به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر میشود. (بخش دوم)
درباره جوان ایرانی دیگری به نام «حمید» که در کنار شهید دکتر چمران در مؤسسه هنرستان صور میزیست، برایم خبر میآوردند و از ماهیت او میپرسیدند... وقتی دیدم شلوار وصلهداری پوشیده دانستم قصد تظاهر به فقر دارد... مدتها بعد، از اروپا خبر رسید که ساواکی بودن او کشف و برملا شده است.(ص374)
همواره اطلاعات دروغین ولی حساب شدهای در اطراف خویش میپراکندم که مایه گمراهی و فریب خوردن و سرگردانی ساواک میگشت. در اسنادی که ارائه شد خواندیم که ساواک و عواملش میپنداشتند من با گذرنامه الجزایری به سوریه و لبنان سفر میکنم. ولی این، حقیقت نداشت و هرگز چنین گذرنامهای نداشتهام.(ص377)
جنگ داخلی طولانی، به اقتصاد لبنان و کسب و کار مردمش لطمههای شدید زد. فشار فقر، بیش از همه به بخشی از مردم شیعه لطمه زد... وضع این مردم را طی نامهای به امام(ره) اطلاع دادم. گفتم حتی مبالغ مختصر هم میتواند بسیاری از خانوادهها را از استیصال برهاند. در جوابم چنین مرقوم فرمودند: «... ایادی وکلاء این جانب تقریباً یا مقطوع یا قریب به قطع است و آنچه به طور غیرعادی میرسد چیزی نیست که بتوان با آن امری به این خطیری را انجام داد. و تبعیض برای من صلاح نیست. از خداوند تعالی اصلاح امور را خواستار است.» نامه به تاریخ 28 شوال 1396 است. امّا در عوض، اوایل بهمن 1355، طی پیامی مردم را برای کمک به جنگزدگان لبنانی فراخواندند...(ص388)
برخی از کمکها به آقای صدر و شورای عالی شیعه میرسید که غالباً صرف سازمان امل میشد. مقدار کمی به بنده میرسید. سپس چند کمک قابل توجه از ایران رسید، همراه با مبالغی که باید به مرحوم محمد منتظری و به مرحوم دکتر چمران تحویل داده میشد.(ص390)
مدتی بعد، حجج اسلام آقایان علیاکبر ناطقنوری، و معزّی، مبلغی آوردند که به مؤسسات خیریه خوشنامی در جنوب و در نَبَطیه- که ارتباطی هم با شورایعالی شیعه نداشتند- تقدیم شد.(ص391)
مرحوم آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی، چند ماه پیش از شهادتش در نجف، به قصد عمره از عراق خارج شد. ابتدا به دمشق و سپس بیروت آمد. این افتخار را به بنده داد که با حجج اسلام سیدمحمد موسویبجنوردی و حاج احمدآقا، تشریففرما شد.(ص392)
صادق قطبزاده و دو سه نفر دیگر از اعضای نهضت آزادی با نسبت دادن دکتر شریعتی به این سازمان، متولی کفن و دفنش شدند... در اوایل مرداد 1356 عدهای از اروپا و ایران و نجف برای شرکت در مراسم چهلم به بیروت آمدند. در این مراسم، یاسر عرفات، آقای صدر، قطبزاده، و منیر شفیق به ترتیب سخنرانی کردند... از مخالفان رژیم شاه، تنها کسی که در آن مراسم شرکت نکرد بنده بودم و شهید محمدصالح حسینی. بر سر مسائل ایران و مرجعیت امام(ره) و مسأله فلسطین، و مسئله رژیم مارونی لبنان، با سازمان امل، اختلافنظر داشتیم. این اختلاف، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به صورت اختلاف حزبالله با سازمان امل و سوریه ظاهر گشت.(صص393-392)
در ساعات اولیه پخش خبر، این شایعه قوت گرفت که مفقود شدن آقای صدر، کار فلسطینیها است. پخش شایعه از توطئه عظیمی برای برپا کردن فتنهای میان شیعه و فلسطینیها خبر میداد. عرفات که متوجه عمق توطئه شده بود چارهای میجست. از نخستین کسانی که او را برای سفر به طرابلس و پیگیری قضیه آقای صدر برانگیختند بنده و شهید محمدصالح حسینی بودیم. سفر یاسر عرفات به لیبی و گفتگو با مقامات آن دولت نتیجهای جز این نبخشید که انگشت اتهام از فلسطینیها برداشته و متوجه دولت لیبی گشت.(ص395)
در پیش آمدن این فاجعه، دو سیاست دخالت داشتند. و این علاوه بر سیاستی بود که شورای عالی شیعه در طول جنگ داخلی چند ساله پیش گرفت. این دو سیاست، عبارت بودند از سیاست و مقاصد دولت سوریه، و سیاست دولت لیبی در لبنان... در طایفه شیعه، تنها کسی که میتوانست یکتنه زعامت کند آقای صدر بود. حذف وی در میان شیعه بیش از حذف کمال جنبلاط در نهضت ملی و در طایفه دروز، اثر گذاشت. بر اثر آن، و اینک «امل» مومی در مشت سوریه است.(ص396)
وساطت قطبزاده برای این سفر، و رنجشی که آقای صدر از دولت سوریه پیدا کرده بود مسئولان لیبی را برآن داشت تا از ایشان برای اولین بار و به مناسبت جشن سالگرد انقلاب لیبی دعوت به عمل آورند. در لیبی، چنان که معمول و طبیعی است چند تن از علما که همگی مخالف بعضی از سیاستهای سرهنگ قذافی هستند به دیدن آقای صدر میآیند. بحث از وضع اسلام در لیبی میرود و از فشاری که دولت بر علما میآورد. خط قومگرایی یا عربیت افراطی، تمایلات مارکسیستی در اقتصاد، و پارهای بدعتها در قانونگذاری و امثال آن... از آقای صدر گله میکنند که چرا با حضورش در این جشن، وجهه مذهبی خود را در خدمت دولت لیبی قرار داده است. از طرف دیگر، مذاکره درباره کمک مالی با مقامات دولتی به نتیجه نمیرسد یا انجام نمیگیرد. ایشان ناگهان تصمیم میگیرد برای امور فوری و ضروری، طرابلس را به مقصد رم ترک گوید. ترک طرابلس آن هم در شبی که فردایش جشن سالگرد انقلاب است معنای خاص خود را دارد.(ص398)
اوّل آبان 1356، آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی، دارفانی را وداع گفت. نامه تسلیتی از بیروت به محضر امام(ره) فرستادم.(ص399)
با اوجگیری نهضت اسلامی، یاسر عرفات، روز چهارشنبه اوّل شهریور 57- مطابق با هجدهم رمضان 98- نامهای به امام(ره) نوشت و توسط حجتالاسلام سیدهانی فحص به نجف اشرف فرستاد... امام(ره) در 28 شهریور، پاسخی به نامه یاسر عرفات- رئیس کمیته اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین- فرستادند. حامل نامه، حجتالاسلام آقای سیدعلیاکبر محتشمی بود که نخست نزد اینجانب در جباع- آمد تا به اتفاق برای تسلیم نامه امام(ره) به دفتر عرفات رفتیم.(صص404-403)
از نیمه دوم سال 1356، کار نظامی رونق گرفت. تعداد کسانی که از ایران یا خارج کشور برای تعلیمات نظامی میآمدند افزایش پیدا کرد... نخستین خواهری که از پاریس به بیروت آمد همسر شهید عالیقدر بنکدار بود که به اتفاق آن شهید به خانهام در برجالبراجنه آمدند... این خواهر گرامی گفتند: «در پاریس از محضر امام(ره) راجع به تعلیم نظامی خواهران پرسیدم. فرمودند: تعلیمش خوب است.« معلوم شد اولین خواهری هستند که بر اساس رهنمود حضرت امام خمینی(ره) به فراگرفتن مبارزه مسلحانه اقدام میکنند.(ص404)
در اسفند 1356، شهید عالیمقام سیدعلی اندرزگو به بیروت آمد. آن زمان میان برادران مجاهدی که با شهید حجتالاسلام محمد منتظری همکاری میکردند مسائلی پیش آمده بود که باید حل و فصل میشد. مرحوم اندرزگو به خدمت امام(ره) رفته در حل این مسائل مجاهدت ورزید.(ص405)
در اواخر شهریور 57، رئیس سازمان امنیت عراق با یک وزیر به خدمت امام (ره) آمده از ایشان خواستد از اظهار نظر سیاسی و ارسال پیام و اعلامیه و هرگونه فعالیت سیاسی خودداری کنند. و تهدید کردند در غیر این صورت حضور ایشان را در خاک عراق تحمل نخواهند کرد... ایشان این وضع را به بنده اطلاع دادند. جوابی به دست مسافری خدمتشان فرستادم. سوریه را برای اقامتشان بهترین جا تشخیص داده بودم... پاسخ نامهام را از پاریس فرستادند. جمعه 14 مهرماه 1357 به پاریس رسیدند.(ص413)
چون اوضاع در پاریس بر وفق مراد پیش رفت ضرورتی برای نقل مکان احساس نشد... ابوجهاد طی نامه سرّی مفصلی به امام(ره) امکانات الفتح را در اختیار ایشان قرارداد تا برای پیشبرد انقلاب اسلامی ایران استفاده فرمایند. نامه را در یکشنبه 19 آذر 1357 مصادف با تاسوعای 1399 و 10/12/1978، یعنی کمی بیش از یک ماه پس از رسیدن امام(ره) به پاریس نوشت. و به حجتالاسلام سیدهانی فحص سپرد تا همراه من تقدیم امام(ره) شود. روز جمعه 24 آذر به پاریس رفتیم و نامه را تقدیم کردیم.(ص415)
فردای آن روز، دیدم نامه مفصلی برای الفتح نوشتهاند. یک حکم جداگانه هم برای تصدی این امر از طرف بنده مرقوم داشتهاند... این حکم دومین حکم حکومتی در رابطه با انقلاب اسلامی ایران به شمار میآید. اولی در 8/9/57 و دایر بر تشکیل یک هیأت پنج نفره به ریاست مهندس بازرگان برای اداره صنعت نفت بود. این یک، در سوم دی 57 یعنی به فاصله 25 روز از آن و برای تنظیم رابطه انقلاب اسلامی ایران با الفتح و انقلاب فلسطین، و تدارک و مدیریت مبارزه مسلحانه آتی بود.(ص416)
در بیروت، از ابوجهاد خواستم از کمک به گروههای کمونیست و غیر مسلمان خودداری کند، و مرا در جریان آنچه در مورد ایرانیان انجام میدهد بگذارد. جواب روشنی نداد... یاسر عرفات روز چهارشنبه 20 دی مطابق 11 صفر 99، و 9/1/1979- نامهای به امام(ره) نوشت... بعد تصمیم خود را عوض کرد و به جای سیدهانی فحص، یک افسر اطلاعاتی به نام ابوالزعیم را حامل نامه گردانید.(ص418)
نزدیک به 10 سال طول کشید تا حقیقت آشکار گشت. ابوالزعیم به طور ناگهانی به اردن گریخت. از ملک حسین تمجید و ازعرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین بدگویی کرد. معلوم شد از ابتدا عامل نفوذی شاه اردن در الفتح بوده است. آمدنش به جای سیدهانی فحص احتمالاً به اصرار خود او وطبق نقشه و توطئهای صورت گرفته است.(صص421-420)
در بهار 57، جزوهای در بیست صفحه تحت عنوان «تسلط بر قوه مجریه» و درباره استراتژی نهضت اسلامی نوشتم. هزاران نسخه از آن را به داخل کشور و اروپا و آمریکا فرستادم. اینک با توجه به سیر حوادث، حرکات دشمن در دو زمینه سیاسی و نظامی، و شیوه و تاکتیکهایی که مردم و برادرانمان در نیروهای مسلح و انتظامی پیش گرفتند تجدید مطالعه آن مایه عبرت و تأمل خواهد بود.(ص423)
خط سیاسی دشمن را در تهران، سولیوان، سفیر آمریکا، اجرا میکرد... سولیوان حداقل در نیمه اول دی ماه به این نتیجه رسیده بود که آمریکا باید بختیار را حذف کند و مستقیماً به سراغ بازرگان برود. در 10 بهمن و آستانه ورود امام(ره) به تهران، سولیوان ترجیح میدهد که دولت آمریکا مستقیماً به سراغ امام خمینی برود و با ایشان بر سر یک دولت معتدل توافق کند.(صص431-430)
در جزوه نامبرده... توصیه نمودم: ...ما باید تنها به عناصر یا واحدهایی از آنان حمله مسلحانه کنیم که در دفاع از سلطه و حکام جائر شرکت عملی دارند و در ریختن خون مردم دست داشتهاند... در جنگ با رژیم و سلطه جائر، تنها رعایت قواعد فقهی کافی نیست بلکه واجب است قواعد جنگ و مبارزه و اصولی که پیروزی را آسان و تسریع میکند بکار بسته شود. این قواعد اقتضا دارند که عناصر دشمن را دستهبندی کنیم و برای از میان برداشتن آنهایی که اثر و خاصیت جنگی عمده دارند اولویت قائل شویم. ارتش بکلی با شهربانی و ژاندارمری و مخصوصاً «ساواک» فرق دارد.(ص433)
وقتی سیر حوادث را در دو ماهه نزدیک به پیروزی انقلاب از نظر میگذرانیم؛ میبینیم دقیقاً در همان جهتی بوده است که در آن جزوه راهنما توصیه و پیشبینی کردهام. این مطالعه را با استناد به دو مأخذ معتبر انجام میدهم: یکی کتاب «مأموریت در تهران» نوشته ژنرال هایزر و دیگری خاطرات ارتشبد قرهباغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران.(ص435)
توصیههایی که در مورد نیروهای مسلح و انتظامی کرده بودم به کار بسته شد. پیشبینیهایم در مورد پیوستن نظامیان و نیروهای انتظامی به مردم تحقق یافت. برادران ارتشی، اعم از سرباز، افسر و درجهدار، و همافر... به مردم میپیوستند.(ص437)
آمریکا علاوه بر خط سیاسی خاص خود یک خط نظامی را نیز دنبال میکرد که همان خط کودتا بود با متممهایش. معتقدان به هر یک از این دو خط در مؤسسه خاصی جای داشتند. وزارت امور خارجه آمریکا خط سیاسی را منتهی به نتیجه و منافع آمریکا میدانست. سیا و استراتژهای نظامی خط کودتا را تأمین کننده موفقیت دولت خود میپنداشتند... مجریان خط نظامی که با برژینسکی- استراتژیست معروف آمریکا و مشاور امنیت ملی کارتر- و ژنرال هایزر، و هارولد براون وزیر دفاع- مشخص میشدند همواره نگران گرایش نهضت اسلامی و امام(ره) به خشونت و خط مبارزه مسلحانه و مسلح شدن مردم و پیوستن ارتشیان به مردم بودند.(ص442)
در برابر توطئهای که برای به شهادت رساندن رهبری انقلاب محتمل به نظر میرسید و در برابر طرح کودتا که همه جا مطرح بود هیچ کس اندیشه و طرحی نداشت. از کسی هم سخنی شنیده نمیشد. آنچه مسلم بود و گفته و منتشر هم شده بود این بود که امام(ره) فرمان جهاد مسلحانه را صادر خواهند فرمود. چنین فرمانی در صورتی به کار بسته میشد که تدارکات قبلی به قدر کافی فراهم میبود. احساس کردم بار این مسؤولیت بر دوش من قرار گرفته است. کسانی را که با من بودند به سرعت به داخل کشور فرستادم. از اسلحه و مهمات آنقدر که راههای ارتباطی اجازه میداد به ایران فرستادم.(ص445)
با خود اندیشیدم که اگر دشمن، رهبر نهضت انقلابی را به شهادت برساند یا در انجام کودتا و رو در رو ساختن نیروهای مسلح ایران با مردم انقلابی موفق بشود با یک درگیری مسلحانه و عمومی نسبتاً طولانی روبه رو خواهیم گشت. در آن صورت، ممکن است امکانات الفتح، برای چنین کاری کفایت نکند. از طرفی میدانستم که دولت لیبی بزودی اطلاع خواهد یافت که امام(ره) مرا به عنوان مسؤول رابطه با سازمان آزادیبخش فلسطین و استفاده از امکانات الفتح تعیین فرموده است. و بر اثر آن با من تماس خواهند گرفت.(ص446)
عرفات به من گفت به امام(ره) اطلاع دهم اگر اجازه میدهند با دولتهای شوروی و کویت تماس بگیرد تا از طریق خاک یا فضای آنها به ایران وارد شوند... شنبه 21 بهمن، من و شهید محمدصالح حسینی همراه با وزیر اقتصاد از طرابلس به طرف مقر عشایری و زادگاه سرهنگ قذافی- که چهارصد کیلومتر با طرابلس فاصله دارد- سفر کردیم. سر شب به خانه او رسیدیم و بر سر میز شام به انتظارش نشستیم. دقایقی بعد، وارد شد در حالی که میگفت: «هم الان با سرگرد عبدالسلام جلود- نخستوزیر- تلفنی گفتگو کردیم. به من خبر داد که همه خبرگزاریها پیروزی انقلاب اسلامی ایران را اعلام کردند.» سپس به ما تبریک گفت.(ص447)
دوشنبه 23 بهمن 57، به بیروت بازگشتیم. سلاحها و مهماتی را که از الفتح گرفته بودم به مسئول مربوط باز گرداندم، زیرا دیگر به آنها نیاز نداشتیم... شنبه 28 بهمن، با یاسر عرفات و هیأت همراه به دمشق رفتیم. از آنجا به تهران پرواز کردیم. در فضای ایران، دستهای از هواپیماهای فانتوم به استقبال آمدند.(ص451)
انتخاب شخص مهندس بازرگان برای تشکیل هیأت دولت موقت، در آن شرایط خاص، از بهترین انتخابهای امام(ره) بود. امام(ره) در انقلاب سیاسی خود مرحله به مرحله پیش میرفتند و از سیاست گام به گام پیروی میکردند. دولت موقت، یکی از این مراحل یا گامها بود... یک شورای انقلاب برای بررسی صلاحیت وزیران و همکاران دولت، و ارزیابی و تصحیح سیاست و عملکرد آن تعیین کردند که حکم مجلس قانونگزاری را داشت.(ص465)
تا آنجا که به امام(ره) مربوط بود از تحقیق و پرس و جو کوتاهی نفرمودند. در اولین سفرم به پاریس، در حضور آقای دکتر ابراهیم یزدی از بنده پرسیدند: «آقای دکتر یزدی را میشناسید؟»... وقتی در پاریس دیدند بعضی از شاگردانشان با دکتر ابراهیم یزدی کج خلقی دارند یا انتقاد بر حق میکنند به آنان یادآور شدند که «من آقای دکتر یزدی را کار دارم»! یعنی فعلاً و برای مدتی به او احتیاج دارم. مواظب رفتارتان باشید. آقای منتظری که به تازگی از پاریس به دمشق تشریف آورده بودند فرمودند: «به شما مژدهای بدهم؟» پرسیدم: «چه مژدهای؟» فرمودند: «از امام پرسیدم: حکومت شاه سرنگون بشود شما کسانی را دارید که حکومتی تشکیل بدهند؟ در جواب اسم چند نفر را بردند. از جمله اسم شما را با آب و تاب بردند...» معلوم بود درباره اشخاص متعددی مطالعه و تحقیق و سؤال فرمودهاند.(ص466)
تجربه کار حکومتی در هیأت دولت بازرگان قابل توجه بود و شورای انقلاب از این حیث فقیرتر بود. وانگهی بیملاحظه باید گفت که شورای انقلاب در مجموع برای مسؤولیت مهمی که برعهده داشت در مقایسه با هیأت دولت بازرگان برای مسؤولیت محدود و مأموریتهای معدودش در سطح پایینتری بود. شاید بتوان گفت که آن دو نهاد اختلاف سطح فاحشی داشتند علاوه بر اینکه هر انتقادی که نسبت به دولت بازرگان و سیاستهایش وارد و بر حق باشد- نه از قماش تهمتها و دشنامهای رایج- بر شورای انقلاب واردتر است و سهم آن شورا در مقایسه با آن دولت بیشتر است.(ص467)
در همان ایام اوّل ورودم به ایران، انجمن اسلامی معلمان دعوت کرد برای سخنرانی در میدان امجدیه. عصر دهم اسفند 57 تحت عنوان «انقلاب و ضد انقلاب» سخنان نسبتاً مفصلی داشتم که بارها از رادیو پخش شد و حزب جمهوری اسلامی و دیگران و مطبوعات چاپ کردند. حرکات ضد انقلاب داخلی و دشمنان خارجی را پیشبینی و تشریح کردم.(ص469)
این جملهام که «ضد انقلاب از این حرف میزند که انقلاب ما ناقص است و باید...» اشاره صریحی بود به تیتر درشت روزنامه کیهان در چهار روز پیش- یعنی یکشنبه 6 اسفند 57- «هشدار مجاهدین خلق درباره نقایص انقلاب»! رجوی چنین گفته بود: «انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود، مگر آنکه: 1- نظام ارتش مزدور و پسمانده شاه اساساً و بنیاداً منحل... شود.(ص472)
دکتر سیدعلی شایگان هم که به تازگی وارد ایران شده بود تا به گمان خودش و آمریکاییان خلأ یک شخصیت مناسب برای تصدی مقام ریاست جمهوری انقلاب اسلامی را پر کند(!) در مورد ارتش و تجدید بنای آن عین موضع مسعود رجوی را داشت.(ص474)
چند روز بعد، و در 14 اسفند، متین دفتری، یکی دیگر از عوامل سیاست غرب، در سالگرد درگذشت دکتر مصدق، مردم را برای تشکیل جبهه دموکراتیک ملی دعوت کرد. با شرح خواستههای این جبهه تشکیل نشده در مورد ارتش همان چیزی را گفت که قبلاً رجوی و شایگان گفته بودند: «محو بنیادها و نهادهای ضد انقلابی ارتش و احتراز از بازسازی آن»!... آنچه در عصر پنجشنبه 10 اسفند در امجدیه در مخالفت با انحلال ارتش گفتم و حیله ضد انقلاب را در این امر بر ملا کردم و با اشاره به تظاهر ضد انقلاب به عجله در کارهای انقلابی پرده از قیافه زشت سازمان منافقین برداشتم، همزمان بود با فرمایشات مشابهی از امام(ره) در صحن مدرسه فیضیه قم که بعدازظهر همان روز ایراد فرمودند.(ص475)
در همین روز- دهم اسفند 57- سابقه خیانتهای حزب توده را شرح دادم.(ص477)
در 10 اسفند گفتم: «ضد انقلاب تلاش میکند تا در وحدت سیاسی نهضت ما و در وحدت رهبری ما... اخلال کند.»... یکی از صورتهای آن توسط منافقین که در اطراف مرحوم آیتالله طالقانی نفوذ کرده بودند بزودی عملی گشت... بهانه برای این توطئه از آنچه به دست منافقان افتاد که آقای مهندس سیدمحمد غرضی که یک بخش اطلاعاتی- امنیتی سپاه را در اختیار داشت، دستور دستگیری یکی از پسران آن مرحوم را که عضو سازمان مارکسیستی و کثیف پیکار بود صادر کرد.(ص478)
از آقای مهندس غرضی پرسیدم: «آیا آقای طالقانی را در جریان دستگیری پسرشان قرار داده و موافقتشان را کسب کردهاید؟» با خونسردی خاص خودش گفت: «احتیاجی به این چیزها نیست!» نگران عواقب این کار شدم. منافقینی که در اطراف مرحوم طالقانی بودند، از این واقعه، تهدید و توهم نقشهای پنهانی علیه ایشان تراشیدند. چندان وسوسه کردند تا آن مرد مخلص و پرهیزکار و مجاهد دچار شبههای در این مورد شد. با تفضّل الهی و تدبیر سریع امام(ره) این شبهه از ذهن آن مجاهد عظیمالشان بیرون رفت.(ص479)
در روزهایی که عرفات و هیأت فلسطینی در تهران بودند، وی مسأله محصول پرتقال ساحل غربی رود اردن را که در اشغال اسرائیل است با من در میان نهاد و گفت: «اگر دولت ایران این پرتقالها را خریداری کند، باغداران فلسطینی آن را به دولت اسرائیل نخواهند فروخت. خودشان سود بیشتری خواهند برد، و به سازمان آزادیبخش فلسطین کمک سیاسی خوبی خواهد بود.» این مسأله و پیشنهاد را با آقای مهندس بازرگان در میان گذاشتم. گفت: «وارد کردن پرتقالهای فلسطینی به باغداران ایرانی ضرر میزند... رژیم سعودی، برای اینکه دولت انقلاب اسلامی ایران آن پرتقالها را نخرد و وجههای نزد مردم ستمدیده فلسطین نیابد آنها را به قیمت بسیار بالایی، خریداری کرد!...».(ص480)
در سخنرانی 10 اسفند، انحراف راست یا ضد انقلاب غربی را نیز افشا کردم. رگهای از آن را هم که در دولت موقت یافت میشد بینصیب نگذاشتم.(ص480)
در 21 اسفند 57 با تصویب شورای انقلاب، بنیاد مستضعفان تأسیس یافت... مهندس بازرگان برای مدیریت آن، مهندس سالور را که از مهندسان اسلامی سرشناس بود و با توجه به کفایت و درستکاریش شاه او را به سرپرستی بعضی از مؤسسات اقتصادی دربار یا کارخانهای گماشته بود برگزید... در همین ایام به قم مشرف شده به خدمت امام(ره) رسیدم. از جمله، موضوع این انتخاب مهندس بازرگان را مطرح ساخته و خصوصیات مهندس سالور را باز گفتم... تصدیق فرمودند و افزودند که آقای مهندس بازرگان نباید چنین کاری بکند! در هفته پایانی اسفند 57، به دعوت دانشگاه صنعتیشریف واقفی در اجتماع باشکوهی از دانشجویان و دانشگاهیان و دیگر اقشار مبارز، سخنانی ایراد کردم تحت عنوان «ضد انقلاب در دولت». گفتم: ضد انقلاب، فقط به صورت اشخاص و سازمانهای سیاسی نیست؛ بلکه به صورت خلق و خوی و رویههای جاهلی و طاغوتی نیز هست. بسیاری از اینها در دولت انقلاب، حضور و ظهور دارند و در مجرای امور و سیاستها و انتصابات اثر میگذارند.(ص483)
از پیشگوییهای شگفتآورم در آن سخنرانی، پیشگویی ظهور خوارجی نظیر خوارج نهروان بود با مشخصاتی که بر گروه فرقان تطبیق میکرد.(ص485)
در 24 فروردین 1358 در یک میدان ورزشی واقع در جنوب میدان 17 شهریور، عرایضی تحت عنوان «انترناسیونال اسلامی» داشتم. اصول سیاست خارجی کشور را بیان کردم. بعضی از مطالب را که بر صحنه سیاسی اثر فوری بخشید یا بعدها تا حدی عملی گشت نقل میکنم... انترناسیونالیستی بودن انقلاب، یعنی اینکه انقلاب ما تنها متعلق به ملت ایران نیست. بلکه باید در میهن اسلامی و هر جا که مسلمانی زندگی میکند امتداد پیدا کند... برای این کار، باید وزارت دیگری با کادرهای جدید و انسانهای تازه تأسیس کرد؛ انسانهایی که به این که ملت ایران و همه ملتهای مسلمان یک امت را تشکیل میدهند مؤمن باشند. نام این وزارتخانه میتواند وزارت امت باشد...(ص487)
متأسفانه کادرهای وزارت خارجه همان قدر منحط هستند که ارتش سابق... انسانهای جدید مؤمن به انقلاب اسلامی، مؤمن به امت اسلام، مصدر کار شوند تا چنان وزارت خارجهای به وجود آید که اسلامی باشد.(ص488)
باید دولتی بسازیم که در قضایایی مثل قضیه فلسطین قبل از پاکستان و عربستان سعودی وارد عمل شود و با رژیم خائن سادات قطع رابطه کند، و باید پیش از عربستان سعودی پرتقال غزه را بخرد...(ص493)
دو روز بعد، وزیر امور خارجه دولت موقت، دکتر کریم سنجابی که سال پیش به رهبری جبهه ملی برگزیده شده بود استعفا داد. او جهت حرکت آتی انقلاب اسلامی را تشخیص داد و فهمید که دولت انقلاب اسلامی، جای امثال او نیست.(ص493)
مهندس بازرگان، دکتر ابراهیم یزدی- معاون نخستوزیر در امور انقلاب- را به وزارت امور خارجه گماشت. ابراهیم یزدی که به وجهه مذهبی خود مغرور بود، نخست از اجابت خواست مردم مسلمانی که توصیه مرا به دولت دائر بر قطع رابطه سریع با مصر، با فریادهای «صحیح است» تأیید کرده بودند طفره رفت. امّا بلافاصله با دستور امام(ره) که «رابطه را با مصر قطع کنید» روبهرو شد.(ص494)
پیشنهادم درباره تأسیس وزارت امت، بعدها به شکل دست و پا شکسته و معیوبی و به نام سازمان نهضتهای آزادیبخش، ابتدا در سپاهپاسداران انقلاب اسلامی و سپس در وزارت امور خارجه، به عمل درآمد.(ص495)
پیش از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، تظاهراتی در میدان فلسطین همراه با راهپیمایی برگزار شد. سخنران آن، بنده بودم. سیاست دولت بازرگان را در زمینه امور خارجی و فلسطین مورد انتقاد قرار دادم. سپس، از ملاقات وی و چند تن از همکارانش با برژینسکی- مشاور امنیت ملّی رئیسجمهور آمریکا- در پایتخت الجزایر، به شدت انتقاد کردم. این انتقادات، زمینه را در افکار عمومی برای تسخیر لانه جاسوسی فراهم ساخت.(ص495)
چند روز بعد از پیروزی انقلاب که با یاسر عرفات وارد جلسه هیأت وزیران شدم، مرحوم دکتر کاظم سامی- وزیر بهداری- در کنارم نشست. در دبستان اسلام، در مشهد، با او هم مدرسه و در دبیرستان ابنیمین همکلاس بودم. سر در گوشم کرده گفت: «ما به این امیرانتظام، مشکوکیم»! در سالهای 43-44 نیز یکی از اعضای نهضت آزادی ایران به بنده گفت که وی با بعضی از کارمندان وزارت خارجه آمریکا در تماس است و اخبار سیاسی مخالفان رژیم شاه را به آنان میرساند. اطلاعات دیگری هم درباره او بدست آورده بودم. در آبادان، او را افشا کردم.(ص497)
به ضرورت طرد عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران که بعداً به حزب رستاخیز پیوسته است از فرمانداری کرج اشاره کردم، و گفتم: «او حتی به شما پیش از انقلاب خیانت کرده است! چگونه میتواند امروز سرنوشت مردم یک شهرستان را به دست گیرد؟» چند روز بعد، فولادی، همکار سابق آقای مهندس بازرگان از کار کناره گرفت یا کنار گذاشته شد.(ص499)
از عدم صلاحیت تیمسار ریاحی، وزیر جدید دفاع کابینه بازرگان پرده برداشتم.(ص499)
در مجلس خبرگان قانون اساسی، یکی از جلسات تعیین کننده و فراموش نشدنی، جلسه بحث درباره فرماندهی کل قوا بود. این بحث مطرح بود که به ولیفقیه متعلق باشد یا به رئیسجمهور؟ بنیصدر در رأس دستهای قرار داشت که میگفتند باید مال رئیسجمهور باشد... به عنوان موافق تعلق فرماندهی کل قوا به فقیه ولی امر، ثبتنام کرده بودم. بعضی از موافقین از نوبت خود به نفع بنده صرف نظر کردند. در میان سخنم، بنیصدر بر خلاف آییننامه، حرفهای معترضانه میزد. این نظر با اکثریت قاطع مجلس به تصویب رسید.(ص502)
هفتههای اول پیروزی انقلاب بود. روزی بنیصدر به من زنگ زد که «فردا صبح در خانه ما جلسه مهمی تشکیل میشود که جنابعالی هم باید تشریف داشته باشید!»... بنیصدر در توضیح دعوت خود از حاضران، اظهار داشت: «دکتر یزدی و دولت موقت قادر نیستند سپاه پاسداران تشکیل بدهند. این کار فقط از عهده سازمانهای اسلامی مسلحی که پیش از انقلاب فعالیت داشتهاند برمیآید. به همین دلیل من رفتم خدمت آقا (امام(ره)) و گفتم: اجازه بدهید من به کمک این سازمانها سپاه را تشکیل بدهم. آقا فرمودند: من آقای فارسی را برای این کار تعیین میکنم. آن سازمان و دیگران بروند زیر نظر ایشان متحد شوند و کار کنند! به همین جهت این جلسه را تشکیل دادم.»... حسبالامر امام(ره) از فردای آن روز با مسئولین آن چند سازمان در ساختمان مصادره شده سپهبد حاجعلی کیا تشکیل جلسه داده، ظرف مدت کوتاهی تاسیس «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را اعلام داشتیم.(ص503)
روزی برایم خبر آورد که امام(ره) شما و آقای محمد منتظری و آقای لاهوتی را احضار کردهاند تا سپاه را تشکیل دهید. آنگاه از بنده خواهش کرد تا برای ابلاغ پیام امام(ره) به مرحوم لاهوتی به اتفاق به پادگان عباسآباد برویم. رفتیم، و به ایشان ابلاغ کرد.(ص504)
وقتی به اندرون رفتم به گمان اینکه به خدمت امام(ره) میرسم، خود را با شخصیت معظمی از شورای انقلاب روبرو دیدم که نمیخواهم نام ببرم. ایشان پرسیدند: «میخواهید موضوع تشکیل سپاه را با امام(ره) مطرح کنید؟»... گفتند «تشکیل سپاه باید زیر نظر شورای انقلاب صورت بگیرد. ما هم که فرصت این کار را نداریم. به همین جهت، به نظر ما این طور رسید که شما این کار را زیر نظر آقای سرتیپ مسعودی و آقای قطبزاده انجام بدهید.»(صص505-504)
متوجه شدم که امام(ره) از یک طرف به این نتیجه رسیدهاند که سپاه را باید به دست بنده تشکیل دهند. و از طرف دیگر، خودشان اختیارات قانونی حکومت و تشکیل نهادهای انقلاب را به شورای انقلاب سپردهاند و اجرائیات را به دولت موقت. و مردد ماندهاند که مسئله را چگونه حل بفرمایند!(ص505)
در همان اوایل، خبری در جراید منتشر شد دایر بر اینکه به زودی روزنامه انقلاب اسلامی با مدیریت ابوالحسن بنیصدر انتشار خواهد یافت. پشتوانه مالی آن، اجازهای است که امام(ره) در مورد کمک به آن مرحمت فرمودهاند. روزی شهید محمد رواقی- از شهدای عظیمالشان هفتم تیر- را دیدم... گفت: «مگر به شما اطلاع ندادهاند که امام (ره) به بنیصدر فرمودهاند: باید آقای فارسی هم بر این روزنامه نظارت داشته باشند؟» گفتم: «نه، چنین مطلبی را تاکنون نشنیده بودم.»... متأسفانه، هیچکس از دفتر امام(ره) شرطی را که آن حضرت با بنیصدر کرده بودند به بنده ابلاغ ننمود. و عاقبت آن روزنامه چنان شد که همه میدانیم.(ص506)
تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و به دنبال آن کنارهگیری دولت بازرگان، حادثه خوشایندی برایم بود. اما چیزی به نظرم میرسید که از دیگران پوشیده بود: مدیریت صحیحی برای مبارزه ملت با آمریکا، وجود نداشت... آن سیاست چنان طراحی میشد که نخست ثروتهای عظیمی که در آمریکا داشتیم، آن میلیاردها دلار و آن طلاهای پشتوانه ریال را به جای دیگر یا به ایران منتقل میساختیم. سایر تدابیر لازم را میاندیشیدم و به کار میبستیم. بعد، اقدام به تسخیر لانه جاسوسی میکردیم. حال هم که چنین کردیم، بایستی جریان بعدی تحت یک مدیریت متمرکز و حسابگر و صاحب عقل استراتژیک درمیآمد؛ نه اینکه به باد حوادث سپرده شود تا به امضای بیانیه معروف الجزایر با آن تعهدات و اصطلاحات و مواد، برسد؛ آنچه که نمیخواهم حلاجی و نقد کنم یا پرده از آن بردارم.(ص509)
برای اینکه بدانم امام(ره) چه تصمیمات استراتژیک و اصولی در این مورد دارند عرض کردم: «میدانید اگر گروگانها را بکشیم چه نظر بدی در میان مردم بسیاری از کشورها نسبت به ما پیدا میشود و سوءتفاهمی نسبت به ما پیدا میکنند؟!...»... امام(ره) بیدرنگ فرمودند: «ولی ما آنها را میکشیم»! ابتدا یکه خوردم. ولی چون یقین داشتم که امام(ره) همواره اظهار نظر شرعی و سنجیده میفرمایند آرام گرفتم. در ادامه مکالمه، دریافتم که امام(ره) در صورتی که آمریکا شاه را تحویل ما ندهد گروگانها را نخواهند کشت و به این قانعاند که آمریکا شاه را از کشورش بیرون کند... بعدها، وقتی در آن نظر فقهی امام(ره) تأمل کردم، دریافتم که معنای سخنشان این است که رعایت عرف بینالمللی و یا سنجیدن انعکاس اعمال ما یا اجرای اصول و احکام اسلامی، واجب مطلق نیست. بستگی به شرایط و احوال و مورد خاص دارد.(ص510)
بنیصدر، در سالهای پیش از پیروزی انقلاب، برخلاف قطبزاده، آلایش اخلاقی نداشت. اهل نماز و عبادت بود. از هرزگی و حرکات سبک اجتناب میکرد. اعتماد به نفس داشت. مردمدار، و در همکاری اجتماعی و سیاست، صادق و صمیمی بود. از لحاظ وطنپرستی و پایبندی به ملیت و سیر در خط نه شرقی نه غربی، شبههای در وی نبود.(ص513)
البته از همان زمان، عیبهایی هم داشت. آزش به جاه سیاسی تعلق گرفته بود. مردمداری، سعه صدر، و رفتار مؤدبانه و حسابشدهاش، برای رسیدن به قدرت، طراحی و عملی شده بود. هرکسی را از زاویه نفع یا ضرری که برای آینده سیاستش داشت مینگریست. رفتارش را با او بر همین اساس، تنظیم مینمود... این معایب و مفاسد درونی وقتی در شرایط پیروزی انقلاب اسلامی قرار گرفت روی به وخامت نهاد... با سوءاستفاده از عضویتش در شورای انقلاب، و وزارت اقتصاد، و با شناسایی عناصری که از سوابق زشت سیاسی خود نگران بودند یا طمع سیاسی و مالی داشتند، به سرعت شبکهای از روابط تنید.(ص514)
همین که بنیصدر به بحث پرداخت و اظهار داشت: «حتی برای رئیسجمهور، شرط مسلمان بودن هم نباید قائل شد» حجتالاسلام آقای رحمانی بیجار، برخاسته در حالی که فریاد میزد «پسرم شهید شده تا رئیسجمهوری بیاید که ممکن است مسلمان هم نباشد؟» به او حملهور شد. بنیصدر همچنان بر نظر خود پای میفشرد. سرانجام، نظر بنیصدر به رأی گذاشته شد و جز دو- سه نفر به آن رأی ندادند. و غائله ختم شد!(ص516)
بنیصدر، سعی داشت از اختیارات ولیفقیه بکاهد و بر اختیارات رئیسجمهور بیفزاید. دیگران که متوجه نیت او بودند و میدانستند خودش را برای ریاستجمهوری آماده میکند، به عکس نظر داشتند.(ص517)
در اولین انتخابات ریاستجمهوری، حزب جمهوری اسلامی و جامعه محترم مدرسین حوزه علمیه قم، بنده را نامزد ریاست جمهوری کردند... ناگهان جسته و گریخته و از سوی دار و دسته بنیصدر شنیدم که درباره ایرانیالاصل بودن من شبهه کردهاند.(ص517)
پدر و مادرم در اواخر دوره قاجاریه از هرات که در شصت فرسخی مشهد است به مشهد آمدهاند... من که در ایران به دنیا آمدم، طبق قوانین جاریه، در هجده سالگی خود به خود به تابعیت ایران درآمده و صاحب شناسنامه ایرانی شدهام. به لحاظ قومیت، یک ایرانی اصیل و اصیلتر از بسیاری دیگرم. به لحاظ ولادت در مشهد مقدس به دنیا آمده و در آنجا بزرگ شده و تحصیل کردهام. افغانستان را در همه عمرم ندیدهام!(ص518)
موضوع را با حضرت آیتالله آقای خامنهای در میان گذاشتم. بلافاصله به اتفاق حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی به خدمت امام(ره) شرفیاب شدیم. فرمودند: «خدا میداند (یا خدا شاهد است) برایم فرقی نمیکند که شما رئیسجمهور بشوید یا آقای بنیصدر. اولین رئیسجمهور ما نباید شبههای قانونی در موردش باشد. شما در آینده باید مسئولیتهای بزرگی را بر عهده بگیرید! انقلاب اسلامی و ما به وجود شما احتیاج داریم.»... یقین کردم که امام(ره) با صلاحدید اخیرشان خیر نظام جمهوری اسلامی را میخواهند و مایلاند ترک اولایی صورت نگیرد.(ص519)
آنگاه به امام(ره) عرض کردم: «ما به عبدالناصر ایراد میگرفتیم که همسرش بدون روسری ظاهر میشود هرچند پیراهن آستین بلند میپوشید. شما میدانید که همسر و مخصوصاً دختر آقای بنیصدر در پاریس از لحاظ پوشش چه وضع زنندهای داشتهاند»! فرمودند: «بالاخره هرکس یک عیبی دارد.» آقای هاشمی یادآور شدند: «این ضربه بزرگی است که به حزب فرود میآید.» امام(ره) در حالی که میخواستند همراه ما از اتاق خارج شوند به آقای هاشمی فرمودند: «شما، حزب، بروید با بنیصدر همکاری کنید!»(ص520)
ضد انقلاب، مخصوصاً منافقین و سلطنتطلبان و هواداران غرب، و دولتهای غربی و اسرائیل، از شادی در پوست نمیگنجیدند. اسرائیلیها که بنیصدر را از ایام پاریس میشناختند و به خصوصیاتش واقف بودند و با توجه به همین شناخت برای اعطای بورس تحصیلی به اسرائیل دعوت کردند از پیروزی او خوشحال بودند.(ص521)
اولین واکنش آمریکا در قبال انتخاب بنیصدر به ریاستجمهوری ایران، تعویق محاصره اقتصادی ایران، بود.(ص523)
در همان ابتدای کار، رابطه او با امام(ره) چنان تیره شد که در یک جلسه دو نفره به رهبر انقلاب گفت: «کاری نکنید که مسأله کاشانی و مصدق تکرار شود!» و امام(ره) بر سر او فریاد زدند که «نه من کاشانیام و نه تو مصدقی!...» به بنده گفتند: «هیچگاه، صدای امام را در یک جلسه خصوصی به این بلندی نشنیده بودیم!»(ص524)
آنگاه نوبت انتخاب نخستوزیر رسید... اکثریت نمایندگان مجلس، از حزب جمهوری اسلامی بودند... شرکت کنندگان وقتی شنیدند که از طرف شوراهای مرکزی حزب، شهید محمدعلی رجایی برای نخستوزیری در نظر گرفته شده، ناراحت شدند که چرا بنده را در نظر نگرفتهاند... گفتم: «چون امام(ره) فرمودهاند باید با رئیسجمهور همکاری کنید، بهتر است حزب کسی غیر از بنده را برای نخستوزیری معرفی کند تا حمل بر کارشکنی یا عدم همکاری نشود. آقای رجایی چون عضو حزب نیست، و در نهضت آزادی ایران عضویت داشته برای معرفی مناسبتر است.(ص525)
احمد سلامتیان، احمد غضنفرپور، و سعید سنجابی، کاندیداهای بنیصدر برای مقام نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران بودند!(ص526)
امام(ره) در هفتههای اول ریاست جمهوری بنیصدر، به عمق فاجعهای که پیش آمده بود پی بردند. غرور و گستاخی بنیصدر، به این امر کمک بزرگی کرد.(ص526)
ظرف یک سال و نیم گذشته، همه مبارزان ایران، مرا به این نظریات میشناختند. بزرگترین منتقد دلسوز و صمیمی دولت بازرگان، کسی جز بنده نبود. افشا کننده همه عناصر ناباب دستگاه او، بنده بودم، بدون اینکه اسائه ادبی یا اهانتی به شخص ایشان یا وزرای محترم آن دولت بکنم... همین، موجب شد که حضرات آیات محمدیگیلانی، آذریقمی، و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مرا به امام(ره) برای دادستانی کل انقلاب پیشنهاد کنند... از وقتی کودتای نوژه کشف شد تا به امروز، کلمهای بر زبان نیاوردم که چه هشدارها دادم و با چه عکسالعملها و از طرف چه کسانی روبرو شدم.(ص531)
بنیصدر به جای اعلام تبعیت، دست به یک سلسله حرکات عجیب و غریب زد که به چندتایی اشاره میکنم. اظهار داشت: «حجتالاسلامحاج احمد آقا یکی از مناسبترین اشخاص برای نخستوزیری است.»(ص532)
آقای مهندس میرسلیم هم در جلسه غیررسمی، مجلس، نتوانست رأی تمایل به دست آورد. سرانجام در 18 مرداد 59، اعلام شد: «بنیصدر با شدت در مقابل کاندیدای اول حزب جمهوری اسلامی جلالالدین فارسی- ایستادگی کرد، و از طرفی پیشنهاد نخستوزیری میرسلیم را پس گرفت. شانس رجایی افزایش یافت.»(صص534-533)
در فاصله رئیسجمور شدن بنیصدر، و انتخاب شهید رجایی به نخستوزیری، دو حادثه اتفاق افتاد که به علت ارتباطش با بنده بایستی روشن شود. یکی تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی طی حکمی در اردیبهشت 1359 از طرف امام امت است، و دیگری اقدام به اعدام انقلابی شاپور بختیار. بنیصدر پیش از آنکه به ریاستجمهوری برسد به فکر تسلط بر دانشگاهها و استفاده از آنها برای پیشبرد اغراض سیاسیش افتاد. به کمک یکی از دوستانش طرح شورای عالی فرهنگ را ریخته از تصویب شورای انقلاب گذرانید. رهبری حزب جمهوری اسلامی که متوجه توطئه وی و خطر آن بر دانشگاهها بود در صدد بر آمد مانع تسلط او بر مراکز فرهنگی سرنوشتساز گردد. طرح تشکیل یک ستاد انقلاب فرهنگی را با اختیارات کامل تقنینی و اجرایی ریخت که اعضایش عبارت بودند از: از حجج اسلام شهید باهنر، و مرحوم ربانیاملشی، و آقایان دکتر عبدالکریم سروش و دکتر حسن حبیبی، و بنده. به پیشنهاد بنده، نام آقای دکتر علی شریعتمداری- اولین وزیر فرهنگ و آموزش عالی انقلاب که دارای تخصص در رشته آموزش عالی است – به آن جمع افزوده شد... ستاد انقلاب فرهنگی با فرمان امام امت، تشکیل گردید.(صص535-534)
در 28 تیر 59، خبرگزاریها گزارش دادند که شاپور بختیار- آخرین نخستوزیر رژیم شاه- صبح روز جمعه 27 تیر، از یک طرح ترور که توسط یک گروه چریکی پنج نفری اجرا میشد جان به در برده است.(ص535)
منابع پلیس فرانسه اظهار داشتند: یکی از سه نفر دستگیر شده لبنانی است و انیس نقاش نام دارد. وی در 1951 در بیروت به دنیا آمده است... از سوی دیگر، گروهی به نام «پاسداران اسلام» همان روز با صدور اطلاعیهای ضمن تشریح اعمال و فعالیتهای بختیار علیه انقلاب اسلامی ایران اعلام کرد که این گروه طبق حکم شرع مقدس اسلام، شاهپور بختیار را محکوم به اعدام کرده است... آسوشیتدپرس گزارش داد که صادق قطبزاده، وزیر خارجه ایران، در مصاحبهای با تلویزیون فرانسه هرگونه دخالت ایران را در حملهای که به بختیار صورت گرفت تکذیب کرد.(ص536)
همان روز، طی مصاحبهای با روزنامه جمهوری اسلامی اعلام کردم: «اولاً، بعضی از اینها تهرانی هستند. از ملتهای خاورمیانه هم در میان آنان هست که بعد ملیتشان را مشخص میکنند. آنان گروهی معتقد به انترناسیونالیسم اسلامی هستند و پاسداران اسلام در جهان میباشند.» کیهان، مصاحبه را چنین ثبت کرده است: «...وی در این مورد که آیا این افراد با شما تماس داشتهاند یا خیر؟ گفت: اینها پرسیدند، و من عملشان را تأیید کردم. بعضی از اینها را من میشناسم، و فرماندهانشان را هم میشناسم. به آنان گفتم: «اقتلوهم حیث ثقفتموهم آنها را هر کجا یافتید بکشید!»(ص537)
بعد از مصاحبه بنده، شاپور بختیار، در دادگستری فرانسه علیه من به عنوان طراح و آمر ترورش اعلام جرم و اقامه دعوا کرد.(ص538)
وقتی جلسه با حضور رئیسجمهور، نخستوزیر، وزیر فرهنگ و آموزش عالی، و اعضای ستاد تشکیل شد، امام(ره) بر همان معیارهای سابق تأکید کرده با نهایت صلابت فرمودند که اعضا و طرفداران تمام گروهکها را نه به دانشگاه بپذیریم و نه بگذاریم ادامه تحصیل بدهند. حزب توده را هم نام بردند.(ص541)
شهید عالیقدر، محمدعلی رجایی، بر سر وزیر خارجه، با بنیصدر- رئیسجمهور- کشمکش داشت... بارها اصرار ورزید تا آن وزارت را بپذیرم. به دلایلی نپذیرفتم. از بنده خواست کسی را معرفی کنم. آقای مهدی نواب را که شهید آیتالله دکتر بهشتی او را در آلمان از نزدیک شناخته و پسندیده بود معرفی کردم. مثل مرحوم رجایی، سابقه عضویت در نهضت آزادی ایران را داشت. بنیصدر هم او را میپذیرفت. پس از یک جلسه گفتگو، مرحوم رجایی، نظر منفی داد، و از بنده خواست دیگری را معرفی کنم. آقای مهندس میرحسین موسوی را معرفی کردم. بدینسان، ایشان وزیر خارجه شد، و پس از انفجار دفتر نخستوزیری، به نخستوزیری رسید.(ص542)
-----------------------------------------------
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
نورتاباندن بر زوایای تاریک چند دهه پویش انقلابی جامعه ایران تا رسیدن به سر منزل نظام جمهوری اسلامی و نیز روشن ساختن گوشههایی از تحولات سیاسی کشور در نخستین برهههای دوران جدیدش، مسئولیتی است که آقای جلالالدین فارسی از طریق بازگویی بخشی از خاطرات خود در کتاب «زوایای تاریک » به انجام رسانیده است. بر اساس آنچه وی در مقدمهای کوتاه بر این اثر مینگارد نیز میتوان دریافت که آنچه در این کتاب آمده نه با هدف انعکاس کل خاطرات ایشان، بلکه به قصد روشن ساختن «گوشههای خاصی از تاریخ معاصر و آنچه مربوط به انقلاب اسلامی میشود» تهیه و تدوین شده و بدیهی است آگاهی از این قصد و هدف نگارنده، شوقی دو چندان در خواننده برای آگاهی از زوایای تاریک تحولات سیاسی و اجتماعی دوران مبارزه به وجود میآورد.
جلالالدین فارسی بیشک از جمله شخصیتهایی است که در سیر مبارزات انقلابی با رژیم وابسته پهلوی در دو حوزه نظری و عملی، نقش درخور توجهی داشته است. وی به لحاظ عمق مطالعات خود در زمینه اسلام و نیز دیگر مکاتب سیاسی و عقیدتی، قادر بود در بحبوحه رقابتها و بحرانهای فکری، به تشریح مبانی عقیدتی اسلام بپردازد و با نگاهی موشکافانه به مکاتب و دیدگاههای دیگر، بویژه بر قشر جوان و مبارز مسلمان تأثیرگذار باشد و آنها را در آن شرایط دشوار، تغذیه فکری نماید. مهندس لطفالله میثمی که خود در سالهای آخر دهه سی و اوایل دهه چهل از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویی بوده، در خاطرات خویش این نکته را مورد اشاره قرار داده است: «من خیلی مجذوب آقای اسپهبدی و آقای فارسی شده بودم. چون واقعاً مطلب ارایه میدادند و حرفشان، شعار و انشاء نبوده افتخار میکردم که بین بچه مسلمانها هم آدمهایی پیدا میشوند که با سواد و عمیق هستند.»(از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطفالله میثمی، جلد اول، تهران، انتشارات صمدیه، 1378، ص34) وی همچنین خاطر نشان میسازد: «آقای فارسی برداشتهای خوبی از قرآن داشت و از برخی آیهها تفسیرهای جدیدی ارایه میکرد. بعد از 15 خرداد، ایشان و آقای علی دانش و برخی دیگر، در آموزشهای نهضت آزادی تحرکی ایجاد کردند... جلالالدین فارسی قلم خوبی داشت و در آموزشهای آن دوره مؤثر بود و خیلی هم نقش داشت.»(همان، صص158-157)
در حوزه فعالیتهای سیاسی نیز آقای فارسی انگیزه و تحرک بسیار خوبی داشت و به همین لحاظ دامنه فعالیتهای او به خارج از مرزهای ایران در کشورهای مصر، عراق، سوریه، لبنان و همچنین برخی کشورهای اروپایی کشیده شد. ارتباطات ایشان با حضرت امام خمینی(ره) در طول این مدت و گام برداشتن در خط ولایت نیز از جمله ویژگیهایی است که برای آقای فارسی میتوان در نظر گرفت. با این همه، باید یک نکته مهم را در نظر داشت و آن پرهیز از انحصار این خصوصیات در ایشان و جلوگیری از سیطره این ویژگیهای مثبت و درخشان دوران مبارزه بر نوع نگاه ما به خاطرات ایشان است که نزدیک به پانزده سال پس از پیروزی انقلاب و طی شدن حوادث تلخ و شیرین فراوان، نگاشته شده است. از سوی دیگر آقای فارسی در یادداشتی که تاریخ 28 آذر 1372 را در پای خود دارد و خطاب به «مسئول محترم حوزه اندیشه و هنر اسلامی» نگاشته و در ابتدای همین کتاب تصویر آن چاپ شده است، ملاکهایی را برای ارزیابی شهادتها و روایتهای تاریخی خاطرنشان ساخته که باید مورد توجه قرار گیرند: «چون نمیتوان از شهادتها - با همه عیبهایش- برای نوشتن تاریخ چشم پوشید و همه را دور ریخت بایستی آنها را با معیارهای دقیقی سنجید و فقط با اجتماع چند شرط از آنها استفاده کرد. اولاً به شرط آن که به اصطلاح علمای حدیث - که نوعی مورخند - خبر واحد نباشد بلکه روایات متعدد باشند و هم به اصطلاح ایشان متواتر باشند. ثانیاً، متنوع و از زوایهها و دیدگاههای متفاوت یا مختلف، روایت و تعبیر شده باشند. مثلاً علاوه بر حاضران و ناظران، عاملان اجتماعی هم روایت کرده باشند. ثالثاً، این روایات متواتر متنوع، در حضور یا زمان حیات دیگران به خصوص طرف یا اطراف مقابل انجام گرفته باشد تا امکان رد و قبول و تخطئه و تصحیح و تتمیم آنها برای سایر شهود یا آگاهان با واسطه، وجود داشته باشد.» به یقین دقت نظرهایی از این دست را نه تنها درباره خاطرات آقای فارسی بلکه در مورد خاطرات عموم راویان دوران مبارزه با استبداد پهلوی باید در نظر داشت.
خاطرات سیاسی آقای فارسی همزمان با تحولات سیاسی در کشور در زمان نهضت ملی شدن صنعت نفت شکل میگیرد و نکات قابل توجهی در بر دارد از جمله درباره فعالیتهای مرحوم محمدتقی شریعتی در مشهد که به گفته ایشان نگاهی عمیق و جامع به مسئله ولایت داشت: «نخستین کسی که در مشهد گفت: ولایت باید به شکل و شیوهای طرح و تشریح بشود که بتواند جایگزین و بدیلی برای حکومتهای منحرف و فاسد و جائر وقت باشد، مدیرعامل کانون نشر حقایق اسلامی بود که آن را در هر مناسبت و محفل و مجلسی عنوان میکرد.»(ص19) ایشان بلافاصله در مورد مهندس بازرگان نیز خاطر نشان میسازد: «نخستین کسی هم که در مشهد به ضرورت شناسایی و برقراری حکومت اسلامی اشاره نمود مهندس بازرگان بود.»(ص20) البته گفتنیهای آقای فارسی درباره شریعتی و بازرگان، در ادامه تفصیل بیشتری مییابد و بویژه در مورد نقاط قوت و ضعف مرحوم مهندس بازرگان سخن گفته میشود، اما نکتهای که در همین ابتدای روشنسازی زوایای تاریک جلب توجه میکند، اشاره کنایهآمیز ایشان به حجتالاسلام فلسفی است: «دو روز بعد [از کودتای 28 مرداد32] به بهانه شرکت در کنکور دانشگاه به تهران عزیمت کردم... واعظی هم از رادیو مردم را موعظه میکرد و با زحمت بسیار میخواست ثابت کند مردم تهران اصلاً موافقتی با دکتر مصدق نداشته و طرفدار مقام شامخ سلطنت و کودتاچیان بودهاند... هم او در اثبات ضرورت و حقانیت رژیم سلطنت پهلوی ادعا میکرد که حتی زنبور عسل دارای ملکهای است تا چه برسد به انسان!»(صص17-16) این تنها تصویر ارائه شده از مرحوم فلسفی در این خاطرات به نسل حاضر و نسلهای بعدی است که مسلماً نمیتواند واقعیت شخصیتی به نام «فلسفی» را به دیگران منتقل سازد. گفتنی است آقای فلسفی نسبت دادن این مسئله را از سوی دیگران به خود صرفاً یک تهمت قلمداد کرده است: «مورد دیگری که در آن ایام شایع نمودند، این بود که میگفتند فلانی برای این که اثبات کند مملکت بدون شاه نمیشود، در منبر گفته است همانطور که زنبور عسل ملکه دارد، مملکت هم شاه میخواهد. در حالی که این تهمتی بیش نبود.»(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1376، ص163) ایشان همچنین اتهام دعاگویی به شاه را در منابر خود نیز بیمبنا خوانده است: «بعضاً گفته شده که فلانی در گذشته شاه را در منبر دعا کرده است. نمیدانم مبنای این گفته چیست؟... چنانچه قرار بر دعا کردن به شخص او بود، باید این کار را در مجلس ترحیم شهدای آذربایجان در سال 1325 و یا در مجلس عزاداری ماه رمضان سال 1333 شمسی که توسط ارتش برگزار شد و خودش هم بدون اطلاع قبلی در این دو مجلس شرکت کرد انجام میدادم، که از همه اوقات مناسبتر بود. در صورتی که هیچگاه حتی در حضور خودش نیز این کار را نکردم.»(صص117-116)
حتی اگر اظهارات صریح آقای فلسفی را نادیده بگیریم، از این واقعیت نمیتوان چشمپوشی کرد که به مرور زمان منابر ایشان به صورتی بارزتر رویکردی مقابلهجویانه و روشنگرانه در قبال رژیم پهلوی گرفت و تأثیرات مثبتی در جهت رشد فکری و فرهنگی تودههای مذهبی برجای گذارد تا جایی که سرانجام دفاع شجاعانه ایشان از شخصیت امام خمینی که مورد اسائه ادب دو تن از سناتورها قرار گرفته بود، منجر به ممنوعیت منبر ایشان در سال 1350 شد. در واقع باید گفت تأثیرات وجودی آقای فلسفی بر تقویت تفکر و روحیه اسلامی جامعه و افشای سیاستها، عملکردها و رفتارهای رژیم پهلوی و در نهایت، آمادهسازی زمینههای قیام و انقلاب با توجه به این که طیف بسیار وسیعی مخاطب ایشان بودند، اگر از بسیاری شخصیتهای سیاسی مسلمان، ملی و مارکسیست بیشتر نباشد، کمتر هم نیست؛ لذا ارائه تنها یک تصویر از مجموعه چند دهه فعالیتهای ایشان را نمیتوان صائب ارزیابی کرد.
از سوی دیگر، تصویری که آقای فارسی از مهندس بازرگان و نهضت آزادی در اوایل دهه چهل ارائه میدهد نیز همخوان با واقعیات تاریخی نیست: «یکی از سجایای مثبت در جناح اسلامی نهضت مقاومت ملی، و در شخص مهندس بازرگان این بود که راه فعالیت سیاسی و مبارزه مسلحانه را به روی کسانی که اهل اشکال مخاطرهآمیز مبارزه بودند نمیبست. حتی آنان را تشویق و کمک هم میکرد.»(ص22) این اظهارنظر آقای فارسی مبتنی بر جملهای است که مهندس حنیفنژاد در سال 43 برای ایشان نقل کرده است: «مرحوم مهندس حنیفنژاد برایم نقل کرد که مهندس بازرگان در زندان در گوش او گفته بود: «نمیبینی این رژیم با آقای طالقانی و من و دوستانمان چه میکند؟ شما جوانها باید فکری بکنید!» و آن مرحوم از این اندرز سیاسی، دریافته بود که باید سازمانی برای مبارزه مسلحانه علیه رژیم به وجود آورد، سازمانی که ارتباط مستقیم هم با مهندس بازرگان و نهضت آزادی نداشته باشد.»(ص22) آقای فارسی در صفحات دیگری از کتاب، از انگیزه براندازی رژیم سلطنتی و برقراری حکومت اسلامی در نهضت آزادی سخن به میان میآورد: «اکثریت اعضای شورای مرکزی و هیئت اجرائیه و اکثریت قریب به اتفاق اعضا و طرفداران آن، معتقد به براندازی رژیم سلطنت و برقراری حکومت اسلامی بودند.»(ص68)
اگر در نظر داشته باشیم که انتساب اینگونه افکار و دیدگاهها به نهضت آزادی و مهندس بازرگان مربوط به سالهای 40 و 41 میشود آن گاه طبعاً باید این سازمان را پیشگام جنبش اسلامی مردم ایران در طرح حکومت اسلامی، مبارزات مسلحانه و سرنگونی رژیم سلطنتی پهلوی به شمار آورد، اما واقعیات تاریخی بهگونهای دیگرند. آقای فارسی از مهندس بازرگان به عنوان نخستین کسی که در مشهد به ضرورت شناسایی و برقراری حکومت اسلامی اشاره نمود, یاد میکند.(ص20)، اما پیش از آن آقای فارسی هنگام بیان مسائل سالهای نخست دهه سی, به مسافرت «نواب صفوی و جمعی از یارانش» به مشهد در زمستان سال 31 اشاره دارد. از آنجا که نوابصفوی و جمعیت فدائیان اسلام به عنوان نخستین طرح کنندگان ایده حکومت اسلامی در ایران در قرن حاضر مطرح هستند و جزوهای نیز تحت عنوان «رهنمای حکومت اسلامی» منتشر ساختهاند, بسیار بعید است به هنگام حضور در مشهد از این طرح خود سخن نگفته باشند؛ لذا به احتمال قریب به یقین باید از نواب صفوی به عنوان نخستین مطرح کننده این نوع نگاه در مشهد یاد کرد. از طرفی، طرح حکومت اسلامی از سوی نهضت آزادی با توجه به نوع نگاه رهبران و اعضای آن، به هیچ وجه به معنای براندازی حکومت سلطنتی پهلوی و جایگزینی این نوع حکومت نبود، بلکه صرفاً بیانگر ضرورت انجام اصلاحاتی در همان رژیم سلطنتی به حساب میآمد. دکتر عباس شیبانی که خود از مؤسسان این نهضت به شمار میآید در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که آیا «خود بازرگان هم آن موقع طرفدار مبارزات تند و قهر آمیز بود؟» میگوید: «نه, ایشان چنین اعتقادی نداشت. بازرگان اعتقاد به دموکراسی غربی و پارلمان و اصلاحات در داخل رژیم پادشاهی و موافقت شخص شاه داشت چون فکر نمیکرد که سلطنت را هم میشود حذف کرد. اصولاً بازرگان اختلاف مهمی با جبهه ملی در روش مبارزه نداشت منتهی مذهبیتر بود و جبهه ملی به مذهب اعتناء نداشت.»(مبارزات ملی- مذهبی نیم قرن اخیر در گفتوگو با دکتر عباس شیبانی, کتاب نقد, شماره 13, زمستان 78, چاپ دوم, ص63)
وی همچنین در پاسخ به این سؤال که «مهندس بازرگان آیا معتقد بود که سلطنت نباید باشد و مثلاً جمهوری باشد؟» خاطر نشان میسازد: «نه، غالب آقایان با اصل نظام شاهنشاهی مخالفت نداشتند. البته به روش شخص شاه, منتقد بود یعنی اگر شاهی بود که سلطنت میکرد نه حکومت, او را قبول داشتند. آن موقع مسئله نفی نظام سلطنت مطرح نبود, بیشتر همین بود که شاه دخالت در مسائل نکند.»(همان, ص 65) سیدکاظم موسویبجنوردی مؤسس حزب ملل اسلامی در سال 1340 نیز در خاطرات خود به پرهیز نهضت آزادی از ورود به هرگونه تحرکات انقلابی و براندازانه اشاره دارد: «نه تنها با جبهه ملی و ملیگراها وجه مشترکی نداشتیم, بلکه حتی با نهضت آزادی هم که افراطیترین و مذهبیترین جناح جبهه ملی بود نیز وجه اشتراک نداشتیم. نهضت آزادی خواهان تشکیل حکومت اسلامی یا تغییر رژیم نبود، شعارشان همان شعار جبهه ملی بود، منتهی عناصر مذهبی و پاکی بودند. ما خودمان را از آنها جدا میدانستیم و در هیچ مرحلهای به فکر تماس و همکاری با آنها نیفتادیم.»(مسی به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سیدکاظم موسویبجنوردی، به اهتمام علیاکبر رنجبرکرمانی، تهران، انتشارات نشر نی، 1381، ص55)
با توجه به این دیدگاه نهضت آزادی و مهندس بازرگان، طبعاً ایشان را نمیتوان مشوق نیروهای جوان نهضت به عملیات مسلحانه انگاشت. حال اگر حنیفنژاد از یک جمله مهندس بازرگان چنین برداشت میکند که باید رویکرد به فعالیتهای مخفی مسلحانه داشته باشد، این صرفاً به روحیه و انگیزه خود وی باز میگردد. درواقع اگر دقیقتر به مسئله بنگریم، اتخاذ مشی مسلحانه توسط تعدادی از نیروهای جوان نهضت آزادی، رویکردی اعتراضی به وضعیت و روحیه حاکم بر این نهضت و رهبران آن بود. حسین روحانی - از نیروهای اولیه کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق و نویسنده نخستین جزوه درون سازمانی آن به نام «شناخت» - درباره شکلگیری این سازمان ضمن اشاره به انتقادات وارد بر رهبران نهضت آزادی مینویسد: «این انتقادات به خصوص در مقطع 6 بهمن 1341 بالا گرفت و در مدت زندان و یا پیش آمدن 15 خرداد، عمق بیشتری یافت و موجب گردید تا پس از آزادی محمد حنیفنژاد و سعید محسن در شهریور 1342 از زندان، این دو تن به همراه نفر سوم، جمعبندی از وضعیت سیاسی موجود و دلایل شکست نهضت آزادی و دیگر جریانات سیاسی در رهبری مبارزات مردم و عواملی که موجب قتلعام هزاران تن از مردم بیگناه ما گردید، به عمل آوردند.»(حسین احمدیروحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص23)
نحوه مواجهه و برخورد مهندس بازرگان در سال 43 با اعلامیهها و تراکتهایی که حاوی مضامین تند بود و توسط آقای فارسی تهیه شده بود نیز به نوبه خود گویای نوع نگاه مهندس بازرگان به فعالیتهای سیاسی است: «[مهندس بازرگان] به عدهای که در پادگان عشرتآباد به ملاقاتش میرفتند میگفت: «اعلامیههای محرم و عاشورا که در آن از قیام و مبارزه مسلحانه و بدوش کشیدن اسلحه سخن رفته است کار ساواک است و از طرف نهضت آزادی نیست.»(ص118) بنابراین با توجه به جوانب قضایا، نمیتوان سخن آقای فارسی را درباره نقش مهندس بازرگان در اشاعه تفکر براندازی نظام سلطنتی و ضرورت مبارزه مسلحانه با رژیم شاه، پذیرفت. البته این به معنای نادیده گرفتن تلاشها و مجاهدتهای مرحوم بازرگان در جریان نهضت اسلامی مردم ایران نیست. بیشک ایشان از جمله اندیشمندان مسلمانی بود که سهم و نقش بسزایی در آشنا سازی جامعه، بویژه طیف جوان و دانشجو با مفاهیم و اندیشه اسلامی داشت و در زمره نیروهای مبارزی به حساب میآمد که سالها رنج زندان را بر خود هموار کرده بود اما به هر حال در این مسیر، ایدهها، چارچوبها و محدودههایی برای خویش داشت که نباید آنها را نادیده انگاشت. به همین دلیل، انتساب برگزاری مراسم عاشورای 1343 و راه انداختن دستههای عزاداری هزاران نفره را در سالگرد 15 خرداد 42، که در نهایت به زد و خورد و درگیری میان پلیس و عزاداران در میدان بهارستان منجر شد، به این نهضت و تعبیر کردن از آن مراسم به «نقطه اوج قدرت و نفوذ سیاسی نهضت آزادی ایران»(ص110) جای تأمل جدی دارد. واقعیت آن است که مراسم مزبور با تلاش و جدیت نیروهای جمعیت مؤتلفه اسلامی و عضو شاخص آن، حاج مهدی عراقی تدارک دیده و برگزار شد: «بچهها مقدمات دسته روز عاشورا را فراهم کردند، این دفعه از مسجد شاه قرار شده بود راه بیفتیم بیاییم خیابان سیروس و از آنجا هم بیاییم مجلس و از آنجا برویم به طرف دانشگاه. عکسهای بزرگی از حاج آقا انداخته (شده بود) و آماده شده بود و پلاکاردها هم همان پلاکاردهای سال گذشته یک مقدارش بود... زد و خورد شد بین بچهها و پلیس... البته توی آن درگیری و زد و خورد 38 نفر دستگیر شدند که از جمله خود من بودم.»(ناگفتهها، خاطرات شهید مهدی عراقی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1370، صص201-200) همچنین اگرچه آقای فارسی به از پای درآمدن یک افسر توسط حاج مهدی عراقی اشاره دارد، اما خود ایشان در بیان خاطراتش که درگیریها و زد و خوردهای صورت گرفته در این مراسم را نیز مورد توجه قرار میدهد، چنین واقعهای را بیان نمیدارد.
اظهارات آقای فارسی درباره «قانع ساختن» جمعیت مؤتلفه به در پیش گرفتن «مبارزه مسلحانه» نیز در خور توجه است: «پس از انتشار تراکتهای دعوت به مبارزه مسلحانه در خرداد سال 43، به محض این که به پادگان عشرتآباد رفتم با اعتراض و سرزنش مهندس عزتالله سحابی روبهرو شدم... اندیشه مبارزه مسلحانه و اشکال مختلف اقدام قهرآمیز را در هیأتهای مؤتلفه اسلامی مطرح ساختم. با دلایل و شواهد بسیار و نقل تجربههای ملل دیگر، ضرورت آن را جهت کسب پیروزی, به اثبات رساندم. قانع شدند. سابقه همکاری با فداییان اسلام و شهید بزرگوار نواب صفوی را داشتند. روحیهشان هم مساعد بود و گفتههایم آنان را قویدل و مصممتر ساخت»(ص124) فحوای کلام آقای فارسی در این زمینه به گونهای است که اگر چه نیروهای مؤتلفه سابقه حضور در کنار نواب صفوی و فدائیان اسلام را داشتند، اما رویکرد به مبارزات مسلحانه در دستور کار آنان نبود و اگر از سوی ایشان چنین توصیه و سفارشی به آنها نمی شد, این خط مبارزاتی در مؤتلفه شکل نمیگرفت. هرچند به ضرس قاطع نمیتوان در اینباره اظهار نظر کرد اما مسلم است که روحیه طیف رهبری و اعضای مؤتلفه، بویژه سابقه حضور در فدائیان اسلام که نزدیک به یک دهه قبل از آن, با در پیش گرفتن فعالیتهای مسلحانه, راه را برای بسیاری از اقدامات از جمله ملی شدن صنعت نفت هموار کرده بودند, کاملاً منطبق بر این نوع رویکرد به مسائل بود. حاج مهدی عراقی درباره نحوه شکلگیری شاخه نظامی در مؤتلفه با اشاره به این که وقایع پانزدهم خرداد نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مردم ایران بوده است, میگوید: «طرح یک شاخهای به نام شاخه نظامی [که] در درون سازمان به وجود بیاید مطرح شد. بچهها موافقت کردند...خوب, اول چیزی که ما به فکرمان میرسید که در مبارزات احتیاج داریم مسئله نارنجک بود و به حساب وسایل احتراقی و آتشزا... چون من توی کار معدن هم بودم یک مقدار دینامیت ما میگرفتیم برای کار معدن, خوب از خود دینامیت ما میتوانیم استفاده کنیم.»(مهدی عراقی، ناگفتهها,ص205)
به هرحال، در اظهارات شهید عراقی نکتهای مبنی بر این که طرح تأسیس شاخه نظامی از بیرون جمعیت به آن القاء شده باشد, وجود ندارد. از سوی دیگر، باید نظر داشت که در شرایط آن هنگام, رویکرد به مبارزات مسلحانه در میان جوانان با انگیزههای اسلامی به صورت چشمگیری اوج گرفته بود، کما این که حزب ملل اسلامی توسط آقای سیدکاظم موسویبجنوردی در سال1340 بر مبنای مبارزات مسلحانه پایهریزی میشود و چندی پس از آن نیز جدایی مرحوم حنیفنژاد و سعید محسن از نهضت آزادی با همین زاویه دید صورت میگیرد. بدیهی است در چنین فضا و شرایطی, بازماندگان و هواداران فداییان اسلام به عنوان پیشتازان نیروهای مسلمان در عرصه فعالیتهای مسلحانه از انگیرههای بسیار بالایی برای گام نهادن در این مسیر برخوردار بودهاند.
نکته قابل توجه دیگر در این بخش از اظهارات آقای فارسی، طرح موضوعی مبنی بر اجازه امام(ره) برای ترور برخی شخصیتهای رژیم پهلوی است: «مرحوم حاج صادق امانی... از بنده خواست برای تعیین هدفهای مورد نظر, جلسهای با او داشته باشم. آقای هاشم امانی و شهید حاج مهدی عراقی هم شرکت داشتند. شاه, حسنعلی منصور- نخستوزیر- اسدالله علم وزیر دربار, و چند نفر دیگر را تعیین کردیم... امام(ره) در پنهان و شفاهاً چنین اجازهای را به بعضی از مؤمنان هیأتهای مؤتلفه داده بودند».(ص127) این در حالی است که هیچ یک از عوامل دستاندرکار این اعدامهای انقلابی و نیز آگاهان از مسائل مربوطه, اشارهای به این نظر و حکم امام(ره) نکردهاند. حاج مهدی عراقی در خاطرات خود عنوان میدارد که پس از مطلع شدن از قصد دولت منصور برای ارائه لایحهای به منظور اعطای مصونیت به 1700 مستشار آمریکایی و اطلاع دادن این موضوع به حضرت امام(ره)، ایشان به صرف مطلع شدن از کلیت این قضیه حتی حاضر به سخنرانی علیه آن نشدند: «این مسئله آمد با آقا مطرح شد, آقا این جوری قبول نکردند، گفتند تا مدرک نباشد ما نمیتوانیم روی آن حرفی بزنیم، شما [اگر] بتوانید، مدرکش را تهیه بکنید... جفت این صورت جلسه را در اختیار آقا گذاشتیم، که آقا دو کار انجام دادند؛ یکی آن اعلامیه کاپیتولاسیون را دادند و یکی هم گذاشتند روز چهارم آبان که به حساب شاه جلوس داشت، آن سخنرانی ضد کاپیتولاسیون را علیه شاه کرد.»(مهدی عراقی، ناگفتهها، ص207) حاج مهدی عراقی در ادامه خاطراتش به شرح چگونگی ترور منصور میپردازد و حتی وارد جزئیات اجرای طرح میشود، اما هیچ عملی را بر دو کار صورت گرفته توسط امام(ره) در این باره نمیافزاید، حال آن که اگر امام(ره) اقدام یا حتی اشاره دیگری در این زمینه کرده بود، شهید عراقی که از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه و دستاندرکار این طرح بود، یقیناً از آن اطلاع داشت و به آن اشاره میکرد. مهندس لطفالله میثمی نیز در خاطرات خود به نقل از آیتالله انواری، فتوای این اقدام را به شهید مطهری نسبت میدهد: «گویا آقای انواری در محفلی گفته بودند که فتوای ترور منصور را آیتالله مطهری داده بود، ولی به نام من تمام شد؛ اما قضیه را لو نداده بود. آقای رفسنجانی هم در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه، به مناسبت سالگرد شهادت آیتالله مطهری، گفت: آیتالله مطهری در یک حرکت سرّی، فتوای ترور منصور را داده بودند و این خیلی سرّی بود.» (خاطرات لطفالله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص277)صرفنظر از صحت و سقم نسبت فتوای مزبور به شهید مطهری، باید توجه کنیم که در تمامی اظهارات مربوط به ماجرای مزبور، مطلقاً ردی از فتوای صریح یا تلویحی امام خمینی(ره) در این باره نمیبینیم.
بخش دیگری از خاطرات آقای فارسی مربوط به دوران حضور ایشان در کشورهای عراق، لبنان و سوریه است. در این دوران ایشان از جمله نیروهای مرتبط با امام(ره) بوده و خدمات قابل تحسین و تقدیر بسیاری در این چارچوب انجام داده است. تنظیم سخنان امام(ره) طی جلسات درس ولایتفقیه و چاپ آنها در پاییز سال 49 در بیروت تحت عنوان کتاب «حکومت اسلامی»(ص141) ازجمله اقدامات ماندگار و بسیار مؤثر ایشان محسوب میشود. در این زمینه چاپ و نشر متن برخی سخنرانیهای دیگر امام(ره) را نیز باید مورد اشاره قرار داد که همراه با تألیفات خود ایشان، در اشاعه اندیشه انقلاب، روشنگری افکار یا پاسخگویی به شبهات و ادعاهای دیگران، از سطح تأثیرگذاری بسیار خوبی برخوردار بودند. در این حال ایشان برخی مسائل را از زاویهای مورد توجه قرار داده که تأمل برانگیز است.
آقای فارسی با اشاره به استقرار جمعی از نیروهای ضد رژیم، اما وابسته به قدرتهای بیگانه ازجمله تیمور بختیار، مراد رزمآور و پناهیان در عراق، ابتدا بر این نکته تأکید میورزد که نه تیمور بختیار و نه پناهیان و رزمآور علیرغم اصرار فراوان و تدارک دیدن واسطههای مختلف، هرگز موفق به کسب اجازه ملاقات با امام(ره) نشدند و حتی نتوانستند «برای یک بار به بیت ایشان قدم بگذارند»(ص222) که این البته بیانگر ژرفاندیشی و دقتنظر امام(ره) در مسائل مربوط به مبارزه بود، اما در فرازهای بعدی آقای فارسی ضمن بیان حضور خود در پایگاهها و مراکز مربوط به این افراد و مطلع شدن از برنامهها و امکانات آنها خاطر نشان میسازد: «هرچه را میدانستم گفتم تا [امام(ره)] در جریان همه کارهای پشت پرده و طرح تجزیهطلبانه بعثیها و شوروی، و مشخصات عوامل آنها قرار گرفتند.»(ص225) بیتردید ارائه چنین اطلاعاتی و امثال آن از سوی ایشان و دیگر شخصیتها درباره موضوعات مختلف، میتوانسته بر وسعت اطلاعات امام(ره) بیفزاید، اما نمیتوان وسعت و عمق نگاه نافذ امام(ره) را تحتالشعاع اظهار نظرها و آراء و دیدگاههای دیگران نشان داد. شاید بهترین نمونه در این زمینه را بتوان نوع برخورد امام(ره) با مسئله سازمان مجاهدین خلق در سال 49 و 50 دانست. به طور کلی سازمان در دو مقطع حساس تلاش کرد تا تأییدیهای از امام(ره) به عنوان یک مرجع بزرگ شیعه کسب کند.
نخستین بار در اواسط سال 49 است که 9 نفر از اعضای سازمان مجاهدین با یک هواپیمای ربوده شده عازم بغداد میشوند و از آنجا که مورد سوءظن بعثیها قرار میگیرند، بازداشت و شکنجه میشوند. در آن هنگام، به گفته حسین روحانی، «ترابحقشناس یکی از کادرهای قدیمی سازمان با امام خمینی در نجف اشرف ملاقات نمود. در این ملاقات، ترابحقشناس به عنوان نماینده سازمان و با در اختیار داشتن معرفینامهای از آیتالله طالقانی که ضمن آن از افراد سازمان و ازجمله محمد حنیفنژاد و سعید محسن به عنوان جوانان مؤمن و مبارز یاد شده بود، از امام درخواست نمود که اگر در امکان ایشان هست، جهت آزادی افراد فوقالذکر (جمعاً 9 نفر بودند) از زندان بغداد کوششی به عمل آورند. امام پاسخ گفته بودند که من اصولاً با دولت عراق رابطهای ندارم و امکان چنین کاری را ندارم.»(حسین احمدیروحانی، سازمان مجاهدین خلق، ص133) اواخر سال 1350 نیز که پس از دستگیری بخش اعظم کادر مرکزی سازمان، محاکمه آنها آغاز شده بود، بار دیگر نماینده سازمان، و این بار حسین روحانی، برای تشریح مواضع ایدئولوژیک آن سازمان نزد امام(ره) رفت و با ارائه جزوات مختلف، طی جلسات متعدد به این کار مبادرت ورزید: «در طول جلسات بعدی که مجموعاً به 6 یا 7 جلسه رسید، من بدون حضور هیچ فردی دیگری در منزل مسکونی امام در نجف اشرف خدمت ایشان میرسیدم و دربارهی مسائل مختلف با ایشان صحبت کردم... در مرحله بعد دربارهی مواضع ایدئولوژیک سازمان توضیح مختصری داده شد و در این مورد قرار شد امام دو تا از جزوات سازمان را که در آن موقع در اختیار من بود، یعنی جزوهی «راه انبیاء، راه بشر» و «امام حسین» را مطالعه کنند.»(همان، ص134)
به گفته حسین روحانی، امام(ره) پس از شنیدن مواضع ایدئولوژیک و مطالعه جزوات مزبور، ایرادات و اشکالاتی را به آنها وارد میآورند و در نهایت از تأیید سازمان خودداری میکنند، اما نکته جالب نوع برخورد امام(ره) با توصیههای یاران روحانی خویش درباره این سازمان است: «ایشان در عین حال که دادن این اعلامیه را به ضرر حال و وضع زندانیان مورد نظر ما میدانستند، اضافه کردند که من قبل از شناختن کامل آقایان و حرکتشان نمیتوانم چنین کاری بکنم. من به ایشان گفتم که مگر توضیحات من و معرفی شخصیتهایی چون آیتالله منتظری، طالقانی، مطهری و حجتالاسلام رفسنجانی در این مورد کافی نیستند؟... ایشان در جواب گفتند: خیر، هنوز کافی نیست و من باید بیشتر از اینها در جریان کار آقایان قرار بگیرم و به همین آقایان و یا دیگر افراد مورد اطمینان بگویید که باز هم درباره شما همین نامه را بنویسند.»(همان، ص136) بنابراین مشخص است که اگرچه امام(ره) از دریافت اطلاعات پیرامون مسائل مختلف از سوی افراد مورد اطمینان خویش کاملاً استقبال میکردند، اما تحت تأثیر اظهار نظرهای آنها قرار نداشتند، کما این که در واقعه مورد اشاره در بالا، جمعی از نزدیکترین اصحاب و یاران ایشان با اصرار فراوان خواستار اخذ تأییدی هستند که البته مورد موافقت امام(ره) قرار نمیگیرد.
این دقت نظر امام(ره) طبعاً در تمامی زمینهها بوده و آرا و اندیشههای دکتر علی شریعتی را نیز در برمیگرفته است. به طور کلی رویه امام(ره) در قبال دکتر شریعتی، عدم موضعگیری له یا علیه ایشان بوده و علیرغم جو پر التهابی که حول و حوش این موضوع وجود داشت و سؤالات متعددی که به صورت کتبی یا شفاهی در این باره مطرح میشد، امام(ره) هرگز از موضع اصولی خویش عدول نکرد. با توجه به این مسئله، طبعاً برای خوانندگان این سؤال مطرح میشود که آقای فارسی با اشاره به ارسال نامهای حاوی پارهای ایرادات به کتابهای دکتر شریعتی از سوی آقای مرتضی عسگری به امام(ره) و عدم تأیید اشکالات مزبور از سوی ایشان و سپس توصیه هشدارآمیز خود به امام(ره) در مورد عواقب تأیید دکتر شریعتی، قصد روشن ساختن کدام زاویه تاریک از این قضیه را دارد: «...[امام] فرمودند: «همه آن موارد را مراجعه کردم و خواندم. هیچیک درست نبود!»... عرض کردم؛ «همانطور که بر حضرتعالی پوشیده نیست نویسنده دانشمند، بویژه کسی مثل دکتر شریعتی که در زمینههای مختلف اظهار نظر کند و چیز بنویسد قطعاً نوشتههایش از سهو و خطا خالی نخواهد بود. اگر حضرتعالی، ایشان را نوعی تأیید بفرمایید مردم همه آثارش را صحیح مطلق تلقی خواهند کرد. و این تبعات نامطلوبی هم خواهد داشت.»(ص310) البته پاسخ امام(ره) به ایشان مبنی بر این که «بنا ندارم کسی را تأیید کنم. اما طرفداران زیادی دارد... دارد خدمت میکند.» (ص311) بیانگر رویه کلی امام(ره) در این موارد است، ولی تکرار صحه گذاریهای آقای فارسی بر عملکردها و اظهارنظرهای امام(ره) در این خاطرات جای تأمل دارد، کما این که ایشان هنگامی که در زمستان 51، یعنی یک سال پس از ملاقات حسین روحانی با امام(ره)، متوجه عدم تأیید سازمان مجاهدین از سوی ایشان میشود، اینگونه به تأیید عملکرد امام(ره) میپردازد: «خدا به حضرتعالی رحم کرده است که تأییدی نفرمودهاید» و سپس به ایشان خاطر نشان میسازد: «آقا، حضرتعالی اگر خدای نخواسته تأییدی میفرمودید، هم به حیثیت حضرتعالی لطمه شدیدی میخورد و هم به مردم، و رژیم از این خیلی سوءاستفاده میکرد. به خدا قسم اگر حضرتعالی تا آخر عمر کلمهای بر زبان نیاورید و اعلامیهای ندهید و هیچ کاری نکنید بهتر از این است که همه این کارها را انجام بدهید ولی چنین خطایی هم خدای نخواسته از شما سربزند!...».(صص314-313)
حضور آقای فارسی در لبنان و نوع روابط ایشان با گروههای مبارز لبنانی و فلسطینی در این مقطع از دوران مبارزه نیز حاوی نکاتی است که باید به آنها پرداخت. به طور کلی از آنچه در این خاطرات آمده است میتوان دریافت که ایشان در این برهه روابط به مراتب گرمتر و نزدیکتری با سازمان الفتح داشته و در مقابل از جنبش امل و مجلس عالی شیعیان به رهبری امام موسیصدر و همکاری دکتر چمران فاصله میگرفته است. آقای فارسی نقطه آغاز این افتراق و جدایی را مدیریت دکتر چمران بر هنرستان برجالشمالی و به دنبال آن، اخراج محمدصالح حسینی از این هنرستان «به خاطر فعالیتهای اسلامی و نظامیش» ذکر کرده و افزوده است: «ازجمله گفتند: فرانسویها از این که فیلمهای اهدائیشان نمایش داده نشده است ناراضی شده تهدید به قطع کمک مالی کردهاند. به خاطر ادامه کمک مالی و دو لیسانسیهای که زبان فرانسه تدریس میکنند مصلحت این است که محمدصالح را از نظامت مدرسه بردارند! بنده و محمدصالح حسینی از این رفتار و از این سیاست، ناراحت شدیم. اما رابطه خود را با آقای صدر تا مدتی دیگر ادامه دادم.»(ص253) ایشان سپس با اشاره به پارهای روابط آقای صدر با رژیم پهلوی درصدد بیان زمینههای فاصلهگیری خود از این جنبش برمیآید و در نهایت هنگامی عملکرد آن را در مسیر صلاح شیعه و مردم لبنان ارزیابی میکند که به دولت سوریه و الفتح نزدیک میشود: «سرانجام روابط شورای عالی شیعه با ساواک و به دنبال آن رژیم شاه، تیره گشت. آقای صدر متوجه دولت سوریه و الفتح شد و کار تا حدود زیادی در مسیر خیر و صلاح شیعه و مردم لبنان و ملت فلسطین قرار گرفت.»(ص 257) در اینجا طبعاً این سؤال رخ مینماید که چرا آقای فارسی نگاه خود را صرفاً به یک سوی این مسئله معطوف داشته و ضمن بیان پارهای مسائل راجع به آن، از بیان مسائل درونی سازمان الفتح اجتناب میورزد، در حالی که سازمان مزبور از جنبههای مختلف دارای ضعفهای اساسی بود، به گونهای که ضعفها و کاستیهای جنبش امل در مقایسه با آنها، چندان به نظر نمیآمدند. به عنوان نمونه، ضعف سازمان الفتح در زمینه مسائل عقیدتی و نیز میزان تقید اعضای آن به موازین و احکام اسلامی به حدی بارز و نمودار بود که حتی برخی معتقدند یکی از عوامل تشدید انحراف ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق را باید طی کردن دورههای آموزشی کادرهای مرکزی و بالای آن زیر نظر این سازمان و تأثیرپذیری شدید از افکار و رفتار آن بدانیم. البته تردیدی نیست که با این همه، نزدیک شدن جنبش امل به الفتح و سوریه از آنجا که جبهه واحدی را در مقابل صهیونیستها و عوامل آنها تشکیل میداد، به نفع مردم لبنان و فلسطین بود، اما هنگامی تصویری صحیح و تحلیلی همه جانبه از این مسئله به ذهن خوانندگان منتقل میشود که پیش از آن در مورد نقاط ضعف و قوت هر دو طرف قضیه سخن به میان آمده باشد.
نکته مهمتر در این زمینه به نوع روابط خود آقای فارسی با جنبش الفتح و بویژه رژیم حاکم بر لیبی به ریاست معمر قذافی باز میگردد. آقای فارسی آنگونه که خود بیان میدارد در اوایل بهار 1352 عازم لیبی میشود، اما مسئله قابل توجه دراین زمینه، تعریف و ارزیابی ایشان از شخصیت معمر قذافی است که به نظر میرسد بخشهای مختلف آن با یکدیگر همخوانی ندارند. ایشان در ابتدا از آقای قذافی به عنوان فردی که «بیش از عبدالناصر احساسات تند مذهبی و اطلاعات دینی داشت» و «با فراگرفتن معارف اسلامی و سیاسی از دانشمندانی که مخفیانه در کنار خود جای داد به صورت یک سیاستپرداز اسلامی ظاهر گشت»(ص344) یاد میکند که طبعاً تصویری کاملاً مثبت و موجه را از قذافی به مخاطب ارائه میدهد، اما اندکی بعد اظهار میدارد که مسلمانان متعهد و آگاه لیبی «تمایلات قومگرایانه انقلاب و حکومت لیبی را مغایر با اسلام میدانستند، وانگهی، کشاندن دختران عفیف دانشآموز و دانشجوی لیبیایی به صحنه سیاست و بیحجاب کردن آنان را انحرافی از خط شریعت میشمردند» و روحانیون آن کشور نیز مخالف سیاستهای دولت لیبی بودند.(ص347) همچنین به گفته آقای فارسی «شوروی و عواملش هم که رفته رفته در دولت و سیاست لیبی نفوذ میکردند به این سیاست و به دور شدن انقلاب و حکومت لیبی از اسلام، دامن زدند.»(ص348)
در اینجا سؤالی پیش میآید: اگر صرفاً به همین کلام آقای فارسی درباره سیاست و حکومت تحت ریاست معمر قذافی بسنده کنیم، چطور ایشان حاضر میشود که لیبی را به عنوان مرکز استقرار و آموزش نیروهای مبارز ایرانی در نظر بگیرد: «طرح مشروحی برای بسیج مجاهدان ایرانی از داخل و خارج و تمرکز آنان در لیبی، و راههای انتقال ناگهانی و سریع آنان به داخل ایران، و سایر لوازم آن، تهیه کرده، ارائه دادم. این طرح مورد پسند و استقبال مسئولان لیبیایی واقع شد.»(ص348) این سؤال هنگامی به صورت جدیتری برای ما مطرح میشود که حساسیت آقای فارسی را درباره وابستگیهای سیاسی و ایدئولوژیک گروه پناهیان به شوروی و یا برخی ارتباطات جنبش امل برای کسب منابع مالی، در نظر داشته باشیم. این حساسیت آقای فارسی تا جایی است که پس از وقوف بر ماهیت عملکرد گروه پناهیان و وابستگیهای آن به شوروی، با ارسال پیامی به مرحوم حنیفنژاد هشدار میدهد که نیروهای سازمان را از طریقی جز بغداد به لبنان بفرستد تا مبادا گرفتار دارودسته وابسته و تجزیهطلب پناهیان شوند. مسلماً اینگونه حساسیتها را باید جزو نقاط قوت آقای فارسی به شمار آورد، اما به هر حال جای سؤال باقی است که چرا علیرغم این روشنبینیها, ایشان حساسیت لازم را روی سازمان الفتح و بویژه رژیم قذافی- که اتفاقاً علمای اسلامی لیبی هم از آن اظهار ناراحتی میکردند- نشان نمیدهد و بلکه درصدد تربیت نیروهای مبارز در آن کشور است. اگر انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود و طرح آقای فارسی جنبه عملی به خود میگرفت, آیا براستی در پایگاههای تحت نظارت رژیم قذافی نیروهایی که بتوانند در جهت «انقلاب اسلامی» و استقرار «نظام جمهوری اسلامی» فعالیت کنند, تربیت میشدند؟ نگاهی به وضعیت رژیم لیبی تحت ریاست قذافی از ابتدای استقرار تا زمان حاضر, میتواند ما را در یافتن پاسخ این سؤال یاری دهد.
آقای فارسی در ادامه خاطراتش, به انتشار جزوهای 20 صفحهای تحت عنوان «تسلط بر قوه مجریه» در بهار 57 اشاره دارد و به نوعی این جزوه را تأثیرگذار بر خط سیر پیروزی انقلاب اسلامی میداند: «هزاران نسخه از آن را به داخل کشور و اروپا و آمریکا فرستادم. اینک با توجه به سیر حوادث, حرکات دشمن در دو زمینه سیاسی و نظامی, و شیوه و تاکتیکهایی که مردم و برادرانمان در نیروهای مسلح و انتظامی پیش گرفتند, تجدید مطالعه آن مایه عبرت و تأمل خواهد بود.»(ص423) اما با دقت در محتوای جزوه مزبور، قادر خواهیم بود غلبه رویکرد به فعالیتهای مسلحانه را برای پیروزی انقلاب در آن مشاهده کنیم. هنگامی که آقای فارسی به 6 اصل بنیادین توصیه شده در این جزوه به منظور فرسایش و پراکندن نیروهای دشمن اشاره میکند این مسئله به صورتی روشن, نمایان میگردد، چرا که از 6 اصل مزبور, 4 اصل آن حاوی توصیههای نظامی و مسلحانه است: «...3- افزایش واحدهای مجاهد مسلح مخفی متحرک, و مسلح کردن آنان به سلاحهای سبک فوقالعاده موثر, 4- مسلح کردن عشایر وطنپرست... 5- دادن آموزش نظامی به تودههای وسیع مردم در شهر و ده... 6- انجام اصلاحاتی در کلیه فعالیتهای مسلحانه جاری و تجدید سازمان آن...».(ص432) از سوی دیگر ایشان در ادامه, ایده حمله به بخشهایی از نیروهای مسلح را نیز مطرح میسازد: «ما باید تنها به عناصر یا واحدهایی از آنان حمله مسلحانه کنیم که در دفاع از سلطه و حکام جائر شرکت عملی دارند و در ریختن خون مردم دست داشتهاند... این قواعد اقتضا دارند که عناصر دشمن را دستهبندی کنیم و برای از میان برداشتن آنهایی که اثر و خاصیت جنگی عمده دارند اولویت قائل شویم.»(ص433) ایشان در ادامه، ارتش را جدای از نیروهای شهربانی و ژاندارمری و ساواک ارزیابی میکند و آن را تا حد زیادی از هدف تهاجمات مسلحانه دور نگه میدارد.
فارغ از این که در آن مقطع حساس تا چه حد این تمایز و تفکیک منطبق بر واقعیت بود، اساساً مشی امام(ره) برای پیروزی انقلاب اسلامی نه تنها مبتنی بر عملیات مسلحانه نبود، بلکه تحذیر جدی مردم از برخورد خشونتآمیز با کلیه نیروهای مسلح - اعم از ارتش، شهربانی و ژاندارمری- بود. به همین دلیل نیز مردم در هدیه کردن گل به عوامل مسلح رژیم، اساساً تفاوتی میان آنها قائل نمیشدند، بنابراین در طول سال 57 هرگز نه مسلح شدن تودههای مردم در شهرها و روستاها و مناطق عشایری در برنامه کار رهبری انقلاب قرار داشت و نه حمله و هجمه به هیچیک از بخشهای نیروهای نظامی و انتظامی مورد تأیید امام(ره) بود و به اجرا درآمد. البته نانوشته نماند که استراتژی تقابل مسلحانه با رژیم شاه، در آن هنگام طرفدارانی جز آقای فارسی نیز داشت و تحرکاتی هم از سوی آنان برای تهیه و تأمین اسلحه از داخل و خارج صورت میگرفت، اما این استراتژیها نه مورد تأیید امام(ره) بود و نه توانست نقشی را در پیروزی انقلاب ایفا کند. به طور کلی آنچه میتوان از آن به عنوان درگیری مسلحانه مردم در طول دوران انقلاب یاد کرد متعلق به روزهای 21 و 22 بهمن ماه است که نقطه آغاز آن نیز از درون نیروهای نظامی و در مرکز آموزش نیروی هوایی بود. این درگیری داخلی، به سرعت ابعاد بیرونی یافت و هنگامی که در روز 21 بهمن ماه با اعلام حکومت نظامی از ساعت 4 بعدازظهر میرفت تا یک سرکوب گسترده نظامی شکل بگیرد، امام(ره) با فراخواندن مردم به زیر پاگذاردن حکومت نظامی و حضور در خیابانها این توطئه را درهم شکستند و از آن پس «مردم» به حمایت از همافران وارد درگیریهای مسلحانه شدند که بسرعت دامنه آن گسترش یافت و به سقوط پیاپی پادگانها و مراکز انتظامی رژیم شاه انجامید. بنابراین درگیریهای مزبور کاملاً جنبه خودجوش داشت و مبتنی بر برنامهریزیهای افراد و گروههای مختلف نبود. در واقع باید گفت اگر طرحها و ایدههای مختلفی که راه پیروزی انقلاب را از مسیر درگیریهای نظامی و مسلحانه کوچک و بزرگ تدارک میدیدند، به مرحله اجرا درآمده بودند، شاید هرگز مردم ایران طعم پیروزی انقلاب را نمیچشیدند و این دورنگری و وسعت نظر امام(ره) بود که جامعه را از درغلتیدن به این وادی بسیار خطرناک و بیفرجام، نجات بخشید.
آقای فارسی در فراز دیگری با اشاره به تشکیل دولت موقت و شورای انقلاب از سوی امام(ره)، خاطر نشان میسازد: «تا آنجا که به امام(ره) مربوط بود از تحقیق و پرسوجو کوتاهی نفرمودند» و بلافاصله با بیان خاطرهای از اولین سفرش به پاریس، به گونهای خود را طرف مشورت رهبر انقلاب در این زمینه عنوان میکند: «در اولین سفرم به پاریس، در حضور آقای دکتر ابراهیم یزدی از بنده پرسیدند: «آقای دکتر یزدی را میشناسید؟»(ص466) در این زمینه باید خاطر نشان ساخت که این سؤال امام(ره) از آقای فارسی، آن هم نزد خود آقای یزدی بیتردید نمیتواند به منظور «تحقیق و پرسوجو» درباره آقای یزدی برای سپردن مسئولیتی به ایشان در شورای انقلاب یا دولت موقت باشد، چرا که سابقه آشنایی امام با آقای یزدی حداقل به یک دهه پیش از این تاریخ بازمیگردد و در طول این مدت وظایفی نیز از سوی امام(ره) به ایشان واگذار شده بود. از طرفی، آقای یزدی در آن هنگام ازجمله فعالترین اشخاص در کنار امام(ره) بود و مسلماً اگر امام(ره) شناخت کافی از ایشان نداشت، هرگز آقای یزدی امکان کسب چنان موقعیتی را به دست نمیآورد؛ بنابراین سؤال امام(ره) از آقای فارسی صرفاً به منظور ایجاد زمینه آشنایی میان این دو تن بوده است و نه مسئلهای دیگر.
در ادامه این بحث، آقای فارسی جملهای را از زبان امام(ره) خمینی نقل میکند که انتساب طرز تفکر مستتر در آن به امام(ره)، به هیچ وجه با واقعیات همخوانی ندارد. به گفته آقای فارسی، امام(ره) «وقتی در پاریس دیدند بعضی از شاگردانشان با دکتر ابراهیم یزدی کج خلقی دارند یا انتقاد بر حق میکنند به آنان یادآور شدند که «من آقای دکتر یزدی را کار دارم.»! یعنی فعلاً و برای مدتی به او احتیاج دارم، مواظب رفتارتان باشید.»(ص466) این که امام(ره) در این زمینه چه اظهار نظری داشتهاند، باید از خلال گفتهها و خاطرات چند شخصیت حاضر در پاریس در آن مقطع، معلوم و مشخص گردد، اما مفهومی که پشت این اظهارات آقای فارسی نهفته، چیزی جز نگاه ابزاری امام(ره) به افراد و شخصیتها نیست، حال آن که امام(ره) در مقاطع مختلف ثابت کردند که هرگز به این نوع نگاهها، نزدیک هم نشدهاند و سعی ایشان در طول دوران مبارزات و پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی تلاش در جهت بهرهگیری از کلیه نیروها و استعدادها و حفظ آنها در مسیر خدمت به اسلام بوده است. حتی زمانی که برخی از این نیروها به دلایل مختلف، دچار اختلافنظر با ایشان میشدند یا پا را از مسیر صحیح بیرون میگذاردند، امام(ره) حداکثر سعی خود را برای حفظ آنها در چارچوب انقلاب و جلوگیری از به بیراهه رفتنشان میکردند. پس از استعفای دولت موقت به دنبال اشغال لانه جاسوسی، علیرغم نوع نگاهی که در جامعه و در سطح مسئولان به مرحوم بازرگان وجود داشت امام(ره) با ادامه فعالیت ایشان در شورای انقلاب موافقت کردند. انتصاب دکتر یزدی به سرپرستی مؤسسه کیهان به عنوان بزرگترین مؤسسه مطبوعاتی کشور و خاورمیانه در آن هنگام، اقدام دیگری بود که برای حفظ آقای یزدی در چارچوب انقلاب به عمل آمد. تلاش امام(ره) برای حفظ بنیصدر در طول دوران ریاستجمهوری وی علیرغم تمامی بداخلاقیهایش و در نهایت نصیحت پدرانه به وی برای ماندن در کشور و پرداختن به تحقیق و تدریس حتی پس از عزل از ریاستجمهوری و مسائلی که در جنب این قضیه روی داده بود، نمونه دیگری از نگاه و رفتار اسلامی و انسانی امام(ره) به شمار میآید و در نهایت، توصیه مشفقانه امام(ره) به آقای منتظری پس از عزل از قائممقامی برای اجتناب از برخی اطرافیان و هوشیاری در قبال بازیچه دست بدخواهان انقلاب شدن، جملگی حاکی از آنند که هرگز استفاده مقطعی و موقت از افراد مد نظر امام(ره) نبوده و ایشان نگاه ابزاری به دیگران نکردهاند، بلکه با جامعنگری و خیراندیشی خود برای انقلاب، نظام و اشخاص، سعی داشتهاند تمامی ظرفیتهای موجود را به کار گیرند و حتیالمقدور آنها را حفظ نمایند. البته اگر کسانی علیرغم تمامی تلاشها و توصیههای امام(ره)، بر فاصلهگیری از انقلاب و نظام اصرار ورزیده و گام در مسیر دیگری نهادهاند، طبعاً مسئولیت این امر برعهده ایشان نبوده است.
آقای فارسی در مقایسهای میان شورای انقلاب و دولت موقت این نتیجه را اخذ میکند که «شورای انقلاب در مجموع برای مسئولیت مهمی که برعهده داشت در مقایسه با هیئت دولت بازرگان برای مسئولیت محدود و مأموریتهای معدودش در سطح پایینتری بود. شاید بتوان گفت که آن دو نهاد اختلاف سطح فاحشی داشتند، علاوه بر این که هر انتقادی که نسبت به دولت بازرگان و سیاستهایش وارد و بر حق باشد- نه از قماش تهمتها و دشنامهای رایج- بر شورای انقلاب واردتر است و سهم آن شورا در مقایسه با آن دولت بیشتر است.»(ص467) البته آقای فارسی در ادامه دستکم به 6 مورد از انتصابات نامناسب مهندس بازرگان در مجموعه همکاران خود اشاره دارد که گویای بخشی از ساختار دولت موقت است؛ لذا در مقایسه میان اعضای شورای انقلاب و دولت موقت نمیتوان نظریه آقای فارسی را مورد تأیید قرار داد. از طرفی همانگونه که آقای فارسی هم اشاراتی دارد، این دو نهاد دارای دستور کار و وظایف متفاوتی بودند. به طور کلی وظیفه شورای انقلاب در دو مقوله کلی «تهیه پیشنویس قانون اساسی» و «زمینهسازی برای انتقال قدرت به یک دولت منتخب مردم» خلاصه میشد. البته شورای انقلاب با توجه به جایگاهش از یکسو و نیاز کشور به قانون از سوی دیگر، عهدهدار وضع قوانین مورد نیاز و همچنین نظارت بر عملکرد دولت موقت نیز بود و در حد توان و مقدورات و شرایط زمان در مسیر اصلاح عملکردها و برنامهها فعالیت میکرد که همواره با اعتراضات مهندس بازرگان مبنی بر مداخله دیگران در کار دولت موقت مواجه بود. به هرحال، با توجه به جمیع شرایط، جای سؤال است که چگونه آقای فارسی با بیان این که دولت موقت «بعضی سیاستهای غیرانقلابی و عملکردهایی غیرمکتبی هم داشت. این را باید شورای انقلاب، و امام(ره) تصحیح میکردند.»(ص466)، علت مهار نشدن خطاهای دولت موقت را نه مقاومت اعضای آن در برابر تذکرات دوستانه کلیه نیروهای انقلاب بلکه عدم کنترل دولت از سوی رهبری و شورای انقلاب اعلام میدارد؟ چرا آقای فارسی مشروح انتقادات خود از برخی مسائل را بخوبی به یاد میآورد و با چاپ بخشهای کوتاه و بلند از سخنرانیهای خویش، خوانندگان را از آنها مطلع میسازد، اما اشارهای به اندرزها، توصیهها، راهنماییها و بعضاً اخطارها و هشدارهای عتابآلود امام(ره) به مسئولان مختلف در جهت اصلاح برنامهها و عملکردهایشان نمیکند و بلکه مسئولیت پارهای از اشتباهات دولت موقت را نیز بر دوش ایشان میاندازد؟
ماجرای تشکیل «سازمان نهضتهای آزادیبخش» که آقای فارسی آن را مبتنی بر پیشنهاد ارائه شده از سوی خود برای تأسیس «وزارت امت» میخواند، موضوع دیگری است که باید مورد توجه قرار گیرد. در این زمینه گفتنی است ابتدای انقلاب با توجه به شرایط فکری و سیاسی موجود، اندیشه همبستگی امت اسلامی، کمک به نهضتهای آزادیبخش (بویژه در سرزمینهای اسلامی) و روشنگری افکار و اندیشهها در میان ملتهای مسلمان و مستضعف برای دستیابی به استقلال و آزادی، از جمله تفکرات و برنامههایی بود که اذهان بسیاری را به خود مشغول ساخته و در خارج از کشور نیز استقبال قابل توجهی از آن میشد. بنابراین در آن برهه، نظریات و طرحهایی با این محتوا، در قالبهای مختلف از سوی شخصیتهای گوناگون ازجمله آقای فارسی (با توجه به تفکرات و تجربیات انقلابیاش) ارائه میگردید. اما آنچه به تشکیل «واحد نهضتهای آزادیبخش» در سپاه پاسداران انجامید، جریانی جدای از آنچه آقای فارسی بیان میکند، دارد. در واقع مبدع و بنیانگذار این جریان را باید شهید محمد منتظری دانست که با نیت و اندیشهای انقلابی و پاک- اما در عین حال دارای برخی اشتباهات و خطاها در برنامهریزیها و عملکردها- بحث کمک به جنبشهای آزادیبخش و نیز ارتباط با برخی کشورهای انقلابی را با شور و حرارت خاصی مطرح و دنبال کرد. متأسفانه در کنار ایشان، عنصری ناپاک و فرصتطلب به نام سیدمهدی هاشمی توانست زمینههایی برای رشد خود فراهم آورد، سپس با نفوذ در شورای فرماندهی سپاه- با توصیه آقای منتظری- و قرار گرفتن در مسئولیت روابط عمومی سپاه، واحد نهضتهای آزادیبخش را تشکیل دهد و مبادرت به فعالیتهایی خارج از مصالح انقلاب اسلامی کند. در این حال از آنجا که برخورداری از حمایت بیدریغ آقای منتظری هرگونه برخوردی را با وی در چارچوب وضعیت موجود غیرممکن ساخته بود، در سال 61، هنگام تدوین و تصویب اساسنامه سپاه، بکلی این واحد از اساسنامه حذف و بدین ترتیب سیدمهدی هاشمی از سپاه اخراج گردید. سپس وی اقدامات خود را در خارج از آن و تحت حمایت آقای منتظری پی گرفت. اگرچه بحث پیرامون مسائل مربوط به این شخص و جریان همراه وی فراوان است اما نکات بالا بیانگر آنند که تشکیل واحد نهضتهای آزادیبخش در سپاه، روالی جدای از سخن آقای فارسی داشته است.
آقای فارسی استعفای دکتر کریم سنجابی از وزارت امور خارجه را نیز ناشی از سخنرانی خود در 24 فروردین 1358 تحت عنوان «انترناسیونال اسلامی» و تبیین اصول سیاست خارجی کشور بر این مبنا، عنوان میدارد: «دو روز بعد، وزیر امور خارجه دولت موقت، دکتر کریم سنجابی که سال پیش به رهبری جبهه ملی برگزیده شده بود استعفا داد. او جهت حرکت آتی انقلاب اسلامی را تشخیص داد و فهمید که دولت انقلاب اسلامی، جای امثال او نیست.»(ص493) البته در ناهمخوانی طرز تفکر دکتر سنجابی با اصول سیاست خارجی مورد نظر رهبری انقلاب، شکی نیست، کما این که چندماه بعد، مهندس بازرگان و کلیت دولت موقت نیز به همین دلیل از مسئولیت خود کناره گرفتند، اما انتساب استعفای دکتر سنجابی به سخنرانی روز 24 فروردین 58، قابل قبول نیست. در واقع اگر خواسته باشیم علاوه بر علت کلی مزبور، علل دیگری را برای این مسئله در نظر بگیریم باید به اختلافات و رقابتهای پیدا و پنهان مهندس بازرگان و دکتر سنجابی طی سالهای پس از انشعاب نهضت آزادی از جبهه ملی (به ویژه ساز و کار دولت موقت در رابطه با ایشان به عنوان وزیر امور خارجه) توجه نماییم. دکتر سنجابی در خاطراتش، ضمن ابراز ناراحتی از ارتباط مستقیم مهندس بازرگان و دکتر یزدی با سولیوان سفیر آمریکا در تهران، خاطر نشان میسازد: «...علل استعفای من از جهاتی که اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتی بود که در سفارت [ایران در] واشنگتن میکردند، از جهت مداخلاتی بود که در سفارت پاریس و جاهای دیگر میکردند و از جهت این که سیاست و روش خارجی دولت ما معلوم نبود ولی در واقع علت عمده استعفا وضع عمومی حکومت بود.»(دکتر کریم سنجابی، خاطرات سیاسی، طرح تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، تهران، انتشارات صدای معاصر، 1381، ص363) اشاره دکتر سنجابی به مداخلات در سفارت کشورمان در واشنگتن، به نحوه عملکرد آقای شهریار روحانی - داماد دکتر یزدی- برمیگردد که مسئولیت این سفارتخانه را برعهده گرفته بود و بدون توجه به جایگاه وزیر امور خارجه، مستقیماً در ارتباط با دکتر یزدی و مهندس بازرگان بود. این وضعیت طبعاً مورد اعتراض شدید دکتر سنجابی قرار گرفت و عاملی برای استعفای ایشان گردید. به هر حال، اگر سخنرانی و اعلام مواضع آقای فارسی به عنوان یک عامل مشخص و تأثیرگذار در استعفای ایشان مطرح بود دکتر سنجابی دستکم باید در خاطرات خود اشارهای به آن میکرد.
آقای فارسی درباره تسخیر لانه جاسوسی نیز یکی از سخنرانیهای خود را زمینهساز این واقعه بیان میدارد. اگرچه میتوان اینگونه موضعگیریها و روشنگریها را در آن شرایط در قالب یک مجموعه عوامل مورد توجه قرار داد، اما نمیتوان به مثابه یک عامل منحصر به فرد و تعیین کننده پذیرفت: «پیش از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، تظاهراتی در میدان فلسطین همراه با راهپیمایی برگزار شد. سخنران آن بنده بودم. سیاست دولت بازرگان را در زمینه امور خارجی و فلسطین مورد انتقاد قرار دادم. سپس از ملاقات وی و چند تن از همکارانش با برژینسکی- مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا- در پایتخت الجزایر، به شدت انتقاد کردم. این انتقادات، زمینه را در افکار عمومی برای تسخیر لانه جاسوسی فراهم ساخت.»(ص495) واقعیت آن است که در آن هنگام علیرغم هشدارها و اخطارهای مکرر امام(ره) درباره برنامهها و توطئههای آمریکا که آثار و تبعات آن بخوبی در کشور مشاهده میشد، مهندس بازرگان بیشترین تهدید و خطر را از جانب شوروی و گروههای چپ احساس میکرد و ضمن حملات تند به آنها، نگاه خوشبینانهای به آمریکا داشت؛ از این رو، دانشجویانی که در قالب اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان - دفتر تحکیم وحدت- گرد هم آمده بودند و در پاسداری از حریم انقلاب اسلامی کوشش میکردند، مواضع انتقادی تندی نسبت به دولت موقت داشتند و اعمال حساسیت بیشتر درباره توطئههای آمریکا و عوامل آن را ازجمله در مورد گروههای چپ که دانسته و نادانسته عامل اجرای این توطئهها شده بودند، کاملاً ضروری میدانستند. در این فضای کلی و عمومی حاکم بر جامعه و بویژه قشر دانشجو، ملاقات مهندس بازرگان و دکتر یزدی با برژینسکی در الجزایر این مسئله را برای دانشجویان مسلمان انقلابی کاملاً روشن ساخت که انتظار از دولت موقت برای اتخاذ یک سیاست انقلابی در مقابل آمریکا، هرگز به جایی نخواهد رسید لذا خود باید در این زمینه گام بردارند و دستکم اعتراضشان را به توطئهافکنیهای آمریکا به گونهای واضح اعلام کنند. تصمیم به تصرف سفارت آمریکا بر این مبنا گرفته میشود و به اجرا درمیآید. بنابراین بیتوجهی به جمیع عوامل و زمینههای مؤثر در اتخاذ این تصمیم و منحصر کردن آن در یک سخنرانی، منطبق بر واقعیات تاریخی کشورمان نیست. از سوی دیگر، اظهارات آقای فارسی درباره نحوه موضعگیری امام(ره) در مقابل گروگانها نیز منطبق بر واقعیتها نیست. ایشان از ملاقاتی با رهبر انقلاب سخن به میان میآورد که طی آن آثار و عواقب گوناگون «کشتن» گروگانها را با اشاره به سیره پیامبر، عرف سیاسی بینالمللی و مصالح انقلاب به امام(ره) گوشزد کرده است، اما «امام بیدرنگ فرمودهاند: «ولی ما آنها را میکشیم!»(ص510) این در حالی است که از ابتدای واقعه گروگانگیری، هیچگاه مسئله «کشتن» گروگانها مطرح نبوده و فقط درباره محاکمه آنها بحث میشده است؛ بنابراین معلوم نیست چرا قبل از محاکمه و صدور حکم، آقای فارسی بر خود لازم دیده است تا به امام(ره) درباره عواقب کشتن! گروگانها هشدار دهد، چنانکه گویی زمان دقیق اعدام آنها نیز مشخص و اعلام شده است. از سوی دیگر، موکول کردن تعیین تکلیف گروگانها به مجلس شورای اسلامی، حاکی از نوع نگاه امام(ره) به نحوه مواجهه با این موضوع بوده است و در این چارچوب نظری، هیچ جایی برای برخوردی از آن نوع که آقای فارسی بیان میدارد، وجود ندارد.
اظهارات آقای فارسی درباره نحوه تشکیل سپاه پاسداران در ابتدای انقلاب و نقش خود و برخی اشخاص دیگر در این مسئله نیز درخور توضیحاتی است. به طور کلی در آستانه پیروزی انقلاب، یکی از دغدغههای نیروهای انقلاب از هر طیف و دستهای، نحوه حراست و حفاظت از نهال نوپای انقلاب بود. در آن هنگام طبعاً امکان اتکای به ارتش و نیروهای انتظامی برای این منظور به لحاظ از هم پاشیدگی سازمانی و نیز حضور برخی نیروهای وابسته و نامطمئن در آنها، وجود نداشت و حتی خطر کودتای فرماندهان وفادار به پهلوی نیز از نظرها دور نمانده بود، به همین دلیل تقریباً به صورت همزمان این طرح و ایده در میان طیفهای مختلف شکل گرفت که انقلاب و نظام نیازمند نیرویی نظامی است که خود آن را پایه گذاری کرده باشد و وظیفه حفاظت از انقلاب را برعهده گیرد. البته همزمان با پیروزی انقلاب، کمیتههای انقلاب اسلامی نیز به صورتی کاملاً خودجوش در محلات مختلف به وجود آمدند. این کمیتهها مسلح به سلاحهایی بودند که از پادگانها به دست آمده بود و در واقع جانشین نیروهای شهربانی به حساب میآمدند و مسئولیت حفظ امنیت در محلهها، کنترل عبور و مرور و خنثی کردن تحرکات و عملیات ضد انقلابیون را بر عهده داشتند، اما از آنجا که احساس میشد خطراتی به مراتب بزرگتر متوجه انقلاب است، نیاز به وجود یک نیروی نظامی انقلابی در ابعاد وسیعتر، کاملاً احساس میشد.
بر همین اساس تلاشهایی از چند سو آغاز شد. همانگونه که در خاطرات آقای فارسی نیز اشاره شده، یکی از اقدامات در این زمینه از سوی دولت موقت و با محوریت دکتر یزدی صورت گرفت که همان ابتدای کار نیز موضوع با امام(ره) در میان گذارده شد و ایشان طی حکمی حجتالاسلام لاهوتی را به عنوان نماینده خویش در این نیرو منصوب کردند. اما همزمان و به موازات این کار دیگرانی هم با دغدغه حفاظت از انقلاب، اقداماتی را در این راستا آغاز کرده بودند. شهید محمد منتظری ازجمله این افراد بود که با جمعی دیگر تشکیلاتی را بدین منظور راهاندازی کرده و مشغول آموزش نظامی به نیروهای جوان و پرشور انقلابی بودند. عدهای نیز با محوریت آقایان محسن رفیقدوست و دانشمنفرد گام در این مسیر گذارده بودند و در نهایت «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» هم که در همان اوان انقلاب با ائتلاف 7 گروه اسلامی دارای سابقه فعالیت مسلحانه در پیش از انقلاب، شکل گرفته بود، بویژه در ارتباط با کمیتههای انقلاب اسلامی، مشغول چنین فعالیتهایی بود. البته دولت موقت با مشاهده این وضعیت تلاش بسیاری کرد تا بلکه بتواند با توجه به حضور نماینده امام در تشکیلات نظامی تحت نظر خویش، دیگر بخشهای فعال در این زمینه را هم تحت مدیریت خود درآورد و بدین ترتیب زمام امور «سپاه پاسداران» را به طور کلی در دست خود بگیرد. به همین دلیل نیز در روز شنبه 5 اسفندماه 1357، اقدام به برگزاری یک گردهمایی از نیروهای تحت مدیریت دولت موقت با عنوان «گردهمایی پاسداران انقلاب اسلامی» شد و در آن آقایان لاهوتی، دکتر یزدی و دکتر افروز به سخنرانی پرداختند و اهداف و وظایف سپاه پاسداران را بیان کردند. (ر.ک. به جنگ نامه اول: پیدایش نظام جدید، جلد اول، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، صص203-202) در این حال با توجه به دیدگاه سایر نیروهای دستاندرکار تشکیل سپاه در مورد دولت موقت و بویژه شخص دکتر یزدی، هیچ گونه موافقتی از سوی آنها برای قرار گرفتن مدیریت و فرماندهی سپاه پاسداران در دست این نیروهای وجود نداشت. لذا بحثها و اعتراضهایی در این زمینه آغاز شد که البته امام(ره) نیز در جریان تمامی آنها قرار داشتند.
مجموعه این بحثها و اظهار نظرها در نهایت بدانجا ختم شد که از هر یک از به اصطلاح سپاههای چهارگانه، سه نماینده در پادگان جمشیدیه حضور یابند و این جمع 12 نفره با حضور یک عضو شورای انقلاب، آقای هاشمیرفسنجانی، به تدوین اساسنامه سپاه بپردازند و پس از تصویب آن، سپاه واحد تحت نظر شورای انقلاب رسمیت یابد و مشغول کار شود. در این اساسنامه که روز 5 اردیبهشت 1358 به تصویب رسید خاطر نشان شده است: «این سپاه به دستور رهبر انقلاب اسلامی تحت نظارت شورای انقلاب با توجه به نظریات و کمک دولت تشکیل گردیده است.»(جنگ نامه اول، پیدایش نظام جدید، ص783) روز 16 اردیبهشت ماه نیز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسماً طی اطلاعیهای از سوی شورای انقلاب اعلام گردید: «بسمهتعالی، به دستور رهبر عالیقدر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تحت نظارت شورای انقلاب تشکیل شد. شورای فرماندهی این سپاه به تأیید و تصویب شورای انقلاب رسیده است. امید است مسئولین منتخب و افراد ذیصلاح به یاری خداوند متعال و برحسب ضوابط مصوبه به پیشبرد امر عظیم انقلاب اسلامی کوشا و در انجام وظایف محوله موفق باشند.»(روزنامه کیهان، یکشنبه 16 اردیبهشت 1358، شماره 10699، ص2)
به این ترتیب در شرایط بسیار پرتلاطم روزها و هفتههای نخست پس از پیروزی انقلاب، یکی از اموری که میتوانست به جای حفاظت از انقلاب، خود دستمایهای برای بروز درگیریها و تشنجات مسلحانه داخلی شود و انقلاب را در معرض تهدیدات جدی قرار دهد، با درایت و هوشیاری امام(ره) به گونهای مدیریت شد که فرجامی بسیار نیکو در پی داشت. این، البته با تصویری که آقای فارسی از نحوه مدیریت امام(ره) در این زمینه ارائه میدهد، تفاوت چشمگیری دارد. در این تصویر، امام(ره) «مردد ماندهاند که مسئله را چگونه حل بفرمایند!»(ص505) و لذا آقای فارسی با ارائه طریق تلاش میکند تا ایشان را از تردید و بلاتکلیفی، رهایی بخشد. همچنین طبق روایت آقای فارسی، «شخصیت معظم» عضو شورای انقلاب از ایشان میخواهد تا کار تشکیل سپاه را «زیر نظر آقای سرتیپ مسعودی و آقای قطبزاده» دنبال کند(ص505) حال آن که شخصیتهایی که از سوی شورای نگهبان به عنوان ناظر بر روند شکلگیری سپاه و در واقع رابط میان شورای انقلاب و این نهاد برگزیده شدند و برای مقاطعی این مسئولیت را داشتند به ترتیب عبارت بودند از آیتالله هاشمیرفسنجانی، آیتالله موسویاردبیلی و آیتالله خامنهای و هرگز نامی از آقایان مسعودی و قطبزاده بدین منظور در میان نبوده است، کما این که در خاطرات هیچ یک از دستاندرکاران تشکیل سپاه- از هر طیف و گروهی- نمیتوان نامی از آقای جلالالدین فارسی را در این مورد خاص مشاهده کرد. البته ناگفته نماند که آقای فارسی از جمله نیروهای مبارز انقلاب در آن برهه به شمار میآمد که حتی حزب جمهوری اسلامی به عنوان فراگیرترین و قدرتمندترین تشکیلات سیاسی کشور در آن هنگام، ایشان را به عنوان کاندیدای نخست خود برای ریاست جمهوری برگزید. به همین مناسبت نیز در خاطراتی که از آن دوران و راجع به مسائل سیاسی مختلف بر جا مانده نام آقای فارسی مکرر به چشم میخورد، اما در قضیه شکلگیری سپاه پاسداران، اشارهای به نام ایشان در هیچ جا نشده است.
در مورد مسائل مربوط به نخستین دوره انتخابات ریاست جمهوری, همان گونه که آقای فارسی خاطر نشان کرده, حزب جمهوری اسلامی و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم, ایشان را به عنوان کاندیدای خود بدین منظور برگزیدند، اما پس از آن که شبهاتی پیرامون ایرانیالااصل بودن آقای فارسی مطرح شد علیرغم اصرار و ابرام بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی که از نزدیکترین یاران امام(ره) محسوب میشدند, امام(ره) خواستار کنارهگیری ایشان از کاندیداتوری شدند. بیشک این تأکید امام(ره) در آن برهه معنایی جز تقید نظام جمهوری اسلامی به قانون و جلوگیری از رخنه هرگونه شبهه و شائبهای در انطباق کامل و بینقص نخستین دوره انتخابات ریاستجمهوری بر قانون, نداشت. آقای فارسی خود, این حقیقت را در قالب این عبارت بیان میکند: «یقین کردم که امام(ره) با صلاحدید اخیرشان خیر نظام جمهوری اسلامی را میخواهند و مایلاند ترک اولایی صورت نگیرد.»(ص519) مشاهده چنین نظری از آقای فارسی طبعاً خواننده را به این یقین میرساند که ایشان با تمام وجود تصمیم و نظر خیر اندیشانه امام(ره) را پذیرفته است، اما اشارات به برخی از وقایع پس از انصراف از کاندیداتوری همراه با کنایاتی است که به این یقین, تردیدهایی وارد میسازد: «وقتی در بیانیه کوتاهی, حقیقت امر, و القای شبهه رقیبان و دشمنان, و انصراف خود را از نامزدی اعلام کردم, روحانیون و انقلابیون والامقام و با سابقه, حزب اللهیها و مکتبیها, غمگین و ناراحت و نگران شدند.»(ص520) و از سوی دیگر «ضد انقلاب, مخصوصاً منافقین و سلطنتطلبان و هواداران غرب, و دولتهای غربی و اسرائیل از شادی در پوست نمیگنجیدند.»(ص521) ایشان سپس با اشاره به برخی رفتارها و تصمیمات بنیصدر در ابتدای دوران ریاست جمهوریاش, ناراحتی خود را از تصمیم امام(ره) این گونه عیان میسازد: « امام در هفتههای اول ریاست جمهوری بنیصدر به عمق فاجعهای که پیش آمده بود پی بردند.» (ص526)
مسلماً آنچه امام(ره) را بر آن نظر نگه داشته بود, نگاه جامع ایشان به کلیت نظام جمهوری اسلامی بود؛ لذا حداکثر دقت خود را به کار میبستند تا فارغ از احساسات و تمایلات افراد مختلف, مراحل استقرار و نهادینه شدن نظام به انجام رسد. البته در این مسیر, چه بسا که مصائب و مشکلات و ناملایماتی هم به وقوع پیوست که لاجرم تحمل میگردید، اما هرگز مصلحت کل نظام و مردم به خاطر پرهیز از این گونه مسائل زیر پا گذارده نمیشد. مسلماً اگر آقای فارسی این مسئله را با دقت نظر و تأمل بیشتری مورد توجه قرار میداد, نوع قضاوت ایشان در این باره- که در لابلای کلمات و عبارات به کار گرفته شده مستتر است- به گونهای دیگر میشد و چه بسا که آثار آن بر بخشهای دیگری از خاطرات ایشان نیز به چشم میخورد.
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران