به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر میشود. (بخش سوم)
فصل پنجم
فعالان مذهبی - سیاسی در آستانه انقلاب اسلامی
در یک تقسیمبندی کلی، میتوان این گروهها را به دو دسته تقسیم کرد:
الف: گروههای مذهبی متصل با روحانیت: نخست گروههایی که ارتباط خود را با روحانیت، اسلام حوزه و اندیشه ناب اسلامی حفظ کرده و در خط مرجعیت حرکت میکردند. بیشتر این گروهها از سال 52 به بعد فعالیت خود را بر محور مرجعیت امام آغاز کردند...
1. گروههای هفتگانه: در شمار این گروهها که به طور معمول از دل انجمنهای اسلامی، جلسات قرآن و یا بچههای مسجد پدید میآمدند، باید به هفت گروه امّتواحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحّدین توجه کرد که پس از انقلاب اسلامی، به صورت یک گروه واحد تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درآمدند.(ص518)
امت واحده: متشکل از شماری زندانیان سیاسی بود که برخی از آنان تا پیش از ماجرای ارتداد از همکاران مجاهدین خلق، و یا سمپات برخی از جریانات چپ بودند... در سال 1355 شکل گرفتند و در واقع هسته اولیه آنان در زندان در مقابله با منافقین و مارکسیستها گذاشته شد. بهزاد نبوی چهره معروف امت واحده بود...(ص519)
منصورون: یکی از گروههای فعال پیش از انقلاب بود که بخشی از نیروهای آن، کسانی بودند که از مجاهدین پس از ماجرای ارتداد جدا شدند و تعدادی هم از نیروهایی بودند که سال 55 و 56 به این گروه پیوستند... این افراد بیشتر جنوبی بودند و فعالیت گروه منصورون نیز که در سال 56 و 57 شدت گرفت، بیشتر در همان مناطق جنوب بود... این گروه که سخت به اعتقادهای دینی خود پایبندی داشته و از طریق آقای راستی کاشانی، ارتباط خود را با مرجعیت حفظ میکردند، میکوشیدند تا به جای برخی از کلمات رایج انقلابی، اصطلاحات قرآنی را بکار ببرند... برخی از چهرههای آن عبارت بودند از محسن رضایی (فرمانده بعدی سپاه پاسداران) و محمدباقر ذوالقدر (جانشین فعلی فرمانده سپاه) علی شمخانی (وزیر فعلی دفاع)...(صص2-521)
گروه فلق: جمعی از دانشجویان مذهبی بودند که در خارج از کشور فعال بودند و در آستانه انقلاب به ایران برگشتند. برخی از آنان عبارت بودند از آقایان حسن واعظی، مصطفی تاجزاده و محمد طیرانی که در آنجا با بنیصدر بیشتر آشنایی داشتند. این آشنایی سبب شد تا در مراسم افتتاحیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در دانشگاه تهران برگزار شد، سخنران جلسه، بنیصدر باشد.(ص523)
گروه فلاح: از سازمانهایی است که طرح آن در سال 49-50 ریخته شد... آقای مرتضی الویری از افراد این گروه در سال 55 به نجف رفت و پس از ملاقات با امام و گرفتن نظر ایشان به ایران برمیگردد...
گروه موحدین از بچههای مذهبی معتقد و متدین خوزستان بودند که یکی از چهرههای آنان شهید حسین علمالهدی، برادرش کاظم و جمعی دیگر بودند... بیشتر فعالیت آنان در سال 56 و 57 حمله به مراکز دولتی، مراکز فحشا و تکثیر و توزیع اعلامیههای امام و فعال کردن تظاهرات مردمی بود. ترور پلگریم آمریکایی که از مسؤولان شرکت نفت بود، از جمله فعالیتهای آنان است.
گروه بدر هسته اولیه آن را بچههای مسلمان شهرری ایجاد کردند و فعالیتشان را به طور رسمی از سال 54 دنبال نمودند... این گروه با روحانیت ارتباط نزدیکی داشت...(ص524)
گروه صف: از دیگر گروههای فعال این مجموعه بود که در سال 55 شکل گرفت. این سازمان توسط محمد بروجردی، حسین صادقی و سلمان صفوی در اصفهان تأسیس شد و در واقع یکی از گروههایی بود که در بازتاب معکوس حرکت ارتداد در سازمان مجاهدین سربرآورد.(ص525)
2. گروه ابوذر: متشکل از برخی جوانان مبارز بود که در شهرستان نهاوند بود که در برخی از جلسات مذهبی موجود در این شهر تجربه فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کردند... شماری از افراد این گروه، در پی به دست آوردن سلاح، در قم با پاسبانی درگیر شده او را به قتل رسانده، سلاح او را برداشتند، اما اندکی بعد دستگیر شدند . شماری از آنان در 30 بهمن سال 52 توسط رژیم اعدام شدند... به دنبال این حادثه، شمار زیادی از روحانیون انقلابی قم شامل 25 نفر به نقاط دوردست کشور تبعید شدند.(صص7-526)
3. گروه مهدیون: گروه مهدویون در اصفهان در اوائل 1353 به مسؤولیت مهدی امیرشاه کرمی (شهادت در 16 [یا 28] خرداد54) و همراهی جمعی از خانواده واعظی و جعفریان ایجاد شد که پس از اندکی فعالیت به دام ساواک افتاده و بیشتر اعضای آن به شهادت رسیدند.(ص527)
4. گروه فریاد خلق: گروه دیگری هم تحت عنوان فریاد خلق بر همان خط التقاطی مذهبی سابق ماندند که رهبری آن در دست علی اکبر نبوی نوری و همسرش اشرف ربیعی بود.(ص528)
5. گروه مجاهدین اسلام: یکی از گروههای فعال این دوره، گروه مجاهدین اسلام در شیراز بود که آقای رجبعلی طاهری و شماری دیگر از جوانان مذهبی، مانند اکبر سلیم حقیقی، مجید ترابپور، جواد شقاقیان، حاجتُقا، حاج فرارویی، عدلّو، شاپوریان و... در شیراز آن را هدایت میکردند... این گروه نقش زیادی در بر هم زدن جشن هنر شیراز و مبارزه با رژیم پهلوی در آن منطقه داشتند. تیرماه 51 اعضای گروه لو رفته، حدود چهل نفر دستگیر میشوند... آقای طاهری به سیزده سال حبس محکوم شد. شمار دیگری از افراد گروه نیز حکم سیزده ماه حبس گرفتند.(صص530-528)
6. سازمان فجر اسلام: سازمان فجر اسلام یکی از سازمانهای فعال در سال 54 و 57 بود که عمده تلاش آن تکثیر اعلامیههای امام و گروههای انقلابی بود. آقای محسن کنگرلو (متولد 1326) که مسؤولیت این کار را به عهده داشته... از حوالی سال 52 تشکلی تحت عنوان سازمان آزادیبخش اسلام داشتیم که بعد از دو سال به سازمان فجر اسلام تغییر نام داد. کار این گروه چاپ و توزیع کتاب ولایت فقیه بود که آن زمان پانزده سال زندانی داشت... سازمان فجر اسلام به لحاظ دراز مدت برنامهریزی داشت و در کارهای عمده سیاسی و تصمیمات خود با مرحوم شهید بهشتی مشورت میکرد.(صص2-531)
7. تشکیلات محمدمنتظری در دمشق: یک تشکل نامنظم اما فعال هم متعلق به محمد منتظری بود که پس از دستگیری در سال 44 و تحمل یک زندان هفت ماهه، بار دیگر در سال 47 مدّت سه سال را در زندان سپری کرده بود، در سال 50 توانست از ایران بگریزد. تشکیلات نامنظم وی هر چند اسم و رسم مشخصی نداشت اما با استقرار در دمشق به عنوان پایگاه اول، ارتباط با عراق و لبنان و نیز پاکستان، جمعی از مبارزان را اطراف خود جمع کرده بود.(ص533)
این گروه به دلیل آن که شماری روحانی مبارز در آن بودند، به مرور به عنوان روحانیون مبارز هم شناخته شد و نام یاد شده بعد از انقلاب هم توسط برخی از هم محفلیهای شهید محمد منتظری که گرایشهای افراطی هم داشتند، و بیشتر در قم، مورد استفاده قرار گرفت. بخشی از کارهای سیاسی محمد هم در لندن و پاریس بود... یکی از محورهای اصلی فعالیتهای لبنان، آقای جلالالدین فارسی بود که پس از خروج از ایران در سال 1349 ش در سوریه و سپس در لبنان به فعالیتهای فرهنگی و مبارزاتی مشغول بوده و در ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین بود. پس از انقلاب هم، همراه یاسر عرفات به ایران بازگشت.(ص535)
در نجف، محور فعالیت امام بود، اما دستهای از روحانیون جوان از جمله آقایان دعایی، پور[دعاییپور]، علیاکبر محتشمیپور و سیدحمید زیارتی (روحانی) نیز فعالیتهایی داشتند. از جمله این فعالیتها، کارهای انتشاراتی بود که ثمره آن در اروپا و ایران توزیع میشد.(ص536)
8. تشکلهای محدود، محلی و بینام: در کنار گروههایی که از آنها یاد شد، تشکلهای بینام و نشانی بودند که در تهران و بسیاری از شهرها، فعالیت چشمگیر داشته و با استفاده از روحانیونی که به طور موقت یا دائمی در شهر آنان به سر میبردند، به مبارزه با رژیم پرداخته، زمینه را برای سرنگونی رژیم و پیروزی انقلاب فراهم کردند... برخی نیز زیر عناوین مؤسسات آموزشی و خیریه که برای نمونه یکی از معروفترین آنها در تهران مؤسسه (مدرسه) رفاه (تأسیس در 1346) بود، فعالیت داشتند.(صص7-536)
نکته مهم آن بود که پس از کودتای 28 مرداد، احزاب سیاسی که زمانی کباده مبارزه را به دوش کشیده و حس مبارزهطلبی جوانان را با حضور خود خنثی و ارضاء میکردند، از میان رفتند، مساجد و حسینیهها زمینه جدیدی برای مبارزه سیاسی با سلطنت و دولت شدند.(ص538)
یکی از پدیدههای نو که از سال 55 به بعد در تهران و شهرستانها مطرح شد، برگزاری نمایشنامههای مذهبی و حتی برگزاری برخی از مجالس عمومی غیرعبادی در مساجد بود.(ص540)
از میان غیر روحانیون، برای نمونه میتوان از شهید رجایی نام برد که از نزدیک با حنیفنژاد رفاقت داشت، و بدون آنکه عضو سازمان باشد، از طریق رضایی و برادرش احمد، امکاناتی را در اختیار آنان قرار میداد... پاتوق اصلی شماری از این افراد که زمانی با نهضت آزادی همکاری میکردند، برخی از مدارس تهران از جمله دبیرستان کمال بود... تشکیلاتی نیز به عنوان جلسه ماهانه معلمین توسط شهید رجایی تأسیس شده بود که طبق گزارش ساواک در سال 50 حدود ده سال بود که فعالیت میکرد.(ص541)
میان این افراد، به لحاظ فکری، به ویژه ترویج اندیشه انقلاب، جلالالدین فارسی سهم قابل توجهی داشت... مهمترین کتاب فارسی کتاب انقلاب تکاملی اسلام او بود که در سال 1349 (سالی که وی از ایران خارج شد) به چاپ رسید و تا پیش از انقلاب، یکسره منتشر و توزیع میشد. این کتاب تفکر انقلاب را با تطبیق دوره فعلی با صدور اسلام میان نسل جوان مذهبی ترویج و تبلیغ میکرد... یکی از افرادی که تلاش زیادی برای ایجاد تشکلی نامنظم از افراد مطمئن در برابر رژیم داشت، روحانی شهید سیدعلی اندرزگو بود که به رغم داشتن کسوت روحانیت، به صورت یک چریک فعالیت کرده، از قدیم در مؤتلفه حضور داشت و در قتل منصور هم یکی از طراحان اصلی و شریک بود. بعدها، به طور مرتب، افزون بر حمایت تسلیحاتی از مجاهدین تا پیش از جریان ارتداد، میکوشید تا از مبارزان به طور پراکنده حمایت کند.(صص3-542)
از جریانهای دیگری که در این زمینه قابل تعقیب است، جریان پیدایش قرضالحسنهها در تهران و شهرستانهاست که به جز آن که نوعی مقابله با سیستم بانکداری موجود و نظام رَبَوی به شمار میآمد، منبع مالی مهمی برای تغذیه گروههای انقلابی بود.(ص544)
شیخ علی تهرانی: در دهه چهل و پنجاه، چندین نفر که برجستهترین آنان، سیدعبدالکریم هاشمینژاد، سیدعلی خامنهای، عباس واعظ طبسی و محمدرضا محامی بودند، مبارزات مردم مشهد را در جهت تحقق حکومت اسلامی هدایت و رهبری میکردند. شیخ علی تهرانی هم در این جمع، افزون بر آن که دست به قلم بود، در صحنه مبارزات حضور داشت.(ص545)
مبارزات تهرانی در مشهد نیز ادامه یافت و آنچنان که از برخی از خاطرات برمیآید وی در سال 1349 در ایرانشهر تبعید بوده است.(ص546)
به هر روی، نام شیخ علی تهرانی ضمن اسامی بسیاری دیگر از مبارزان روحانی، در ذیل اعلامیههای ضد رژیم در طول سالها دیده میشود... در جریان تشییع جنازه حجتالاسلام شیخ احمد کافی در 31 تیرماه 57 تظاهراتی در مشهد شد که منجر به درگیری میان مردم و نیروهای انتظامی شد. شیخ علی تهرانی به همین مناسبت اطلاعیهای منتشر شد.[کرد](ص548)
شیخ علی تهرانی از ارادتمندان به دکتر شریعتی بود و به همین مناسبت، دکتر یادداشتی درباره کتاب شناخت وی نوشت که در پشت جلد آن کتاب به چاپ رسید.(ص549)
تندروی تهرانی در دفاع از شریعتی مورد انتقاد برخی از روحانیون بوده است؛ همچنان که ستایش عجیب و غریب آقای شریعتی هم از تهرانی، انسان را به تعجب وا میدارد... شیخ علی تهرانی تحت تأثیر اندیشههای اقتصادی سوسیالیستی، و به احتمال - بنا به گفته محتشمی- با تأثیر پذیری از کتاب اقتصاد مجاهدین خلق، آثاری در اقتصاد اسلامی نوشت.(ص550)
مرحوم سیدمنیرالدین حسینی شیرازی هم با ستایش از حاج آقا مصطفی میگوید: به یاد دارم، وقتی کتاب اقتصاد اسلامی آقا شیخ علی تهرانی را نزد آقا مصطفی آوردند آن را شدیداً رد کرد و گفت: مؤلف عمامهای بر سر افکار کمونیستی گذاشته است.
