به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در چهار بخش منتشر میشود. (بخش چهارم)
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
حضور رسمی دولت انگلیس در مناسبات سیاسی و اقتصادی داخلی ایران، در رابطهای تنگاتنگ با تضعیف سلسله قاجار و شکلگیری سازمان مخفی فراماسونری در بین صاحب منصبان ایران آغاز شد و سپس در جریان به انحراف کشاندن نهضت مشروطه فرصت چشمگیری برای مهرهچینی وسیع در ساختار سیاسی کشور یافت و با کودتای 1299 و روی کار آوردن رضاخان میرپنج کاملاً نهادینه شد.
از این زمان تا قیام سراسری ملت ایران که به پیروزی مبهوت کنندهاش بر استبداد داخلی و سلطه خارجی در بهمن 57 انجامید- یعنی نزدیک به شش دهه- بیگانگان در همه شئون این مرز و بوم حرف اول و آخر را میزدند. در این ایام «تلخ و تیره»، دولت لندن حتی بعد از پیدا شدن رقیب قدرتمند و تازه نفسی چون آمریکا (بویژه بعد از کودتای 28 مرداد 1332) سهم چشمگیر و مؤثری در حفظ و تحکیم دیکتاتوری کمنظیر حاکم شده بر ایران- که منافع حداکثری را برای بیگانه تامین میکرد- داشت.
در طی این شش دهه، پهلوی اول و دوم امکان آن را یافتند تا بدترین تحقیرها را بر عموم ملت ایران بویژه بر قیام کنندگان در برابر استبداد و سلطه بیگانه به صورت خاص از طریق تبعید، شکنجه و کشتار روا دارند. در پناه این تحقیر و سرکوب، منابع عظیم این مرز و بوم به غارت رفت و ایران بافرهنگ، به ایرانی بیهویت و ایران مولد، به ایرانی مصرف زده و... تبدیل شد. هر زمان استبداد برگزیده در سرکوب ملت ایران توان از کف میداد و عاجز میماند، سلطهگران با تمام توان وارد صحنه میشدند و با کودتا یا قتل عامی گسترده، به تقویت دیکتاتوری میپرداختند و این ماجرا به مدت شش دهه برای ملت ایران استمرار یافت. امعان نظر در چنین سوابقی است که کار تاریخ پردازی این دوران را برای «بیبیسی» به عنوان یک بنگاه خبری تامین شونده توسط وزارت امور خارجه انگلیس بسیار دشوار میسازد. شیوه و روش کار تحسین برانگیز این رسانه در تولید برنامه «داستان انقلاب» بحق آن را به سازمانی سیاسی با اهدافی کلان و بلند مدت شبیهتر میسازد تا یک بنگاه خبری، البته باید توجه داشت با همه سوابق و تجربیات این رسانه، این مهم با یک دور آزمون و خطا، ممکن شده است. بار اول پخش این مجموعه از بهمن 67 به مناسبت دهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و در اردیبهشت 68 پایان یافت. اما جرح و تعدیل شده آن به لحاظ محتوایی با اضافه شدن بخشی جدید، بار دوم از مهرماه 68 تا خرداد 69 پخش شد. در تدوین دوم «داستان انقلاب»، برخی مطالب دارای صراحت بیشتر علیه رژیم محمدرضا پهلوی، سانسور یا رقیقتر شدند. به نظر میرسد از آنجا که در لابلای گفتارها درباره اصالت خیزش اسلامی سراسری ملت ایران و کارنامه بسیار تیره و تاریک دیکتاتوری مورد حمایت آمریکا و انگلیس، گریزی از ذکر حقایق نبوده و این امر سازگاری چندانی با سیاستهای تدوین شده برای بیبیسی فارسی نداشته است، تهیهکنندگان آن مورد انتقاد جدی قرار گرفته و ناگزیر از اعمال تغییراتی شدهاند. با تمسک به این گونه حذف و اضافات و سانسور حساب شده اظهارات مصاحبه شوندگانی که مورد گزینش دقیق قرار گرفتهاند، ظاهراً بیبیسی با یک آزمون و خطا به امر مهمی نائل آمده و آن تاریخسازی برای دوران سلطه انگلیس بر ایران است. البته این بنگاه خبری در کنار گزینش افرادی برای انجام مصاحبههای مرتبط با این برنامه- که یا از ابتدا در جبهه مقابل انقلاب قرار داشتند و یا در دهه اول انقلاب صف خود را از آن جدا ساختند- فرازهایی از سخنرانیهای آرشیوی شخصیتهای برجسته کشور را در «داستان انقلاب» میگنجاند تا رعایت بیطرفی! به احسن وجه شده باشد. در واقع بیبیسی با این نوع بیطرفی، مخاطب خود را از انبوه اطلاعات و خاطرات کسانی که نقش اصلیتر و مؤثرتری در انقلاب داشته و در داخل کشور به سر میبردهاند، بیبهره گذاشته چرا که عمده مصاحبههای مرتبط با برنامهها، با نیروهای مستقر در خارج کشور صورت گرفته است.
به این ترتیب در چارچوب همه تمهیدات صورت گرفته، بیبیسی فارسی موفق شده است در مورد تاریخ انقلاب اسلامی برنامهای متنوع و جاذب تدارک ببیند که در آن علاوه بر حذف بسیاری از مسائل و تعیین کننده در تاریخ معاصر ایران، جنایتها و خیانتهای انگلیس را در دوران سلطهاش بر ایران، در نازلترین سطح ممکن مطرح شود و در عین حال با طرح انتقاداتی جزئی درباره عملکرد لندن، این بنگاه و دولت متبوعش در نزد شنوده کم اطلاع از تاریخ، منصف و آزاداندیش جلوهگر گردد.
برای مشخص شدن چگونگی تحریف تاریخ در این برنامه ناگزیر از مرور فرازهای مهم آن خواهیم بود. بر این منوال اولین فصل جنبش مشروطه است که به حق به عنوان درآمد انقلاب اسلامی خوانده میشود.
1- نهضت مشروطه
آنچه در تجربه آموزی از این قیام، میتواند برای ملت ایران حائز اهمیت باشد، شناسایی دقیق عوامل گرد آمده در کنار هم برای ایجاد انسجام ملی است زیرا همین انسجام توانست برای اولین بار در تاریخ این سرزمین مطالبات مردم را در ارتباط با قانونمند کردن قدرت و به تبع آن محدود کردن شاه و دولهها، تحقق بخشد. به عبارت دیگر یکپارچگی ملت توانست حرکت در مسیر اجرای عدالت را به عنوان اولین خواسته مردم در این نهضت، از طریق برخورداری کشور از قانون، ممکن سازد. در این جنبش عدالتطلبانه علمای بزرگ ایران پیشتاز بودند و نقش اصلی را (به دلیل اعتماد مردم به آنان) در ایجاد انسجام ایفا نمودند. دومین عامل انسجام را باید اعتقادات مردم عنوان کرد زیرا آنان از مفهوم عدالت در باورهای دینی خویش، درک روشنی داشتند. لذا از آنجا که شعار محوری برای تودههای حامی نهضت شفاف بود، برای نیل به این خواسته از هیچ کوششی دریغ نمیورزیدند. همچنین مردم و رهبران نهضت (اعم از روشنفکران و روحانیون) استبداد و استعمار را دشمن ترقی و رشد کشور میدیدند و به ویژه نسبت به قدرتهای بیگانه و اهداف سلطهطلبانه آنها حساس بودند و این حساسیت را در جریان مقابله با قراردادهای رویتر و رژی به خوبی به نمایش گذاشتند. به ویژه اینکه براساس آموزههای صریح قرآنی هر نوع سلطه کفار بر مسلمانان به شدت منفور بود. این شاخص دقیق در دشمنشناسی بر اساس اعتقادات میتوانست حتی برای تودههای مردم که از سواد چندانی برخوردار نبودند تعیین کننده باشد. دکتر کریم سنجابی در این زمینه در مصاحبه خود با بیبیسی معترف است: «مردم ایران از بیش از صدسال، در واقع روشنفکر ایران و ایران مداران، خواهان استقلال ایران در یک مبارزه پیگیری علیه زورگویی خارجی هستند... نهضت مشروطیت یک نهضت ضداستبدادی بود. درست است ضد شاه بود، ولی واقعاً در بطن عمل یک نهضت ضداستعماری است.» (ص36)
اما چه عواملی در داخل و خارج کشور دستاندرکار دور شدن چنین نهضتی از اهدافش شدند و نقش انگلیس در این میان چه بود؟
اولین تمهید لندن برای تضعیف نهضت مشروطه را باید ایجاد اختلاف در صفوف رهبران نهضت داشت. این اختلاف به کمک شبکه فراماسونی وابسته به انگلیس که تنها تشکیلات منسجم مخفی بود ابتدا بر سر مواضع ضداستعماری بروز کرد. در حالیکه مردم و علمای تهران، با حضور شیخ فضلالله نوری که از عالمان بزرگ ایران بود در حرم حضرت معصومه در قم متحصن شده بودند (که بر آن مهاجرت کبری نام نهادند) در تهران از یک سو امینالدوله فراماسون (وابسته به لژ انگلیس) در جبهه استبداد و از سوی دیگر تقیزاده همتای وی در لژ فراماسونری، در جبهه مشروطهخواهان، به نوعی زمینه را فراهم ساختند تا جماعتی از مردم و بازاریان برای گریز از گزند استبداد به سفارت انگلیس پناه ببرند. چنین حرکتی که در مباینت کامل با اهداف مشروطه بود و با جنبش تنباکو علیه انگلیس که به اعتقاد همگان باید آن را نقطه آغاز مشروطه دانست، در تعارض قرار داشت منشاء اختلافات مهمی در نهضت گردید و بعدها به ویژه شیخ فضلالله را متوجه عقبه این خط انحرافی کرد و موجب شد که به شدت در برابر آن موضع بگیرد. به این ترتیب شبکه پنهان فراماسونری وابسته به انگلیس توانست اولین شکاف را در پیکر نهضت ایجاد کند. شیخ فضلالله نه تنها نتوانست این نگرانی به حق خود را برای تودههای مردم و حتی روشنفکران مستقل و غیر وابسته تبیین کند بلکه با برخی عقبنشینیهای آشکار از نهضتی که خود در ایجاد آن سهم مؤثری داشت، زمینه اتهام زنیهای رسانههایی که توسط فراماسونها اداره میشد را فراهم ساخت؛ همان اتهامی که گوینده بیبیسی نیز در برنامه «داستان انقلاب» تکرار میکند: «با شکست محمدعلی شاه مشروطه خواهان به تصفیه حساب با طرفداران استبداد پرداختند. شاید مهمترین قربانی، شیخ فضلالله نوری بود. شیخ چون نیات مشروطهخواهان را خلاف شرع میدید، به جرگه مستبدان پیوسته بود.» (ص50) در حالیکه شیخ زمانی از نهضت فاصله گرفت که متوجه شد در آینده نزدیک قرار است استبداد و استعمار مشترکاً بر کشور حاکمیت یابند. وی این مسئله را خروج ملت از چاله و افتادن در چاه میدید لذا توقف در شرایط موجود را مرجح پنداشت. هرچند این تنها گزینه در پیش روی فردی که خطر نفوذ عوامل بیگانه به درون نهضت را درک کرده، نبود اما ظاهراً شیخ نتوانسته بود با ماندن در جایگاه رهبری نهضت بهترین گزینه یعنی آگاه ساختن تودهها و روشنفکران مستقل را برگزیند. حتی فریدون آدمیت نیز به این مسئله اذعان دارد که روحانیون به شدت نسبت به سلطه بیگانه حساس بودند در حالیکه عناصر مرتبط با انگلیس بحثهای نظری وارداتی را پی میگرفتهاند: «یکی از ناظران خارجی که محیط سیاسی زمان را وصف میکند از دو جریان متمایز و مخالف سخن میراند. مینویسد: از یک سو طرفداران ملکمخان که شریک عقاید لیبرال و اصلاحگرانه او هستند میکوشند... فکر قدرت دموکراتی را در ذهن مردم تلقین نمایند. از سوی دیگر ملایان متعصب همه جا علیه تسلیم مسلمانان به کفار وعظ میکنند.» (فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ص28)
آقای نراقی مشاور خانم فرح دیبا در مصاحبه خود با بیبیسی اختلاف را به گونهای دیگر ترسیم میکند: «به خاطر آن سابقه دینی و اجتماعی ایران، جریان عدالت و قانون مهم بود، نه آزادی و آزادی فردی به معنایی که در فرنگستون (فرنگستان اروپای آن روز) مصطلح است... مهمترین نشانه اختلافنظر، شاید همین بود که چه نامی بر نهضت گذاشت. متشرعین خواهان مشروعه بودند و متجددین خواهان مشروطه». (صص8-47) اما باید گفت این جنگ لفظی ظاهری بیش نبود. عناصر وابسته به فراماسونری انگلیس توانستند با چنین مجادلههایی مردم را سردرگم کرده و آنان را به تدریج با نهضت بیگانه کنند. استفاده از تعابیر وارداتی بیشتر موجب این میشد که شفافیتهای اولیه جای خود را به ابهامات بدهد و این چیزی بود که بسیاری از وابستگان به بیگانه به آن دلبسته بودند.
در این اختلافافکنیها چهره انگلیس چندان آشکار نبود اما در جریان مشروطه دوم پس از اینکه قوای مشروطهخواه از تبریز بعد از فائق آمدن بر قوای دولتی قصد عزیمت به تهران را داشتند انگلیسیها برای جلوگیری از تکرار مشروطه اول به سرعت وابستگان خود را در مناطق مختلف کشور بسیج کردند تا آنان پیش از ورود قوای تبریز، تهران را تسخیر نمایند. بدین منظور سپهدار تنکابنی که خود در سرکوب مشروطهخواهان واقعی جد و جهد بسیار کرده و جنایات زیادی را مرتکب شده بود، چهره مشروطهخواهی به خود گرفت و راهی تهران شد. همچنین سردار اسعد بختیاری که علاوه فراماسون بودن قبلاً از ملتزمان رکاب شاه محسوب میشد نیز بعد از هماهنگی با شیخ خزعل عامل شناخته شده انگلیس در جنوب، راه تهران را در پیش گرفت و...
از سوی دیگر روسها بنا به خواست لندن برای اینکه نیروهای رزمنده به رهبری ستارخان و باقرخان نتوانند به تهران عزیمت نمایند با سپاهیانی به تبریز حمله برده و شهر را به اشغال خود درآوردند. در نامهای که به امضای مشترک کنسول انگلیس و روس رسید، رسماً اعلام شده است: «برای حفظ اصول انسانی و نوع پروری و مقابله با شرارت قوای دولتی، توافق کردهاند که قوای روسی وارد شهر شده و به محض باز شدن راههای حصول امنیت، بدون قید و شرط شهر را ترک خواهند کرد.» (تاریخ انقلاب مشروطیت، دکتر مهدی ملکزاده، ج5-4، ص1132) این اشغال در حالی صورت گرفت که قوای مشروطهخواه نیروهای دولتی را شکست داده بودند و هیچگونه تهدیدی از جانب آنها متصور نبود اما متوقف کردن ستارخان در تبریز این فرصت را به انگلیس داد تا به کمک فراماسونهای وابسته به خود اولین دولت مشروطه را شکل دهد. بعد از تشکیل چنین دولتی در حالیکه چهرههای وابسته به بیگانه در صفوف مستبدین همچون عینالدوله با عناصر وابسته نفوذ داده شده در نهضت مشروطه آشکارا در کنار هم قرار گرفتند، شخصیتهای برجستهای چون شیخفضلالله نوری را که به مقابله با سلطه انگلیس برخاسته بود، در دادگاهی به ریاست یک روحانی فراماسون (شیخ ابراهیم زنجانی عضو لژ بیداری و آدمیت) به اعدام محکوم کردند. از سوی دیگر در جریان خلع سلاح مجاهدین، ابتدا ستارخان را هدف گلوله قرار دادند و سپس به دلیل عدم رسیدگی، وی را نیز به شهادت رساندند.
در به انحراف کشاندن مشروطه، تشکیلات فراموشخانه وابسته به لژهای انگلیسی با عضوگیری از میان روشنفکران، اعیان و اشراف، رجال سیاسی و بعضاً روحانیون رفاه طلب نقش تعیین کنندهای ایفا کرد. با آغاز جنگ جهانی اول و امضاء قرارداد 1919 (م) توسط وثوقالدوله که عملاً کشور را به انگلیس واگذار میکرد ایران در آستانه تغییراتی قرار گرفت که حتی نشانی از مشروطه منحرف شده نیز نباید باقی میماند. سرانجام کودتای 1299 رضاخان علیه احمدشاه زمینه این امر را فراهم ساخت که عناصر باقی مانده مجاهد و استقلالطلب نیز از دم تیغ بگذرند و پوسته ظاهری مشروطه نیز دریده شود. آقای بهنود در این زمینه اینگونه روایت میکند: «چند روز بعد انفجار نارنجکی در کاخ و نزدیک اتاق خواب شاه، به او هم پیام را منتقل کرد. احمدشاه هم حکم نخستوزیری رضاخان را صادر کرد و خود به فرنگ رفت. مدرس تنها ماند. با فعال شدن سرپرسی لورن، یکی یکی کسانی که در دو سال گذشته، به بریتانیا خیانت کرده بودند، به دست رضاخان زده میشدند.» (این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168) به این ترتیب دولت لندن هرچه را نتوانسته بود در دوره قاجار بدست آورد با روی کار آوردن رضاخان در ایران کسب کرد.
2- کودتای 1299 و تشکیل استبداد رضاخانی:
بیبیسی در «داستان انقلاب» میکوشد استبداد رضاخانی را بیارتباط با انگلیس جلوهگر سازد و مخالفت علما با او را در وادی دیگری جز وابستگی وی به بیگانه قلمداد نماید: «گوینده: مقاومت علما در برابر رضاشاه بر شدت عمل رضاشاه افزود. رضاشاه در ایران نوینی که میخواست بسازد، به تشویق مشاورانش، از طرفی از «ایران باستان» و از طرفی از غرب الهام میگرفت.» (ص68)
در این زمینه باید گفت یکی از خیانتهای پاک نشدنی انگلیس از تاریخ، تحمیل فردی چون رضاخان به ملت ایران بود. البته لندن به زعم خود در آن زمان ترفندی به کار بست تا خود را از این بدنامی برهاند و آن انتخاب فرد مورد نظر خویش از میان نیروهای قزاق بود. در حالیکه انگلیس نیروهای نظامی پرورش داده خود را تحت عنوان پلیس جنوب در اختیار داشت اما به جستجو در میان نیروهای پرورش یافته توسط پرداخته و پس از یافتن فردی با ویژگیهای دلخواه خود، به سرعت وی را رشد داد: «دو سه باری مشمول عنایات فرمانفرما والی کرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمهکشی، قمار هر شبه و بدمستی از سرش دور نشد... تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور یافت که زیر نظر افسران روس کار با شصت تیر بیاموزد. لقب تازهای به جای «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصت تیر». در این زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پیشکار شاهزاده، اتاقی در کنار هشتی خانه خود به او داده بود و هر شب سینی عرق و وافور او را مهیا میکردند.» (این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص14)
انتخاب فردی با چنین خصوصیات به عنوان پادشاه ایران، بالاترین تحقیر بر یک ملت بافرهنگ بود. انگلیسیها اگر برای دستیابی به بالاترین حد از مطلوبهای خود در ایران بدین میزان طمع نمیوزیدند، میتوانستند افراد وابستهای همچون سیدضیاء را به قدرت رسانند که دارای تحصیلاتی بودند و برای خود شأنی داشتند. اما به دنبال فردی رفتند که هیچگونه منزلتی نداشت و تبعاً کاملاً تابع بود: «نراقی: این شکی نیست که انگلیسیها آوردنش. خیلی هم مرعوب انگلیسها بود، ولی در عین حال شاید خیلی هم نمیخواست که همیشه این حالت را نگه دارد... دلش میخواست مستقل باشد، منتهی اینقدر آلودگی داشت که نمیتوانست.» (ص75)
انگلیس از طریق چنین گزینهای توانست با عواملی که در نهضت مشروطه به عنوان مانع سلطه خویش یافته بود، مقابله کند. از اینرو بعد از روی کار آمدن رضاخان برخوردهای گسترده و خشونت باری با فرهنگ اسلامی آغاز شد. حتی سنتها و آداب و پوشاک مردم نیز از این قلع و قمع فرهنگی مصون نماندند: «آژانها که خود زن و دخترهایشان را در خانه پنهان کرده بودند، در خیابان چادر زنها را میکشیدند و همزمان کلاه از سر مردان برداشته میشد و تنها کلاه شاپو مجاز بود، سرداریها را قیچی میکردند. عبا و عمامه که به کلی ممنوع شد... مدرس، در زندان خواف وقتی حکایت را شنید به خنده گفت: بعد از املاک مردم، نوبت ناموس مردم شده است.» (این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، صص7-275) به این ترتیب به سخیفترین شکل ممکن مردم و سنتهای آنان تحقیر شده، علاوه بر تعدی به پوشش بانوان، لباس سنتی مردان نیز در انظار عمومی قیچی میشد. تصاویری که از نهضت مشروطه در دست است به خوبی شاخص بودن پوشش مردان ایرانی از سایر ملتها را روشن میسازد اما این هویت دیری نپائید که توسط انگلیسیها به زیر چکمه یک قزاق برده شد. در اوج چنین اختناق و خفقانی که کمترین ناهماهنگی با سیاستهای انگلیس حتی در میان وابستگان و نزدیکان رضاخان تحمل نمیشد، مبارزات روحانیون آگاه و مبارز به رهبری سیدحسن مدرس با دیکتاتوری رضاخان لحظهای متوقف نشد. اما در برنامه «داستان انقلاب» هیچگونه اشارهای به حیات سیاسی این بزرگمرد نمیشود: «گوینده: اما خشونت رضاشاه فقط شامل حال مسئولان و ماموران نبود، بسیاری از روشنفکران و ملیون نیز که با رضاشاه اختلاف عقیده داشتند، به گفته فریدون کشاورز، قربانی خشونت او شدند. کشاورز: فرخی را در تهران زندان کردند، برای اینکه مخالف سلطنت رضاشاه بود، بعد دستور رسید که خفهاش کنند. دو سه نفر بالش گذاشتند روی صورتش نشستند روی بالش تا خفه شد. کشتند بدبخت را، عشقی را کشتند، داور را مجبور کرد به اینکه تریاک بخورد، خودکشی بکند، صولتالدوله قشقایی را کشت، سردار اسعد بختیاری را کشت، تیمورتاش را کشت... من نمیخواهم بگویم خوب بودند یا بد، ولی قانون باید در مملکت حکمفرما باشد. خوب، عده زیادی را کشت.» (صص2-71)
اما در مورد جایگاه قانون و قانونگذاری در کشور نیز باید گفت انگلیسیها از طریق رضاخان به نوعی عمل نمودند که اثری از دستآوردهای مردم در جریان نهضت مشروطه باقی نماند. حتی آثاری که به تطهیر منتخب لندن برای ایران اهتمام ورزیدهاند نیز نتوانستهاند تعطیلی روح مشروطه را در این دوران کتمان کنند: «در انتخابات دوره ششم شروع به مداخله به نفع کسانی کرد که بدون هیچ غر و لند در پی او میرفتند. تا به دوره هفتم رسید مجلس آلت فعل کامل او شده بود و احدی با دید او و نقشههای او برای نوسازی کشور و ایجاد دولتی غیرمذهبی جرأت مخالفت نداشت.» (ایران، برآمدن رضاخان، برافتاد قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم، سال 80، ص421) البته همین نویسنده که مبارزات نیروهای طرفدار استقلال کشور را با عامل بیگانه «مخالفت با برنامه نوسازی کشور توسط رضاخان» نام مینهد در فرازی دیگر معترف است استبداد هیچگونه توانمندی و لیاقتی ولو در اطرافیان خودش را تحمل نمینمود: «از حدود سال 1311 تا کنارهگیری از سلطنت در شهریور 1320 خودکامهتر شد و حالت مطلقاندیشیاش بیشتر بروز کرد. دیکتاتوری به تمام معنا شد... تیمورتاش را در مهرماه 1312 در زندان کشتند. فیروز هم به اتهامات ساختگی مشابهی در اردیبهشت 1309 مجرم شناخته شده بود و در دیماه 1316 در زندان به قتل رسید. با خودکشی داور در بهمن 1315 گروه کوچکی که در موفقیتهای سالهای نخست سلطنت رضاشاه بسیار دخیل بودند همه از میان رفتند و ایران از پویاترین چهرههای سیاسی خود محروم شد... وزیران آلت اراده او شدند و هیچ کدام جرأت نداشتند صدا برآورند یا ابراز عقیدهای بکنند.» (همان، ص423) البته در همین دوران که به اذعان همگان استبداد ریشه هر استعداد و توانمندی را میسوزانید، انگلیس بیشترین بهره را از شرایط جدید ایران میبرد. مفاد قرارداد 1919 که احمد شاه حاضر به امضاء آن نشده و با مبارزات پیگیر مدرس ملغی گردیده بود تماماً به اجرا درآمد. قرارداد خفت بار دارسی مجدداً با شرایط بهتری برای انگلیسیها تمدید شد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت که قرارداد امتیاز نفت را، که در سال 1901 بین دولت بین دولت ناصرالدین شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود، فسخ کند... سپس به دستور رضاشاه تقیزاده قرراداد جدیدی با شرکت نفت ایران و انگلیس امضاء کرد، و به موجب آن همان امتیاز برای مدت 32 سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس شورای ملی هم رسید، در صورتی که قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این، طبق قرارداد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه تمام دستگاههای حفرچاه بلاعوض به مالکیت ایران درمیآمد و حال آنکه در قرارداد جدید این ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، چاپ لندن، انتشارات پاکاپرینت، 1991، ص234)
به این ترتیب با تمدید قرارداد دارسی به صورتی به مراتب تحقیرکنندهتر، به اکمل وجه زمینه چپاول گستردهتر نفت ایران توسط انگلیس فراهم شد. علیالقاعده این وجه دیکتاتوری رضاخان برای به قدرت رسانندگان وی بسیار شیرین و پرمنفعت بود. به طور قطع این منافع حداکثری برای لندن صرفاً در پناه حاکمیت دیکتاتوری تامین میشد. حتی عناصر وابستهای چون سیدضیاء حاضر نبودند تا به این حد خود را عامل فرمانبر و بیشأن و منزلت سازند.
3- جنگ جهانی دوم و خارج ساختن رضاخان از ایران
آخرین خدمت رضاخان به انگلیس را باید تسلیم کامل کشور به قوای متجاوز متفقین دانست. آنچه در جریان ورود قوای بیگانه به ایران در سوم شهریور 1320 رخ داد از برگهای تاریک تاریخ کشور به حساب میآید: «ارتشبد جم: من خاطرم هست موقعی که شهریور 1320 شد من خودم فرمانده گردان شده بودم، فرماندهی هزارنفر سرباز را داشتم. وقتی ما سنگر کندیم و منتظر بودیم بعد از اینکه دستور دادند که برگردید، بیایید به سرباز خانه وقتی به سربازها گفتیم بیایید بروید آن وقت سربازها میگفتند ما برنمیگردیم، ما همین جا میمانیم، ما را همین جا بکشند. سربازها روحیهشون این بود و تمام افسرها وقتی بشون میگفتند برویم میگفتند ما نمیرویم تا اینکه من رفتم بشون گفتم که بالاخره دستور این است، صلاح مملکت ایجاب میکند، این کار را که شما میکنید بدتر است، به ضرر مملکت تمام میشود.» (صص80-79)
همچنین در چارچوب مصاحبههای بیبیسی عامل تحمیل این حقارت مشخص میشود: «فاطمی: با آغاز جنگ جهانی دوم، دولت ایران اعلام بیطرفی کرد... ولی متاسفانه روز سوم شهریور بدون اطلاع یک مرتبه ساعت 4 صبح قشون روس و ارتش انگلستان وارد ایران شد. در آن موقع رضاشاه که در اوج قدرت بود و مدت بیست سال تنها فرد و کسی بود که بر کشور ایران حکومت کرده بود، یک مرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد. به طوری که سه مرتبه خیال داشت از تهران فرار بکند.» (ص76)
شریفامامی نیز ماجرای یکی از فرارهای رضاخان را اینگونه توصیف میکند: «روزی موقع خروج دیدم که سرگرد لئالی، معاون پلیس راه آهن، در ایستگاه راهآهن یک گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (که) از یک طرف شنید به طرف دیگر بازگو میکند. چند دقیقه ایستادم. دیدم میگوید که روسها از قزوین به سمت تهران حرکت کردهاند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تأیید کرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع میدهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعیحضرت خبر میدهند که روسها به سمت تهران سرازیر شدهاند. ایشان (رضاشاه) دستور میدهند که فوراً اتومبیلها را آماده کنند که به طرف اصفهان حرکت کنند... زودتر رفتم به منزل. ولی از آنجا به راهآهن تلفن کرده و خط قزوین را گرفتم. پس از بررسی و پرسش از ایستگاهها، معلوم شد چند کامیون عمله که بیلهای خود را در دست داشتند به طرف تهران میآمدهاند و چون هوا تاریک بود، نمیشد درست تشخیص دهند. تصور کردهاند که قوای شوروی است که به طرف تهران میآید. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حرکت خودداری میشود.(خاطرات جعفر شریفامامی، سخن، چاپ اول، 1380، صص52ـ53)
با چنین ترس و وحشتی از شرایط پیش آمده، میتوان پی برد که انگلیسیها چه خدمتی به رضاخان نمودند که وی را به سلامت از ایران خارج کردند. در واقع باید گفت به پاس خدمات بیشماری که پهلوی اول به لندن عرضه کرده بود، وی را تحتالحفظ از ایران خارج کردند تا هم از خشم مردم به دور ماند و هم از گزند روسها. برای انگلیسیها مسلم بود که در شرایط جدید ادامه تحمیل رضاخان بر مردم ایران نه ممکن است و نه میتواند به صلاح مصالح منطقهای آنها باشد. برای روشن شدن جو عمومی جامعه ایران در آن برهه مناسب است در نظرات کسی که به شدت به تطهیر رضاخان پرداخته، تأمل کنیم: «شاید رضاشاه در تاریخ همه کشورها و در بین همه رهبران و سلاطین، تنها شاهی بوده باشد که هم از سوی عوامل ارتجاع در مظان اتهام بوده، هم از سوی روشنفکران و چپگرایان، تبلیغات علیه او و به تعبیر امروز ترور شخصیت او چنان دامنه پیدا کرده و مورد قبول هم افتاده بود که در سالهای بعد از سقوط او، اهل قلم و سیاست، احمدشاه زنباره و بیاطلاع از امور مملکت داری را شاه دمکرات و مدرس طرفدار سلسله قاجار را، با تز حکومت اسلامی، قهرمان آزادی معرفی میکردند و رضاشاه را دست نشانده و عامل بیگانه، و عجباً که نوشتههاتی این چنین در بین اصحاب کتاب مثل ورق زر دست به دست میگشت...» (داوری، خاطرات سرتیپ منوچهر هاشمی، انتشارات ارس، لندن، 1373، ص85) این عضو بلندپایه ساواک بخوبی در حد انفجار قرار گرفتن جامعه ایران در سال 1320 را ترسیم میکند هرچند به دلیل ارادت ویژه به قلدری همسنخ خویش، رضاخان را که در زمان بر قدرت نشانده شدن حتی خواندن و نوشتن نمیدانست بر احمدشاه که حاضر نمیشد زیر بار بسیاری از خواستهها و منویات انگلیس برود و به همین دلیل علیه وی کودتا تدارک دیده شد، ارجح میپندارد. به این ترتیب میتوان به سهولت پیشبینی کرد که در صورت فراری ندادن رضاخان به دنبال ورود نیروهای شوروی به تهران و برچیده شدن بساط دیکتاتوری، مردم به چیزی کمتر از محاکمه و مجازات وی رضایت نمیدادند و در صورت تحقق این خواسته به هیچ وجه تداوم سلطنت در خانواده پهلوی ممکن نبود. لذا انگلیسیها خدمتی از این بالاتر نمیتوانستند به رضاخان انجام دهند که وی را به سلامت از ایران خارج سازند. مردم ایران پهلوی اول را به دلیل پیاده کردن برنامههای بیگانگان- آنهم به خشنترین و سبوعانهترین وجه ممکن- هرگز نمیبخشیدند. علاوه بر این برخلاف آنچه در برنامه داستان انقلاب ادعا میشود که انگلیسیها قصد به قدرت رساندن محمدرضا را نداشتند بلکه فروغی خودسرانه!؟ به چنین اقدامی مبادرت کرد و چنین فرد مطیع فاقد لیاقتی را برای ادامه راه پدرش به قدرت رساند: «گوینده: رضاشاه رفته بود اما پیش از رفتن مطمئن شد که سلطنت در خاندان او باقی خواهد ماند و به گفته دکتر سیفپور فاطمی، کسی که سلطنت را به محمدرضا شاه داد نخستوزیر وقت محمدعلی فروغی بود. فاطمی: به طوری که اسناد سیاسی وزارتخارجه نشان میدهد انگلیسیها در آن وقت علاقه داشتند که دیگر فامیل پهلوی به درد ایران نمیخورد... انگلیسیها هم به فروغی پیشنهاد میکنند... ولی وقتی که مرحوم فروغی در مجلس استعفاء نامه رضاشاه را خواند دیگه فرصت به مجلسیها نداد، گفت بله، خوشبختم که اگرچه اعلیحضرت استعفا دادهاند فرزند لایق ایشان ولیعهد هم از امروز برای سلطنت ایران اعلام میکنیم...» (ص82)
ابوالحسن ابتهاج در این زمینه میگوید: «من آن وقت اطلاع نداشتم که بعد از رفتن رضاشاه و وقتی متفقین ایران را اشغال کردند انگلیسها به شاه جدید گفته بودند که به چند شرط سلطنت او را به رسمیت خواهند شناخت و شاه نیز تعهد کرده بود تمام شرایط آنها را اجرا کند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، انتشارات پاکاپرینت، لندن، 1991، ص88) مهمترین شرط انگلیس که رئیس سازمان برنامه و بودجه به آن اشاره میکند اجرای کلیه اصلاحات در ایران به تشخیص انگلیس بود.
با وجود مستندات فراوانی از این قبیل که بیبیسی نیز تلویحاً به آن اشاره دارد مبنی بر اطمینان رضاخان از باقی ماندن سلطنت در خاندان او، طرح این ادعا که فروغی خودسرانه محمدرضا پهلوی را در مجلس به عنوان پادشاه معرفی میکند چندان نتیجهبخش نخواهد بود. اولاً با شناخت محمدعلی فروغی که از جمله فراماسونهای برجسته وابسته به انگلیس بود این امکان کاملاً منتفی است که در چنین امر مهمی وی خارج از اراده لندن عمل کند. ثانیاً آیا میتوان پذیرفت که رضاخان بر اساس وعده افرادی چون فروغی مطمئن میشود که سلطنت در خانواده وی باقی خواهد ماند؟ چنین امری غیرممکن است زیرا فراماسونها تابع تشکیلات مرکزی خود بودند و در چنین عرصههای خطیری هرگز نمیتوانستند براساس سلائق خود عمل کنند. بنابراین رضاخان میبایست اطمینان خاطر خود را میبایست مستقیماً از انگلیسیها اخذ کرده باشد و نه از دیگر ایادی وابسته به آنها.
انگلیسیها بعد از انتقال رضاخان از ایران برای کاستن از جو التهاب جامعه اجازه دادند شکایاتی علیه وی در دادگاهها مطرح شود اما محاکمه عوامل رضاخان و رسیدگی به شکایات بیشمار اقشار مختلف مردم در مورد غصب املاکشان چندان دوام نیافت و به سرعت جمع شد. جم در این باره به بیبیسی میگوید:«... رئیس مملکت، حافظ منافع ملتش باید باشد، نه اینکه خودش رقیب باشد، بخواهد اینها را برای خودش، ملتش را لخت کند. من این را هیچ وقت، نه آن وقت تأیید میکردم، نه حالا. ولی خوب، میشنیدم که ایشان میگفتند: من اینجاها را مثلاً، این املاک را آباد بکنم، تا مدل بشود برای دیگران. این را من شنیده بودم. ولی باز این مجوزی نیست که آدم املاک مردم را به زور بگیرد. ولی این را هم باید بگویم که تمام این املاک و اینها همه را هم، بدون هیچ تأسف گذاشتند و رفتند.»(ص72) البته انگلیسیها بعد از فراهم کردن زمینه تخلیه خشم و عصیان مردم تمهیدی اندیشیدند که این اموال تماماً در خانواده پهلوی باقی بماند و بدین طریق آنها را نیز با آلودگیهای مشابهی به عناصری تابع تبدیل کردند. احسان نراقی مشاور خانم فرح دیبا در توجیه این سیاست در مصاحبه با بیبیسی میگوید: «وقتی رضاشاه از کشور خارج شد در شهریور 20 تمام دارائیش را به صورت هبه واگذار کرد به محمدرضا شاه و بعد او را بهش تکلیف کرد که دیگه اداره خانواده و زنها و فرزندان به عهده او باشد. خوب بنابراین حالا آن موقع اوایل البته محمدرضا شاه آدم خیلی دست و دل بازی بود و عطیه ملوکانه تشکیل شده بود... این بود که به خانوادهاش کمتر میرسید خانواده خوب یواش یواش شروع کردند یک عدهای اطراف اینها را گرفتند و اشخاص استفادهجو که بیاییم در کارهای مختلف شریک بشویم و اینها، خوب شاه هم بدش نمیآمد میگفت خوب بروند به این ترتیب یک عایدی داشته باشند... در ضمن اینکه شاه نسبت به وضع سیاسی برادر، خواهرهاش نگران بود برای اینکه رفع این نگرانی بشود ترجیح داد که اینها مشغول کارهای مالی باشند.»(ص188)
هرچند مشاور خانم دیبا با هدف توجیه فساد اقتصادی شدید پهلویها اینگونه صغرا و کبرا چینی میکند اما در عین حال به این واقعیت اعتراف دارد که آلودگیهای اقتصادی در واقع فرد را مطیع و بیاراده میسازد کما اینکه انگلیسیها نیز همین نسخه را برای پهلوی اول و دوم پیچیدند و آن دو را کاملاً فرمانبر ساختند.
4- نهضت ملی شدن صنعت نفت:
از شهریور 20 تا آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت، سیاست انگلیس بر آن بود تا دولتی قوی در ایران به روی کار نیاید. به همین دلیل در طول یازده سال 19 کابینه طلوع و غروب کردند. همچنین دیکتاتوری متمرکز که موجب گسترش اعتراضات شده بود به گروههای سرکوب جزء تبدیل شد، برادران رشیدیان گروهی را برای مقابله با اقدامات ضدانگلیسی تدارک دیده بودند، اشرف دار و دستهای داشت و نیز دربار و محمدرضا هم دار و دستهای از چاقوکشان را به خدمت گرفته بودند. برای نمونه شعبان جعفری در خاطرات خود در این زمینه میگوید: «بعد غروب شد. اونوقت بچهها روزنامه اطلاعات یا کیهان آوردند. دیدم با خط درشت اون بالا نوشته که شعبان بیمخ دیشب تماشاخونه فردوسی رو بهم زده [عبدالحسین] نوشین و [عبدالکریم] عموئیام داشتن اونجا نمایش «مردم» را میدادن. منم اصلاً روحم اطلاع نداشت که این نمایش علیه شاهه.» (خاطرات شعبان جعفری، به کوشش هما سرشار، نشر آبی، سال 81، صص8-57)
در چنین فضایی که تهدید و ارعاب عوامل انگلیسی مانع از هرگونه اقدامی در جهت حفظ مصالح ملی میشد، تنها جریانی که توانست با برخورداری از پشتوانه مردمی استبداد حاکم شده بر کشور توسط این گروهها را خنثی کند، گروه فدائیان اسلام بود. این گروه علیرغم برخی ضعفها توانست ابتدا هژیر را که به عنوان یک عنصر قدرتمند وابسته به انگلیس سد راه ورود عناصر مستقل به مجلس شده بود، از میان بردارد: «سنجابی: روزی که ما به کلی مأیوس بودیم و منزل آقای دکتر مصدق بودیم ناگهان خبر آوردند عبدالحسین هژیر کشته شد. همین که هژیر کشته شد و ننگ این تعویض آراء کاملاً آشکار بود، اون انتخابات باطل شد. انتخابات مجدد صورت گرفت که در این انتخابات در شهر تهران هشت نفر از ملیون با مصدق انتخاب شدند، کاشانی و مکی و بقایی و عبدالقدیر آزاد و شایگان و نریمان و اینها...»(ص101)
بیبیسی در این بخش نه از ماهیت هژیر سخنی به میان میآورد و نه از گروهی که این عنصر سد راه برگزاری انتخابات آزاد را از میان برداشت در حالیکه به اذعان دکتر سنجابی با وجود چنین مجری قدرتمندی که مانع جدی شکلگیری مشارکت مردم در اراده امور جامعه بود امکان راهیابی افراد غیروابسته به مجلس نبود. بنابراین سیاست ضدمردمی انگلیس را در این ایام به خوبی میتوانیم از نوع عملکرد افراد شاخص وابسته به این کشور دریابیم. همچنین است مخالفت قلدر مآبانه رزمآرا - به عنوان دیگر مهره قدرتمند مرتبط با انگلیس- با طرح لایحه ملی شدن صنعت نفت در مجلس. برخورد تهدیدآمیز وی با نمایندگان و تحقیر ملت ایران بدین مضمون که شما حتی نمیتوانید لولهنگ بسازید، چگونه مدعی اداره صنعت نفت میشوید، موجب شد قاطبه نمایندگان مرعوب شده به وی رأی دهند. باید اذعان داشت رعب و وحشتی که انگلیسیها و عواملشان ایجاد کرده بودند مهمترین عامل پیش برنده سیاستهای آنها بود اما در برنامه «داستان انقلاب» هیچگونه اشارهای به شرایط اجتماعی و سیاسی که منجر به شکلگیری نهضت جدیدی علیه انگلیس و سیاستهای تحقیرآمیز و دیکتاتور منشانه این کشور شد، نمیشود. همانگونه که اشاره شد، لندن از یک سو با تطمیع و پرداخت رشوههای کلان به برخی سیاستمداران و روشنفکران و از سوی دیگر با بکار گیری حربه تنبیه و گوشمالی از طریق کانونهای متعدد سرکوب، دوران بعد از رضاخان را تا کودتای 28 مرداد در ایران مدیریت کرد. به گواه تاریخ حتی بعد از معدوم شدن هژیر اگر ایستادگی فدائیان اسلام در پای صندوقهای رأی در برابر دستههای چاقوکشان عوامل انگلیس نبود هرگز اقلیت ملیون به مجلس راه نمییافت. به عبارت دیگر اگر انگلیسیها دیکتاتوری متمرکز را حذف کرده بودند اما از طریق دیکتاتوری پنهان و غیر آشکار- که غیر مستقیم توسط آنان هدایت میشد- همان شرایط دوران رضاخان را فراهم میآوردند. جریانی که توانست به شبکه سرکوب انگلیسیها ضربه جبران ناپذیری وارد آورد فدائیان اسلام بود و به همین دلیل در این برنامه مورد سانسور کامل قرار گرفته است در حالیکه حتی به اعتراف کسانی که در تاریخنگاری همت خود را به تخطئه فدائیان اسلام معطوف داشتهاند معترفند بدون اقدامات آنها اصولاً نهضتی تحت عنوان ملی شدن صنعت نفت شکل نمیگرفت: «کتمان نیز نمیتوان کرد که بدون فشار انگشت سیدحسین امامی بر ماشه طپانچهاش تاریخ ایران به نحوی دیگر نوشته میشد و جبهه ملی حضوری در مجلس نمییافت و احتمالاً قرارداد گس-گلشائیان نیز تصویب میشد.»(نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، علیرهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص118)
بیبیسی حتی مشخص نمیسازد که رزمآرا چگونه از صحنه حذف شد و دومین ضربه غیرقابل جبران به شبکه انگلیس در ایران وارد آمد: «بعد از آنکه رزمآرا ترور شد و علا برای چند روزی بر سر کار آمد و علا هم یک مرتبه خودش استعفا داد، در مجلس به دکتر مصدق پیشنهاد داد که شما دولت تشکیل بدهید، دکتر مصدق در جواب گفت: من وقتی دولت تشکیل میدهم که شما قرارداد نفت را تصویب بکنید بنابراین اول قرارداد نفت (لایحه طرح ملی شدن نفت) را در مجلس تصویب کردند بعد حکومت دکتر مصدق برای اجرای قرارداد تشکیل شد.»(ص103)
البته این شیوه اعمال سلیقه در تاریخنگاری ریشه در مسائل بسیاری دارد که در این مختصر مجال پرداختن به آن نیست اما حسین علا ناراحتی و خشم شبکه و بیگانه را از ضرباتی که به آنان وارد میشود به وضوح منعکس میسازد: «با درگذشت رزمآرا مهمترین مشغله ذهنی سیاستمداران و دیپلماتهای انگلیسی، قبولاندن سیدضیاء به شاه به عنوان جانشین رزمآرا و سرکوب کاشانی و فداییان اسلام بود... کاشانی توسط علاء از فشار دولت انگلیس جهت بازداشت فداییان اسلام و محدود کردن فعالیتهای خودش کاملاً آگاه بود.»(نیروهای مذهبی بر بستر نهضت ملی، علی رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص209) به این ترتیب مشخص میشود همه کسانی که سد راه انتخابات آزاد و احقاق حقوق پایمال شده ملت بودند کاملاً با هماهنگی لندن عمل میکردند و هدایت آنان با قدرت پشت پردهای بود که دیکتاتوری سیاه رضاخان را نیز بر ملت ایران حاکم ساخته بود.
در این بخش از داستان انقلاب همچنین بیبیسی میکوشد با بزرگنمایی ضعفهای مصدق به نوعی انگلیس را محق جلوهگر سازد: «سِر دنیس رایت سفیر انگلستان: ما سعی کردیم که با دکتر مصدق به توافق برسیم اما اگر تاریخ این مذاکرات در نیویورک و تهران را بخوانید میبینید که مصدق مرتباً موضع خود را تغییر میداد و غیرممکن بود که بتوان با او به توافقی رسید. البته مسئلهی غرامت در میان بود که ما به هیچ وجه با حق ایران در ملی کردن نفت خود مخالفتی نداشتیم ولی میگفتیم باید به ما غرامت منصفانهای پرداخت شود. اما مصدق زیر بار نمیرفت.»(ص113)
اولاً اگر قرار بر پرداخت غرامت گذاشته میشد آیا ملت ایران که سالها نفتشان تقریباً در حد رایگان به غارت برده شده بود میبایست به لندن غرامت میپرداخت میکرد یا آنکه چپاولگران میبایست به ایرانیان غرامت پرداخت میکردند؟ ثانیاً تعیین اینکه کدام کشور به کشور دیگر ضربه زده و نیز تعیین میزان خسارات از طریق یک مرجع بینالمللی قابل داوری بود که در نهایت صورت گرفت و حق به ملت ایران داده شد. ثالثاً به گواه تاریخ، انگلیس به طرق مختلف در پی اعمال سلطه خود بر نفت ایران بود و هرگز حاضر نبود حق ایرانیان را در حاکمیت بر منابع خویش به رسمیت بشناسد. رابعاً در صورت صحت چنین ادعایی، تلاش انگلیس برای فراهم آوردن زمینههای کودتا از همان ابتدای روی کار آمدن دولت مصدق چه معنایی دارد؟ دکتر جواد صدر وزیر کشور دوران پهلوی دوم در خاطرات خویش به نکاتی اشاره میکند که مؤید این واقعیت است که کودتا از ابتدای بحث ملی شدن صنعت نفت در دستور کار انگلیسیها بوده است: «شخصی به نام قزلباش، میگفتند یک کارگر راهآهن، البته ظاهراً، که به سپهبد زاهدی نزدیک بود و وقت و بیوقت بدون انتظار به دیدن وزیر میرفت. در ارتباط با کارهایش بعداً مراجعاتش به من زیادتر شد و در تابستان 1331 بود که روزی به دیدارم آمد و گفت آیا موافقت خواهم کرد که یکی از اعضای سفارت انگلستان به دیدنم بیاید؟ دلیلش را پرسیدم به همان ملاقات موکول کرد... با یک انگلیسی دیگر و قزلباش در یک اتومبیل شخصی کهنه وارد منزلم شدند. در آن جلسه صحبتهای متفرقه راجع به اوضاع زیاد شد اما من در انتظار اینکه دریابم علت ملاقاتشان چیست وارد صحبت نشدم... پس از چندی، بار دیگر به تقاضای آنها توسط قزلباش این ملاقات به همان صورت تجدید شد. این دفعه خودمانیتر، صحبت در اوضاع عمومی ایران و امکانات بسیار کم بقای دولت ایران بود که یکی از جزئیات آن احتمال عوض شدن دولت مصدق و جایگزین شدن یک دولت اعتدالی بود و این احتمال را- به نظر ملاقات کننده اصلی من- میبایست کسی ایجاد کند و آن کس افسر عالیرتبهای باشد مثل سپهبد زاهدی.
این اظهارات به قدر کافی روشن و اشاره به احتمال یک کودتا آن هم به وسیله سپهبد زاهدی ابهام نداشت... از آن دو نفر شخصی که بیشتر صحبت میکرد نامش فال دبیر یکم یا دوم سفارت و دیگری توماس ظاهراً وابسته امور کارگری و باطناً چنانکه میگفتند- نماینده اینتلیجنس سرویس بود.»(نگاهی از درون، خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر، به کوشش مرتضی رسولیپور، نشر علم، سال 81، صص4-283) بر اساس این روایت دستکم یک سال قبل از کودتا، انگلیسیها طرح خود را برای برخی از افراد هم موضع آشکار ساخته بودند. بنابراین ادعای این که انگلیس حقوق ایران را به رسمیت میشناخته سخنی بیاساس بیش نیست. همچنین برای روشن شدن این امر که چگونه نفت ایران غارت میشد و پرداختکننده غرامت باید کدام کشور باشد میبایست رشته سخن را به آقای ابوالحسن ابتهاج سپرد که مسئولیت امور برنامهریزی کشور را در دوران پهلوی دوم برعهده داشته است: «نکته دیگر که آن روز به فریزر (رئیس هیئت مدیره شرکت نفت ایران و انگلیس) تذکر دادم این بود که عده زیادی از ایرانیان نسبت به حسابهای شرکت نفت ایراد دارند و میگویند معلوم نیست سهم دولت ایران (که در آن زمان 20 درصد از منافع خالص بود) بر پایه صحیحی حساب شده باشد و اضافه کردم که بسیار بجا خواهد بود که برای رفع این ایراد و ایجاد اطمینان خاطر در مردم ایران که در مؤسسه شما شریک هستند، حسابها و دفاتر شرکت را در اختیار دولت ایران بگذارید، او در جواب این جمله را ادا کرد: مگر از روی نعش من رد شوند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، انتشارات پاکاپرینت، لندن، سال 1991، ص174) براساس این روایت دولت انگلیس هرگز به دولت و مسئولان ایران اجازه نمیداده تا مطلع شوند اصولاً به چه میزان نفت استخراج و صادر میشده تا 20 درصد خود را از میزان واقعی سود حاصله مطالبه کنند. این واقعیت تلخ مشخص میسازد که زمینه برای غارت منابع نفتی ایران کاملاً فراهم بوده و هیچگونه کنترلی از جانب ملت ایران بر عملکرد انگلیسیها اعمال نمیشده است. علیالقاعده چنین شرائطی ارزش آن را داشت که لندن با چنگ و دندان و با توسل به کودتا به حفظ موقعیت خود در ایران بپردازد.
بیبیسی مقوله دیگری که برای توجیه کودتا مطرح میسازد نگرانی از قدرتگیری مارکسیستها در ایران است: «فواد روحانی: در همان سال آخر حکومت دکتر مصدق حقیقتاً آمریکاییها به این فکر افتاده بودند که ایران دارد کمونیست میشود. یعنی درست نقشهای که انگلیسها از یکسال و نیم- این نقشه را انگلیسها- تعقیب کردند با فشار آوردن به دولت آمریکا برای اینکه متوجه یک چنین خطری بشوند.» (ص113)
هرچند در ادامه بیبیسی به نقل از آقای مهندس بازرگان اشارهای به نقش انگلیس در راه اندازی یک جریان چپ افراطی که بعدها عنوان توده نفتی گرفت، دارد اما این واقعیت را برای افکار عمومی باز نمیکند که لندن برای ایجاد وحشت در تودههای مردم ایران به چه پلشتیهایی دست میزند: «بازرگان: قضیه 28 مرداد یک پدیده خلقالساعه که در 28 مرداد رخ بدهد نبود. از همان زمان ملی شدن نفت شروع شد، و جریانهای مختلفی در خارج مملکت و در داخل مملکت بود که نقاط برجستهاش همان 9 اسفند بود و 25 مرداد و بعد هم 28 مرداد و قبل از اینها هم سیتیر هم در این وسط و از یک طرف انگلیسیها، جناح خارج را با همکاری آمریکاییها درست میکردند و در داخل، استفاده از حزب توده نفتی و محیط نامطلوبی که فراهم آمده بود...» (ص120)
جریان توده نفتی که انگلیسیها در این ایام بوجود آوردند وقیحانهترین اهانتها را در خیابانهای تهران نسبت به مقدسات صورت میداد تا مردم را از ادامه مبارزه با انگلیس باز دارد. در واقع آنها به القاء این مطلب میپرداختند که اگر مردم با سلطه لندن مبارزه کنند چپها بر کشور مسلط خواهند شد و همه باورهای دینی را نابود خواهند ساخت. متاسفانه بیتدبیری دکتر مصدق در مورد چنین جریاناتی موجب شد که انگلیس بتواند وحشت را بر جامعه مستولی کند و آنان را در حمایت از نهضت ملی شدن صنعت نفت دچار تردید ساخته و یا حتی باز دارد. آقای جواد صدر وزیر کشور پهلوی دوم در مورد هدایت جریانهای تودهای توسط عوامل انگلیسی را یادآور میشود: «متوجه شدم که یک وکیل دادگستری در یزد به نام استادان از طرف کارگران فعالیت میکند. او از عوامل شناخته شده حزب توده در یزد و اصفهان بود. از سپهبد زاهدی پرسیدم آیا این مطلب را میداند. با لبخند جواب داد سابقه طولانی دارد و افزود هنگامی که فرمانده لشکر اصفهان بودم و مأموریت قلع و قمع تودهایها را داشتم استادان را هم بازداشت کردم ولی کنسول انگلیس در اصفهان پیغام فرستاد که استادان از عوامل آنها در بین تودهایهای یزد است.» (نگاهی از درون، خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر، به کوشش مرتضی رسولیپور، نشرعلم، سال 81، ص258)
آقای صدر در ادامه خاطرات خود به تفصیل به این مسئله میپردازد که چگونه استادان رهبری تظاهرات کارگری را به کمک مسئولان دولتی به عهده میگرفته و به اصطلاح جریان توده نفتی را هدایت میکرده است.
تاجالملوک نیز در خاطرات خود در زمینه توده نفتیها چنین میگوید: «اینجا بود که انگلیسیها که خیلی مارمولک هستند(!) پولتیک خوبی انجام دادند و یک حزب توده درست کردند که بعدها به تودهای ـ نفتی معروف شد. کار این حزب توده بدلی این بود که صد پله از حزب توده اصلی تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم آنها را از پشت سر حزب توده اصلی به پشت سر خودش بکشانند... افرادی بودند که مثل استوار عباس شاهنده اول تودهای بودند بعد رفتند از اطرافیان قوامالسلطنه شدند. بعد دوباره تغییر مسلک دادند. بیچارهها (مردم) نمیدانستند که این آدمها در واقع آدم ما هستند که به صورت نفوذی و مامور دربار عمل میکنند.» (ملکه پهلوی، خاطرات تاجالملوک، نشر بهآفرین، سال 1380، صص7-426)
به طور قطع آمریکاییها از این ترفند انگلیس اطلاع داشتند و دلیل مشارکت آنان در کودتای 28 مرداد نگرانی از خطر افتادن ایران به دامان چپ نبود، بلکه مشاهده تاثیر مبارزات مردم ایران در منطقه و سایر کشورهای نفتخیز، عامل اصلی همراهی و بلکه پرچمداری واشنگتن در طرح کودتایی بود که انگلیسیها از مدتها قبل در تدارک آن کوشیده بودند. در داستان انقلاب همچنین سخن چندانی از عوامل اجرایی کودتا به میان نمیآید: «به من گفتن: یه خانومی اومده تو رو میخواد گفتم: من با خانوم کار ندارم. من که تا حالا ملاقاتی خانوم نداشتم... دیدم پروین آژدان قزیه. من از توی اون دادگاه که اومده بود دیگه ندیده بودمش. اومد و گفت... که بروبچهها دارن شروع میکنن یه پیغومی میغومی برای بروبچهها بده تا من برم باهاشون صحبت کنم و اینا. یه چیزی نوشتهای بده. گفتم: والا میخوای بری برو، بچهها خودشون میدونن چیکار کنن! خلاصه یه چیزی جور کردیم و گفتیم.»(خاطرات شعبان جعفری، نشر آبی، سال81، ص169) البته شعبان جعفری در فرازی قبل از این در موضع دفاع از سلامت کسانی که در کودتا نقش داشتند هر نوع ارتباط با آژدان قزی را نفی میکند: «بله... یه [رقیه آزادپور معروف به] پروین آژدان قزی بود، میبخشین معذرت میخوام این فا... بود، اینم آورده بودن که مثلاً میخواستن به مردم بفهمونن که طرفدارای شاه یه مشت چاقوکش و فا... هستن... همه کاره بود خانوم. خونهش پشت انبار نفت بود. همهکاریام میکرد.» (همان، ص157)
در جریان این کودتا که منجر به سرنگونی دولت قانونی ایران شد دستههای چاقوکش مرتبط با برادران رشیدیان، مظفر بقایی، اشرف و... همه به یمن دلارهایی که روزولت به همراه خود به ایران آورده بود فعال شدند. داستان جنایات این جماعت در خیابانهای تهران برکسی پوشیده نیست و خاطرات شعبان جعفری (یکی از این چاقوکشان) خود گویای بسیاری از واقعیات تلخی است که توسط آمریکا و انگلیس در این روز بر مردم ایران رفت. حال چگونه است که گوینده بیبیسی در این برنامه سخن از پیروزی شاه بر مخالفانش و منشاء مشروعیت بودن کودتا برای پهلوی دوم به میان میآورد: «گوینده: در هر حال واقعیت آن بود که شاه بر مخالفان پیروز شده بود و 28 مرداد را منشاء مشروعیت قوی برای خود میدانست.»(ص123)
اولاً محمدرضا پهلوی در این ایام در ایران نبود که کاری برای پیروزی بر مخالفانش صورت داده باشد. این حامیان خارجی او بودند که در غیابش برای باز گردانیدن این شاه فراری به قدرت، از هیچ جنایتی فروگذار نکردند. ثانیاً همه دخالت آشکار بیگانه را در امور داخلی ایران در حمایت از محمدرضا پهلوی نشان از عدم مشروعیت وی قلمداد کردهاند، حتی وابستگان به دربار. عبدالمجید مجیدی آخرین رئیس سازمان برنامه پهلوی دوم در این زمینه میگوید: «جریان 28 مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز [که هنوز] است برای من [این مسئله] حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتفاق میافتاد که پایههای سیستم سیاسی- اجتماعی مملکت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود- چون تا آن موقع واقعاً کسی ایرادی نمیتوانست بگیرد، از نظر شکل حکومت و محترم شمردن قانون اساسی... - ولی بعد از 28 مرداد، خوب یک گروهی از جامعه ولو این که یواشکی این حرف را میزدند تردید میکردند... یعنی میگفتند که مصدق قانوناً نخستوزیر است و سپهبد زاهدی این حکومت را غصب کرده و به زور گرفته...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، سال 81، چاپ سوم، ص42) ثالثاً داریوش همایون نیز علت رفورمهای دهه چهل که آمریکا بر شاه تحمل کرد را ناشی از عواقب کودتا دانسته و میگوید: «نظام سیاسی ایران بعد از نزدیک به ده سال که از 28 مرداد گذشته بود، دچار رکود و عقبنشینی و خطر از دست دادن کلی اعتبار خودش شده بود. باید از اون زمان یک حرکت تازهای شروع میشد و یک جان تازهای به رژیم پادشاهی داده میشد» (ص153)
البته مهندس بازرگان نیز در این برنامه به درستی نگاه جامعه ایرانی آن زمان را به دخالت بیگانگان در امور کشور ترسیم میکند: «بازرگان: درست نهضت مقاومت ملی که بلافاصله بعد از کودتای 28 مرداد 32 تشکیل شد تقریباً کلیه شخصیتها و گروهها و افکاری که در واقع همان سیاست ملی شدن نفت و سیاست مرحوم دکتر مصدق را تعقیب میکردند و کودتای 28 مرداد را دخالت بیگانگان و خارجیها- حالا انگلستان آمریکا یا هر چه هست یا دربار- میدانستند، آنها این نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند که به دنیا نشان بدهند و به داخله نشان بدهند که اون کودتا به هیچ وجه جنبه ملی و ایرانی نداشته.» (ص125)
البته بخشی از اظهارات مرحوم بازرگان در این زمینه با واقعیت تطبیق ندارد زیرا بسیاری از ملیون بعد از کودتا تا روی کار آمدن کندی و تحمیل فضای باز سیاسی به شاه کاملاً از فعالیت علیه دیکتاتوری که توسط آمریکا به قدرت بازگردانیده شده بود پرهیز داشتند: «نجف دریابندری: «من در سالهای اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم و طبعاً از جو بیرون تجربه دست اولی نداشتم، و اما جو درون زندان که عده زیادی از روشنفکرهای چپ و کمتری هم از عناصر ملی آنجا بودند، جو بهتزدگی و شکست و تفرقه بود، در اواسط سال سی و هفت که من بیرون آمدم، فضای جامعه را به کلی غیر از آن دیدم که قبلاً بود. در این فاصله سیل درآمد نفت در جامعه جاری شده بود و بیشتر روشنفکران آرمانهای سیاسی و اجتماعی را کنار گذاشته بودند و سرگرم زندگی پرمصرف و اندوختن ثروت بودند، عده کمی هم که نتوانسته بودند خودشان را با وضع جدید منطبق کنند، گرفتار الکل و بدتر از الکل شده بودند.» (صص4-233)
به تدریج این احساس در قاطبه ملیون شکل گرفت که فعالیت سیاسی به منظور کنترل دیکتاتوری در ایران جز با اذن آمریکا ممکن نخواهد بود. اما همزمان با خروج ملیون از صحنه مبارزات، فعالیت نیروهای مذهبی شدت میگیرد و این چیزی است که بیبیسی سعی در نادیده گرفتن و یا به تعبیر بهتر کتمان آن را دارد.
ملیون که از ابتدای ورود آمریکا به عرصه مسائل بینالمللی به شدت به این کشور امیدوار بودند، در جریان کودتای 28 مرداد اولین ضربه را از تغییر سیاست واشنگتن خوردند و مدتی دچار سردرگمی شدند. دومین شوک زمانی به آنان وارد شد که با روی کار آمدن امینی (به عنوان عنصر مرتبط با سیا) فعال شدند اما طولی نکشید که محمدرضا در سفر به آمریکا قول داد هرآنچه آنها از امینی انتظار دارند برآورده خواهد ساخت لذا آمریکا فضای بازسیاسی را فراموش کرد و دور جدیدی از انزوا و دوری آنان از سیاست آغاز شد به ویژه آنکه در ابتدای دهه 40 نیروهای مذهبی به رهبری امام خمینی بر وسعت فعالیتهای خود افزودند و واشنگتن مایل نبود ملیون با این مبارزات همراه شوند. شاپور بختیار در گفتوگو با مصاحبهگر تاریخ شفاهی هاروارد در این زمینه میگوید: «صدقی: آقای دکتر، در هشتمین جلسه شورای مرکزی جبهه ملی که در تاریخ ششم آبان ماه 1342 تشکیل شد... آقای صالح (رئیس وقت جبهه ملی) وقتی که سخنرانی کردند- بعد از تحلیلی از اوضاع آن روز ایران- «سیاست سکوت و آرامش» را پیشنهاد کردند. شما بعداً گفتید با «سیاست سکوت و آرامش» موافق هستیم... بختیار: به ایشان گفتم آقای صالح 18 سال و سالها بعد از مصدق شما خودتان را جانشین او میدانستید و ما مقدار زیادی از وقت خودمان و وقت ملت ایران را تلف کردیم. من دیگر به شما قول میدهم که همکاری سیاسی با شما نمیتوانم بکنم.» (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر زیبا، سال 80، صص8-86) بنابراین برخلاف آنچه که بیبیسی سعی در القاء آن دارد که در مبارزه با استبداد، ملیون نقش اصلی را داشتهاند بر اساس مستندات متقن تاریخی این نیروهای سیاسی از ابتدای دهه 40 تا نیمه دوم دهه 50 سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند. همچنین برخلاف آنچه آقای دکتر کریم سنجابی در مصاحبه با بیبیسی مدعی است که روحانیون همیشه با پادشاهان همراهی میکردند باید گفت به قبول دکتر علی شریعتی در تاریخ یکصد ساله گذشته کشور هر جا نهضت ضداستبدادی و استعماری صورت گرفته روحانیون در صف مقدم آن بودهاند. لذا برنامه داستان انقلاب موضعی غیرمنطبق بر واقعیت را ارائه میکند: «سنجابی: روحانیون تا حالا هیچوقت در فکر ایجاد حکومت روحانی نبودند. تمام کوششان بر این بوده که دستگاههای حکومت را همراه با خودشان قرار بدهند و اونها هم با حکومتهای وقت همراهی کنند، همیشه با ظلاللهها همراه بوده است، همیشه با پادشاهان همراهی میکردند.» (ص169)
دستکم به اعتراف همه تاریخنگاران حتی مورخین غیرمذهبی از مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی هیچ نهضت ضد استبدادی را شاهد نیستیم که روحانیون پیشتاز آن نباشند. در واقع بجز معدود آخوندهای درباری که دارای جایگاه علمی و فقهی نبودهاند، کلیه علمای بزرگ در مقام دفاع از مصالح مردم، در برابر پادشاهان مستبد و عوامل بیگان ایستادهاند و مردم را به قیام فراخواندهاند.
در این بخش بیبیسی همچنین ترجیح داده است چگونگی تشکیل پلیس مخفی برای شاه را بعد از کودتای 28 مرداد به دست فراموشی بسپارد زیرا لندن در جنایات ساواک نقش اساسی داشت و از جمله آموزشدهندگان شکنجهگری به این تشکیلات مخوف و تامین کنندگان ابزارهای پیشرفته اعترافگیری به حساب میآمد.
5- قیام 15 خرداد 42
از آنجا که عمده کسانی که با آنها به عنوان مخالف نظام استبدادی شاه در برنامه داستان انقلاب مصاحبه شده افرادی پایبند به شعار شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، بودهاند اینگونه استنباط میشود که بعد از اوجگیری شکنجه در کشور لاجرم هر نوع مبارزه سیاسی اعم از قانونی یا با اعتقاد به براندازی متوقف شده و همه مخالفتها به شکل مسلحانه دنبال شده است: «لاهیجی: از اواسط سال 1342 اختناق روز به روز شدت گرفت و به اوج خودش از سالهای 50 به بعد رسید یعنی از زمانی که فعالیتهای چریکی و مسلحانه در ایران شروع شد و از این زمان دیگه بدترین نوع شکنجه و بدرفتاری با زندانیان سیاسی در ایران معمول شد، شکنجه دیگه به صورت سیستماتیک بود، محاکمات کاملاً جنبه سمبلیک و فرمایشی داشت. فیالواقع ساواک بود که بر دادگاههای نظامی حکومت میراند، بدون کوچکترین اختیاری برای قضات نظامی که در سلسله مراتب نظامی کلاً زیر نظر ساواک و شخص شاه بودند.» (ص177) مرحوم بازرگان نیز در این زمینه به گونهای سخن میگوید که گویا مبارزات غیر مسلحانه عملاً ناممکن شده بود: «بازرگان: ولی در هر حالی به اونجا رسوندند که دست همه ماها رو بستند و خود به خود چون راه مبارزه قانونی رو سد کردند و نگذاشتند که ملت آزادانه از راه قانون و از راه منطق و از راه شرع، از راه انسانیت حرف بزند و آنها را یا در زندان گذاشتند یا به طرق مختلف مانع شدند، این فکر پیدا شد که باید مبارزه مسلحانه کرد. با طرفداران مبارزه مسلحانه که اونها هم چپی توشون بود هم معتدل ملی و اینها بود و هم مقدس و مذهبی، با اونها چون میخواستند مبارزه مسلحانه کنند قهراً رفتار زندان خیلی شدیدتر میشد، خوب شکنجههای مختلف که حتی این اواخرش میگفتند «آپولو» و وسایل عدیده به کار برده میشد و تا حدی که بعضیها زیر شکنجه حتی فوت میکردند، کشته میشدند و مقاومت میکردند، بعضیها هم برعکس تسلیم میشدند. رفته رفته که این وضع توسعه پیدا میکرد و شامل همه طبقات میشد، پایههای حکومت استبدادی شاه به این ترتیب یکی از عواملش همین بود، رفتارهایی بود که در زندان میشد.» (ص178)
این تقسیمبندی در مبارزات به هیچ وجه دارای جامعیت نیست. بلکه بعد از کودتای 28 مرداد و روشن شدن این واقعیت که سلطنت در ایران به ویژه زمانی که در پیوند تنگاتنگ با استعمار باشد اصولاً اصلاح پذیر نیست، طرفداران تز شاه باید حکومت کند و نه حکومت، به سه دسته تقسیم شدند. دسته اول با پافشاری بر این تز عملاً از میدان جدی مبارزه دور شدند که عمده ملیون را شامل میشود. دسته دوم برای براندازی به شیوههای مبارزاتی وارداتی جنگ چریکی شهری و روستایی روی آوردند که منشعبین از نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق و منشعبین از ملیون غیرمذهبی، گروه فدائیان خلق را تشکیل دادند اما بخش عمدهای از مبارزان نیز به نظر امام خمینی متمایل شدند که نظام سلطنتی را اصلاح ناپذیر میدانست اما براندازی شاه و پایان دادن به سلطه بیگانه را از طریق مبارزه سیاسی و فرهنگی و به میدان آوردن تودههای ملت دنبال میکرد. بنابراین چون طرفداران شیوه مبارزه امام معتقد به پایان دادن به حکومت پهلوی و بیرون ریختن آمریکا و انگلیس از کشور بودند، شدیداً سرکوب میشدند و برای نمونه شخصیتهایی چون آیتالله سعیدی زیر شکنجه به شهادت رسیدند.
روشن شدن این بحث به این دلیل ضروری است که بعد از انفعال ملیون در عرصه سیاسی بویژه در دهه چهل، بیبیسی به بزرگنمایی نقش گروههای معتقد به مبارزه مسلحانه میپردازد در صورتی که این گروهها به لحاظ عِده و عُده و نفوذ در میان تودهها با طرفداران تز مبارزات سیاسی امام به هیچ وجه قابل مقایسه نبودند. حتی اگر کمک برخی یاران امام به این گروههای مسلح (البته با گرایش اسلامی) نبود، آنها هرگز نمیتوانستند به حیات سیاسی خود ادامه دهند کما اینکه سازمان مجاهدین خلق بعد از اعلام مارکسیست شدن و قطع چنین کمکهایی، به سرعت رو به اضمحلال رفت.
البته بیبیسی در این برش تاریخی میکوشد ایجاد چنین دیکتاتوری که شدیدترین شکنجهها را در مورد کسانی که کمترین سخن مخالفی را در محافل خصوصی و حتی خانوادگی به زبان میآوردند، اعمال میکرد بیارتباط با حامیان خارجی رژیم پهلوی جلوهگر سازد: «ارتشبد جم- دیکتاتوری را خود ملت ساخت، خود ملت ایران و خود همین مردم و خود همین وزرا و اینها و وکلا و اینها بودند که اون شاه آزادمنش و بیادعا رو تبدیلش کردند به خدا.» (ص180) به زعم این حضرات لابد ساواک را هم مردم برای شاه ایجاد کردند تا وی بتواند مخالفین سلطه آمریکا و انگلیس بر کشور را شکنجه کند. البته زاهدی معترف است که آمریکائیها و آنهم نه انگلیسها، محمدرضا پهلوی را به اعمال شیوههای دیکتاتوری سوق دادند: «زاهدی: زمانی که اعلیحضرت پادشاه جوانی در ایران حکومت میکردند آنوقت آمریکاییها در بعد از جریان وقایع آذربایجان، خارجیها و آمریکائیها، علاقمند بودند که اعلیحضرت یک پادشاه دیکتاتور باشد...» (ص200)
برای دریافت این واقعیت که نقش انگلیس در تشدید دیکتاتوری شاه به چه میزان بود شاید بتوان با بررسی تعارضات انگلیس و آمریکا در اوائل دهه پنجاه در ایران که منجر به حذف دو حزب فرمایشی ایران نوین و مردم شد، به پاسخ مناسبی در این زمینه رسید.
چنانکه میدانیم بعد از کودتای 28 مرداد 1332و بروز برخی تعارضات شدید میان آمریکا و انگلیس در این دهه، سرانجام در ابتدای دهه چهل، لندن سیادت واشنگتن را در ایران پذیرفت و حاضر شد به عنوان قدرت دوم مسلط بر ایران با آن همکاری کند. از این رو نیروهای طرفدار آمریکا به عنوان اکثریت در حزب ایران نوین مجتمع شدند و انگلوفیلها در قالب حزب مردم، اقلیت را تشکیل دادند. دکتر محمدحسین موسوی یکی از عناصر برجسته حزب مردم که بعدها قائممقام حزب رستاخیز شد در مورد چگونگی تقسیم قدرت بین دو جناح انگلیسی و آمریکایی میگوید: «در مورد سهم هر یک از احزاب و عده نمایندگان هر حزب و محل هر یک و حتی نام کاندیدائی که باید به مجلس برود، توافق قبلی میشد. عده نمایدگان حزب ایران نوین با چنان توافقی شاید بیش از دویست و عده نمایندگان حزب مردم در حدود سی و عده نمایندگان حزب پان ایرانیست که برای اولین بار نماینده میداد یکی دو سه نفر بود. انتخابات دوره بیست و دوم طبق آن چنان توافق قبلی بصورت انتصابی ولی با ظاهر انتخابی تحقق یافت.» (یادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی، انتشارات مهر، آلمان، سال 2003 م، ص267)
اما همین توافقات در ابتدای دهه پنجاه به دلیل زیاده طلبی جناح انگلیسی برهم خورد و تنشهای داخلی را موجب شد. در سال 53 شاه که قبلاً در کتاب خود اعلام کرده بود سیستم تک حزبی نماد دیکتاتوری است مجبور شد به خواست انگلیسیها با ادغام دو حزب فرمایشی، یک حزب واحد ایجاد کند و اعلام کرد هرکس چنین شیوهای را نمیپسندد ایران را ترک گوید: «داریوش همایون: شاه یک چنین سخنی گفت در هنگام اعلام حزب رستاخیز، ولی حزب رستاخیز، هرگز چنین سخنی نگفت و یک نفر هم وادار به خروج از ایران نشد به دلیل آنکه به عضویت حزب در نیامده بود...» (ص216) آقای همایون به عنوان یک عنصر برجسته وابسته به انگلیس در فرازی دیگر نیز مدعی است: «مسلماً کسانی که به شاه اندیشه حزب واحد را القاء کردند (یا حالا بصورت جنبش واحد اول، مطرح شده بود و بعد شکل حزب گرفت) لیبرالها بودند، لیبرالهای رژیم و چپگرایان، هر دو در داخل رژیم بودند و نظرشان هم این بود که راه را برای مشارکت مردم باز کنند... این فضای باز که صحبتش شده در واقع از همان سال 54 آغاز شد، یعنی با حزب رستاخیز، این از طرفههای تاریخ ایران است و باور کردنش دشوار است ولی حقیقتاً اندیشهای که پشت سر تشکیل حزب رستاخیز بود باز کردن فضای سیاسی بود...» (صص3-212)
این دفاع تمام عیار بیبیسی از اندیشه تشکیل سیستم تک حزبی که جلوه بارزی از دیکتاتوری سیاه شاه به شمار میآمد، به خوبی نقش لندن را در این زمینه روشن میسازد. سایر چهرههای برجسته وابسته به انگلیس نیز از آنچه به محمدرضا القاء شده بود حمایت میکنند، برای نمونه: «چه بسیار میپرسند که چرا کشور به سوی یک حزبی شدن سوق داده شد. من با توجه به تجربه و اطلاعاتی که داشتهام به این باورم که آنچه کشور را به حزب واحد رستاخیز کشاند، اراده شاه به ضرورت انجام انتخابات آینده در محیط سالم و آزاد از یکطرف، و یأس حزب ایران نوین از تضعیف حزب مردم از سوی دیگر بود.»(یادماندهها از بربادرفتهها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی، انتشارات مهر، آلمان، سال 2003، ص306)
6- اوجگیری نهضت سراسری ملت ایران به رهبری امام
برخی از تحلیلگران برای کاستن از ابعاد انقلاب اسلامی آن را حاصل عدم قاطعیت استبداد و قدرتهای مسلط بر ایران (آمریکا و انگلیس) جلوهگر میسازند. مطالعه درباره این سئوال که آیا آمریکا و انگلیس کاری برای شکست انقلاب اسلامی میتوانستند انجام دهند که از آن غفلت نمودند؟ میتواند بسیار مفید و روشنگر باشد. زمانی که شاه به مشاور خانم فرح پهلوی میگوید من با این ملت چه کنم که گویی به استقبال گلوله میروند، این سخن به چه معناست؟ این سئوال زمانی مطرح میشود که قطعاً نتیجه کشتارهای مختلف مانند آنچه در جمعه سیاه رخ داد مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته باشد: «در این موقع شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار میتوان کرد، حتی انگار گلوله آنها را جذب میکند.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 72، ص154)
البته جنایات برای متوقف کردن انقلاب ملت ایران محدود به کشتار رو در رو نبود بلکه ترفندهای مختلفی به کار گرفته شد تا مردم از مبارزات خود خسته شوند و مطالبات استقلالطلبانه خود را رها سازند. از جمله این جنایات قتل عام مردم بیگناه در مراکز عمومی بود تا ترس و وحشت بر جامعه مستولی شده و به تدریج تودههای به پا خاسته در هم شکنند. بیبیسی در این زمینه تلاش نموده تا دیکتاتور و حامیان خارجیاش را از این جنایات تبرئه سازد: «گوینده: (قسمتی از اخبار رادیو بیبیسی در همان زمان) دولت ایران میگوید که حمله تروریستی دیشب را که به مرگ تقریباً 400 نفر در سینمایی در شهر آبادان انجامید، رسماً بررسی خواهد کرد. برطبق اخبار رادیوی ایران، تاکنون اجساد 377 نفر از زیر آوار سینما بیرون آورده شده و گروههای امدادی هنوز مشغول جستجوی خرابه هستند. سینما دیشب پر از تماشاچی بود که ناگهان تروریستها به هر چهارگوشه ساختمان آتش زدند و از آنجایی که درهای خروجی سینما قفل بود تماشاچیان نتوانستند از ساختمان فرار بنمایند. خبرنگار بیبیسی در تهران میگوید که این ضایعه پرتلفاتترین حریق عمدی بود که اخیراً در ایران صورت گرفته. دیشب یک سینمای دیگر- این بار در شیراز- سوزانده شد و انفجار بمبی در رستورانی یک نفر را زخمی ساخت. در هفته گذشته هم، سه نفر در حریق سینمایی در مشهد کشته شدند.» (ص279)
رادیو لندن به استفاده از تعبیر تروریست که به خبر، قبل از کشف حقیقت، جهت میدهد بسنده نکرده و با استفاده از اظهارات بنیصدر- که بعد از فرار از کشور از دست یازیدن به هر مستمسکی برای بیان ضدیت خود با انقلاب فروگذار نمیکند- تلاش میکند این جنایت را از دامن طرفداران استبداد کاملاً پاک کند: «در آن وقت هم که من در داخل بودم، گزارشهایی به من رسید حاکی از اینکه کسانی که همین الان هم توی مجلس خمینی هستند و در دستگاهها هستند، اینها بانیان آتش زدن سینما رکس آبادان بودند و این اطلاعات و مدارک و آنچه که عرضه شده ظن را قوی میکند که این چنین بوده باشد.» (ص280) اظهارات تناقضآمیزی که در یک جمله به صورت قطعی آن را به برخی نمایندگان مجلس نسبت میدهد و در ادامه ظن و گمان را مطرح مینماید، خود به حد کفایت گویاست، اما از آنجا که این قبیل جنایات به نحو گستردهای صورت میگرفت، روشن شدن دقیقتر اینگونه ترفندها- که در سایر کشورهای تحت سلطه غرب چون الجزایر بکار گرفته شد و توانست نهضت مردم این کشور را زمینگیر کند- میتواند مفید باشد. هوشنگ نهاوندی یکی از وزرای پهلوی دوم در خاطرات خود در این زمینه میگوید: «چند روز بعد تحقیقات پلیس به ویژه مسئولیت ارتکاب این جنایت را متوجه اطرافیان روحالله خمینی یافت. جنایتکاران به عراق، نزد آیتالله رفته بودند و همانجا دستگیر شدند. ایران تقاضای استرداد آنان را کرد. اما مقامات دولتی و رسمی، برای آرام ساختن اوضاع، حقایق مربوط به این پرونده هشدار دهنده را به اطلاع مردم نرساندند، نمیخواستند روحانیون «ناراحت» شوند... مطبوعات بینالمللی، و در صدر آنها چند نشریه چاپ پاریس، ساواک را متهم به ارتکاب این جنایت وحشتناک کردند.» (آخرین روزها، هوشنگ نهاوندی، ناشر Edition Osmondes ، فرانسه، 2003،ص135)
در حالیکه به دستور شاه بدترین توهینها به امام خمینی نسبت داده میشد، نهاوندی مدعی است اطلاعاتی در این زمینه در اختیار بوده اما در اختیار مردم قرار نگرفته است. از طرفی مسلماً اگر آمریکا و انگلیس در این زمینه مطلبی در اختیار داشتند سعی میکردند اثبات کنند که همان «تروریستها» این جنایت را مرتکب شدهاند و نه ساواک دست پرورده آنان. اما بهتر است با مرور خاطرات اعضای برجسته ساواک ماموریتهای واگذار شده به آنان را مرور کنیم: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه در میآید ادامه داد: میدانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتشسوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم در جا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من میگفت این کافی نیست» (خاطرات منصور رفیعزاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، ص320) رفیعزاده در فراز دیگری در مورد آتشسوزیهای ساواک به نقل از اویسی میگوید: «بعداً تیسمار اویسی به من گفت که شاه او را محرمانه به حضور پذیرفت و به وی گفت کاری کند تا سربازانش آتشسوزیهایی را که توسط نیروهای ویژه ساواک ایجاد میشوند خاموش ننمایند.» (همان،ص366)
جالب توجه اینکه عدم مداخله ارتش در آتش سوزیهایی که در مقابل چشم آنها صورت میگرفته است در اظهارات قرهباغی نیز عیناً منعکس است: «در اعمال فرماندار نظامی تهران ارتشبد اویسی بیشتر مشهود بود این مسئله که یک روز دستور میداد ایشون جلوگیری بکنند و یک روز دستور میداد که کنار بکشند و نگاه کنند که یک مقدارش تا آنجا که من احساس میکنم، مربوط به مسائل شخصی بود که بخصوص اون روز فکر میکنم چهارده آبان باشه، چه، اون روز که تهران رو آتش میزدند، و دستور داده بود که کسی تکون نخوره، و دستورش هم داد من صراحتاً مداخله کردم... به رئیس شهربانی تلفن کردم که آخه شما چکار میکنید، چرا پس دخالت نمیکنید؟ گزارش به من داد که دستور داده فرماندار نظامی ارتشبد اویسی که مداخله نکنیم؛ و حتی من گفتم که آقا چرا جلوی آتشسوزی را نمیگیرید؟ من از دفترم میبینم همه جای شهر آتش گرفته است.» (ص321)
به اعتراف صریح قرهباغی، اویسی حتی دستور داده بود جلوی خاموش کردن آتش سوزیها گرفته شود و این همان چیزی بود که در آبادان نیز صورت گرفت. مقر پلیس در چند قدمی سینما رکس بود و مجهزترین مرکز آتشنشانی شرکت نفت نیز در نزدیکی این سینما قرار داشت اما هیچکدام اقدام به مقابله با آتشسوزی و گشودن دربهای بسته شده توسط عوامل ساواک نکردند. عبدالمجید مجیدی نیز به صراحت به نقش ساواک در انفجارها و تخریبها برای تطهیر جناح پیشرو حزب رستاخیز- که به عملیات مشابهی میپرداخته است- اشاره دارد، هر چند این اعتراف نقش جناح پیشرو را در این گونه جنایات کمرنگ نمیسازد. وی در پاسخ به سئوال مجری طرح تاریخ شفاهی گوشهای از حقایق را بیان میکند: «ح ل- خلاصه چند نفر گفتهاند کمیتهای که زیر نظر مجیدی بود داخل خانه عدهای بمب گذاشته است. برای روشن شدن تاریخ این سئوال را مطرح میکنم. ع.م- من آن موقع در دولت نبودم. ولی هماهنگ کننده جناح پیشرو در حزب رستاخیز بودم. گفتم که جناح پیشرو حاضر است پشت سر شما بیاید و هر نوع کمکی لازم است به شما بدهد و بین شما و دستگاههای انتظامی و شهری ارتباطات لازم را برقرار بکند و کمک بکند. این را من رسماً اعلام کردم. این را گویا، خوب، بعضیها نپسندیدند. موقعی بود که ساواک دیگر آن نقش قبلیاش را عوض کرده بود و نقش دیگری بازی میکرد- برای اینکه سابوتاژ بکند [در] این حرفی که من زدم. چون استقبال خیلی خوب از آن شده بود. اما این کارها را کردیم. یک روزی شنیدم که بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان، پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در... بعداً مقداری تراکت پخش کرده بودند که من [مجیدی] بودم که دستور دادهام این بمب را بگذارند که مسلماً به نظر من کار خود ساواک بود.»(خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات گام نو، چاپ اول، ص179)
در آخرین فراز از این نقد باید اذعان داشت که به دلیل گستردگی مباحثی که در این کتاب طرح شده است مطالب قابل بحث فراوانی در پیش روست – به ویژه آنچه در مورد کودتای شکست خورده در روز 21 بهمن به منظور سرکوب گسترده مردم عنوان شده است - که به دلیل پرهیز از مطول شدن این نوشتار از آن باید چشم پوشید. بطور کلی باید اذعان داشت مطالب گردآوری شده توسط این بنگاه خبری هرچند با هدف کاستن از ابعاد خیانتهایی است که دولتهای سلطهگر به ویژه انگلیس بر ملت ایران روا داشتهاند، اما با این وجود دارای اطلاعات ارزشمندی است که میتواند برای محققین و پژوهشگران تاریخ مفید واقع شود. آنچه بیبیسی در این مجموعه عرضه داشته میتواند الگویی باشد برای کسانی که تصور میکنند میتوان با سکوت، خطایی را پنهان داشت. وقتی ارگان تبلیغاتی لندن هنرمندانه میتواند حکومتی را که سیاست خارجیاش براساس چپاول و غارت ملتها با اتکاء به سیاهترین دیکتاتوریها بوده است اینچنین تطهیر کند چرا باید حکومتمدارانی که ناخواسته و یا از روی لغزش، خطایی مرتکب شدهاند درصدد تبیین لغزشهای خود برای جامعه برنیایند.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران