به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در پنج بخش منتشر میشود. (بخش پنجم)
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
خاطرات و تاریخپردازی منسوبان یا حامیان رژیم پهلوی در ربع قرن اخیر، رویکردهای متفاوت و بعضاً متعارضی را مینمایاند. به طور کلی میتوان آثار ارائه شده را به چهار گروه تقسیم کرد:
1- آثار بیان کننده برخی حقایق در مورد عملکرد پهلویها با هدف بیاطلاع نشان دادن آمریکا و انگلیس از آن دوران سیاه (همچون «آخرین سفر شاه» نوشته ویلیام شوکراس)
2- آثار تطهیر کننده شخص راوی از طریق طرح برخی مفاسد پهلویها و مظالم غرب به ایران (همچون خاطرات ابوالحسن ابتهاج)
3- آثاری با طرح برخی انتقادات از حامیان خارجی محمدرضا پهلوی برای تطهیر وی (همچون «آخرین روزها» نوشته هوشنگ نهاوندی)
4- آثاری با انتقاد شدید از ملت ایران که به حکومت پهلویها پایان دادند با هدف تطهیر غرب و پهلویها (همچون «کهندیارا» خاطرات فرح دیبا)
در طی این سالها هرچه از زمان پیروزی انقلاب اسلامی دور شدهایم کمتر تولید آثاری از نوع یک و دو را شاهد بودهایم، زیرا شناخت ملت ایران و سایر ملتها از رژیم پهلوی که منجر به قیام کمنظیری برای ساقط کردن محمدرضا و پایان دادن به سلطه آمریکا بر ایران شد در اوج خیزش سراسری مردم، بسیار وسیع و گسترده بود. لذا آثار تولیدی برای تطهیر حامیان شاه نمیتوانست بدون بیان مفاسد عوامل داخلی غرب صرفاً با مقصر جلوه دادن درباریان، حتی برای جامعه جهانی کشش و جاذبهای داشته باشد. اما هر چه از آن دوران دورتر میشویم از یک سو غبار ایام، گذشتهها را بیشتر میپوشاند و از دیگر سو نسلهای جدیدی پا به عرصه میگذارند که با مسائل و موضوعات سالهای دراز حاکمیت بیگانگان بر این دیار کاملاً ناآشنایند؛ بنابراین دارندگان تعلقات سیاسی به آن ایام، بعد از گذشت دو دهه از خروج ایران از مجموعه وابستگان به غرب بر این تصورند که شرایط برای نگارش آثاری از نوع سوم و چهارم بیشتر فراهم است. در این میان خاطرات آقای مئیر عزری را که به صورت غیرمتعارفی شانزده سال به عنوان سفیر اسرائیل در ایران اقامت میگزیند و تا مقام مشاور و امین محمدرضا پهلوی ارتقای موقعیت مییابد باید تا حدودی متفاوت از دستهبندی ارائه شده قلمداد کرد؛ زیرا آقای عزری در این اثر تلاش کرده پدیده صهیونیسم و پیوند آن را با پهلویها، مستقل از غرب ارزیابی کند. هرچند جمع کثیری از صاحبنظران سیاسی برای پدیده صهیونیسم هویتی جدا از کلانسرمایهداری حاکم بر غرب قائل نیستند، اما جناب سفیر در اثر خود اینگونه میپسندد تا عملکرد صهیونیستها در ایران را متفاوت و مستقل از آمریکا و انگلیس جلوه دهد؛ از این رو ضمن وارد آوردن انتقاداتی جدی به عملکرد این دو کشور- چه در دوران اوج حاکمیتشان بر ایران و چه در زمان متزلزل شدن پایههای حکومت وابسته به آنها- میکوشد صهیونیستها را در جایگاه دلسوزترین افراد برای منافع ملت ایران مطرح سازد. بلاشک برای محققان و تاریخپژوهان نیز نگریستن از منظر صهیونیستها به یکی از حساسترین فرازهای تاریخ کشورمان جاذبه لازم را خواهد داشت. همچنین باید اذعان داشت اطلاعات ارائه شده در این خاطرات برای تطهیر عملکرد صهیونیستها میتواند نگاه جدیدی را به تاریخ معاصر این مرز و بوم مطرح سازد؛ زیرا علاوه بر کوتاهیهای جبران ناپذیر در زمینه بررسی عملکرد صهیونیستها در ایران (از جنبش مشروطه تا سقوط پهلویها) اصولاً به دلیل پنهانکاری شدید مؤسسات صهیونیستی همچون آلیانس و سازمانهای مخفی وابسته به این جماعت همچون فراماسونری، روتاری،... منابع لازم برای مطالعه مستقل نقش صهیونیستها در ایران کمتر فراهم شده است. اکنون با انتشار خاطراتی در چنین حجم (دو جلد، پنجاه فصل، 710 صفحه قطع رحلی و 450 قطعه تصویر و سند) زمینهها و انگیزههای ابتدایی برای برداشتن گامهای محققانه وجود دارد.
همانگونه که خوانندگان به خوبی دریافتهاند موضوعات و مسائل از نگاه صهیونیستها به صورت بسیار گذرا و سطحی در این خاطرات مطرح شده است، حال آن که هر کدام به صورت مستقل میتواند مبنای تحقیق و پژوهش قرار گیرد. عزری آنگونه که خود به صراحت اذعان میدارد، یک صهیونیست و از خانواده تربیت شده در مکتب آلیانس است؛ بنابراین موضوعات متنوع طرح شده در این خاطرات را نمیبایست موضع یهودیان ایران قلمداد کرد، زیرا با توجه به وجود گرایشهای مختلف در میان یهودیان، یک نژادپرست را هرگز نمیتوان به عنوان سخنگوی آنان شناخت، هرچند وی تلاش بسیار دارد تا اعمال و رفتار تربیت شدگان آلیانس در ایران را به آحاد این اقلیت دینی تعمیم دهد. اجمالاً در ابتدای این بحث باید به این نکته اشاره داشت که صهیونیسم هیچگونه ارتباط مبنایی با باورهای دینی ندارد، بلکه صرفاً گرایشی نژاد پرستانه در درون یک قوم است. البته صهیونیستها ابتدا پایگاه اصلی عضوگیری خود را در میان یهودیان بنا نهادند، اما امروز که به وضوح در میان سایر اقوام اروپایی، صهیونیستهای مسیحی نیز هویت خویش را آشکار کردهاند بیش از هر زمانی عدم ارتباط صهیونیسم با باورهای ادیان الهی آشکار شده است. مجمع عمومی سازمان ملل نیز در سال 1975 م. طی قطعنامه شماره 3379 رسماً صهیونیسم را معادل «نژادپرستی» عنوان کرد و علت دوری جستن بسیاری از یهودیان معتقد و پایبند از این جماعت خود برتربین را باید غیرهمگون و حتی متعارض بودن تمایلات آنها با مبانی فکری و اعتقادی مذاهب الهی دانست. ادیان الهی همواره منادی برابری انسانها (با رنگها و قومیتهای مختلف) بودهاند و فضیلت و برتری را در میزان تعلقات معنوی و به طور کلی پایبندی انسان به «اصول الهی» عنوان نمودهاند؛ بنابراین هم از نظر ادیان آسمانی و هم براساس اجماع جامعه بشری، صهیونیسم یک گرایش مذموم خود برتربین نژادی است. این که ظهور و بروز چنین پدیده شومی در جهان امروز زمینهساز چه فجایعی بوده است ارتباط مستقیمی با خاطرات آقای عزری پیدا نمیکند، اما پیوند نژادپرستان جهان که در این خاطرات به هیچ وجه به آن اشاره نمیشود، نکته قابل تأملی در شناخت صهیونیسم خواهد بود. دقیقاً از همین رو نماینده صهیونیستهای حاکم بر فلسطین هیچگونه اشارهای به ارتباط بسیار قوی تلآویو با آفریقای جنوبی در سالهای حاکمیت آپارتاید بر این کشور نمیکند، در حالیکه رژیم نژادپرست سفید پوست پروتریا همچون صهیونیسم یکی دیگر از میوههای تلخ سرمایهداری بود و بدین جهت این دو رابطه تنگاتنگی با هم داشتند و به شدت نیز از یکدیگر پشتیبانی میکردند.
مطالعه در زمینه پیوند رژیمهای شکل گرفته بر اساس تمایلات نژادپرستانه، محققان را به این واقعیت نزدیک خواهد ساخت که ظهور و افول پدیدههای خود برتربین نژادی در غرب عمدتاً ریشه در سرمایهداری سلطهطلب دارد و به طور کلی میتوان مدعی شد اوجگیری کلان سرمایهداری رابطه تنگاتنگی با تفکر برتری طلبی نژادی و قومی داشته است (در اشکال مختلف صهیونیسم مسیحی یا یهودی).
آقای مئیر عزری در فرازهایی از نوشتار خود به عدم ارتباط صهیونیسم با دین یهود اشارات صریحی دارد. به عبارت دیگر وی عنوان میکند که فردی میتواند اصولاً پایبند به دین یهود نباشد، اما صهیونیستی برجسته به حساب آید: «شادروان ابراهام میرزاحی (راد) چندان پایبند دین و دستورهای آن نبود، ولی خود را یک صهیونیست و وفادار سوگند خورده به اسرائیل میشناخت.» (جلد2، ص258)
تأکید بر جدایی صهیونیسم از یهودیت در مقدمه این بحث از این روست که امکان انگزدنها و استفاده از حربه آنتی سمیتیزم منتفی گردد. سوءاستفاده صهیونیستها از دین یهود بیشتر در این زمینه رخ مینماید که هرگونه نقدی را بر عملکردها و گرایشهای نژادپرستانه و ضدانسانی خویش، با چنین برچسبی منکوب میکنند. البته به منظور بیارتباط جلوهگر ساختن تدوین این خاطرات با تطهیر عملکرد صهیونیستها در ایران آقای عزری در پیشگفتار خود به گونهای به ایجاد این ذهنیت دامن میزند که گویا هدف از نگارش این اثر دفاع از عملکرد پهلویها بوده است: «در پایان این پیشگفتار نکتهای را باید یادآور شوم و آن اینکه خواننده این یادنامه شاید در فرود و فراز رویدادهای این نوشته بپندارد که نگارنده در برابر شاه درگذشته ایران و خاندان پهلوی، دینی به گردن داشته و با نگارش این یادنامه خواسته آن دین را ادا کند، به کسانی که با چنین پنداری روبرو خواهند شد باید بگویم بیش از دو دهه است که آن مرد بزرگ چشم از جهان فرو بسته و دستگاه پادشاهی در ایران برچیده شده، آن شکوه به افسانه پیوسته و خانوادهاش نیز مانند میلیونها ایرانی در گوشه و کنار جهان با درد آوارگی دست به گریبانند». (ص9) این جمله پایان بخش مقدمه ضمن تجلیل سخاوتمندانه از محمدرضا پهلوی و دوران حاکمیت وی بر ایران هیچگونه پاسخی به ذهنیتی که خود ایجاد میکند نمیدهد. شاید خوانندهای که آقای عزری را به هیچ وجه نمیشناسد و برای اولین بار با مطالعه این کتاب با نام و موقعیت وی در دوران پهلوی دوم آشنا شده است، از طریق تأمل در معیارها و ملاکها و همچنین شاخصهای مرتبطین و دوستان وی در داخل کشور بهتر بتواند به شناختی از او نائل آید. هرچند در ادامه این بحث با نماینده صهیونیستها در ایران بیشتر آشنا خواهیم شد، اما از آنجا که بعد از کودتای 28 مرداد بسیاری از طرفداران رژیم پهلوی بر این امر اصرار میورزیدند که افراد بدنام مرتبط با دربار باید طرد شوند تا چهره رژیم کودتا ترمیم گردد، بدین لحاظ میتوان اطرافیان محمدرضا پهلوی را به چند دسته تقسیم کرد.
منفورترین دسته، جماعت بدکاران، چاقوکشان و فواحش به رهبری شعبان جعفری بودند. جعفری خود در خاطراتش در مورد دارودستهاش در روز کودتا میگوید: «زاهدی بغل وا کرد، مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ کرد... گفت: هنوز ما خیلی باهات کار داریم. گفتم: قربان رفقام زندان هستن، اجازه بدین من برم اینارو بیارم. خلاصه رئیس زندان رو صدا کرد و گفت: اونارو بده بدست این برن. گفت: قربان اینا چند تاشون جرمشون سیاسی نیست! اینا چاقوکشی کردن. گفت: عیب نداره! بده به دست این برن.» (خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، نشر آبی، سال 81، ص171) هرچند جعفری برای عامه ملت ایران مشهورتر از آن است که نیاز به معرفی وی باشد، اما در شناخت وی همان بس که فاسدترین نیروهای دربار نیز تلاش داشتند از وی فاصله بگیرند. در این حال، احساس تعلق آقای عزری به آقای جعفری تا حدودی روشن میسازد که عمدتاً نقطه اتکای صهیونیستها در ایران چه کسانی بودهاند: «شعبان جعفری نامدارترین پهلوان زورخانههای ایران... دوستان پهلوان جعفری این جوانمرد دلیر، میهنپرست و شاهدوست را از زندان آزاد کردند... پهلوان شعبان جعفری بارها از اسرائیل بازدید نمود و یکی از دوستان خوب مردم این کشور شد.» (جلد2، صص8-26)
این تعریفها و تمجیدها، ملاکها و معیارهای صهیونیستها را مشخص و همچنین روشن میسازد نژادپرستان چه کسانی را دستکم از ایران جذب کردند و برای اقامت به اسرائیل بردند. برخلاف تلاش نگارنده که اسرانیل را کعبه آمال همه یهودیان عنوان میکند و علیرغم همه نگرانیهایی که حسابگرانه از انقلاب اسلامی در میان اقلیت یهودی ایجاد کردند، یهودیان تارک میهن عمدتاً حاضر نشدند به اسرائیل بروند و اقامت در آمریکا را ترجیح دادند. جالب اینکه برای فرد بدنامی چون شعبان جعفری نیز همزیستی با افرادی چون شارون (قتل عام کننده آوارگان فلسطینی در اردوگاههای صبرا و شتیلا) جاذبه چندانی نداشته است: «شاه که رفت منم رفتم. وقتی شاه خواست بره بیرون گفتم: خوب شاه که داره میره من اینجا بمونم چیکار کنم؟ منم میرم! اومدم رفتم اسرائیل چون اسرائیل را دوست داشتم...» (خاطرات شعبان جعفری،نشر آبی، سال 1381، ص340) جالب اینکه حتی صهیونیستها نیز همچون محمدرضا پهلوی حاضر میشوند یک زورخانه به وی واگذار کنند: «به من گفت: میخواهیم یه زورخونه تو اسرائیل درست کنیم... بعد از انقلاب که رفتم اسرائیل رفتم اونجا، خدمت شما عرض کنم دیدم یه جای خرابه است گردنشون گذاشتم که اونجا رو درست و روبراه کنن.» (همان، ص266)
با وجود همه تسهیلاتی که در اختیار جعفری قرار میگیرد وی حاضر نمیشود برای همیشه در اسرائیل بماند، لذا راهی آمریکا میشود و در آنجا اقامت میگزیند. وقتی افراد بیفرهنگی چون جعفری ترجیح میدهند در جای دیگری غیر از اسرائیل اقامت گزینند معلوم میشود چه افرادی با چه سطحی از فرهنگ، تبلیغات صهیونیستها را باور کرده و جذب آنان شدهاند. البته عزری در فرازی از خاطراتش، هم سطح فرهنگی ایرانیان جذب شده به اسرائیل را روشن میسازد و هم حجم تبلیغاتی که توانسته آنها را آنهم در دوران حاکمیت پهلویها بر ایران به ترک میهن وادارد: «برای استاد عدل (وزیر کشاورزی) از زندگی همکیشان یهودیام گفته بودم... پیرو خواسته وی باید به دیدار چندتن از یهودیان ایرانی تبار کشاورز در اسرائیل میرفتیم... یک کُرد یهودیی ساده که در ایران فروشنده ابزار یدکی اتوموبیل بود، آنروز شنبه برای ما میهمانان ایرانیاش خوراک ایرانی پخته بود و میکوشید به شیوه ایرانی از ما پذیرایی کند. همسر میزبان بانوئی ساده و بیآلایش بود میپنداشت همه میهمانانش یهودیی ایرانی هستند و برای بازبینی و بررسیی زندگی در اسرائیل به این سرزمین آمدهاند تا به روشنی دریابند که باید ایران را پشت سرنهند یا همانجا بمانند. او میکوشید ما را به هر زبانی که شده به زندگی در اسرائیل و ساختن با پارهای کاستیها خرسند کند. با شوری آتشین میگفت: کشور غربا را رها کنید و به خانه پدریتان بیائید، کم به ما زور نگفتهاند، کم به زن و بچههایمان فشار نیاوردهاند، بیچاره پدرها و مادرهایمان در چه نکبتی مردند، همه میگویند ما در ایران روزهای خوشی داشتهایم و گلایههایمان بیجاست!!... چهره برافروخته و چکههای سرد عرق روی پیشانیی میهمانان را در برابر این گفتهها و داوریهای تند میدیدم، ولی نمیدانستم چه واکنشی در سر و دلشان برانگیخته بود، دانستم که هر چه زودتر باید آهنگ سخن را دگرگون میکردم. بیمناک بودم که مبادا این دیدار غمانگیز لگدی بر پیاله شیری باشد که به دشواری دوشیدهام. ناچار به گوش عدل رساندم که: بانوی میزبان دچار گونهای بیماری روانیست، بنابراین میهمانان نباید گفتههای نامبرده را به دل بگیرند.» (جلد2، ص93)
بانوی بینوای یهودی که در دامنژادپرستان صهیونیست گرفتار آمده مگر چه چیزی را بازگو میکند که متهم به روانی بودن میشود؟ آیا جز این است که وی به بازگویی همان تبلیغاتی میپردازد که صهیونیستها قبل از ترک دیار خویش به شیوههای مختلف به وی القاء کرده بودند؟ اگر آشکار شدن باورهای صهیونیستی نشان از عدم تعادل روان دارد چرا زمانی که صهیونیستها به دلیل گرایشهای نژادپرستانه مورد انتقاد قرار میگیرند آن را برنمیتابند؟ جالب است توجه کنیم این میزان بدگویی از شرایط زندگی یهودیان در ایران مربوط به دورانی است که صهیونیستها آن را بهشت مطلوب خود اعلام میدارند و حاضر نمیشوند از موهبتهای چنین شرائطی محروم شوند. عزری خود بعد از شانزده سال در پست سفیر اسرائیل در ایران همچنان در مناصب پائینتر همچون رایزن نفتی و نماینده بانک روچیلد ترجیح میدهد از خوان نعمت گسترده شده توسط پهلویها برای بیگانگان، بهره گیرد. سرهنگ نیمرودی (وابسته نظامی سفارت اسرائیل)پس از پایان ماموریتش در ایران میماند و به امر تجارت؟! میپردازد (جلد 2، ص150) و... البته آقای عزری دلیل این همه علاقه وافر به ایران در این ایام را دستکم در مورد دیگران بیان میکند: «دوران درخشان شاه به سالهای پس از 1968 باز میگردد، روزهائی که بهای نفت و گاز ایران در بازار جهانی سر به آسمان کشیده بود... گسترش بازرگانی کشور به جائی رسیده بود که بسیاری از ژنرالها و سفرای بازنشسته آمریکاییی بیکاره و سرگردان در اروپا و خاور دور برای پولسازی به ایران میآمدند و با خوش آمدگوئیهای دستگاه روبرو میشدند (سپایرو آگنیو معاون رئیس جمهور آمریکا از سرشناسان این گروه بود)... آگنیو در اوت سال 1973 به اتهام کلاهبرداری از پست معاونت رئیسجمهوری آمریکا برکنار شد، جرالد فورد جایش را گرفت.» (جلد1، ص227)
بنابراین برخلاف تبلیغاتی که برای واداشتن یهودیان ایرانی به ترک میهن صورت میگرفت دستکم به گواه آنچه آقای عزری خود اذعان میدارد و در ادامه بحث مشروحاً به آن خواهیم پرداخت، صهیونیستها در ایران موقعیتی طلایی برای کسب ثروتهای نجومی و بهرهبرداری از امکانات گسترده کشور داشتهاند. متاسفانه باید اذعان داشت علیرغم گذشت بیش از ربع قرن از قطع ید صهیونیستها از ایران هنوز ابعاد همکاریهای موساد با ساواک، قراردادهای کلان تخریب کننده کشاورزی در پوشش خدمات کشاورزی، غارت میراث فرهنگی و دستاندازی به تاریخ کشور، بهرهبرداری از اختلافات قومی و دامن زدن به تجزیهطلبی برای گسترش نفوذ، دامن زدن به فساد هیئت حاکمه برای تحت کنترل درآوردن آنها، مشارکت گسترده در غارت نفت ایران و ... برای علاقهمندان به تاریخ روشن نشده است. هرچند آقای عزری در این خاطرات بسیار حسابگرانه متعرض این بحثها شده است، اما با این وجود تا حدودی مکتوبات وی میتواند به روشن شدن زوایایی از تاریخ کمک کند. در زمینه نقش اسرائیل و سازمان اطلاعاتیاش یعنی موساد در شکلدهی به ساواک، ابتدا عزری به گونهای سخن میگوید که گویی کاملاً با این سازمان جهنمی بیگانه بوده و مانند همه آحاد جامعه با شنیدن نام آن، ترس بر وجودش غلبه میکرده است: «روزی در آشفته بازار کارهای روزانهام، ناشناسی تلفن کرد و از من خواست با سرهنگ شاهین (رئیس بخش جراید ساواک) دیدار کنم... به هر روی این واژه در سال 1958 میتوانست برای شنوندهاش چندش آور و نگران کننده باشد... شنیده بودم هر کسی که به ساواک پای مینهد، بیرون آمدنش کار آسانی نبود. یا باید به همکاری با دستگاه پیمان میبست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا میکرد که به خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک (مردابی شور نزدیک قم) ریخته است!... کمتر کسی میتوانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید یا در برابر بازجویانش پایداری کند. با چنین بینشی برای دیدار سرهنگ شاهین میرفتم و در ژرفای اندیشهام نگرانیی آزارندهای موج میزد... تنها گمانی که به سرم نمیزد این بود که برای پارهای گفتوگوها درباره هفته نامه ستاره شرق مرا فرا خواندهاند.»(جلد یک، صص83-81)
و در فرازی دیگر جناب سفیر کسانی را که کارشناسان اسرائیلی را استادان بازجویان خواندهاند، ناآگاه مینامد و هرگونه همکاری در این زمینه را به طور کلی منکر میشود تا از جنایات و شکنجههای قرون وسطایی ساواک برائت جوید: «همکاریهای دو سویه سیاسی میان سران ایران و اسرائیل و داد و ستدهای اطلاعاتی و ارزیابیهای امنیتی تا پیش از فروریزیی پادشاهی در ایران همواره کارساز بودند. ناآگاهانی که از پس دگرگونیهای سال 1979 در ایران سر برآوردند و کارشناسان اسرائیل را استادان بازجویان (شکنجهگران) ساواک خواندند هرگز نتوانستند بر گفتههای بیپایهشان سرسوزنی سند نشان بدهند.» (جلد اول، ص86) در این تکذیبیه که در ادامه به بررسی صحت و سقم آن خواهیم پرداخت نوعی اعتراف به جنایات گسترده ساواک نیز وجود دارد که محدود به پرتاب کردن مبارزان از چرخبال به درون دریاچه نمک قم نیست؛ زیرا جنایاتی که در شکنجهگاهها اعمال می شد به مراتب وحشیانهتر از اقدامی است که جناب سفیر به ذکر آن میپردازد. اما قبل از بررسی سوابق ارتباط ساواک با موساد و آموزشهای صهیونیستها به مأموران ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری به صورت جزئیتر، لازم است به هویت واقعی آقای عزری نظری دقیقتر بیفکنیم. به عبارت دیگر باید دید آیا علت اظهار بیاطلاعی جناب سفیر از فعالیتهای مشترک ساواک و موساد در سرکوب مبارزان در ایران، بیگانه بودن وی با این مقولات است یا پنهانکاریها ریشه در خبرویت ایشان در این زمینه دارد: «آغاز سال 1960 سرآغاز دورانی است که دیدارهایم با شاهنشاه ایران نه با نام همراه، بلکه با نام نماینده، فرستاده یا سفیر اسرائیل در ایران انجام شده است... شاه پرسید با چه کسانی در ایران دیدار داشتهام و کدام را برتر یافتهام و ناگهان گفت: راستی چه کسی شما را به اینجا فرستاده؟ پاسخ دادم: کاستیهای آزارندهای که در دوستی و پیوند دو ملت ایران و اسرائیل به چشم میخورد بیآنکه دستور روز سران اسرائیل باشد به پیشنهاد نخستوزیر بنگوریون و موافقت وزیر خارجه گلدامئیر... شاه پرسید: آنها از شما خواستهاند در اینجا چه بکنید؟ شگفتیام را از این پرسش در خود فرو بردم و در پاسخ، فشردهای از دوره پیش از رفتنم به اسرائیل و بازگشتم به ایران را گفتم و افزودم: بنگوریون نخستوزیر اسرائیل به من گفته است در ایران هر کاری که میکنم باید بدانم که به سود کشور و مردم ایران باشد.» (جلد یک، صص218-217)
سؤالها و جوابهای رد و بدل شده در این ملاقات به خوبی مشخص میسازند که نگاه شاه به عزری به عنوان یک دیپلمات و سفیری عادی نیست؛ زیرا از یک سفیر اعزام شده هرگز سؤال نمیشود چه کسی او را فرستاده و چه نوع مأموریتی را در دستور کار خود دارد. همگان مکانیزم انتخاب سفیر توسط مقامات یک کشور و مأموریتهای این پست را به عنوان رئیس هیئت دیپلماتیک میدانند. طرح چنین سؤالاتی از طرف محمدرضا پهلوی به این معناست که وی از مأموریتهای عزری تحت پوشش سفیر بخوبی مطلع است. البته جناب سفیر نیز در فرازهای دیگری از خاطراتش، دیپلمات معمولی نبودن خود را مشخص میسازد: «دکتر دورئیل که همه توانش را در راه رسیدن نفت ایران به اسرائیل گذاشته بود، نمیتوانست در دفتر کوچکش جائی برای من داشته باشد. افزون بر آن پارهای کارهای پنهانی داشتم که کار در آن دفتر را برایم ناسازگار میکرد.» (جلد اول، ص72) و در فراز دیگری میافزاید: «پس از پارهای ارزیابیها دانستیم که چشمهای دستگاه ما را موشکافانه میپایند و چارهای نداریم جز اینکه در پنهانکاریها بیشتر بکوشیم.» (جلد اول، ص84) این پنهانکاریها با توجه به روابط بسیار مثبت بین صهیونیستها و محمدرضا پهلوی از یک سو مشخص میسازد که سؤالات ابهامآمیز در ملاقات مورد اشاره بیدلیل نبوده است. از سوی دیگر، این ادعا که کارهای سفارت اسرائیل بنا به توصیه بنگوریون به سود مردم ایران صورت میگرفته واقعیت ندارد. آزادی عمل صهیونیستها در آن ایام و حساسیت نداشتن دربار و ساواک در مورد آنان تا حدودی میتواند ذهن خواننده را بدین سو سوق دهد که آقای عزری و دوستانشان به چه اموری مشغول بودهاند که حتی نمیخواستهاند متحدشان - یعنی شاه - از اینگونه اشتغالات مطلع شود.
اما در مورد این ادعا که بعد از انقلاب آنچه در مورد آموزش بازجویان طرح شد کاملاً بیاساس بوده و به گفته آقای عزری هیچگونه سندی در این زمینه ارائه نشده است باید گفت در این ارتباط اسناد بسیاری در مرکز اسناد ملی وجود دارد که ترجیح میدهیم برای جلوگیری از مطول شدن بحث به اعترافات نیروهای صهیونیست بسنده کنیم. برای نمونه آقای سهراب سبحانی که سال گذشته کمیته روابط آمریکا و اسرائیل (ایپاک AIPAC) وی را به عنوان نخستوزیر پیشنهادی برای تغییر نظام جمهوری اسلامی مطرح ساخته بود در کتاب خود در این زمینه مینویسد: «همکاری اسرائیل و ایران تنها به مبارزه با دشمنان مشترک در خارج از مرزهای آن دو کشور محدود نبود. در سالهای اول 1970 که مخالفت با برنامههای نوسازی شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزندهای از فعالیت پارتیزانها از جمله مجاهدین خلق که با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط داشتند در دسترس ساواک گذاشت و همکاری خود را با آن سازمان برای سرکوب کردن آنها اعلام داشت. اینگونه همکاری بطور محرمانه بعمل میآمد تا مخالفین که اصرار داشتند ایران سیاست خود را بنفع اعراب تغییر دهد تحریک نشوند.» (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، نوشته سهراب سبحانی، ترجمه ع.م. شاپوریان، نشر کتاب، لوسآنجلس، 1989 م، صص188-187)
همچنین در فراز دیگری از این کتاب، نویسنده، که وابسته به محافل صهیونیستی است اذعان دارد سرگرد لوی مسئولیت آموزش بازجویان را به عهده داشته است: «تروریستهای ایرانی را که میتوان با اتحاد جماهیر شوروی و لیبی یا سازمان آزادیبخش فلسطین مرتبط دانست در میان مقامات دولتی ایران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنیت کشور نگرانیهای شدیدی تولید کرده بودند. از این رو بمنظور مراقبت دقیق دستجات تروریستی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق همکاری ساواک با موساد از اهمیت خاصی برخوردار بود. بعضی از اعضاء جدید سفارت که به اتفاق اوری لوبرانی به تهران اعزام شده بودند از افسران لایق و مجرب سازمان امنیت اسرائیل بودند و این موضوع مایه مسرت و خرسندی دستگاههای امنیتی ایران شده بود. یادداشت سری زیر از سفارت ایالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هیئت بازرگانی اسرائیل در تهران شامل نکات جالبی میباشد: آریه لوین که قبلاً به لووا لوینLova Lewin معروف بود و در سال 1927 در ایران متولد شد مامور اطلاعاتی است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوریه 1931 در لیبریه از سال 1971 رئیس اداره اطلاعات نیروی دریایی بوده و در امور ارتباطات و الکترونیک تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسی لوی در دفتر وابسته دفاعی در تلآویو حاکیست که هر دو افسر اطلاعاتی لایقی هستند... سرهنگ دوم موسی لوی قبل از 1974 که مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتی نیروی دریایی اسرائیل افسر روابط خارجی بوده است. در اوت 1966 افسری به نام سرگرد لوی با مربی ایرانی مدرسه جدیدالتأسیس اطلاعاتی همکاری داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعلیماتی بوده است و این افسر قبل از مأموریت ایران ریاست اداره جمعآوری اطلاعات سری را بعهده داشته است...» (همان، صص 5-254)
آقای سهراب سبحانی در این کتاب در واقع تلاش میکند خدمات اسرائیل را برای حفظ محمدرضا پهلوی برشمارد؛ بدین منظور تا حدودی ماهیت هیئت سیاسی و دیپلماتیک و همچنین هیئت بازرگانی اسرائیل را مشخص میسازد. بر اساس این گزارش در خدماتدهی برای حفظ محمدرضا پهلوی- همانگونه که به وضوح مشخص است- محور همه فعالیتهای رژیم صهیونیستی در ایران، کمک به ساواک برای دستگیری مبارزان، بازجوییهای غیرانسانی و شکنجههای منجر به قتل یا آسیبهای جبران ناپذیر جسمی و روحی به منظور کشف سریع شبکه مبارزان بوده است.