...تهرانی از اواخر سال 58 به این سو به تدریج موضعی مخالف با جریانی که اصطلاحاً جریان مکتبی نام گرفته بود، گرفت. در کنار وی نام آقای لاهوتی نیز دیده میشد.(ص551)
شیخ علی تهرانی به دنبال فرار بنیصدر از ایران، و پس از استقرار مجاهدین خلق در عراق در سال 64، مخفیانه به عراق منتقل شد و در آنجا برای سالهای طولانی به سخنرانی در رادیو عراق بر ضد امام و انقلاب مشغول بود.(ص552)
چند چهره فرهنگی
میرزا خلیل کمرهای(1317-1405ق.): ... میرزا خلیل کمرهای، کاراکترهای مخصوص به خود را دارد که به سادگی نمیتوان آن را دریافت مگر آن که به تفصیل، وی و آثارش را شناخت... او از شاگردان حاج شیخ عبدالکریم یزدی بود و در سال 1354ق برای مدتی به دلیل مخالفت با کشف حجاب زندانی شد. پس از شهریور بیست به فعالیتهای مذهبی- علمی روی آورد و سالها در مطبوعات دینی قلم میزد. وی در این اواخر به تدریج تمایلاتی هم به همکاری با دستگاه پهلوی پیدا کرد و به همین دلیل پس از انقلاب، هیچگونه توجهی به او صورت نگرفت... به رغم این مسائل، باید از وی به عنوان فردی صاحب تفکر در این دوره یاد کرد... شاید مهمترین بعد زندگی او سیاسی کردن حج و بهرهگیریهای سیاسی از آن است که این نکته کمتر مورد توجه دیگران بود.(صص3-552)
وی علاوه بر کارهای علمی با ایجاد ارتباط با علمای سعودی و حتی مسؤولان و در رأس آنها ملک فیصل، تلاش کرده است تا ایدههای خود را به آنان منتقل کرده و به خصوص ذهنیت آنان را نسبت به مذهب تشیع اصلاح کند.(ص555)
مرحوم کمرهای در سال 1338ش در کنگره مؤتمر اسلامی در بیتالمقدس شرکت کرد که افتتاح آن توسط سلطان محمد خامس، سلطان وقت مراکش بود. در این سفر آقای طالقانی هم حضور داشت... آنان پس از خاتمه کار کنفرانس، راهی مصر شدند تا با شیخ محمد تقی قمی، نماینده آیتالله بروجردی در دارالتقریب در قاهره و نیز شیخ شلتوت شیخ ازهر دیدار کنند.(ص556)
یحیی نوری: از دیگر چهرههای فرهنگی این دوره، یحیی نصیری نوری (منسوب به نور مازندران 1311ش) است بیش از هرچیز به دلیل نگارش کتاب اسلام و عقاید و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام (چاپ 1342) که پیش از انقلاب مکرر چاپ شد، شناخته شده است. ایشان علاوه بر تحصیلات حوزوی با نوشتن رساله فوق، در سال 1339 موفق به اخذ مدرک دکتری از دانشگاه تهران شد و بخشی از کتاب مزبور را به عنوان تز دکترای خود ارائه داد.(ص563)
یکی از آثار وی کتاب سیستم حکومت اسلامی است که در اوج رخدادهای سال 42 ابتدا به عنوان بخشی از کتاب اسلام و عقاید و آراء بشری و سپس به صورت مستقل به چاپ رسید و به گفته خود ایشان سالهای قبل از انقلاب جزو کتابهای ممنوعه بود.(ص565)
فخرالدین حجازی: از وی به سال 1323 شعری در ستایش نشریه آیین اسلام چاپ شده و او به عنوان کارمند انجمن تبلیغات اسلامی آن را امضا کرده است.(ص565)
حجازی اشعاری هم به مناسبت جشن ازدواج شاه و ثریا در سال 29 سرود و در پایین آن به عنوان کارمندان انجمن تبلیغات اسلامی امضاء کرد... آقای فارسی- منتقد حجازی- نوشتهاند که پیش از آن هم، ایشان سردبیر روزنامه خراسان به مدیریت صادق تهرانیان بود و مقالاتی به مناسبتهای مختلف از جمله کودتای سوم اسفند، تولد رضاخان، کودتای 28 مرداد، تولد شاه، آمدن ثریا و اشرف به مشهد، آمدن تیمور بختیار به مشهد نوشت... حجازی که فارغالتحصیل رشته ادبیات فارسی دانشگاه مشهد بود... پس از 28 مرداد به آرامی ضد رژیم شد و در جریان قیام روحانیت در سالهای 41-43 به مبارزه علیه رژیم پرداخت و از جمله فعالیتهای وی چاپ عکسهای رنگی آیتالله میلانی در سال 41 بود که با مخالفت ساواک روبرو شد. حجازی در حوالی سال 44 به تهران آمد و با حمایت مالی آیتالله میلانی انتشارات بعثت را راه انداخت...(ص566)
ب: گروههای مذهبی منفصل از روحانیت: دسته دوم، گروههای افراطی مانند فرقان و آرمان مستضعفین و حرکتهای فکری فردی مانند آشوری نویسنده توحید است. ویژگی عمده این گروهها، فاصله گرفتن از منابع اصیل دینی در دینشناسی و روی آوردن به تفسیرهای سمبولیک و اجتماعی از مقولههای دینی است.(ص567)
1. گروه فرقان: گروه فرقان به رهبری طلبهای با نام اکبر گودرزی، یکی از شاخصترین گروههای نه تنها منفصل از روحانیت بلکه مخالف صریح با روحانیت بوده است... وی در حوالی سال 1335 متولد شده (در شناسنامه 1338 قید شده)، در سال 51 یا 52 عازم خوانسار شده و مدتی در مدرسه علمیه آنجا تحصیل کرده و سپس یکسال در قم و بعد از آن به تهران آمده، مدتی را در مدرسه چهلستون و سپس در مدرسه حاج شیخ عبدالحسین طهرانی بوده که به سال 56 آنجا را نیز ترک کرده و از لباس طلبگی هم خارج شده است... گودرزی در سال 56 کلاسهای تفسیر در مناطق مختلف تهران در نازیآباد، سلسبیل، مسجد خمسه در قلهک و جوادیه و نیز مسجد فاطمیه خزانه برپا میکرده و نیروهایش را نیز از همین جلسات جذب میکرده است... گودرزی گروه فرقان را در درون همین جلسات قرآن تأسیس و رهبری کرده، از سال 56 به صدور اعلامیه و بیانیه پرداخت و وارد حوزه سیاست و مبارزه نیز شد، اما به جز این اعلامیهها، فعالیت دیگری نداشت.(ص568)
گودرزی همزمان با انتشار جزوات تفسیری، خود نیز در ترورهای سال 58 درگیر شده و به طور مستقیم در ترور شهید قرنی شرکت داشت. در 18 دی ماه 58 دستگیر و در 3 خرداد 59 تیرباران شد... این را باید افزود که گروه فرقان در آغاز با عنوان گروه کهفیها شهرت داشت و بعدها به نام فرقان شناخته شد.(ص569)
گودرزی در زمینه کار ایدئولوژیک عمدتاً در کار نشر جزوات تفسیر قرآن بود که مطالب آن سخت بیپایه، مغلوط و در عین حال، در قالب برداشتهای سمبولیک و انقلابی بود... گفتنی است که فرقانیها کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن را از آن روی نوشتند که معتقد بودند ضعف عمده تشکلها و سازمانهای انقلابی از مشروطه تا زمان آنها، عدم وجود نوعی آگاهی مکتبی بوده است... بنا به توضیحی که در آن آمده «خلاصهترین تعریف توحید نمود خارجی جنگ سراسری و دایمی موجودات برای حل تضادها و راه یافتن به تکامل برتر و بالاتر است»... اما در سال 1356 یعنی سال آغاز فعالیت فرقان، با درگذشت شریعتی، اولین اعلامیه از سوی این جریان نوپا انتشار یافت. آنچه در این شرایط، سبب برآشفتن فرقانیها شد، اطلاعیه مشترک مطهری- بازرگان بود... به دنبال صدور آن اطلاعیه، گودرزی اطلاعیهای صادر کرد و به تهدید مخالفان شریعتی و در واقع آقای مطهری پرداخت.(1-570)
موضعگیری بعدی آنها اطلاعیهای بود که به مناسبت قیام قم و تبریز صادر شد و آنان حادثه مزبور را «ضمن احترام به خون بیگناهان» چنین تحلیل میکنند که این جریان، حرکتی است در جهت «زنده کردن دوباره روحانیت حاکم» و این که «دخالت بیرویه روحانیت را» باید «فاجعهای عظیم» دانست... این گروه برای پیاده کردن استراتژی مسلحانه در برابر رژیم، تازه در بهمن 57 به تجهیزات نظامی مجهز شد... این زمان، انقلاب پیروز شده و فرقان که «روحانیت را از بنیان و اساس باطل» میدانست، تلاش خود را معطوف به مبارزه با آنها کرد.(ص572)
انتخاب مطهری برای آن بود که «فکر به قدرت رسیدن دیکتاتوری آخوندیسم و آماده سازی تشکیلاتی آن مدتها قبل، حتی قبل از خرداد 42 از طرف او طرح شده بود»... فرقانیها در سال 56 و 57 مجلدات زیادی از تفسیر قرآن خود را که تحت عنوان پیام قرآن منتشر میشد، پخش کردند.(ص573)
کتابی دیگر با عنوان اصول تفکر قرآنی (به عنوان کتاب دوم توحید و ابعاد گوناگون آن) با نام مؤلفِ داود قاسمی چاپ شده که اصولی کلی مستخرج از قرآن درباره انسانشناسی و ایمان و انقلاب و ضدانقلاب است... همانجا در تفسیر وحی هم گفته شده است: وحی در تعریف کلی آن همان شناخت پدیده نسبت به راه تکامل خویش بر حسب ظرفیت وجودی و مدار تکاملیش یا به قول امام آن انفجار درونی و درد تکامل خواهی میباشد. شاید این کتاب، صریحترین اثر در بازنمودن آثار بیپایه فرقان باشد. در زمینه نوشتههای تفسیری آنان، آقای مطهری که در این سالها روی تفسیر کار میکرد، نسبت به این مسأله احساس خطر فراوان کرده، مرتب هشدار میداد و از اتفاق به همین بحث غیب و شهود انقلاب مثال میزد.(ص574)
اگر گفته شود که فرقان برکشیده نظریه تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی است نباید سخنی چندان بیراهه باشد! زیرا نشریات فرقان سرشار از استناداتی است که از این اثر مرحوم شریعتی صورت گرفته و بر اساس آن اقدامات بعدی فرقان به انجام رسیده است... همچنین تحلیلهای دکتر درباره مسائل طبقاتی و جایگاه روحانیون و تز «مذهب علیه مذهب» دقیقاً در کتابچه «تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران در رابطه با تکوین و تدوین ایدئولوژی اسلامی، تداوم انقلاب توحیدی» فرقانیها نفوذ کرده است.(ص576)
نباید پنهان کرد که گفتمان حاکم بر نوشتههای فرقان، تطابق جدی با نوشتههای شریعتی ندارد، هم به آن دلیل که این گروه سعی میکند تا از قرآن دستاویزی برای نگرههای انقلابی خود عرضه کند و هم پیچ در پیچ بودن برداشتهای شگفت فرقانیها از آیات، بدون تردید، پسند شریعتی هم نمیتوانست باشد... گودرزی هم در پاسخ یک پرسش (ش212) درباره این که آیا شما ادامه دهنده راه شریعتی هستید یا نه، میگوید: «فرقان کوشش داشت که افکار و اندیشههای شریعتی را هم ترویج کند. اگر این امر معنایش ادامه دادن راه شریعتی میباشد، آرای [آری] ما ادامه دهندگان راه او بودهایم». همو در پاسخ به تشکیل گروه فرقان مینویسد فرقان «جریانی [است] که با بهرهگیری از برداشتهای درست مؤمنین به خداوند در طول تاریخ و به خصوص شهید شریعتی» شکل گرفته است.(ص577)
به هر روی، این افراد، طی یک دوره طولانی، با افکاری ضد روحانیت آشنا شده و مهمترین درگیری ذهنی آنان، مبارزه با پدیدهای بود که از آن با عنوان آخوندیسم یاد میکردند.(ص578)
کتاب توحید از حبیبالله آشوری نیز در ادامه همین گرایش افراطی در سیاسی کردن دین است. وی یک روحانی بود و سالها در مشهد و سپس تهران به فعالیتهای تبلیغی اشتغال داشت.(ص579)
زمانی که کتاب توحید توسط انتشارات غدیر در سال 1355ش انتشار یافت، مخالفتهایی با آن در مشهد و قم صورت گرفت... آشوری پس از پیروزی انقلاب در سال 1360 اعدام شد... استاد مطهری از انتشار کتاب توحید سخت ناراحت و نگران بود... کتاب توحید، نمونهای آشکار از انحراف از نوع تأویلگرایانه مادی و توجیه تمامی مفاهیم کلیدی اسلام مانند توحید و معاد و جز اینهاست...
2. گروه آرمان مستضعفین: گروه آرمان مستضعفین که بنا به آنچه در آرم آنان آمده، بنیاد آن در تابستان سال 1355ش گذاشته شده بود، بیشتر، پس از انقلاب در سال 58و 59 به فعالیت فکری پرداخت... این گروه در عین حال که در کلیت اندیشه و متد، مواضع فکری فرقان را داشت، همانند فرقانیها اعتقاد به برخورد فیزیکی با روحانیت نداشت، به عکس تأکید میکرد که میبایست با روش شریعتی با روحانیت برخورد کرد؛ یعنی باید مردم را از آنان گرفت، نه آنان را از مردم. برای این گروه، درست همانند فرقانیها، تفکر دینی روحانیت به هیچ روی مقبولیت نداشت.(ص581)
علاقه آنان به تفکر شریعتی در جزواتی مانند گامی فراپیش در راه بارور ساختن متد هندسی او و جزوات چه نیازی به حرکت شریعتی کاملاً آشکار است.(ص582)
3. جنبش مسلمانان مبارز: از دیگر سازمانهایی که تنها اندکی پیش از انقلاب شکل گرفت، جنبش مسلمانان مبارز به رهبری دکتر حبیبالله پیمان است. به لحاظ قدمت تاریخی، این حرکت در ادامه جریان چپ اسلامی سوسیالیستهای خداپرست است که در آغاز دهه سی با عنوان حزب مردم ایران فعالیت کرده و پیمان همان سالها نسبت به آن علاقمند شد... از جمله کارهای قلمی وی، نگارش کتابی تحت عنوان سوسیالیسم مردم ایران در شهریور ماه 41 بود... در متن هم شرحی از چگونگی اوضاع اجتماعی- اقتصادی ایران آمده و تأکید شده بود که «همه شؤون اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ما باید متحول گردد و تنها سوسیالیسم است که قادر به چنین تحول ثمربخشی است.»(ص583)
این جریان بعدها به صورتی مستقل اما محدود در فعالیتهای سامی (جاما) و پیمان (جنبش مسلمانان مبارز) ادامه یافت تا آن که در سال 55 به صورت جریانی مستقل در آمد.(ص584)
این سازمان که فعالیت اصلی خود را در اواخر سال 56 آغاز کرد، چهرهای سیاسی فرهنگی داشت و پس از انقلاب اسلامی، نشریه امت را منتشر میکرد... به رغم آن که پیمان تفاوت زیادی با اندیشههای مارکس زده مجاهدین و انحرافات فکری آنان داشت، اما به هر روی، در دایره روشنفکری دینی، گرایشی نوگرا بود که تخریب سنتها به عنوان یک هدف و ایجاد نگرشی نوین برای دنیای جدید به عنوان یک استراتژی مورد توجهش قرار داشت... براساس تحلیلی که خود این جنبش به دست داده، حرکت آنها را باید به نوعی در امتداد جنبش سوسیالیستهای خداپرست دانست.(صص6-585)
ج: جریان سنتگرایِ ضدمدرنیسم: شاید مهمترین ویژگی بیرونی برای ایدئولوژی حاکم بر نظام پهلوی، نوعی تشتت و آشفتگی و سردرگمی باشد... ایدئولوژی آن دوره، نوعی محصول التقاطی است که در بستری نامطمئن پدید آمد... این التقاط به طور اساسی میان چند تفکر متفاوت دور میزد و به ویژه میتوان سه رشته فکری را در آن یافت: 1. نوعی ناسیونالیسم که خود ترکیبی از افکار ملیگرایی جدید همراه با احیای باستانگرایی (به طور مشخص عصر هخامنشی و گهگاه ساسانی با همه تعارضات فکری موجود میان آن افکار و ارزشهای برآمده از آنها) بود. 2. اسلام آن هم از نوع تشیع اعم از صورت سنتی آن، تلفیق شده با ارزشهای پادشاهی که طبعاً سابقه هم داشت... 3. سکولاریسم و تفکر مدرن با همان خصلتهایی که در ایران بعد از مشروطه پدید آمده بود بنیاد سوم را تشکیل میداد...(صص8-587)
در این سوی، مخالفان نظام پهلوی در هر سه زمینه، رودررو با این ایدئولوژی تلفیقی و ارکان آن با نظام پهلوی درگیر بودند و برای هر کدام دلایل خاصی را مطرح میکردند... همان اندازه که اقبال به مشروطه در موجی از عنایت و توجه به مدرنیسم بود، انقلاب اسلامی در سایه موجی از مخالفت با نوگرایی افراطی شکل گرفت.(صص9-588)
به نظر میرسد، ادبار نسبت به مدرنیسم و بازگشت به سنتها که در گسترهای قابل اعتنا آغاز شده بود، در مجموع به دلیل نیرومندی روحانیت و رهبری سنتی آن در میان عامه مردم، در اختیار مذهبیها قرار گرفت و سر از حسینیهها و مساجد درآورد و در نهایت به پدیده انقلاب اسلامی منتهی شد.(صص590-589)
در واقع مقابله با حرکت مدرنیزاسیون، سبب تولید اندیشه جدیدی در حمایت از دین و مذهب برای حفظ سنتها شد؛ حرکتی که روشنفکران حتی غیر دینی هم بیعلاقه به آن نبودند... سنّت فلسفی ایران یک سنت اصیل است که قدمت آن با تاریخ دوره اسلامی و حتی پیش از آن برابری میکند... این سنّت فلسفی یکی از عناصر اصلی مقاومت ایرانی در برابر غرب بوده است... در دوره جدید روشنفکری در ایران که در دهه بیست و سی به طور تدریجی حرکتش را آغاز کرد و سپس در دهه چهل و پنجاه آثارش ظاهر شد، دستهای فیلسوف دانشگاهی پدید آمدند که به تدریج رشتهای از نقادیهای فلسفی نسبت به غرب را از خود غرب به ایران آوردند و در اینجا با اندیشههای موجود در سنّت فلسفی ایران با یکدیگر درآمیختند. این افراد توانستند یک موج فکری- فلسفی جدیدی را ایجاد کنند که با روند کلی مخالفت با غرب که در ایران بر اثر شکست برنامههای نوسازی و عرفیگری پهلویها پدید آمده بود، هماهنگ شد.(صص2-591)
الف: هانری کربن: بخشی از ریشههای اروپایی این اندیشه یعنی اعتنای به تفکر عرفانی- فلسفی اسلام و ایران که مجدداً در ایران انعکاس یافت، افکار هانری کربن (4 آوریل 1903 – اکتبر 1978) بود که خود تحت تأثیر فلسفه هایدگری و منتقل کننده آن به ایران بود. وی با پژوهش در افکار شیعی و ایجاد ارتباط میان لایه فلسفی آن با اندیشههای ایران باستان، میکوشید تا رگهای از اندیشه عرفانی- فلسفی در ایران ترسیم کند که به نظر وی باطن تشیع به ویژه از نظر اسماعیلی و شیخی آن بود... انتشار آثار کربن در ایران تأثیر بسزائی روی حسین نصر، فردید، شایگان و افراد دیگری داشت که وابسته به این نحله فکری بودند.(ص592)
ب: دکتر سیدحسین نصر: سیدحسین نصر (متولد 20 فروردین 1312 پدرش دکتر ولیالله فرزند نصرالاطبای کاشانی و مادرش «ضیاء اشرف کیانوری» نواده شیخ فضلالله نوری) معتدلترین نمونهای بود که در این مجموعه قابل بحث است.(ص593)
نصر از پس از بازگشت به ایران در سال 1337 به سمت دانشیار در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به کار مشغول شد... رژیم بلافاصله تلاش کرد تا از وی به عنوان یک تئوریسین بهره ببرد، همانطور که در سطحی نازلتر از نراقی میبرد... نصر زمانی هم با حسینیه ارشاد همکاری میکرد، اما در حوالی سال 1349 یکبار در سخنرانی شریعتی شرکت کرده و از او شنید که وی امام حسین (ع) را با چهگوارا مقایسه میکند، و همین امر سبب شد تا دیگر به حسینیه نیاید.(ص594)
وی به دلیل توجه خاصش به تئوریپردازی در زمینه احیای فرهنگ اسلامی و ایرانی، درست زمانی که دستگاه پهلوی هم به نوعی احیای میراث ملی روی آورده و ایرانیگری را مبنای کارش قرار داده بود، مورد توجه دستگاه روشنفکری فرح قرار گرفت که از سالها پیش با تشکیل بنیاد فرهنگ ایران و مؤسسات دیگر در این زمینه فعال بود... زمانی که وی به عضویت مؤسسه بینالمللی فلسفه درآمد از فرح خواست تا یک مؤسسه معتبر جهانی برای فلسفه ایرانی- اسلامی در ایران پدید آورد و فرح با درخواست وی موافقت کرد. به دنبال آن بود که در سال 1352 انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران تأسیس شد...(ص595)
از میان روحانیون فیلسوف، استاد سیدجلالالدین آشتیانی، به دلیل انسش با فلسفه اسلامی در این منظومه فکری جای ویژهای داشت و به دلیل همکاریش با کربن و نصر و در عین حال استادی تمام عیارش در فلسفه اسلامی، از همکاران انجمن شاهنشاهی فلسفه شناخته میشد.(ص596)
در یک جمله میتوان گفت سنّت فکری نصر دفاع از فلسفه ایرانی و سنتهای قدسی و شرقی بود... نصر عاشق سنتهای دینی و شرقی به معنای امور قدسی و الهی و در برابر از تجدد بیزار است و در تلاشهای علمی خود هم همیشه سعی در احیای سنتها و تأثیرگذاری روی عالم تجدد برای بازگرداندن سنتها داشته است.(ص597)
آنچه نصر روی آن انگشت مینهاد، احیای حکمت اسلامی در برابر تفکر غربی بود. این طرح در راستای مبارزه با مدرنیسم و جایگزین کردن سنت به عنوان اصلی که مورد پذیرش کلی انقلاب اسلامی و اساس طرح اولیه آن بود، با بحث ما مناسبت تمام دارد... مجموعاً میتوان گفت نصر به لحاظ فرهنگی، یک فرد ضد غربی اما ملایم و سازگار بود (وهست)... تفاوت نصر با بسیاری از هایدگریهای این دوره آن است که میکوشد نشان دهد عمیقاً به تفکر توحیدی و به خصوص اسلام وفادار است و چنان نیست که به ادیان شرقی به عنوان ادیان شرقی یا عرفانی علاقمند باشد یا صرفاً در نفی غرب از افکار هایدگری بهره جوید... تأکید نصر بر این است که غرب از معنویت بدور مانده و تمدّن مادّی نواقص خویش را آشکار کرده است.(ص598)
وی رسالت عالمان دین را در این شرایط چنین میداند که آنان میبایست «به زبانی که قابل درک این طبقات- جوانان- باشد و بدون این که به هیچ وجه پیام این ادیان را تحریف کنند، گنجینههای حکمت و عرفان و دین را در دسترس آنان قرار دهند». این مطالب در امتداد همان هدفی بود که انقلاب اسلامی به دنبالش بود.(ص599)
ج: جلال آل احمد و غربزدگی: وی همانند نقدهای شریعتی در این باب، بیش از هرچیز به جنبههای سلطهطلبی غرب، ارزشهای ظاهری آن و ابعاد صوری، هنری و اقتصادی فاجعه غربزدگی و فرنگی مآبی توجه میداد.(ص600)
پدید آمدن کتاب غربزدگی جلال [الدین سادات] آلاحمد در سال 1340 – 1341 هم به بار نشستن این تفکر را برای مخالفت با نظام حاکم بر ایران نشان میدهد و هم آبستن بودن ایران را برای زایش جنبشی که رویکرد سنتگرایی و ضد مدرنیسم دارد.(ص601)
جلال پس از گذراندن تجربه حزب توده، به مرور، مسیر فکری خویش را عوض کرد... وی که از تجدد آن هم تجدد انقلابی- مارکسیستی بریده بود، راهی جز بازگشت به سنتها، البته سنتهای اصلاح شده نداشت. این سنتگرایی لزوماً چسبیدن به روحانیت با فرهنگ خاص حاکم بر آن در آن زمان نبود که به نظر وی از دوره صفوی به این طرف، هم گرفتار خرافات شده بود و هم تا اندازهای وابسته به حکومت.(ص602)
با آن که توصیه به نوعی حرکت اصلاحی در آنها دارد، به آنان دلبستگی هم دارد و روحانیت را آخرین سنگری میداند که میتوان از آن برابر غرب زدگی ایستادگی کرد.(ص603)
رویکرد جریانی که از مدرنیزاسیون افراطی و بیمحتوای شاه فاصله گرفته و به سنتها پناه برده بود، نمیتوانست بدون توجه به روحانیت و دین به کارش ادامه داده باشد. جلال برجستهترین و نه لزوماً عمیقترین نماینده این نحله بود... او بازگشت خود را با نقد غرب آغاز کرد؛ غربزدگی را نوشت و تلویحاً بلکه تصریحاً سنت و مذهب اصیل را راه حل بیماری غربزدگی عنوان کرد. انتشار این کتاب شروع فصل جدیدی در سیر کلی مبارزاتی بود که بر ضد تجدد و مظهر آن یعنی رژیم پهلوی صورت میگرفت.(ص604)
جلال در تاریخ 18/6/1348 در حالی که ساواک نهایت مراقبت از وی را داشت، در اسالم گیلان درگذشت.(ص605)
گفتنی است که کتاب خدمت و خیانت روشنفکران تا زمان مرگ وی انتشار نیافت. وی در این اثر به وضوح از مشروطه به عنوان نقطه شروع تجدد در ایران انتقاد کرد و بیش از همه به دلیل آن که حرف و سخن اصلی روشنفکری حذف روحانیت از صحنه بود، نگاه کاملاً منفی خود را از حرکت روشنفکری ارائه کرد.(ص606)
نمونه دیگر که در این عرصه وجود داشت، اسدالله مبشّری (م21 مهر 1369) بود که وی هم سابقه عضویت در حزب توده داشت و در سال 1326 از آن جدا شده همراه با عدهای از دوستانش نشریه شرق میانه را منتشر کرد.(ص607)
د: احمد فردید: بدون تردید باید نام فردید پیش از جلال یاد میشد، زیرا اندیشه جلال در باب غرب زدگی برگرفته از فردید است... اندیشههای ضدغربی فردید بیشتر فلسفی بود در حالی که مفهوم غربزدگی نزد جلال آلاحمد بیشتر جنبه اجتماعی و فرهنگی داشت.(ص608)
در مقابل کسانی چون داریوش آشوری، با این که عمری پای مکتب درس وی زانو زده و به مطالبش گوش داده و لذت برده بودند، بعدها از سرلجبازی با انقلاب اسلامی و تقارنی که میان اندیشههای وی و برخی از وجوه انقلاب دیدند، به لجنمال کردن وی روی آوردند.(ص609)
آنچه مسلم است این که این جریان، درست در زمانی که روحانیت تلاش برای احیای دین را به اوج رساند، در یک فضای خاصی توانست به تفکر اسلامی که روی شرق اسلامی تکیه داشت، نزدیک شود... فردید پس از انقلاب اسلامی، گویی گمشده خویش را یافت و سخت به دفاع از انقلاب پرداخته... این را هم باید افزود که خامی است اگر کسی تصور کند که افرادی مانند فردید با دامنه نفوذ اندک خود، توان تأثیرگذاری بر کلیت اندیشه اسلامی حاکم بر انقلاب اسلامی را داشته و نقشی در هدایت آن ایفا کردهاند.(صص610-609)
ه: داریوش شایگان: داریوش شایگان با همین تأثیرپذیری و علائق به تفکرات سنتی- هندی بود که کتاب آسیا در برابر غرب را نوشت... شایگان درست تا انقلاب ایران، همان باورهای نصر و کربن را داشت و با نقد بنیادین تفکر غرب راهحل را معنویت و عرفان و مکاشفه شرقی میدانست. اما پس از انقلاب و با تأکید بر تجربههای آن، از محکوم کردن یکپارچه تجدد و غرب دست کشید و تمدنهای مختلف را چون مجموعهای ستاره دانست که در درون یک کهکشان قرار داشته و در هم فرو میروند و زایشهای جدید پدید میآورند.(ص611)
محور فلسفی این فعالیتها، انجمن شاهنشاهی فلسفه بود که گرایش احیای سنت فلسفی اسلام را در ایران دنبال میکرد و در این زمینه آثار و متون کهن فلسفی را نشر میداد... در عرصه مباحث اجتماعی مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی که نراقی آن را پایهگذاری کرده بود، روی دیگر همین سکه بود.(ص612)
و: شریعتی و بازگشت به خویش: دکتر شریعتی نیز با طرح نظریه بازگشت به خویش به نوعی در امتداد این جریان نیز قرار داشت.(ص612)
وی در ادامه پایه علمی این سخن را بر مبنای نظریه هایدگر راجع به من یا اگزیستانس قرار میدهد، نه من مجازی، بلکه منی که تاریخ و فرهنگ و سنتهای چند صدساله را در خود دارد... وی به انتقاد از جریان روشنفکری ایرانی میپردازد که شیفته فرنگ شده و از این فرهنگ خودی بیخبر است و این قبیل بازگشت را ارتجاع میداند... شریعتی در آثار دیگر روی این مسیر تکیه کرده و در برخی از موارد به خصوص روی هویت و فرهنگ ایرانی، ممزوج کردن تشیع با آن- کاری که هانری کربن هم میکرد- و حتی دفاع از سیاست فرهنگی دولت در این زمینه (شاید از روی مصلحت) تأکید میکند...(ص613)
به هر روی، حجم مطالبی که شریعتی تحت عنوان فرنگیمآبی مطرح کرده، در عصر پس از کتاب غربزدگی، حجم بسیار بالایی است. وی به طور مداوم فرنگیمآبی و مظاهر مختلف آن را در قالب تجدد مورد سرزنش قرار داده و به نظر وی بدیل آن همین خویشتن است.(ص614)
انقلاب اسلامی در یک تعریف، نوعی پیروزی ناقص سنتگرایی بر مدرنیسم بود. به همین دلیل، میتوان گفت که همه این اندیشهها به نوعی به پیروزی آن کمک کرد. اما از آنجا که فکر واحدی وجود نداشت، و به علاوه بسیاری از مذهبیها مثل شریعتی به گونهای ناجور میان مدرنیسم و سنتگرایی جمع کرده بودند، یا به عبارت بهتر ماده را مدرنیسم و صورت را سنتگرایی گرفته بودند- به عکس آنچه غالباً تصور میشود- وضعیت تفکر حاکم بر جمهوری اسلامی همچنان در ابهام ماند و سردرگمی پدید آمده در آن در اواخر دهه دوم انقلاب ناشی از همان ابهام است.(ص617)
فصل ششم
جریانهای تجدید نظر طلب در عقاید شیعه
در دوره پس از مشروطه، به ویژه عصر رضاخان، فعالیت بر ضد دین، با انتقاد از دین و تحت عنوان خرافهزداییِ از فرهنگ عامه آغاز میشود... آنچه در این دوره رخ داد، انتقاد از مذهب به صورت افراطی، از سوی کسانی بود که اصولا- و غالب آنان- نسبت به اصل دین و مذهب مسألهدار بوده و از لائیسم غربی و اندیشههای پوزیتیویستی جانبداری میکردند.(ص621)
در واقع کلمه «خرافه» یکی از اصطلاحات کلیدی دینی در دوره رضاخان و پس از آن به شمار میآید.(ص622)
در مجموعه سالهایی که ایران تحت سیطره دولت پهلوی بود، چندین نفر با گرایشهای فکری خاص و با تأکید بر اصلاحگری در دین و مذهب در صحنه فکری ایران ظهور کردند...:
- یکی از مشخصههای اصلی آنان، فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت در بعد فکری و دین شناسانه آن از یک سو و عدم پذیرش رهبری آن از سوی دیگر بود... این ادبیات بیش از همه در آثار دکتر شریعتی است، اما پیش از آن نیز مبارزه با روحانیت از دوره رضاخان به این سمت، سنتی رایج در ادبیات روشنفکری- حتی از نوع دینی- آن بوده است...
- ویژگی دیگر آنان، تأثیرپذیری از نگرش وهابی است که در قالب ادعای اصلاحطلبی و مبارزه با خرافات، با بسیاری از مظاهر مذهبی مقابله میکنند...
- تأثیرپذیری آنها از یک سوی، از وهابیان و از سوی دیگر، از نوعی خردورزی غربی است...
- قرآن گرایی یکی از ارکان ادعاهای آنان بود و در عوض نسبت به حدیث، بیاعتنا بودند...
- ایجاد مناسبات مخصوص میان خود و مریدها و تشکیل حلقات مذهبی ویژه، نیز در شمار ویژگیهای اجتماعی آنان به حساب میآید.(صص4-623)
1. شریعت سنگلجی: به جز حکمیزاده، شخصی با نام محمد حسن [غلامرضا!] شریعت سنگلجی (1269 (یا 1271-1322 ش) از روحانیون مجاز به فعالیت فرهنگی در دوره رضاخان نیز نگرشی داشت که در چهارچوب اسلام مترقی توجیه شده... وی دارای نگرشی عقلگرایانه بود و به گمان خود با خرافات مبارزه میکرد.(ص625)
کسانی که در محفل او حاضر میشدند، بیشتر تحصیلکردههای جدید بودند که علاقه به شنیدن مطالب او در نقد مظاهر مذهبی و غربی کردن دین داشتند.(ص625)
شریعت میگفت که هیچ کلمه و آیهای در قرآن نیست که برای بشر قابل فهم نباشد. بطن قرآن هم نه به معنای تفاسیر تأویلی، بلکه مقصود هدف و مقصود قرآن است و بس... در بحث شفاعت هم وی بسیار سختگیرانه برخورد کرده، هر نوع شفاعت را رد میکرد... ادعای این قبیل افراد آن بود که با حفظ تشیع، میباید این قبیل خرافات را از دین و مذهب زدود؛ زیرا ریشه در تشیع ندارد... (کتابی با همین نام «محوالموهوم» در 400 صفحه از سیداسدالله خرقانی که وی نیز کمابیش گرایشهای روشنفکری و وهابیگرایانه در دینشناسی داشته، به کوشش آیتالله طالقانی به چاپ رسیده است. (نسخه چاپی آن در کتابخانه حسینیه ارشاد موجود است). این نشانگر آن است که توجه طالقانی به قرآن از مکتب شریعت سنگلجی و خرقانی است نه آنچنان که برخی گفتهاند تأثیرپذیری از سیدجمال و عبده...)(ص627)
کسروی از این که شریعت به قرآن دعوت میکرد، دلخوشی از وی نداشت، چرا که وی در باره دین، کلیتر میاندیشید و بنای آن نداشت که دین انسانی خود را در چهارچوب قرآن طرح کند... مبارزه با شعائر شیعه، تحت عنوان خرافهگرایی، توسط شاعران و روزنامهنگاران رضاخانی نیز دنبال میشد.(ص628)
2. سیداسدالله خرقانی: ملکزاده از تجدّدخواهی وی و موقعیت رهبری او در میان طلاب متجدد سخن گفته و از گروهی از این جماعت یاد کرده است. وی در جلسهای که در سال 1322 در باغ میرزا سلیمان خان میکده تشکیل شده و رهبران جنبش تجددخواهانه مشروطه در آن حضور داشتند، شرکت کرد و از سوی آنها جزو هیئت نه نفر منتخب بود که جهت همراه کردن علمای نجف با این جریان، به نجف بازگشت.(ص631)
یکی از نوشتههای خرقانی رساله رد کشف حجاب و وجوب حجاب به حکم عقل و تصریحات کتاب الله و سنت نبوی است که در سال 1335 ق 1296 نوشته شده است... خرقانی که خود زمانی اهل تجدّد و مشروطهخواهی بود، اکنون میگوید طی پانزده سال جنبش تجددگرایانه، «همان غرض هزار ساله اعادی اسلام به دست مسلماننماهای عصر ما جاری شده و میشود.»... وی در این اثر به شدت از حریتخواهی عصر جدید که از آن با عنوان حریتقاطر چموشی یاد کرده انتقاد میکند. وی در کتاب دیگر خود با عنوان روحالتمدن و هویهالاسلام که آن هم محصول همان سال 1296 است میکوشد تا نشان دهد دمکراسی اسلامی، از دمکراسی غربی بهتر است.(ص633)
خرقانی امیدوار است که روزی سیاست اسلامی در ایران به اجرا درآید و برای همین تأکید میکند که «بشارت میدهم که سیاست اسلامی بالاخره در ایران معمول و مجری خواهد شد»... وی در کتاب تنقید قوانین عدلیه از تغییراتی که در قانون عدلیه جدید صورت گرفته به شدت انتقاد کرد و خود در رساله مقدسه قضا و شهادت و محاکمات حقوقی ابدی اسلامی تلاش نمود تا نظام حقوقی جدیدی را بر مبنای دستورات فقهی - قضائی مدّون کند. یکی از شاخصترین و در واقع آخرین اثر وی که پس از مرگش به کوشش آیتالله طالقانی به چاپ رسید کتاب محوالموهوم و صحوالمعلوم وی است که در سال 1339 چاپ شد... وی افکار نوگرایانه خود را که مشابهت زیادی با برخی از افکار شریعت سنگلجی دارد، در این کتاب به نمایش گذاشت... وی که هدفش در این اثر «بیان سبب تنزّل و انحطاط مسلمین است عملاً کوشیده است که کلیّت جامعه اسلامی را از دیدگاه انتقادی، مورد بررسی قرار دهد...»(ص634)
وی در این اثر از نوعی جمهوری اسلامی دفاع میکند که البته با جمهوریت سایر ملل متفاوت است و در آن «عمده دیانت و خداپرستی و مساوات دینی و اخوت» حضور دارد نه «صرف انتخاب رئیسجمهور و ترقی مملکت» با حفظ اعتقاد به دهریت و مادیت. وی برای نشان دادن درستی جمهوریت، چارهای نمیبیند جز آن که نظریه امامت شیعی را به مقدار زیادی کنار بگذارد... خرقانی درباره اولواالامر میگوید علما میبایست صفات اولواالامر را برای مردم بیان کنند و آنان خود مصداق آن را انتخاب کنند. «اسلام ملک الملوک ندارد، اسلام مجری احکام لازم دارد...»(ص635)
محوالموهوم یکی از آثار قابل بررسی این دوره است، نه از آن جهت که تأثیری در افکار بعدی گذاشته، بلکه بیش از آن به معنای آینهای که میتوان جنبههای سیاسی شدن اسلام، تأثیر جنبههای مختلف نوگرایی در فکر دینی و همزمان ظهور اندیشه سیاسی جدیدی در اسلام برای پدید آوردن نوعی جمهوری اسلامی را ملاحظه کرد.(ص636)
احمد کسروی- علیاکبر حکمیزاده: احمد کسروی یک نمونه افراطی از منتقدین به مذهب، دین و حتی متون کلاسیک ادبی فارسی بود که با قلمی تند و جدی، به انتقاد از آنها میپرداخت... او بازگشت به سلف و اسلام اولیه را توصیه نمیکند و حتی آن را امری محال میشمرد. آنچه برای او مهم است، گرفتن پیامهای اصلی دین است. «هدفدار بودن جهان، اعتقاد به آفریدگار، اعتقاد به زندگی آینده داشتن و زندگی به آیین خرد کردن». اینها بنیاد مشترک همه ادیان است... وی در نقد تشیع، شیعیگری را در سال 1322 ش نوشت و سخت به شعائر تشیع به عنوان خرافه حمله کرد... وی پیش از آن با نگارش کتاب در پیرامون اسلام تلاش کرده بود نشان دهد که در زمان ما، دیگر چیزی از اسلام نمانده و آنچه هست نوعی فرهنگ بشری غربی است که در زمینههای مختلف نظام سازی کرده است.(ص637)
او اساساً دین به معنای سنتی را نمیپذیرفت، اما با اعتماد به نفسی که داشت، کوشید تا نبوت را به معنای تفکر سازی در حد آنچه خود بدان دستیازیده بود در آورد و به این ترتیب خود را منادی مکتب تازهای بگرداند... کتاب شیعیگری همزمان با کتاب اسرار هزار ساله منتشر شد و هر دو یک مضمون را دنبال میکرد و فصول آن به تقریب نزدیک به هم بود... وی به زبان امروزی، یکی از دلایل عدم موفقیت مشروطه و افکار و اندیشههای جدید را همین مخالفت علما با پذیرش مشروعیت دولت دانسته و بر این اعتقاد است که چون علما دولت را جائر و ستمکار میدانند، مردم در اطاعت از این دولت، دودل بوده و دل به آن نمیسپارند.(ص638)
در برابر اتهامات کسروی دو نفر به طور رسمی به پاسخگویی پرداختند. نخست حاج سراج انصاری که کتاب شیعه چه میگوید را نوشت و در این مسیر توفیق زیادی در پاسخگویی به اشکالات کسروی به دست آورد... پاسخ دیگر از آیتالله سیدنورالدین شیرازی است که کسر کسروی را نوشت.(ص639)
وی در نهایت و البته با ظرافت، آیین اسلام را نیز مورد تردید قرار داد و همانگونه که گذشت، اصول مشترک میان ادیان را تحت عنوان پاکدینی به عنوان اصول قابل قبول ارائه کرد.(ص640)
5. سیدعلیاکبر برقعی: برقعی که بعدها به دلیل گرایشهای متجدّدانه خود محبوب جمعیت هواخواهان صلح، وابسته به تودهایها، شده بود، از طرف آنان به کنگره صلح وین سفر کرد و در بازگشت، به سال 1331ش مورد اعتراض علما و طلاب قم قرار گرفت...(ص641)
6. شیخ محمد خالصیزاده: وی همچون دیگر اصلاحگران دینی این دوره، و بیشتر به هوای سیاسی کردن دین، نماز جمعه را واجب میدانست و کتابی که تحت عنوان الجمعه (در سال 1369 ق) نگاشت... کتاب احیاء الشریعه فی مذهب الشیعه که نوعی تلاش برای تفهیم فقه اسلامی بر پایه مقصدنگری بود- چیزی که اکنون تحت عنوان «مقاصدُ الشریعه» در اندیشههای نوی دینی شهرت یافته- تحت عنوان آیین جاویدان در دو جلد توسط قلمداران در سال 1336 ش به چاپ رسید... خالصیزاده در نگاههای دین شناسانه خود، سلایق مخصوص به خود را داشت و میکوشید تا میان تجدد و سنتگرایی راه نوینی پیدا کند... به لحاظ قلمی، حملات تندی به برداشتهای رسمی مذهبی میکرد. نباید پنهان کرد که نوعی تجددگرایی به ویژه در مورد حجاب و مسأله زن در آثار خالصی وجود داشت. همین گرایشها سبب موضعگیری شماری از علمای سنتی در برابر او شد... آثار علمی وی به طور کلی در حول و حوش مبارزه با خرافات مذهبی- یا آنچه وی خرافه مینامید- مبارزه با بهائیان، شیخیه، تبلیغ وجوب نماز جمعه، وحدت اسلامی، تطبیق احکام اسلامی با دانشهای جدید و به طور کلی نشان دادن بعد اجتماعی- سیاسی اسلام بود.(صص4-643)
7. حیدرعلی قلمداران: فعالیت فرهنگی و نگارشی وی از همکاری با مطبوعات دینی در دهه بیست آغاز شد... قلمداران از همان جوانی شیفته آثار شیخ محمد خالصی گردید و به ترجمه آثار وی که قدری متفاوت از مشی رسمی تفکر شیعی با نگاه اصلاحی نوشته شده بود، همت گماشت.(ص645)
گرایش نخست قلمداران به زنده کردن تمدن اسلامی و بررسی علل انحطاط بود. شاید در همین فضا بود که توجهش به اصلاحگری جلب شد و این اصلاحگری از نظر او که در فضای ایران شیعی میزیست محصور در اصلاح تشیع گردید... او این کار را با پیروی از شریعت سنگلجی و مهمتر از او خرقانی و نیز خالصی دنبال کرد... قلمداران کارش را از نقد گرایشهای غلّوآمیز آغاز کرد و کتاب راه نجات از شرّ غُلات را نوشت... کتاب دیگر قلمداران زیارت و زیارتنامه است... این کتاب همان عقاید رایج وهابیان را در باب زیارت بیان کرده و کوشیده است تا با استفاده از متون مختلف، ادلهای بر آن ارائه دهد.(صص6-645)
قلمداران کتاب شاهراه اتّحاد را در بررسی نصوص امامت نوشته است... برای نمونه قلمداران طی صفحات 86-87 به مانند سنیان تلاش میکند تا معنای مولی را در حدیث غدیر از «اولای در تصرف» خارج سازد.(ص647)
8. سیدابوالفضل برقعی: نمونه دیگر سیدابوالفضل برقعی (1287-20مهر 1370) است که درس طلبگی را از مدرسه رضویه آغاز کرده و در زمان ریاست مرحوم حائری، دوران نخست تحصیل خود را گذراند... گفتنی است که نسل برقعی، از روزگار رضاشاه و به دنبال جریانهای اصلاحی آن روزگار روی مفهوم بدعت مذهبی تکیه خاصی داشت... وی کمکم منزوی شد و آنچنان که خود مینویسد: «تدریجاً برایم ثابت شد که من و روحانیت ما غرق در خرافاتیم و از کتاب خدا بیخبر بوده و افکارمان مطابق قرآن نیست».(ص648)
در اصل، میبایست زندگی برقعی را به سه دوره تقسیم کرد: دورهای که وی به آرامی به سراغ برخی از گرایشهای غیرمعمول مانند تصوف و غیره رفته و آنها را به عنوان خرافه و بدعت مورد انکار قرار میدهد. دوره دوم، زمانی که وی به سراغ برخی از باورهای عامیانه شیعی رفته و اندک اندک به عنوان خرافه از آنها یاد میکند. در این دوره است که او میکوشد تا نگرشی معتدل از مذهب شیعه ارائه دهد. در مرحله سوم وی پا را فراتر گذاشته، اصل تشیّع را مورد انتقاد قرار داده و در اوج کار به وهابیت میرسد... کتاب فارسی دیگر او که در سعودی چاپ و میان حجاج ایرانی توزیع میشود کتاب رهنمود سنّت در رد اهل بدعت است که خلاصه منهاج السنّه ابن تیمیه میباشد که برقعی حواشی و توضیحات بر آن افزوده است.(صص650-649)
9. سیدصادق تقوی: دکتر سیدصادق تقوی (متولد سال 1292 ش در تجریش)، ...از سن سیزده سالگی تحت تأثیر افکار سیداسدالله خرقانی (که شرح حالش گذشت) قرار گرفت و به آرامی دارای گرایشهای وهابی و ضد شیعی شد... پیش از انقلاب چند بار به اتهام اعلام نبوّت! و ادعای مهدویت توسط ساواک بازجویی شده، اما با اعزام به بیمارستان روانی و اعلام آن که از جهت فکری ناسالم است، آزاد شده است. وی در جریان حمایت از لوایح ششگانه شاه هم در برابر روحانیت موضع گرفته... به سال 1368 به دلیل گسترش فعالیتهای خود و تبدیل فعالیتهای فکری به فعالیتهای سیاسی و ارتباط با مناطق سنینشین توسط دادگاه انقلاب محکوم شد.(صص2-651)
آنچه درباره شخصیت فکری تقوی میتوان گفت آن است که وی از جمله روشنفکران مذهبی این دوره بود که کوشش میکرد با استمداد از یافتههای علمی و تطبیق آنها بر مسائل دینی، و نیر الهام گرفتن از نوگراییهای موجود در میان متفکران سنی معاصر، راهی برای بازگشت دین به صحنه اجتماع ایرانی بیابد.(ص653)
تقوی را باید پس از شریعت سنگلجی، خرقانی و دیگر اصلاحطلبان دینی دوره رضاخانی، در شمار نسل دوم اصلاحطلب دینی دانست... این افراد تقریباً این ویژگیها را داشتند:
- اصرار بر عقیده به تشیّع نداشتند و تلاش میکردند تا در محدودهای آزادتر از چهارچوبهای فکری- فقهی رایج در تشیع قدم بردارند.
- آنان تلاش میکردند تا مبنای تحلیلهای خود را صرفاً آیات قرآن قرار داده و از استناد به حدیث و عقاید رایج فقهی پرهیز کنند...
- آنان تلاش کردند تا مطالب دینی را با زبان علم بیان کرده و در مواردی که امکان ایجاد موافقت میان علم و دین هست، از مطلب علمی در استوار کردن پایههای دین استفاده کنند.
- محور این نگرشها آن بود که اسلام گرفتار خرافات و تحریفات شده و میبایست آن را از لوث خرافات تطهیر کرد... همه آنان تلاش کردند تا دامنه متشابهات را محدود کنند تا نظریه کفایت قرآن برای دینشناسی با مشکلی روبرو نشود.(ص654)
10. محمدجواد غروی اصفهانی: وی از جوانی در اندیشه پالایش تشیع بوده و بنا به گفته خودش «اخبار مخالف قرآن و مضادّ با مذهب شیعه را جدّا رد» میکرده است. همو تأکید دارد که میخواسته است تا دین اسلام و مذهب تشیع را «از آلایش بدعت و اشتباه و خلل و خطا پیراسته و پاک» گرداند.(ص658)
طی سه دهه پیش از انقلاب، آرای وی در اصفهان، مطرح و در معرض نقد و ایراد قرار داشت؛ اما در فاصله سالهای 50 به بعد، اصفهان، سخت درگیر نزاع میان طرفداران غروی و مخالفان وی بود. این جریان به نوعی به مسائل انقلابی نیز کشیده شد و شماری از طرفداران غروی که انقلابی بودند - مشهور به هدفیها و با رهبری سیدمهدی هاشمی- در تاریخ 19/1/1355 آیتالله شمسآبادی را که روحانی سنتیِ مدافع آیتالله خویی و مخالف با غروی و کتاب شهید جاوید بود، به قتل رساندند... از آنجایی که این گروه مدعی انقلابیگری بودند، در فضای سیاسی آن روزگار، برخی از انقلابیون از کشتن شمسآبادی خوشحال شدند و تصور کردند که مانعی از سر راه برداشته شده است... در بیرون چنان تصور شد که رژیم شمسآبادی را کشته و برعهده طرفداران امام خمینی گذاشته است.(ص659)
غروی در روزهای آغازین انقلاب روی طالقانی و شریعتی به عنوان یک خط حرکتی تکیه میکرد... درباره شریعتی میگوید: کتابهای او به استثنای دو سه مطلب کوچک که به جایی نمیخورد و مهم نیست... باقی مطالبش عمقی و تحقیقی است... وی گل سرسبد اندیشههای وی را ماجرای زر و زور و تزویر دانسته و در این میان روی تزویر که آن را به طور معمول بر روحانیت رسمی تطبیق میکند، تکیه میکند.(ص660)
شگفتی بیشتر در کتاب فقه استدلالی است که فتاوی فراوانی برخلاف آراء اجماعی علمای شیعه دارد، و عامل اصلی آن نیز گرایش مؤلف به نوگراییهای افراطی و عقلی امروزی است.(ص661)
11. مصطفی حسینی طباطبائی: ...آقای طباطبائی مانند بسیاری دیگر از افراد وابسته به این نحله، امامت را به عنوان یک اصل الهی نپذیرفته و تنها بر آنچه که به صراحت از قرآن قابل استنباط است تکیه میکند.(ص661)
12. محمد صادقی تهرانی: وی سوابق انقلابی نیز داشته و برخی از نوارهای سخنرانی وی در مکه بر ضد رژیم پهلوی، پیش از انقلاب در ایران انتشار یافت... وی نسبت به دانش اصول بیاعتنا بوده، اعتقادی به غالب مطالب آن ندارد و میکوشد تا همه چیز را براساس فقه قرآنی استنباط کند... رساله فقهی وی که به صورت مفصل و مختصر به چاپ رسیده، حاوی روشی جدید است که احکام فقهی را با ادله آن بیان میکند... بسیاری از احکام فقهی در این رساله، به نوعی خارج از چهارچوب رسمی فقه شیعه میباشد، گرچه به هر حال، بسیاری از آنها، موافقانی از میان فقهای پیشین به صورت قول نادر و شاذ و ضعیف دارد.(ص663)
وی در برخی از ویژگیهایی که این طایفه در آنها مشترکند، با آنان نقطه مشترک دارد: بحث وجوب نماز جمعه، بحث مربوط به خمس، قرآنگرایی افراطی همزمان با بیاعتنایی به حدیث به اعتبار مخالفت با قرآن؛ امری که آزادی بیشتری برای ساده کردن دین و فراهم آوردن آزادی بیشتر برای اجتهاد آزاد در اختیار میگذارد... گفتنی است که اتهام سنیگری و وهابیزدگی گاه به دکتر شریعتی نیز نسبت داده میشد که ناظر به برخی از مطالب وی در زمینه امامت بود که زمانی به آنها اعتقاد داشت؛ این نکتهای بود که بعدها در نامه مشترک استاد مطهری و بازرگان مورد انکار قرار گرفت.(ص665)
13. جریان شهید جاوید: یکی از فضلای حوزه علمیه، با نام نعمتالله صالحی نجفآبادی کتابی تحت عنوان شهید جاوید در سال 1348-1349 نگاشت و ضمن آن، دیدگاههای تازهای را مطرح کرد.(ص666)
یکی از دیدگاههای اصلی کتاب، طرح بحثِ هدف امام حسین علیهالسلام از قیام عاشورا بود که آن را تشکیل حکومت عنوان کرده بود. این مسأله برای انقلابیون، نکته جالب توجهی بود و به همین دلیل، به لحاظ سیاسی از این کتاب حمایت کردند؛ در حالی که رژیم پهلوی، از دیدگاه مقابل که در نفی این نظر تلاش میکرد، حمایت میکرد و میکوشید تا این کتاب را به عنوان وسیلهای برای تفرقه میان روحانیون ترویج و چاپ کند... مهمترین آنها بحث از علم امام معصوم بود که به مناسبت آگاهی امام حسین از نهایت کارش یا عدم آگاهی از آن، مطرح گشته بود و البته به نوعی با همان برداشت سیاسی از کربلا و هدف امام حسین (ع) پیوند میخورد... آنچه از نظر فرانگرِ امام در آن برهه قابل توجه بود، مذموم بودن نفس این اختلاف و اشاره به تحریکاتی بود که رژیم برای سرگرم کردن روحانیون در این ماجرا صورت میداد.(ص667)
ساواک در گزارشی هم پیرامون درگیری دو گروه طرفدار و مخالف شهید جاوید نوشت: به فرض آن که بین دو جناح موجود درگیری ایجاد شود، به مصلحت است که بدوّا دستگاههای انتظامی محل دخالت ننمایند و حتی به اختلافات موجود دامن زده تا بتوان بهرهبرداری لازم را نمود.(ص668)
به هر روی، یکی از اهداف اصلی کتاب، سیاسی کردن نهضت عاشورا بود که بعدها در انقلاب اسلامی، مورد توجه و تأکید قرار گرفت... در این میان مخالفت استاد مطهری با برخی از مطالب کتاب را میبایست خارج از این چهارچوب تفسیر کرد. در آنجا مخالفت، نه با بعد سیاسی کردن نهضت عاشورا، بلکه با اظهار برخی از مطالبی بود که به نظر استاد، با دیدگاههای معمول در تاریخ و جامعه تشیع تطبیق نمیکرد... بسیاری از کسانی که بر شهید جاوید به نوعی رد نوشتند، در شمار عالمان بنام آن وقت بودند.(ص670)
نویسنده شهید جاوید کتابی با عنوان عصای موسی در نقدِ نقدها نگاشت که به سال 55 توسط کانون انتشار چاپ شد.(ص671)
آقای یزدی متنی را از آقای صالحی گرفته که به نوعی اصلاح و بازنگری در نظریاتش بوده و آن را در جلسهای که وعاظ قم با آیتالله گلپایگانی داشتند، مطرح کرده است. این ماجرا در کاهش تنش مؤثر بوده و برخی از وعاظ را قانع کرده است... جریانی که به نام سیدمهدی هاشمی (متولد 1323 ش) شهرت یافت و بیش از آن که عبارت از یک تشکل گروهی باشد، در برگیرنده یک طیف فکری بود؛ تعبیری که خود مهدی هاشمی، به کار میبرد.(ص672)
مهدی هاشمی به جلسات میرزامحمدجواد غروی از رهبران جنبش اصلاحطلب در شیعه، در شهر اصفهان رفته و برخی از آموختههایش از محفل اوست که به وضوح، در آن محفل، عقایدی که به نوعی سنّی زده بوده، ترویج میشده است... وی کشتن شمسآبادی را که در فروردین سال 1355 اتفاق افتاد، از آن روی توجیه کرده است که افکار وی، افکار روحانیت سنّتی بوده و طبعاً با برداشتهای غروی ناسازگار میآمده است. موضعگیریهای مرحوم شمسآبادی در باره کتاب شهید جاوید یکی از عوامل اصلی کشته شدن وی توسط گروه هدفیها بوده است.(ص673)
پیوستها
امام خمینی و سازمان مجاهدین در نجف: ...نخستین متن، مصاحبه با آقای دعایی است که در نجف یکی از حلقههای ارتباطی امام با برخی از مبارزان و مخالفان رژیم بود. دوم مصاحبه تراب حقشناس و حسین روحانی دو تن از اعضای سازمان مجاهدین پیشین و سپس سازمان پیکار است.(ص678)
[مصاحبه حجتالاسلام دعایی با رادیو] ...من در جریان تماس مجاهدین خلق با امام، چندین سال سمپات و یا بالاتر از سمپات در ارتباط با این سازمان بودم و با آنها همکاری کردم... زمانی که روابط رژیم شاه با رژیم فعلی عراق تیره شده بود، سه مرتبه رزمندگان ایرانی هواپیمای ایرانی را مجبور کردند که در عراق بنشیند.(ص680)
سومین هواپیما، هواپیمائی بود که از دبی عازم بندرعباس بود و سرنشینان آن، هواپیما را مجبور کردند که در بغداد بنشیند و 9 سرنشین به استثنای خدمه داشت و ماهیت افراد مبهم بود و خود مجبور کنندگان به فرود این هواپیما در بغداد از کادرهای برجسته سازمان مجاهدین خلق بودند... همزمان با فرود این هواپیما، کادر مرکزی سازمان تلاش میکند که به نحوی از طریق حضرت امام و دیگر یاران مبارز در عراق برای آزادی اینها کمک بگیرد و مرحوم آیتالله طالقانی را سوار ماشین میکنند در یکی از جادههای اطراف تهران، مسأله را مطرح میکنند و ایشان هم با دست مبارکشان با مرکب نامریی پیامی را به امام مینویسند. در آن پیام همان طور که خود امام فرمودند، نوشته بودند: انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی (درست سرنوشت اصحاب کهف).(ص681)
آن شخص سیدمرتضی تراب حقشناس بود که جهرمی است... روز بعد امام در جواب گفتند که من نمیتوانم کاری انجام بدهم. چون رسماً من باید چیزی از مسؤولین عراقیها برای آزادی اینها بخواهم و بعداً آنها نیز چیزی از من خواهند خواست و بنده نمیتوانم با عراقیها داد و ستد را آغاز کنم... این ماجرا گذشت و از عراق به سوریه رفتند و به یارانشان در سوریه پیوستند. و بعد از چندی تراب حقشناس نزد من آمد و گفت که ما از طرف سازمان مأموریت داریم که با امام در ارتباط باشیم و کلیه برنامه و ماهیت سازمان خود را به امام عرض کنیم و تا حد امکان حمایت ایشان را جذب کنیم.(ص682)
پنج جلسه پشت سر هم به حسین روحانی اجازه دادند که مستقیماً حرف بزند. حرفهایش را زد و از کتابهایی که با خودشان آورده بودند که امام از طریق آن کتابها با طرز تفکر این سازمان آشنا بشوند، کتاب راه انبیاء راه بشر بود و کتاب امام حسین معروف که آن روزها اسمش سیمای یک مسلمان بود... امام درباره کتاب راه انبیاء راه بشر فرمودند که: «اینها ضمن این کتاب میخواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد سیر تکاملی همین جهان است و این چیزی است که خلاف معتقدات اصولی اسلامی» و باز برداشت امام این بود که «اینها بیش از آن که تعبّد داشته باشند، تمسّک دارند، یعنی این مفاهیم که از نهجالبلاغه و از قرآن گرفته میشود و با این شیوایی عرضه میشود، یک نحو وسیله هست، تمسکی به آن کردهاند و از بن دندان ایمان ندارند»... امام گفتند: «من تأیید نمیتوانم بکنم، شما معتقد به مبارزه مسلحانه هستید. الان وقتش نیست، پیروز نخواهید شد.»(ص683)
در یک جلسه خاطرم هست که من بعد از یک ساعت و نیم صحبت، گریهام گرفت، و شاید پنج دقیقه گریستم و نتوانستم حرف بزنم که بلکه بتوانم حمایت امام را از این سازمان و از راه آنها و شیوه کار آنها کسب کنم. امام مقاومت کرد... آیتالله طالقانی، آیتالله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید، نتوانست. همین حضرت آیتالله العظمی منتظری، ایشان نامه دادند و نامه را مرحوم احمد رضایی گرفت و در کفش جاسازی کردند و آوردند خدمت امام، تأثیر نگذاشت... اینها کتابهای زیادی داشتند، اما برای عرضه به امام و برای جلب نظر امام فقط دو کتابشان را آوردند، راه انبیاء راه بشر و امام حسین؛ و تکامل را نیاوردند.(ص684)
حضرت آیتالله العظمی منتظری، خودشان طی یک مصاحبهای یادآوری کردند تا قبل از این که به زندان بروند و در زندان با سازمان و عناصر مرکزی در تماس باشند، تلقی دیگری داشتند و بعداً که در تماس رسمی و مستمرّی با آنها بودند، برداشت دیگری.(ص686)
مرحوم آیتالله مطهری هم در سفری که به عراق کردند و من این افتخار را داشتم که چند ساعت در محضر ایشان بودم و گفتم که شما در رابطه با اینها پیغامی فرستاده بودید... فرمودند که در داخل کشور آن قدر مجال و زمینه نیست که انسان بتواند با این افراد بنشیند و بحث دقیق علمی و ایدئولوژیکی بکند و به ماهیت و اهداف و افکارشان پی ببرد... ما همین که به ظاهر میدیدیم اینها نماز میخوانند و دمی از قرآن و نهجالبلاغه میزنند و در این مسیر مبارزاتی هستند، ناچار به حمایت از اینها بودیم...(ص687)
مصاحبه نشریه پیکار با تراب حقشناس: ...در یک دوره ما مبارزه انقلابی خود را علیه امپریالیسم و دیکتاتوری سلطنتی را در قالب ایدئولوژی مجاهدین که برداشتهای مترقیانهای را از فرهنگ اسلامی ارائه میداد منعکس و قابل تبیین میدیدیم و هنگامی که به اشکالات آن بینش و ضعفهایش پی بردیم، چون سمتگیری قطعی بسوی پرولتاریا داشتیم و هدفمان مبارزه پیروز علیه امپریالیسم و رهایی زحمتکشان به ویژه طبقه کارگر بود، تردیدی در کنار گذاشتن بینش گذشته و قبول مارکسیسم- لنینیسم نداشتیم...(ص688)
من به عنوان یک وظیفه انقلابی و تشکیلاتی جهت تدارک آموزش نظامی مجاهدین و تماس با انقلابیون فلسطینی جزء یک هیأت سه نفری (با شهید رسول مشکینفام و یک نفر دیگر) در اوائل فروردین 49 از طریق خلیجفارس و به طور قاچاق به خارج کشور رفتم. تلاشها و تماس ما و همرزمان، منجر به استقرار هیأتهای اعزامی مجاهدین در پایگاههای فلسطینی در اردن و سپس در سوریه و لبنان شد.(ص690)
سئوال: دلیل پذیرش مارکسیسم لنینیسم از سوی سازمان چه بود؟: ...من طی سه سال تحصیل در حوزه قم، درسهای پایهای ادبیات عرب، منطق، اصول و فقه خواندهام (که فعلاً البته برایم مهم نیست و هیچ افتخاری هم ندارد) علاوه بر این دروس رسمی، تفسیر المیزان، درسهای اصول عقاید ناصر مکارم و تفسیرهای سیدرضا صدر و نیز درسهای تفسیر آیتالله طالقانی مسجد هدایت را که بعدها در کتاب پرتوی از قرآن منتشر شد «دو لاپهنا» فرا گرفتهام... من پس از آشنایی کامل با زبدهترین سخنانی که درباره اسلام زده میشد و عمل مجدانه براساس آن برداشتها در کوران چندین سال مبارزه انقلابی با رژیم خونخوار شاه، مارکسیسم را پذیرفتم.(ص694)
در سال 50 پس از آن که نسخهای از کتابهای سازمان را که در درون تشکیلات به صورت تدوین شده آمده بود، دریافت کردیم، سازمان در آن موقع از ما خواسته بود که به طور علنی آنها را منتشر سازیم... ثانیاً کتاب شناخت را آن مبارزین چاپ نکردند بلکه آقای دعایی آن را در چاپخانه عرفان نجف چاپ کرد و زحمت تصحیح چاپی و نیز مخارج آن را به نفع سازمان به عهده گرفت...(ص693)
باید بگویم که تماسهای من با آیتالله خمینی در نجف در سالهای 49 تا 52 به نمایندگی از سازمان مجاهدین خلق ایران، اولین تماس مستقیم من با آیتالله نبود. قبلاً در سالهای 40 تا 42 چندین بار از طرف انجمن اسلامی دانشجویان و دانشجویان نهضت آزادی با مجتهدین معروف وقت، مِنجمله آیتالله خمینی ملاقات کردم... ما در نهضت آزادی نیز همراه با جوانان پرشوری از کادرها و اعضای نهضت بودیم که سیاست رفرمیستی رهبری را نمیتوانستیم هضم کنیم...(ص695)
پس از خرداد 42 تلاش کادرهای جوان و مبارز نهضت آزادی برای بیرون آوردن آن از رفرمیسم ریشهدارش و تشکّل مجدد، عبث ماند و به همین لحاظ بود که پس از تشکیل هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران، من به آن پیوستم و جهانبینی سازمان را که اسلامی و انقلابی میدانستم، قبول داشتم... در آغاز فروردین 49 جزء اولین هیأت اعزامی این سازمان مرکب از مجاهد شهید رسول مشکینفام، یک رفیق دیگر و من برای مذاکره و برقراری تماس با جنبش مقاومت فلسطین و تدارک آموزش نظامی به طور قاچاق و از مرز جنوب، به خارج کشور رفتم و به دنبال آن 9 سال تمام (قریب 6 سال در سازمان مجاهدین و کمی بیش از 3 سال در بخش منشعب از آن) بنا به دستور سازمان در خارج کشور به وظایف انقلابی و تشکیلاتی خود مشغول بودم.(ص696)
یک هواپیمای ایرانی که 6 برادر زندانی ما را به تهران میآورد، به وسیله 3 نفر دیگر از برادران مِن جمله رفیق روحانی ربوده و به بغداد برده شد... سازمان این بار برای نجات 9 نفر آن هم از زندان بغداد، باید تلاش میکرد. سفر من به عراق و ملاقات با آیتالله یکی از این تلاشها بود.(ص697)
قبل از شهریور 50 یعنی پیش از آن که تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان ما (در آن زمان سازمان مجاهدین خلق) و تقریباً اکثر اعضای رهبری آن به اسارت پلیس شاه خائن بیافتند، با برخی از روحانیون که به طور نسبی اندیشه مبارزاتی داشتند و برداشتهای مترقیانهای از اسلام ارائه میدادند، تماس داشتیم و از آنها به منظور دستیابی به مفاهیم قرآن و نهجالبلاغه کمک میگرفتیم...(ص698)
گرایش ما به قبول برخی از اصول مارکسیسم، نقطه افتراق ما و آنان را تشکیل میداد... از میان روحانیون، نزدیکترین فرد به ما آیتالله طالقانی بود... پس از تبعید آیتالله خمینی به عراق، شاید اولین اعلامیه او پس از چند سال، اعلامیهای بود در حمایت از انقلاب فلسطین و به ویژه الفتح که همزمان با حج در سال 47 صادر شده بود. ما این اعلامیه را ترجمه و در تعداد قابل توجهی تکثیر و پخش کردیم و اولین کار تبلیغی ما در آن شرایط نیز محسوب میشد... پس از ضربهای که در شهریور 50 به سازمان وارد آمد، سازمان تصمیم گرفت که از پوسته محدود تشکیلاتی خود بیرون آید. رژیم را طی فعالیت تبلیغی وسیع افشا نماید و با تماس با برخی از مراجع و روحانیون و افراد مبارز و بیان مواضع عام سیاسی و اعتقادی خود، حمایت آنان را از مبارزین در بند جلب کند...(ص699)
ما بر اساس همان بینش و سیاستی که ذکر کردم و با همان توقع محدود اما آغشته به توهم، در بهمن 1350 جلساتی با آیتالله خمینی داشتیم و رفیق حسین روحانی (برادر مجاهد ما در آن زمان) نظرات سازمان را در زمینه ایدئولوژی، استراتژی مبارزه مسلحانه و تحلیل از وضع جامعه، تاریخچه انقلابات اجتماعی و ضدامپریالیستی و... را به تفصیل برای آیتالله بیان کرد.(ص701)
مصاحبه نشریه پیکار با حسین روحانی: پس از بنیانگذاری سازمان، در سال 47 از جمله مباحث مهمی که در درون سازمان و در ردههای بالایی آن به بحث گذاشته شد، برخورد مشخص با مسأله قهر در شرایط جامعه ایران و به اصطلاح تعیین خط مشی تاکتیکی بود... سازمان مجاهدین خلق در آن زمان، پس از تعیین خط مشی تاکتیکی خود و در همین رابطه مسأله تدارک و آمادگی نظامی را به طور فوری در دستور کار خود قرار داد و به برنامهریزی در این زمینه پرداخت. در چهارچوب همین برنامه قرار شد قبل از هر چیز با انقلابیون فلسطین و در آن زمان سازمان الفتح تماس گرفته شود و شرایط لازم برای آموزش نظامی عدهای از اعضا و کادرهای سازمان در اردوگاههای فلسطینی فراهم گردد... من موفق شدم در آذرماه 49 در پاریس با محمد همشری نماینده سازمان الفتح (که بعدها به دست عمال صهیونیسم در پاریس به شهادت رسید) چندین ملاقات داشته باشم... به دنبال چنین تعهد همکاریای، تعداد قابل توجهی از اعضا و کادرهای سازمان برای گذراندن دوره آموزشی به اردوگاههای فلسطینی گسیل شدند که پس از پایان دوره آموزش نظامی، اکثراً به ایران مراجعت کردند.(ص702)
ششم مرداد ماه 1349، شش نفر از آنها در بازار دبی و هنگام خرید لباس توسط پلیس دبی دستگیر و زندانی شدند... من در رابطه با این مسئولیت در روز 11 شهریور 49 به دبی مسافرت کردم و در فرصت کوتاهی این جمع با شرکت شهید رسول مشکینفام، مجاهد صادق ساداتدربندی و یک رفیق دیگر و خود من در دبی استقرار یافت... ما در خلال تماسهای دائمی و در عین حال مخفیای که با زندان داشتیم، از برنامه استرداد مجاهدین دربند به ایران و جزئیات آن مطلع شدیم و علیرغم فرصت کوتاهی که در اختیار داشتیم (فقط 20ساعت)، موفق شدیم طرح ربودن هواپیمای دو موتورهای را که قصد داشت مجاهدین اسیر را از دبی به بندرعباس منتقل نماید به مورد اجرا گذاردیم.(ص703)
بلافاصله پس از ورود به بغداد مقامات عراق ما را به محلی که در ساختمان وزارت دفاع قرار داشت، هدایت کردند... آنها با توجیه این که ما را نمیشناسند و نسبت به ما مشکوکند، بدترین فشارها را به ما وادار [وارد] کردند.(ص704)
بالاخره به دنبال فشاری که مرتباً به مقامات عراقی جهت خروج از عراق وارد میآوردیم و با کوشش و فعالیت دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین در بغداد، موفق شدیم عراق را ترک و به ارودگاههای فلسطینی و سایر همرزمانمان که از مدتها پیش به آنجا رفته بودند، بپیوندیم... به دنبال دستگیری و زندانی شدن تعداد بسیار زیادی از اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین در روز اول شهریور 50 و روزها و ماههای پس از آن و در آستانه محاکمه آنان در بیدادگاههای رژیم آریامهری و احتمال و حتی قطعیت محکومیت اعضای رهبری و کادرها به اعدام، همرزمان مجاهد ما در داخل کشور طی نامهای خواستار آن شدند که در این باره و سایر مسائل مربوط به جنبش انقلابی ایران و اوضاع جامعه، با آیتالله خمینی، مذاکره شود.(ص705)
این در شرایطی بود که عناصر مختلفی از روحانیت مترقی در داخل کشور، موضع حمایتآمیز از مجاهدین داشته و تنها آیتالله خمینی بود که تا آن روز کاملاً سکوت اختیار کرده بود... آنچه که آیتالله خمینی بدان اعتقاد داشت بیکم و کاست همان بینش و تفکر اسلامی به مفهوم واقعی خودش بود... آنچه را که ما از اسلام برداشت میکردیم در واقع برداشتی التقاتی و دوالیستی بود که هم رنگ اسلام داشت و هم رنگ مارکسیسم و فلسفه علمی را... لذا تصادفی هم نبود که هم ما و هم آیتالله خمینی در همان برخوردهای اولیه متوجه اختلاف فاحشی که با یکدیگر داشتیم شدیم. مضافاً بر اینکه آیتالله به عنوان یک مونیست مذهبی، متوجه التقاط فکری ما نیز شده بود.(ص706)
ملاقات من با آیتالله خمینی در نیمه اول بهمن ماه سال 50 صورت گرفت... قبل از من و از نیمه دوم سال 49 به این طرف رفیق تراب به عنوان نماینده سازمان بارها با آیتالله ملاقات و درباره مسایل مختلف با نامبرده به گفتگو پرداخته بود... این کار عموماً چه در مورد من و چه درمورد رفیق تراب، توسط آقای دعایی که در آن دوره از جمله سمپاتهای فعال ما در خارج از کشور بود و امروز خود را وقف ضد انقلاب کرده است، صورت میگرفت، ملاقات ما با آیتالله، طی جلسات متوالی و هر بار یک تا دو و در مجموع حدود 10 ساعت به طول میانجامید... شیوه کار ما چنین بود که ابتدا من مسأله مورد نظر را طرح میکردم و درباره آن توضیحات لازمه را میدادم و در پایان نظر آیتالله را درباره این مسأله جویا میشدم. آیتالله نیز برخلاف آنچه که تاکنون ادعا شده که ایشان سکوت میکردند، نظر خود را نسبت به یکایک این مسایل ولو به اختصار میداد.(صص8-707)
ما در توضیح مواضع سازمان مجاهدین برای آیتالله علاوه بر توضیحات شفاهی، مدارکی از سازمان و از جمله کتاب امام حسین را نیز برای مطالعه در اختیار آیتالله قرار دادیم... این کتاب برای اولین بار به صورت پلیکپی در سال 51 در سطح جنبش منتشر شد که تأثیرات جالبی بر روی هواداران سازمان به جای گذاشت... این کتاب، چه از نظر مضمون و چه از نظر شکل، تجسّم بارزی از ایدئولوژی التقاطی سازمان مجاهدین بود. تحلیل ما از قیام امام حسین از یک سو ناظر بر ایدئولوژی اسلامی و اعتقاد به خدا، وحی و قیامت و الزاماً امامت و به عبارت دیگر نفی ماتریالیسم دیالکتیک بود و از سوی دیگر نظارت بر برداشتهای مادی ما از تاریخ و رویدادهای تاریخی و ازآن جمله قیام امام حسین و واقعه عاشورا داشت. ما از یک سو نیروی محرکه تاریخ را که اراده باری تعالی و پیامبران و امامان دانسته و از دیگر سو مبارزه طبقاتی و تودهها را به عنوان نیروی محرکه تاریخ به حساب میآوردیم... بسیاری از صفحات این کتاب پر بود از استنادات ما به قرآن و نهجالبلاغه از یک سو و نقل قولهایی از لنین و دیگر بزرگان مارکسیسم از سوی دیگر. و باز چنین نحوه برخوردی نه منحصر به این کتاب، بلکه به مثابه یک شیوه عمومی متأثر از ایدئولوژی التقاطی آن روزمان در اکثر آثار و مدارک سازمانی نظیر کتاب شناخت، راه انبیاء و... بکار گرفته میشد.(صص1-710)
از جمله مسائلی که در ملاقات من و آیتالله مورد بحث قرار گرفت، همین مسأله تکامل بود. اعتقاد به اصل تکامل و پیدایش حیات از ماده و تکامل پیچیده آن به انسان، از ابتدائیترین و در عین حال اساسیترین اعتقادات سازمان مجاهدین بود و از همین رو یکی از جزوات آموزشی سازمان که پس از کتاب شناخت به اعضاء آموزش داده میشد جزوه «تکامل» بود... روشن است که آیتالله با توجه به جهانبینی ایدهآلیستی و مذهبیاش به هیچ وجه با آنچه که مورد قبول ما بود، موافقت نداشت و مخالفت خود را نیز آشکارا پس از مطالعه کتاب امام حسین اظهار داشت. اختلاف بنیانی میان ما و آیتالله بر سر تکامل الزاماً به درکهای مختلف ما و او درباره مسائل دیگری از جمله معاد و قیامت نیز کشیده میشد.(ص714) ادامه دارد ...