تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۷  ، 
کد خبر : ۱۴۳۱۹۰

گزیده‌ای از کتاب «تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران» (بخش دوم)


به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر می‌شود. (بخش دوم)

داستان انقلاب. قسمت دوازدهم: 24/9/1368
- از قیام پانزده خرداد تا تبعید آیت‌الله خمینی
- نقش روحانیت و گروههای ملی و دیدگاههای رهبران حکومت
 حسن شریعتمداری: روحانیت در ابتدا صفوف متشکلی داشت ولی بعد از مدتی بر اثر اختلاف مواضع بین پدر بنده وآقای خمینی، بین صفوف روحانیت هم شکاف افتاد. اختلافات بر سر این بود که آقای خمینی قضیه رو یک قضیه سیاسی برای مبارزه با شخص شاه و بر سر قدرت می‌دید، آیت‌الله شریعتمداری به دیکتاتوری و عدم رعایت موازین قانون اساسی در آن زمان معترض بود...».(ص160)
 نراقی: «من گفتم وقتی که اعلیحضرت تشریف بردید به قم با دکتر ارسنجانی و رفتید در حرم حضرت معصومه اون سخنان تندرو نسبت به روحانیت ادا کردید، روحانیت رو به زور کشیدیش به میدان و نمی‌خواستند. اونا، همچین قصدی نداشتند، بیشتر روحانیت ایران نمی‌خواست که از یک حدی فراتر برود در مسایل سیاسی، ولی شاه اینها رو دعوت کرد...».(ص161)
 بنی‌صدر: «آقای خمینی سخنرانی خیلی تندی کرد و شاه رو تهدید کرد به فتوی و صبح زود رفتند خونه‌اش و گرفتند آوردند تهران و مردم هم ریختند بیرون و در تهرانشو که من بودم ظهر دیگر شهر تماماً در حرکت و جنب و جوش بود و به اصطلاح صدای رگبارها می‌آمد تا عصر.»(ص162)
 [داریوش] همایون: «من اون موقع در دفتری کار می‌کردم در خیابان شاهرضا، و تظاهر کنندگان رو دیدم که از زیر پنجره‌های ما رد شدند. چندین هزار نفر بودند و تمرکز تانکها رو در همون خیابان شاهرضا دیدم. چون اداره پلیس تهران اونجا بود اون موقع، و تانکهای زیادی اونجا چندین روز بودند. در سنگلج هم کتابخانه عمومی پارک شهر رو دیدم که خراب کرده بودند و آتش زده بودند و کتابها رو از بین برده بودند. مواردی رو از دوستانم شنیدم که به زنها تعرض کرده بودند و اسید پاشیده بودند و زنانی که حجاب نداشتند.»(ص162)
 بنی‌صدر: «قبل از این که این 15 خرداد واقع بشود، رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی زندانی بودند. از طرف شاه شخصی به اسم صنعتی‌زاده به زندان می‌رفت و با رهبران جبهه ملی درباره اینکه به اصطلاح یک نوع امتیازاتی داده بشود و آزادی‌هایی تامین بشود صحبت می‌کرد و بنا بود همون روز 15 خرداد هم به اصطلاح موافقت‌نامه اعلام و امضا و اظهار بشود. آقای دکتر صدیقی به من نقل کرد من از قول او شنیدم به من گفت که آن روز وقتی آوردند این مطلب رو، صدای گلوله‌ها می‌آمد و من گفتم آقا با این صداها که نمی‌شود همچین متنی را امضا کرد. اقلاً صبر کنید، ببینیم که وضعیت چگونه می‌شود. این حکومت وقتی مردم رو به رگبار می‌بنده، چگونه برای ما این حقوق رو می‌تواند قائل بشه. وقتی مردم رو به رگبار می‌بنده، چگونه برای ما این حقوق رو می‌تواند قائل بشه. پس مانع شدم، بعد معلوم شد که این دربار رهبری سیاسی رو می‌خواسته خنثی بکنه تا رهبری مذهبی رو بکوبد.»(صص164-163)
 بازرگان: «15 خرداد 1342 و آن جنبش باصطلاح مذهبی- ملی یا روحانی به رهبری آیت‌الله خمینی وقتی صورت گرفت... اون موقع همکاری یا دخالتی وجود نداشت. جز اینکه افرادی از نهضت آزادی که اون موقع در خارج بودند یعنی آزاد بودند شناخته نشده بودند و گرفتار هم نشده بودند، اونها با یک مشورت مختصری [که] با ما کرده بودند اعلامیه‌هایی دادند در پشتیبانی از این حرکتی که فرمانش و رهبریش با آقای خمینی بود...».(ص164)
 داریوش همایون: «...هیئت دولت تصمیم فوق‌العاده درست و شجاعانه‌ای گرفت و حتی خود شاه زیاد مایل نبود به راه‌حلی که نخست‌وزیر و هیئت دولت در پیش گرفته‌اند. ولی آنها مسئولیت قبول کردند و کار را تمام کردند و مملکت را دست کم پانزده سال زودتر از این فاجعه نجات دادند».(ص165)
 [ارتشبد فریدون] جم: «البته این جریانات به من مربوط نبود تمام این کارها در ساواک متمرکز بود و ما از، البته، من اغلب از مسئولین شنیده بودم که آقای خمینی مبارزاتی می‌کند و یک وقت مخالفت‌هایی می‌کند و از این حرفها و به نظر من هم درست درنمی‌آمد می‌گفتم که آخه اعلیحضرت خودشو نباید بیاره رقیب مثلاً یه نفر مجتهدی بکنه که روی امور مذهبی و اینها می‌خواهد حرفهایی می‌زنه. خیلی خوب، اون حرفهایش یا درسته یا غلطه، اگه درست بود می‌باید عمل می‌کرد اگر درست نمی‌گه خوب باید به مردم بفهمونند که این حرفهایی که می‌زنه حرفهای بی‌معنی می‌زنه ولی اینجوری مبارزه کردن و نمی‌دونم، اینها، به نظر من درست درنمی‌آمد...».(ص166)
 ‍[دکترکریم]سنجابی: «روحانیون تا حالا هیچوقت در فکر ایجاد حکومت روحانی نبودند. تمام کوششان بر این بوده که دستگاههای حکومت را همراه با خودشون قرار بدهند و اونها هم با حکومت‌های وقت همراهی کنند همیشه با ظل‌الله‌ها همراه بوده است، همیشه با پادشاهان همراهی می‌کردند ولی در این دوره به فکر حکومت روحانی به معنای واقعی بودند. ملت ایران و حتی روشنفکران ایران از این غافل بودند.»
گوینده: «آیت‌الله خمینی که رهبری سیاسی روحانیت را به دست گرفته بود. اکنون فعالانه در پی رهبری سیاسی همه مخالفان شاه بود. در اوایل پاییز سال 1343 مجلس ایران لایحه مصونیت مستشاران نظامی آمریکایی را تصویب کرد. روز چهارم آبان آیت‌الله خمینی بار دیگر در میان احساسات شدید هوادارانش سخنانی ایراد کرد.»(ص169)

داستان انقلاب. قسمت سیزدهم: 1/10/1368
- شکل‌گیری گروههای مسلح چریکی از سال 43 به بعد و شدت گرفتن خشونت و استبداد حکومت
 بازرگان: «روی نهضت آزادی حساسیت دستگاه خیلی بیشتر بود برای اینکه ما صریحاً مخالفت با استبداد داشتیم و لبه تیز حمله‌مون متوجه شخص شاه بود و یک نامه سرگشاده‌ای هم اون موقع بیرون دادیم که گفتیم شما، مسئول همه این جریانات شخص شما هستید...».(ص173)
 [سرتیپ]قره‌باغی: «من رئیس دادگاه اینها بودم، رئیس دادگاه تجدید نظرشون بودم ما اینها را رو حرف، یا روی حساب مدارکی که پیدا شده بود و موقعی که طالقانی می‌خواسته تو زندان وضو بگیره از لای جورابش یک کاغذ می‌افته زمین تا این کاغذ می‌افته زمین نگهبان زندان که بالا سرشون بوده... برمی‌داره، این کاغذ تلگرافی بود که اونا کرده بودند به ناصر، در آنجا گفته بودند که ما باید راه مبارزه باید مبارزه مسلحانه بکنیم...».(ص174)
 گوینده: «سران جبهه‌ی ملی پس از وقایع 15 خرداد از زندان آزاد شدند. اما به گفته دکتر کریم سنجابی جبهه‌ی ملی در شیوه مقابله با شاه دچار اختلاف بود.
سنجابی: «بعد از آنی که از زندان ما بیرون آمدیم، اونوقت دچار اختلاف با مرحوم دکتر مصدق شدیم... دکتر مصدق هم اطلاعات کافی از واقعیت امر نداشت علاوه بر این دکتر مصدق هم اصلاً، اصولاً تشکیلاتی نبود. این بود مصدق به ما نوشت تشکیلات بی‌معناست باید جبهه‌ی ملی غیر احزاب چیزی نباشه یعنی فقط احزاب در جبهه‌ی ملی باشند فرد عادی نباشه و ما هم چون این رویه مخالف تصمیمی بود که کنگره تصویب کرده بود و خود ما براون معتقد بودیم یک نامه مفصلی خدمت آقای دکتر مصدق نوشتیم، دکتر مصدق هم نامه مارو رد کرد، ما به علت رد کردن او نوشتیم اختیار را به خود ایشان دادیم، چون علیه مصدق نمی‌تونستیم بایستیم... ایشان در فکر این افتادند جبهه‌ی ملی سوم را تشکیل بدهند...».(صص175-174)
 [علی‌اصغر حاج] سید جوادی: «بعد از وقایع خرداد 42 با سرخوردگی که به اصطلاح مخالفین و نسل‌های جوان مخصوصاً در دانشگاهها نسبت به شیوه و سیر جریان دمکراسی در بعد از سقوط دولت مصدق پیدا میشه یک گرایش شدید به طرف مذهب و یک گرایش شدید به طرف جنگهای چریکی و جنگهای مسلحانه در فضای ایران ایجاد می‌شه.»(ص175)
 بازرگان: «...فشار دستگاه و از طریق ساواک مخصوصاً از طرف پلیس طوری بود که خیلی از افراد ایران اعم از طبقه متوسط و افراد مسن و جا افتاده و جوونها به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه قانونی و مبارزه علنی و به صورت معقول نتیجه‌ای نداره...».(صص176-175)
 [حاج‌ محمد]شانه‌چی: نوع آقای هاشمی‌رفسنجانی و آقای باهنر و آقای خامنه‌ای و سایرین، اینها آمده بودند در هیئات مذهبی بازار سخنرانی می‌کردند اعلامیه‌های اینها هم باعث شد که بازاری‌ها بیدار شده بودند و از یک طرف هم فشار ساواک و ظلم و ستم و تبعیضی که حکومت قائل شده بود در بین مردم، اینها همه باعث شد که بازاری‌ها در مقابل حکومت ایستادند، در مقابل شاه ایستادند.»(ص177)
 [وکیل دادگستری، دکتر عبدالکریم] لاهیجی: «از اواسط سال 1342 اختناق روز به روز شدت گرفت و به اوج خودش از سالهای 50 به بعد رسید یعنی از زمانی که فعالیتهای چریکی و مسلحانه در ایران شروع شد و از این زمان دیگه بدترین نوع شکنجه و بد رفتاری با زندانیان سیاسی در ایران معمول شد، شکنجه دیگه به صورت سیستماتیک بود، محاکمات کاملاً جنبه سمبلیک و فرمایشی داشت، فی‌الواقع ساواک بود که بر دادگاههای نظامی حکومت می‌راند، بدون کوچکترین اختیاری برای قضات نظامی که در سلسله مراتب نظامی کلاً زیر نظر ساواک و شخص شاه بودند.»(ص177)
 بازرگان: «ولی در هر حالی به اونجا رسوندند که دست همه ماهارو بستند و خود به خود چون راه مبارزه قانونی رو سد کردند و نگذاشتند که ملت آزادانه از راه قانون و از راه منطق و از راه شرع، از راه انسانیت حرف بزنه و آنها را یا در زندان گذاشتند یا به طرق مختلف مانع شدند. این فکر پیدا شد که باید مبارزه مسلحانه کرد با طرفداران مبارزه مسلحانه که اونها هم چپی توشون هم متعدل ملی و اینها هم مقدس و مذهبی، با اونها چون می‌خواستند مبارزه مسلحانه کنند قهراً رفتار زندان خیلی شدیدتر می‌شد. خوب شکنجه‌های مختلف که حتی این اواخرش می‌گفتند «آپولو» و وسایل عدیده به کار برده می‌شد و تا حدی که بعضی‌ها زیر شکنجه حتی فوت می‌کردند، کشته می‌شدند و مقاومت می‌کردند، بعضی‌ها هم برعکس تسلیم می‌شدند. رفته رفته که این وضع توسعه پیدا می‌کرد و شامل همه طبقات می‌شد، پایه‌های حکومت استبدادی شاه به این ترتیب یکی از عواملش همین بود، رفتارهایی بود که در زندانها می‌شد.»(ص178)
 [ارتشبد فریدون] جم: «در حقیقت نخست‌وزیر، خود اعلیحضرت، وزیر خارجه اعلیحضرت بود وزیر اقتصاد اعلیحضرت بود. اونها فقط مجری دستورات بودند من شخصاً یک دفعه با مرحوم هویدا صحبت می‌کردیم من به ایشان به عنوان گله می‌گفتم که این اعلیحضرت، زیادی این فرماندهان زمینی و هوایی و دریایی اینها رو، ژاندارمری، اینها را اینقدر مستقیم می‌پذیرند و مستقیم دستور می‌دهند اینها که ستاد را اصلاً کوچک می‌کند اینها دیگه حاضر نیستند تره برای ستاد خرد نمی‌کنند... ایشان به من گفتند که این وضع شما درست مثل وضع منه، خود مرحوم هویدا گفتند. شما خیال می‌کنی من نخست‌وزیر هستم این وزرا تمامشون می‌روند کارهاشونو مستقیماً با اعلیحضرت حل و فصل می‌کنند...».(صص179-178)
 [دکتر عبدالکریم] لاهیجی: من یک مثال می‌زنم. هویدا. وقتی در چهارچوب همون انتخابات مجلس اون زمان و در چهارچوب همون به اصطلاح اپوزیسیون فرمایشی اون زمان که یکی دو تا حزب بودند وقتی مثلاً حزب مردم یک نماینده حزب مردم که خوب می‌دونیم در رأس حزب مردم کی بود و نمایندگان حزب مردم هم با موافقت ساواک به مجلس می‌رفتند وقتی از هویدا استیضاح می‌کنند هویدا بلند می‌شه تو مجلس می‌گه که شما کی هستید که به من استیضاح بکنید. من فقط یک مسئول دارم و جوابگوی یک نفر باید باشم اون شخص شاه است.»(ص180)
 [ارتشبد] جم: «...دیکتاتور را خود ملت ساخت، خود ملت ایران و خود همین مردم و خود همین وزرا و اینها و وکلا و اینها بودند که اون شاه آزادمنش و بی‌ادعا رو تبدیلش کردند به خدا.»(ص180)

داستان انقلاب. قسمت چهاردهم: 8/10/1368
- دروازه تمدن بزرگ و بلند پروازی‌های اقتصادی شاه
- افزایش درآمد نفت، اتخاذ سیاست‌های نوین اقتصادی و مشکلات اقتصادی، اجتماعی ناشی از آن
- عدم تناسب ظرفیت‌های کشور با شتابزدگی در مدرنیزاسیون و توسعه
- فسادهای مالی در هیئت حاکمه، زمینه‌ساز نارضایتی و بحران
 داریوش همایون: «آنچه که در مرحله‌ی اول این نظام را تضعیف کرد ناتوانی در جذب درآمدهای نفت بود... دستگاهی که برای هزینه کردن دو، سه میلیارد دلار در سال آمادگی پیدا کرده بود ناگهان خودش را با سیزده، چهارده میلیارد و شانزده میلیارد و کم‌کم نزدیک بیست میلیارد دلار رو برو دید و از او فروماند این البته به صورتی ساده کردن قضیه است ولی نشان می‌دهد ماهیت مشکلاتی را که آن موقع باهاش روبرو بودیم... پول نفت که به آن صورت بی‌حساب سرازیر شد به مملکت، همه ضابطه‌ها را در ایران بر هم زد و تعادلی رو که به هر حال یک رژیمی را سالها و دهه‌ها نگه داشته بود، به کلی تغییر داد...».(ص184)
 [شاهپور] بختیار: «آن قدر بود که این بدبخت، بیچاره، آقای هویدا گفت آقا این که نمی‌شود که ما 45 دفعه کمتر از آمریکا چیز صادر بکنیم به آمریکا، و آنها 45 دفعه بیشتر به ما پول تحمیل کنند وقتی که هویدا این را بگوید بنده دیگه چی می‌توانم بگویم که بنده کاملاً یادم است این سخنرانی که ایشان کردند آن وقتها.»(صص185-184)
 [احسان] نراقی: «وقتی که رضاشاه از کشور خارج شد در شهریور 20 تمام دارائیش را به صورت هبه واگذار کرد به محمدرضا شاه و بعد او را بهش تکلیف کرد که دیگه اداره خانواده و زنها و فرزندان به عهده او باشد خوب بنابراین حالا آن موقع اوایل البته محمدرضا شاه آدم خیلی دست و دل‌بازی بود و عطیه ملوکانه تشکیل شده بود و به شهرهای مختلفی که دچار کمبود مواد غذایی بودند کمک می‌کرد برای خواروبار و یادم هست سال 21-22، بیمارستان کمک می‌کرد گاهی وقتها و می‌رفتند پهلوش به صورت‌های مختلف مثلاً بعد به احزاب سیاسی کمکها می‌کرد و این بود که به خانواده‌اش کمتر می‌رسید خانواده خوب یواش یواش شروع کردند یک عده‌ای اطراف اینها را گرفتند و اشخاص استفاده‌جو که بیاییم در کارهای مختلف شریک بشویم و اینها، خوب شاه هم بدش نمی‌آمد می‌گفت خوب بروند به این ترتیب یک عایدی داشته باشند... در ضمن اینکه شاه نسبت به وضع سیاسی برادر، خواهرهاش نگران بود برای اینکه رفع این نگرانی بشود ترجیح می‌داد که اینها مشغول کارهای مالی باشند...».(ص188)
 [احسان] نراقی: «یادم هست که قبلاً با علیاحضرت، با فرح، هر وقت صحبت می‌کردم با شهبانو، او متوجه موضوع بود حتی یادم هست که یک بار با ایشان دو، سه سال قبل از انقلاب صحبت کردم، گفت بله من نمی‌فهمم چرا باید به خاطر حفظ 14،15 نفر، آخر سربچه‌های من فدا بشوند. یعنی متوجه بود دیگه که آخر این کارها به کجا می‌کشد. ولی شاه اصلاً عقیده نداشت، اصلاً موضوع فساد را مهم نمی‌دانست...».(ص190)
 [کریم] سنجابی: پول بی‌جا وقتی بیاید اینجوری است، در نتیجه، اینها شروع کردند به یک مخارجی در ارتش، بی‌رویه، هرکس از هر گوشه‌ای به خصوص از آمریکا اسلحه‌ای عنوان می‌کرد یا پیشنهادی می‌کرد می‌پذیرفتند و از طرف دلال‌هایی که غالباً درستی و حقانیت و انصاف ندارند... اصلاحات کشاورزی صوری بود: رعایا، زارعین چیزی نداشتند زارعین به شهرها هحوم آوردند... شهر تهران که دو، سه میلیون جمعیت داشت به 6،7 میلیون جمعیت رسیده بود... دهات خالی، شهرها پر از جمعیت و مردم، ناراضی، در حال انفجار.(صص192-191)

داستان انقلاب. قسمت پانزدهم: 15/10/1368
- روابط ایران و آمریکا قبل و بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1355
- آغاز فضای باز سیاسی در ایران، پس از به قدرت رسیدن کارتر در آمریکا