همچنین فراز دیگری از این کتاب به نقش موساد از ابتدای شکلگیری ساواک اشاره دارد: «شاه در سال 1957 با توجه به تأثیر همکاری اسرائیل در زمینههای امنیتی و اقتصادی، ژنرال تیمور بختیار، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) را به منظور بررسی امکانات همکاری بین دو کشور به اسرائیل گسیل داشت... مذاکرات ژنرال بختیار با همپایگانش در اسرائیل موفقیتآمیز بود و پس از ملاقاتهای متعدد که بین موساد و ساواک به عمل آمد پایههای ارتباط نزدیکی بین سازمانهای امنیتی دو کشور برقرار گردید و پیشرفت روابط ایران و اسرائیل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواک سپرده شد.» (همان، صص 5-4)
برای شناخت بهتر تیمور بختیار و جنایات وی از همان ابتدای تشکیل ساواک و نقش «سیا» و «موساد» در تربیت شکنجهگران- یا به اصطلاح بازجویان- میتوان به سایر منابع نیز رجوع کرد. جنایات ساواک به حدی بود که سیا رفته رفته ترجیح داد در این زمینهها کمتر درگیر شود؛ لذا بتدریج نقش موساد در ساواک تقویت شد. این در حالی بود که کمتر کشوری تمایل داشت خود را در کارنامه سیاهترین دیکتاتوری جهان سهیم کند. در آن ایام شکنجههای وحشیانه رایج و سیستماتیک در مخفیگاههای ساواک تنفر جهانیان را از آنچه در ایران میگذشت برانگیخته بود. ویلیام شوکراس- نویسنده انگلیسی- نیز در زمینه همکاری موساد برای تربیت افراد درنده خویی چون تیمور بختیار مینویسد: «ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در سال 1957 [1335] به منظور حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه زیانآور علیه منافع عمومی، تأسیس شد. به اصطلاح آمریکایی قرار بود ساواک، آمیزهای از سیا و اف.بی.ای و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی که در زمان داریوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت می کردند، بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه از طریق کشف و ریشهکن ساختن افرادی که با حکومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواک به وسیله موساد و سیا و سازمان آمریکایی برای پیشرفت بینالمللی تربیت میشدند... نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درنده خوی وفاداری نبود.» (آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 1369، صص198-197)
البته آقای عزری نیز در فرازی به آموزش نیروهای کمیته ضد خرابکاری - متشکل از نیروهای ساواک، اطلاعات ارتش و شهربانی - توسط افسران اسرائیلی اشاره دارد: «در ژوئیه 1995، پیرو یادداشتها و یادمانههایی که از سرهنگ ابراهام تورجمان دریافت داشتم به گسترش روزافزون همکاریهای پلیس ایران و اسرائیل پی بردم... روزولیو، سرهنگ تورجمان را همراه سرهنگ دوم گبرئیل کهن، کارشناس نظامی در خرابکاری و مهندس جنگی به ایران فرستاده بود. روزولیو با چنین برنامهای میخواست بر آگاهیهای افسران پلیس ایران در رویدادهای خرابکاری بیافزاید و شیوههای پیشرفته سازماندهیی نیروها و کارزار را به آنان بیاموزد... سی تن از ورزیدهترین آزمودگان پلیس برای دورهای ویژه به اسرائیل رفتند تا برای درگیری با گروههای خرابکار که رو به فزونی بودند آماده شوند... روزی ارتشبد نصیری از من خواست در نشست ویژهای که از افسران بلندپایه شهربانی برپا شده بود شرکت کنم. گفت و گوی این نشست در زمینه گروههای تروریست و خرابکار فزایندهای بود که از سوی شوروی و کشورهای عرب به کار گرفته میشدند. ارتشبد نصیری در پی آن نشست از من خواست چند تن از افسران کارکشته پلیس اسرائیل را که در پیکار با خرابکاران آزموده شدهاند به ایران بیاورم.» (جلد اول، ص146)
البته آقای عزری در ادامه همین فراز میافزاید که شکنجه گران در ارتش و پلیس همکاری با اسرائیل را مفیدتر ارزیابی میکردند: «از همین رو بود که همکاریی ارتش و پلیس ایران را با اسرائیل برتر، سودمندتر و سازندهتر از همکاری با آمریکا میدیدند. دستگاههای آمریکایی نیز در ایران بسیار کوشا بودند.» (همان) جناب آقای سفیر بسیار دقت دارد تا در این فراز نام ساواک را به میان نیاورد، اما از این مسئله غفلت مینماید که دعوت نصیری از کارشناسان اسرائیلی برای آموزش افسران ایرانی جهت مقابله با خرابکاران به چه معنی است. اولاً نصیری امور مربوط به ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری را دنبال میکرده است؛ بنابراین تکذیب مشارکت اسرائیل در آموزش شکنجهگران ساواک با این اظهارات وی در تناقض است. ثانیاً مسئله اصلی در مقابله با به اصطلاح خرابکاران یا همان مبارزان، گرفتن اطلاعات از آنان برای کشف مراکز تکثیر اطلاعیههای افشاگرانه و شناسایی سایر اعضای گروههای مبارز بود؛ بنابراین زمانی که از کارآمدی بیشتر افسران اسرائیلی در این زمینه سخن به میان میآید بدین معنی است که آنان در به کارگیری آخرین روشهای آزار جسمی برای وادار کردن مبارزان به دادن اطلاعات کارآزمودهتر بودند. ثالثاً در دورانی که افشاگریهای دانشجویان مبارز خارج کشور در مورد جنایات شاه افزایش یافت مربیان آمریکایی فعالیتهای خود را در ساواک محدودتر کردند، اما اسرائیلیها که در شکنجه و کشتار مبارزان فلسطینی تجربیات به روز داشتند فرصت را برای پرکردن جای آمریکاییها مغتنم شمردند؛ به حدی که در اواخر حکومت پهلوی، کارشناسان موساد در ساواک به مراتب بیشتر از کارشناسان سیا شده بودند و این مطلبی است که آقای عزری به صراحت به آن اذعان دارد. اما اینکه چرا صهیونیستها در ایران با دست زدن به هر جنایتی از طریق هدایت ساواک سعی در حفظ دیکتاتور داشتند موضوعی است که صرفاً با بررسی عملکرد آنان در این ایام در بُعد اقتصادی، سیاسی، و... قابل درک است.
از جمله اموری که در دوران پهلویها دست صهیونیستها در آن کاملاً باز شد غارت آثار باستانی ایران بود. صهیونیستها از خرد و کلان در این خیانت بزرگ به ملت ایران سهمی یافته بودند. به تاراج رفتن میراث فرهنگی کشور با باز شدن پای صهیونیستها به ایران که عمدتاً در جریان به انحراف رفتن انقلاب مشروطه تحقق یافت در دو بعد رسمی و پنهان پی گرفته میشد. ابتدا صهیونیستهای فرانسوی همچون آندره گدار رسماً هدایت این امر را در ایران به عهده گرفتند تا جایی که چنین فردی بر کرسی مدیرکلی اداره کل باستان شناسی ایران نیز تکیه زد. روند سرقت آثار فرهنگی کشور در این ایام چنان شدت گرفت که برای نمونه سرتیپ فرجالله آق اولی نماینده تامالاختیار حکومت در استان خوزستان و فرمانده لشکر خوزستان طی تلگرامی به رضاخان مینویسد: «استدعا میکنم اعلیحضرت همایونی اجازه نفرمایند اسناد هویت ملی ما باینصورت از کشور خارج شود.» وی همچنین از شاه میخواهد جلو حفاری فرانسویان را بگیرد. اما رضاخان در جواب تلگراف دلسوزانه تیمسار آق اولی به وی حالی میکند که قرارداد با فرانسه معتبر و نافذ است.
در زمان گدار پای صهیونیستهای آمریکا و انگلیس نیز به ایران باز شد. مقارن لغو امتیاز فرانسه بلافاصله بنگاه شرقی دانشگاه شیکاگوی آمریکا وارد ایران شد و تخت جمشید و آثار اقماری آن را که بسیار گسترده و متعلق به تمدن عیلامی بود به تصرف خود درآورد. از اواخر سال 1309 حفاری تخت جمشید به سرپرستی ارنست هرتسفلد آمریکایی آغاز شد و پس از او در سال 1314 اریک اشمیت آمریکایی این مسئولیت را به عهده گرفت. در مورد خارج کردن رسمی آثار باستانی از کشور اشاره به یک نمونه میتواند حقایق را تا حدودی روشن سازد: «دانشمند فقید پرفسور هرتسفلد با ملاحظه نخستین نمونههای لوحها اظهارنظر نمود که این نبشتهها حاوی ارقام و اطلاعات محاسباتی است و عموم دانشمندان باستانشناس اهمیت فراوان برای پیدایش چنین گنجینه مهم قائل بودند. تعداد لوحها بیش از سیهزار عدد و تمامی آنها از گل خام بود که پشت و رو و پهلوی آنها بخط میخی عیلامی نوشته شده بود و طبعاً روشن کردن و خواندن مطالب روی آنها فرصت کافی لازم داشت و کارهای مختلف مقدماتی را ایجاب مینمود. بر اثر درخواست بنگاه شرقی دانشگاه شیکاگو که در حقیقت بانی و مؤسس بنگاه علمی تخت جمشید و نخستین عامل چنین موفقیتهای علمی بود با کسب اجازه از اعلیحضرت رضاشاه کبیر اولیأ دولت ایران موافقت کردند سی هزار لوح نامبرده برای انجام پژوهشهای علمی بطور موقت در اختیار بنگاه شرقی گذارده شود و در نتیجه در آبانماه سال 2494 شاهنشاهی (1314 خورشیدی) یعنی دو سال پس از کشف الواح، آنها را به عنوان امانت به بنگاه علمی مورد ذکر سپردند و به آمریکا حمل گردید.» (بررسیهای تاریخی، مجله تاریخ و تحقیقات ایران شناسی، نشریه ستاد بزرگ ارتشتاران، شماره مخصوص سال یازدهم، اسفند 2535 شاهنشاهی (1355) مقاله امانت داری خاک، صص 6-95) این الواح که ظاهراً رقم دقیق آن 32 هزار عدد بود (در این مقاله بیش از سی هزار آمده است) نه تنها تا آخر حکومت پهلویها بلکه تاکنون نیز به ایران مسترد نشده است. دیگر آن که در انتقال رسمی این قبیل آثار پرحجم به خارج از کشور علیالقاعده امکان اختفای آن نبوده است و البته همزمان بسیاری از آثار باستانی نیز از کشور خارج شد که کسی از آن اطلاعی نیافت. اما در مورد عدم استرداد الواح مورد بحث علاوه بر تصاحب این آثار، مقوله دست اندازی در تاریخنگاری کشور نیز مطرح است که در ادامه به اهداف خاص نابودی و پنهان کردن آثار عیلامی خواهیم پرداخت.
در زمینه نقش صهیونیستها در چپاول آثار ملی کشور مرحوم رشید کیخسروی در کتاب محققانه خود مینویسد: «اگر حفاری دولتهای فرانسه و آمریکا و انگلیس در چارچوب اعزام گروههای علمی باستانشناسی و با ظاهری قانونی صورت میگرفت و چپاولگریهای آنان تا حدودی شکل قانونی داشت، در عوض عوامل صهیونیستها با یک توطئه کاملاً حساب شده بشکل افراد ناشناس و دستهای نامرئی در رأس سازمانها و تشکیلات مملکتی قرار گرفتند...باند مافیایی و مخوف ایوب ربنو مانند غده سرطانی بجان آثار باستانی ما افتاد و بالغ بر پنجاه سال شیره جان این ملت زجر کشیده را مکیده و هیچ اثری را از تعرض خود مصون نداشت و نوک کلنگ این باند به تمامی آثار باستانی ما فرو رفت... مدارک موجود نشان میدهد که باند صهیونیستی ایوب ربنو روزانه با استفاده از حداقل 1500 نفر کارگر و کلیه تجهیزات و امکانات حفاری و با نظارت صوری و ظاهری وزارت فرهنگ وقت سالهای متمادی و مستمر در تخت جمشید و مرودشت، شهرری، گنبدکاووس و ترکمن صحرا و سیلک کاشان، حسنلو، زیویه کردستان، قیلانتو و غار کرفتو در کردستان، همدان، عمارلو و تمامی نقاط باستانی گیلان و مازندران، مارلیک، خوزستان و هفت تپه، وجب به وجب لرستان، هرسین، کنگاور، و سایر مناطق باستانی کرمانشاه و ذره ذره مناطق باستانی آذربایجان و سایر تپهها و اتلال باستانی و بیشتر قبور متبرکه حفاری نموده و آنچه را یافته است به موزههای خارج و موزه ایران باستان فروخته است و طبق نوشته مهندس شیرازی مدیر عامل فعلی سازمان حفاظت آثار باستانی [1358] که از چهرههای خوشنام و دل سوز میباشد در سالهای بعد از 1346 که کلیه حفاریهای تجارتی ممنوع بوده و تحت هیچ شرطی دولت مجاز به صدور جواز حفاری تجارتی نبوده اما باند صهیونیستی ایوب ربنو هم چنان به حفاریهای تجارتی اشتغال داشته و از تعقیب و مجازات و بازخواست مصون بوده است.» (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید کیخسروی، سال 63، صص12-8)
اکنون با شناخت مختصری از ایوب ربنو، در خاطرات آقای عزری به آنچه در مورد وی و سایر صهیونیستهای درگیر در قاچاق اشیای قیمتی باستانی آمده نظر میافکنیم: «زنده یاد ایوب ربنو زاده همدان بود و بیآنکه دانش باستانشناسی را در دانشگاهی قرار گرفته باشد، از شناخته شدهترین و نامآورترین کارشناسان یادگارهای باستانشناسی (عتیقهجات) در جهان بود. موزههای بزرگ جهان سخن و ارزیابیی نامبرده را همواره میپذیرفتند و از جایگاهی ویژه برخوردار بود. دربار ایران او را کارشناسی نامآور میشناخت، به ویژه در زمینههای باستانشناسی رایزن شهبانو بود. ایوب با شادروان پدرم از دیرباز دوستی و همکاری داشت. چند سالی پس از گشایش سفارت اسرائیل در ایران که موشهدیان برای نخستین بار به ایران آمده بود با ربنو دوستیی نزدیکی پیدا کرد. گفتوگوهای شیرین آنان همواره در زمینه هنرهای زیبای مردم دورانهای گذشته و بررسیی یادگارهای ارزنده و فرهنگ باستانیان میبود. هرگاه که زنده یاد موشه دیان به ایران میآمد از ایوب دیدار میکرد، هر دو از ارزیابیی یافتههای تازه (عتیقههای تازه کشف شده) خرسند و خشنود بودند.» (جلد دوم، ص208)
این فراز از خاطرات، به خوبی شمهای از دخالت همه مقامات صهیونیستی در امر قاچاق اشیای عتیقه را بیان میدارد. پدر جناب سفیر و البته خود آقای سفیر (که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد)، موشه دیان و درباریان در این چپاول فرهنگی هر یک به نوعی سهیماند. این جماعت همگی از یافتههای جدید بسیار خرسند و خشنود میشوند. آقای عزری در مورد پدر خویش داستان ربوده شدن شاهنامه از کتابخانه و فروش آن به دولت و سپس سرقت مجدد آن را بازگو میکند که بسیار تأمل برانگیز است: «پدرم پس از بازگشت از خاک اسرائیل در سال 1925 با چند تن از دوستانش به کار داد و ستد عتیقه پرداخت که چندان نپائید... پیش از این یادآور شدم که پدرم با کار عتیقه آشنا بود. روزی دوستی به آگاهیی او رساند که در شیراز یک نسخه شاهنامه فردوسی در سه جلد سراغ دارد که هنرمندان ایرانی در سدههای پانزده یا شانزده میلادی، آنها را به مینیاتوری بیمانند آراستهاند... پدرم و سه تن از یهودیان اصفهان این گنج گرانبها را به سیصدتومان خریدند. با چنین پولی آنروزها میتوانستند سه روستای ششدانگ بخرند. بازرگانی انگلیسی آنرا از پدرم به مبلغ هشتصد تومان خریداری نمود و درخواست کرد که در تهران به یک کمپانیی انگلیسی تسلیم گردد. پیش از تحویل کتاب به کمپانی، کسی به اداره آگاهیی شهربانی اعلام کرد که این کتاب از کتابخانه مجلس شورای ملی یا کتابخانه شیراز ربوده شده است. بازجویان آگاهی به خانه ما سرازیر شدند و پدرم سند قانونیی خرید را ارائه نمود و روشن شد که فروشنده از سالها پیش مالک قانونی آن بوده است. کار بالا گرفت، فرماندار تهران پیشنهاد کرد چنانچه نمایندگان مجلس، این کتاب را سرمایه ملی بشناسند در کتابخانه مجلس بایگانی گردد و غرامت آنرا به پدرم پرداخت نمایند پدرم با رد این پیشنهاد، درخواست دیدار با شاه و دادخواهی از وی را پیش کشید... رضاشاه پدرم را میستاید و دستور میدهد بهای کتاب و هزینههای دیگر را به وی بپردازند. در پائیز 1927 (1306) کتاب به پدرم بازگردانده شد و سه تن از برجستگان وزارت مالیه و خزانهدار کل کشور آنرا دستینه (امضا و صورتمجلس) کردند... شگفتا که سرنوشت این گنجینه چیز دیگری است. رندان هر سه جلد را میربایند و در اروپا دست به دست میچرخد تا سر از کلکسیون خاندان روچیلدها درمیآورد.»(جلد اول، صص22-21)
توانایی این جماعت به گونهای است که عاقبت، هم پول از رضاخان میگیرند و هم کتابها را به خارج انتقال میدهند که به یکی از بزرگان صهیونیسم یعنی روچیلد واگذار میشود. همچنین سخنان آقای عزری در مورد یار بسیار نزدیکش در سفارت روشن میکند که وی نیز در چپاول آثار ملی ایران نقش داشته است: «دکتر دوریئل به نام کارشناس حقوق بینالمللی که با چند زبان اروپایی آشنایی داشت، با گروه کارشناسان اسرائیلی که دریافت تاوان آسیبهای یهودیان قربانیی نازیسم در جنگ دوم جهانی را بررسی میکردند همکاری داشت. این گروه به سرپرستی دکتر پینحاس (فلیکس) شینعار، در شهر بن (پایتخت آلمان)، گرد آمده بودند. صوی و همکارانش توانستند حقوق پایمال شده یهود را زنده کنند. وی در تابستان 1956، با نام نماینده اطاق بازرگانیی تلآویو، به تهران آمد... دوره کوتاهی نماینده یک سرمایهدار ایرانیزاده بازرگان عتیقه با نام «ایوب ربنو» در پاریس شد. ربنو هدایای ارزندهای به موزه اسرائیل پیشکش کرده که مایه سربلندیی ایرانی تباران اسرائیل میباشد.» (جلد اول، صص8-76) به این ترتیب وابسته بازرگانی سفارت اسرائیل نیز در این تجارت پرمنفعت بیبهره نبوده و عزری نیز دستکم به یک مورد از خارج ساختن اشیای گرانقیمت عتیقه از ایران معترف است (ارسال یک لنگه درب بسیار نفیس با ارتفاع 6 متر به اسرائیل). مرحوم رشید کیخسروی در تحقیق خود در مورد عملکرد باند ایوب ربنو مینویسد: «هرجا مسجد قدیمی و امامزاده و تکیه و قبور متبرکه و اتلال و تپههای باستانی بود مشتی صهیونیست طماع و حریص... با سوءاستفاده از حسن نیت و اغفال مردم ساده روستاها و متولیان امامزادهها درهای قیمتی و باستانی و پنجرههای اروسی و ضریحها و فرش و وسایل عتیقه را با نوع جدید و آهنی و به ظاهر تازه و رنگ کرده و لعاب زده و ارزان قیمت معاوضه نمودند... موزه اهدایی ایوب ربنو هم اکنون در بیست کیلومتری تلآویو فعالیت دارد و یکی از ایرانیانی که خود از این موزه بازدید نموده و عکسهائی را همراه خود به ایران آورده میگوید موزه اهدایی ایوب ربنو خیلی مجهزتر و وسیعتر از موزه ایران باستان میباشد.» (دوران بیخبری، رشید کیخسروی، سال 63، صص11-10)
آقای عزری در فرازی از خاطراتش به کارگیری این قبیل ترفندها را از سوی صهیونیستها که آقای رشید کیخسروی در تحقیق خود به آن اشاره دارد، مورد تأیید قرار میدهد: «ایوب روزی در دیداری با دوستی در یکی از شهرهای خراسان، نگاهش به ویرانه از میان رفته مسجدی میافتد و با شگفتی به ارزش بیمانند «محراب» در آن نیایشگاه پی میبرد. گفتوگوها با کسانی که باید آن ویرانه را نوسازی نمود آغاز میشود و پس از آمادگیهای همه سویه، در کمتر از چند روز کارشناسان و کاشیکاران برگزیدهای از اصفهان برای کارهای نوسازیی نیایشگاه به خراسان میآیند. از آن نیایشگاه ویرانه و بیبهره کاخی زیبا میآرایند و در پی پیمانها و سازگاریهای انجام یافته و احترام به مردم آن سامان ایوب فروتنانه همه هزینههای نوسازی را خود میپردازد. مردم نیز تکههای از هم پاشیده محراب آن مسجد را به وی پیشکش کردند که به دست هنرمندان اصفهانی نوسازی شد. در یکی از دیدارهائی که ایوب از اورشلیم داشت محراب را به موزه اسرائیل پیشکش کرد.» (جلد دوم، ص209)
آنچه در این میان بسیار تلختر به نظر میرسد به کارگیری ایوب ربنو و چند یهودی دیگر از سوی خانم فرح دیبا برای خریداری آثار به غارت رفته توسط خود آنان، از حراجیهای بینالمللی است. در حالیکه غارت و چپاول آثار باستانی کشور توسط ربنو و سایر صهیونیستها حتی اعتراضهای گسترده روشنفکران را به دنبال دارد درباریان که خود به نوعی در این غارت سهیم بودند با چنین ترفندی، برای صهیونیستها و خود کسب وجهه مینمودند.
آقای عزری در مورد اعتراضات شدید روشنفکران در دوران پهلوی و دفاع شخص محمدرضا از عملکرد صهیونیستها چنین میگوید: «چندی پس از این یورشهای سازمان یافته، روزنامهنگاران روی برخی از بازرگانان یهودی انگشت نهادند که تکههائی که یادگارهای باستانیی ایرانیان را به موزهها یا بازرگانان جهان فروختهاند و در این گزافه سرائی از هیچ بددهنی کوتاهی نکردند. پیرو بازدیدی که شاه از موزههای بریتانیا در لندن و متروپولیتن در نیویورک انجام داد، به پرسش گوشهدار روزنامهنگاری چنین پاسخ داد: «چه بدی دارد که تکههائی از هنر و فرهنگ باستانیمان نام ایران، تاریخ و جایگاه شکوهمند این کشور را زینتبخش موزههای جهان کنند، تا هر سال میلیونها مردم از سراسر دنیا با هنر و فرهنگ و تمدن ایران آشنا شوند؟ آنان بدینوسیله خواهند دانست چرا به گذشته خودمان پایبندیم.» چیزی نگذشت که پایگاه پدافندیی بازرگانان عتیقه کار یهودی در کشور تا جایگاه سرفرازی و بالیدن بالا رفت.» (جلد اول، ص226) در این اظهار آقای عزری تناقض آشکاری وجود دارد. از یک سو همگان میدانند که انتقاد از اسرائیل و صهیونیستها در آن دوران مستوجب پیگرد بود؛ بنابراین بددهنی به صهیونیستها به ویژه آنانی که جزو شرکای دربار محسوب میشدند نمیتوانست در مطبوعات صورت بگیرد. به همین دلیل تنفر پنهان ایجاد شده از عملکرد غارتگرانه آنچنان گسترده بوده است که محمدرضا مجبور به دفاع از آنان میشود. از سوی دیگر اگر به تاراج بردن آثار فرهنگی کشور قابل دفاع بود چرا خانم فرح دیبا درچارچوب یک ژست ملی و هنر دوستانه همان سارقان را به کشورهای مختلف اعزام میکند تا با قیمتهای گزافی آثار به سرقت برده شده توسط خودشان را از بازار جهانی خریدار کنند و به ایران بازگردانند؟ آقای عزری در ادامه این فراز میگوید: «در میان کارشناسانی که از سوی وی (خانم فرح دیبا) به هر جای دنیا میشتافتند تا تکهای کهنه را دستچین کنند و به ایران بازگردانند سناتور فروغی پسر محمدعلی فروغی نخستوزیر پیشین بود که از پیشینهاش در بخشهای پیشین گفتیم. دیگری ایوب ربنو، بازرگان عتیقه بازی بود که در میان سرآمدان جهان در این کار نامی داشت و ارمغانهای ارزشمندی به موزه اسرائیل پیشکش کرده بود. خواهرزاده وی (مهدی محبوبیان)، نیز در انجام این کار به شهبانو نزدیک شده بود» (همان) اگر پهلویها خود در این فساد و اقدام ضدملی با صهیونیستها سهیم نبودند با دستگیری افرادی چون ربنو به سهولت میتوانستند جلوی آنچه را که میتوان به آن فاجعه ملی اطلاق کرد، بگیرند. اما نه تنها جلوی صهیونیستهایی همچون ربنو به دلیل برخورداری از حمایت شدید اسرائیل گرفته نمیشد بلکه به مقام مشاورت درباریان نیز درمیآمدند.
مشاور فرح دیبا در خاطرات خود به شمهای از جریان تأسفبار خارج نمودن غیرقانونی آثار باستانی و سپس بازگرداندن بخشی از آنها با هزینههای نجومی، اشاره دارد: «در اوایل سال 1980 در زندان اوین، مهندس محسن فروغی که از متخصصین آثار عتیقه ایرانی است، برایم تعریف کرد که ده سال قبل روزی پرویز راجی، منشی مخصوص هویدا، به من تلفن زد که نخستوزیر مایل است در اسرع وقت با او ملاقات کند. طی این ملاقات رئیس دولت به او میگوید: «آقای فروغی، من یک بلیط هواپیما، برای رفت و برگشت به توکیو در اختیارتان میگذارم، در آنجا هم اطاقی در هتل برایتان رزرو کردهاند. مأموریت شما این است که: شهرام، پسر اشرف به طور غیرقانونی، عتیقههایی را از کشور خارج ساخته است و ظرف سه هفته آینده میخواهد در حراجی، آنها را به فروش برساند... فروغی، پس از بازگشت از توکیو، به هویدا اطلاع میدهد که ارزش مجموع این گنجینه، حدود شش میلیون فرانک است. هویدا میگوید که شهرام برای آن دوازده میلیون میخواهد. در این باره فروغی برایم توضیح داد که هویدا بنا به پیشنهاد محرمانه شهبانو، تصمیم گرفته بود تمام این مجموعه را بخرد و به ایران بازگرداند. ضمن آنکه به من گفت، مدت بیست سال، شهرام، همواره در قاچاق آثار عتیقه ایرانی دست داشته است.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، نشر رسا، چاپ اول سال 72، صص128-127) سرانجام فروغی که خود بنا به اذعان آقای عزری یهودی است و زیرمجموعه ایوب ربنو به حساب میآید و در غارت بیحد و حصر آثار باستانی نقش داشته است، به دو برابر قیمت (ارزش خارج کشور) آن اشیای عتیقه را پیروزمندانه! به ایران باز میگرداند. بازی زیبایی است! در این بازی مجموعه دلالان وابسته به دربار پولی حتی دو برابر قیمت ارزش اشیای عتیقه در بازار جهانی به دست میآورند. خانم فرح دیبا نیز قهرمان جلوهگر میشود؛ زیرا به کمک باند ایوب ربنو توانسته به فرهنگ و تمدن این مرز و بوم خدمت شایان توجهی کند! البته در این میان باند صهیونیستی نیز فربهتر شده است و توان مالی بیشتری برای حضور در همه نقاط کشور و تاراج گنجینههای باستانی و سرقتهای شبانه از مراکز مختلف پیدا مینماید. این شمهای از حدیث تلخ غارت سازمان یافته مفاخر ملی ایران و آلوده کردن و سهیم نمودن پهلویهای بیسواد و کمسواد فاقد درک فرهنگی در این خیانت هولناک است.
در ادامه این بحث به خیانت عظیمتر یعنی تاریخسازی برای ملت ایران از طریق انهدام بخشی از تمدن باستانی این مرز و بوم خواهیم پرداخت. از جمله مطالب محوری دیگر در خاطرات آقای عزری دفاع از فعالیتهای خدماتی و بازرگانی صهیونیستها در اشکال مختلف در ایران است. سفیر اسرائیل در این بخش میکوشد همکاریهای کشاورزی، تجاری، نفتی، ساختمانی و غیره را منشأ رشد و پیشرفت ایران قلمداد سازد، بدون اینکه ماهیت این قراردادها و تبعات این فعالیتها را در ایران روشن سازد.
یکی از موضوعاتی که آقای عزری فراوان به آن پرداخته کمکهای شایان توجه صهیونیستها به امر توسعه کشاورزی؟! ایران است. او به گونهای در این زمینه سخن میگوید که گویی بهرهمندی این نژادپرستان از قراردادهای پرسود، ایران را تبدیل به قطب کشاورزی در منطقه کرده بود. البته جناب سفیر برای اینکه پاسخی نیز برای محققان داشته باشد اظهارات متناقضی نیز بیان میدارد، تا در صورت مواجهه با آمار و ارقامی متعارض با تبلیغاتش بتواند عوامل دیگر را در تخریب کشاورزی ایران مقصر جلوه دهد. غافل از اینکه خواننده با دقت در اقلام وارداتی توسط همین جماعت درمییابد که حضور صهیونیستها برای رونق بخشی به کشاورزی ایران پوششی پیش نبوده است.
عزری در این خاطرات ضمن اعتراف به اینکه صهیونیستها در تدوین طرح اصلاحات ارضی دارای نقش بودهاند میگوید: «جنبش شاه و مردم «اصلاحات ارضی» که بسیاری آن را «انقلاب سفید» خواندهاند، در ایران آرام آرام به دیوار سخت ناسازگاریهای زمینداران بزرگ (فئودالها) و پیشوایان کیشمدار برخورد. چنین جنبشی همهگیر نیازمند جوانانی آزموده و کارشناسانی پخته بود که بتوانند پرچم نوخواهی، نوسازی و پیشرفت را به دوش بکشند. دستگاههای سیاسیی ایران در برداشتن گامی اینگونه دگرگونی آفرین چارهای نداشتند جز اینکه دست یاری به سوی کشورهای دوست بگشایند. اسرائیل از نخستین کشورهائی بود که با روشنبینی پاسخی سازنده به این درخواست داد.» (جلد2، ص80)
وی در ادامه میافزاید: «سه تن از کارشناسان اسرائیلی که به فراخوان وزارت کشاورزی برای پارهای همکاریهای آموزشی، رایزنی و یاریهای ارزندهشان به سازمان اصلاحات ارضی از ایران دیدن کردند: یعقوب ارییلی از وزارت خارجه، صوی بیالیک و میخائل عصمون از وزارت کشاورزی. اینگونه همکاریهای آموزشی در زمینه پیشبرد کار کشاورزی در ایران و رفت و آمدهای کارآموزان و بازدیدهای کارشناسان از دادههائی سودمند برخوردار میگشت و در هر دو سو انگیزههائی سازنده پدید میآورد.» (جلد2، صص82-81)
برای پی بردن به صحت و سقم اظهارات آقای عزری در این زمینه بهتر آن است که نظرات دستاندرکاران رژیم پهلوی را در مورد اصلاحات ارضی که توسط آمریکائیها و با کمک صهیونیستها به منظور تک محصولی ساختن ایران دنبال شد مرور کنیم. دکتر محمدعلی مجتهدی رئیس باسابقه دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) در این زمینه میگوید: «... حتی شنیدم- راست یا دروغ- که وزیر اقتصاد آلمان آمده بود پهلویش، (و شاه) راجع به اقتصاد دنیا اظهارنظر میکرد. شاید میدانست ولی من تصور میکنم چه طور یک آدمی که هیچ نوع تحصیلاتی نکرده باشد، چه طور میتواند اظهار نظر کند در اموری که به تحصیلات عمیق احتیاج دارد... دهن بینی او یقین بود. هرکس دیرتر میرفت، عقیده او اجرا میشد. و خودش را هم تو بغل آمریکاییها انداخته بود. دستور آمریکایی را چشم بسته اجرا میکرد- همان اصلاحات ارضی که بزرگترین ضربه را به کشاورزی مملکت وارد کرد...» (خاطرات دکتر محمدعلی مجتهدی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر کتاب نادر، خرداد 80، ص154) در این زمینه علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دهه چهل نیز میگوید: «البته وقتی در مرحله دوم اصلاحات ارضی آمدند زمینهای خرده مالکین را گرفتند، کار بیربطی بود، به اینکه ما بتوانیم کارمان را درست انجام بدهیم لطمه زد، بویژه از نقطه نظر تولید و از نظر راندمان در هکتار، به همین دلیل راندمان در هکتار به صورت واقعاً شرمآوری پایین بود... همانطور که گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضی بودم.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، سال 82، صص5-44)
آقای عالیخانی در ادامه بحث انتقادی خود در این زمینه و در فرازی دیگر میافزاید: «حالا یک وزارت اصلاحات ارضی درست کردید که شد ارباب اینها ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است. به خاطر اینکه ارباب گذشته به هر حال فردی بود که مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یک مشت بوروکراتی که هیچ اهمیتی به کشاورز و تولید کشاورزی نمیدهد...» (همان، ص124) شاپور بختیار آخرین نخستوزیر پهلوی دوم نیز در این زمینه میگوید: «ما از آن روزی که این اصلاحات را کردیم، هی محصول [کشاورزی] ما پائین آمد، هی محصول ما پائین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمیخواستم. حالا هم نمیخواهم. ما از آمریکا میتوانیم «رآکتور» (reacteor ) بخریم. ما میتوانیم طیاره جت بخریم... ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود.» (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر زیبا، سال 80 ، ص81) باقر پیرنیا، استاندار استانهای فارس و خراسان در سالهای دهه چهل نیز در این زمینه میگوید: «به باور من اصلاحات ارضی میبایست انجام شود. اما قانون و برنامهای که برای آن تنظیم کرده بودند نه تنها بر پیشرفت کشاورزی نیفزود بلکه کشاورزی و کشاورز را سراسر از میان برد.» (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، سال 82 ، ص276) اظهاراتی از این دست را در لابلای صفحات خاطره نگاری مردان پهلویها فراوان میتوان یافت که به دلیل اجتناب از طولانی شدن مطلب به همین حد کفایت میکنیم. وجه مشترک اظهارنظرها در مورد اصلاحات ارضی که توسط آمریکا بر محمدرضا تحمیل شد و مورد پشتیبانی برنامهریزی و اجرایی صهیونیستها واقع شد را به اختصار میتوان تاکید بر نابودی کشاورزی ایران دانست؛ ایران که زمانی خود صادر کننده گندم بود بر اساس این برنامه به اولین وارد کننده گندم آمریکا مبدل گردید. سیاست نابودی کشاورزی ایران برای اتکای اقتصاد کشور به صرف صادرات نفت البته برای صهیونیستها نیز بسیار مطلوب بود؛ زیرا بازار وسیعی را در اختیار محصولات آنان قرار میداد. نکته جالب توجه در اظهارات متناقض آقای عزری این است که در مقام برشمردن اقلام صادراتی صهیونیستها به ایران، خیانت آنان به کشاورزی این مرز و بوم برای هر خوانندهای آشکار میگردد: «ارتش ایران به پارهای از فرآوردههای کشاورزی روی خوش نشان داد. سپهبد ایادی، پزشک ویژه شاه در این زمینه به انگیزه مهر فراوانش به اسرائیل بیش از دیگران کوشید.» (جلد2، ص153)
جالب است بدانیم سهپبد ایادی به دلیل بهایی بودن ارادت خاصی به صهیونیسم داشت. وی علاوه بر حضور در جایگاه پزشک مخصوص محمدرضا، سازمان «اتکا» را که مایحتاج غذایی ارتش و خانواده آنها را تأمین میکرد در کنترل خود داشت. سیاست توسعه کشاورزی ایران؟! توسط صهیونیستها بدان جا میانجامد که پروازهای العال به طور مرتب «خوراکیهای گوناگون» به ارمغان میآورند: «پروازهای العال به ایران نکته سود رسان دیگری برای هر دو ملت داشت که از بازدهیی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراکیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یک روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فن ورزی برای کارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهائی از آن سودهای دو سویه خواند.» (جلد2،ص161) البته نیازی به توضیح نیست که چرا صهیونیستها از آنچه از طریق محمدرضا پهلوی در پوشش اصلاحات ارضی بر کشاورزی ایران روا داشتند دفاع میکنند. جالبتر اینکه کارهای هنرمندانهتری از سوی صهیونیستها در دوران پهلوی صورت میگرفت که نتیجه سیاست نابود کننده کشاورزی ایران مشخص نشود و محمدرضا پهلوی بتواند پیشرفت کشاورزی و کشاورزان را برای خبرنگاران و بازدیدکنندگان به نمایش بگذارد.
از جمله این هنرنماییها ساختن یک روستای مدرن؟! بود که فقط کارشناسان صهیونیست از عهده ساختن آن برمیآمدند: «برنامه دیگری برپا کردن ساختمانهای این دهکده نمونه بود که پیش از آن آغازیده بود... پس از آغاز برنامهها، دشواریها و کاستیهای مالی یکی پس از دیگری سر درآوردند. ولی از آنجا که پادشاه ایران و بسیاری از دستاندرکاران دولت به ریشهدار بودن این گام بنیادی و نیاز مردم بینوای این تکه از خاک کشور آگاه بودند، همه دشواریها را خردمندانه از پیش پای کارشناسان برداشتند.» (جلد2، ص70) این روستای نمونه دقیقاً بر اساس برنامهای ساخته شد که حتی روستایی ایرانی نیز مصرف کننده خوبی برای تولیدات اسرائیلی باشد؛ لذا در این روستای نمایشی طویلهای برای نگهداری گوسفند روستائیان در نظر گرفته نشده بود: «پس از اینکه کارشناسان اسرائیلی در دشت قزوین به بازسازی ویرانهها و ساختن خانههائی تازه برای روستائیان پرداختند، میان رایزنان ایرانی و دستگاههای دولتی ناهماهنگیهایی پدید آمد. اسرائیلیها میخواستند در خانههای کوچک دو اطاق خواب، سالن، آشپزخانه و گرمابهای با یک دوش بسازند. ولی رایزنان ایرانی باور داشتند روستائیان ناآشنا با این شیوه زندگی، از گرمابههای خانه برای خواباندن چهارپایان بهرهبرداری خواهند کرد.» (جلد2، ص48) این روستای نمونه با بافت زندگی مردمی که با تولید شیر، گوشت، تخممرغ و... بینیاز از واردات خارجی بودند، هیچگونه انطباقی نداشت، اما سالها مورد استفاده تبلیغاتی قرار گرفت و نمایشگر پیشرفت روستاهای ایران؟! خبرنگاران و مقامات خارجی بودند.
از جمله بحثهای محوری دیگر در خاطرات آقای عزری نوع تنظیم امور با دستاندرکاران امور اجرایی، فرهنگی، نظامی و سیاسی است. این بخش از مطالب جناب سفیر دربردارنده نکات پندآموز برای مدیران کشور در زمانهای مختلف خواهد بود. ایجاد تعلقات کلان مالی، آلودگیهای اخلاقی، تحمیق فکری از طریق تاریخ پردازیهای حسابگرانه، استفاده دقیق از ابزارهای تشویقی همچون رشوه و تنبیهی همچون تحریم و ... از جمله راهکارهای به خدمت گرفتن مسئولان وقت آن دوران بوده است.
خواننده خاطرات در مواجهه با فرازهای متعددی از این کتاب - در شرح سرویسدهی اختصاصی سفیر اسرائیل به مسئولان کشوری و لشکری برای تشویق و ترغیب آنان به گسترش غیرمعمول تعلقات مالی - درمیماند که چرا آقای عزری در تهران و سایر شهرهای کشور درگیر چنین موضوعات پیش پا افتادهای شده است: «[سپهبد] کیا برای پرورش و گسترش کشاورزی در زمینها و باغهایش از ما یاریهای ارزندهای گرفت.» (جلد2، ص94)، «مهدوی در گرگان دارای چند تکه زمین بزرگ کشاورزی بود که پیش از اینکه شاه این زمینها را به اندازه ده تا پنجاه هکتار به هر یک از سران ارتش بدهد بیشتر جنگل میبودند... بدینگونه مهدوی یکی از سران کشور که به دربار و ارتش نزدیک بود و زمینهای کشاورزیی فراوانی داشت به جرگه کسانی پیوست که نیازمند همکاری با کارشناسان کشاورزیی اسرائیل بودند ... او دارای پنجهزار هکتار زمین در مرز ترکمنستان و نزدیکیی شبه جزیره میانکاله در کرانه دریای خزر و بیست هزار هکتار در سبزوار خراسان، و تکههای کوچکتری در جاهایی دیگر بود.» (جلد2، صص6-95). «یاریهای کم و بیش همسانی نیز درسال 1973 به ارتشبد نعمتالله نصیری فرمانده ساواک و ارتشبد حسین فردوست سرپرست بازرسیی شاهنشاهی شد» (همان)، «کیهان یغمائی سرپرست انجمن شهر مشهد، از زمینداران بزرگ استان خراسان... از کارشناسان اسرائیلی برای پارهای رایزنیها در زمینه پیشرفت کشاورزی در ایران و برنامههای کشاورزی در زمینهای خود یاری گرفت... خراسانیی زمیندار دیگری با نام سناتور عماد تربتی، دوست نزدیک علم از کارشناسان کشاورزی اسرائیلی در خواست بازبینی از زمینهایش را در تربت حیدریه پیش کشید.» (جلد2، ص111)
«ملکتاج علم همسر نخستوزیر اسدالله علم که زمینهای پهناوری در این استان از پدرش قوام الملک به او رسیده بود، از گروهی از کارشناسان اسرائیلی درخواست کرد برای سرکشی به زمینهایش از پیرامون جیرفت و خاش دیدن کنند. من و عزرا دانین همراه آن گروه بودیم... همچنین گروهی از کارشناسان اسرائیلی پیرامون محلات و خمین در جائی به نام شهابیه برای شهاب خسروانی برنامههائی در دست انجام داشتند... شهاب از دوستان نزدیک شاه بود» (جلد2، ص112)
«در سالهای 1960 و 1961 کارشناسان کشاورزیی اسرائیل با امیری نماینده پارلمان که از نزدیکان خانواده سپهبد کیا بود و حسنعلیی مولوی که هر دو زمینهائی در جاجرود و کن داشتند به همکاری پرداختند... شاهدخت شمس پهلوی در بخشی از شهرستان کرج (شمال غرب تهران) چند تکه زمین داشت. در تابستان 1965 شاهدخت از من خواست گروهی از کارشناسان کشاورزی اسرائیل کشت گیاهانی را که هرگز در ایران کاشته نشده بود بررسی کنیم.» (جلد2، ص113)، «سرلشکر محمد دفتری یکی از سران پیشین ارتش ایران پنجهزار هکتار زمین در مراغه از دولت گرفته بود تا در آن کشاورزی کند یکی از کارشناسان وزارت خارجه ایران به نام پناهی از کارشناسان ما درخواست نمود گروهی برای بازدید از این زمینها به آذربایجان بروند.» (جلد2، ص119)
مواردی از این دست در خاطرات آقای عزری فراوان یافت میشوند که ضمن در تناقض بودن با شعار اصلاحات ارضی، مؤید آنند که صهیونیستها در توسعه زمینداری میان هیئت حاکمه نقش جدی داشتهاند. تشدید حرص و ولع دستاندرکاران امور کشور به جمعآوری ثروت و دارایی همان گونه که توانست رضاخان را به مطلوبترین شکل در خدمت قدرتهای بیگانه درآورد، در دوران پهلوی دوم نیز به عنوان شیوهای کارآمد مورد استفاده قرار گرفت. در مورد تأثیر راهکارهای صهیونیستها برای به خدمت گرفتن نیروهای تعیین کننده در آن ایام شاید آنچه درباره سپهبد پالیزبان به عنوان یکی از امرای ارتش بیان میشود، کفایت کند: «از میان افسران اداره دوم ارتش ایران که دوستی با اسرائیل را به راستی باور داشتند باید از سپهبد عزیزالله پالیزبان یاد کنم که زیردست سپهبد کیا پرورش یافته بود. او کُردی پاک و بیآلایش بود... بارها از اسرائیل دیدن کرده و هر بار با دستی پرتر به میهن بازگشته بود، روزی با چشمان گیرایش خیره من شد و گفت: آقای عزری راستی، من نمیدانم به ایران یا به اسرائیل بیشتر خدمت کنم.» (جلد1، صص123-122)
از جمله شیوههای دیگر صهیونیستها برای به خدمت گرفتن دستاندرکاران، از صدر تا ذیل، وارد کردن آنان به وادی مسائل غیر اخلاقی بود. اذعان صریح آقای عزری به اینکه فواحش اسرائیلی در مسیر محمدرضا پهلوی قرار میگرفتند (البته بدون دریافت هدایای شاهانه که یک سرویس کامل برلیان بود) نمونه بارز استفاده از همه ابزارهاست. آنچه در این خاطرات بیش از سایر موارد در این زمینه خودنمایی میکند نوع تاثیرگذاری این گونه سرویسدهیها به وزیر کشاورزی وقت - آقای ارسنجانی - است. جناب وزیر در ابتدای مواجه شدن با نماینده صهیونیستها موضعی منطبق بر واقعیت دارد: «برای دیدار ارسنجانی، روزی به دفتر نخستوزیر علی امینی رفتم که از پیش دوستیی گرمی با وی داشتم. پس از دیداری، سرپرست دفتر امینی گفت که فصیحی در دفتر وزیر کشاورزی چشم به راه دیدار با من است. به وزارت کشاورزی بازگشتم، ولی فصیحی با شگفتی گفت: چندین یادداشت روی میز آقای وزیر گذاشتهام، ولی ایشان هر بار میگویند: «از خارجیها خوشم نمیآید، به ویژه ایرانیهائی که به خارجیها خدمت میکنند، از همه بدتر اسرائیلیها که جاسوسان آمریکائیها در خاورمیانهاند.» (جلد2، ص102)
عزری در فراز دیگری از خاطراتش آنچنان از اینکه شیوه آلودهسازی اخلاقی در مورد ارسنجانی موثر واقع شده و عملاً سفیر اسرائیل را به عنوان مشاور جنسی خود پذیرفته است، مغرور گشته که بیمحابا برخی از مسائل ناگفتنی را بیان میدارد: «پیوند من با ارسنجانی به زودی به اندازهای درهم تنید که در برخی نشستها او را بیپروا با دوست دخترش که دختر یکی از ژنرالهای برجسته رضاشاه بود، میدیدم.» (جلد2، ص104) و در فراز دیگری میافزاید: «روزی یک بسته نامه به دستم داد که از سوی دختر جوان هژده سالهای به نام مریم متین دفتری (از خانواده احمد متین دفتری نخستوزیر ایران در سالهای 1939 تا 1940) دستینه شده و در آلمان زندگی میکرد، دخترک جوان زیبا ارسنجانیی چهل و چهار ساله را در سخنرانیهای تلویزیونیاش دیده و یک دل نه هزار دل شیفته وی شده بود. دامنه این مهر و دلدادگی از نگارش نامههای رنگارنگ فزونتر رفته و سر از گفت و گوهای چند ساعته تلفنی درآورده بود. گو اینکه دختر بارها بر سر سپردگیاش سوگندها خورده بود ولی ارسنجانی نمیخواست آبرویش را میان مردم سکه یک پول کند و با دختری که میتوانست همسن دخترش باشد، جایی آفتابی شود. پیشنهاد کردم دخترک را به ایران فرا خواند و با وی به گفت و گوئی بنشیند. دخترک با سری سودا زده به ایران آمد و ارسنجانی مرا به دیداری که میانشان انجام شد فرا خواند. در دیدار پایانی از زبان ارسنجانی شنیدم که آماده است دخترک را به همسریی خویش برگزیند.» (جلد2، ص107) درک اینکه چرا این مشاور امور جنسی راه بیآبرو ساختن وزیر را پیش پای او میگذارد چندان دشوار نیست. دستاندرکاران فاقد شخصیت و بیاعتبار شده، بهترین ابزار برای بیگانگان خواهند بود. لذا ارسنجانی که در ابتدای مواجهه با عزری اسرائیلیها را به درستی عوامل آمریکا میخواند بعد از بیاعتبار شدن و در هم ریختن به لحاظ شخصیتی، به صورت کامل در خدمت صهیونیستها قرار میگیرد: «روزی ارسنجانی همراه سه تن دوستان نزدیکش مرا به خانه خود فرا خواند و پس از پیشگفتاری در زمینه برنامههای کشاورزیی نوین در کشور گفت: «تا تنور گرم است نان را باید چسباند، تا بیش از این موی دماغمان نشدهاند باید دست در دست کارشناسان اسرائیلی کار کشاورزی را در ایران سروسامانی بدهیم.» (جلد2، ص104)
البته از همان نوع سروسامانی که شخص وزیرکشاورزی پیدا میکند. درواقع ابتدا وزیر به صورت مصرف کننده کالاهای تدارک دیده شده توسط نماینده صهیونیستها درمیآید و سپس با نابودی کشاورزی ایران بازار کشور آماده مصرف کالاهای کشاورزی بیگانگان میشود. البته در این میان بعضاً نویسندگان و روشنفکران آن دوران که در دام جناب سفیر گرفتار نمیشدند، با تحریم مواجه میگشتند: «فرامرزی (سردبیر روزنامه کیهان) تند و گزنده مینوشت، با اسرائیل میانهای نداشت، هرازگاه نیشی هم میزد و این کشور نوپا را زائده امپریالیسم آمریکا میخواند که میخواهد سرور خاورمیانه گردد... نخستین دیدار من با فرامرزی، در خانه او همراه عافار بود، یکی از یادنرفتنیترین دیدارهای دشوارم بود، او چپ و راست میپرسید و من باید پاسخ میدادم. پرسشها به گونه بازجوئی بودند نه به هوس دانستن و آگاهی، هرچه پیشتر میرفتیم بر دشواریهای گفت و گو افزوده میشد و من بیشتر خود را در منگنهای یکسویه میدیدم. او تاریخ روشن یهود و دو هزار سال رنج گالوت و کشتارهای ددمنشانه هولوکاست را آنگونه که پیش آمده به آسانی نمیپذیرفت.» (جلد1، ص178) عبدالرحمن فرامرزی تلاش جناب سفیر را برای پذیرایی از وی در اسرائیل ناکام میگذارد و همچنان به اطلاع رسانی درباره برخی سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها در ایران ادامه میدهد: «در دوره دیگری ستیز کیهان با یهودیان ایران و اسرائیل با چاپ نوشتههائی نادرست، مبنی بر اینکه یک بازرگان یهودی شیرخشک فاسد وارد کرده و بسیاری از بچههای بیگناه کشور بیمار شدهاند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنین گزارش نادرستی در رسانهای پرتیراژ سران انجمن کلیمیان در سفارت اسرائیل در ایران گرد هم آمدند و درخواست چارهجوئی و واکنشی شایسته کردند. در پی رایزنیهائی پرجنجال بر آن شدیم تا نخستین گام زورآزمائی را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه کیهان برداریم و با ندادن آگهیهای بازرگانی به آن روزنامه تا دو سه ماه آینده نیروی خود را بیازمائیم. با همین شیوه کوشیدیم به روزنامه اطلاعات که رقیب سرسخت کیهان بود میدانی تازه بدهیم و نیازهای خود را با این روزنامه برآوریم. کم و بیش دو ماه گذشت تا روزی یکی از بازرگانان همکیشمان که با ژاپنیها داد و ستدی گسترده داشت از سوی مصباحزاده پیامی برایمان آورد که نامبرده میخواهد دیداری با ما داشته باشد.» (جلد1، ص179)
بررسی صحت و سقم ادعای آقای عزری در مورد دروغ بودن اخبار کیهان مبنی بر سودجوییهای غیرانسانی صهیونیستها، چندان دشوار نیست. همه میدانند نفوذ سیاسی و اقتصادی صهیونیستها در آن دوران به حدی بود که اگر نشریهای حقایقی را درباره فعالیتهای خلاف اسرائیلیها مینوشت تحت فشار قرار میگرفت، چه رسد به اینکه موارد خلاف واقعی را به آنها نسبت دهد. از این گذشته، اگر خبر رسانی کیهان در مورد تخلفات سودجویان صهیونیست عاری از حقیقت بود جناب سفیر با طرح شکایت میتوانست به سهولت این روزنامه را مورد پیگرد قرار دهد. اما پیگیری شیوه تحریم اقتصادی و توسل به ساواک، نشان از آن دارد که هدف اصلی جلوگیری از راهیابی حقایق به جراید بوده است و نه تصحیح یک خطا که حتی با درج یک توضیح میتوانست برطرف شود. آقای عزری مغرورانه از به زانو درآمدن مصباحزاده - مدیر وقت کیهان- سخن به میان میآورد. البته باید اذعان داشت عدم پایداری مدیر کیهان در برابر فشارهای همه جانبه صهیونیستها موجب میشود بسیاری از نیروهای اهل فکر و نظر - که حاضر نبودند داستانپردازیهای تاریخی و مظلومنماییهایی همچون «هولوکاست» را پذیرا شوند- روزنامه را ترک کنند: «همانروز کیهان بینالمللی که به زبان انگلیسی چاپ میشد با بهرهبرداری از گزارش رادیو اهواز نوشتهای دو پهلو در ستایش عبدالناصر چاپ کرد. برموشه (مامور اطلاعاتی اسرائیل) کوشید پاکروان (رئیس ساواک) را به دوبارهخوانیی آن نوشته فرا خواند، ولی با رفتن فرامرزی و جابجا شدن سردبیری تازه در روزنامه کیهان، داستان پایان یافت.» (جلد 1، ص206)
اعتراف جناب سفیر به این که حتی سلب آزادی مطبوعات را ماموران امنیتی اسرائیل به ریاست ساواک دیکته میکردند، هرچند برای ما ایرانیها قطعاً بسیار تلخ است، اما این موضوع را روشن میکند که چگونه نیروهای اهل اندیشه از صحنه حذف میشدهاند. اکنون به سبب آشنایی با شمهای از فشارهای مختلف بر روزنامهنگاران ایران آن دوران این ادعای جناب سفیر را بهتر میتوانیم محک بزنیم: «کوشش من یافتن روزنامهنگاران آزادهای بود که به راستی میتوانستند بریده از وابستگیها و رها از پارهای روشهای دست و پاگیر باور خود را بنویسند.» (جلد 1، ص178) کانال دستیابی به این روزنامهنگاران آزاده خود مشخص کننده بسیاری از واقعیتهاست: «سرهنگ شاهین که در بخشهای پیشین از او یاد کردم، از سوی ساواک بر همه رسانههای نوشتاریی کشور کار بازرسی یا بازبینی داشت، بنابراین بودند رسانههائی که نمیتوانستند آنگونه که می اندیشیدند، بنویسند. در پی آشنایی با من کوشید مرا با روزنامهنگاران بیشتری آشنا کند» (جلد 1، ص183) روزنامهنگارانی که نماینده ساواک به جناب سفیر معرفی میکند علیالقاعده کسانیاند که از آزادی هیچ گونه بویی نبرده بودند: «[عباس] شاهنده در این دیدارها با چندی از سران اسرائیل آشنا شد که برایش پیروزیهائی نیز به دنبال داشت. در یکی از این نشستها آنچنان از میهنپرستیی سربازان ساده اسرائیلی به شور آمده بود که اشک پهنای چهرهاش را گرفت و گفت: دریغا یهودی چشم به جهان نگشوده یا در اسرائیل از مادر زاده نشدهام.» (جلد1، ص181)
آقای عباس شاهنده چهرهای شناخته شدهتر از آن است که نیازی به توضیح در این باره باشد که نماینده ساواک چه کسانی را برای خدمتگزاری به صهیونیستها به سفیر آنان معرفی میکند. اما نکته قابل توجه اینکه آقای عزری پس از به خدمت گرفتن روزنامهنگاران خوشنامی؟! همچون عباس و شکستن قلم روزنامهنگاران اهل فکری همچون عبدالرحمن فرامرزی به سراغ سایر نویسندگان کشور میرود و در آلوده سازی آنان بسیار میکوشد. افرادی همچون سعید نفیسی را که به دلیل سوابق یهودی خانوادهاش پیش از آن نیز با برخی تشکلهای صهیونیستی بیارتباط نبوده، جذب میکند و کاملاً به خدمت میگیرد: «از استاد سعید نفیسی درخواست کردم پیشگفتاری بر این نوشته بنگارند. زندهیاد نفیسی باآگاهیی فزایندهای در این پیشگفتار با یادی ژرف از تاریخ و فرهنگ یهود و همبستگیهای آنان با مردم ایران، از دوران کورش، داریوش، خشایارشا شاهنشاهان بزرگ ایرانی تا امروز سخن گفت... شادروان نفیسی در این پیشگفتار با بازگشت شگفت انگیز خاندان یهود پس از دو هزار سال به خانهشان سخن گفته و افزوده این کشور کوچک که در برابر خاک گسترده ایران ناچیزتر از یکی از کوچکترین استانهاست تنها در دو دهه به نیرومندترین کشور خاورمیانه شانه میساید.» (جلد1، صص198-197) البته آقای عزری در مورد علت این میزان ارادت آقای نفیسی به صهیونیستها نیز اشاره دارد: «نفیسی از خانوادههای سرشناس ایرانی بوده که به گفتهای ریشه یهودی داشتهاند. برادرش پزشک ویژه شاه بود و پدرش نیز از نامداران کشور خوانده میشد. یکی دیگر از برادرانش فتحالله از سران شرکت ملی نفت ایران میبود.» (جلد 1، ص277)
اما بجز افرادی چون نفیسی که دارای انگیزههای قابل درکی برای دفاع از صهیونیستهای اشغالگر فلسطین بودند دعوت برخی شخصیتهای فرهنگی نتیجه مطلوبی برای آقای عزری در برنداشت؛ لذا ایشان ترجیح میدهد در اینگونه موارد سکوت کند و سخنی به میان نیاورد. مرحوم جلالآل احمد از جمله کسانی است که بعد از بازدیدی از سرزمینهای اشغالی در سفرنامه خود چنین مینویسد: «بیست سال است که یک مشت زورگو به کمک سرمایههای بینالمللی و به برکت سازمانهای تروریستی صهیون و «هاگانا» خاک فلسطین را اشغال کردهاند و یک میلیون ساکنان آنرا بیرون ریختهاند. بیست سال است که مرتب ذره ذره از خاک اعراب را تصرف میکنند. بیست سال است که سازمان ملل از آنها میخواهد که آوارگان فلسطین را بگذارند به وطنشان برگردند و آنها با گردن کلفتی رد میکنند. در عرض این مدت یازده مرتبه از طرف سازمان ملل محکوم به تجاوز شدهاند.» (سفر به ولایت عزرائیل، جلالآل احمد، انتشارات مجید، ص89) در فرازی دیگر ضمن انتقاد شدید از روشنفکران که متأثر از تاریخسازی صهیونیستها، بر جنایات آنها چشم فرو میبندند میافزاید: «روشنفکر ایرانی چه میگوید که «اِستر» ملکهاش بود و «مردخای» وزیر شاه هخامنشیاش! و دانیال نبی امامزادهاش؟ وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت ایران در تانک و هواپیمایی میسوزد که برادران عرب و مسلمانش را میکشد. وجدان روشنفکر ایرانی باید از این ناراحت باشد که چرا نفت سعودی و کویت در تانکها و هلیکوپترهایی میسوزد که ملت فقیر ویتنام را به توپ بستهاند. چه کسی گفته است که وجدان روشنفکر ایرانی را هم باید مطبوعات فرنگ بسازند؟ و مالیخولیاهای روچیلد و لانزمن؟ این حرف و سخن کهنهای است که چرا کفاره گناهی را که دیوانهای در بلخ آلمان و اروپا کرد باید ما در شوشتر خاورمیانه بدهیم.» (همان، صص92-91) و در بخش دیگری از سفرنامه خود میگوید: «و راستش را بخواهی صهیونیسم است که خطرناک است. چرا که پشت سکه نازیسم و فاشیسم است و بهمان طریقه عمل میکند.
یک «هاگانا» برای من با دستههای اس.اس هیچ فرقی ندارد. آندره فیلیپ سوسیالیست نوشته بود که شرمآور است که اینجا در فرانسه عدهای از یهودیها نوشتهاند و گفتهاند که ما وطنمان اسرائیل است نه فرانسه و متاسفانه میبینیم که مطبوعات فرانسه در دست یهودیها است.» (همان، ص99) همچنین آقای داریوش آشوری بعد از بازدید از اسرائیل طی سخنرانی در محل انجمن دانشجویان یهود ایرانی در آذر ماه 1349 چنین میگوید: «در چشم اروپاییها همهی مردم و اقوام غیراروپایی وحشی یا نیمه متمدن و خلاصه نیمه انسان بودند و از این لحاظ فکر امپریالیستی، اروپایی خود را مجاز میدانست که حتا رسالت هدیه کردن تمدن را به وحشیها و بربرها به خود نسبت دهد و آنجا که به میل و رغبت این «هدیه» را نپذیرد به زور این وظیفهی تاریخی را به انجام رساند. براین مبنا بود که نهضت صهیونی از آغاز، در افق اروپایی خود ساکنان بومی فلسطین را نمیدید و یا اگر میدید به چیزی نمیگرفت. ماکسیم رودنسون این نکته را خوب متذکر میشود. او میگوید: «در تمام این مدت (یعنی در دوران تکوین نظری صهیونیسم) ساکنین واقعی فلسطین، تقریباً به وسیله همه نادیده گرفته شدند. فلسفهی شایع در اروپای آن زمان، بدون شک مسئول چنین وضعی بود، هر منطقهای که خارج از حوزهی اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار میآمد؛ البته نه از ساکنین، بلکه از فرهنگ.
این نکته را هرتسل، بنیانگذار نهضت صهیونی به صراحت ابراز کرده است که: ما در آنجا باید بخشی از برج و بارو و استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم، یک برج دیدبانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم. (نقل از کتاب اعراب و اسرائیل، اثرماکسیم رودنسون، ترجمهی رضا براهنی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول)» (ایرانشناسی چیست و چند مقاله دیگر، داریوش آشوری، انتشارات آگاه، سال 51، صص7-156) و در آخرین فراز از سخنرانی، آقای داریوش آشوری میگوید: «نهضت صهیونی را باید از جهت هدف اصلی خود که به وجود آوردن یک کانون ملی برای یهودیان جهان بود شکست خورده به شمار آورد، زیرا کشور کنونی اسرائیل از حیث جمعیت فقط بخشی کوچک از کل جمعیت یهودی جهان را دربردارد، ولی در مقابل قدرت میلیتاریست متجاوزی بوجود آورده است که از سویی با زور و قهر و بیخانمان کردن و حتا کشتار دسته جمعی قلمرو خود را توسعه داده و از سوی دیگر، در صحنهی بینالمللی، در مقابل ملتهایی که درصدد کسب آزادی و استقلال و حیثیت ملی هستند، در جبههی نیروهایی قرار گرفته است که میخواهند بندهای اسارت و استعمار را همچنان برگردن این ملتها نگاه دارند.» (همان، ص160)
نتیجه بخش نبودن راهکارهای گوناگون- از رشوهدهی و تطمیع تا بایکوت و تحت فشار سیاسی و اقتصادی قرار دادن- در مورد برخی شخصیتها همچون استاد کامبوزیا منجر به شهادت میشود: «استاد مرحوم رشید کیخسروی در این مورد مینویسد: (امیرتوکل) کامبوزیا ضد صهیونیسم سرشناسی بودند. به فرمایش خودش صهیونیستها با او دشمن بودند و چند بار درصدد قتل و یا انتقامکشی از او بوده ولی عمق مخالفت ایشان با صهیونیسم از این ابعاد خارج بود. استاد میفرمود که مقامات دولتی اسرائیلی تاکنون چند بار مرا به اسرائیل دعوت نموده و من در جواب گفتهام آنقدر خام نیستم که چنین دعوتی را بپذیرم.» (دوران بیخبری یا غارت آثار فرهنگی ایرانیان، رشید کیخسروی، سال 63، ص202) جالب اینکه جناب آقای عزری مدعی است در 16 سال سفارت خود برای پیشبرد اهداف صهیونیستها در ایران هیچگاه اقدام به پرداخت رشوه نکرده است: «جا دارد به روشنی بگویم که در دوره پانزده ساله نمایندگیام در ایران از سال 1958 تا 1973، من و دکتر دوریئل در زمینههای سیاسی و همکاریهایمان با ایرانیان دیناری رشوه یا شبه رشوه به کسی ندادیم.» (جلد1، ص161)
جناب آقای عزری البته فراموش کردهاند که صهیونیستها از ابتدای فعالیتهای خود در ایران و جلب روشنفکران به تشکلهای صهیونیستی همچون فراماسونری از حربه رشوه بیشترین بهره را بردند و رواج کننده چنین فسادی در این مرز و بوم همین حضرات بودند: «در این تاریخ با ورود سرهاردفورد جونز و سرجان ملکم که هر دو از استادان فراماسونری بودند، روابط ایران و انگلستان وارد مرحله جدیدی گردید که ورق حوادث بسیاری را به نفع سیاست انگلستان برگرداند. خود سرهاردفورد جونز مینویسد: از بزرگان ایران هر کسی را که توانستم فراماسُن کردم و برای آمدن سرجان ملکم زمینه را آماده ساختم.» (یادداشتهای جونز، کتابخانه محمود محمود) ... توسل آنها به رشوه، پیشکشی، مداخل، تقدیمی و هدایا و ترویج نفاق و فساد و خیانت و تقویت خیانتکاران و بیگانهپرستان از وحشتناکترین روشها و طرقی بود که هنوز هم پس از گذشت سیصد و پنجاه سال آثار آنرا برأیالعین میبینیم.» (فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 1346، جلد1، صص17-16)
بنابراین اولین کسانی که فساد و رشوهخواری را در میان دستاندرکاران کشور رواج دادند فراماسونها بودند: «گرفتن رشوه و مقرری از انگلیسها برای اولین بار توسط میرزا ابوالحسن شیرازی فراماسون راسخالعقیده بصورت مستمری درآمد». (همان، ص17) همچنین برقراری روابط اسرائیل با ایران نیز با رشوهدهی ممکن شد: «ماموران موساد در ژانویه 1950 بوسیله یک میانجی آمریکائی بنام مستعار ادم « Adam » در ازای شناسائی بالفعل اسرائیل مبلغ 240000 دلار به دولت پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ایران به مسئله شناسائی بالفعل اسرائیل صرف شود.» (توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل، سهراب سبحانی، ترجمه ع.م شاپوریان، سال 1377، آمریکا، Ketab Carp، ص51)
شوکراس نویسنده و محقق انگلیسی نیز در این زمینه مینویسد: «اسرائیل شناسایی دوفاکتوری خود را با پرداخت رشوه قابل توجهی به محمد ساعد نخست وزیر وقت ایران به دست آورد.» (آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، 1369، ص93)
جناب آقای سفیر نیز که در تناقض گویی گرفتار آمده است در فرازهای مختلف به پرداخت رشوه به ویژه در مورد رسانههای خارجی، اذعان دارد. از جمله خدماتی که صهیونیستها به محمدرضا پهلوی ارائه میدادند استفاده از نفوذ خود در شبکه اطلاع رسانی جهانی برای تطهیر چهره پهلویها بود: «ما از حساسیتهای دستگاه سیاسیی ایران در برابر رسانههای باختر (غرب) آگاه بودیم و میدانستیم که سران ایران میخواهند در باختر زمین چهرهای پسندیده از خود نمایش دهند... رفته رفته شمار نوشتههائی که به همت و یاریی ما در رسانههای جهان چاپ میشود فزونی میگیرد تا جائیکه کیا از من خواسته بریده روزنامههای گوناگون را برایش ترجمه کنم تا هر روز صبح زود در کاخ سعدآباد به دست شاه برساند... روزی شاه به شوخی به کیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه کشورهای جهان دستآوردهای اسرائیل را در روزنامههای دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند کرد. نمیدانند که ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را میدانیم.»(جلد1، ص211)
البته نباید از نظر دور داشت که تلاش صهیونیستها برای کاستن از تبعات عملکرد دهشتناک ساواک به این دلیل بود که خود در آن سهم بسزایی داشتند. به نوشته شوکراس نویسنده انگلیسی «شاه به منظور از بین بردن هرگونه مخالفت داخلی با کمک سازمان سیا و موساد، سرویس جاسوسی اسرائیل به ایجاد پلیس مخفی وحشتناک خود پرداخت که به ساواک مشهور شد.» (آخرین سفرشاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشرالبرز، چاپ چهارم، 1369، ص81)
شوکراس همچنین در مورد برخی از شیوههای شکنجه آموزش داده شده به مأموران ساواک میگوید: «به شهادت زندانیان سابق، ابزارهای شکنجه ساواک معمولاً عبارت بود از شلاق، کتک، شوک برقی، کشیدن ناخن و دندان، تنقیه آب جوش، آویختن وزنههای سنگین به بیضهها، بستن زندانی به یک تخت آهنی که بتدریج داغ میشد، فرو کردن بطری شکسته در مقعد، تجاوز به عنف.» (همان، ص254)
لذا به دلیل سهیم بودن در جنایات ساواک، صهیونیستها میکوشیدند با پرداخت رشوه به نویسندگان در واقع برخیانت خود به ملت ایران که از طریق آموزش آخرین روشهای اقرارگیری وحشیانه به ساواک و ... صورت میگرفت، سرپوش گذارند: «توانستیم چهره شاه ایران را در دیدگاه مردم آمریکا، رهبری جلوه دهیم که شیفته پیشرفت مردمش میباشد و در این راه از برداشتن هیچ گامی خودداری نمیکند. در بخش بررسیی پیوندم با خاندان پهلوی خواهم گفت شاه تا چه اندازه به هنر اسرائیلیها و نیروی رسانههای گروهی آنان در سراسر جهان بویژه در امریکا باور داشت و تا چه اندازه این نکته را سرنوشتساز میشناخت... شگفتا که چنین برداشتی در برابر همبستگیی نیروهای ستیزهجو که بخشی از آن خود را کنفدراسیون دانشجویی میخواندند، نتوانست پایدار بماند. در دیدار شاه از آلمان و آمریکا، ناتوانیی برخی رسانههای «بله قربانگوی» چه خودی و چه بیگانه همه آشکار شدند. در رویدادهای پائیز 1979 دیدیم که دستاندرکاران رسانههائی که به ناز و کرشمه و دریافت یادگاری خو کرده بودند، در برابر توفان تند خشونت تاب نیاوردند و زود از میدان به در رفتند. شماره روزنامهنگاران چاپلوس خودی یا بیگانهای که در هر دیدار با شاه یا با همراه شدن با وی آزمندتر میشدند، فزونی گرفته بود.» (جلد 1، ص213)
ظاهراً در این فراز آخر آقای عزری فراموش میکند چه در داخل کشور و چه در خارج کشور نقش هدایت کننده متملقان را به عهده داشته است و حتی در مقدمه همین اثر به رسم عادت، همچنان محمدرضا پهلوی را «مرد بزرگ» (جلد1، ص9) میخواند یا در فرازی در پاسخ به پرسش شاه در مورد خانوادهاش، مردم به فغان آمده از فساد دربار را دچار توهم و اتهام زن میخواند: «روزی در برابر یکی از دشوارترین پرسشهای شاه، مبنی بر اینکه آیا من از زبان مردم شنیدهام که برادران و خواهرانش در زمینههای پولیی کشور و زد و بندها، دست دارند و زیاده روی میکنند، پاسخ دادم: تا آنجا که هممیهنان ایرانیام را شناختهام، بسیاری در میانشان دوست دارند خود را آگاهتر از آنچه که هستند نشان بدهند و بگویند که به همه اسرار پشت پرده دسترسی دارند. من با بگومگوهای مردم کاری ندارم، آنها همه را بدنام میکنند. ولی آنچه که خود شخصاً آزمودهام، اینکه چندین بار والاحضرتها در زمینه کشاورزی و مرکبات با من رایزنیهائی نموده و درخواستهائی داشتهاند که هرگز به هیچگونه سوء بهره برداری برنخوردهام و همه دریافتها و پرداختها به درستی انجام یافتهاند.» (جلد1، ص220) آقای عزری با این دروغ پردازیها دو هدف را دنبال میکند؛ اول این که محمدرضا پهلوی را که در این سالها در اوج غرور و خودپرستی بود از خود نرنجاند. دوم آن که تداوم بهرهمندی از داد و ستدهای آلوده به فساد درباریان و به ویژه برادران و خواهران وی را تضمین نماید.
شوکراس با اشاره به این امر که محمدرضا پهلوی حاضر نبود جلو فساد خانوادهاش را بگیرد مینویسد: «بتدریج که سالها میگذشت هویدا بیشتر متوجه میشد که دارد یک سیستم بشدت پوسیده و فاسد را اداره میکند. در حالی که در انظار عمومی از رویاهای پیشرفت شاه دفاع میکرد، به طور خصوصی با خرید مقادیر هنگفت اسلحه مخالفت میورزید و تشخیص داده بود که پس از افزایش بهای نفت در 74-1973 فساد به صورتی زننده درآمده است... در 1978 هویدا سرانجام شاه را راضی کرد که مقرراتی برای فعالیتهای تجارتی خانوادهاش وضع کند... لیلا همسر مطلقه هویدا میگوید: آنها ایران را نه یک کشور بلکه یک تجارتخانه میپنداشتند.» (آخرین سفرشاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، 1369، ص267)
فساد خانواده پهلوی به میزانی رسوا و بیپروا بود که امیرعباس هویدا نیز با وجود مفاسدش به ویژه در زمینه اعطای امتیازات ویژه مالی به صهیونیستها، بقای حکومت پهلوی را بر آن مبنا ناممکن دانست و همزمان با آغاز اعتراضات گسترده مردمی، از محمدرضا پهلوی دستوراتی به منظور کنترل اطرافیانش گرفت. آخرین راهکاری که در این بخش میبایست به آن اشاره کرد، سناریوسازی تاریخی به منظور ایجاد پیوند بین ایران باستان و یهودیت است. این تاریخپردازی که زمینههای آن با شکلگیری فراماسونری در ایران دوران قاجار و عملی شدن اهداف آن همزمان با به قدرت رساندن رضاخان فراهم شد، غیرمستقیم راه صهیونیستها را در ایران هموار میساخت. به عنوان نمونه، آقای عزری چگونگی تأثیرگذاری پدرش را بر حاجعلی کیا که بعدها به صورت تمام و کمال در خدمت صهیونیستها قرار گرفت این گونه توصیف میکند: «پدرم با یادآوریی پیشینه تاریخیی ایرانیان باستان در خوشرفتاری با یهودیان و بررسیی ارزشهای نیکوی کورش بزرگ و مهر شاهنشاه ایران به پیوند توده ایرانی با قوم یهود انگشت نهاد.» (جلد1، ص50) و در فراز دیگری چگونگی جذب این افسر بیاطلاع از تاریخ را به رژیم صهیونیستی بیان میکند: «کیا توانست با پیشنهاد دیداری از اسرائیل، شاه را با خود همساز کند. روز پنجم نوامبر 1958، کیا برای دیداری چند روزه به اسرائیل پرواز کرد... عزرا دانین در نوشتهاش «صیونیست راستین» از کیا با نام دوست یاد کرده که در مزرعه خانوادگیاش در خدرا (میان تلآویو و حیفا) به گردش پرداخته و سخنها راندهاند... در ستایش تاریخ ایران و پیوند دیرین مردم این کشور با یهودیان جهان، روی ماهیی بزرگی که میز شام را آراسته بود نوشته بودند «به یاد روزهای خشایارشا» که سرآغاز طومار استر است.» (جلد1، ص102)
به این ترتیب افسری که ابتدا حاضر به همراهی با اهداف صهیونیستها نبود به لحاظ تاریخی آنچنان به آنان تعلق خاطر مییابد که عملکردش حتی موجب حیرت آقای عزری میشود: «کیا فراتر از دایره اختیاراتش میکوشید ما را با دیگر دستگاههای دولتی آشنا کند و دستمان را در دست کارسازان نهد. روزی رک و پوست کنده از کیا پرسیدم چرا دوستیی او اینچنین ژرف و یاریهایش به ما اینگونه گسترده است؟» (جلد1، ص243) باید اذعان داشت نتیجه تاریخسازی صهیونیستها برای ما ملت ایران صرفاً موم شدن کیا در دست صهیونیستها نشد، زیرا این طراحی تاریخی از یک سو باستانگرایی ایرانی را با یهودیت پیوند میداد و از سوی دیگر ورود اسلام به ایران را همراه با نابودی کتابخانهها و به طور کلی مظاهر تمدن این سرزمین تبلیغ میکرد. بنابراین روشنفکر بیاطلاع از اسلام و تاریخ از یک سو از اسلام کینه به دل میگرفت و از دیگر سو احساس پیوند با یهود مینمود، البته یهودیتی که صهیونیستها آن را نمایندگی میکردند. روشنفکران غیرمذهبی که به این ترتیب جذب سازمانهای مخفی صهیونیستی همچون فراماسونری شدند در ترویج این تاریخ طراحی شده نقش بسزایی داشتند. مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب در اواخر عمر بعد از فاصله گرفتن از تشکیلات فراماسونی این گونه به نقد آثار خود و سایر فراماسونها که بر اساس این طراحی تاریخی به نگارش درآمده میپردازد: «رساله ایران شاه [نوشته ابراهیم پورداود] آکنده است از شور حماسی حس ملت پرستی. همین لحن تا حدی در کتاب مازیار مجتبی مینوی و بیشتر در طی مقالات ذبیحالله صفا راجع به روسای نهضتهای ضد عرب و هم در مقاله و کتاب سعید نفیسی راجع به کتاب بابک خرمدین و در رساله عبدالله ابن مقفع تألیف مرحوم عباس اقبال و در کتاب دو قرن سکوت اثر نویسنده این سطور نیز در تجلی است. در همه این آثار لحنی نامساعد آمیخته به نیش و طعنه در حق اعراب بکار رفته است که البته شایسته بیان مورخ نیست.»(تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1355، ص150) البته اگر روشنفکر ایرانی غیرمذهبی به خود اجازه میداد حتی یکبار مستقل از مستشرقین یهودی- که برای ما ایرانیان تاریخ باستان دو هزار و پانصد ساله بر مبنای پیوند با یهودیت تدوین کردند- تورات را مطالعه کند به سهولت طراحی تاریخی صهیونیستها را مورد پذیرش قرار نمیداد و در چارچوب آن به خدمتگزاری نمیپرداخت.
روشنفکر کم مطالعه و پرمدعای دوران مشروطیت که زمینه روی کار آمدن دیکتاتوری چون رضاخان را برای اجرایی نمودن این تاریخ سازی فراهم ساخت حتی یک بار آنچه را که در تورات در مورد اِستر و خشایارشا آمده در آثار خود مطرح نمیسازد. اگر ایرانی علاقهمند به اطلاع از تاریخ، استر را از طریق تورات که مستندترین تاریخ یهود است میشناخت هرگز صهیونیستها نمیتوانستند استر را مبنای تاریخ ما ایرانیان قرار دهند. دستکم این سؤال برای این طیف میبایست مطرح میشد که اگر بنا بر باستان گرایی است با توجه به سابقه تمدنی هشت تا نه هزار ساله فلات ایران – همان گونه که آقای عزری نیز در خاطرات خود به آن اشاره دارد- چرا صهیونیستها علاوه بر تاریخسازی، محمدرضا پهلوی را تشویق کردند که جشنهای دو هزار و پانصد ساله را برای تثبیت تاریخ مشترک یهودی- ایرانی برگزار کند؟
آن گونه که در عهد عتیق (تورات) در بخش «کتاب استر» آمده است خشایارشا با تحریک این معشوقه یهودیاش به کشتار کم نظیری در فلات ایران دست میزند. کشتار مزبور بیانگر این واقعیت تاریخی است که ساکنان فلات ایران هرگز حاضر به پذیرش سلطه یهودیان برخود نبودهاند، لذا با طرحریزی مردخای - وزیر وقت یهودی خشایارشا - کوچک و بزرگ را در چندین شهر از دم تیغ میگذراند: «و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود. و جمیع روسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند زیرا که ترس مردخای برایشان مستولی شده بود. چونکه مردخای در خانه پادشاه معظم شده بود و آوازه او در جمیع ولایتها شایع گردید. و این مردخای آناً فآناً بزرگتر میشد. پس یهودیان جمیع دشمنان خود را بدم شمشیر زده کشتند و هلاک کردند و با ایشان هر چه خواستند بعمل آوردند... و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشته و هلاک کردهاند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه کردهاند. حال مسئول تو چیست که بتو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن میباشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل فرمان امروز عمل نمایند... و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود بتاراج نگشادند. این در روز سیزدهم ماه آذار (واقع شد) و در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آنرا روز بزم و شادمانی نگاه داشتند.» (عهد عتیق، کتاب استر 8-9:2)
با توجه به این مسئله که شهرهای بزرگ آن زمان جمعیتی بین هزار تا هزار و پانصد نفر داشتند میتوان حدس زد ساکنان چند شهر بزرگ و کوچک در این نسل کشی گسترده قتلعام شدهاند. همچنین با علم به اینکه هنوز هم یهودیان سالروز این کشتار عظیم ساکنان فلات ایران را تحت عنوان «پوریم» جشن میگیرند باید به تاریخ سازی صهیونیستها تبریک گفت که آن را چنان نگاشتند که نه تنها استر و مردخای ضربه زننده به تمدن این سرزمین قلمداد نشدند، بلکه مسلمانان که با آغوش باز مورد استقبال ایرانیان قرار گرفتند، خونریز و نابود کننده فرهنگ و شکوه این سرزمین معرفی گردیدند. در واقع در این طراحی تاریخ برای ملت ایران، جای تبعات دو رخداد بزرگ در گذشته این سرزمین عوض شد، بدین صورت که ایرانیان متأثر از تاریخ باستان، قاتلان نیاکان خود را دوست پنداشتند و به آزادسازان پدرانشان از ظلم و استبداد شاهان، به دیده نفرت نگریستند. خاطرات آقای عزری حکایت از آن میکند که صهیونیستها با این ترفند یعنی تغییر در دشمنشناسی، بسیاری از افراد بیاطلاع را به ویژه در میان نیروهای ارتش به خدمت خود در آورده بودند.
در آخرین بخش از این نوشتار جا دارد نگاهی نیز به خدماتی بیفکنیم که صهیونیستها در چهارچوب قراردادهای پرسود قرار بود به ملت ایران ارائه دهند. از جمله مواردی که بخوبی میتواند بیانگر نوع عملکرد آقای عزری و سودهای سرسامآور و غیرمتعارف صهیونیستها در ایران باشد موضوع پروژه «سیتی» است: «غلامرضا نیکپی شهردار تهران آن روزها میخواست پروژه «سیتی» را در بخشی از تهران (زمینهای بهجتآباد و عباسآباد که پیش از این برنامه سربازخانه بودند)، پیاده کند. سرمایهداران بزرگی در ایران و بیرون از ایران به انجام این کار بزرگ چشم دوخته بودند که یکی از آنها دستگاه روچیلد آلیانس در انگلیس بود. دولت اسرائیل از من خواست دیدار آنها را با شاه برنامهریزی کنم... ولی ناگهان روچیلدها پس نشستند. پیشرفتهای پولی و سازندگیهای همگانیی ایران آنروزها به اندازهای شتابزده بود که کسی باور نمیکرد سه یا چهار سال آینده به دنبال آن روزها، مردم به خیابانها بریزند. برای به دست آوردن آگاهیهای تازه از دگرگونیهای بیرون از برنامه رهسپار لندن شدم. روچیلدها پیرو بازنگریهای موشکافانه کاردانان بانک، بهرههای درشت پروژه سیتی در ایران را به اندازهای کلان یافتند که برتر دیدند خود را در چنان کار غول آسائی درگیر نکنند.
در پایان لرد روچیلد پدر روزی گفت: در خانواده ما چنین رسم است که از آلودگی به آندسته از کارهائی که بهرهاش از اندازههای شناخته شده بیرون است خودداری کنیم... کوشیدم روچیلد را از شیوهای شناخته شده در ایران آگاه کنم که دارندگان درآمدهای کلان در کشور با پارهای سازندگیهای همگانی مانند برپاییی دانشگاهها، بیمارستانها، آموزشگاهها در استانهای دور افتاده با گسترش کشاورزی در پهنه کشور و پیشکش آن به ملت، دین خود را ادا میکنند. دستگیریها با پیشکشهائی به سازمانهای آموزشی، فرهنگی و بهداشتی با هماندیشیی شاه سادهترین روشهایی است که میتواند بهترین راهگشا در این زمینه باشد. روچیلد پاسخ داد: همه این پیشنهادها درست، ولی سود کلان در پیش است نه پیشکشی، بنابراین پیگیری این کار با روشهای ما سازگار نیست.» (جلد1، صص257-256) اعتراف به این واقعیت تلخ که سودهای نجومیای که بر اساس زد و بند با شخص محمدرضا پهلوی و با دلالی عزری به دست میآمد بعضاً موجب وحشت بزرگ سرمایهدارانی همچون خانواده روچیلد میشد، بسیار تأثربرانگیز است. جناب آقای سفیر البته مشخص نمیسازند از قبل هزاران قرارداد کلان مشابه، صهیونیستها کدام اقدام عامالمنفعه از قبیل احداث دانشگاه، بیمارستان و... در مناطق محروم به انجام رساندهاند. خواننده حتی به یک مورد در این خاطرات برنمیخورد که بخشی از اموال غارت شده ملت ایران در قالب کارهای عامالمنفعه به ملت بازگردانیده شده باشد. در صورتی که عکس آن کاملاً صادق است. شرکتهای ورشکسته (جلد2،ص154) و شرکتهای بدون هیچ گونه سرمایه وارد بازار ایران میشدند و با دریافت بخش اعظم مبلغ قرارداد بعد از چندین سال هیچ گونه خدماتی ارائه نمیکردند: «پس از سالها گفت و گوهای کشدار، برنامه لوله کشی گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان 1960، پدیدار شد. عیما نوئل راستین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یک شرکت فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانیان و چند تن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهائی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با کمپانیی نفت ایران دستینه شد تا لوله کشیی گاز در تهران آغاز گردد. پیرو این پیمان و پیدایش کمپانیی تازه با نام «مصرف گاز»، پنجاه و یک درصد از سهام در کمپانی نوپا از آن ایران، چهل درصد از آن کمپانیهای «سوپرگاز» و «سوپرول» راستین و نه درصد نیز به محمد علی قطبی میانجیی پیماننامه رسید.»(جلد2، ص166)
این قرارداد بسیار کلان که با تبانی صهیونیستها و دربار (بنیاد پهلوی) منعقد میگردد حتی تا سال 1979 یعنی 19 سال بعد صورت اجرایی نمیگیرد. صهیونیستها که همزمان پروژه ساخت شهرک قدس (غرب سابق) را نیز به عهده داشتند به گازکشی این شهرک مبادرت ننمودند.
این نوع خدماتدهی صهیونیستها که از چتر حمایتی امیرعباس هویدا برخوردار بود بعضاً موجب واکنش سازمانهای ایرانی میشد: «کمیسیونی ویژه در دفتر نخست وزیری (پنج تن از برجستهترین کارشناسان) به بررسی کار پرداخت، گزارش بلندبالائی به نخست وزیر داد و سرانجام کمپانیی ورد شایستهترین سازمان برای پیاده کردن پروژه شناخته شد... سرانجام و در پایان برنامه امیدهای کمپانی ورد برای بهرهبرداری از دستگاههائی که برای ساختن سد داریوش بزرگ به ایران برده بود و میخواست در برنامههای آینده، به کار بگیرد برباد رفتند. دولت ایران دویست و پنجاه هزار دلار بابت زیان دیرکرد برنامه، مالیات بر درآمد و بیمههای کارگران از کمپانی درخواست نمود... درگیری میان کمپانی ورد با دولت ایران از مرز ناسازگاری و گلهمندی گذشت و به دادخواهی در دادگاه رسید. کمپانی هفت میلیون دلار بستانکاری از دولت ایران دادخواهی میکرد. چرا که آنرا در ترازنامه پذیرفته شده از سوی کارشناسان ایران در ستون بستانکاریهایش آورده بود. به هر روی این کمپانی به انگیزه گرفتاریهای دیگری که سر راهش سبز شد، در سال 1971 از میان رفت.» (جلد2، صص30-129) به این ترتیب شرکتی که قادر به تأمین ماشین آلات لازم نبود بعد از پنج سال بدون اینکه خدمتی ارائه بدهد مبالغ هنگفتی را از آن خود میسازد. قراردادهایی از این دست فراوان بین ایران و اسرائیل به امضا میرسد، به ویژه در زمینه تسلیحاتی که تهران همه هزینه آن را پرداخت میکند. تسلیحات ساخته شده حتی در ایران مورد آزمایش قرار میگیرد، اما حاصل کار تماماً به اسرائیل انتقال مییابد و ملت ما نتیجهای از سرمایهگذاری خود نمیبرد (به منظور پرهیز از طولانی شدن بحث، خواننده گرامی میتواند به کتاب «توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل» نوشته سهراب سبحانی، چاپ آمریکا، صص276 و 3-272 مراجعه کند) همان گونه که قبلاً اشاره شد، در بخش فعالیتهای تجاری بین دو کشور تا قبل از کودتای 28 مرداد توسط آمریکاییها، در فهرست صادرات ایران به اسرائیل، کالاهایی همچون گندم، جو، برنج و حتی مرغ و تخم مرغ مشاهده می شود که صدور این اقلام، تا حدودی بیانگر وضعیت قابل دفاعتر و صنعت کشاورزی در ایران بود، اما بعد از مسلط شدن کامل صهیونیستها بر امور کشور و البته به کمک برنامه اصلاحات ارضی، این روند معکوس میگردد و علاوه بر واردات مرغ و تخممرغ و... دست ساختههای کم ارزشی همچون چراغ راهنمایی و رانندگی، مدالهای اهدایی محمدرضا و... نیز همه و همه از اسرائیل وارد کشور میشوند.
در بخش نفت و بویژه بازاریابی صهیونیستها برای نفت ایران مسئله بسیار غمانگیزتر است و دل هر ایرانی غیرتمندی را به درد میآورد. در این عرصه صهیونیستها بدون کمترین سرمایهگذاری صاحب درآمدهای کلان میشدند. یکی ازموضوعات مهم در این زمینه ایجاد خط لوله بندر ایلات- اشکلون بود که اهمیت فوقالعادهای برای اسرائیلیها داشت. صهیونیستها طرحی را ارائه کردند که به واسطه آن کشتیهای نفتکش وارد بندر ایلات در خلیج عقبه شوند و از آن پس، نفت ایران به وسیله یک خط لوله جدید 42 اینچی به بندر اشکلون واقع در ساحل دریای مدیترانه انتقال یابد و از آنجا به وسیله نفتکشها به اروپا حمل شود. این خط لوله 260 کیلومتر طول داشت و مخارج آن را دولت ایران پرداخت کرد، اما تقسیم سود بر اساس قاعده تنصیف منافع بود. سفیر اسرائیل که از کمترین امکانی برای چپاول ملت ایران به نفع صهیونیستها نمیگذرد به پاس این خدمات نمایندگی شرکت ملی نفت ایران در پروژه و کارهای کلان را به عهده میگیرد: «پیوند دوستی من با سران «نیوک» (شرکت ملیی نفت ایران) و همکاریهایمان به گونهای تنگاتنگ شده بود که به دنبال روزهای پایانیی سفارتم در ایران، در چند کمپانی، نمایندگیی دستگاه نفتیی ایران را هنوز به دوش داشتم. در دسامبر سال 1972 از سوی هر دو کشور به گروه سرپرستی کمپانیهای «ترانس آسیاتیک»، کمپانیی کاناداییی آی. پی.سی «هولدینگ» و «شاهلوله ایلات - اشکلون» پیوستم... به دنبال همین روند، روزی دکتر منوچهر اقبال در نشستی با همکارانش (اعضای هیات مدیره شرکت نفت ملیی ایران) گفت: آقای مئیر عزری که او را به اعضای هیئت مدیره شرکت ملیی نفت ایران پیشنهاد کردهام، وطنپرستی ایرانی است که منافع میهنش را هرگز به منافع کشوری که نمایندگیاش را در میان ما به عهده دارد نخواهد فروخت. او امینی شایسته برای دو کشور ایران و اسرائیل است، به خوبی و بهتر از بسیاری از ما میداند چگونه از این امانت پاسداری کند.» (جلد2، ص171) تسلیم و بیارادگی افراد بهایی چون امیرعباس هویدا در برابر صهیونیستها پدیدههای نادر دیگری را نیز در امور داخلی ایران بروز داده است: «دیدارهایی را که با شاه داشتم از این پس باید به دو دسته بخشبندی بکنم، یکدسته دیدارهای ویژه که به تنهائی انجام میشد و چهره در چهره بودند، دیگری دیدارهائی در جشنهای دربار و بزرگداشتهای خانوادگی. روزی در یکی از این دیدارها شاه از من پرسید که چرا پیشنهاد امیرعباس هویدا را برای پذیرش وزارت کار در دولتش نپذیرفتهام، با سپاس فراوان از مهر شاه از این پیشنهاد ارزنده پاسخ دادم: من در ایران نماینده کشوری شناخته شده هستم، پذیرش پیشنهاد آقای هویدا با چنین پدیدهای سازگار نیست.»(جلد1، ص219)
آقای عزری در این سالها برای خود قدرتی به مراتب بیشتر از یک وزیر در ایران قائل است. این پیشنهاد صرفاً ذلت شاه را در برابر صهیونیستها نشان میدهد و این ذلت وقتی به نخستوزیر میرسد صدچندان میشود: «از جنگ سرد و آرایش پایگاههائی میان آندو (علم و هویدا) و هوادارانشان بسیار شنیده بودم، ولی هرگز مانند آن روزی که هویدا برای چاشتی گوارا مرا به دفترش فرا خواند به ریشههای تنیده این ستیز پی نبرده بودم. در پی گفت و گوهای روزمره ناگهان پرسید: آیا در تفسیر مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعیی ایران و اسرائیل یا هر جای دیگر، اظهارنظر در مورد افراد و شخصیتها از همان شیوهای تبعیت میکنید که با آقای علم داشتید؟ آیا در کیفیت یا کمیت کار خودتان با ما دو نفر به تساوی رفتار میکنید؟... گفتم: به گمان من شما هر دو در راه نیرومندیی پادشاهی و خدمت به ملت ایران و پیشرفت مردم ایران میکوشید؛ بنابراین تردید نداشته باشید که من شما را به او و او را به شما ترجیح نخواهم داد.» (جلد1، ص260) اوج ذلت یک ملت زمانی رقم میخورد که مسئولان کشورش مشروعیت خود را از بیگانگان دریافت دارند. هویدا که این گونه حقیرانه در برابر نماینده صهیونیستها ظاهر میشود طبیعی است که برای باقی ماندن بر مسند، به جای خدمت به مردم تمام تلاش خود را برای جلب نظر بیگانه به کار بگیرد: «در دورهای که شادروان امیرعباس هویدا در دولت زنده یاد حسنعلی منصور به وزارت دارایی برگزیده شده بود توانسته بودیم برای کالاهای اسرائیل که به مرزهای ایران میرسند از پرداخت بخشهائی از حقوق گمرکی بکاهم.» (جلد2، ص143) در دوران نخستوزیری نیز، هویدا به منظور کسب رضایت صهیونیستها رسماً به عزری اعلام میدارد وزرایی در کابینه وارد شدهاند که عمدتاً وابسته به تشکلهای صهیونیستی یعنی فراماسونریاند: «یادی از منصور کرد و با افسوسی سرشته در سربلندی گفت: یکی از موفقیتها را باید مدیون مرحوم حسنعلی منصور بدانم که تخم دموکراسی و تحولات اجتماعی را در این کشور کاشت و رفت، به ویژه که با جنبش او توانستیم نیروهای جوان و تحصیلکرده را وارد دستگاههای سیاسیی کشور و بیشتر از همه سازمان برنامه بکنیم... برای شما هم بد نخواهد شد، چون بیشتر این جوانها درس خوانده آمریکا هستند و آنجا خواهناخواه با یهودیان یا انجمنهای یهودی و فرهنگ این مردم آشنائیهائی پیدا کردهاند. شیوه نگاه کردن هویدا به دانش اندوختگان ایرانی در آمریکا را کم و بیش پذیرفتم.»(جلد1، ص261)
خاطرات آقای عزری برای هر محقق و پژوهشگر تاریخی سراسر تلخی است؛ زیرا با دقت در آن به ریشه بسیاری نابسامانیهای اجتماعی و... پی خواهد برد. برای نمونه به دلایل بافت ناموزون شهری و عدم اختصاص فضای لازم به امور بهداشتی، آموزشی، ورزشی، فضای سبز، سیستم حمل و نقل، سیستم فاضلاب، ایجاد شاهراه و... واقف خواهد شد: «شادروان ابراهام میرزا حی (راد)... زمینهای دور افتاده ارزان را میخرید، زمینهها را فراهم میآورد، زیرسازی میکرد، از دستگاههای گوناگون شهرداری و وزارتخانهها آب و برق و تلفن میگرفت، میساخت و به بهای خوب میفروخت...
سالها بود به خرید زمین در اسرائیل پرداخته... در تکهای از این زمین کاخی به سان کاخ سفید واشنگتن برای خویش آراست.» (جلد2، صص9-258) اینگونه درآمد زایی که صرفاً با زد و بند با دربار به ویژه اشرف ممکن بود سود سرشاری داشت، زیرا بخشهایی از زمینها به جای تخصیص یافتن به امور رفاهی و خدمات عمومی، به فروش میرسید. علیالقاعده حاصل این چپاول ملت ایران باید به صورت کاخ سفید در اسرائیل بروز کند. به طور کلی و در یک بررسی گذرا میتوان به این واقعیت رسید که صهیونیستها در ایران از هیچ چیزی نمیگذشتند. لذا علت نفرت آقای عزری از انقلاب اسلامی و توهین به ملت ایران را به خوبی میتوان درک کرد. عزری اعتراف دارد که چپاول ملت ایران توسط صهیونیستها در اواخر حکومت پهلوی با اعتراض مردم مواجه شد: «شوربختانه شکوه دارندگی و برازندگیی بسیاری از آنان در تهران و شهرستانها آرام آرام مایه رشک مشتی سست و کاهل میگشت و برخی دستگاههای دولتی مرا از دریافت نامههای گلهآمیز، آگاه میکردند. نامهها و نوشتههای بیدستینهای که توانگران یهودی را به باد ناسزا میگرفت و با انگهای ناروا (قاچاق سرمایههای ملی، خروج غیرقانونیی پول از کشور، همکاری با شرکتهای خارجیی دشمن ایران) خشمی کهنه از گذشته را آشکار میکرد.» (جلد1، ص226) جناب سفیر از این که ملت ایران مانع تداوم مکیدن کشورش توسط صهیونیستها شد ضمن تعریف از شاه که چنین امکانات بیحد و حصری را در خدمت بیگانگان قرار داده بود مستقیماً زبان به توهین میگشاید: «شاه در بالا بردن لایههای زندگیی مردم ایران و نام این کشور آنچنان به پیشرفتهای چشمگیری دست یافت که برخی از کارشناسان مردم ایران را مستانی انگاشتند که بندگیی خدا از یادشان رفت و بخت خویش را لگد کوب کردند.» (جلد2، ص125) توهین به ملت ایران از سوی فردی صورت میگیرد که پیشرفت در ساواک را پیشرفت جامعه ایران پنداشته است؛ برای همین از چنین فردی که از شعبان جعفری به عنوان یکی از منفورترین چهرهها در تاریخ ایران آن گونه تجلیل میکند و میرزا فتحعلی آخوندزاده را که تلاش داشته ارتباط مردم را با اسلام قطع کند، میستاید، بیش از این انتظار نیست. (آخوندزاده در ضمن یکی از اشعار خویش میگوید: این دین اگر ز بیخ و بن بر نکنم من خود نه علی بن تقی حسنم)
بیمناسبت نیست سواد این صهیونیست توهین کننده به ملت ایران و تلاش کننده برای محو اسلام در ایران را با مرور فرازی از اظهار فضلش در مورد تاریخ شیعه محک زنیم: «گفتنی اینکه پیروان شیعه باور دارند شصت و یک سال پس از رفتن پیامبر اسلام از مکه به مدینه، حضرت امام حسین پسر حضرت علی با خواسته خلافت بر ارتش معاویه شورید. معاویه فرمانروای شام برای پیشگیری از گسترش شورش، به دائیی حسین، به شمر دستور داد با سپاهی گران از آمدن امام حسین به شام پیشگیری کند. شمر در کربلا از خواهرزادهاش امام حسین خواست از رفتن به شام خودداری نماید. ولی با پافشاریی نامبرده روبرو شد که سرانجام سر امام را نزد سرورش به شام فرستاد. وفاداران به آئین شیعه چنین رویدادی را نشانه پایداریی فرهنگیی خویش شناختهاند، هر ساله در چنین روزهائی در خیابانها راه میافتند و سوگواری میکنند، خاک بر سر خود میریزند، با زنجیر تن و جانشان را سیاه میکنند و با شمشیر به سرشان میکوبند تا با فوران خون آرامش یابند.» (جلد2، ص179) مسلماً این سطح سواد و اطلاع جناب سفیر را از فرهنگی که با ترویج آخرین ابزارهای شکنجه به مصاف آن رفته بود باید یکی از دلایل سقوط پهلویها پنداشت. آقای عزری با چنین میزان درک و اندیشه تبدیل به مشاور و امین محمدرضا پهلوی شده بود. شاید اگر جریاناتی در غرب که معتقد بودند با تشدید شکنجه نمیتوان بر ملت ایران حکومت کرد، به پهلوی دوم نزدیکتر بودند میتوانستند درحفظ دولت کودتا بیشتر مؤثر افتند تا فردی چنین ناآشنا با فرهنگ اسلامی که بحق باید وی را همسنگ شعبان جعفری شناخت؛ آقای جعفریای که با فحاشی به مدیر دبیرستانی که معلمش به دیکته فریدون فرخزاد صفر داده بود طلب نمره بالایی برای وی میکند و پاسخ میشنود: «آخر این دانشآموز صابون را با س نوشته است» با فحاشی بیشتر پاسخ میدهد: «مگر با س بنویسد کف نمیکند...» آقای عزری که به دوستی با شعبان جعفری بسیار میبالد خود نیز از نظر دانش در حد اوست و داستان خسن و خسین هر سه دختران مغاویهاند را تکرار میکند.
در آخرین فراز از این نوشتار لازم به ذکر است که جناب سفیر به بسیاری از رخدادهای آشکار که بر آنها اشراف کامل داشته و حتی بعضاً با مشارکت مستقیم او بوده است آگاهانه نمیپردازد. از آن جمله سفر ناموفق (البته به زعم صهیونیستها) برخی شخصیتها به سرزمینهای اشغالی بنا به دعوت عزری همچون جلال آلاحمد، داریوش آشوری و... و همچنین چگونگی جدا ساختن بحرین از ایران، واگذاری تجهیزات چاپخانهای به روزنامه آیندگان، دستگیری مسئولان بلندپایه و تراز اول همچون هویدا توسط محمدرضا پهلوی در اواخر حکومتش به جرم مفاسد کلان، چگونگی تشکیل دو گروه مدیران وابسته به انگلیس تحت عنوان «گروه ترقیخواه» وابسته به آمریکا تحت عنوان «کانون مترقی»، جریان کشته شدن علیرضا پهلوی توسط برادرش، استاد اعظمی شریف امامی در تشکیلات فراماسونری و...
در این خاطرات برخی مطالب نیز به دلیل کم اطلاعی راوی به خطا بازگو شده است؛ مثلاً شاهرود زادگاه علی شریعتی ص271 (سبزوار زادگاه دکتر شریعتی است)، حمایت آیتالله کاشانی از تیمسار متین دفتری، ص131 (متین دفتری به دلیل خویشاوندی با دکتر مصدق مورد حمایت او بود. ر.ک. به خاطرات دکتر سنجابی ص159)، کنار گذاشتن پاکروان از سوی هویدا، ص 186 (اصولاً نخستوزیر هیچگونه دخالتی در امور ساواک نداشت تا برسد به اینکه ریاست آن را تعویض کند)، سرپرستی داریوش همایون بر انتشارات فرانکلین، ص189 (همایون صنعتیزاده سرپرست فرانکلین بود) و...
با وجود چنین اشتباهات فاحش و علیرغم نازل بودن توان فرهنگی آقای عزری، از آنجا که وی در عمده سالهای حکومت پهلوی دوم در ایران حضور داشته و از ارتباط نزدیکی با ساواک و شبکه فراماسونری و سایر سازمانهای یهودی و بهایی (به عنوان جریانی در خدمت سازمانهای صهیونیستی) برخوردار بوده، دارای اطلاعات گسترده و فراوانی از مسائل گوناگون است. هرچند وی تلاش مشهودی داشته تا اطلاعاتی به ویژه در مورد نفوذ نیروهای صهیونیست یهودی با بهرهگیری از برخی «جدیدالاسلام»ها به جامعه مسلمانان ارائه ندهد، امّا این خاطرات برای همه دستاندرکاران سیاسی میتواند بسیار آموزنده باشد. شناخت راهکارهای دشمن برای به فساد کشاندن نیروهای تعیین کننده در جامعه، شیوههای ارتباطگیری با نیروهای فرهنگی و سرمایه گذاری روی آنها، جریان سازی به ویژه در استفاده از قومیتها برای تضعیف ملتها و فراهم کردن زمینه بیشتر به خدمت گرفتن آنان و ... از جمله مطالب ارزشمندی است که محققان و پژوهشگران تاریخ میتوانند هر یک از این موضوعات را زمینه یک تحقیق مستقل قرار دهند. بدون شک خاطرات آقای عزری دفاعیهای است برای تطهیر عملکرد صهیونیستها در ایران، اما تشابه حساسیتهای رخ نموده در این اثر با برخی جریانات موجود در کشور میتواند کمک مؤثری به جریان شناسی بهتر جامعه کنونی نماید.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران