفی، میلانی و قمی چاپ شد... در 21 مهر 43 لایحه کاپیتولاسیون در مجلس مطرح شد که بار دیگر مخالفت روحانیون را برانگیخت. امام اعلام کرد که در 4 آبان (20 جمادیالثانیه) سخنرانی خواهد کرد... همین سخنرانی بود که سبب شد تا رژیم در 13 آبان 43 امام را به ترکیه تبعید کند. حدود یک سال پس از آن، امام در تاریخ 13/7/44 به نجف انتقال یافته در آنجا مستقر شد و درس خارج خود را شروع کرد. مهمترین اقدام امام در نجف، تدریس موضوع حکومت اسلامی یا ولایت فقیه بود که از اول بهمن سال 1348 ش آغاز و تا بیستم بهمن همان سال جمعاً طی یازده جلسه درسی مطرح شد. بلافاصله پس از آن، درسهای یاد شده تدوین و تحت عنوان حکومت اسلامی به چاپ رسید.(ص261)
اندکی بعد کتاب ولایت فقیه امام در ایران چاپ و توزیع شده...(ص262)
کتاب ولایت فقیه در محافل حوزوی، به جز میان روحانیون طرفدار امام جدی قلمداد نشد و اصولاً طرحی برای حرکت در جهت تحقق چنین دیدگاهی میان بخش عمدهای از سر و بدنه حوزه دیده نشد. یکی از منطقیترین واکنشها به کتاب حکومت اسلامی امام، نامه بلندبالای آیتالله ربانیشیرازی از همرزمان امام به ایشان بود... مرحوم ربانی نامه خود را در 5 صفر 1390، مطابق 23 فروردین 49، درست 82 روز پس از آن نوشت.(ص263)
اندیشه حکومت اسلامی، دستکم به معنای حکومت دینی، سابقهای بیشتر از آنچه امام یا برخی از شاگردان وی مطرح کردند، داشت. در سال 1344 کتابی با حجمی بیش از چهارصد صفحه درباره ضرورت حکومت اسلامی توسط حیدرعلی قلمداران نوشته شد و بسیاری از مباحث حکومت اسلامی را مطرح کرد... اندیشه حکومت اسلامی به سبک آنچه قلمداران مطرح میکرد، عمدتاً برگرفته از آثار سیدقطب، پیش از آن رشید رضا و بعد از آن ابوالاعلی مودودی بود. همان زمان کتابی هم با عنوان حکومت اسلامی توسط یحیی نوری نوشته شده و در تهران انتشار یافت.(ص267)
دو گروه از روحانیون حرکت امام را به طور جدی حمایت و سپس دنبال کردند تا آن که در نهایت در انقلاب 57 پیروز گشتند: گروه اول: کسانی بودند که ساواک از آنان با عنوان روحانیون افراطی یاد میکرد... در این شمار باید از آیتالله منتظری و به ویژه ربانیشیرازی یاد کرد. مرحوم ربانی با شهامت بینظیر و مبارزات پردامنه خود، یکی از پرنقشترین افراد در نهضت امام خمینی (قُدّس سرّه) در ایران بود. وی نخستین کسی بود که از زمان حیات آیتالله بروجردی، طرح مرجعیت امام خمینی را مطرح و آن را دنبال کرد.(ص268)
آقای خامنهای در مشهد یکی از محورهای اصلی مبارزه بوده و شمار زیادی از طلاب جوان در مکتب تفسیری او شاگردی میکردند.(ص271)
در جمع روحانیون انقلابی مشهد: همچنین میتوان از آقایان عباس واعظ طبسی و سیدعبدالله شیرازی و شیخ محمدرضا محامی یاد کرد... آیتالله پسندیده در سال 56 این سه نفر یعنی آیتالله خامنهای، عباس واعظ طبسی و محامی را مسئول تقسیم شهریه امام خمینی میان طلاب مشهد معین کرد.(ص272)
گروه دوم: نیروهایی بودند که پس از سال 44 نقطه ثقل فعالیتشان را روی تشریح مبانی فکری اسلام متمرکز کرده، به کارهای فرهنگی پرداختند...(ص274)
در رأس گروهی از روحانیون که در عین مخالفت با نظام پهلوی، مبارزه فرهنگی را بر مبارزه سیاسی ترجیح میدادند، شهید مرتضی مطهری قرار داشت.(ص274)
چاپ مکرر کتاب مسأله حجاب استاد مطهری طی یک دهه پیش از انقلاب، نشان از تأثیرگذاری مستقیم این اثر در این تحوّل مذهبی دارد.(ص275)
از دیگر فعالیتهای فرهنگی- سیاسی آقای مطهری پرداختن به بحث دین و ملیت بود که از مهمترین و جاریترین مباحث فکری آن دوره بوده و اثبات و نفی آن در استواری و نااستواری مشروعیت دولت پهلوی به عنوان یک سلطنت ایرانی تأثیر مستقیم داشت.(ص277)
یکی از مهمترین اقدامات سیاسی وی در سال 1348 و 1349 تلاش برای موضوع فلسطین بود که حسابی مشترک به نام ایشان، علامه طباطبایی و سیدابوالفضل زنجانی افتتاح شد...(ص279)
در کنار این جریان که مبارزه فرهنگی را در اولویت قرار داده بود، باید از کسانی مانند شهید بهشتی، به ویژه محمدتقی فلسفی یاد کرده که یک تاریخ چهل ساله، از نقش برجسته منبرهای جدی و فرهنگی در ایران است.(ص280)
تأسیس مدرسه دین و دانش در قم توسط شهید بهشتی در سال 1330 یکی از اقدامات مهم فرهنگی بود که در امتداد سیاست تأسیس مدارس ملی- مذهبی، دنبال میشد.(ص281)
بازسازی تفکر دینی به هر معنا و در هر سطحی که مورد توجه رهبران این جریان باشد، عنوانی است که میتوان به مجموعهای از فعالیتهای فرهنگی صورت گرفته در حوزه قم، اطلاق کرد.(ص282)
طرح ایجاد دارالتبلیغ اسلامی توسط آیتالله شریعتمداری در سال 1343 ش آغاز شد و مرکز آن در مهرماه 44 رسماً افتتاح گردید. مقدمات آن زمانی آغاز شد که هنوز امام تبعید نشده بود، اما قم در تب و تاب انقلاب بود.(ص283)
گفته میشد که امام از مخالفان دارالتبلیغ بوده است... نهایت آنکه، دارالتبلیغ، حوزه را به دو بخش انقلابی و غیرانقلابی تقسیم کرده و بین مراجع اختلاف ایجاد کرد، در حالی که پیش از آن چنین نبود.(ص285)
من [یعنی آقای خزعلی] طی نوزده ساعت، نُه بار بین این دو شخصیت رفت وآمد کردم و پیغامها را رد و بدل کردم... بالاخره آقای شریعتمداری نزد امام رفت، اما همچنان اصرار بر ادامه کار دارالتبلیغ داشت. بعد از آن، وقتی من به آقای شریعتمدار اعتراض کردم که شما گفتید اگر آقای خمینی بگوید تعطیل کن. تعطیل میکنید، گفت: چرا، ولی بعد فکر کردم درست نیست.» طبعاً اختلاف بالا گرفت... در اینکه امام واقعاً نسبت به دارالتبلیغ بدبین بوده، تردیدی وجود ندارد.(ص286)
لازم به یادآوری است که وزارت فرهنگ از سال 1334 در پی ایجاد مؤسسه وعظ و تبلیغ - در ادامه مؤسسه وعظ و خطابه زمان رضاخان- بود.(ص287)
در این زمینه ساواک مشهد با همکاری آستان قدس رضوی طرحی را در ارتباط با مذهب در فروردین 37 تهیه کرد. در این طرح قرار بود تا در دانشکده معقول و منقول دانشگاه مشهد، رشته وعظ و تبلیغ تأسیس شود... به هر روی این حرکت ادامه داشت تا آنکه بحث دارالتبلیغ آقای شریعتمداری پیش آمد. آن زمان، انقلابیون که نسبت به برخوردهای ایشان با دربار مشکوک بودند، روی این اقدام نیز تردید کردند.(ص288)
دستگاه دارالتبلیغ مانند خود مرحوم شریعتمداری به لحاظ سیاسی، جهتگیری ضدحکومتی نداشته است. نکته دیگر آن بود که دولت پهلوی که اجباراً میبایست مرجعی را میان مردم تبلیغ کند، تصمیم داشت برای تضعیف موقعیت امام، از بقیه کاندیداها حمایت کند. در این زمینه اولویت با مرحوم شریعتمداری بود که خواهان انقلاب علیه سلطنت نبود و از حرکتهای انقلابی هم دفاع صریح نمیکرد. این امر خود به خود ذهن انقلابیون را نسبت به وی بدبین میکرد.(ص289)
شمار زیادی از فضلای حوزه علمیه اعم از کسانی که دور از سیاست بوده و یا به نوعی فعالیت سیاسی محدود داشتند، در این مرکز به طور مستقیم یا غیرمستقیم فعالیت میکردند... طی سالهایی که امام خمینی (قُدّس سرّه) در ایران نبود، حکومت چندان به آیتالله گلپایگانی و نجفی بها نمیداد؛ و در عوض، با مرحوم شریعتمداری، روابط بهتری داشت. این مسأله چیزی نبود که از نظرها پنهان باشد. شاید از دید آنان، شریعتمداری، روحانی روشنی به شمار میآمد و بهتر حرف آنان را درک میکرد.(ص290)
از ادامه همان سند بر میآید که ساواک عنایت به «مراجع بیغرض» داشته و از تلاش برای حمایت آنان در برابر روحانیون مخالف، حمایت میکند... به هر روی، دارالتبلیغ به رغم همه مسائل سیاسی که با آن درگیر بود، باب تازهای بود که به لحاظ فرهنگی در قم گشوده شد. وجود چند مجله در آن خود به خود سبب رونق نویسندگی طلاب و فضلای جوانی میشد که براساس آموزشهایی که دیده بودند، مقالاتی مینوشتند.(ص291)
یکی دیگر از مؤسسات فرهنگی قم که به سال 1343 آغاز به کار کرد، مؤسسه در راه حق و کانون مکاتباتی درسهایی از اصول دین بود که طلاب جوان و فاضل آن روزگار آن را تأسیس کردند... فعالین نخست آن، آقایان سیدهادی خسروشاهی، سیدمحسن خرازی، سیدجمالالدین دینپرور، و آقای رضا استادی- که پس از گذشت دو سال از تأسیس به آن پیوست- بودند... انگیزه تأسیس آن، مبارزه با افکار کسانی بود که مذهب را علیه مذهب بکار گرفته و تا مرتبه حیوانی نفس تنزل داده بودند. مبارزه با مسیحیت و تبلیغات مسیحیان که در دهه چهل بسیار گسترده بود، از اهداف اصلی این مؤسسه به حساب میآمد.(ص292)
یکی از مدارسی که در قم برای طلاب تازه وارد ایجاد شد، مدرسه منتظریه بود که به نام بانی آن مرحوم حاج علی حقانی (از تجار بازار) شهرت یافت. اصل ماجرای تأسیس مدرسه یاد شده این بود که شهید بهشتی در اندیشه ایجاد یک برنامه جدید بود و این کار را در سال 40 (یا41) در مدرسه آیتالله گلپایگانی در خیابان تهران (امام فعلی) آغاز کرد... وی با کمک مرحوم حاج آقا مهدی حائری تهرانی تصمیم گرفت تا از حاج علی حقانی بخواهد مدرسهای را که به تازگی ساخته بود، به اینان واگذار کند که او نیز چنین کرد... از سال 1341 که عملاً مدرسه حقانی آغاز بکار کرد، شهید بهشتی مدیریت داخلی مدرسه را به محمد مجتهد شبستری داد که دو سال آن را اداره کرد... از سال 45-46 مدیریت در اختیار آقای قدوسی قرار گرفت. همان سال مرحوم بهشتی به هامبورگ رفت و سال 49 به ایران بازگشت.(ص294)
در آن سالها علوم جدید مانند ریاضیات، علوم طبیعی و زبان انگلیسی در برنامه مدرسه قرار گرفت. از سال 53 به بعد مسائل شریعتی مطرح شد و آقای مصباح همراه چند نفر از طلاب با شریعتی و اندیشههای وی به مخالفت برخاستند... شهید بهشتی نیز به رغم دوستی و علاقه شدیدش به آقای مصباح در این مورد، باآقای مصباح موافق نبود. در سال 55 این گروه مدرسه را ترک کردند... با راهنمایی و همراهی و همکاری علامه طباطبایی و آیتالله مشکینی به تربیت نسلی از طلاب جوان پرداخت، طوری که مدرسه مزبور، بهترین مدرسه با بالاترین سطح برنامه در حوزه علمیه قم شد.(ص295)
شاگردان مدرسه حقانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بیش از همه به دلیل حضور آیتالله قدوسی در دستگاه قضایی جذب آنجا شدند.(ص297)
در جمع میتوان حدس زد که دوستانی که گرد هم جمع شده و کار پژوهشی میکردهاند، با مدیریت شهید بهشتی فعالانه به کار مشغول بودهاند... روابط آقای مصباح و مرحوم بهشتی که طی سالهای 37 به بعد در قم و بعدها تا رفتن شهید بهشتی به آلمان و بازگشت ایشان (در سال 1349) بسیار صمیمی بود، به تدریج در این وقت، سرد گردید. شهید بهشتی مدافع مشروط اندیشههای شریعتی و آقای مصباح مخالف مطلق بود.(ص301)
گفتنی است که شهید بهشتی، شریعتی را نه به لحاظ علمی، بلکه به دلیل خوشقریحگی و کسی که در جستجو برای شناخت بهتر است و جوانان را به اسلام و تشیع علاقمند کرده، میپذیرفت... آقای مصباح در قم به سخنرانیهای خود بر ضد دکتر شریعتی ادامه داده و این برنامه تا سال 56 – گویا تا چهلم حاج آقا مصطفی- ادامه داشت.(ص302)
مطبوعات دینی پس از شهریور بیست، ابتدا در تهران و توسط شماری از روحانیون و متدینین غیر روحانی، انتشار یافت... این وضعیت از سال 1330 به بعد دگرگون شد و برای نخستین بار نشریاتی در قم انتشار یافت... تنها با انتشار مکتب اسلام بود که از درون حوزه، حرکتی برای انتشار یک مجله دینی آغاز شد... نخستین مجله دینی قم، پس از آغاز تحول در حوزه و گذشت چند سال از مرجعیت آیتالله بروجردی، مجله حکمت بود... نخستین شماره آن در دوم اردیبهشت سال 1331 (27 رجب 1371 ق) در قطع وزیری در 20 صفحه منتشر شد.(ص305)
پس از تجربه حکمت که اداره آن در اصل به دست فضلای روحانی نبود، نخستین قدم مستقل برای انتشار یک مجله دینی با تأسیس مجله مکتب اسلام برداشته شد. مجله یاد شده در زمان حیات مرحوم بروجردی، و شماره نخست آن در بهمن ماه 1337 با عنوان درسهایی از مکتب اسلام منتشر شد... شرحی از چگونگی آغاز کار و این که به دعوت مرحوم شریعتمداری به راه افتاد، در خاطرات آقای دوانی آمده است.(ص306)
در سالهای پیش از انقلاب، مجله مکتب اسلام، تنها نشریه دینی- حوزوی بود که میکوشید تا اندیشههای نوی مذهبی را که در قم پدید میآمد- و البته متأثر از جریانهای نوگرای اسلامی تهران بود- به مشتاقان عرضه کند.(ص307)
گفتنی است که فضای سیاسی حاکم بر مجله، به دقت همان احتیاطی را که مرحوم بروجردی و سپس مرحوم شریعتمداری داشتند، دنبال میکرد. یعنی چیزی بیش از اشاره به وضعیت اخلاقی جامعه مورد انتقاد قرار نمیگرفت، اما طبیعی بود که آموزههایی که از اسلام ارائه میشد، میتوانست پشتوانهای برای تقویت جریان اسلام اجتماعی و سیاسی باشد.(ص308)
پس از مکتب اسلام، میبایست از نشریه مکتب تشیع یاد کرد که توسط آقایان هاشمیرفسنجانی و محمدجواد باهنر و محمدباقر مهدوی منتشر میشد... نخستین شماره مکتب تشیع آن در اردیبهشت سال 1338 در ده هزار نسخه به چاپ رسید... به لحاظ عمق فکری این نشریه از مکتب اسلام که مقالات کوتاه چاپ میکرد، نیرومندتر مینمود.(ص310)
سه نشریه الهادی، پیام شادی و نسل نو منتشره از سوی دارالتبلیغ را باید به این مجموعه افزود... الهادی نشریهای پژوهشی بود که به زبان عربی انتشار مییافت. پیام شادی ویژه کودکان بود و نسل نو برای جوانان. در زمینه مسائل انقلاب، دو نشریه مخفی انتقام و بعثت (تاریخ انتشار 29/9/43) برای مدتی با تلاش جمعی از روحانیون انقلابی انتشار مییافت که حاوی اخبار انقلاب و تحلیلهای سیاسی درباره مسائل داخلی و خارجی بود. دو نشریه یاد شده محصول کار جمعی از روحانیون انقلابی بود... نشریه طلوع اسلام بود که به مدیریت میرمحمد علی صدرائی اشکوری درمیآمد. سالنامه مکتب جعفری از نشریات منظم دیگر قم بود که نخستین شماره آن در حجم بیش از 400 صفحه در سال 1340 ش/1380 ق به کوشش احمد محصل یزدی و سیدکاظم رضوی یزدی انتشار یافت.(ص312)
کتابخانه مسجد اعظم قم هم نشریهای منتشر میکرد که تحت عنوان نشریه مسجد اعظم انتشار مییافت.(ص313)
این چهار حرکت، یعنی انتشار مکتب اسلام، مکتب تشیع، سالنامه معارف جعفری و نشریه مسجد اعظم به عنوان چهار گام در راه نشر مسائل اسلامی از دید حوزه است از حوالی سال 37 تا 40 تأسیس و انتشار یافته است.(ص314)
در داخل کشور تولید فکر دینی بسیار اندک بود... در مقابل تجربه روشنفکری دینی در مصر و هند و پاکستان تولیداتی به همراه داشت که به درد این شرایط ایران میخورد و به همین دلیل اقبالی برای ترجمه آنها پدید آمد.(ص315)
ترجمه آثار سیدقطب (1903-1966) از رهبران دینی اخوانالمسلمین مصر و برادرش محمدقطب به فارسی در دستور کار قرار گرفت... اندیشههای اخوانالمسلمین که به ویژه از بعد دینی، در آثار سیدقطب و محمد قطب انعکاس مییافت، میان روحانیون جوان ایران تأثیر گذاشت و به سرعت به فارسی ترجمه شد.(ص316)
شبیه همین آثار، ترجمه کارهای ابوالاعلی مودودی متفکر پاکستانی بود که وی نیز افکار و اندیشههای مشابه آنان داشت و برخی از آثارش کم و بیش به فارسی ترجمه شد... نتیجهای که ترجمه این آثار داشت، تقویت افکار مذهبی و فراهم آوردن خوراک فکری تازه برای روحانیونی بود که به منبر میرفتند.(صص8-317)
فصل سوم
جریانهای مذهبی- سیاسی فعالِ دهه چهل تا اوائل پنجاه
اعضای مؤتلفه کسانی بودند که از نخستین روزهای پدید آمدن نهضت مرجعیت و امام، وظیفهشان نشر اعلامیههای امام، سروسامان دادن به تظاهرات و هدایت کلی مسائل جنبش در تهران بود... در واقع، سه هیئت اصلی این جمعیت را تشکیل داده بودند. نخست گروه مسجد امینالدوله که افراد برجسته آن عبارت از شهید مهدی عراقی، آقای حبیبالله عسکراولادی، حاج حبیب الله شفیق، حاج ابوالفضل توکلی، مصطفی حائری، حاج مهدی احمد، حاج سیدمحمود محتشمی و حاج هاشم امانی بودند. دوم هیئت مسجد شیخ علی که افراد برجسته آن عبارت بودند از: صادق امانی، محمدصادق اسلامی، سیداسدالله لاجوردی، حاج احمد قدیریان، عباس مدرسیفر (که بعداً جزو مجاهدین گروه رجوی شد) حاج حسین رحمانی و حاج عبدالله مهدیان. سوم گروه اصفهانیها که افراد زبده آن عبارت بودند از: حاج سیدعلاءالدین میرمحمد صادقی، حاج مهدی بهادران، عزتالله خلیلی، حاج محمد متین و اسدالله بادامچیان. روحانیونی که در این تشکل فعالیت داشتند، عبارت بودند از محییالدین انواری (تولد در سال 1305)، شهید مرتضی مطهری، شهید محمدحسینی بهشتی و مولایی... مهمترین اقدام هیئتهای مؤتلفه، جدای از پیوند و جهت دادن به هیئتهای مذهبی تهران، ترور حسنعلی منصور نخستوزیر شاه در اول بهمن سال 43 بود... ترور توسط یک گروه سه نفره شامل محمد بخارایی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیکنژاد صورت گرفت.(صص3-322)
سه نفر نخست، به علاوه صادق امانی به اعدام محکوم و به رغم اعتراض برخی از علما، حکم مزبور در 26 خرداد 1344 اجرا شد...(ص324)
علمای زندانی و نیز زندانیان مؤتلفه، تنها گروهی بودند که پس از آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیستها، با آنان مخالفت کرده و سیاست «کمونمشی» را نپذیرفتند... باید با آقای هاشمی موافق بود که فکر جنگ مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوی بود، اما پس ازضربهای که به علت ترور منصور به آنان وارد شد، تقریباً این اندیشه از میان آنان رفت، چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفتند که «با عملیاتی کوچک ضربهای بزرگ به جریانهای سیاسی وارد میشود.»...(صص7-326)
این حرکتها که بر محور روحانی – مسجد با حضور جوانان و پیران متدین و بیشتر در ایام محرم و رمضان برگزار میگشت، به نوعی تأمین کننده نیروی انقلاب بود. کار اصلی آنان افزون بر مراسم سوگواری، تشکیل محفل سخنرانی، و قرائت و تفسیر قرآن بود که به آسانی رنگ سیاسی به خود میگرفت.(صص8-327)
یکی از تشکلهای مذهبی که در آستانه دهه چهل در ایران تشکیل شد و نشان از سیاسی شدن مذهب داشت، حزب ملل اسلامی بود. طرح تأسیس این حزب در سال 1340 توسط رهبر آن ریخته شد و فعالیت برای عضوگیری در سال 1343 و 1344 آغاز گشت و در فاصله کوتاهی توانست شماری (جمعاً 55 نفر) از نیروهای جوان مذهبی را به خود جذب کند؛ اما پس از لو رفتن تشکیلات و دستگیری همه اعضا، به سرعت پایان یافت و تنها رهبران آن، برای سالها در زندان رژیم باقی ماندند. رهبر جوان این حرکت، آقای سیدمحمدکاظم بجنوردی متولد نجف و فرزند آیتالله میرزاحسن بجنوردی از علمای مقیم نجف بود.(صص9-328)
نشریه حزب ملل که خلق نام داشت، در اول بهمن 1343 انتشار یافت. اما نه ماه بعد در حالی که حدود یکصدنفر در حزب عضوگیری شده بودند، تشکیلات حزب لو رفته و همه اعضا دستگیر شدند.(ص330)
آیتالله طالقانی (تولد در 1329ق/1290ش) طلبه قم بوده و در مدرسه رضویه و فیضیه حجره داشته به تحصیل علوم دینی میپرداخته است... سیدابوالحسن طالقانی (م1310) پدر مرحوم طالقانی از علمای تهران بود که با عباسقلی بازرگان پدر مهندس بازرگان رفاقت داشت و مربی و مرشد محفلی بود که پدر بازرگان برای تبلیغات دینی ایجاد کرده بود.(ص332)
ایشان که به کارهای تبلیغی علاقمند بود، پس از شهریور بیست کانون اسلام را تأسیس کرد و به گفتن تفسیر برای عموم مردم و دانشجویان پرداخت... بیشتر فعالیتهای فرهنگی آیتالله طالقانی پس از شهریور بیست همان درس تفسیر قرآن بود که گروههای مختلف از جمله دانشجویان در آن شرکت میکردند...(ص333)
در جریان اوجگیری مبارزات فدائیان اسلام، از نزدیکان نواب و به لحاظ مبارزاتی متأثر از وی بود و در بازگشت نواب از سفر مصر آیتالله طالقانی به استقبال وی آمد که تصویر او در کنار نواب موجود است.(ص334)
پس ازآن، آیتالله طالقانی که در مبارزات نهضت مقاومت ملی حضور داشت، و در تهران با روحانیون مدافع نهضت ملی و چهرههایی مانند بازرگان و سحابی همراهی میکرد به جمع بنیانگذاران نهضت آزادی پیوست... وی در سال 41 همراه نهضتیها برای مدتی به زندان رفت و پس از آزادی، بار دیگر در سال 42 پس از قیام پانزده خرداد دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد که به سال 1346 در عفو عمومی آزاد گردید... آیتالله طالقانی طی سالها با مرکزیت مسجد هدایت (از سالهای 1327 یا 1328) به تبلیغ و ترویج دین مشغول بود. این مسجد در دوران فعالیت فدائیان از مراکز آنان بوده و حتی مرحوم واحدی تا پیش از دستگیری و شهادت، در آنجا منبر میرفته است... (ص335)
طی این سالها، برخی از اعضای سابق نهضت آزادی که سازمان مجاهدین را تشکیل دادند، دورادور با آقای طالقانی ارتباط داشتند و برخی از افکار مذهبی و برداشتهای قرآنی خود را با ایشان هماهنگ میکردند. این قبیل هماهنگیها یا با ارتباط مستقیم آقای طالقانی با حنیفنژاد بود یا به واسطه محمدمهدی جعفری که نه به عنوان رسمی اما در حاشیه و بیشتر در فعالیتهای فکری و ایدئولوژیک به آنها کمک میکرد.(ص338)
ساواک ضمن گزارشی مریدان آیتالله طالقانی را به پنج دسته تقسیم میکند: دسته اول افراد رأس و سران جمعیت نهضت آزادی و جبهه ملی، دسته دوم دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانها که به مسجد هدایت میآیند، دسته سوم مهندسین انجمن اسلامی، چهارم افراد اداری و فرهنگیان و دسته پنجم تجار و بازاریان.(ص339)
جبهه ملی اول در 25 اسفند 1328 به عنوان جبههای از گروههای مختلف تشکیل شد و برنامه خود را اعلام کرد. این جبهه با به قدرت رسیدن دکتر مصدق در اردیبهشت سال 1330 حکومت یافت و پس از کودتای 28 مرداد 1332 از هم گسست... اینان چهرههای مذهبی نهضت مقاومت ملی بودند که به تدریج همین مذهبی بودن، آنان را با یکدیگر منسجم کرده و سبب شد تا در فضای سیاسی آزادی که در سال 1339 و 1340 به وجود آمد، نهضت آزادی ایران را تشکیل دهند. (تأسیس در 27 اردیبهشت 1340).(ص342)
در جبهه ملی، ایدئولوژی خاصی مورد نظر نبود. این در حالی بود که نسل جدید، به ویژه مذهبیها، احساس میکردند که میبایست نوعی مبارزه مکتبی داشته باشند... بدین ترتیب بود که نهضت آزادی پدید آمد، آن هم درست توسط کسانی که طی یک دهه پیش از آن، نقش مهمی در شکلدهی به نگرش جدید دینی داشتند.(ص343)
بازرگان هدف از تشکیل نهضت را «حفظ اصالت نهضت ملی، در چارچوب وحدت با جنبش نوین اسلامی» عنوان کرده است... البته باز هم و به رغم انتقادهایی که به شاه میکردند، تلاش بر این بود تا از حدود قانون اساسی خارج نشوند... این فعالیت ادامه یافت تا آن که در بهمن ماه 1341 شماری از آنان دستگیر شده و محاکمه آنان تا فروردین 43 به طول انجامید. پس از آن، اعضای نهضت به ده سال تا چهار سال زندان محکوم شدند. پس از صدور حکم آنان بود که امام خمینی طی اطلاعیهای که در فروردین 43 صادر کردند، از زندانی شدن آقایان طالقانی و بازرگان اظهار نگرانی کرده به رژیم حمله کردند.(صص345-344)
نمونه برجسته دیگر عباس شیبانی است که از افراد نهضت مقاومت بوده و پس از تشکیل نهضت آزادی در آن به فعالیت پرداخت. وی از بنیانگزاران انجمن اسلامی در این دوره بود و جلسات آن را در کتابخانه خود برگزار میکرد. انجمن اسلامی با تلاش دکتر شیبانی از سال 1339 به دانشکدهها و نیز برخی دانشگاههای دیگر توسعه یافت.(ص346)
سران این گروه به لحاظ مذهبی، در عین تأثیرپذیری از روحانیت و ارتباط با آن، اندیشه دینی خود را نه از مرجعیت بلکه از دانش دینی خود برمیگرفتند. آنان دینشناسی روحانیت را نپذیرفته و نظرشان این بود که خود به منابع اجتهاد دینی مراجعه نمایند... تعهد دینی و مذهبی دو مؤسس نهضت آزادی، یعنی مهدی بازرگان و یدالله سحابی نیرومند بود... ... اما در نهضت گرایش دیگری نیز وجود داشت که چندان مذهبی نبود.(ص347)
آقای فارسی معتقد است که این جریان به وسیله احمد صدر حاج سیدجوادی دنبال میشد... اعلامیههایی که در سال 42 به نام نهضت آزادی انتشار مییافت و بیشتر آنها به قلم جلالالدین فارسی بود، به تمام معنا رنگ اسلامی و انقلابی داشت. این اعلامیهها که بسیار غلیظ و تند نوشته شده بود، مورد اعتراض مهندس بازرگان قرار گرفت...(ص348)
به لحاظ اندیشه دینی، نگاه بازرگان و سحابی به دین، بر اساس مطالعاتی بود که آنان از دوره جوانی در دین داشته و به تبع علمگرایی رایج در آن دوره، و اهمیت علوم تجربی و نیز پیشینه تحصیلات خود میکوشیدند تا به نوعی میان اسلام و علم جدید پیوند بزنند.(ص349)
بازرگان افزون بر آن که کوشید تا دین را علمی کند و عقاید دینی را با بینشی تجربی و پراگماتیسمی به اثبات برساند، در سیاسی نشان دادن دین اسلام نیز تلاش چشمگیری کرد... بازرگان طی بیست سال پیش از انقلاب، به عنوان یک فرد غیر روحانی، از زاویه معرفی کردن اسلام به عنوان یک دین سیاسی و فعال در عرصه اجتماع، نقش اول داشت... همین افراد معتقدند که بازرگان در سخنرانی اواخر عمر خویش که روی خدا و آخرت به عنوان هدف اصلی بعثت انبیاء تکیه کرد، از عقاید گذشته خویش عدول کرد.(ص352)
دو ویژگی مهم برای اندیشه دینی سران نهضت آزادی میتوان عنوان کرد: الف: فاصله گرفتن از دینشناسی حوزوی یا خط فقاهت. ب: تکیه بر علمگرایی در تبیین دین و نو کردن آن.(ص353)
نهضت آزادی ایران، در قیاس با دیگر تشکلهایی که در جبهه ملی بودند، فعالیت جدیتری داشته و هسته اصلی نهضت مقاومت ملی بود.(ص354)
بازرگان و سایر رهبران این نهضت، بیشتر به تلفیق ایدئولوژی سیاسی بین اسلام و ملیت ایرانی توجه داشته و آن را مبنای کار خویش قرار داده بود.(ص355)
نهضت که در اصل، بنای مبارزه با سلطنت را نداشت و انتقاد عمدهاش نسبت به شاه، در حد دخالت وی در کارهایی بود که بر طبق قانون اساسی میبایست به نخستوزیر واگذار میشد، به نوعی و بیشتر تحت فشار لایههای پایین خود، به مبارزهجویی با رژیم برخاست و به همین دلیل، دستگیر شدگان فراوان آن، به محکومیتهای موقت و طولانی گرفتار شدند.(ص356)
طی سالهای 50 و 57 شاخه خارج از کشور نهضت آزادی بسیار تندروتر و انقلابیتر از اصل سازمان در داخل عمل کرده و فعالیت آن قابل قیاس با فعالیت عناصر داخلی نهضت نبود... شاخه خارج از کشور این نهضت، در جریان شدت گرفتن فعالیت سازمان مجاهدین خلق از سال 50 تا 54 بیشتر به عنوان سمپات این گروه عمل کرده و مواضع تندی بر ضد رژیم داشت. اما پس از ماجرای ارتداد در سازمان در برابر آن موضع گرفت.(صص8-357)
بازرگان جمعیتی با عنوان «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر» ایجاد کرد که در بیستم تیرماه 57 در حسینیه ارشاد یک مصاحبه مطبوعاتی برقرار کرد و در آن خبر داد که هفت ماه پیش این جمعیت شکل گرفته است.(ص358)
نهضت آزادی به لحاظ تئوریهای دینی، بیش و کم در دو جریان بعد از خود تأثیر گذاشت: نخست انشعاب مجاهدین خلق که علمگرایی را از نهضت گرفتند و مارکسیسم را بر آن افزودند. و دیگر انشعاب حسینیه ارشاد که تفاوت اساسی با حرکت مجاهدین داشت، اما به هر روی، تغییر مسیری بود نسبت به آنچه بازرگان در دینشناسی ترسیم کرده بود... مرحوم طالقانی انس و الفت زیادی با قشر دانشجو داشت و شاید نخستین روحانی بود که به طور منظم برای دانشجویان جلسه تفسیر گذاشت. این جریان، در آغاز دهه چهل و حتی یکی دو سالی پیش از آن، خوش درخشید؛ به گونهای که برخی از ملی مذهبیها را امیدوار کرد که میتوانند با کمک این قشر، یک تشکل نیرومند سیاسی- مذهبی داشته باشند.(ص359)
در اردیبهشت سال 1340 کنگرهای از انجمنهای اسلامی مهندسین، پزشکان، دانشجویان، معلمین، انجمن تبلیغات اسلامی شهابپور، کانون نشر حقایق اسلامی مشهد و کانون توحید (جمعاً 13 گروه از تهران و شهرستانها) و عدهای از شخصیتهای روحانی روشنفکر و آزاده از قبیل آقای طالقانی و غیره در تهران تشکیل گردید. سال بعد این کنگرهها با حضور 17 گروه بار دیگر تجدید شد.(ص360)
یکی از مهمترین آثار این مرحله، پدید آمدن کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت در سال 1341 بود که توسط شرکت سهامی انتشار- که پشتوانه آن شماری از روشنفکران دینی و متدینین بازار بودند- به چاپ رسید. نویسندگان آن غیر از بازرگان همه روحانی بودند، کسانی چون علامه طباطبائی، طالقانی، مطهری، بهشتی، سیدابوالفضل موسوی زنجانی و جزائری، روحانی بودند.(ص361)
پدید آمدن شرایط جدید که نوعی نزدیکی و همراهی دو قشر دانشگاهی و روحانی را در پی داشت، محفلهای فکری مختلفی را پدید آورد.(ص362)
به هر روی، حرکت فرهنگی جدید که از دل انجمنهای اسلامی و کانونهای دینی پدید آمد، از یک سو زمینه و بستر ایجاد نهضت آزادی و از سوی دیگر، سرآغازی برای تشکیل مجامعی مانند حسینیه ارشاد بود... ایجاد پیوند میان ایران و جهان اسلام، حرکتی بود که از دهه بیست آغاز شده بود.(ص363)
ماجرای فلسطین نیز که از اواخر سال 26 و بیشتر در اوائل سال 27 بالا گرفته بود، حساسیت ایران را به جهان اسلام بیشتر کرد، به طوری که پنج هزار نفر برای اعزام به سوی فلسطین ثبتنام کردند.(ص364)
نه تنها انقلاب فلسطین و الجزایر بلکه دیگر انقلابها و تحرکاتی که جنبشهای رهاییبخش - و حتی غیراسلامی بودند. ولو اندک در ایران تأثیر داشتند.(ص366)
از نگاه متدینین خطر بهائیان نه تنها کمتر از حزب توده نبود، بلکه پس از سرکوبی حزب توده در سالهای 32-36 خطر بهائیت جدیتر هم شده بود... عنصری مانند هویدا در پست نخستوزیری آن هم طی سیزده سال، نفوذ بهائیان را در ایران استوار کرد. دستکم در یک زمان، سه وزیر متهم به بهائیگری بودند که عبارت بودند از اسدالله صنیعی وزیر جنگ، روحانی وزیر آب و برق و خانم فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش.(ص369)
از اواسط دهه سی، یک تشکل مذهبی ویژه به هدف مبارزه با بهائیت تهران و سپس سایر شهرها پدید آمد. رهبری این تشکل از سال 1332ش در اختیار یک روحانی قرار گرفت که بجز سوابق حوزوی، در نهضت ملی شدن نفت نیز فعال بود. این تشکّل که انجمن خیریه حجتیه نامیده میشد نه فقط در حوزه مبارزه با بهائیت، بلکه در محدودهای وسیعتر و طی بیش از دو دهه، در تعمیق بسیاری از آموزشهای دینی، ولو با برداشتی خاص، در سطح جامعه مذهبی ایران مؤثر بود. انجمن خیریه حجتیه مهدویه به سال 1332 با تلاش حاج شیخ محمود (تولائی مشهور به) حلبی فعالیت خود را آغاز کرد... کار عمده آقای حلبی پس از شهریور بیست، کارهای تبلیغی در قالب منبر بود و در این کار، مهارت و شهرت خاصی به دست آورد.(ص370)
انجمن طی بیست و پنج سال، ضمن مبارزه با بهائیت، توانست جمع زیادی از نیروهای جوان را در بسیاری از شهرها به خود جذب کرده و آنان را با مسائل اعتقادی آشنا کند. اساسنامه انجمن حاوی اصولی بود که چهارچوب فعالیت آن را مشخص میکرد... در تبصره دوم این اساسنامه تأکید شده بود که «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را که در زمینههای سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت.»... انجمن در هر شهری، دفتری داشت که تحت عنوان بیت (بیتِ امام زمان) شناخته میشد. این بیت، مسئولی داشت و زیر نظر وی سه گروه تدریس، تحقیق و ارشاد فعالیت میکردند.(ص373)
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی که به نوعی پیروزی مذهبیهای سیاسی بود، انجمن به موضع انفعال افتاد. نیروهای تربیت شده در انجمن در سطوح مختلف، پس از انقلاب به سه دسته تقسیم شدند. برخی مانند آقای پرورش... و بسیاری دیگر به انقلاب پیوستند... دسته دوم در برابر انقلاب بیتفاوت ماندند و دسته سوم به انتقاد از آن پرداخته به صف مخالفان- از نوع دیندار- پیوستند.(ص374)
مخالفت با آن در سال 60 اوج گرفت و برخی از جریانهای افراطی درون انقلاب، به ویژه نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب با هر نیتی که بود، درست در وقتی که امکان بهرهگیری بیشتر از نیروهای مذهبی میرفت، یک جبهه داخلی بر ضد نیروهای متهم به وابستگی به انجمن گشوده و دشواریهایی را پدید آوردند... پس از اشاره غیر مستقیم رهبر انقلاب به انجمن، که بدون تصریح به اسم انجمن صورت گرفته و ضمن آن از ایشان خواسته شده بود که اعوجاجات خود را کنار بگذارند، انجمن در سال 1362 رسماً تعطیلی خود را اعلام کرده و ضمن آن توضیح داد که چون خود را مصداق سخنان رهبر انقلاب نمیداند، انجمن را تعطیل میکند... امام در یک جلسه خصوصی با اشاره به این که انجمن خود را تعطیل کرده نه منحل، آن را بیفایده خوانده بود.(صص6-375)
بیانیهای نیز در جهت تأیید قانون اساسی مصوّب مجلس خبرگان در آذرماه سال 1358 از طرف آقای حلبی صادر شد. بدون تردید انجمن، سهم بزرگی در آموزشهای دینی برای نسل جدید داشته و برای مبارزه با بهائیت- بر فرض این که اصولاً این سیاست فرهنگی درست بوده باشد یا نه- چارهای جز عدم مداخله در سیاست نداشته است... نکته مورد توجه مبارزین، این بود که اولاً ریشه نشر بهائیت خود رژیم پهلوی است و ثانیاً این که مبارزه با بهائیت، نوعی انحراف از مسیر مبارزه بر ضد رژیم پهلوی است... روشن است که بعدها آقای حلبی نسبت به امام بدبین شده و در مجالس خصوصی از ایشان بد میگفت. این مطلب مورد تأیید بسیاری از نزدیکان ایشان نیز قرار دارد. اما دو بیانیه بالا به هر روی نشانگر موضع ایشان در آغاز سال 1358 در آستانه رفراندم جمهوری اسلامی است.(ص377)
فصل چهارم
اسلام انقلابی در دو سازمان و جریان موازیِ سیاسی مجاهدین و شریعتی
اگر بخواهیم نوعی تقسیمبندی در نحوه نگرش به اسلام در سه دهه بیست، سی و چهل ارائه کنیم، لاجرم باید اشاره کنیم که این نگاه، دو نوع نگرش را به ما نشان میدهد. نگرش نخست در کل به اسلام به عنوان یک دین با ویژگیهای اجتماعی و سیاسی مینگرد و تلاش میکند تا آن را در متن جامعه ارائه دهد... اما نگرش دوم، نگرشی است که اسلام را به عنوان یک دین انقلابی معرفی میکند. در اینجا اسلام به صورت یک ایدئولوژی برای ایجاد انقلاب و تحول مورد توجه قرار میگیرد.(ص381)
چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، به طور عمده از طیف دانشجو، که در دهه سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی فعالیت کرده و تجربه سیاسی اندوخته بودند، در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق- نامی که بعداً به آن داده شد- را پایهگذاری کردند. محمد حنیفنژاد و سعید محسن، و حسن نیکبین معروف به عبدی هسته اولیه سازمان مجاهدین را تشکیل دادند... بیشتر این افراد از اعضاء یا سمپاتهای نهضت آزادی بودند که به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاه جستجو کردند.(صص3-382)
این افراد که به طور سازمانی با روحانیت سنتی پیوندی نداشتند و از طرف دیگر طی سالهای 39-43 و حتی پس از آن تا سال 1347 اذهان آنان با افکار مذهبی اما ضد سنتی بازرگان، به ویژه تحت تأثیر ضدیت او با فلسفه اسلامی، انس داشت، نمیتوانستند متکی به آموزههای سنتی و حوزوی باشند... عامل مؤثر دیگر در رویکرد جدید این گروه به سمت تأسیس روش جدیدی برای مبارزه، تأثیرپذیری از جنبشهای انقلابی- مارکسیستی معاصر در جهان بود که یکی از داغترین روزهای خود را پشت سر میگذاشت.(ص384)
بنا به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهجالبلاغه، آموزشهای دینی، بر محور کتاب راه طیّ شده بود که مورد بحث و بررسی قرار میگرفت... گروه ایدئولوژی رسماً در سال 1346 پدید آمد که یکی از افراد فعال آن علی میهندوست بود که به علی عقیدتی شهرت داشت و کتاب تکامل را نوشت. وی در 29 فروردین سال 51 به همراه سه نفر دیگر (بهروز (علی) باکری، ناصر صادق، و محمد بازرگانی) در واقع نخستین گروه از مجاهدین بودند که اعدام شدند. پس از تدوین متن اولیه ایدئولوژیک از سال 1347 به بعد در سازمان بحث استراتژی پیش آمد که طی آن، نبرد مسلحانه را برای ساقط کردن نظام پهلوی انتخاب کرد و قدم در این راه گذاشت.(ص385)
اساس این کتاب آن بود که راه انبیاء و راه بشر یکی است. بنابر این راه مارکس و لنین هم مانند راه انبیاء است... یافتهای جدید از دل کتابهای مارکسیستی و مادی در میآمد، اما لاجرم میبایست رنگ مذهبی پیدا میکرد. در شرایط خاص مذهبی که این افراد به لحاظ خانوادگی و تعلق خاطر شخصی در آن زندگی میکردند، هر مطلب تازهای که به دست میآمد، بایست آیهای برای آن یافت میشد و به نوعی توجیه مذهبی پیدا میکرد.(صص7-386)
حنیفنژاد در سال 50 در زندان گفته بود: یک مارکسیست خوب نمیتواند مسلمان خوبی نباشد...(ص387)
حسین روحانی عنصر فعال و ایدئولوژیک سازمان، فهرست کتابهایی که در جلسات مطالعه میشد، چنین آورده است: راه طی شده، خدا در اجتماع،، عشق و پرستش، مسأله وحی، اسلام مبارزه و مولد (همه از مهدی بازرگان) جهاد و شهادت و تفسیر پرتوی از قرآن (آیتالله طالقانی)، خلقت انسان و قرآن و تکامل (یدالله سحابی) آیا انسان زاده میمون است (محمود بهزاد)، انسان و کهکشانها (جان ففر) منشأ تکامل و حیات (اپارین)، علم به کجا میرود (ماکس پلانک)، چهار مقاله فلسفی (استالین)، دوزخیان روی زمین، مبارزات مردم الجزایر، سرگذشت ویتنام، تاریخ مشروطه ایران (کسروی)، چه باید کرد (لنین)، و تألیفات متعدد مائو از قبیل: علیه لیبرالیسم، اصلاح سبک کار حزبی، آموزش خود را از نو بسازیم و کتابهایی مانند: چگونه میتوان یک کمونیست خوب بود از شائوچی. کتاب دیگری که بویژه در ادامه تحلیلهای طبقاتی- مارکسیستی مطالعه میشد، و به نظر میثمی در تحول درونی سازمان در فاصله 52 تا 54 مؤثر بود، کتاب سیر تحولات اجتماعی بود که ادوار پنجگانه تاریخ را بر اساس دیدگاه ماتریالیسم تاریخی تشریح کرده بود. این کتاب، متن آموزشی در درون سازمان بود... پس ازانجام کارهای مطالعاتی، تدوین ایدئولوژی در سازمان آغاز شد.(صص9-388)
نخستین کتاب سازمان متدولوژی یا شناخت نام داشت که دیدگاههای ارائه شده در کتاب، به گونهای آشکار تفاوتی با دیدگاههای مارکسیستی نداشت. این کتاب پس از مطالعات جمعی توسط حسین روحانی تألیف شد... در واقع زیر نظر حنیفنژاد نوشته شده و در سازمان به شناخت محمدآقا شهرت داشت.(ص390)
دومین متن تدوین شده در سازمان، کتاب راه انبیاء، راه بشر- کار محمد حنیفنژاد- است که بر اساس تئوریهای بازرگان در کتاب راه طی شده نوشته شد؛ با این افزوده که لباس مارکسیستی یا به اصطلاح مجاهدین، لباس علمی بر آن پوشانده شد.(ص392)
سومین اثر تدوین شده در سازمان، کتاب تکامل-کار علی میهندوست- است.(ص393)
جزوه تکامل چیزی جز خلاصه کتاب «حیات، طبیعت، منشأ و تکامل آن» از اپارین، تئوریسین مارکسیست نیست... این کتاب در شمار آثاری بود که بینش مارکسیستی در تدوین آن سخت مؤثر افتاده و «راه خدا», و «راه تکامل» یکی دانسته شده بود. این یکی از نظریههای بنیادی سازمان بود که در تعریف کفر هم به کار می آمد. سازمان که اصولاً شیفته مارکسیسم بود، تلاش می کرد تا از مارکس و مائو هم یک موحّد بسازد. برای این کار لازم بود تا معنای کفر و ایمان عوض شود. اگر راه خدا همان راه تکامل است، مارکس و مائو هم در راه خدا گام برمیدارند چون در راه تکامل بشر قدم میگذارند.(ص394)
...کتاب اقتصاد به زبان ساده بود که به روشنی نوع اقتصاد مارکسیستی بود. این کتاب توسط محمود عسکری زاده نوشته شد. کتاب امام حسین تحت سرپرستی احمد رضایی تألیف گردید. سعید محسن نیز جزوهای تحت عنوان مقدمهای بر مطالعات مارکسیستی نگاشت که بعد از انقلاب دستمایه تألیف کتاب دینامیزم قرآن شد که کتاب اخیر به قلم رجوی نوشته شده بود. به گفته حسین روحانی, وی این کتاب را درباره ضرورت مطالعه آثار مارکسیستی نوشت... علم مبارزه تعبیری بود که از جزوه مبارزه چیست به دست آمده بود. این جزوه, کار حسن عبدی نیکبین از جمله سه نفر بنیادگذار سازمان بود که نخستین جزوه آموزشی سازمان به حساب میآمد. فرد مزبور سال 47 مارکسیست شد و از سازمان کناره گرفت.(صص6-396)
در بخش آموزشهای سیاسی و اجتماعی, بیشتر آنان به نوعی تحت تاثیر مارکسیسم- لنینیسم قرار داشته و به دلیل آشنا شدن با تجربه برخی از انقلاب های کمونیستی بیش از پیش با اندیشه های چپ آشنا شدند و به مطالعه آثار کمونیستی پرداختند. مجاهدین نخست, به این میاندیشیدند تا جاذبههای فکری مارکسیسم را به نوعی در اسلام و تفکرات اسلامی جستجو کنند.(ص397)
اعضای سازمان یک قدم از بازرگان جلوتر گذاشتند. آنان علمی بودن مارکسیسم را تحت عنوان «علم مبارزه» آن هم برای تحلیل طبقات اجتماعی و رویارویی آنان و پیروزی طبقه کارگر پذیرفتند چرا که به دنبال مبارزه قهرآمیز بودند و علم این مبارزه را در نهضت آزادی نمییافتند... پذیرش دیدگاههای مارکسیسم درباره طبقات جامع و مناسبات آنان با مسأله تولید و اساساً نظریه ماتریالیسم تاریخی, مهم ترین اصل در تحلیل روند حرکت جامعه توسط مجاهدین خلق بود.(ص398)
حنیف نژاد با این صراحت میهندوست موافق نبود و یک بار به دیگران گفته بود: میهندوست باید – به جای این که گفت: ما مسلمانیم، اما مارکسیسم را قبول داریم- میگفت: ما مارکسیسم را به عنوان یک تجربه انقلابی قبول داریم مثل تجربه چین, شوروی و کوبا.(ص399)
در واقع دینشناسی سازمان, مشتمل بر یک هسته و یک پوسته بود. هسته آن مارکسیستی و پوسته آن اسلامی بود.(ص400)
به طور کلی یک اصل مسلم وجود داشت و آن اصلی است که تراب حقشناس درباره سازمان گفته است: «به نظر من سازمان مجاهدین از آغاز امر آخوندیسم و دستگاهی به نام روحانیت را قبول نداشت». این یک اصل اساسی بود... مجاهدین بریدن از روحانیت و مرجعیت را از نهضت آزادی به ارث برده بودند.(ص401)
نفس این اندیشه که سازمان در همان آغاز به فکر تدوین ایدئولوژی افتاد، نشان میداد که سازمان به روحانیت و مرجعیت اعتقادی ندارد و در برخوردش با روحانیت، تنها در اندیشه استفاده ابزاری از آن است... یکی از مظاهر بیاعتقادی مجاهدین به اسلام حوزوی، عدم اعتقاد آنان به رسالههای عملیه بود. سازمان این رسالهها را محصول شرایط دوره فئودالیسم میدانست.(ص402)
اما به لحاظ سیاسی و تشکیلاتی، سازمان مجاهدین بدون حمایت مالی روحانیون و بازار نمیتوانست کار جدی انجام دهد... در واقع، کمک روحانیت برای احیای تفکر مبارزاتی اسلامی در مقابل مبارزات مارکسیستی بود، در حالی که همین زمان، سازمان بر پایه نظریه «وحدت در میدان عمل» که بیشتر از گروههای فلسطینی گرفته بود، فعالیت کرده و حتی اطلاعیه مشترک با چریکها میداد.(ص404)
در اصل نخستین حادثهای که سبب شد تا برخی از روحانیون در جریان پدید آمدن سازمان قرار گیرند، ربوده شدن هواپیمای ایران به عراق توسط مجاهدین بود... در واقع خواست آقای طالقانی این بود که امام برای آزاد کردن مجاهدین رباینده، به بعثیها رو بزند، اما امام فرموده بودند: بعثیها آدمهای عوضی و وابسته و انگلیسی هستند و من بنا ندارم از آنان خواهش کنم... آقای مهدویکنی نیز در جایی از حمایتی که ایشان و آقایان هاشمی و لاهوتی از مجاهدین میکردند، سخن گفته میگوید: «ما برای این آقایان (مجاهدین) خیلی کتک خوردیم، بنده دو ماه به خاطر همین آقایان شکنجه دیدم؛ ولی احدی را لو ندادم.»(ص405)
کمکهای مالی روحانیون تهران به سازمان مجاهدین در حدّی گسترده مطرح بود و این مسأله از اواخر سال 1351 مورد توجه ساواک قرار گرفته و در بازجویی از روحانیون مرتب در این باره از آنان پرسش میکرد.(ص406)
شهید محلاتی در عین حال که در حرکت عمومی به نفع زندانیان سیاسی این دوره، فعال بود، اما مانند آقای هاشمی،... ارتباطی با مجاهدین نداشت... آقای ربانی شیرازی یکی از کسانی بود که حمایت مالی فراوانی از مجاهدین کرد... آقای ربانی از سال 54، به بعد، زمانی که با انحراف این گروه به خوبی آشنا شد، به بچه مذهبیها هشدار میداد که به مجاهدین نزدیک نشوند.(ص407)
در گزارش دیگری آمده است که در سال 56 ربانیشیرازی و انواری بر ضد مجاهدین فعالیت شدیدی داشتند و در این باره مورد اعتراض برخی از روحانیون مانند ناطقنوری و محلاتی قرار گرفتند.(ص408)
افزون بر حمایت مقطعی روحانیون از مجاهدین، برخی از فرزندان آنان پیش از انقلاب و در آستانه آن به مجاهدین پیوستند.(ص410)
به هر روی، در حوالی سال 50 شماری از روحانیون در ایران، از فعالیت سیاسی مجاهدین حمایت کرده و مخصوصاً به لحاظ مالی آنان را تأمین میکردند... پس از آن که در شهریور سال 1354 تحول درونی سازمان به طور رسمی آشکار شد، این کمکها قطع گردید.(ص411)
سازمان با مشکلی که در جریان هواپیما ربایی خود به بغداد پیدا کرد، نیازمند بهرهگیری از نفوذ امام در عراق شد. با زندانی شدن افراد سازمان، نمایندهای از طرف آنان نزد امام رفت تا از ایشان بخواهد برای آزادی آنان وساطت کند که امام نپذیرفت. این شخص تراب (مرتضی) حقشناس بود که از اعضای نخست سازمان مجاهدین بوده و سپس سالها بود در عراق و سوریه برای سازمان کار میکرد. به هر روی آن ماجرا با کمک فلسطینیها خاتمه یافت و پس از آن سازمان به فکر افتاد تا با معرفی مرام خود به امام، کاری کنند تا امام آنان را تأیید کند... برای این کار، سازمان مأمور ویژهای را مسؤول این کار کرد. این شخص حسین روحانی از کادرهای اصلی سازمان و مؤلف کتاب شناخت بود.(ص413)
حسین روحانی پس از انقلاب اعتراف کرد که از طرف سازمان، به نجف رفته و طی هفت جلسه با امام گفتگو کرده است. وی دو کتاب راه امام حسین و کتاب راه انبیاء، راه بشر را به امام داده است. وی توضیح میدهد که امام تحلیل ما را از معاد، یک تحلیل مادی قلمداد کرد. مورد دوم بحث تکامل بود که ما به تکامل انواع داروینی اعتقاد داشتیم که امام آن را مخالف احکام قرآنی شمرد. همچنین وی میگوید که امام صریحاً گفت که من با جنگ مسلحانه مخالفم.(ص415)
زمانی که به تدریج کار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان از اواخر سال 49 و طی سال 50 وارد مرحله نوینی شد.(ص416)
نخستین عملیات نظامی آنان در مرداد سال 50 در برابر جشنهای دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی بود. این اقدام پس از ماجرای سیاهکل بود که توسط فدائیان خلق صورت گرفت. مجاهدین تلاش کردند تا با دست زدن به اقدامات نظامی، نشان دهند که جریان مبارزه صرفاً در اختیار کمونیستها نیست. ابتدا بمبگذاری در کارخانه صنایع الکتریکی تهران و پس از آن آماده شدن برای فعالیتهای بیشتر که در نهایت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زیادی از اعضای آن که شامل سه نفر مرکزیت اولیه و اغلب کادرهای همه جانبه میشد، دستگیر شدند... در واقع ساواک از طریق اللهمراد دلفانی توانسته بود به وجود سازمان پی برده و پس از ماهها تلاش و مراقبت، این ضربه را بر سازمان مجاهدین وارد کند.(ص417)
ضربه شهریور 50 آنچنان شدید بود که سران سازمان یقین کردند که سازمان به طور کامل از میان رفته است، به طوری که بدیعزادگان به شوخی در زندان گفته بود: یک سازمانی داشتیم، خوب نگهش نداشتیم، ساواکی آمد و بردش، سرپا نشست و خوردش.(ص418)
پس از اعدام اعضای کادر مرکزی سازمان در 4 خرداد سال 1351- که به رغم تلاشهای عدهای از افراد برجسته صورت گرفت - از مرکزیت تنها رضا رضایی باقی ماند. به دنبال کشته شدن وی در 25 خرداد 52، و نیز محمود شامخی که از آموزشدیدگان فلسطین بود و به تازگی برگشته بود، و نیز دستگیری کاظم ذوالانوار، سه نفر مرکزیت سازمان را تشکیل میدادند. این سه نفر عبارت بودند از: تقی شهرام، بهرام آرام، و شریف واقفی که فرد اخیر تنها مذهبی این جمع بود. تقی شهرام که همراه دستگیرشدگان سال 50 زندانی شده و به زندان ساری تبعید شده بود، در آغازسال 52 توانست از زندان بگریزد. وی همزمان به داشتن غرور و پرکاری متهم بود، و توانست موقعیت بالایی در سازمان به دست آورد. ورود وی به کادر مرکزی، آغاز انفجار و ارتداد در سازمان بود. این زمان مرکزیت در اختیار شهرام، آرام و حسین سیاه کلاه- قاتل مجید شریف واقفی- بود... در پاییز سال 52 به دستور مرکزیت سازمان، مطالعه وسیعی بر روی ایدئولوژی سازمان توسط یک کادر ده نفری که شامل سه نفر مرکزیت نیز میشد، آغاز گردید... در ادامه، پس از کشته شدن بهرام آرام، مرکزیت عبارت بود از شهرام، محمد جواد قائدی، سیاه کلاه و محسن طریقت. به نظر میرسد در سال 55 و 56 تقریباً همه کارها در اختیار شهرام بوده و در خارج نیز سازمان عملاً فعالیت نظامی نداشته است. تقی شهرام سال 56 به خارج از کشور رفت و در سال 57 نیز از سازمان کنار گذاشته شد و کار در اختیار علیرضا سپاسی، حسین روحانی و چند نفر دیگر افتاد. سیاه کلاه نیز از سازمان و فعالیت سیاسی کناره گرفت و گویا به خارج از کشور رفت.(صص419و421)
از سال 52-53 به بعد، ابتدا با متمرکز کردن آموزشها روی تشریح اسلام دگماتیسم، انتقاد از آموزههای اسلام آغاز گردید. جزوه آموزشی در این زمینه، جزوه سبز نام داشت. اندکی بعد تقی شهرام جزوه معروف به بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک را تدوین و در آن چرخش فکری سازمان را از اسلام به مارکسیسم توجیه کرد. در واقع، بحث تغییر ایدئولوژی از سال 52 آغاز شد. در طول سال 53 تنها رهبران سازمان از این ماجرا خبر داشتند، و خبر آن را در نشریه داخلی آذرماه 1353 اعلام کردند.(صص3-422)
به هر روی، ماجرای ارتداد پنهان کردنی نبود و به همین دلیل در شهریور 54 مسأله در سطح عمومی سازمان علنی گردید و بیانیه هم به طور رسمی میان اعضا توزیع شد.(ص424)
بخش عمدهای از محتوای بیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفکر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایدهآلیسم است... کوشش شده است تا نشان داده شود که به رغم همه تلاشهایی که روی قرآن و نهجالبلاغه صورت میگرفته، قالبهای اصلی کار بر اساس اندیشههای مارکسیستی بوده است.(ص425)
رهبری سازمان که کاملاً مسلط بر این سازمان مخفی بود و از همه اجزای آن آگاهی داشت، هژمونی خاص خود را بر اعضای درجه دوم و سوم داشت و به همین دلیل، ایدئولوژی جدید را بر اعضای همه شاخهها تحمیل کرد.(ص432)
احمدِ احمد که زمانی عضو حزب ملل اسلامی بوده، دستگیر و زندانی شده بود، پس از آزادی در تأسیس سازمان حزبالله شرکت کرد. این گروه که به سال 48 از برخی از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسیس شده بود، به تدریج با افرادی از مجاهدین برخورد کرده و زمینه جذب آنان به سازمان فراهم شد. این جذب در سال 52 یعنی زمانی صورت گرفت که سازمان در عین توسعه کمی، در سطح رهبری به بحران رسیده و به تدریج عناصر فرصتطلب و کمونیست در رأس آن قرار گرفتند.(ص435)
بنا به گفته نجات حسینی، اصل اصطلاح «مارکسیست اسلامی» از آنجایی آغاز شد که گروه کوچکی به رهبری نادر شایگان- که به همین جهت به گروه شایگان شهرت یافت- از پیش از سال 52 تصمیم داشتند تا با ایجاد تشکلی، نیروهای مذهبی و چپ را گرد هم فراهم آورند.(ص436)
دامنه خبر ارتداد به مبارزان خارج از کشور رسید. هایدپارک لندن که محل اجتماع مخالفان دولت ایران از هر فرقه و گروهی بود، یک روز شاهد رسیدن خبر این جریان بود.(ص439)
گزارش کاملی از این وضعیت در کتاب مواضع گروهها در زندان آماده است. نویسنده این کتاب، پس از آن که شرحی از بازتاب منفی تغییر ایدئولوژی سازمان در خارج از زندان میدهد، اشاره به تلاش سازمان برای حفظ یک شاخه مذهبی میکند تا به بهبود وجهه خود بپردازد.(ص441)
از سوی دیگر، عدهای از کسانی که نه با خط چپ ساختند و نه تمایل به گروه باقی مانده در زندان داشتند، گرایش مجاهدین راستین را تشکیل دادند.(ص442)
شگفت آن است که نیروهای مذهبی پیرو امام در مهر 57 از مجاهدین راستین به عنوان مجاهدین راستین ریایی یاد کردهاند... کتاب دیگری با عنوان «بذرهای گلگون یا زندگینامه مجاهدین خلق ایران» در شرح حال چهرههای برجسته مجاهدینی که در رژیم پهلوی کشته شدند، در آذر 57 چاپ شده است. در این کتاب تعبیر «مجاهدین راستین» آمده و از منافقین و کسانی که شریف واقفی را به شهادت رساندند، به شدت انتقاد شده است.(ص443)
مارکسیست شدن برخی از این نیروهای مذهبی، بسیار شگفت و ناباورانه بود. از آن شمار، حسن آلادپوش (کشته در 14 شهریور 55) و محبوبه متحدین (کشته شده در 17 یا 18 بهمن 55 در میدان دروازه شمیران) که هر دو از خانوادههای متدین تهران بودند و با دکتر شریعتی ارتباط داشتند، هر دو مارکسیست شدند.(ص444)
اساساً از سال 54 به این طرف، آنچه به عنوان سازمان وجود داشت، عبارت از همان تشکیلات تحت رهبری تقی شهرام بود که در سال 55 نیز توسط خودشان از یک سو و ساواک از سوی دیگر، نابود شد.(ص446)
شماری از عناصر بازمانده سازمان در سال 1354- تحت عنوان سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی در آمریکا- جزوهای تحت عنوان گامی فراتر در افشای منافقین منتشر کرده، ماهیت منافقانه تقی شهرام و دوستان وی را شرح دادند.(ص449)
پس از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق به رهبری رجوی کتابچه آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع مجاهدین خلق در برابر اپورتونیستهای چپنما و کتاب مفصلتر تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستهای چپنما را منتشر کرد (تهران، 1358). اصل اطلاعیه که حاوی دوازده ماده بود و رجوی آن را منتشر کرد، در این کتاب تشریح شده است. در آن اطلاعیه... بر ماهیت اسلامی سازمان مجاهدین تأکید شده، جریان انحراف به عنوان یک کودتای اپورتونیستی و خیانت و فرصتطلبی معرفی شده، بر عدم روا بودن استفاده از آرم سازمان توسط کودتاگران تأکید و گفته شده است که «ما بین این اپورتونیستها و سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم»و...(ص451)
لطفالله میثمی هم که جریان جدیدی با عنوان نهضت مجاهدین خلق ایران درست کرد و خود را تنها پیرو صدیق محمد حنیفنژاد میدانست، ضمن کتابی با عنوان تازیانه تکامل به تشریح دلایل پدید آمدن جریان اپورتونیست پرداخت... وی بار اصلی انحراف را روی دوش شهرام گذاشته و مباحث ایدئولوژیک را در مرحله دوم قرار میدهد... به جز عده معدودی که بیرون از زندان باقی مانده بودند، کسانی از مجاهدین که در زندان بودند، به رهبری مسعود رجوی که از اعضای کادر مرکزی بوده و با وساطت برادرش- که از وکلای برجسته بوده و با استفاده از نفوذش در سازمان ملل- از اعدام رهایی یافته بود، در برابر این بیانیه موضع گرفت و کودتاگران داخل سازمان را اپورتونیستهای چپنما نامید. وی در این باره، یک اطلاعیه و سپس درشرح آن کتابچهای با عنوان آموزش و تشریح اطلاعیه تبیین مواضع سازمان مجاهدین خلق در برابر اپورتونیستهای چپنما منتشر کرد. تعبیر به «اپورتونیست» و «چپنما» از آن روی بود که مبادا به کمونیستهای واقعی جسارت شود!...(ص452)
برخورد همه کمونیستها با تحول در سازمان مجاهدین، یکنواخت نبود. برخی از آنان از این اقدام مجاهدین دفاع کردند و آن را به عنوان یک حرکت مثبت و حتی به عنوان دستاورد نبرد مسلحانه در ایران عنوان کردند.(ص455)
در این سو نیروهایی که به اسم سازمان مجاهدین با آرم سازمان بدون آیه قرآن در بیرون مانده بودند، پس از آن که اعلام کردند مارکسیست - لنینیست شدند، «در استراتژی سازمان نیز تجدید نظر کرده (در نیمه دوم سال 56) و مبارزه سیاسی را جانشین استراتژی مسلحانه سازمان نمود. این گروه از سال 56 به بعد نام خود را به شاخه مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین خلق تغییر داد. این تشکل (که بیشتر تحت نفوذ حسین روحانی درآمده بود؛ چنان که خودش از نقشش درباره چگونگی برخورد با رهبری سازمان در آن سال و کنار گذاشتن تقی شهرام در بازجوییهایش سخن گفته) پس از آن که تقی شهرام را وادار به استعفا کرد، خط مشی جدیدی برای سازمان تدوین نمود... گروه یاد شده، در آذرماه سال 57، نام سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را برای خود انتخاب کرده... بیشترین مقاومت در برابر ارتداد رسمی، از سوی چهرههای مذهبی- انقلابی بود که در زندان بودند و در آنجا فرصت بیشتری برای مطالعه آثار مجاهدین داشتند. در این میان تشکل گروه مؤتلفه که از سالها پیش در زندان بودند و تحت نظر روحانیون فعالیت میکردند، عامل مهمی برای مقاومت در برابر مجاهدین بود.(ص456)
حرکت مجاهدین برای شرکت بر سر سفره مارکسیستها روحانیون را به عکسالعمل واداشت... پس از مجادلات فراوان در زندان قصر بر سر مسأله جدا شدن یا نشدن، فتوای علما در این باره صادر شد. باید توجه داشت که این مسأله مورد علاقه ساواک بود.(ص458)
به دنبال این تحلیل ساواک آنان را در زندان اوین فراهم آورد و آنان هم به ضرورت جلوگیری از درآمیختن بچههای مذهبی با کمونیستها، فتوای ذیل را صادر کردند: با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آنها به دست میآورند، و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی، و با توجه به حکم قطعی نجاست کفّار از جمله مارکسیستها، جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبرانناپذیر خواهد شد. خرداد55. امضاکنندگان عبارت بودند از: آقایان طالقانی، منتظری، مهدویکنی، ربانیشیرازی، انواری، هاشمیرفسنجانی، گرامی و لاهوتی...(ص459)
به دلیل همان سوءاستفاده بود که کسانی از روحانیون که همان زمان در زندان بودند به این تحریم نپیوستند.(ص460)
حرکت مخالفت با مجاهدین در زندان، به طور عمده تحت تأثیر وجود روحانیونی مانند آیتالله ربانیشیرازی و شماری دیگر بود که از جوانان مسلمان معتقد به روحانیت خواستند تا از مجاهدین به ظاهر مسلمان هم جدا شوند.(ص461)
گروه کودتاگر، به تدریج نام مجاهدین خلق را (که خود این نام از سال 1350 به بعد مطرح شده بود) در آستانه انقلاب اسلامی عوض کرده و در آذرماه سال 57 سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را عنوان کرد که تندترین سازمان چپ و خشنترین آنان پس از انقلاب اسلامی در برابر انقلاب بود... تقی شهرام که در سال 57 از سازمان رانده شده بود و به صورت منفرد کار میکرد در سال 1358 توسط خیاطی که در پاساژ محل کار شهرام زندگی میکرد دستگیر و به کمیته انقلاب اسلامی تحویل داده شد.(ص462)
وی در دوم مرداد سال 59 اعدام شد... تقی شهرام به رغم همه خصلتهای اخلاقی منفیاش، بر این باور بود که سازمان را از حصار نفاق فکری خارج کرده است، در حالی که آنان که هنوز ادعای آن عقاید و افکار را دارند، بر نفاق خویش باقی هستند.(ص463)
گفتنی است که زندانیان مذهبی تا پیش از سال 50، یعنی قبل از آمدن مجاهدین به زندان، جدای از مارکسیستها زندگی میکردند. اما با آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیستها، پیشنهاد جمع مشترکی را با نام کمونمشی که اشاره به جمعی بود که به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند، ارائه دادند. تنها گروهی که در این جمع شرکت نکرد، زندانیان مؤتلفه و کشندگان منصور بودند... یکی از تبعات مطالعات مارکسیستی و توجه مجاهدین به آثار آنان، ایجاد گرایش مثبت به نفع مارکسیسم در میان جوانان متدین بود؛ چیزی که حتی در حوزه علمیه قم نیز انعکاس داشته...(ص464)
واقعه ارتداد در سازمان، در عین حال، نوعی اثر معکوس اما مثبت، بر جریان مذهبی گذاشت که به نظر میرسد کمتر به آن توجه شده است. نیروهای مذهبی متدین، با تجربهای که از این حرکت ابتر به دست آوردند، این بار روی جوانان متدین سرمایهگذاری بیشتری کرده و با تشکیل سازمانهای انقلابی- اسلامی جدیدی مانند تشکل منصورون، صف و جز آن، دنباله حرکت انحرافی مجاهدین را قطع کردند... نکته مهم دیگر آن است که در واقع، پس از سال 55 که بیشتر نیروهای باقی مانده شاخه مرتد شده سازمان مجاهدین کشته و دستگیر شدند، تا شروع انقلاب اسلامی در سال 56 و تا نزدیکی قیام بهمن 57، دیگر کمترین تحرکی از گروههای چپ و منافق در ایران دیده نشد.(ص465)
روحانیت با پشت سر گذاشتن آن تجربه تلخ، نسبت به مجاهدین مارکسیست شده سخت بدبین شده و با تجربهای که در زندان در برخورد با بقایای مجاهدین به دست آورده بود، در روزهای پس از پیروزی انقلاب، به هیچ صورتی به آنان روی خوش نشان نداد... یکی دیگر از جریانهای مهم فکری دهه پیش از انقلاب، جریانی است که دکتر شریعتی پایهگذار آن بوده و به نام وی شناخته میشود.(صص7-466)
ما پیش از این، با اختصار تمام در بخش مربوط به «خداپرستان سوسیالیست» اشاره به گرایشهای فکری- مذهبی وی [دکتر شریعتی] در دهه سی داشتیم. شاخص فکر او در این دوره ترجمه کتاب ابوذر غفاری و مقاله اسلام مکتب واسطه است. در واقع بخش نخست زندگی دکتر که نقش مهمی هم در شکلگیری اندیشههای او دارد، تا پیش از سال 47 چندان بروز خارجی ندارد. بلکه از این سال به بعد است که دکتر ابتدا در دانشکده ادبیاتِ دانشگاه مشهد و سپس در تهران در حسینیه ارشاد شناخته میشود و اندیشههای خود را مطرح میکند... جلال متینی (معاونت و سپس رئیس دانشکده ادبیات و بعد رئیس دانشگاه مشهد) با یادآوری این نکات تمام آنچه را که درباره دکترای جامعهشناسی یا تاریخ درباره شریعتی گفته شده، مردود دانسته است... وی تا سال 1350 در دانشکده ادبیات تدریس میکرد تا آن که در جریان جشنهای دو هزار و پانصدساله ابتدا به صورت موقت و سپس به صورت دائمی قرار شد تا دکتر شریعتی تدریس نکند.(ص468)
وقتی وی در زندان بوده، باز ساواک با درخواست پرداخت حقوق وی موافقت میکند و همچنان استخدام وی و پرداخت حقوقش ادامه مییابد. متینی تمامی آنچه را که درباره اخراج دکتر از دانشکده ادبیات گفته شده است، تکذیب میکند. شگفتی وی آن است که چطور ساواک تحمل کلاسهای دکتر شریعتی در مشهد را در سال 50 نداشت اما به وی اجازه داد که تا سیزده ماه بعد همچنان با وجود جمعیتهای آنچنانی در حسینیه ارشاد سخنرانی کند... حسینیه ارشاد در سال 1346 ش توسط تنی چند از افرادی که علاقه به نشر اندیشههای دینی در قالبهای نو داشتند و به نوعی متأثر از جریان «انجمنهای اسلامی» بودند، تأسیس شد. محمد همایون، (منبع مالی) ناصر میناچی (مدیریت) و شهید مطهری (سخنران) نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند.(ص469)
از سال 47 به بعد، دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصل شدن وی به حسینیه، نگارش مقالهای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران (ص) بود که طرح استاد مطهری برای بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت بود. به رغم سخنرانیها و فعالیتهای استاد مطهری، در سال 49 روابط ایشان با میناچی تیره بوده و... مسأله مورد اختلاف، بحث از چگونگی اداره حسینیه بود... با رفتن استاد مطهری در پایان سال 49، حسینیه، به دلیل حمایتهای آقای میناچی و همایون، به طور دربست در انحصار دکتر شریعتی قرار گرفت... سخنرانان این دوره، به جز موارد انگشتشمار (شامل 2 جلسه آقای هاشمیرفسنجانی، 2 جلسه آقای خامنهای، 2 جلسه آقای خزعلی) بیشتر افراد غیرروحانی بودند... این نشان میداد که جریان غالب شده بر حسینیه، جریانی بوده است که به نوعی در صدد حذف روحانیت از حسینیه است. این کمترین اثر حضور دکتر در حسینیه میتوانسته تلقی شود.(ص471)
شریعتی همچنین درباره وضعیت حسینیه پیش از خود، و به هدف نشان دادن اشتراک میان اهداف خود و رژیم در حذف روحانیونی که حافظ سنتهای فئودالی هستند - چیزی که رژیمِ مدعیِ اصلاحطلبی پهلوی نیز همان را میخواست- به ساواک چنین گزارش میدهد: اینجا قبلاً کانون مرتجعین و آخوندها بود و امثال دکتر کاسمی و فلسفی و امثال آنها نطق میکردند... و من نمیخواهم این سنگر دست مرتجعان و خائنان بیفتد.(ص472)
استاد مطهری پس از رفتن از حسینیه ارشاد، از سال 1350 پایگاه خود را به مسجدالجواد (ع) منتقل کرده در آنجا به سخنرانیهای خود در دایرهای بسیار محدودتر از حسینیه ادامه داد. (از اواخر آبان سال 51 مسجد الجواد نیز تعطیل شد) از سوی دیگر دکتر شریعتی تا آبان سال 51 که حسینیه ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد. این دوره، سختترین دوره برای مبارزان بود. ضربه شهریور 50 و دستگیریهای گسترده مجاهدین در سال 50 و 51 و اعدام دستهجمعی آنان در خرداد 51 رخ [رخ داد] نمونههایی از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروهها نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالی است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال میکرد و ساواک گهگاه گزارشی از سخنرانیهای دکتر تهیه و ارسال میکرد؛ اما گویی به طور کلی از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن، به دلیل طرح برخی از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون و مراجع قرار گرفته، عدهای از آنان، برای تعطیل کردن حسینیه، به هدف حفظ تشیع، دست به هرکاری زدند؛ حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند، تا آن که در نهایت دولت نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلیل فشارهای روحانیون سنتی، حسینیه را تعطیل کرد. این در حالی بود که شریعتی پس از آن تا مهر ماه 52 آزاد بود تا این که این زمان دستگیر شده هیجده ماه را در زندان سپری کرد. وی در عید نوروز سال 54 آزاد شد.(ص473)
در اینجا باید گفت، دو دیدگاه درباره مسائل مطرح شده میان رژیم و شریعتی مطرح شده است. الف: یک دیدگاه، دیدگاهی است که آقای سیدحمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی جلد سوم دنبال کرده و براساس برخی از مطالبی که در این اسناد آمده و موافقتهایی که ساواک با برنامههای حسینیه داشته و شواهد دیگر، کوشیده است تا به نوعی دکتر را عامل رژیم معرفی کند... باید گفت، چنین عقیدهای، از شواهد کافی برخوردار نیست؛ هرچند سکوت رژیم در برابر حسینیه، محاکمه نشدن دکتر و بعد هم مسائل دیگر، جای نوعی پژوهش در این مسأله را بر جای میگذارد...
ب: نگاه دوم آن است که ساواک و دکتر شریعتی، به شهادت برخی از نامههای متبادله، بازجوییها و شرح حالهایی که دکتر برای خود و بیان دیدگاههایش تهیه و به ساواک داده است، به نوعی وحدت نظر در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و سرگرم کردن جوانان به برخی از مسائل و مبارزه با سنتهای اصیل تحت عنوان خرافهزدایی و غیر آن، رسیده بودند. این امر در نامه چهل صفحهای و بیشتر بازجوییهای دکتر مشهود است... احسان نراقی که مشاور شاه بود، از این مسائل و مواضع حمایت میکرد.(ص4-473)
همسویی فکری دکتر و رژیم در بسیاری از دیدگاهها قابل اثبات است.(ص475)
تا آنجا که به آقای مطهری برمیگردد، گرچه ایشان تا سالهای 48-49 انتقاداتی نسبت به نوع اداره حسینیه داشت و کجدار و مریز به همکاری خود ادامه میداد، اما از نامه ایشان در سال 50 چنین به دست میآید که وی، از آن پس، به صراحت به انتقاد از شریعتی، به ویژه دیدگاههای وی درباره روحانیت میپردازد.(ص476)
از مجموعه آنچه از صورت جلسات شهریور سال 49 بین استاد مطهری و شماری دیگر از آقایان از جمله بهشتی، رفسنجانی و... و نیز همایون و میناچی گذشته، به نظر میرسد که استاد با حضور دو نفر مخالف بوده است. نخست فخرالدین حجازی و دیگر دکتر شریعتی... آنچه مورد نظر استاد بود، مسأله عدم «تجاهر به فسق» و «پایبندی به تقوا و انجام فرائض مسلم و پرهیز از گناهان کبیره» بود. تلقی همایون این بود که این شرایط همه ناظر به شریعتی بوده و لذا، وی به طنز گفته بود خوب است یک شرط دیگر هم اضافه شود و آن این که سخنران حسینیه کچل نباشد که اشارهاش به شریعتی بود.(ص477)
بدین ترتیب بود که آقای مطهری در سال 50 نامههای خود را در انتقاد از وضعیت حسینیه با صراحت بیشتری مینویسد. این بار، صرفاً بحث از مدیریت و انتقاد از آن نیست؛ بلکه به صراحت انتقاد از محتوای مباحثی است که شریعتی در آنجا مطرح میکند... آقای مطهری در یکی از نامههایی که به ارشاد نوشته میگوید:... من با هرگونه جبهه بندی در برابر اساس روحانیت مخالفم و تز اسلام منهای روحانیت را استعماری میدانم.(ص479)
درباره موضع دکتر نسبت به روحانیت حقیقت آن است که قضاوتها و اظهار نظرهای دکتر به قدری متناقض به نظر میرسد که جمع کردن آنها دشوار به نظر میرسد.(ص480)
شریعتی در سال 51 که حملات روحانیون تهران به حسینیه اوج گرفته بود باز وی ابراز کرد که بنای آن ندارد تا با روحانیت مقابله کند چرا که «حرمت جامعه روحانی را بر حرمت خویش مقدم میداریم»... با این همه تا به آخر به این اصل وفادار نماند. آخرین قضاوتهای او در کتابچه «حسن و محبوبه» و نیز آنچه در «با مخاطبهای آشنا» و غیر آن آمده نشانگر باور او به تز اسلام منهای آخوند، ناامیدی از روحانیت و جایگزین کردن روشنفکر مذهبی به جای روحانی است. این مطالب حتی متناقض با بسیاری از گفتههای دیگر اوست که البته تناقضگویی برای دکتر در این موارد امری کاملا عادی بود... وی گفت: «و با مرگ روحانیت رسمی ما، خوشبختانه، اسلام نخواهد مرد». این همان جملهای بود که گروه فرقان در اطلاعیههای خود در ترور روحانیون درسال 58 به نقل از کتابچه تخصص نقل میکردند.(صص2-481)
با این حال، کمابیش روابط خود را با دکتر شریعتی حفظ کرده، در عین انتقاد از وی در محافل خصوصی و یا آنچه که در یادداشتهای خود در اینباره مینوشت، ارتباطش را به طور کامل با او قطع نکرد. عمده انتقاد وی به جز موارد فکری، نقشی بود که شریعتی در بدنام کردن روحانیت میان نسل جدید داشت. با این همه، شهید مطهری میکوشید تا راهی میانه را انتخاب کند.(ص483)
این زمان، یعنی سال 56 فضای انقلابی تهران، به شدت جانبدار دکتر شریعتی و ضد آقای مطهری بود... نامه مشترک مطهری و بازرگان که به خاطر پس کشیدن بازرگان در اثر فشار عاشقان دکتر بر وی مسؤولیت آن برعهده آقای مطهری مانده بود، بر این دشمنیها افزوده بود. استاد مطهری در همان ایام که تب اختلاف میان طرفداران و مخالفان شریعتی بالا گرفته بود، در آذرماه 1356 اطلاعیه مشترکی با بازرگان داد که ضمن آن در عین پذیرفتن انتقادات عمده، از ایمان و تشیع وی دفاع شده بود. بازرگان که سخت تحت فشار روشنفکران مذهبی افراطی و مرید شریعتی بود، بلافاصله کوشید تا امضای خود را پس بگیرد.(صص6-485)
برای ساواک ایجاد اختلاف میان انقلابیون مهم بود. به همین دلیل نصیری دستور داده بود که نامه مشترک را تکثیر کنند... بخشی از اعتراضات آقای مطهری، به صورت غیررسمی، به عدم رعایت برخی از ظواهر شرع توسط دکتر بود.(ص487)
همچنین استاد مطهری طی نامهای در سال 56، به امام خمینی که آن زمان در نجف بود، دیدگاههای خود را در باره شریعتی و تأثیر منفی اندیشههای وی میان متدینین مطرح کرد... آقای مطهری مینویسد که برخورد وی با روحانیت سبب شده است که «جوان امروز به اهل علم، به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه میکنند».(صص9-488)
استاد مطهری در این نامه، همچنین شریعتی را در سفر اخیرش به خارج، متهم کرد، که گویی مأموریتی داشته است: «و خدا میداند که اگر خداوند از باب و یمکرون و یمکرالله و الله خیرالماکرین در کمین او نبود، او در مأموریت خارجش چه بر سر اسلام و روحانیت میآورد.»... طبعاً استاد مطهری غیر از این که احساس میکرد ایجاد این فضای گسترده دشمنی بر ضد روحانیت خواست دشمنان دین است، دلیل دیگری در دست نداشته یا دستکم ما از آن بیخبریم.»... باید یادآور شد که سیاست کلی دکتر شریعتی، بر پایه نوعی آگاهی بخشی به تودهها قرار داشت.(ص490)
در این زمینه، حسینیه مورد انتقاد مجاهدین خلق که استراتژی مبارزه مسلحانه را در برابر رژیم انتخاب کرده بودند، قرار گرفت. این گروه که علاوه بر این نکته، از لحاظ فکری نیز توافقی با اندیشههای شریعتی نداشتند، با حسینیه ارشاد مخالف بوده و حتی رفتن به حسینیه را تحریم کردند.(ص491)
اما اصل این تحلیل را، به حق یا ناحق، برخی از سران ساواک نیز داشتند و به همین دلیل، برخی از عناصر رژیم، وجود شریعتی و حسینیه را برای این جهت، تأیید و حتی حمایت میکردند... برخی از سران ساواک نیز حسینیه را به لحاظ سیاسی مضرّ تشخیص میدادند. این به ویژه زمانی بود که آثار شریعتی در خانه بسیاری از مخالفان رژیم پیدا شد.(ص492)
روحانیت سنتی تهران و منبرهایی که بسیاری از آنها مخالف حرکت امام بودند، یا دست کم با آن همراهی نداشتند، با شریعتی هم برخورد آشکاری داشتند، روحانیون انقلابی هم، گرچه به نظر میرسید که گهگاه از وی هواداری میکردند، اما به ویژه در این اواخر، خوشبینی صریحی نسبت به حسینیه نداشتند... طرح شدن عنوان خرافه و اصلاح در مطالبی که از حسینیه بیرون میآمد، برای بسیاری این توهم را ایجاد کرده بود که آنجا یک مرکز ترویج عقاید سنی است، چیزی که آقای مطهری حتی در اوج مخالفتش با شریعتی آن را رد کرد.(ص493)
سیاست کلی امام درباره اختلافات طرح شده در ارتباط با شریعتی، بر پایه کنار گذاشتن مسائل فرعی از مسائل یا مسأله اصلی که مبارزه با رژیم بود، قرار داشت.(ص494)
مبنای سیاست امام در این باره آن بود که به هر حال کوشید تا درباره اختلاف شریعتی و مخالفانش، به گونهای جانب احتیاط را بگیرد؛ زیرا آن را مسألهای فرعی میدید و در کنار مبارزه با شاه اهمیت چندانی برای آن قائل نبود. با این حال حاضر نبود انتقادهایی را که از دکتر شریعتی شده و به نظرشان بیمورد میآمد، بپذیرد؛ به عوض، خود اشکالاتی را به صورتی کاملاً آرام مطرح میکردند.(ص495)
در جریان درگذشت شریعتی، براساس گزارش آقای اسماعیل فردوسیپور که خود در نجف بوده و واسطه میان امام و ابراهیم یزدی برای درخواست صدور نامه تسلیت به پدر شریعتی و برگزاری مراسم ختم از سوی امام بوده، امام به هیچ کدام از این دو مورد پاسخ مثبت نداده است. در واقع این خود بالاترین مخالفت امام با شریعتی در روزگاری بوده است که او محبوبیت بالایی داشته و طبعاً امام بیش از این مخالفت را به دلایل سیاسی روا نمیشمرده است.(ص496)
در واقع صریحترین موضع امام نسبت به شریعتی، درباره مطالبی بود که وی نسبت به مجلسی و اصولاً روحانیت مطرح کرده بود. یکبار امام به آقای خسرو منصوریان فرموده بود: سلام مرا به شریعتی برسان و بگو خداوند به شما توفیق بدهد؛ اما گلهای که از شما دارم این است که گفتهاید آخوندها یک دست برای گرفتن و یک دست برای بوسیدن دراز کردهاند؛ این طور نیست. امام در موارد دیگری هم در سخنرانیهای خود نسبت به آنچه که شریعتی درباره روابط علما و صفویه گفته بود، انتقاد کردند... امام در دو سخنرانی مهم خود در تاریخ 6 مهر 56 و 10 آبان همان سال، به تفصیل به انتقاد از افکار روشنفکران مذهبی پرداخت. این در حالی بود که امام میکوشید تا به گونهای با آنان برخورد کند که اسباب دور شدن بیشتر آنان را از اسلام فراهم نسازد.(صص8-497)
امام چندین بار قصه دکتر شریعتی را با مسأله قتل شمسآبادی و شهید جاوید مقایسه کرده، طرح آنها را نادرست و اسباب اختلاف عنوان کردند. از جمله در موردی فرمودند: مسأله دکتر شریعتی را پیش میآوردند. از آن طرف دامن بزن به این که این مثلاً چطور است. اهل منبر هم بیتوجه به مطلب که عمق قضیه چیست، منبر میرفتند و حرف میزدند؛ آن طرف هم جوانهای داغ بیتوجه به واقعیت مطلب از این ور میافتادند. این دو گروه را در مقابل هم قرار میدادند برای این که ذهنشان را از خودشان منصرف کنند. و در جای دیگر پس از اشاره به مسأله شمسآبادی فرمودند: بعد این هم یک خردهای کم شد، شریعتی را پیش کشیدند؛ هِی دامن بزن! از این ور تکفیر از آن ور تمجید. هر دو طایفه غافل از این که کی دارد کلاه سرشان میگذارد.(ص500)
شریعتی به لحاظ اندیشهای که در باب سیاست و حکومت عرضه کرد، متأثر از نظریه امامت شیعی بود و به هیچ روی به دمکراسی و لیبرالیسم معهود در جامعه غربی اعتقادی نداشت. شریعتی را از این زاویه میتوان عاملی مؤثر برای ایجاد زمینه پذیرش برای نظریه رهبری متعهد در ایران دوره بعد از انقلاب دانست.(ص502)
در واقع دیدگاههای دکتر در زمینه فلسفه تاریخ، به ویژه آنچه درباره زیارت وارث و تحلیل زندگی هابیل و قابیل دارد دقیقاً دیدگاهی مارکسیستی است و از این زاویه مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. همین طور نگرش او تحت عنوان تز «مذهب علیه مذهب» توسط استاد مطهری نگرشی مارکسیستی عنوان شده است.(ص504)
با این همه باید به صراحت اعلام کرد یکی از خدمات شریعتی، نقدهای مفصلی است که بر مارکسیسم داشت. این نقدها پسند نسل جدیدی بود که در عین علاقه به مباحث فکری جدید و اشتیاق برای ایجاد نوعی تحول، بر آن نبود تا از سنتهای خود جدا شده و مارکسیست شود... چاپ مقالات نقد مارکسیسم در کیهان یکی از عواملی بود که سبب شد تا دکتر از زندان آزاد شود. در این وقت که مبارزان از این کار او ناخشنود بودند، شریعتی به ظاهر از آن کار ابراز انزجار کرد، اما ساواک مدعی بود که دستنوشتههای او که خود شریعتی به آنان تحویل داده، نزدشان موجود است... با طرح اندیشه جدید شریعتی در باب اسلام که عناصر مهم مارکسیسم را در آن جای داده و اسلام انقلابی شبه مارکسیستی مقبولی را برای نسل جدید، پدید آورده بود، دیگر جایی برای نفوذ مارکسیسم باقی نمیگذاشت.(ص506)
یکی از انتقادات اساسی طرح شده نسبت به اندیشههای دینی دکتر، نگاه ابزاری وی به دین، برای ایجاد تحوّل و تحرّک اجتماعی و بالابردن کارکرد دین است.(ص507)
در این نگاه، دین همانند ایدئولوژیهای غربی ملاحظه شده و صرفاً تأثیر دنیوی آن مورد توجه قرار میگیرد. این انتقادی بود که امام خمینی هم نسبت به روشنفکران دینی به طور عموم و نسبت به دکتر شریعتی به طور خاص داشت... این مباحث به خصوص مربوط به تأویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی آنهاست که بعدها به سایر گروههای شبه مذهبی این دوره سرایت کرد و بر اساس آن، تعابیری مانند جامعه بیطبقه توحیدی ساخته شد.(ص508)
ارتباط دادن تشیع به روحیه ایرانیگری از تزهای نادرست تاریخی دکتر در زمینه تاریخ تشیع است؛ آن هم با این انحراف آشکار در ایجاد پیوند بین امام حسین و ایران و تشیع که: اولین تجلّی این واکنش، مبارزه امام حسین با کفار و گرایش روحی ایرانی اوست که به طرف ایران حرکت میکند... در زمینه مباحث تاریخی، نظریه تشیع علوی- صفوی یکی از مشهورترین و در عین حال نقدپذیرترین نظریاتی است که دکتر طرح کرده است.(صص510-509)
این نظریه که هر کسی انقلابی است، تشیع علوی دارد و سایرین همه محکوم به قبول عنوان تشیع صفویاند، در ادبیات سایر گروههای انقلابی منحرف این دوره رسوخ یافت... بدون تردید حرکت دکتر به سمت طرح نوعی اسلامشناسی منهای روحانیت و مرجعیت، حرکتی است که پیش از آن در نهضت آزادی و پس از آن در مجاهدین خلق تجربه شد.(ص511)
برخوردهای تند و در مواردی استهزاءآمیز دکتر شریعتی با روحانیت، به ویژه در کتاب تشیع علوی و صفوی، کلیدواژهها و تجربههای جدیدی را برای مبارزه با روحانیت میان برخی از گروههای مذهبی نوین که پس از سال پنجاه تأسیس شدند، برجای گذاشت... به رغم همه آنچه گذشت، هیچ کس نمیتواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انکار کند.(صص2-511)
در عین حال، باید جنبههای کوتاه مدت و دراز مدت تأثیر افکار و دیدگاههای دکتر را در نظر داشت. به نظر میرسد آثار نزدیک به حرکت حسینیه، در جریان انقلاب و پدید آمدن آن به مقدار زیادی مثبت بود؛ اما این آثار در جدا کردن بخشی از بدنه جامعه از روحانیت و موضعگیری در برابر تفسیر رسمی مرجعیت از دین، بعد منفی خود را نشان داد. به علاوه، برخی از دیدگاههای مهم دکتر، به ویژه دیدگاههایش درباره تشیع صفوی، ضربهای سخت بر سنتهایی زد که میتوانست نقش اساسی در حفظ بنیادهای فرهنگی- ملی ما داشته باشد. ایجاد نفاق و شقاق در جامعه، میان قشر جدید تحصیلکرده با روحانیت، از آثار منفی دیگر حرکت فکری دکتر بود... این تنها امام بود که با سیاست اصلی- فرعی کردن قضایا و تأکید بر مسائل اساسی، در فاصله سالهای 57-60 دامنه این اختلافات را کاهش داد و همزمان با تأکید بر نقش مثبت روحانیت در تحولات یک صدساله اخیر، کوشید تا آثار منفی تلاشهای سهمگین مخالفان روحانیت را خنثی کند... به لحاظ کلیت نظریه دکتر درباره دین و مباحث پیرامونی آن، باید بر این نکته هم تأکید کرد که از مجموع آنچه وی طرح کرده، با همه گستردگی و نکات آموزنده و سازندهای که در بر دارد، سازمان فکری مشخصی قابل استنتاج نیست. به عبارت دیگر تنوع و تکثر در اندیشههای دکتر به حدی است که میتوان نظریات گوناگون و حتی متناقضی را به راحتی به دکتر نسبت داد؛ چنان که در همین ایام- نیمه نخست سال 81- همزمان دختر و پسر دکتر، یکی پدر را ضد سکولاریسم و دیگری سکولار معرفی کرد.(صص3-512) ادامه دارد ...