 [پخش صدای گری سیک به زبان اصلی] گری سیگ: «در دهه 1950 و 1960 کارشناسان امور ایران در دستگاه دولت آمریکا عموماً شاه را شخصی می‌دانستند که باید مراقبش بود چون تمایل به افراط و تفریط داشت و نیازمند به راهنمایی قاطع و کنترل بود. در سال 1972 این طرز فکر تغییر کرد و ما راه را کاملاً برای شاه باز گذاشتیم، از آن به بعد چهره شاه از صورت شخصی نسبتاً متزلزل که مشکلاتی جدی در پیش داشت، به چهره پادشاهی بدل شد خردمند، سیاستمدار، ژرف‌نگر، هوشیار و توانا که از هرکس دیگر برای حل مشکلات ایران شایستگی بیشتر داشت و بر اوضاع هم کاملاً مسلط بود.»(ص196)
 [اردشیر] زاهدی: «این را من نمی‌خواهم از ایشان تعریف کرده باشم، ولی یک فردی بود که واقعاً من در این مدتی که باهاش بودم، ملاقات‌هایی که با خارج داشتیم، همیشه دو برابر قدم بلندتر می‌شد [دو قدم جلوتر بود]، چون طرزی که ایشان با این خارجی‌ها روبرو می‌شدند و رفتاری که می‌کردند برای یک ایرانی به نظر من افتخار بود که ببیند یک همچین شخصیتی اینطور وارد، و اینطور [وارد] به جزئیات صحبت می‌کند.»(ص197)
 [اردشیر] زاهدی: «ما با آمریکا از یک لحاظ نزدیکی داشتیم چون از لحاظ نظامی، وسایل نظامی آمریکا، چه ما بخواهیم، چه علاقه‌مند باشیم، نباشیم، یکی از بهترین‌(ها) در دنیا بوده، بنابراین ما سعی می‌کردیم که چیزی داشته باشیم که بتوانیم بهترین بوده باشد. ایشان یک احترام بخصوصی برای کشورهای غربی داشتند، چون معتقد بودند که تکنولوژی غرب و همینطور با ژاپن، این غرب تنها نیست، غرب و شرق است، [که] می‌توانند برای ساختن ایران به ما کمک کنند...».(ص198)
 [پخش صدای جرج بال به زبان انگلیسی] جرج ‌بال: از سال 1953 که شاه به ایران برگشت تا 19 سال بعد- یعنی تا سال 1972- ما شاه را کاملاً تحت نظارت داشتیم. این ما بودیم که به او می‌گفتیم شما به فلان سلاح احتیاج ندارید و نباید بخرید و به دردتان نمی‌خورد. در نتیجه، در طول 22 سال کل اسلحه‌ای که شاه مجاز به خریداری آن از آمریکا بود از یک میلیارد و سیصد میلیون دلار تجاوز نمی‌کرد. بعد از آنکه در سال 1972 نیکسون و کیسنجر به او اختیار تام و آزادی تام دادند، میزان خرید اسلحه شاه از آمریکا در طی 7 سال بیست برابر شد در واقع کاری که ما کردیم به این شباهت داشت که کلید بزرگترین انبار مشروب دنیا را به دست یک آدم معتاد به الکل داده باشند.(ص199)
 [اردشیر] زاهدی: اعلیحضرت اصولاً افکار دمکراسی خیلی شدید داشت... زمانیکه اعلیحضرت پادشاه جوانی در ایران حکومت می‌کردند، آنوقت آمریکایی‌ها در بعد از جریان وقایع آذریایجان، خارجی‌‌ها و آمریکایی‌ها، علاقمند بودند که اعلیحضرت یک پادشاه دیکتاتوری باشد...».(ص200)
 [پخش صدای ونس به زبان اصلی] سایروس ونس: ایران با آمریکا دوستی دیرینه داشت، ایران در خاورمیانه موقعیت مهمی داشت و باعث ثبات در این منطقه بود... ما به ایران گفتیم که حاضریم این دوستی را ادامه بدهیم و با شاه و مردم ایران همکاری کنیم. در بهار سال هفتاد و هفت من به ایران سفر کردم تا این پیغام را به شاه برسانم، وقتی که به تهران رفتم متوجه شدم که شاه نگران است... شاه به دلیل اهمیتی که دولت کارتر به حقوق بشر می‌داد، نگران بود و فکر می‌کرد که شاید به خاطر این موضوع ایران و آمریکا به آسانی نتوانند وضعیتی را که در گذشته داشتند حفظ کنند.(ص202)
 احسان نراقی: «اون عجیب معتقد به سیاست کیسینجر و نیکسون و جمهوری‌خواهان بود، اون خودشو متکی به آمریکا می‌دونست بخصوص به جمهوری خواه‌ها، و با دمکراتها لج بود، نمی‌شد از پس آنها برآید... شاه وقتی در آمریکا انتخابات شد و کارتر اومد سرکار، توازن خودشو از دست داده بود، نمی‌دونست چه کار بکنه یعنی اگر بخواهیم زمان یک سال شاه رو بنویسیم زمان یاس و حرمانی است که به آمریکا داشته و نمی‌تونست برای خودش روشن کنه که چرا؟... چون عادت کرده بود به تکیه به آمریکا، این نمی‌توانست [اراده و ابتکار] خودش را بدست بیاورد.»(صص203-202)
 [اردشیر] زاهدی: «اول رئیس جمهوری که با ایران کار می‌کرد و از ایران، از پادشاه ایران بی‌نهایت گرم پذیرایی کرد ترومن بود که رئیس‌جمهور آمریکا بود و آن شخص دمکرات بود... در زمان کندی اتفاقاً در آن وقت آنجا بودم، کندی متأسفانه قبل از اینکه با شخص شاه آشنایی پیدا بکند آنچه که باید و شاید راجع به ایران اطلاعات نداشت و اولین باری که کندی و خانواده کندی با اعلیحضرت آشنایی پیدا کردند در 1954 بود که من در آنوقت در رکاب اعلیحضرت به آمریکا رفتیم... به همین دلیل پادشاه ایران را دعوت کرد که به آمریکا تشریف بیاورند و وقتی که در آنجا آمدند در مهمانی سفارت شرکت کرد و بعد هم یک روابط نزدیک‌تری بین این دو کشور، ولی این را هم اگر ببینیم، می‌بینیم که یک نوسان بالا و پائینی بوده، که یک وقت یک جریاناتی بوده که تفاهم داشتیم یک وقت هم جریاناتی بوده که تفاهم نداشتیم.»(ص204)
 [از مشاوران کارتر] گری سیک: «کارتر می‌دانست که آمریکا سرمایه‌گذاری هنگفتی در ایران کرده و دو طرف روابط زدیکی با هم دارند... کارتر حاضر شد که با شاه راه بیاید و حتی در این کار زیاده‌روی کرد چون در واقع چاره دیگری نداشت و از نظر استراتژیکی آمریکا باید این کار را می‌کرد. سیاست نظامی آمریکا در منطقه خلیج‌فارس از 10 سال پیش دربست متکی به ایران بود و همکاری نزدیکی با ایران برای سیاست نظامی آمریکا در خلیج‌فارس بسیار اهمیت داشت و کارتر این مسئله را خیلی زود دریافت.»(ص206)
 داریوش همایون: «از 1976 هرچه راجع به آمریکا بود در نیافتن مسئله، کج و معوج رفتن مثل خود شاه، نشانه‌های متضاد و متناقض به شاه دادن، و به رهبران انقلاب دادن، کمک کردن به آشفتگی اوضاع... ولی اینکه می‌گویند آمریکا مثلاً خمینی را راه انداخت، کارتر می‌خواست شاه را بیاندازه، اینها به نظر من بی‌معنی‌ست، چون در توانایی سیاست اون روز آمریکا نمی‌گنجید چنین کارهایی، نه اونکه حالا می‌خواستند یا نمی‌خواستند، اون بحث دیگری است، دستگاه آمریکا توانایی یک ابتکار سیاسی اندیشیده شده را در مورد ایران نداشت.(صص207-206)
 [پخش صدای ونس به زبان اصلی] سایروس ونس: وقتی که شاه به آمریکا آمد گمان می‌کنم که اواخر پاییز سال 77 بود، در این سفر ماجرایی ناگوار پیش آمد، در مراسم استقبال رسمی از شاه در محوطه کاخ سفید تظاهراتی برپا شد که پلیس مداخله کرد... کارتر در این گفتگوها به شاه اطمینان داد که فروش اسلحه به ایران ادامه خواهد یافت... ما بعد، از مقامات ایران شنیدیم که شاه از این سفر راضی برگشته و بهتر متوجه شده که کارتر می‌خواهد از او حمایت کند و دیگر نگران نیست.»(ص208)

داستان انقلاب. قسمت شانزدهم: 22/10/1368
- روش استبدادی و تشدید نارضایتی‌ها
- چگونگی و فلسفه تشکیل حزب رستاخیز در سال 1354 و انحلال آن در سال 1357
- اعتراضات و عریضه‌نویسی‌های ملیون، فشارهای بین‌المللی بر شاه و برکناری هویدا
- تعارضات و دو گانگی‌های فرهنگی در جامعه
 [داریوش] همایون: «اصل تشکیل حزب رستاخیز از شکست نظام دو حزبی برخاست که به بن‌بست رسیده بود، برای اینکه حزب ایران نوین صرفاً یک ماشین سیاسی بود. کسانی که به مقامات می‌خواستند برسند در آن حزب بودند، یا کسانی که به مقاماتی رسیده بودند... در سال 53 و 54 می‌بایست که یک تغییری در نظام حکومتی داده بشود و با آن نظام حزبی امکان نمی‌داشت برای اینکه یک منافع مستقری در این نظام بوجود آورده بود که کسی را نمی‌توانست تکان داد و لذا شاه سعی کرد مشکل سیاسیش را با تغییر دادن نظام حزبی آسان بکند یا حل بکند. مسلماً کسانی که به شاه اندیشه حزب واحد را القاء کردند (یا حالا بصورت جنبش واحد اوّل، مطرح شده بود و بعد شکل حزب گرفت) لیبرال‌ها بودند، لیبرال‌های رژیم و چپ گرایان، هر دو در داخل رژیم بودند و نظرشان هم این بود که راه را برای مشارکت مردم باز کنند... این فضای باز که صحبتش شده در واقع از همان سال 54 آغاز شد، یعنی با حزب رستاخیز. این از طرفه‌های تاریخ ایران است و باور کردنش دشوار است ولی حقیقتاً اندیشه‌ای که پشت سر تشکیل حزب رستاخیز بود باز کردن فضای سیاسی بود...».(صص213-212)
 بازرگان: «زمانی بود که از همه طرف در واقع احساس نارضایتی می‌شد و این وحدت تقریباً در بین مردم، قشرها و وجوه مختلف پیدا شده بود که منشاء بدبختی‌ها و گرفتاریهای مملکت در واقع استبداد است. برخلاف گفته مصدق که شاه در نظام مشروطیت سلطنت می‌کند نه حکومت، یعنی نباید حکومت بکند، و سلطنت هم یک امر تشریفاتی بیشتر نیست، حالت یک پرچمی را دارد. ولی خوب همه چیز دست شاه بود و دیگه نارضایتیش به همه طبقات حتی به افسرها و به خود کارمندان دولت و وزراء و اینها هم رسیده بود.»(صص215-214)
 گوینده: گرچه شاه گفته بود هرکس به حزب رستاخیز نپیوندد باید از کشور برود، داریوش همایون می‌گوید حتی این سخن شاه هم تشویق بیشتر به مشارکت در امور بود.
داریوش همایون: «شاه یک چنین سخنی گفت در هنگام اعلام حزب رستاخیز، ولی حزب رستاخیز، هرگز چنین سخنی نگفت و یک نفر هم وادار به خروج از ایران نشد به دلیل آنکه به عضویت حزب درنیامده بود... مشارکت یک کلمه جانشینی بود برای دمکراسی، از دمکراسی زیاد نمی‌شد صحبت کرد، برای اینکه فرض بر این بود که ایران دمکراسی هست، فرض رسمی البته بر این بود، ولی خوب دمکراسی بود که در آن مشارکت مردم وجود نداشت. مشارکت، شعار حزب رستاخیز بود، و تلاش حزب رستاخیز هم برای افزایش این مشارکت بود...».(صص216-215)
 علی اصغر حاج سیدجوادی: «نامه‌هایی که بنده شروع کردم، سال 1354 بود، و علت نوشتن این نامه ما هم این بود که مسئله تشکیل کمیسیون رسیدگی به ضایعات بود که به وسیله شاه اعلام شده بود... باز هم دومین کمیسیونی بود که زیر نظر و ریاست آقای معینیان رئیس دفتر شاه تشکیل شده بود که به اصطلاح به گزارشات برنامه‌هایی که دولت و وزراء در دست اجراء داشتند و انجام نشده بود، رسیدگی می‌کرد... زمینه نامه‌ها هم این بود که به اصطلاح چون شما حقوق مردم را زیر پاگذاشتید، و در نتیجه استبداد و خودکامگی که شخص شما اعمال می‌کنید... تمام اینها راه‌حل سیاسی دارد و آن هم راه‌حل آزاد کردن جامعه، راه‌حل بازگشت دمکراسی و بازگشت به مشروطه و حقوق مردم است.»(ص217)
 شاهپور بختیار: «...ما در یک موضوع همه متفق‌القول بودیم، این است که این رژیم قانونی نیست به علت اینکه قانون اساسی که مبنای آن حکومت مشروطه است، محترم شمرده نمی‌شود. ولی یک خط داشتیم که اگر قانون اساسی اجرا بشود مسلماً مملکت خیلی از مسائلش حل می‌شود، که اولین مسئله مهمش حرمت به قانون و حرمت به ایرانیان متقابلاً و این نامه که شما می‌بینید اغلب قسمت‌هاش به قلم آقای بازرگان است که خودش بعد امضاء نکرد. او می‌گفت که بایستی که صدنفر امضاء بکنند... شاه وقتی که این نامه را می‌بیند نصیری رئیس سازمان امنیت را می‌خواهد و اینها یک مشت آدمهای منفی‌باف هستند، پرت می‌کنند کاغذ را و این نامه هست، نامه‌ای است خیلی آبرومند از نظر احترام به شاه، آریامهر بازی توش نیست ولی به پیشگاه اعلیحضرت همایونی چیزی است که در قانون اساسی هست ما هم نه یاغی بودیم، نه چیزی، حرفهای منطقی را می‌گفتیم و حاضر بودیم که بشنویم.(صص220-218)
 [دکتر کریم] سنجابی: «اول فکر این بود در واقع یک نامه عمومی به شاه بنویسیم، ولی افرادی بودند محافظه‌کار بودند امضاء نمی‌کردند افراد دسته دوم شاه آنها را نمی‌شناخت، این بود که مهندس بازرگان و آقای بختیار و آقای فروهر با بنده صحبت کردند. من موافق بودم که یک اقدامی بکنیم و به نظر من آمد که یک نامه‌ای به شاه بنویسیم. نامه را آقای بازرگان نوشتند دادند به من اصلاح کردم بعد آقای بازرگان شش، هفت نفر از رفقای خودش را معرفی کرد که امضای کنند، ما گفتیم به ایشان آقا. این نمی‌شود یا باید امضاء وسیع باشد، یا عده معدودی باشد که بر شاه معلوم باشد. این بود که بازرگان حاضر نشد امضاء بکند، بنده امضاء کردم، فروهر و بختیار امضاء کردند، برای شاه فرستادیم. بلافاصله واکنش نشان دادند: در خانه مرا بمب زدند، در خانه فروهر را بمب زدند، ولی به بختیار کاری نداشتند.»(ص221)
 [علی‌اصغر] حاج سید جوادی: «آن موقعی که شروع کرده بودند به زدن بعضی از افراد، و گذاشتن بمب در منزل‌ها، و تلفن‌های تهدید، در همان موقع رئیس فدراسیون حقوق بشر آمریکا آمده بود ایران و در مذاکراتی که شد گفت که من در شیراز همراه شاه بودم و به ایشان تذکر دادم که ما یک موافقتی کرده بودیم برای باز شدن فضای سیاسی و ما الآن گزارش که به ما رسیده می‌بینیم که شروع شده به زدن و گرفتن و ایجاد رعب و خفقان و در همان وقت بود که بعضی از آقایان را زده بودند. مثلاً جلوی منزل آقای مهندس بازرگان بمب گذاشته بودند، آقای دکتر پیمان را برده بودند در صحرای کرج کتک زده بودند، و تلفن‌های تهدید‌آمیز به ما می‌کردند.»(ص222)
 گوینده: «در تابستان 1356 نارضایی‌ها به اوج رسید، نامه‌های سرگشاده افزایش یافت، و انتقاد از اوضاع سیاسی و اقتصادی حتی از زبان نزدیکان شاه هم شنیده می‌شد. شاه سرانجام به فکر تغییر دولت افتاد و به صدارت سیزده ساله امیرعباس هویدا پایان داد...».(ص223)
 [اردشیر] زاهدی: «روز به روز مردم اظهار نارضایتی می‌کردند، جریان کمبود برق و غیره پیش آمد که اعلیحضرت ناراحت‌تر شدند و خود من هم عریضه‌ای بارها به حضورشان نوشته بودم...».(ص223)
 گوینده: «در حالیکه محافل مذهبی تشکیلات خود را سازمان می‌دادند روشنفکران نیز در پائیز تهران هوای تازه‌ای برای تنفس یافتند. ده شب شعر در باغ انستیتو گوته در شمالی تهران به اهل قلم فرصتی داد تا از سانسور و اختناق سخن بگویند و بر آتش دل خود مرحم نهند...».(ص224)
 بازرگان: یکی از عناصر یا افراد و عواملش دکتر شریعتی بوده دکتر شریعتی هم سالها بود که همین داخله نسل به اصطلاح هم ملی و هم مسلمان و هم درس خوانده خارج و تحصیل‌کرده این هم بیرون آمده بود و حرفهایی زده بود و چیزهایی نوشته بود. سخنرانیهایی که در حسینیه ارشاد می‌کرد هیچ وقت حسینیه ارشاد آن اندازه جمعیت به خودش ندیده بود کتابهایش هم تیراژی داشته تا بحال در تاریخ ایران... بزرگ‌ترین تیراژ را داشته و در واقع دکتر شریعتی پایه‌گذار چند تا از پایه‌های اصلی پیروزی انقلاب است، یکی مسئله شهادت و یکی هم مسئله امامت اینها را او پایه‌گذاری کرد.(صص230-229)

داستان انقلاب. قسمت هفدهم: 29/10/1368
- سیر جریان روشنفکری از مشروطه تا انقلاب اسلامی و زمینه‌های فکری و فرهنگی انقلاب
- ارزیابی نقش شریعتی در انقلاب
 [احسان] نراقی: «به عنوان یک جامعه‌شناس من می‌دیدم که معتقدات جامعه، پندارها و اعتقادات جامعه، یک اهمیت اساسی دارد که رژیم و از رژیم بالاتر، روشنفکران ما از آن غافلند. من می‌گفتم که این راه ما را به بن‌بست می‌کشاند و ما مملکت‌مان تفکیک و تقسیم می‌شود به دو گروه. یک گروه مستفرنگ و یک گروه سنتی، و اینها همدیگر را، زبان همدیگر را نمی‌فهمند و بعد می‌شوند دو ملت و دو قوم و این برای آینده ما خطرناک است.»(ص232)
 نجف‌دریابندری: «من در سالهای اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم و طبعاً از جو بیرون تجربه دست اولی نداشتم، و اما جوّ دوران زندان که عده زیادی از روشنفکرهای چپ و کمتری هم از عناصر ملی آنجا بودند، جوّ بهت‌زدگی و شکست و تفرقه بود، در اواسط سال سی و هفت که من بیرون آمدم، فضای جامعه را به کلی غیر از آن دیدم که قبلاً بود. در این فاصله سیل درآمد نفت در جامعه جاری شده بود و بیشتر روشنفکران آرمانهای سیاسی و اجتماعی را کنار گذاشته بودند و سرگرم زندگی پرمصرف و اندوختن ثروت بودند عده کمی هم که نتوانسته بودند خودشان را با وضع جدید منطبق کنند، گرفتار الکل و بدتر از الکل شده بودند.»(صص234-233)
 هما ناطق: «روشنفکران به نظر من، در سالهای 40 یک عده گرایش داشتند به افکار مذهبی، مثل آل‌احمد، و فکر می‌کردند که اگر بتوانند روشنفکران را با روحانیت یک آشتی بدهند، می‌توانند استقلال ایران را حفظ بکنند، و می‌توانند که علیه استعمار و استثمار به جنگ برخیزند... آل‌احمد بود که اولین بار پایگاه روشنفکری را در ایران شکست و روشنفکرانی را که سرشان را انداخته بودند پائین و داشتند کار می‌کردند اینها را بدنام کرد. بعد از آل‌احمد بود که من یادم است در دانشگاه تهران یک اعلامیه‌ای حتی از سازمان چریکها در آمد که نوشته بودند که خلاصه تمام دانشگاهیان، تمام روشنفکران، تمام قلمزنان ایران را که براندازی نظام را در نظر ندارند اینها را طرد بکنید، سر کلاس‌هایشان نروید و بدین ترتیب بود که اصلاً در دانشگاه تهران حتی بسیاری از کلاس‌ها، حتی کلاس خود من تا مدتی بایکوت شدند هم از سوی کسانی که خلاصه مذهبی [بودند] و هم از سوی کسانی که چپ قشری بودند.»(ص235)
 [نجف] دریابندری: «به نظر من شریعتی یکی از اولین کسانی بود که با داشتن زمینه مذهبی و با حفظ این زمینه، مقداری از معارف روشنفکران را هم کسب کرد یعنی در واقع می‌شود اسم شریعتی و افکار آن را روشنفکر متدین گذاشت، این پدیده روشنفکر متدین در جوامع دیگه به هیچ وجه تازه‌گی ندارد، ولی در ایران غالب روشنفکران ما فکر می‌کردند که روشنفکر باید لزوماً غیر متدین باشد بنابراین امثال شریعتی درست توی همان شکافی که عرض کردم قرار می‌گیرند.»(ص237)

داستان انقلاب. قسمت هجدهم: 6/11/1368
- وضعیت ارتش از زمان تأسیس (سال 1305) تا انقلاب اسلامی (1357) و ضعف‌های درونی و ساختاری آن
- بررسی دلایل خنثی شدن کارایی ارتش در مقابله با انقلاب
 ارتشبد فریدون جم: «...البته ارتش ایران یک ارتشی، در خاورمیانه یک نیرویی بود، یک نیروی قابل ستایشی بود، یک نیروی قدرتی بود؛ ولی اینکه بخواهد نیروی پنجم جهان بشود، این حرف بی‌معنی بود که می‌گفتند؛ آخه یک ارتش برای اینکه نیروی پنجم جهان بشود، باید یک زیربنای محکمی داشته باشد، یک اتکای به یک ملت مبارز متحدی داشته باشد، یک سیستم صنعتی داشته باشد که بتواند تمام احتیاجات جنگ را تامین بکند؛ یک ارتشی که حتی برای نفت، یک روز اعتصاب که کردند بنزین نبود؛ که مجبور شدند از آمریکا بنزین بیاورند، چطور نیروی پنجم جهان می‌شده؟! یا اینکه تمام قطعات یدکی آن باید از آمریکا [می‌آمد، یا] اگر نمی‌آمد باید این ارتش بخوابد؛ یا از آلمان نیامد، یا از فرانسه نیامد، این ارتش چطور می‌تواند نیروی پنجم جهان باشد.»(ص243)
 [احسان] نراقی: «پانزده سال اول، رضاشاه است که ارتش را [بنیان گذاشت.] رضاشاه خودش اُمرا را می‌شناخت، فرماندهان را می‌شناخت و آنها را فرماندهان شرق و غرب و جنوب و شمال کرد و این ارتش دقیقاً وظیفه‌اش حفظ تاج و تخت بود نه حفظ کشور. بعداً وقتی وقایع شهریور 20 و اشغال ایران پیش آمد ارتش عاجز بود. دیدید که گفتند قوا در... از تحرک بازمانده، مواد غذایی همان روز اول نتوانستند [به آنها] برسانند. این ارتش جنگی و ارتش واقعی نبود. ارتش سیاسی بود [برای اهداف سیاسی و با انگیزه‌های سیاسی بوجود آمده بود]، ارتشی بود که کار قوای تامینیه را می‌کرد، یا ژاندارمری بود یا پلیس بود و یا ارتش سیاسی بود برای حفظ تخت و تاج و خاندان پهلوی. دوره پانزده ساله دوّم از شهریور 20 تا بعد از سال 35 یا 36، اینهم دورهای است که امراء هر کدام یک خودی نشان دادند و شاه [محمدرضاشاه] قدرت چندانی نداشت... ارتش دست ارتشی‌ها بود. پانزده سال سوم دوره‌ای بود که شاه خودش را مستقر کرد به ارتش و آمریکائیها را هم به اصطلاح خام کرده بود که این افسرهای قدیمی مانع پیشرفت تکنولوژی در ارتش هستند، مانع آموزش نوین هستند در میان افسرها، پس باید اینها را زد کنار؛ این دوره، دوره رشد ارتش بوده است...».(ص244)
 [ارتشبد] جم: «اعلیحضرت، شخصاً انتخاب می‌کرد، دستور می‌داد به طوفانیان که طوفانیان برود بخرد، نه وزارت جنگ کنترلی داشت روی این خریدها، نه ستاد بزرگ ارتش‌داران کنترلی داشت، اعلیحضرت بود و بانک مرکزی و طوفانیان و سفارت آمریکا، اصلاً ارتش هم اطلاعی نداشت. وقتی که شما اسلحه می‌خرید، اول باید بدانید این اسلحه را برای چی می‌خرید، برای کدام ارتش می‌خرید، آن وقت می‌شود رفت به این که ما احتیاج داریم به این قبیل سلاح‌ها و بعد بروند بگردند ببینند این سلاح‌ها را چه کسانی می‌سازند بهترین آن را کی می‌سازد، کی زودتر تحویل می‌دهد... یک روز می‌دیدیم هشتصد تا تانک میاد نه حساب کرده بودند که خوب هشتصد تا تانک میاد، اول این، آدم لازم داره، جا می‌خواهد، اینها آموزش لازم دارند، وسایل آموزشی لازم دارند، بعد لجستیک می‌خواهند، چه وسایل نگهداری لازم دارند؟ چه وسایل هدف‌یابی و اینها لازم دارند؟ چه سیستم فرماندهی لازم دارد؟... یک روز می‌گفتند 800 تا نفربر خریدند، نمی‌دانم 9000 تا تانک خریدند، من که خودم رئیس ستاد بودم، من که اصلاً هیچوقت اطلاع نداشتم.»(صص248-247)
 [ارتشبد] جم: «ارتش ایران به اصطلاح فرنگی‌ها می‌گویند یک هدف نیرو یعنی «فورس ابجکتیو» نداشت... سیستم فرماندهیش خیلی کج و کوله بود. آخه تو قانون اساسی برداشتند نوشتند فرماندهی قوای بری و بحری و فلان و اینها با شاه است. آخه یک آدم غیر مسئول نمی‌تواند فرمانده باشد، فرماندهی یعنی مسئولیت داشتن، همه فرماندهان دیگر هم که مسلوب‌الاختیار و اَخته کرده بودند، خوب هیچکس اختیاری نداشت. رئیس ستاد اختیاری نداشت، نیروی زمینی اختیاری نداشت، فرمانده نیروی هوایی اختیاری نداشت، دریایی اختیاری نداشت، هیچکس اختیاری نداشت، یکی سازمانی که همه‌شون چشمشون باید بسته باشد به آن که اون یک نفر باید دستور بدهد و آن موقع سر بزنگاه، همان دستور نده، خوب همین می‌شه که شاهد بودید.»(صص251-250)

داستان انقلاب. قسمت نوزدهم: 13/11/1368
- ولایت فقیه پایه نظری حکومت اسلامی
- چگونگی انتقال پیام‌های امام خمینی به ایران و اثرات و بازتابهای درگذشت حاج سیدمصطفی خمینی
 گوینده: از عصر روز سیزدهم آبانماه 1343 که اطلاعیه چند سطری سازمان امنیت خبر تبعید آیت‌الله خمینی را منتشر کرد تا سیزده سال بعد که اطلاعیه مجالس ترحیم فرزندش سیدمصطفی در مطبوعات ایران منتشر شد، ذکر نام آیت‌الله خمینی رسماً ممنوع بود اما هوادارانش در میان بازاریان، دانشجویان و روحانیون پیوسته با او در تماس بودند...».(ص253)
 گوینده: «...در بهمن ماه 1348 آیت‌الله خمینی رشته درس‌هایی را درباره ولایت فقیه آغاز کرد که فقیهان متاخر به آن توجه چندانی نکرده بودند. در این درسها آیت‌الله پایه‌های نظری حکومت اسلامی را بنیاد می‌کرد و خود می‌گفت که شاید در قرن‌های آینده کسی به این نظریه تحقق بخشد...».(ص254)
 آیت‌الله منتظری: «مسئله ولایت فقیه، این یکی از مسائلی است که در مذهب ما هست، اتفاقی است، [مورد] اتفاق فقهای شیعه بوده است در جمیع اعصار، و این یک چیز طبیعی است... بنابراین این یک حکم اسلامی بود آیت‌الله خمینی نوشتند و این را همه فقها قائلند، منتهی چیزی که هست اسمش را گذاشتند ولایت فقیه، آیت‌الله خمینی آمدند نوشتند حکومت اسلامی، به فارسی هم نوشتند، در ایران یک قدری سروصدا شد، والا شما تمام کتابهای فقه را که بردارید، آیت‌الله بروجردی در این کتاب البدرالزاهر- که تقریرات درس ایشون است که من نوشتم و چاپ شده است- همان جا آیت‌الله بروجردی مسئله ولایت فقیه را ذکر کرده‌اند و فرموده‌اند از ضروریات اسلام است همینطور علمای دیگر، همچنین آیت‌الله گلپایگانی فرض کنید که ولایت فقیه را قائل است و ایشان درس گفتند و رساله‌اش هم چاپ شده است راجع به این درس. شیخ انصاری، علمای سابق، اینها همه قائل به ولایت فقیه بودند...».(ص256)
 گوینده: گرچه به مسائل نظری ولایت فقیه توجه چندانی نشد اما آنچه بر محبوبیت آیت‌الله خمینی در میان جوانان می‌افزود حملات وی به دستگاه حکومتی شاه مخصوصاً راجع به جشن‌های دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی ایران، حمایت آیت‌الله از فلسطینیان و حمله وی به آمریکا و اسرائیل و سخنانی از این قبیل بود.(ص256)
 [ابوالحسن] بنی‌صدر: «ایشان پیامش را می‌خواند برای اینجا (اروپا) یکی می‌خواند برای من، یکی می‌خواند برای قطب‌زاده، حالا غیر از ما هم به دیگران می‌خواند من نمی‌دانم، اینجا در پاریس لااقل برای ما دو نفر می‌خواندند، از اینجا چند شهر بود که ما با تلفن می‌خواندیم برای آن شهرها، آنها ضبط می‌کردند، بعد هم تکثیر می‌کردند، تمام ایران در یک روز مطلع ‌‌‌‌‌‌می‌شد.»(صص258-257)
 بازرگان: «یا وقتی شاید دو سال به پیروزی انقلاب مانده آن موقع که جوش و خروش در مملکت شروع شده بود یعنی مبارزه راه افتاده بود و کم و بیش هم اشخاص ادعای ریاست و رهبری می‌کردند، خبرنگار یکی از روزنامه‌های انگلیس یک روز با بنده مصاحبه‌ای داشت. پرسید که آیا رهبر این مبارزات- که آن موقع صحبت انقلاب نبود اسم انقلاب اسلامی گذاشته نشده بود- رهبر این مبارزه و این حرکت و نهضت شما هستید، یا یک، - اسم آقای دیگری را برد- یا آن آقا؟ گفتم نه ایشان هستند نه بنده، این مبارزات دو تا رهبر دارد یک رهبر مثبت یک رهبر منفی، رهبر مثبت آقای خمینی هستند، رهبر منفیش هم اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی که با ظلمها و ستمها و رفتارهایی که کرده، و با تجربیات و اعمالش، و با ساواکی که عامل او است، مردم را ناراضی [در] و ناراحتی، در وضع گرفتاری و سختی انداخته، به طوری که همه را در حول این محور دشمنی با او، و از بین رفتن او، یعنی علیه استبداد، متحد کرده، و این روحیه وضع آن زمان ایران بود...».(ص258)
 گوینده: سیاستمداران ملی همیشه خود را رهبر بلامنازع مخالفان سیاسی شاه می‌دانستند و این بار هم به گفته دکتر کریم سنجابی آنها تصور می‌کردند که نهایتاً خود آنها خواهند بود که نهضت مخالفان شاه را رهبری خواهند کرد.
[دکتر کریم] سنجابی: «نغمه مخالف از طرف ملیون از یک طرف به امید اینکه بتوانند حکومت ملی صالحی [بنا کنند] و نغمه مخالف از طرف روحانیون، این مسئله با نقشه روحانیون که تا حالا هیچوقت در فکر ایجاد حکومت روحانی نبودند و تمام کوششان بر این بود که دستگاههای حکومت را همراه خودشان قرار بدهند و آنها هم با حکومت‌ها همراهی کنند، همیشه با «ظل‌الله»‌ها همراه بودند، همیشه با پادشاهها همراهی می‌کردند ولی در این دوره به فکر این افتادند که آنچه را که تاکنون هیچکس به فکرش نیفتاده و در واقع حکومت روحانی به معنای واقعی، ملت ایران و حتی روشنفکران ایران از این غافل بودند...».(صص259-258)
 [ابوالحسن] بنی‌صدر: «طی سالهای قبل در واقع این درس خوانده‌های جدید ایشان را به عنوان یک رهبر روحانی در داخل و خارج کشور جا انداخته بودند، یک مقدارش ناشی از این مسئله بود، یک مقدار دیگرش ناشی از- یعنی مهمترین قسمتش- ناشی از استبداد شاه بود، برای اینکه تمام صداها را انداخته بود، یک صدایی که به همه ایران می‌رسید صدای مرجعیت بود، و چون او در مخالفت با آن رژیم قاطع بود و هیچ به اصطلاح مثل بقیه تمجمج نمی‌کرد و با صراحت مخالفت می‌کرد، جامعه‌ای که آماده بود از آن وضعیت خودش را بکشد بیرون طبیعتاً یک سخنگویی می‌خواست، و این موقعیت را 90 درصدش را آن رژیم سابق برای ایشان فراهم کرده بود.»(ص259)
 داریوش همایون: «من احتمالاً باید بگویم اوایل حکومت آموزگار که خودم در آن حکومت بودم در یک جلسه‌ای اظهار نگرانی کردم. خود من اتفاقاً آن صحبت را کردم که چه خبر است که این همه مسجد دارد در همه ایران باز می‌شود؟ نه اینکه مسجد چیزی بدی است، ولی چه شده که ناگهان مسجد مثل قارچ از زمین سبز می‌شود؟ بعد وقتی که دانشگاه‌ها باز شدند یعنی در پاییز سال 56 اینکه گروه بزرگی از دختران دانشجو با چادر و حجاب اسلامی سر کلاسها رفتند این یک نگرانی دیگر افزود که چه خبر شده؟...».(ص260)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «اغلب هیئآت مذهبی که در بازار بود، گویندگانش همین طلبه‌های جوان، آخوندهای جوان، مثل آقای خامنه‌ای و رفسنجانی و دیگران و مهدوی‌کنی و اینها می‌آمدند سخنرانی می‌کردند و اینها روی هم رفته آگاهی به مردم می‌دادند...».(ص260)
 [داریوش] همایون: «پس از مرگ پسر خمینی آن مجلس یادبودی که براش در مسجد ارک برگزار کردند نقطه تجمعی شد برای همه قشرهای پیشرو و لیبرال و آزادیخواه و جبهه ملی و چپ هر چه که بود، غیر از نظام حکومتی، چهره‌های برجسته‌اش آنجا ظاهر شدند. پیدا بود که رهبری مذهبی توانسته است که همه اینها را جمع بکند و بسیج بکند.»(ص261)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «... پسر آقای خمینی وقتی که مُرد به عنوان مجلس ترحیم آمدند جلسه مجلس ترحیم گذاشتند، البته جلسات متعدد که آن جلسه شب چهلمش بود که ظاهراً آقای فلسفی منبر رفت. آقای مهندس بازرگان و دوستان جلسه را گذاشته بودند در مسجد جمعه که آن روز هم خیلی شلوغ شد و بعد هم پلیس ریخت و یک عده‌ای را گرفتند و یک عده‌ای را بردند...».(ص262)

داستان انقلاب. قسمت بیستم: 20/11/1368
- مقاله استعمار سرخ و سیاه، آتشی در خرمن شاه
- درگذشت حاج مصطفی خمینی و تشدید مبارزه
- کبریت انفجار در قم و آغاز رویارویی شاه و مخالفان
 [احسان] نراقی: «[آن مسئول ساواک] گفت پس از اینکه آسیدمصطفی خمینی در نجف فوت شد و این جریان وسیله‌ای شد که در ایران مجامع ترحیم مرتباً تشکیل بشود و خلاصه عدم رضایت سیاسی به این قسم خودش را بیان می‌کرد که شاه را از این بابت خیلی عصبانی کرده بود... آقای خمینی در جواب به [تلگراف تسلیت] یاسر عرفات می‌گوید که درد و محنت من روزی پایان می‌گیرد که ملت ایران از شر این آدم جابر مثلاً فارغ بشود... این مسئول ساواک به من می‌گفت نصیری این متن را برده بوده و برای شاه، به شاه نشان می‌دهد و شاه می‌گوید حالا دیگه باید جنگ را علنی کرد با روحانیون، به خصوص با آقای خمینی، بروید یک مقاله تهیه بکنید. می‌روند، دستگاه ساواک مقاله تهیه می‌کند مقاله را برای شاه می‌برد نصیری، شاه می‌گوید نه این را تندترش کنید...».(ص264)
 [وزیر اطلاعات وقت، داریوش] همایون: «مقاله از وزارت دربار سرچشمه گرفت، این مطلب که شاه روایت اولیه مقاله را نپسندید و گفت باید تندتر بشود درست است، روایت دوم را خیلی تندتر تهیه کردند، مطالبی که در آن مقاله آمده، بارها از طرف خود شاه و بلندگوها [ی] تبلیغاتی آن زمان ایران گفته شده و مطالب تازه‌ای نبود که خمینی وابسته استعمار است، ارتجاع سیاه است، مخالف اصلاحات اراضی است... مقاله ارتباط به ساواک نداشت، در دربار تهیه شد، خود شاه شخصاً در آن سهم داشت تعیین کرده به همین شکل، کسی اصلاً جرات نمی‌کرد همچین چیزی در ایران بنویسد چاپ بکند، بدون دستور شاه چون به هر حال به موجب قانون اساسی، رهبران مذهبی یک موقعیتی دارند که هر کسی به خودش اجازه نمی‌دهد، بعد هم با آن موقعیت سیاسی ایران امکان نداشت که چنین کاری را بکند... همانطور که می‌فرمایید مقاله به من داده شد من فرستادم، دادم به خبرنگار اطلاعات- توی فرصت کنگره حزب رستاخیز هم بود- و آنها هم ایراد کردند، اعتراض کردند، که این مقاله ممکن است اسباب زحمت خودشان بشود، نه اینکه اسباب زحمت مملکت بشود، چون کسی آن موقع اصلاً تصور نمی‌کرد که با این مقاله، مملکت طوری بشود، ولی خوب، از نظر روزنامه خودشان نگران بودند...».(ص266)
 [احسان] نراقی: «شاه حسابش این بود که با آمدن کارتر سرکار، و فشارهایی که به او می‌آوردند از جمله آزادی و حقوق بشر و این مطلب، دو مرتبه مثل گذشته، مثل سال 41 روحانیت را به میدان بکشد به عنوان مخالف خودش، و به زور بیاورد رو، و این سیاست شاه بود، هیچ یک از مقامات هم با این کار موافق نبودند، نه آموزگار موافق بود، نه دیگران، نه به نظر من، نه حتی ساواک، این اراده خودش بود، این ناشی‌گری خودش بود متوجه نبود که اینبار فقط روحانیت نیست... و وقتی که تهدید کرد و به زور خواست با توهین به آقای خمینی خواست که روحانیت را به میدن بکشد روحانیت تنها نبود، زمینه اجتماعی وسیعی برای مخالفت، خودش باعثش بود.»(صص267-266)
 [داریوش] همایون: «...شاه حقیقتاً زخمی شد از این حملات، چون در اوج قدرت و محبوبیت خودش را می‌دید و احساس می‌کرد که اگر زمان مبارزه‌ای هست همان وقت است... فراموش هم نباید کرد که آن مقاله، پنج، شش روز، چهار، پنج روز بعد از دیدار کارتر از تهران منتشر شد، کارتر قوت قلبی به شاه داد که براش قابل تصور نبود، به خیلی از حدود متعارف دیپلماتیک تجاوز کرد و در نتیجه شاه احساس کرد که دیگه محلی برای نگرانی نیست و الان وقتش هست که مبارزه‌ای که خمینی پیش کشیده و شروع کرده پاسخ بدهد.»(ص268)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «البته یک عده افراد مذهبی که به آقای خمینی ارادت داشتند، تقلید از آقای خمینی می‌کردند، و از جهت مذهبی و عقیدتی خیلی ناراحت شدند، و یک عده هم به اصطلاح یک آتوی سیاسی دستشان آمده بودند گفتند که چرا شما توهین کردید به آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خمینی مرجع شیعیان است، مرجع مسلمانان است و واقعاً آن زمان بود، برای اینکه یک روحانی بود که این روحانی تو صحنه آمده بود و به نفع مردم و برای مردم کار می‌کرد، همه طرفدارش بودند همه دنبالش بودند...».(ص269)
 علی‌اصغر حاج سیدجوادی: «این مقاله اثرش در قم به صورت یک اعتراض شدید حوزه علمیه و مردم و علماء و مدرسین در آمد و در نتیجه اینکه دکان بازارها را بستند و البته چون قم همچنان مرکزیت حساس خودش را نسبت به جریانات نگه داشته بود، آنجا زیر نظر و مراقبت گارد بود و نیروهای ساواک و در واقع شهر بصورت یک نوع دژنظامی در آن موقع درآمده بود و در نتیجه این بلوا و شلوغی و اعتراض شدیدی که در تمام شهر گرفت حمله و اعتراض و درگیری و تیراندازی و عده‌ای هم کشته شدند و در نتیجه دکان و بازارها را بستند و مردم و طلاب ریختند در منزل آقایان علما و مراجع آقای مرعشی، آقای گلپایگانی، آقای شریعتمداری.»(ص271)
 بازرگان: «آن حمله‌ای که در قم کردند و در خانه مراجع تقلید و کشتارها اثرش خیلی بیشتر از این نامه بود، که پشت سرش چهلم گرفتند و هر چهلمی، خودش شد تازه اول یک حرکت و زاینده یک پدیده نو که آن سلسله چهلم‌ها بود که همینطور هی انقلاب را هم وسعت داد و هم عمق و قدرت و تاثیر داد.»(ص272)

داستان انقلاب. قسمت بیست‌ویکم: 27/11/1368
- گسترش قیام به شهرهای مختلف کشور واعلام حکومت نظامی
- حادثه سینما رکس آبادان، سقوط دولت آموزگار و روی کار آمدن دولت شریف‌امامی
- راهپیمائی مهم عید فطر سال 56
 [فرمانده ژندارمری وقت ارتشبد] قره‌باغی: «اعلیحضرت به من فرمودند که یک مطلبی هست که ما به فرماندهان دیگر هم گفته‌ایم به شما هم می‌گوئیم که باید بدانید نمی‌شود که با پیشرفتی که در دنیا حاصل می‌شود مملکت را با همان سیاست اداره کرد و بخصوص که من بعد از پدرم از نظر سیاسی دچار مشکلات زیادی شدم و ما نمی‌خواهیم که بعد از ما ولیعهد دچار همان مشکلات بشود. این است که ما تصمیم گرفته‌ایم که به مردم اجازه بدهیم که بیشتر در امور سیاسی و کارهای سیاسی دخالت بکنند...».(ص275)
 [علی‌اصغر حاج] سید جوادی: «مسئله اصفهان از اینجا شروع شد که ارتش و به هر حال سربازها شروع کردند به مردم و راننده‌های تاکسی راننده‌های معمولی یعنی مسافرین، صاحبان ماشین که در خیابانها عبور می‌کردند به زدن و شیشه شکستن و به طور خیلی خشنی روبرو شدن. من اطلاع دقیق‌تر از این نظر دارم که به گزارشی هیئتی مامور شدند به ریاست یکی از سپهبدهای ارتش برای رسیدگی به مسئله اصفهان. گزارشی که این سپهبد در اون موقع داده بود تأیید کرده بود که خشونت شدیدی از طرف ارتش نسبت به مردم ایجاد شده و ماشینها رو شکستند و اینها. این مسئله با اینکه به صورت یک گزارشی هم برای شاه تهیه شده بود انعکاسی پیدا نکرد که ارتش رو دست به عصاتر بکنه و در رفتارش با مردم محتاط‌تر بکنه. برای اینکه بعدها دیده می‌شد که در سایر شهرها همین خشونت در مثلاً در قزوین، در مشهد، کرمان به همین صورت ارتش عمل می‌کنه، یعنی در واقع به یک نوعی نمی‌دونم حساب شده یا حساب نشده فکر می‌کردند که خوب این ضربه‌ها هر کدام ممکن است که اثر وحشت و احتیاط و ترس در مردم برانگیزه.(ص277)
 [ارتشبد] قره‌باغی: «بعد از اینکه من رفتم به وزارت کشور، گزارشی از استاندار که آقای‌ زاد بود- استاندار اصفهان- گزارشی رسید که اون تقاضا کرده بود که برابر بررسی که شده است چون مامورین نخواهند توانست بعد از پایان این حکومت نظامی نظم رو در شهر اصفهان برقرار بکنند، تقاضای تمدید حکومت نظامی در اصفهان را کرده بود... گفتم این دلیلی قانع کننده نیست این درست مخالف آن چیزی است که ما به آن منظور آمدیم. آزادی اجتماعات می‌خواهیم بدیم، آزادی مطبوعات می‌خواهد باشد، شما دو مرتبه می‌گویید حکومت نظامی این دلیل برای من قانع کننده نیست، بنده گزارش جامع بردم به هیئت دولت مطرح کردم، همه تصویب کردند که حکومت نظامی تمدید نشود. ولی چند روز بعد، سه روز چهار روز بعد، آقایون آمدند و به ما گفتند که ضرورت دارد در تمام مملکت آن حکومت نظامی را به آنصورت خاتمه دهند و اون حکومت نظامی را به اون صورت عمل کردند.»(ص278)
 گوینده: (قسمتی از اخبار رادیو بی‌بی‌سی در همان زمان) دولت ایران می‌گوید که حمله تروریستی دیشب را که به مرگ تقریباً 400 نفر در سینمایی در شهر آبادان انجامید، رسماً بررسی خواهد کرد. بر طبق اخبار رادیوی ایران، تاکنون اجساد 377 نفر از زیر آوار سینما بیرون آورده شده و گروههای امدادی هنوز مشغول جستجوی خرابه هستند. سینما دیشب پر از تماشاچی بود که ناگهان تروریست‌ها به هر چهار گوشه ساختمان آتش زدند و از آنجایی که درهای خروجی سینما قفل بود، تماشاچیان نتوانستند که از ساختمان فرار بنمایند. خبرنگار بی‌بی‌سی در تهران می‌گوید که این ضایعه پر تلفات‌ترین حریق عمدی بوده که اخیراً در ایران صورت می‌گرفته. دیشب یک سینمای دیگر- این بار درشیراز- سوزانده شد و انفجار بمبی در رستورانی یک نفر را زخمی ساخت. در هفته گذشته هم، سه نفر در حریق سینمایی در مشهد کشته شدند.(ص279)
 [ابوالحسن] بنی‌صدر: در آن وقت هم که من در داخل بودم، گزارشهایی به من رسید حاکی از اینکه کسانی که همین الان هم توی مجلس خمینی هستند و در دستگاه او هستند اینها بانیان آتش زدن سینما رکس آبادان بودند و این اطلاعات و مدارک و آنچه که عرضه شده ظن را قوی می‌کند که این چنین بوده باشد.(ص280)
 [دکتر کریم] لاهیجی: «...تو این قضیه هم شاید در ابتدا آتش‌سوزی بازیک حرکت حساب نشده چند نفر عناصر به اصطلاح مرتجع و عقب مونده مذهبی بوده که یک محل فساد و یک محل عیاشی رو به آتش بکشند، ولی از طرف دیگه هم وحشتی که دستگاه و مقامات انتظامی برای مردم بوجود آوردند، از نظر نمی‌دونم بستن اطراف سینما‌ها و حمله و اینجور چیزها، خوب، باعث شد که این کشتار عظیم صورت بگیرد؛ اون زمان کل مردم، یعنی اینقدر رژیم شاه بد عمل کرده بود که هر اتفاقی در ایران و جامعه ایران اتفاق می‌افتاد، مردم می‌گفتند: دست ساواکه یا دست شاه. اون موقع هم مردم به این نتیجه رسیده بودن که واقعاً کار رو ساواک و رژیم کرده، بعداً هم که رژیم جمهوری اسلامی به اصطلاح یک محاکمه‌ای کردند و اینها، واقعاً مشخص نشد که این قضیه کار کی بوده، ولی خوب می‌دونید که علت اصلی سقوط دولت آموزگار این حادثه بود یعنی انعکاسش چه از نظر داخل و چه از نظر بین‌المللی فاجعه بار بود برای رژیم شاه.»(صصص281-280)
 [شاهپور] بختیار: «اگر که بعد از آموزگار حتی می‌آمدند و یک وضعیتی درست می‌کردند که دیگه شریف امامی نمی‌آمد و دهن‌کجی به ملت ایران وقتی شد که یک آموزگاری را (که بالاخره یه آدمی به فساد مشهور نبود) برمی‌دارند، یک تکنوکراتی بود، یک آدم باهوشی بود، پرکاری بود، برمی‌دارند یک شریف امامی که قبلاً هم بوده و خودش می‌گه قمارخانه را من امروز دادم بستند، خوب آقا خودت اداره شون می‌کردی ده، بیست سال، این که نمی‌شه؟ (باخنده).(ص282)
 خبرنگار بی‌بی‌سی: در تهران تظاهرات آرامی که صبح زود از قیطریه در شمال شهر شروع شده بود و حدود 15 هزار نفر در آن شرکت داشتند، ضمن حرکت به سوی قسمت جنوب غربی شهر، با پیوستن سایر راهپیمایان از سایر نقاط شهر، تعداد آنها به بیش از صد هزار نفر رسید. این تظاهرات طرف غروب با آرامش به پایان رسید. تظاهرکنندگان نه تنها با پلیس و سربازان برخوردی نداشتند بلکه آنها را غرق در گل و بوسه کردند و در حالی که آنها را برادر خود می‌خواندند در همان حال بر علیه شاه و دولت وی شعار می‌دادند و دعوت به یک روز اعتصاب دیگر در روز پنج‌شنبه می‌کردند. دکتر سنجابی که به ریاست جبهه ملی انتخاب شده است امروز در یک مصاحبه با خبرنگار ما این تظاهرات و راهپیمایی‌ها را نوعی رفراندوم ملی خواند... روزنامه رستاخیز که طرفدار دولت است، امروز صبح در یک سرمقاله به بلوغ فکری که مردم در ابراز نظریات خود نشان داده بودند اشاره کرد... در تمام روزنامه‌ها تصاویر تظاهرات تهران را چاپ کردند و عناوینی از قبیل تظاهرکنندگان حرفهایشان را با گل بیان کردند و یا «تظاهرات عظیم و آرام» به چشم می‌خورد.(ص283)
 هما ناطق: «زنان در انقلاب ایران به اشکال مختلف تظاهرات کردند و به اشکال مختلف مبارزه کردند و این بزرگترین بسیجی که زنها کردند توی انقلاب، روز عید فطر بود که مسلمانها ترتیب داده بودند و برای اولین بار بود که می‌شد گفت که حتی تعداد زنها بر مردها می‌چربید. و اولین بار بود که در یک تظاهرات همه با نه تنها حجاب اسلامی، بلکه با حجاب سیاه (خلاصه) آمده بودند و برای ماها که از دور تماشا می‌کردیم، این تظاهرات رو خلاصه یکی از این عجیب‌ترین منظره‌هایی بود که دیدیم، یعنی یکه خوردیم...».(ص284)

داستان انقلاب. قسمت بیست‌و دوم: 4/12/1368
- واقعه کشتار هفده شهریور 57 (جمعه سیاه) و پیامدهای آن و بی‌اعتبار شدن راه‌حل‌های سیاسی و مسالمت‌آمیز
تزلزل ارتش و تحولات سریع روانی _ سیاسی
 قسمتی از اخبار رادیو بی‌‌بی‌سی در سال 57: دولت ایران در 12 شهر بزرگ ایران حکومت نظامی برقرار کرد. در ظرف ساعات اولیه اعلام حکومت نظامی زد و خوردهای شدیدی در خیابانهای تهران آغاز شد. نیروهای نظامی با خودروهای مسلح نظامی، سلاحهای اتوماتیک و گازاشک‌آور به جمعیت عظیمی که در شرق تهران برای مخالفت با اعلام حکومت نظامی جمع شده بودند حمله بردند. گزارشات اولیه حاکیست که عده زیادی کشته شده‌اند.(صص286-285)
 [ارتشبد قره‌باغی:] «...بالاخره ما نتونستیم بفهمیم که چطور شد که اون روز، روز جمعه 17 شهریور به این حادثه خونریزی بیهوده منجر شد، و چه نتایج بسیار شوم و بدی در روحیه نیروهای مسلح گذاشت و در حقیقت سبب انسجام تمام مخالفین گردید. مبنای اینکار از اینجا شروع شد، و بعدها هم هرچه بالاخره در شورای امنیت ملی که تشکیل می‌شد، باید فرماندار نظامی شرکت می‌کرد، ولی هیچوقت ارتشبد اویسی در شورای [امنیت ملی] شرکت نکرد، و هیچوقت هم در هیئت دولت شرکت نکرد، تا ما بتوانیم بفهمیم که چطور شد که این واقعه به این صورت درآمد و به اصطلاح مبنای تشدید بحران و در حقیقت بگوئیم امروزه بدبختی مملکت شد.» (ص288)
 [اردشیر] زاهدی: «...من معتقد بودم اگر می‌خواند که همچین حکومت نظامی بکنن، اقلاً یک روز، دو روز مردم وقت داشته باشند، بدونند، اون شب شاید در حدود تا ساعت چهار صبح حتی طول کشید، بالاخره مسلماً چون اعلیحضرت همیشه به نظر نخست وزیر اهمیت می‌دادند و قبول می‌کردند و هم تو هیئت دولت من هم کاره‌ای نبودم، از واشنگتن آمده بودم، سفیر بودم، نظر اونها رو قبول کردند و بالاخره گویا دولت نزدیکای صبح بود که حکومت نظامی اعلام کرد... من هم دیدم که خوب، بودن من، و حرفهام، هم چون اثری نداره، اعتراض کردم و همون شنبه ازشون اجازه خواستم و مرخص شدم برگشتم رفتم آمریکا.(صص290-288)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «ساعت شش صبح بود، حدود شش، یه چیزی کم و زیاد، من پا شده بودم برای نماز خواندن، رادیو رو را گرفتم، رادیو گفت امروز حکومت نظامیه... من خیلی نگران و متوحش شدم. پسرم حسین که شهید شده یکی از برادر زاده‌هام هم که منزل ما بود با هم بلند شدند رفتند میدون شهداء... من خیلی ناراحت شدم که الان حکومت نظامیه، ممکنه امروز یک اتفاقی بیفته، بلند شدم برم ببینم چه خبر هست و این بچه‌ها کجا رفتند، من به میدون ژاله حدود ساعت هفت و هفت و خرده‌ای بود رسیدم اونجا که صدای تیر بلند شد، صدای تیر که بلند شد من نزدیک منزل دکتر فقیهی بودم... من رفتم در را زدم و گفتم که خوب چند نفر تیر خورده بودند که دکتر رو صدا کنم... ما خانه همون دکتر رو در حقیقت کردیمش یک درمانگاه کوچیک. چند تا تختخواب داشت و گذاشتیم و بعد هم تشک انداخته بودیم، زخمی‌ها رو می‌آوردیم که من یادمه در اونجا 18 تا زخمی ما آوردیم که این 18 تا زخمی دوتاشون متأسفانه شهید شدند، و بقیه‌شون هم چندتاشون معالجه شدند رفتند سرپایی و چندتاشون هم بستری شدند که بعد از اون منزل بردنشون به بیمارستان. سربازها در بین فهمیدند، آمدند، می‌خواستند منزل را اشغال کنند... مردم مرتب می‌آمدند، هجوم می‌کردند، شعار می‌دادند، می‌آمدند جلو، اونها تیراندازی می‌کردند، چهار نفر، پنج نفر، می‌افتادند، باز فرار می‌کردند تو کوچه‌ها، باز دو مرتبه یک قدری تیراندازی کم می‌شد، باز مردم می‌آمدند، تا حدود چهار بعدازظهر همین تیراندازی و زد و خورد بود که چهار بعدازظهر دیگه سربازها تقریباً رفتند و مردم آزاد شدند که شش بعدازظهر هم من اون خانه رو ترک کردم و رفتم منزل که تمام لباسهام خونی شده بود که خود من می‌آمدم با چند نفر از دوستان توی خیابون و میدون ژاله که جنازه‌هایی که بود یا زخمی‌هایی که بود اینها را کمک می‌کردیم می‌بردیم اونجا برای معالجه و مداوا...».(صص291-290)
 [دکتر کریم] لاهیجی: ...ما بعد با خیلی کسانی که آن روز در میدون بودند صحبت کردیم نحوه حمله یعنی ابتدا اخطار می‌شه که متفرق بشند، و بعد تظاهرکننده‌ها رو زمین می‌شینند، و بعد دو مرتبه تیر هوایی شلیک می‌شه و مردم بلند نمی‌شند، و بالاخره مردم رو به گلوله می‌بندند؛ من فکر نمی‌کنم که تعداد کشته‌ها از چند صد نفر (که ما خودمون در جمعیت حقوق بشر به یک رقم مثلاً سیصد چهار صدتایی رسیده بودیم)... البته هنوز کسانی بودند که ترس و نگرانی داشتند که بیاند و به یک مرجعی حتی مرجع حقوق بشری شکایت بکنند...».(ص292)
 هما ناطق: «به نظر من هفده شهریور انقلاب رو تسریع کرد، برای اینکه راجع به هفده شهریور شایعه بیش از واقعیت بود، چون در هفده شهریور بعدها که اسنادش را ما بدست آوردیم معلوم شد که اصلاً چهارصد نفر بیشتر نبودند، اون هفده شهریور چون مردم خبر نداشتند بعد هم اصلاً قبل از اینکه مردم به تظاهرات هفده شهریور برسند، حکومت نظامی برقرار شده بود، توجه می‌کنید در نتیجه اونجا عده زیادی جمع نشده بودند، اما چون کسی نبود و خیلی آدمها از نزدیک چیزی ندیده بودند، شایعه شهریور خیلی بیشتر چرخید...».(ص293)
 [کریم]سنجابی: «در واقعه به اصطلاح جمعه سیاه، آمدند خبر به من دادند که تصمیم گرفتند همه شما رو از بین ببرند، ما مخفی شدیم. همون روز حمله آوردند به خونه من و خانم و بچه‌ها، اینها رو توقیف کردند و تا چهار ساعت، پنج ساعت، نگهشون داشتند؛ بعد آزاد کردند و خوب این به ظاهر نشانه قدرت واکنش دولت بود...».(ص294)
 [داریوش] همایون: «خوب، ارتش اون روز کاری که بهش گفته بودند کرد، و اون روز اتفاق تاسف آوری افتاد؛ ولی این اتفاق می‌تونست پایان موج انقلابی باشه، برای اینکه اگر پی‌گیری شده بود، محال بود که کار به اون جاها بکشه. مردم هم با توجه به خاطره‌ای که از دوران پونزده ساله بعد از هزار و سیصد و چهل و دو (1342) داشتند، تصور نمی‌کردند با این حکومت بشه شوخی کرد و اگر کار تاسف‌آوری که گفتم شد، ولی اگه دنبال گرفته می‌شد، یعنی امتیازی داده نمی‌شد، و سران شورش رو هم می‌گرفتند و دستگیری می‌کردند، اون فقط یک شورش چی بود (می‌موند) همونطور مختوم حتی به ابعاد 15 خرداد هم نمی‌رسید. یعنی حادثه‌ای که عصب شاه رو در هم شکست و عصب اون رژیم رو درهم شکست، در واقع اون جمعه سیاه بود. روزی که می‌بایست رژیم پیروز بشه بر شورش مذهبی روز آغاز اون [شورش] بود.»(صص295-294)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «مردم عصبانی شدند، ناراحت شدند... همون روز شوخی نبود، برفرض چهارصد نفر یا هفتصد نفر یا ششصد نفر هرچی کشته شده باشند، خیلی بود. اون زمان هم مردم از یک کشته ناراحت می‌شدند... اثر بسیار تکان دهنده‌ای در مردم داشت به نظر من اون روز بود که حکومت شاه دیگه ساقط شد.»(ص295)
 [دکتر کریم] لاهیجی: «...اون موقع همه به این نتیجه رسیدند که فقط و فقط یک راه‌حل برای جامعه ایران وجود داره و اون خروج شاه از ایران و به اصطلاح سقوط رژیم است. اون روز آخرین پلها رو واقعاً بین مردم و رژیم خراب کرد و از بین برد و از اون به بعد هست که دیگه تظاهرات خود انگیخته در گوشه و کنار مملکت اوج گرفت...».(ص295)
 قسمتی از جام‌جهان نمای بی‌بی سی در سال 57: چشم‌انداز ناآرامی‌ها آنقدر وسیع است که آرام کردن موفقیت‌آمیز آن کار بسیار خطیری خواهد بود... چنین راهی به سوی آزادی‌های سیاسی وقتی گشوده می‌شد که شاه می‌توانست مخالفان سیاسی طبقه متوسط خود را از متحدان مذهبی آنها جدا سازد. مثل سایر جوامع اسلامی در حال پیشرفت مدتهاست که در ایران نیز اختلافاتی بین طبقه متوسط و متمایل به مواضع تمدن غربی و مذهبیون اسلامی وجود داشته است. ولی در ماههای اخیر عده‌ای از رهبران مذهبی به خصوص آیت‌الله خمینی سعی داشته‌اند این تصور را از بین ببرند که روحانیون مخالف تساوی حقوق زنان و یا اقلیت‌های مذهبی هستند و یا اینکه پیروزی آنها به معنای بازگشت به موازین قرون وسطی خواهد بود...».(ص296)

داستان انقلاب. قسمت بیست‌وسوم: 11/12/1368
- پیامدهای جمعه خونین
- روی کار آمدن شریف‌امامی
- گسترش اعتصابات و اعتصاب کارکنان صنعت نفت
- انتشار سند خروج ارز توسط صاحب‌منصبان (26 شهریور) و اثر مخرب آن علیه رژیم
- عقب‌نشینی‌های پی‌درپی شاه
 قسمتی از اخبار بی‌بی سی در سال 57: 9 تن از نمایندگان مجلس شورای ملی ایران جلسه‌ای را که جهت دادن رای اعتماد به دولت جدید تشکیل شده بود، به اعتراض ترک گفتند. در حالی که شریف امامی نخست‌وزیر ایران آغاز به تقدیم برنامه دولت خود کرد، محسن پزشکپور رهبر حزب سیاسی پان‌ایرانیست که اخیراً دوباره به حیات سیاسی کشور پاگذارده، از کرسی خود برخاست و فریاد برآورد که نخست‌وزیر از هم اکنون دستش به خون هموطنان آلوده شده است؛ و سپس گروه نمایندگان هوادار او از مجلس خارج شدند.(ص300)
 [دکتر کریم]سنجابی: «پشت سر این جمعه سیاه، اقلیت مجلس بوجود آمد و شروع به استیضاح شریف‌امامی کرد و ما متوجه شدیم که دولت در حال عقب‌نشینی و ضعف و ناتوانی است. از اون طرف مردم تشویق به مبارزه شدند، جریان ورود در خیابانها، ورود به مساجد و شب‌نشینی در مساجد، بالاخره شروع اعتصابات، همه اینها دست به هم داد که دولت را بلاتکلیف کرد.»(ص301)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «حدوداً شش هفت ماه بازار تعطیل بود. تعطیلی بازار شوخی نیست، خیلی مهمه، هر روز که بازار تعطیل می‌شه میلونها [میلیونها] تومن ضرر می‌خوره، ولی در عین حال باز تعطیل بودند و به کارمندهاشون، به شاگردهاشون کمک می‌کردند، حتی حقوق شرکت نفت را بازاری‌ها تعهد کردند بپردازند. حقوق اساتید دانشگاه- در اواخر به اصطلاح 57 که تعطیل شده بود حقوق اونها- رو می‌پرداختند. خیلی کمک می‌کردند بازاری‌ها، خیلی کمک می‌کردند؛ به خانواده‌هایی که نداشتند، امکان نداشتند کارمندهای خودشون و کارگرهایی که در بازار بودند و [وضعشان] وضع خوبی نبود، به همه کمک می‌کردند.»(ص302)
 گوینده: «در روز 26 شهریور عده‌ای از کارمندان بانک مرکزی سندی منتشر کردند که نشان می‌داد 177 نفر از صاحب‌منصبان کشور جمعاً بالغ بر2 میلیارد دلار ارز از کشور خارج کرده‌اند. انتشار این سند ضربه سختی به اعتبار دولت زد. داریوش همایون که خود نامش در این گزارش آمده بود می‌گوید که این جریان واقعیت نداشت...».(ص303)
 [داریوش] همایون: «البته خارج کردن ارز جرم نبود، به موجب قوانین ایران، ارز آزاد بود، هرکس که می‌خواست می‌تونست هرچی می‌خواد ارز بیاره بفروشه ببره ولی ارقامی که منتشر شد و همه باور کردند و بزرگترین روشنفکران با یقین مذهبی ازش صحبت می‌کردند ارقام بی‌معنایی بود، تمام اون کسانی که اون ارقام در موردشون نوشته شده، یا الان در خارج هستند، و یا بازماندگانشان در خارج هستند- جز یکی دو نفرشون- هیچکدام زندگی درخشانی ندارند...».(ص303)
 [ابوالحسن] بنی‌صدر: «بعضی بودند که اسمشون بیخودی آمده بود تو اون چیز [لیست]، اما در مجموع چرا، برای اینکه قبل از اینکه حتی انقلاب پیروز بشود، دادستان تهران رسیدگی کرد به اون صورت و دادستان تهران صورت دقیقتری معین کرد که یه چند نفری بودند که از صورت خارج کرد، بقیه رو گفت بله، اینها پول را خارج کرده‌اند و باید تحت تعقیب قرار بگیرند که عکسش؛ من وقتی وزیر دارایی شدم و قرار شد که به دادگاه پاناما برای تعقیب شاه سابق اسناد بفرستیم برای 31 میلیارد دلار- نه یک شاهی سنار و دوشای- برای 31 میلیارد دلار، سند فرستادیم اونجا. وقتی ما رفتیم یک دونه بانک غیر ورشکسته نبود، حتی بانک ملی ورشکسته بود.»(صص305-304)
 [حاج محمد] شانه‌چی: «یک وقت یادمه که آقای عماد تربتی در یکی از سخنرانیهاش در مجلس سنا بعد که شریف‌امامی نخست‌وزیر شده بود گفت که در ظرف 48 ساعت اعلامیه‌ها رو به همه ایران پخش می‌کنند. و این نمی‌توانه مردم همچین کاری رو بکنه، قطعاً دست خارجی است. در ضمن یک اشتباه کرد. اول اون 48 ساعت نبود، در عرض 24 ساعت اعلامیه‌ها پخش می‌شد، و بعلاوه اگر یک دولت خارجی می‌خواست اینکار رو بکنه، دولت خارجی نمی‌توانست ظرف دو هفته اینکارو بکنه، این مردم بودند که در 24 ساعت اعلامیه‌ای که از نجف آقای خمینی می‌داد، اینجا پخش می‌شد. حالا جریان چی بود، اعلامیه رو با تلفن می‌خوندند، ضبط صورت رو گذاشته بودند دم تلفن ضبط می‌کردند، بعد از ضبط کردن به فاصله یکی دو ساعت اینها رو پیاده می‌کردند، پاکنویس می‌کردند، چاپخانه می‌دادند، در ظرف ده دوازده ساعت اینها چاپ می‌شد. ده دوازده ساعت هم به همه ایران پخش می‌کردند...».(ص305)
 [یکی از سیاستمداران، دکتر علی] امینی: «رفتم قم پهلوی شریعتمداری گفتم آقا، تو همین موضع قانون اساسی رو حفظ کن، گفت. من تحت فشارم گفتم آقا تحت فشارچیه؟!...».(ص306)          ادامه دارد ...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات