به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
محمد جعفری که در زمره افراد بسیار نزدیک به آقای ابوالحسن بنیصدر تعریف میشود، بلافاصله بعد از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان مسلمانان پیرو خط امام رسماً به عنوان نماینده ایشان در سفارت مستقر شد. جعفری که یکی از عناصر فعال روزنامه انقلاب اسلامی بود در دوران ریاست جمهوری آقای بنیصدر و انتصاب آقای نوبری به ریاست کل بانک مرکزی، جایگزین ایشان به عنوان سردبیر این روزنامه شد. بعد از پیوند مجاهدین خلق با جریان روزنامه انقلاب اسلامی و شورش مسلحانه در 30 خرداد 60 و مخفی شدن بنیصدر، جعفری دستگیر و برای مدتی زندانی گردید. وی پس از آزادی از زندان به انگلیس رفت و در آنجا پناهنده شد.
------------------------------------------------
مدخل
بنا به گفته آقای فتحالله بنیصدر در اواخر دی و یا اوایل بهمنماه 57 در جلسهایکه در منزل آقای فریدون سحابی تشکیل شد با آمریکاییها بر سر ایجاد دولتی نیرومند با وحدت ارتش و روحانیت توافق بعمل آمد. آقای سولیوان واپسین سفیر آمریکا در ایران در کتاب خود از این توافق سخن به میان آورده است. آقای دکتر یزدی در این رابطه میگوید: «غربیها به خصوص آمریکاییها نگران آن بودند که خلائی با رفتن شاه از ایران ایجاد میشود و کشور را با خطر پیروزی کمونیستها روبرو میکرد. آنها تصور میکردند یک ائتلاف و نزدیکی میان ارتش و روحانیون این خطر را منتفی میسازد. روحانیون علیالاطلاق ضد کمونیست هستند. ارتش ضد کمونیست است، روشنفکران به خصوص ملی- اسلامی مصدقیها علیالاصول ضد آمریکایی و ضد انگلیسی هستند. در حالیکه بخش عمده روحانیون ضد مصدقیاند. بر این اساس نزدیکی ارتش و روحانیون و حذف روشنفکران، خلاء بیرون رفتن شاه را پر میکند و خطر پیروزی کمونیستها را منتفی میسازد.»... بنابر همین نقل قولها، کسانی که در خط آزادی و استقلال ایران که مصدق بیانگر آن بود، عمل میکردند، میبایستی حذف میشدند و چنین نیز شد. ما تا بعد از کودتای خرداد 60 و انتشار بعضی از مصاحبهها و خاطرات داخلی، و خارجیها و رو شدن بعضی از اسناد دیگر از این توافقها هیچ اطلاعی نداشتیم.(صص3-2)
فصل اول: جانشینان انقلاب
شورای انقلاب
مرحوم مهندس بازرگان میگوید: «به دستور امام اعضاء شورای انقلاب از طرف آیتالله مرتضی مطهری در تهران مصاحبه و دعوت شدند» و «شورا در نیمه دوم آذرماه 1357 تشکیل رسمی یافت» اما «ترکیب شورای انقلاب چهار بار عوض شد. ولی همیشه اکثریت آنرا معممین تشکیل میدادند که مقربتر بودند.» آقای دکتر یزدی میگوید: «تا زمانیکه به ایران برگشتیم 8 نفر عضویت شورای انقلاب را پذیرفته بودند که عبارت بودند از مرحوم مهندس بازرگان، دکتر سحابی، سیداحمد صدرحاج سیدجوادی، مهندس سحابی، مهندس کتیرایی، دکتر شیبانی، تیمسار مسعودی و یک نفر دیگر هم بود. از روحانیون هنوز کسی عضو نشده بود و همه از سیاسیون بودند آقای خمینی به من هم گفتند که عضو شورای انقلاب باشم.»(ص4)
تشکیل شورای انقلاب از آیتالله طالقانی از جمله به علت اینکه وی عضو شورای جبهه ملی است، مخفی نگاه داشته شده بود. بعد از اینکه مرحوم طالقانی به دو ابتکار مهم: اقدام به تأسیس شورای انقلاب مرکب از همه گروهها و دستهها و برگزاری راهپیمایی تاسوعا و عاشورای حسینی دست میزند، روحانیون شورای انقلاب و نهضت آزادیها از ترس ایجاد این شورای انقلاب موازی با شورای انقلاب به خمینی اطلاع میدهند. آقای خمینی از طریق آقای دکتر یزدی به آیتالله مطهری اطلاع میدهد که با آیتالله طالقانی تماس حاصل کند و وی را به عضویت شورای انقلاب درآورد و برای برگزاری تظاهرات با آیتالله طالقانی تماس گرفته میشود و سپس ستاد مشترکی از آیتالله طالقانی، روحانیت مبارز تهران (یعنی همان روحانیهای شورای انقلاب.ن) و جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر برای برگزاری آن انتخاب میکنند و این همان راهپیمائی عظیم آرامی است که مرحوم مهندس بازرگان مینویسد: «... در 19/9/57 با تقارن روز حقوق بشر و تاسوعای حسینی و با دعوت جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر، مرحوم آیتالله طالقانی و روحانیت مبارز تهران، و به مدیریت ستاد مشترک منتخب آنان، یک راهپیمایی عظیم آرام در شهر تهران برگزار گردید.»(ص5)
معلوم میشود که از نظر آقای خمینی و هسته اولیه روحانی شورای انقلاب، اعضاء شورای انقلاب: 1- نبایستی از شورای جبهه ملی باشند. 2- نبایستی از طرفداران دکتر مصدق باشند. 3- بایستی تابع نظر آقای خمینی و یا آن 5 نفر روحانی هسته اولیه شورای انقلاب باشند.(ص6)
در تاریخ 29 بهمن 57 یعنی 7 روز بعد از پیروزی انقلاب بوسیله همین 5 روحانی یعنی آقایان محمدجواد باهنر، سیدمحمد بهشتی، سیدعلی خامنهای، سیدعبدالکریم موسویاردبیلی و علیاکبر هاشمیرفسنجانی با انتشار بیانیهای موجودیت حزب جمهوری اسلامی را اعلام کردند و در بیانیه آن بدون اشاره به جنبش ملی شدن صنعت نفت به جنبش مشروطه و جنگل در یکصد ساله اخیر اشاره میکنند و علل شکست آنرا فقدان تشکیلاتی نیرومند و منسجم معرفی کرده و در این راستا میگویند: «...ایجاد تشکیلاتی نیرومند و سامان دادن به نیروهای فعال و ایجاد انسجام و انضباطی آهنین است که میتواند حرکت انقلابی ملت را بدرستی تداوم بخشد و جنبش را از خطر انهدام و دستاوردهای آن از خطر غارت دشمن مصون بدارد...».(ص6)
همه اینها حکایت از این میکند که مرحوم مطهری با منش و روش حزب و مؤسسین آن هماهنگی ندارد و عملاً در جهت مخالف آن بوده است. به احتمال قوی وی از این مطلب به موقع مطلع شده است که آمریکائیها در تهران در منزل فریدون سحابی، بنابر توافق با بهشتی و نهضت قرار میگذارند که حکومتی نیرومند با وحدت ارتش و روحانیان به رهبری بهشتی بوجود آید و چون احتمالاً مرحوم مطهری مخالف چنین توافقی بوده است، از صحنه حذف شده است. طرفه اینکه چند روزی قبل از اینکه وی ترور شود، با آقای بنیصدر صحبتی داشته و ناراحت به نظر میرسیده، به آقای بنیصدر اظهار داشته که برای ایران و اسلام احساس خطر میکنم و از این بیم دارم که هم انقلاب و هم اسلام را از بین ببرند و کشور را هم دوباره تحویل آمریکا بدهند ... بطوریکه نقل شده است مسئول جمعوجور کردن بازجوئی گروه فرقان به آقای معادیخواه یکی از اعضای شورای مرکزیحزب جمهوری اسلامی واگذار شده است.(ص7)
دولت موقت
بنا به گفته آقای دکتر عبدالصمد تقیزاده و دیگران که در صحنه حاضر بودهاند حکم نخستوزیری را احمد آقا به آقای قطبزاده میدهد که در سالن بزرگ مدرسه علوی در حضور خبرنگاران، اربابان جراید و سایر حاضرین در مراسم معرفی نخستوزیر، برای همگان قرائت نماید که ناگهان آقای هاشمیرفسنجانی سر میرسد و پیش آقای خمینی رفته، عمامه خود را در اعتراض به اینکه چرا حکم را باید آقای قطبزاده قرائت کند به زمین میزند. آقای قطبزاده هم بدون اینکه چیزی بگوید، حکم را به آقای هاشمی میدهد و از صحنه خارج میشود.(ص8)
آقای دکتر یزدی بعد از گذشت بیست و چند سالی از انقلاب در مورد انتخاب وزراء و شرایط آن در مصاحبهای میگوید: «پس از اینکه مرحوم مهندس بازرگان دولت را قبول کرد، وزراء را نخستوزیر یعنی، آقای مهندس، به شورای انقلاب معرفی میکرد. شورای انقلاب بررسی و تصویب مینمود و هر وزیری را که شورای انقلاب تصویب میکرد دو حکم انتصاب میگرفت، یک حکم از جانب آقای خمینی و یک حکم هم از جانب آقای مهندس بازرگان بعنوان نخستوزیر.» در رژیم استبدادی گذشته وضع بدین منوال نبود. پس از معرفی وزراء توسط نخستوزیر و تصویب مجلس، هیئت دولت به حضور شاه میرسید، ولی این تنها نخستوزیر بود که احکام وزراء را صادر میکرد.(صص9-8)
چگونگی تشکیل دادگاههای انقلاب
آقای خمینی در تاریخ 5/12/57 و 9/12/57 طی احکامی جداگانه به ترتیب آقای خلخالی را به عنوان حاکم شرع دادگاههای انقلاب و مهدی هادوی را به سمت دادستان کل انقلاب منصوب کرد... ماشین اعدامهای برقآسا در دادگاههای در بسته در تهران و شهرستانها براه افتاده بود و با وجود اعتراض آقایان بنیصدر و بازرگان، اشخاص دیگر، سازمانهای حقوق بشر و NGO به این اعدامها، آقای خمینی در پاسخ به اعتراض کنندگان گفت: «چرا به ما اشکال میکنند که شما چرا دژخیمان را میکشید؟ ما در عین حال که اینها را مجرم میدانیم و باید فقط هویت آنها ثابت بشود و باید آنها را همین که هویتشان ثابت شد کشت.(صص10-9)
آقای مهندس بازرگان و دکتر یزدی معاون نخستوزیر در امور انقلاب در تاریخ 24 اسفند 57 در قم با آقای خمینی دیدار کردند که ازجمله مسائل مطرح شده در این دیدار: نحوه کار دادگاههای انقلاب بود که بدرخواست نخستوزیر، آقای خمینی دستور تجدید نظر در کار دادگاهها و توقف محاکمات تا تهیه آئیننامه و نحوه کار آنرا صادر کرد.»(ص10)
اعلامیه دولت در تاریخ 9 فروردین 58 درباره اعدامهای دادگاههای انقلاب و آئیننامه جدید اشعار دارد: «با توجه به فجایع و کشتارهای وحشیانه وحشتناک که غالب اعدامشدگان درباره مردم آزادیخواه و شرافتمند ایرانی مرتکب شدهاند از یکطرف و خرابی که انقلابهای سیاسی و اجتماعی دیگر دنیا بدنبال داشته است از طرف دیگر آنچه در ایران جریان دارد قابل اغماض و بسیار ناچیز میباشد... اینک که بدستور امام عملیات دادگاههای انقلاب متوقف گردیده است، امیدواریم بر طبق آئیننامهای که از طرف دولت تهیه شده و به تصویب شورای انقلاب میرسد و با رعایت کامل و موازین شرعی و حقوقی صحیح شرایط بازداشت و بازپرسی و محاکمه بنحو مطلوب انجام گردد.» سرانجام آئیننامه تشکیل و نحوه رسیدگی دادگاههای انقلاب که در جلسه مورخ 12 فروردین 58 شورای انقلاب تصویب گردید...(ص11)
بر اساس این آئیننامه قضات شرع و دادستان کل علاوه بر اینکه فعال مایشاء هستند، دارای اختیارات نامحدودی نیز میباشند... ثانیاً طبق سلسله مراتب، قدرت اصلی در دست آقای خمینی است که منصوب کننده قضات و دادستان کل است و دادگاهها در واقع بازوی اجرائی اوامر آقای خمینی به حساب میآیند. شورای انقلاب که تصویب کننده این آئیننامه و پیشنهاد کننده قضات و دادستان کل به آقای خمینی است، در حقیقت آن پنج روحانی شورای انقلاب که همان مؤسسین حزب جمهوری اسلامی هستند، در پشت این قدرت سنگر گرفتهاند. گرچه اینها در ظاهر خود را مقلدین و شاگردان آقای خمینی وانمود میکنند، اما آقای خمینی متقابلاً در چمبره قدرتی است که اینان عاملین آن هستند و مطلب اخیر بویژه در سال 60 آشکار میشود و آقای خمینی اسیر قدرت تنیده و مجری اوامر قدرتی میگردد که آن پنج نفر نمایندگی آنرا در اختیار دارند. کمی دورتر به توضیح این مطلب باز خواهم گشت.(ص16)
آقای دکتر یزدی و چگونگی تشکیل دادگاه انقلاب
آقای دکتر یزدی معاون نخستوزیر در امور انقلاب در مورد چگونگی تشکیل دادگاههای انقلاب بعد از 23 سال نقل میکند: «دادگاه انقلاب را دولت تشکیل داد. من بعنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب طرحش را دادم. رفتم پیش آقای خمینی و گفتم آقا انقلاب شده، مثل همه انقلابهای دنیا سینههای مردم پر از کینه و نفرت است و هر که را میگیرند، میخواهند بکشند. اگر در این مقطع اجازه داده شود که هر کسی، هر کسی را بکشد... هیچکس نمیتواند جلویش را بگیرد... آقای خمینی این حرف را پذیرفت و گفت بنشینید وآئیننامه بنویسید...(ص17)
اولاً در اینکه در همه انقلابهای دنیا پس از پیروزی کشت و کشتار شده واقعیت ندارد. در انقلاب کوبا، نیکاراگوئه، آفریقای جنوبی و... بعد از پیروزی چه کشت و کشتاری شد؟ تجربه آفریقای جنوبی در این رابطه به ما میگوید اگر به جای کشت و کشتار همین کار در ایران شده بود سرنوشت ما غیر از این میشد. ثانیاً وقتی شما قبول دارید که این انقلاب هم مثل سایر انقلابهاست آیا از خود نپرسیدهاید که آن حرفهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی که در اسلام عدالت اساس کار است و به احدی ظلم نخواهد شد... ثالثاً اگر همه با هم و بویژه دستاندرکاران اولیه میایستادند و از تشکیل دادگاه انقلاب انحصاری جلوگیری میکردند و ضابطه اساس کار قرار میگرفت نه کوشش در ایجاد ارگانهای جدید برای تصاحب قدرت، چگونه هر کس، هر کسی را میگرفت میکشت؟ و حتی اگر آقای خمینی هم مایل به کشتار بود، چگونه امکان عمل مییافت؟(صص18-17)
از جانب بعضی از مصلحین به آقای خمینی پیشنهاد شده بود که مثل پیامبر به هنگام ورود به مکه عفو عمومی اعلام کند. اما گروههای قدرتمدار که به غیر از آزادی، قبضه کردن قدرت را هدف قرار داده بودند، خواستار ضربتی عمل کردن دادگاهها و به راه افتادن ماشینهای سریع اعدام بودند، زمینه را برای بقا و تثبیت اینگونه دادگاهها آماده میکردند، غافل از اینکه در مراحل بعدی، خود گرفتار همان سرنوشت خواهند شد.(ص18)
کسانی که آقای بنیصدر و یا روزنامه انقلاب اسلامی را موجب تضعیف و یا شکست دولت موقت قلمداد میکنند، به نظر میرسد که در فهم ساده دموکراسی مشکل دارند. اگر اینها قبول دارند که دمکراسی و آزادی یعنی اینکه موافق و مخالف هر دو باشند و نظرات خودشان را هم ابراز دارند و اگر دولتی و از جمله دولت موقت با مخالفت سیاسی سقوط کرده باشد که این عین دموکراسی است... از همه کسانی که از روی غرض، ناآگاهی و یا سادهنگری میگویند: آقای بنیصدر یا روزنامه انقلاب اسلامی موجب سقوط دولت موقت شدهاند، میپرسم مرحوم بازرگان چه عملی را خواست و یا شروع کرد، و آقای بنیصدر و روزنامه انقلاب اسلامی کمک نکردند و با آن مخالفت کردند؟(صص19-18)
به جاست این نکته را تذکر دهم که غالباً مردم آقای بنیصدر و روزنامه انقلاب اسلامی را یکی میدانند. همانگونه که همه مستحضرند روزنامه با همت و کوشش آقای بنیصدر و همکارانش و به نام ایشان تأسیس شد، اما هرکسی در روزنامه مستقل از آقای بنیصدر کار میکرد و نظرات درست و یا غلط خود را ابراز میداشت و به غیر از مقالاتی که آقای بنیصدر شخصاً نوشتهاند، مابقی مطالب به مسئولیت روزنامه بود و نه آقای بنیصدر، به همین علت استقلال در کار، روح آقای بنیصدر هم از بعضی از مطالب درج شده در روزنامه خبر نداشت ولی شاید مخاطب یا مخاطبینی فکر میکردهاند که مطلب را آقای بنیصدر نوشته و یا به اشاره ایشان بوده است.(صص20-19)
آقای علیرضا نوبری سردبیر روزنامه که مشتاق بود همراه نخستوزیر به الجزایر سفر کند، نظر به اینکه اطلاع داشت که اینجانب و آقای مهندس جواد پورابراهیم با آقای صادق طباطبائی معاون نخستوزیر، در آلمان روابط دوستی داشتهایم، ما را واسطه قرار داد که برویم و از آقای طباطبائی بخواهیم که مشکل را حل کند. اینجانب و آقای پورابراهیم به اتفاق به دفتر آقای طباطبائی به نخستوزیری رفتیم. پس از تعارفات معمول، مسئله را با ایشان در میان گذاشتیم. ابتدا آقای طباطبائی گفت این چیز مهمی نیست و حل میشود. سپس شخصاً به اتاق نخستوزیر رفت و با وی در این رابطه گفتگو کرد. پس از بازگشت گفت: «متاسفانه ایشان از آن گزارش [سفر نخست به استان اصفهان] راضی نیستند و من هرچه اصرار کردم، فایدهای نبخشید.» پس از مأیوس شدن از اعزام نماینده همراه نخستوزیر به الجزایر، مطلب کوتاهی تحت عنوان «مغضوبین کاخ نخستوزیری» که چرا و بچه دلیل ما، مورد بیمهری نخستوزیر قرار گرفتهایم و چطور روزنامه بامداد، کیهان، اطلاعات، جمهوری اسلامی دوست هستند و ما دشمن، در روزنامه درج گردید.(ص21)
در طول جنگ عراق علیه ایران چندین بار آقای خمینی به بهانه جنگ پیشنهاد بستن همه روزنامهها، بجز اطلاعات و کیهان را به آقای بنیصدر داد، اما آقای بنیصدر نپذیرفت و معتقد بود که حتی وجود روزنامههای مخالف بهتر از نبود آنها است و ما نمیتوانیم به بهانه جنگ از آزادی مطبوعات که اساس مردمسالاری و دمکراسی است جلوگیری کنیم. گرچه مرحوم مهندس بازرگان از درج دو نکته ذکر شده، در رابطه با سفر اصفهان و بویراحمد و بویژه نکته اول ناراضی بودند و به همین علت ما را توبیخ کردند و اجازه ندادند که خبرنگار ما همراه ایشان به الجزایر برود، اما احدی را گمان بر این نیست که انتقادهایی از این نوع و یا شدیدتر از آن چه به حق و چه به ناحق باعث سقوط و یا استعفای دولتی گردد.(ص22)
تضعیف کنندگان دولت بازرگان از زبان بازرگان
«گروههای چپی و افراطی اصرار داشتند که استعفای دولت موقت را «سقوط دولت موقت» بنامند و معلول گروگانگیری و افشاگری بدانند، در حالیکه روز قبل از اشغال سفارت استعفاء به تصویب هیئت دولت رسیده و دو هفته پیش از آن به شورای انقلاب گزارش شده بود که اگر اخلالگریها و تعدد مراکز تصمیمگیری جای خود را به همکاری صمیمانه و یکپارچه شدن دولت و شورای انقلاب و مقام رهبری ندهد وزراء فشار میآورند و دولت موقت خود را ناچار میبیند که کنار برود... اصولاً دولت موقت از همان ماه دوم انتصاب، آمادگی خود را برای واگذاری مسئولیت و عدم قبول بینظمیها و دخالتها اعلام کرده بود و در این مدت بنا به امر و تکلیف شرعی کردن امام و اصرار شورای انقلاب ادامه بخدمت میداد و برای استعفاء و تحویل قدرت کمترین نیاز به نقشه و توطئه یا بهانهگیری و افشاگری وجود نداشت.»(ص22)
وقتی نخستوزیر در چنین موقعیتی و با این علم و اطلاع استعفاء میدهد- گرچه از قبل در مورد آن برنامهریزی کرده باشد- در اذهان چنان تداعی میشود که عمل گروگانگیری موجب استعفای دولت شده است و این عمل، دانشجویان اشغال کننده سفارت و پشت پردههای آنرا جریتر و در ادامه عمل خود مصرتر میگرداند. آقای بنیصدر میگوید: «وقتی آقای بازرگان استعفاء داد به وی اصرار کردم که استعفاء نکنید و نگذارید که با گرفتن یک سفارتخانه یک حکومتی را ساقط کنند. او گفت: «نه دیگه فایده نداره» خلاصه قبول نکرد و استعفاء داد.» در واقع استعفای مرحوم بازرگان درست بعد از گروگانگیری به منزله نازشستی بود که به مرتکبین و عوامل پشت پرده این عمل داده شد.(ص23)
صدا و سیمای جمهوری اسلامی
در زمان دولت موقت آقای صادق قطبزاده مدیرعامل صداوسیمای جمهوری اسلامی بود. وی که یکی از اعضاء اصلی و گرداننده نهضت آزادی در خارج از کشور بود از سال 1351 به بعد تحت نام نهضت آزادی در خارج از کشور فعالیت میکرد- با آقای دکتر یزدی و بعضی افراد دیگر ماهنامه پیام مجاهد را منتشر میکردند- و با رهبران نهضت آزادی رابطه و تماس داشت و آنها از وی حمایت میکردند. یکی دو هفته مانده به پرواز انقلاب، وی به اتفاق مرحوم طالقانی در پاریس اعلامیه انفصال از نهضت آزادی داده و سپس در ایران مدت کمی به عضویت کادر مرکزی حزب جمهوری اسلامی درآمد. بعد از خارج شدن از حزب جمهوری اسلامی تحت عنوان مدیرعامل صداوسیما، در مصاحبهای به همراه آقای محمد مبلغیاسلامی شرکت کرد و علیه حزب جمهوری اسلامی داد سخن داد که شرح این واقعه در جای خود خواهد آمد.(ص24)
محمدباقر نصیرالساداتسلامی مسئول سنجش افکار و مرکز تحقیقات و روابط عمومی تلویزیون در زمان صدارت آقای قطبزاده بر صداوسیما... واقعه را برای نگارنده چنین نقل کرد: دو هفته قبل از مسئله گروگانگیری از مهندس بازرگان برای سخنرانی در جامجم دعوت به عمل آمد. من با قطبزاده در مورد مهندس بازرگان به گفتگو پرداختم و به وی خاطرنشان کردم که آقای بازرگان قبل از من و شما و دیگران به مبارزه سیاسی مذهبی دست زده و در این راه از همه چیز مایه گذاشتهاند و اکنون نخستوزیر ایران است و این سازمان یکی از بزرگترین سازمانهای دولتی با 9800 کارمند است بنابراین باید به هر نحو که شده از مهندس دعوت کرد تا برای کارکنان این مؤسسه سخنرانی کنند... روز سخنرانی درست مصادف با دومین روز گروگانگیری بود. من با صادق قطبزاده قرار گذاشتم و گفتم قبل از اینکه مهندس به جامجم برسند، من شما را پیج خواهم کرد و شما برای استقبال به اول جامجم بیائید... موقعیکه اتومبیل مهندس بازرگان نزدیک جامجم رسید. به جامجم تلفن کردم گفتند که صادق قطبزاده رفته است شورای انقلاب و گفته است که من مهندس را آنجا خواهم دید. من از این عمل قطبزاده بحدی ناراحت شدم که به سختی توانستم در حضور کارکنان برنامه سخنرانی را اعلام کنم. به مهندس بازرگان گفتم که شما در مورد گروگانگیری کوتاه نیائید و محکم بایستد. ایشان با طعنه گفتند حاج آقا یعنی آقای خمینی این مسئله را تایید خواهند کرد و من هم میروم پیکارم.(صص25-24)
آقای منتظری رئیس مجلس خبرگان و امام جمعه تهران اعلام کرد دولت در قضیه کردستان مسامحه کرد و مقصر است. ستادی برای راهپیمایی تشکیل و از طرف آن ستاد مسیرهای راهپیمایی اعلام گردید و بنام راهپیمائی بزرگ وحدت امت با امام نامگذاری شده و به بسیج مردم و روحانیت پرداختند و آقای منتظری برای راهپیمائی پیام داد. روز جمعه 4 آبان 58 پس از راهپیمائی و تجمع در دانشگاه آقای بهشتی سخنرانی کرد و سپس قطعنامه همبستگی امت با امام قرائت شد. سه بند قطعنامه که مستقیماً به دولت موقت مربوط میشد، عبارتند از: «6- ما نگرانی عمیق خود را از قاطعیت و محافظهکاری دولت اظهار داشته و جداً خواهان روش انقلابی و قاطعانه برای اصلاح سیستم اداری و تصفیه و پاکسازی ادارات هستیم. 8- ما حمایت خود را از مجلس خبرگان که نمایندگان اکثریت قاطع ایرانند و اصل ولایت فقیه اعلام کرده و از آنان میخواهیم که اصول اسلامی را بدون گرایش به شرق و غرب تصویب نموده و از هیچ شایعه و تهمتی نهراسند که خدا و ملت پشتیبان آنها هستند...(صص27-26)
مجلس خبرگان
آقای دکتر مفتح سهشنبه 8 خرداد ماه 58 به خبرنگار اطلاعات اظهار داشت: «متن قانون اساسی برای اطلاع عموم منتشر میشود و پس از جمعآوری نظرات مختلف در مورد این قانون، انجام اصلاحات لازم در آن توسط یک مجمع مشورتی، قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی برای تصویب نهایی به رفراندم گذاشته میشود.» پس از آن آقای امیرانتظام معاون نخستوزیر و سخنگوی دولت، سهشنبه 29 خرداد ماه 58 اعلام داشت: «قانون اساسی در مجلس 75 نفری تصویب میشود اسم این مجلس را هر چه بگذاریم 75 نفر نماینده خواهد داشت که قانون اساسی را که از طرف دولت و شورای انقلاب تصویب شده، مورد بررسی و تصویب قرار دهد.»(ص28)
شاید این سئوال برای خواننده مطرح شود که در سخنرانی ذکر شده آقای خمینی لفظ دولت موقت را بکار نبرده است و بطور عموم به مخالفان ولایت فقیه و کسانیکه قصد انحلال مجلس خبرگان را داشتهاند راجع است، پس چطور این حملهها مستقیم متوجه دولت موقت است؟ در زمان ایراد سخنرانیهای ذکر شده کمتر کسانی اطلاع داشتند که حمله آقای خمینی متوجه دولت موقت است ولی دولت موقت خود میدانست که مخاطبین آقای خمینی در مرحله اول دولت موقت و در مرحله دوم کسانی هستند که در مجلس خبرگان در مخالفت با ولایتفقیه اظهار نظر کردهاند.(ص31)
طرح انحلال مجلس خبرگان
بطوریکه بعدها نقل و فاش گردید، هیئت دولت در جمع خود طرح انحلال مجلس خبرگان را از جمله بدلیل اینکه طبق دستور و بیانات آقای خمینی و هیئت دولت قرار بوده مجلس یکماهه کار خود را تمام کند و اکنون بیش از دو ماه از زمان گشایش آن میگذرد و هنوز به کار خود پایان نداده و معلوم نیست کی تمام خواهد شد، بنابراین پیشنهاد میشود مجلس خبرگان منحل و همان قانون اساسی مصوب هیئت دولت و شورای انقلاب و تأیید آقای خمینی به رفراندم گذاشته شود.(ص31)
اصل ماجرا را از زبان آقای امیرانتظام که پیشنهاد کننده طرح است بشنوید: «... در مهرماه 1358 برای شرکت در جلسهایکه جان استمپل و جرج کیو و کارمند دیگر وزارت خارجه آمریکا قرار بود با مهندس بازرگان نخستوزیر داشته باشند به تهران آمدم.»... درصدد برآمدم اعضای شورای مقاومت ملی سال 1332 را برای مشورت و تبادل نظر دعوت کنم. این جلسه در منزل آقای محمدتقی انوری یکی از افراد مبارز و فداکار نهضت در بازار تشکیل شد. اعضای شرکت کننده تا آنجا که بخاطر دارم عبارت بودند از آقایان عباس سمیعی، احمد صدرحاج سیدجوادی، فتحالله بنیصدر، امیرحسین پولادی، رحیم عطائی، عباس رادنیا، مقدم مراغه... هر یک از حاضران برای چارهجوئی پیشنهادی را مطرح نمود که مورد تأیید دیگران واقع نشد. نظر من بر این بود که مشکلات ما از فقدان قانون است و چون در این رابطه مجلس خبرگان ماهیتی بدعتآمیز داشت، تخلف کرده بود، طرح انحلال آن را پیشنهاد کردم.(ص32)
چپهای افراطی و مجاهدین
مرحوم بازرگان پنجمین دسته و گروه که در تضعیف دولت وی میکوشیده و چوب لای چرخش گذاشتهاند را چپهای افراطی و مجاهدین یاد میکنند: ...با وجودیکه مرحوم بازرگان چپهای افراطی و مجاهدین را جزو گروههایی که چوب لای چرخ دولت موقت میگذاشتند، قلمداد میکند اما حقیقت آنستکه اگر آقای خمینی، حزب جمهوری و روحانیت حاکم عملاً درصدد قبضه کردن قدرت و حذف دولت موقت و همه ملیون، برنمیآمدند، از مجاهدین خلق و چپهای افراطی چه کاری ساخته بود؟ تمام قدرت چپهای افراطی ایجاد بعضی از کارهای ایذائی، در بعضی نقاط بود که آن هم غالباً بوسیله خود مردم خنثی میشد. حتی از سلاحهایی که مجاهدین و چپهای افراطی از انبارهای نظامی گرفته بودند و اشغال چند ساختمان دولتی و استفاده از تعدادی از ماشینهای طاغوتی اگر آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی در صدد قبضه کردن قدرت برنمیآمدند کاری ساخته نبود. اما متأسفانه آنها با حادثهسازیهای پیدرپی خود، در گنبد و کردستان و دانشگاه برای آقای خمینی و حزب جمهوری اسلامی فرصت ایجاد میکردند تا به قبضه کردن قدرت و به زعم آقای دکتر بهشتی تحقق «دیکتاتوری صلحا» مشروعیت بخشیدند و بنا به قولی دیگر از دکتر بهشتی که گفته است، ما باید دیکتاتوری ملی داشته باشیم.(ص36)
بهرحال هنگامی که آقای خمینی بر حسب ولایت شرعی، مرحوم بازرگان را به نخستوزیری منصوب کرد و دولت وی را «دولت شرعی و دولت امام زمان نامید»، یعنی اینکه تولیت چنین دولتی در اختیار امام زمان و یا نایب امام زمان است و تنها به همین یک دلیل دولت بازرگان نمیتوانست بیش از یک کارگزار آقای خمینی عمل کند. مضافاً براینکه شرایط ذکر شده وی را خلع سلاح کرده بود و شاید به همین دلایل بوده است که مرحوم بازرگان میگفت دولت من چاقوی بیتیغه است. هرکس دیگری هم با شرایط عنوان شده حاضر به قبولی پست نخستوزیر میشد، نمیتوانست بیش از یک کارگزار عمل کند.(ص38)
تأسیس ارگانهای جدید انقلابی
مهمترین ارگانهای انقلابی که هم بلای جان دولت موقت و هم ملت ایران گردید و عامل سرکوب مردم در جهت استقرار دیکتاتوری ولایتفقیه شد، در زمان دولت موقت و با دست آن دولت پایهریزی گردید که بعد از مدت کمی بعد از تأسیس، آنها را از چنگ دولت موقت به در آوردند «بطوریکه شهید چمران، مانند آیتالله لاهوتی، از مشارکت در شورای سه نفری سپاه پاسداران بعنوان نماینده دولت خودداری کرده، میگفت این دستگاه (یعنی سپاه) درست شد که بازوی نظامی حزب باشد.» و جهاد سازندگی «تبدیل به شعبه عمران اجرائی و تبلیغاتی حزب در روستاها گردید.»(ص38)
چگونگی تشکیل سپاه پاسداران
آقای امیرانتظام معاون نخستوزیر در تاریخ 12 اسفند 57، در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام داشت: «بر اساس تصمیم هیئت دولت سپاه پاسداران انقلاب ایجاد خواهد شد. آئیننامه آن تهیه شده و در دست مطالعه و رسیدگی است، و تا چند روز دیگر پس از تصویب این آئیننامه اعلام خواهد شد و گارد ملی بوجود خواهد آمد.» متعاقب آن، مجدداً آقای امیرانتظام در تاریخ 12 فروردین 57 در مصاحبه مطبوعاتی دیگر ضمن توجیه وظایف ارتش که دفاع از مرز است و توجیه وظایف سپاه پاسداران انقلاب گفت: «سپاه پاسداران انقلاب که کمکم با دیدن دورههای آموزشی، کارآمد میشوند وظیفه بسیار مهمی برعهده خواهند داشت زیرا ما نمیخواهیم 28 مرداد دیگری تکرار شود. از این پس تمام قسمتهای فرماندهی ارتش بعهده شوراها خواهد بود و شوراها هستند که در ارتش، ژاندارمری و شهربانی نقش فرماندهی را اجراء خواهند کرد. بنابر این هیچکس در سمت فرماندهی قرار نخواهد گرفت و این امکان برای همیشه از بین خواهد رفت که یکنفر دست به کار خلافی بزند.(ص39)
با مطالبی که در مورد فرماندهی نیروهای نظامی و انتظامی در این مصاحبه گفته شد، معلوم میشود که ارتش و نیروهای انتظامی از همان اول محکوم به انحلال بودهاند و سپاه پاسداران تأسیس شده است که مانع احتمالی کودتا، در ته مانده ارتش و نیروهای انتظامی باشد. غافل از اینکه همین سپاه انقلاب در حذف و سرکوب مؤسسین اولیه آن و حمایت از گروگانگیری و حفاظت و پشتیبانی از گروگانگیرها و حامیان آشکار و پشت پرده آن شرکت خواهد کرد و همین سپاه با کمک دادگاههای انقلاب کودتای خرداد سال 60 را ترتیب خواهد داد و...(ص40)
در واقع آنچه که مرحوم لاهوتی در مورد سپاه گفته تأکید بر نقشی است که آقای امیرانتظام سخنگوی دولت مشروحتر و واضحتر در مصاحبهاش عنوان کرده بود. اما هم مرحوم لاهوتی، نماینده امام در شورای سپاه و هم شهید چمران نماینده دولت در شورای سپاه خیلی زود دریافتند که این سپاه در واقع برای بازوی نظامی حزب جمهوری اسلامی درست شده است که هر دو آنرا ترک کردند.(ص40)
زمان نه چندان دور نشان داد که آقای خمینی جانب آقای لاهوتی را رها کرد و به جانب حزب و قدرت رفت و در تمام دوران آقای خمینی چنین مشی را طی کرده است. در این مورد خاص با تأیید آقای خمینی و تصویب شورای انقلاب، آقای خامنهای که یکی از بنیانگذاران حزب و عضو شورای مرکزی آن بود، مأمور هماهنگی سپاه گردید و باز بر اساس گفته صریح آقای لاهوتی اعضای شورای فرماندهی انتصابی، حزبی بودند و با وجود مطلع گردانیدن آقای خمینی از مسائل درون سپاه، وی مشکل را به نفع حزب خاتمه داده است... شورای انقلاب هم آقای خامنهای را مسئول هماهنگ کردن همه گروههای مسلح در زیر یک سقف کرد و او هم افراد حزب جمهوری اسلامی را به شورای فرماندهی سپاه- با این بهانه که بعد از 6 ماه شورای فرماندهی انتخابی مسئولیت سپاه را بعهده خواهد گرفت- منصوب نمود.(ص42)
آقای دکتر یزدی بارها اعلام کرده است که من سپاه را تشکیل دادم. آخرین گفته وی را میآورم: «میدانید سپاه را خود من تشکیل دادم. ما دیدیم جوانهایی که در دوره انقلاب داوطلبانه اسلحه بدست گرفته بودند، اگر به حال خودشان رها میشدند، معضلات و مشکلات و آسیبهایی بدنبال داشت... با همکاری مهندس توسلی آییننامه و اساسنامهای نوشتیم که بر اساس آن، جوانان مسلح در انقلاب زیر پوشش سپاه پاسداران میشدند. این آییننامه تصویب شد. به موجب این آییننامه شورای فرماندهی مرکب از نمایندگان دولت، دادستان کل، وزارت کشور، ستاد کل ارتش و رهبر انقلاب تشکیل شد. زیر نظر این شورا یک ستاد اجرائی بوجود آمد.» وی میگوید: «سپاه یک فرمانده نداشت، بلکه یک شورای فرماندهی درست کرده بودیم... به پیشنهاد من آقای خمینی به مرحوم لاهوتی به عنوان نماینده خودشان در این شورا حکم داد.»(ص43)
وقتی آقای دکتر یزدی دلیل تشکیل سپاه را نبود نیرو برای حفظ امنیت عنوان میکند، نباید از آقای دکتر یزدی پرسید: 1- همافرانی که حتی در برابر حمله گارد جاویدان وارد عمل شدند و تعدادشان هم کم نبود، آماده بودند. آیا نمیشد از اینها با کمک آنچه از کلانتریها مانده بود در حفظ امنیت کشور استفاده نمود؟ 2- آیا از ارتشی که با انقلاب هماهنگ شده و رهبری انقلاب را پذیرفته و آماده خدمت بود، نمیشد از بخشی از آنها استفاده نمود؟... آقای امیرانتظام بدرستی علت تشکیل سپاه را جانشین ساختن ارتش به خاطر ترس از کودتای 28 مرداد بیان میکند.(صص44-43)
تشکیل جهاد سازندگی
هنگامی که جهاد سازندگی را ایجاد کرده بودند، روزی آقای بنیاسدی به آقای بنیصدر گفت: «به این یکی دیگر نمیتوانید هیچ ایرادی بگیرید.» آقای بنیصدر از وی پرسید طرح جهاد سازندگی یعنی چه؟ آقای بنیاسدی جواب میدهد، به جای اینکه جوانان توی شهرها بازی راه بیندازند و به قول شما بشوند بازوی استبداد، آنها را بفرستیم توی روستاها سازندگی کنند. آقای بنیصدر میگوید: این هم ایراد بزرگ دارد. شما به اسم شهر و روستا میخواهید همه جا را به کنترل این آقایان (منظور روحانیون حزب جمهوری است) در بیاورید. شما جوانها را به اسم سازندگی روانه روستاها میکنید و بعد اینها میشوند ابزار دست هر کسی که اختیار این ابزار را در دست گرفت. شما سازمان برنامه و کشاورزی دارید، این سازمانها را دمکراتیزه کنید و اشخاص را مسئول بکنید، بهتر از این نهادها عمل میکنند. کشور یک ملیون کارمند اضافی دارد حالا میخواهید یک سیل جدید هم به عنوان جهاد سازندگی راه بیندازید.(ص44)
ورود روحانیون به وزارتخانهها
هنگامی که فشار مشکلات از جانب آقای خمینی و روحانیون حزب جمهوری اسلامی بر دولت موقت غلبه کرد، مهندس بازرگان فکر میکرد که چون اینها به مشکلات کار اجرائی واقف نیستند، مرتب او را تحت فشار قرار میدهند و اگر خود وارد کار اجرائی شوند و از نزدیک مشکلات آن را مشاهده کنند، دست از سر او برمیدارند و دولت از فشار آنها رهایی خواهد یافت. بدین علت در یکی از جلسات شورای انقلاب مرحوم بازرگان پیشنهاد کرد که شورای انقلاب و دولت در هم ادغام شوند و بدین ترتیب چهار روحانی به شرح زیر وارد کابینه شدند: آقای هاشمیرفسنجانی معاونت وزارت کشور، آیتالله مهدویکنی معاون وزیر کشور، آقای دکتر باهنر معاون وزیر آموزش و پرورش و آقای خامنهای معاون وزیر دفاع.(ص45)
در واقع مرحوم بازرگان از روی نیت خیرخواهانه خود برای حل مشکل دولت و تعدد مراکز قدرت سبب شد که روحانیون در کار اجرائی وزارتخانهها شرکت کنند و مزه ماشینهای بنز ضدگلوله و صندلیهای چسبدار وزارتخانهها را بچشند و آن زندگی طلبگی در فقر و زهدنمائی را فراموش کنند.(ص45)
مرعوب خمینی
آقای مهندس بازرگان که عمری را در مبارزه گذرانده بود بهای لازم را به سابقه درخشان و کارهای خود نمیداد و مرعوب خمینی شده و علاوه بر آن با داشتن دوستان روحانی و غیر روحانی نظیر آیتالله طالقانی، آیتالله سیدابوالفضل زنجانی، آیتالله سیدرضا زنجانی، دکتر سحابی، مهندس عزتالله سحابی، دکتر شریعتی و... که آنها نیز در مبارزه با استبداد و استعمار عمری را سپری کرده بودند، با آن پنج روحانی به رهبری دکتر بهشتی وارد ائتلاف یا وحدت یا قول و قرار شده بودند... دکتر شریعتی با آن توانائی بینظیر در ایجاد طرفداران وسیع و بجا گذاشتن آن مایملک بینظیر مربوط به کدام دسته و حزب بود و به زعم خودشان به چه شخصی نزدیکتر از مهندس بازرگان و نهضت آزادی بود؟ پاسخ به این سئوالها بر من پوشیده است، شاید مرحوم بازرگان و یا دوستانش در جائی به آنها پاسخ داده باشند، تنها چیزی که میشود گفت، اینکه مرحوم بازرگان و نهضت آزادی نیروی لایزال توده مردم را رها کرده از سازماندهی آنها غافل شدند.(ص46)
روحانیهای آگاه از ناتوانی خود در زمینه داخلی با جلو انداختن مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی و با کمک آنها با آمریکائیها وارد قرارومدار و یا حداقل همکاریهائی شدهاند و سپس آمریکائیها که قدرت را در آقای خمینی و بهشتی دیدهاند، اینها را دور زده و جانب آنها را گرفتهاند. بعید نیست که آقای بهشتی به غیر از نمایندگی خمینی، خود نیز جداگانه با آمریکائیها روابطی داشته است. از گفتههای کاتم به استمپل مأمور سیاسی سفارت آمریکا در تهران چنین چیزهائی برمیآید: کاتم هفتم دیماه 57 در پاریس با آقای خمینی، دکتر یزدی و قطبزاده ملاقات داشته و در 11 دیماه 57 نتیجه نظرات خود را در تهران به استمپل میگوید: «رهبر سازمان (یعنی سازمان خمینی. ن) در داخل ایران سیدمحمد بهشتی یکی از ملاهای قلهک است... جنبش (امام) خمینی در دراز مدت قطعاً در نظر دارد که بر اساس جاذبه روحانی (امام) خمینی یک حزب سیاسی تشکیل دهد. کاتم فکر میکند چنین حزبی تمام کرسیهای مجلس را که بر سر آن رقابت میکنند بدست خواهد آورد. کاتم متذکر میشود که این فشاری روی نهضت آزادی وارد نمود که چارهای برای یک توافق بیندیشد، (یعنی با دولت بختیار.ن) ولی نه به اندازهای که بر خط سازش ناپذیر (امام) خمینی غلبه کند.»(ص47)
آیا با شورای انقلاب امری آقای خمینی و روحانیون حلقه وی، ائتلاف، توافق و یا وحدت کردن، مسئولیت در خور است و یا میبایست دست به تشکیل شورای انقلابی که معرف وحدت همه اقشار کشور و حداقل معرف نمایندگان کسانی که بر خط آزادی و استقلال کشور پابرجا مانده، مبارزه کرده و امتحان خود را پس دادهاند، زده میشد؟(ص48)
در شورای انقلاب آقای خمینی چیز عجیبی که اتفاق افتاده است اینکه درست نظیر یک شرکت یا شخصی، برای استخدام کارمندی برای شرکت و یا مؤسسه خود، مصاحبه به عمل میآورد و شرط استخدام، گردن گذاردن به تعهد و سرفراز بیرون آمدن از مصاحبه است. در شورای انقلاب آقای خمینی آقای مطهری به دستور آقای خمینی از افراد مورد نظر دعوت و مصاحبه بعمل میآورد و در صورت قبولی مصاحبه و پذیرفتن تعهدات به عضویت شورای انقلاب پذیرفته میشد. اینکه در مصاحبه چه موضوعات و تعهداتی مطرح بوده است تا به امروز کسی آنرا بطور دقیق و کامل فاش نساخته است... وقتی از آقای خمینی پرسیده میشود که چرا آیتالله طالقانی را به عضویت شورای انقلاب در نیاوردهاند و ایشان از تشکیل شورای انقلاب بیخبر است. آقای خمینی پاسخ میدهد که میگویند او عضو شورای جبهه ملی است.(ص48)
علاوه بر شروطی که برای به عضویت درآمدن به شورای انقلاب ذکر شد، پسر آقای مطهری، علی مطهری، دو شرط دیگر را ذکر میکند: مجاهد نبودن و از طیف شریعتی نبودن است... «در پاسخی که پسر آقای مطهری، آقای علی مطهری، به آقای آقاجری داده، گفته است که پدرم از ابتداء روی التقاط حساس بود و شرط ورود به شورای انقلاب را دو تا میدانست: یکی مجاهد نبودن و دیگری از طیف شریعتی نبودن.» بنابراین، شرایطی که در ابتداء برای ورود به شورای انقلاب و عضویت در آن در نظر گرفته شده است به این قرار میباشند: 1- از شورای جبهه ملی نباشد 2- طرفدار مصدق نباشد 3- از مجاهدین نباشد 4- از طیف شریعتی نباشد 5- تابع نظر آقای خمینی و یا آن 5 روحانی هسته اولیه شورای انقلاب باشد 6- مسائل مطرح شده و اسامی افراد مستور و مکتوم باقی بماند.(صص49-48)
اما به تصدیق مرحوم بازرگان آقای خمینی به صراحت در تاریخ 5/5/1357، در نجف طی اطلاعیهای اعلام کرده بود که انقلاب یا نهضت اخیر«تنها و بدست توانای روحانیون و پشتیبانی ملت بزرگ ایران پیریزی شد. و به رهبری روحانیت بیاتکاء به جبههای یا شخصی یا جمعیتی اداره شده و میشود و نهضت 15 ساله چون اسلامی است بیدخالت دیگران در امر رهبری که از آن روحانیت است ادامه دارد و خواهد داشت.» انتشار این اعلامیه نهضت آزادی را به تحیر و تأسف وامیدارد و لذا نامهای به آقای خمینی مینویسند و از ایشان توضیح بیشتری میخواهند. آقای خمینی هم ماهرانه از نهضت آزادی استمالت و دیگران را طرد کرده است و همچنان بر نظر خود که حاکمیت مختص روحانیت است و نه همه مردم، باقی مانده است.(ص49)
از اینها گذشته مرحوم بازرگان در مورد مذاکراتش با آقای خمینی در پاریس در تاریخ 30/7/58، میگویند: «وقتی ضرورت تعیین یک هیئت نمایندگی را با آقای خمینی طرح کردم، از جانب ایشان تأییدی ندیدم.» و یا باز هنگامی که از آقای خمینی میپرسند: «جنابعالی چگونه اوضاع و تکلیف را میبینید؟» مرحوم بازرگان مینویسد: «باز هم سادهنگری سکینه و اطمینان به موفقیت نزدیک، مرا به تعجب و تحسین انداخت.» و گفتند: «شاه که رفت و به ایران آمدم، مردم نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهم کرد، منتها چون کسی را نمیشناسم از شما میخواهم افرادی را که مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند علاوه بر خودتان و دکتر یزدی، معرفی کنید که مشاورین من باشند و آنها بگویند چه کسی برای نمایندگی مجلس خوب است، تا من به عنوان نامزد به مردم معرفی نمایم. البته مردم آزاد خواهند بود رأیی را که مایل باشند بدهند وزراء هم، آن هیئت در نظر بگیرد که من پیشنهاد نمایم. کافی است این وزراء مسلمان و درستکار باشند اصرار ندارم، حتی ممکن است از وزرای سابق که خیانت نکردهاند، باشند.(ص50)
با توجه به آنچه در این رابطه تحریر گردید و گفتگوهای مهندس بازرگان با آقای خمینی در پاریس، معلوم میشود که آقای خمینی با ایماء و اشاره و آشکار متذکر شده است که رهبریت و اداره کشور از آن روحانیت است.(ص50)
شصت سال خدمت و مقاومت
هدف از آنچه ذکر شد، گزارش جریان و وقایع بعنوان تجربهای برای نسل حاضر و نسلهای آینده است نه اینکه خدای ناکرده به قصد انتقاد و یا بیاحترامی و قدرنشناسی نسبت به شخص مهندس بازرگان باشد، شخصیت وی در جامعه ایران بس والا و روشن است و به قول خودش که حرف حقی است با شصت سال خدمت و مقاومت همراه است. با وجودیکه اینجانب با بعضی از سیاستهای مرحوم بازرگان مخالف بودم، اما وقتی در سلول زندان کمیته مشترک بازرگان و نهضت آزادی مورد اتهام عامل خارجی بودن قرار گرفت، برآشفتم و با قبول خطر از شخصیت مهندس بازرگان و خدمات وی دفاع کردم.(ص51)
هنگامی که آقای بنیصدر رئیسجمهور برای رسیدگی بوضع عمرانی منطقه خوزستان به آن استان سفر کرده بود، سران حزب طرح انحلال ارتش را به شورای انقلاب آورده بودند. آقای بازرگان به آنان میگوید با این طرح شما میخواهید کودتا کنید و اگر میخواهید سر رئیسجمهور را ببرید، اقلاً بگذارید خودش هم حاضر باشد این درست نیست که در غیاب او طرح مربوط به انحلال ارتش را میخواهید به تصویب برسانید. و با این عمل مانع تصویب طرح انحلال ارتش، در غیاب رئیسجمهور شد. و بنا بر یادداشت آقای بنیصدر طرح تنها شامل انحلال ارتش نبوده است بلکه علاوه بر انحلال ارتش شامل اعلام وضعیت فوقالعاده و تشکیل کمیتهای مرکب از نماینده شورای انقلاب، دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران انقلاب برای مقابله با بحران ساختگی آقایان بوده است.(ص52)
روی همین صداقت و قیاس به نفس بود که بازرگان فکر میکرد مرجع تقلید و روحانی هشتاد و چند ساله بر عهد و پیمان و راستی و درستی متعهد است و لذا در مقام پاسخ به پرسش جوانی که گفت شما پل پیروزی آخوندها شدید: قریب به این مضمون گفت، من از کجا میدانستم که مرجع تقلید هم دروغ میگوید. از خداوند مسئلت دارم که از غفلتها و کاستیها در گذرد و او و همه ما را قرین دریای بیکران رحمت خویش قرار دهد.(ص52)
نه تنها از جانب نیروهای آزادیخواه و استقلال طلب تدبیری در جهت سازماندهی مردم حاضر در صحنه برای اجرای پروژه تثبیت آزادی بدست آمده و استمرار حقوق فردی و اجتماعی پرداخته نگردید بلکه این فرصت به طرف مقابل یعنی آقای خمینی و روحانیت واگذار گردید. آقای خمینی و روحانیت نیز با سوءاستفاده از مذهب و جا و موقع روحانی خویش چنان وانمود کردند که تمام هم و غم خود را در جهت کسب آزادی و همه حقوق فردی و اجتماعی مصروف داشته حافظ و نگهبان تمام آزادیها از دستبرد اجانب و عمال داخلی آنها هستند... مضافاً براینکه دولت موقت دست به تشکیل نهادهای انقلابی سپاه پاسداران دادگاههای انقلاب و جهاد سازندگی زد که به ویژه دو نهاد اول هم موجب شکست دولت موقت و هم عصای دست رهبر در استقرار دیکتاتوری گردیدند و هنوز که هنوز است این دو ارگان مانع هر تحولی در کشور شده و خود بصورت اختاپوسی درآمده و گرچه بصورت ظاهر در اختیار رهبر هستند، اما در حقیقت این دو اختاپوس با نفوذ در ارگانهای دیگر عامل منویات قدرت سلطهگر هستند و رهبر نیز در چمبره قدرت پشت پرده اسیر و عامل برآورنده توقعات آنان گردیده است.(ص53)
حوادث و وقایعی دست بدست هم دادند که غالب آنها تبدیل به حربههائی در دست آقای خمینی و روحانیت برای استقرار دیکتاتوری گردیدند، مضاف بر آنچه در فصل گذشته خاطر نشان گردید، از مهمترین حوادثی که بصورت حربهای در دست آقای خمینی و روحانیت برای کوبیدن و حذف دیگران از آنها بهرهبرداری شدند، عبارتند از: اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری، انقلاب فرهنگی، جنگ.(ص54)
آقای خمینی و روحانیهای حزب جمهوری از این سه واقعه مهم بعنوان وسیلهای برای استقرار دیکتاتوری و تثبیت حکومت فقیه، سود جستند و با هر کدام از آن بخشی از جامعه را تحمیق و بخشی را از صحنه حذف کردند. با وجود همه اینها چون موفق به قبضه کردن کامل قدرت نشده بودند، در آخرین مرحله دست به کودتای به ظاهر قانونی زدند و این آخرین سد ایستاده در مقابل استبداد آقای خمینی، حزب و روحانیت حاکم را حذف کردند.(ص54)
فصل دوم: اشغال سفارت آمریکا
اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام که موجب انسداد دارائیهای کشور، تحریم اقتصادی، انزوای کامل سیاسی، تجاوز نظامی عراق به ایران و امضای قرارداد اسارتبار الجزایر گردید، از امهات رویدادهای پس از انقلاب محسوب میشود. کسانیکه دست به این کار خیانتآمیز زدند، آگاه و یا ناآگاه در خدمت استبداد ولایت مطلقه و بیگانگان درآمدند و بمثابه عصای دست آقای خمینی در حذف روشنفکران، ملیون، آزادیخواهان و استقرار و تحکیم دیکتاتوری ولایتفقیه عمل کردند. بعضی را عقیده بر این است که این حادثه مستقیم و یا غیرمستقیم دست پخت خود آمریکاییها و بدست عوامل آنها طراحی و اجرای آن غیر مستقیم بدست عدهای دانشجو واگذار گردیده است. دیگران بر این باورند که این حادثه اتفاقی و ناگهان از مغز چند دانشجو تراوش کرده و بلافاصله به اجراء گذاشته شده و قصد اولیه آنها نیز رسیدن به برخی اهداف سیاسی بوده است... هر دو دسته، قرائن، شواهد و دلایلی را دال بر اثبات نظریه خود ارائه میدهند ولی هر دو دسته امروز، در یک چیز متفق القولند که برخلاف آقای خمینی که آنرا انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامید، عمل گروگانگیری بقول آقای خاتمی یک عمل احساسی و شتابزده بود.(ص55)
با غمض عین آقای خمینی، هر روز، هر شخص و یا گروهی را که قصد حذفشان را از صحنه سیاسی کشور داشتند، با افشای سندی مردم را علیه آنها بسیج میکردند و بدین طریق هم در تحمیق توده مردم میکوشیدند و هم آنها را متهم و بیحیثیت میکردند و بالاجبار از صحنه حذف میشدند. خیلی بعید به نظر میرسد که آقای خمینی نمیدانسته است: که این عمل دانشجویان مخالف تمام موازین بینالمللی و میثاقهای امضاء شده از طرف جامعه بینالملل و ازجمله ایران است و یا اشغال سفارت کشوری و به گروگان گرفتن اعضای آن، تجاوز به خاک آن کشور محسوب میشود و این عمل عواقبی از جانب خود آن کشور و جامعه بینالملل در برخواهد داشت و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت به هر دلیل؛ خلاف حقوق بینالملل و میثاق امضاء شده مابین دولتها در این رابطه است.(ص56)
شاید بعضیها را عقیده بر این باشد که آقای خمینی واقعاً به قدرت آمریکا و افکار عمومی جهان وقعی نمینهاد و برای آن پشیزی قائل نبود. اما رویدادها خلاف آنرا بیان میکنند. اصولاً هر دیکتاتوری در برابر ملت ضعیف و ناتوان خود، دیکتاتور و فعال مایشاء است ولی در برابر قدرت بزرگتر از خودشان ذلیل و ناتوان هستند و این خاصیت هر قدرت پرست و دیکتاتوری است. در اینجا به یک مورد اشاره میکنم: بعد از طولانی شدن حل مسئله گروگانگیری و مطرح شدن اینکه گروگانها جاسوس هستند و باید محاکمه شوند. آقای کارتر رئیسجمهور آمریکا از طریق سفارت سوئیس که حافظ منافع آمریکا بود نامهای غیررسمی مبنی بر اینکه اگر آمریکاییها محاکمه و یا اتفاقی برایشان بیفتاد، شما با تمام قدرت آمریکا روبرو هستید. بلافاصله آقای خمینی حل مسئله گروگانها را به مجلس شورای اسلامی واگذار کرد.(ص56)
با توجه به پیروزی و انقراض رژیم سلطنتی در ایران و استقرار رژیم جمهوری، کشور در شرایط انقلابی ویژهای به سر میبرد و حکومت انقلابی خواستار برگرداندن شاه فراری برای محاکمه در کشور بود، در چنین حالتی آمریکا به شاه پناه داده و ظاهراً دانشجویان در اعتراض به پناه دادن شاه دست به اشغال سفارت میزنند. این مسئله که در ابتدا زمینهای مساعد برای مطرح کردن مداخلات آمریکا در ایران و جنایات شاه و رژیمش برای افکار عمومی جهان فراهم آورده بود و آمریکا، در قبال حل مسئله گروگانگیری حاضر به دادن امتیازهای مهمی به ایران شد اما نظر به اینکه قرار بوده که رژیم دیکتاتور و ناتوان ایران در مورد هر مسئلهای که میشود گره آن را با دست باز کرد، آنرا با دندان باز کند، دست به بازیهای مختلف زده شد تا مسئلهای که در ابتدا دارای نکات مثبتی برای کشور بود به یک غده سرطانی علیه کشور تبدیل گردد.(ص57)
اشغال سفارت آمریکا به وسیله چریکهای فدایی خلق و تبعات آن
بعد از پیروزی انقلاب، برای اولین بار در تاریخ 24 بهمن 1357 سفارت آمریکا به وسیله چریکهای فدایی خلق اشغال شده است. آقای عباس امیرانتظام معاون نخستوزیر چنین گزارش میکند: «24 بهمن 1357، در این روز سفارت آمریکا توسط چریکهای فدایی خلق مورد حمله قرار گرفت. این گروگانگیری با دخالت دکتر ابراهیم یزدی خاتمه یافت و از این تاریخ کمیتهای به سرپرستی «ماشاءالله قصاب» در سفارت آمریکا تشکیل گردید.» در این رابطه آقای داود علیبابایی مینویسد، «پس از اینکه چریکها وارد ساختمان سفارت شدند و افراد حاضر در سفارت تسلیم شدند. دقایقی بعد دکتر یزدی از سوی دولت وارد صحنه شد و مدتی طول کشید تا چریکهای مسلح را قانع کند که باید سفارت را ترک کنند. امنیت سفارت به یک گروه به سرکردگی ماشاءالله نامی سپرده شد که به ماشاءالله قصاب معروف بود.»(صص58-57)
آقای دکتر یزدی در رابطه با کمیته سفارت آمریکا و ماشاءالله قصاب، در پاسخ به مطلب آقای رضا براهنی تحت عنوان «آقای رئیسجمهور پرده را بالا بزنید» که در اطلاعات سهشنبه 4 اسفند 1358 شماره 16090 درج گردیده بود، میگوید: «بعد از 22 بهمن و پیروزی انقلاب وقتی عدهای به سفارت آمریکا حمله کردند، گروههای متعددی به آنجا رفته، زد و خورد و بعضاً به طرف یکدیگر تیراندازی کرده بودند. جناب نخستوزیر از اینجانب خواستند که بروم و مانع درگیریهای مسلح بشوم و گروههایی را که امکان شناسایی آنها نیست و احتمالاً مشکوک به نظر میرسند... سه گروه مسلح که توانستند معرفی نامههایی از کمیتههای محل و مساجد ارائه دهند و قابل شناسایی بودند در داخل سفارت مستقر گردیدند. اینجانب هیچگونه آشنایی با هیچکدام از اینها نداشتم و شایعاتی که گویا اینجانب ماشاءالله قصاب را در آنجا مستقر ساخته بودم درست نیست. ماشاءالله قصاب هم جزو همان مبارزین بود که به قول آقای براهنی سفارت را اشغال کرده بودند. گروه او جزو یکی از سه گروهی بود که با ارائه معرفینامه از کمیته در آنجا مستقر گردید.(ص58)
پاسخ آقای دکتر یزدی در مورد کمیته سفارت آمریکا، ماشاءالله قصاب و خلع سلاح کمیته سفارت حاوی چندین ابهام است که روشنایی میطلبند: 1- مشخص نشده است که در چه تاریخی عدهای به سفارت آمریکا حمله کردهاند. 2- چنین وانمود شده که گروههای مختلف به طرف یکدیگر تیراندازی کردهاند، در صورتیکه تیراندازی ابتدا از طرف چریکهای فدایی خلق به سفارت آمریکا بوده است. 3- چندین گروه مسلح در داخل سفارت مستقر گردیدهاند و ماشاءالله قصاب هم جزو یکی از همان گروهها بوده است. برابر اطلاعات، گزارشات مختلف، شاهد عینی و خود اینجانب از سفارت آمریکا تنها گروهی که در سفارت مستقر گردیده بود، گروه ضربت ماشاءالله قصاب بود و اگر هم کسان دیگری بودند، کمیته سفارت تحت سرپرستی وی اداره میشد. 4- یکی از وظایف شما بعنوان دولت، حفظ امنیت سفارتخانهها بود، لاجرم مأمورین حفظ امنیت آنها، طبعاً بایستی در اختیار و ارتباط با شما باشند و از این نگاه کمیته مستقر در سفارت آمریکا نیز بایستی تحت نظر شما بوده باشد، اما بطوریکه عنوان شده، شما ماشاءالله قصاب را نمیشناختهاید و از شما تبعیت نمیکرده است در این صورت جای این سئوال نیست که چرا از تاریخ 25 بهمن 58 که سفارت به وسیله چریکهای فدایی خلق مورد حمله قرار گرفت تا تاریخ 21 مرداد ماه 58 که آقای مهدوی کنی، انحلال کمیته سفارت آمریکا را اعلام کرد. از جانب دولت و یا وزارت خارجه که حافظ امنیت سفارتخانهها است، سخنی به میان نیامده است؟(ص59)
دستگیری سعادتی و حماد شیبانی
در آن روزها ما در تدارک انتشار روزنامه انقلاب اسلامی و از چند هفته قبل از انتشار در صدد تهیه خبر، گزارش و... بودیم... نظر به اینکه قرار بود سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در کار توزیع روزنامه به ما کمک کنند و یک تن از آنها نیز به نام آقای حسن واعظی چند ماهی در روزنامه کار میکرد، با ما رابطه نزدیکی داشتند و بدین علت قبل از انتشار رسمی روزنامه، بعضی از اطلاعات خود را در اختیار ما میگذاشتند. این سازمان که از وحدت 7 سازمان کوچک تشکیل شده بود، ساختمان سرلشکر کیا واقع در خیابان قدیم شمیران، باغ صبا را برای زندگی خود و خانوادههایشان اشغال کرده و نظامیان آنها در آنجا زندگی میکردند و ساختمان دیگری هم داشتند که مرکز کارهای سیاسی آنها بود.(صص61-60)
یکی از روزهای نیمه دوم خرداد 58، جزوهای تحت عنوان «اسرار دستگیری محمدرضا سعادتی» بطور محدود توسط سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تهران پخش گردید... در تاریخ 26 خرداد ماه 58 روزنامه اطلاعات و جمهوری اسلامی گزارش دادند که توسط سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اسرار دستگیری حماد شیبانی و سعادتی فاش شد... آقای مهدویکنی سرپرست کمیتههای انقلاب اسلامی در مصاحبه مطبوعاتی که در تاریخ 29 خرداد ماه 58 برگزار شد به سئوال خبرنگاران در مورد دستگیری سعادتی و جزوه حاوی بازجویی و شکنجه وی پاسخ داد. از آقای مهدوی کنی پرسیده شد: «اخیراً از طرف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی جزوهای در خصوص دو نفر به اسامی حماد شیبانی عضو چریکهای فدایی خلق و محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین منتشر شده است. نقش کمیتهها در دستگیری اینها چه بوده است و به نظر بعضیها این جزوه کمی ابهامانگیز به نظر میرسد. ایشان جواب دادند، من درباره دستگیریها هیچ اطلاعی ندارم کی ایشان را دستگیر کرده و مقدمات دستگیری ایشان چه بوده است.(ص61)
در مورد شکنجه کردن آقای سعادتی میگوید: کمیتهها معمولاً زندان ندارند، چه برسد به اینکه بخواهند کسی را شکنجه بکنند. بیان آقای مهدوی کنی پر از تناقض و ابهام است وقتی میگوید اطلاع ندارد چه کس و یا کسانی اینها را گرفتهاند، از کجا میداند که شکنجه نشدهاند؟ و حتی حاضر نیست بگوید پاسدارهایی که در دستگیری شرکت داشتهاند متعلق به چه ارگان و سازمانی بودهاند. و اینکه میگوید کمیتهها زندان ندارند بله زندانی مثل اوین و یا قزل حصار و یا... ندارند اما غالب کمیتهها، بازداشتگاه داشتند و مدتها بسیاری از متهمین را در بازداشتگاههای خود نگه میداشتند و بازجویی میکردند و بسیاری را هم در خود کمیتهها و ازجمله کمیته مرکزی، مقر آقای مهدوی کنی، که مجلس شورای ملی سابق بود، شکنجه کردهاند.(ص62)
پیگیری مسئله شکنجه و جاسوسی
... مسئله را در دو جهت جاسوسی و شکنجه پیگیری کردم.و ابتدا با دست اندرکاران و کسانی که در ارتباط با سعادتی و مسئله وی بودند مصاحبههایی از جمله از آقای مهدوی کنی رئیس کمیتههای انقلاب، آقای مهدوی هادوی دادستان کل انقلاب، سپاه پاسداران و ... ترتیب دادم و بدون اظهار نظر از جانب خودم، آن مصاحبهها در روزنامه انقلاب اسلامی تحت عنوان «آیا سعادتی جاسوس است؟» به ترتیب در شمارههای مختلف روزنامه انقلاب اسلامی درج گردید. در رابطه با شکنجه کردن سعادتی از آقای هادوی دادستان کل انقلاب سئوال شد که آیا سعادتی در زندان شکنجه شده است؟ وی پاسخ داد، از زمانیکه وی را تحویل دادستانی و زندان دادهاند، شکنجه نشده است. اما وجود شکنجه را قبل از تحویل دادن به دادستانی تأیید کرد. از آقای عزتالله سحابی نیز که در زندان آقای سعادتی را ملاقات کرده بود، پرسیده شد، آیا به نظر شما سعادتی را شکنجه کردهاند؟ وی نیز گفت، به نظرش در زندان شکنجه نشده است، اما وجود شکنجه را قبل از تحویل دادن وی به دادستانی و زندان تأیید کرد و گفت من آثار ضربت خوردن را در صورت و پای وی مشاهده کردم و هنوز زخم روی ساق پای وی بهبود کامل نیافته بود. پرسیده شد چه کس و یا کسانی وی را دستگیر کرده و سپس تحویل دادستانی دادهاند. گفته شد، وی توسط ماشاءالله قصاب رئیس کمیته مستقر در سفارت آمریکا دستگیر شده است...(ص63)
من نیز آقای شیرزاد خبرنگار عکاس را به کمیته سفارت آمریکا فرستادم تا وقتی را برای ملاقات با سرپرست کمیته معین کند. طبق قرار قبلی اینجانب به اتفاق آقای شیرزاد خبرنگار عکاس روزنامه به کمیته سفارت آمریکا رفتیم... از ماشاءالله قصاب پرسیدم: بعد از اینکه سعادتی را دستگیر کردید آیا وی را شکنجه کردید و کتک زدید؟ وی جواب داد، وقتی او را دستگیر کردم، او را به همین کمیته آوردم و توی همین زمین سفارت چک محکمی به او زدم که نقش زمین شد و در اثر زمین خوردن، ساق و کشک [کشکک] پایش زخمی گردید. چند تا سیلی و پشت گردنی به او زدم ولی بلافاصله بعد از 24 ساعت او را تحویل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دادم که آنها وی را به دادستانی و زندان منتقل کردند.(صص64-63)
گزارش آقای امیرانتظام
آقای امیرانتظام در مورد جریان آقای محمدرضا سعادتی گزارش کرده است، در اسفند ماه سال 58 مرد پنجاه سالهای به وی مراجعه کرده و گفته است که کارمند و عضو اداره ضد جاسوسی ساواک است. و «طبق خبر او قرار است در ساعت 5 بعدازظهر امروز یکی از دیپلماتهای سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی در ساختمانی در میدان 25 شهریور برود و چیزهایی را در اختیار فرد ایرانی قرار دهد. ضمناً گفت که طرف ایرانی عبدالعلی نامیده میشود. این فرد آمد تا کسب تکلیف کند... روز بعد گزارش کارش را به من داد که به اطلاع نخستوزیر رساندم. وی گفت که عبدالعلی را دستگیر کردهاند و عمل دستگیری توسط ماشاءالله قصاب انجام شده و نام واقعی این فرد محمدرضا سعادتی است.(ص64)
گزارش کوزیچکین
ولادیمیر کوزیچکین افسر سابق کا.گ.ب در ایران جریان دستگیری سعادتی هنگام تماس با جاسوس شوروی را چنین گزارش میکند. کا.گ.ب. در تهران از طریق فیزنکو توانسته بود پس از مدتی رهبران سازمان مجاهدین را متقاعد کند که ما میتوانیم تماسهای خود را با آنها به صورتی کاملاً محرمانه و با در نظر گرفتن کلیه جواب [جوانب] احتیاط، به گونهای برقرار کنیم که مقامهای رژیم جدید هرگز نتوانند به ارتباطهای ما پی ببرند. کارها خیلی مطلوب و مناسب پیش میرفت و از سوی مجاهدین نیز اطلاعات بسیار جالب و قابل توجهی در اختیارمان قرار میگرفت. مثل این خبر که فهمیدیم مجاهدین در جریان حمله به سازمانهای رژیم شاه توانسته بودند آرشیو اسناد و ساواک را بدست آورند. با انتقال این خبر به مسکو، آنها طی تلگرامی از ما خواستند: «... بلادرنگ با مجاهدین تماس بگیرید و از آنها پرونده سرلشکر مقربی در ساواک را بخواهید...» فیزنکو پس از ورود به سفارتخانه و احساس آرامش، به ما گفت افرادی که قصد بازداشتش را داشتند بهیچوجه شبیه اعضای کمیتههای انقلاب نبودند، زیر هم مؤدبانه رفتار میکردند و هم لباسهای گرانقیمت به تن داشتند. ما همه با شنیدن حرفهای فیزنکو حدس زدیم که بیتردید آنها میبایست از مأمورین ساواک باشند. این حادثه باعث شد که بدانیم دچار توهم بودهایم و بیهوده تصور میکردیم که پلیس امنیتی شاه (ساواک) بکلی از بین رفته و دیگر کسی تلفنهای سفارت شوروی را کنترل نمیکند و البته این آگاهی را به قیمت بسیار گرانی کسب کردیم.(صص66-64)
ماجرای سعادتی و دکتر یزدی
هنگامی که کار این فصل به پایان رسیده بود، دوست و میهمان عزیزی از ایران رسید و برایم شماره 32 دوماهانه چشمانداز ایران را آورده بود. مطالب آنرا مرور کردم و به گفتگوی آقای دکتر یزدی تحت عنوان «سی خرداد 60، فاجعهای قابل پیشگیری» برخورد کردم... آقای دکتر یزدی میگوید، نظر به اینکه در ابتدا معاون نخستوزیر در امور انقلاب بودم، مطالعاتی روی اسناد ساواک شده بود... با کمک یکی از مدیر کلهای ساواک به ساواک رفتیم و وی چیزهای فوقالعاده جالبی از بعضی از پروندهها به ما نشان داد و نشان داد که اداره دوم و هشتم چقدر مؤثر کار میکرده است. بعد از نشان دادن نمونههای مهمی در پروندهها به مهندس بازرگان گزارش دادم و باین نتیجه رسیدیم که اداره دوم و هشتم را باید نگه داریم و امنیت کشور را نمیتوان بدون اطلاعات حفظ کرد. وقتی با نخستوزیر مسائل را مطرح کردیم، این نظر بوجود آمد که نباید بگذاریم تیمهای تعقیب و مراقبت اداره دوم از بین برود. بلکه باید اولویتهایشان را تغییر بدهیم... «این تیمها به مرحوم چمران گزارش دادند که سرکنسول شوروی با فردی در فلان جا قرار دارند، چه کنیم؟ چمران با من مشورت کرد. مهندس بازرگان با مهندس صباغیان که آن موقع وزیر کشور بود مشورت کرد وقرار شد اینها را تحت نظر داشته باشند و اگر لازم شد، سر قرار بازداشتشان کنند و هیچ کس نمیدانست که این ملاقات با سعادتی به نمایندگی از مجاهدین خلق است...(ص67)
حسب گزارش قضات دادسرای انقلاب اسلامی و کوزیچکین و آقای دکتر یزدی، آقای سعادتی بوسیله تیم ساواک دستگیر شده است و ماشاءالله قصاب جزو تیم بوده و سعادتی را وی دستگیر کرده و سپس او را به دادستانی تحویل داده است. حال بر آقای دکتر یزدی که در جریان این امور بوده، فرض است که نقش واقعی کمیته سفارت آمریکا به سرپرستی ماشاءالله قصاب در رابطه با دستگیریها بوسیله تیم این کمیته و نقش خود ماشاءالله قصاب و سوابق کاری وی و همکاریش با تیم اداره دوم و بویژه رابطهاش را با سفارت آمریکا و اینکه چه نیاز و ضرورتی وجود داشت که تنها در این سفارتخانه کمیتهای مستقر شود را برای افکار عمومی روشن سازند.(ص68)
کمیته سفارت آمریکا و ماشاءالله قصاب
نامه بازپرسان و قضات سابق دادسرای انقلاب اسلامی در باره کمیته مستقر در سفارت آمریکا به دانشجویان پیرو خط امام در بهمن ماه 1358 که در این نامه افشاءگرانه بازپرسان و قضات تحقیق سابق دادسرای انقلاب معلوم نکردهاند اینها چه افرادی بودهاند، چه نقشی داشتهاند و تا کی در دادسرای انقلاب مشغول کار بودهاند... اعلام میدارند: 1- کمیته غیرقانونی مستقر در جاسوسخانه سابق آمریکا در ماههای آغازین انقلاب که ما در تهران مشغول بازپرسی و تحقیق بودیم. افرادیکه بعداً مشخص شد افراد کمیته سفارت آمریکا هستند به زندان قصر و دادسرای انقلاب میآمدند و شاهد رفت وآمد زندانیان و بازپرسی از آنها بودند. 2- سفارت آمریکا و کمیته آن پناهگاه ساواکیها است. 3- باید به مردم ایران گفت چرا قضیه تعطیل کردن کمیته سفارت آمریکا مخفیانه انجام گرفته مگر علنی شدن آن پای چه کسانی را به میان میآورد. 4- چه کسانی مؤسس کمیته سفارت آمریکا بودند و کارنامه چندماهه اینها چه بوده است. در پایان نامه خود، از دانشجویان پیرو خط امام که در لانه جاسوسی مستقر هستند مصراً میخواهند که به افشاگری خود ادامه دهند: «ما قاطعانه و عاجلانه از شما میخواهیم که داستان پر از راز و رمز و آکنده از توطئه کمیته مستقر در سفارت آمریکا و حاج ماشاءالله قصاب که با رئیس جاسوسی سازمان سیا بنام چارلز ناس درسفارت آمریکا که هماکنون جزو گروگانها است و رهبریشان میکرده رابطه داشته است و حتی عناصر اصلیتری که در این رابطه قرار میگیرند افشاء نمایید...».(صص69-68)
با وجودی که بازپرسان و قضات سابق دادسرای انقلاب و دیگران از دانشجویان پیرو خط امام مصراً خواستار شدند که داستان پر از رمز و راز کمیته سفارت آمریکا و حاج ماشاءالله قصاب سرپرست آن و رابطهاش را با سفیر و سایر مأمورین آمریکا و اینکه چه کس و یا کسانی بنیانگذار آن بودهاند را بدون تأخیر افشاء نمایند و اگر سندی در اینگونه روابط موجود است را به اطلاع همگان برسانند، متأسفانه دانشجویان پیرو خط امام این پیام و سایر پیامها را نادیده گرفته و در اینگونه روابط لب از لب نگشودند و هنوز که هنوز است حاضر نیستند شفاف و بیپرده دررابطه با اشغال سفارت آمریکا، اطلاعات خود را در اختیار ملت ایران بگذارند.(ص69)
ماشاءالله قصاب و انحلال کمیته سفارت
...روابط عمومی دادسرای مبارزه با مواد مخدر در تاریخ یکم بهمن 59 اعلام کرد: «ساعت 1 بعدازظهر دیروز (چهارشنبه) ماشاءالله کاشانی خواه معروف به ماشاءالله قصاب که حکم دستگیری وی حدود 20 روز پیش صادر شده بود توسط ستاد کمیته 9 دستگیرو به دادسرای انقلاب اسلامی مرکز تحویل گردید. از کلیه ملت مسلمان و متعهد تقاضا میشود در صورتیکه از نامبرده شکایت و شهادتی دارند با در دست داشتن مدرک و دلایل به دادسرای انقلاب اسلامی مرکز واقع در زندان اوین مراجعه نمایند.»(ص73)
اطلاعیههای نادرست روابط عمومی دادسرا و مقامات قضایی
در تاریخ دوشنبه 8 بهمن 58 خبرگزاری پارس پاسخ حاج ماشاءالله قصاب را به افشاگری قضات سابق دادسرای انقلاب انتشار داد. «تهران- خبرگزاری پارس- بدنبال انتشار مطلبی به تاریخ 2/11/58 بوسیله خبرگزاری پارس بعنوان بیانیه قضات و بازپرسان سابق دادسرای انقلاب اسلامی که در برخی از روزنامههای تهران منتشر شد. حاج ماشاءالله قصاب در خبرگزاری پارس حضور یافت و ضمن رد ادعای نویسندگان مذکور گفت آنچه نویسندگان ناشناس آن گزارش مدعی شدهاند بیاساس بوده و افترای محض است و ضمن رد این اتهامات درخواست کرد این پاسخ در اختیار مطبوعات گذاشته شود. (ص73)
پس از انتشار پاسخ آقای ماشاءالله کاشانی خواه (ماشاءالله قصاب) به افشاگری قضات سابق دادسرای انقلاب، بازپرسان و قضات تحقیق سابق طی نامه دومی به افشاگریهای تازهای در باره کمیته مستقر در سفارت آمریکا پرداخته و بعد از مقدمه مشروحی عنوان کردهاند که: «... ما در نامه قبلی خود ضمن فتح باب پیرامون یکی از خطرناکترین نقاط توطئه که تحت نظارت و هدایت کامل به اصطلاح دیپلماتهای آمریکایی که (اکنون در گروگان شما هستند) عمل مینمود یعنی کمیته مستقر در سفارت آمریکا به سرپرستی ماشاءالله کاشانی در اینکه او در کجا به سر میبرد، آیا بازداشت است یا فراری مشکوک بودیم. چه مقامات مملکتی کراراً در جرائد گفته بودند که رئیس کمیته سفارت دستگیر شده است. خوشبختانه اولین نتیجه آن نامه به روشن شدن این مسئله برای ملت مظلوم ایران است که نه تنها بازداشت نشده بلکه همانطور که از مفاد به اصطلاح مصاحبه ماشاءالله قصاب برمیآید تحت حمایت گروهها و مراجع رسمی است...»(ص74)
بدنبال انتشار افشاگری دوم قضات و بازپرسان دادسرای انقلاب، اطلاعیهای از سوی ماشاءالله قصاب مسئول کمیته سابق سفارت در اختیار روزنامه کیهان قرار گرفته که در تاریخ 18 بهمن 58 در کیهان انتشار یافته که اهم آن به شرح زیر است: «بسمهتعالی- ان لم یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم. اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمیترسید لااقل در زندگی دنیا مرد باشید... شما اگر مردانگی دارید از پشت پرده بدر آیید تا مردم بدانند چه کسانی این مطالب را بهم میبافند و برای انقلاب اشک تمساح میریزند. هرچند کسانی که شما را میشناسند و با طرز کار شما آشنایی دارند کافی است نامه شماره دو شما را بخوانند و بدانند میوه چینان درخت شهادت کجایشان بدرد آمده است و چه میخواهند. آنها که با بیایمانی به اسلام راستین و بیاعتقادی به انقلاب و رهبری آن با تکیه به شهادت پیشگامان سازمان، خود را گل سرسبد این ملت میدانند...(ص76)
اشغال سفارت و گروگانگیری بوسیله دانشجویان پیرو خط امام
شب قبل ازاشغال سفارت آمریکا، اینجانب در منزل بهجت خانم، خواهر آقای بنیصدر با عدهای از دوستان جمع بودیم. به آقای بنیصدر تلفن شد، اینکه چه کسی آن شب تلفن کرد را از یاد بردهام، اما وی یکی از بچههای گروگانگیر بود. به آقای بنیصدر اطلاع داد که عدهای از دوستان دانشجویان پیرو خط امام قصد دارند سفارت آمریکا را به اشغال خود درآورند. و در مورد این عمل نظر آقای بنیصدر را جویا شد. آقای بنیصدر، مخالفت خود را با انجام این عمل با دلایل به اطلاع آنها رساند و اضافه کرد که در وضعیت حاضر این عمل به صلاح کشور نیست و عواقبی برای کشور در بر خواهد داشت.(ص78)
همانطوریکه مرحوم مهندس بازرگان به آقای دکتر باقر نصیرالسادات سلامی 24 ساعت بعد از گروگانگیری گفته بود: «حاج آقا این مسئله را تأیید خواهد کرد و منهم میروم پی کارم.» آقای خمینی 48 ساعت بعد از گروگانگیری آنرا نه تنها تأیید کرد بلکه آنرا انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامید. دولت موقت استعفاء داد و شورای انقلاب مأمور تشکیل دولت گردید. در این دولت آقای بنیصدر علاوه بر اینکه وزیر اقتصاد و دارایی بود، سرپرستی وزارت خارجه نیز بعهده وی گذاشته شد. (ص79)
زمینههای تاریخی مسئله گروگانگیری
به گروگان گرفتن کارکنان سفارت و یا مأمورین دولتی یک کشوری در کشوری دیگر، در تاریخ بیسابقه نیست و بارها اتفاق افتاده است که سفارت یک دولتی در کشوری دیگر اشغال شده و یا مأمورین آن به گروگان گرفته شدهاند ولی بعد از اندک مدتی مسئله به نحوی فیصله یافته است. به گروگان نگاهداشتن مدتی طولانی، کارکنان سفارتی- نظیر آنچه در ایران اتفاق افتاد- در تاریخ جهان یک عمل بیسابقه است.(ص80)
در کشور ما، برای اولین بار آقای اسدالله علم از طرح گروگانگیری در سنای آمریکا سخن به میان میآورد وی در خاطرات، شنبه 6 شهریور 1354 در رابطه با کشته شدن سه مستشار نظامی آمریکا توسط مجاهدین خلق، شاه دستور میدهد: «در اسرع وقت به سفیر تلفن کنید. تسلیت ما را به او و خانوادههای قربانیان ابلاغ کنید... علاوه بر آن، به سفیر اطلاع برسانید که به عقیده ما تقصیر این جنایت به گردن کمونیستهاست. آنها از سنای آمریکا و سئوالات احمقانهای که در کمیتههای آن میشود بهرهبرداری کردهاند. تعدادی از سناتورها اظهار داشتهاند که ممکن است روزی مستشاران آمریکایی به گروگان گرفته شوند.» (ص80)
آقای بنیصدر نیز قریب به همین مضمون از سرهنگ فکوری نقل کرده است: «سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی برایم تعریف کرد که یکسال قبل از انقلاب، در آمریکا دوره میدیده است. از جمله مسائلی که به او و همدورئیهایش داده بودند حل کنند، مسئله گروگانگیری اعضاء سفارت آمریکا در یک کشور دوست بوده است. صورت مسئله این بوده است که در یک کشور دوست آمریکا، انقلاب واقع میشود و سفارت آمریکا از سوی انقلابیون اشغال و اعضاء آن به گروگان گرفته میشوند. سیاست آمریکا چه باید باشد و چگونه باید گروگانها را نجات داد؟» البته آقای بنیصدر در این رابطه میگوید: «ربط این مسئله را با وقوع گروگانگیری نمیدانم، اما با داستان شورای امنیت که بر اثر اعلامیه آقای خمینی نتوانستم بعنوان وزیر خارجه در آن شرکت کنم و امید به پیروزی از بین رفت، دست خود آمریکا را در وقوع مسئله در کار دیدم.»(ص81)
درست یکماه قبل از اشغال سفارت و گروگانگیری وسیله دانشجویان پیرو خط امام، سازمان توحیدی صف که یکی از هفت سازمانی است که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند پیشنهاد میکند که ساختمان سفارت آمریکا را تبدیل به بیمارستان کنید. سازمان توحیدی صف طی اطلاعیهای که به مناسبت سالگرد جمعه خونین 17 شهریور (جمعه سیاه) از دولت موقت جمهوری اسلامی میخواهد «بعنوان یک عمل انقلابی و سمبلیک محل سفارت آمریکا (به مسافت 115000 متر) را که تجربهای جز ویرانی و بدبختی از آن نداریم و همیشه در جهت غارت ملتهای مستضعف بوده، تبدیل به یک بیمارستان مجهز نموده و در اختیار معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی قرار دهند.»(ص81)
هنگامی که اینجانب در زندان قزل حصار بند 6 واحد سه، در محبس ولایت فقیه به سرمیبردم روزی از روزها آقای حسین مشکینی، فرزند آیتالله مشکینی را به بند ما آوردند... وی گفت: «مدتها قبل از اشغال سفارت آمریکا من در دو جلسه که در مورد اشغال سفارت آمریکا صحبت شد، حضور داشتم و نام چهار پنج نفری را ذکر کرد که در این دو جلسه شرکت داشته و در رابطه با گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا صحبت کردهاند. از کسانی که در آن جلسه شرکت داشته و نامشان بیادم مانده دکتر حسن آیت، موسوی خوئینیها و فاضل است و بطوریکه وی نقل میکرد موسوی خوئینیها در جلسه دوم به آن جمع پیوسته است و در آن جمع طرح اشغال سفارت آمریکا طراحی شده است.»(ص82)
طرح و طراحان گروگانگیری
از خاطرات محمد موسوی خوئینیها نقل شده است: «در آن روزها، بنده به نمایندگی «امام» در صدا وسیما بودم. سه نفر از برادران دانشجو آقایان «میردامادی»، «بیطرف» و «اصغرزاده» طبق قرار قبلی به محل کار بنده در جامجم آمدند. ابتدا پس از گفتگوی کوتاهی از اوضاع جاری کشور و از عملکرد «دولت موقت» و بازتاب منفی آن در جامعه خصوصاً در میان نیروهای انقلابی، مبنی بر اینکه سمت و جهت دولت به سوی آمریکاست. برادران طرح خود را درمیان گذاشتند و در بیان لزوم طرح، اضافه کردند که طبق اطلاعات بدست آمده یکی از عناصر مهم «سیا» در پوشش یک دیپلمات آمریکایی وارد ایران شد. و گویا به دنبال اهداف خاصی در مقابله با انقلاب وارد شد. ابتدا نظر بنده را جویا شدند که من هم موافق بودم و تأیید کردم... قرار بر این شد که بنده در ساعتی مقابل در لانه حاضر شوم که تا حدودی روشن شده باشد که کار طبق برنامه پیش میرود که همین کار هم انجام شد و البته به دلیل ترافیک آن روز در مسیر دانشگاه تا لانه، مقداری دیرتر به در «لانه» رسیدم و پس از ورود به در لانه جاسوسی و آشنایی مختصری از محیط و جریان پیشرفت کار، با دفتر «حضرت امام» (ره) در قم تماس گرفتم و پس از توضیح مختصر اصل طرح و مراحل انجام شده برای حاج احمد آقا، از ایشان خواستم به اطلاع حضرت امام (ره) برسانند...(صص83-82)
وقتی دولت آمریکا شاه را به آمریکا برد، در تهران شایع شد که دولت آمریکا شاه را به آمریکا برده است تا در آنجا به سود فرزندش از سلطنت استعفا کند و آمریکا سلطنت فرزند او را به رسمیت بشناسد و این خبر به اندازهای آقای خمینی را نگران ساخته بود که بعد از قریب 9 ماهی که از پیروزی انقلاب میگذشت و حتی از اوایل آذر ماه 57- تا زمانیکه شاه را به آمریکا بردند، کمتر مطالب تند و تیزی علیه آمریکا بر زبان رانده است حملات سختی را به آمریکا آغاز کرد.(ص84)
به هر حال این مطلب را که آقای خوئینیها در رابطه با مسئله گروگانگیری و طرح آن در سال 1379 عنوان کرده است، با گفتگویی که در زمان اشغال سفارت، با روزنامه انقلاب اسلامی در محل سفارت بعمل آورده است مقایسه کنید. آقای خوئینیها میگوید: «ساعت 11 صبح در محل کارم جامجم (رادیو و تلویزیون) بودم که به من اطلاع دادند یک گروه از دانشجویان مسلمان میخواهند سفارت آمریکا را در اعتراض به دولت آمریکا به تصرف در آورند. زمانی به اینجا رسیدم که سفارت در اختیار دانشجویان بود. از آنجائیکه آنان را میشناختم و میدانستم که صددرصد در خط امام هستند و به هیچ گروه دستهای وابسته نیستند به آنان ملحق شدم و تا پایان این حرکت اینجا خواهم ماند.» آقای خوئینیها در ابتدا میگوید: که ساعت 11 به ایشان خبر دادهاند که یک گروه دانشجوی مسلمان میخواهند سفارت را اشغال کنند. اما سپس عنوان میکند: که قبلاً آنان را میشناخته و میدانسته است که صددرصد در خط امام هستند و به گروه و دستهای وابسته نیستند. با زبان بیزبانی میگوید: که با گروگانگیرها قبلاً رابطه و یا جلساتی داشته و یا با هم همکاری میکردهاند.(صص86-85)
آقای بهزاد نبودی... سخنگوی دولت: «بنظر من اشغال جاسوسخانه ثمرات بسیاری برای ما داشت. از نظر خارجی غولی بنام شیطان بزرگ آمریکا ثابت شد که هیچ چیز نیست. و روزی که جاسوسخانه اشغال شد بعضی افراد دست و دلشان میلرزید که چه پیش خواهد آمد و مگر میشود دست به جاسوسخانه دولت فخیم آمریکا زد؟ و مردم ما ثابت کردند که میشود با ابرقدرتها در افتاد. همچنین مردم ما نشان دادند که زیر پوشش مأموریتهای دیپلماتیک چه فجایعی انجام میشود.(ص87)
آقای سیدمحمد خاتمی رئیسجمهور که امروز در رابطه با مسئله گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا اظهار میدارد: مسئله گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا، یک کار نپخته احساسی بود، آن روز که وی سرپرست کیهان بود در کدام سمت و سوء عمل میکرده است. وی در یادداشتی تحت عنوان «کارتر رفت»... میگوید: «... اینجا لازم است که یکی از بزرگترین فرازهای انقلاب را به ستایش بنشینیم و کار بزرگ اشغال مرکز فرمانروایی آمریکا بر ایران زمان شاه را بوسیله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام گرامی بداریم. این عمل بزرگ بود که توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیمگیری و اجرایی جمهوری نوپای اسلامی خنثی کرد و به مردم شهید داده ایران آگاهی فراوان بخشید تا بتوانند نقشههای بعدی آمریکا را که بخشی از آن با افشای اسناد لانه جاسوسی بر مردم معلوم شد نقش برآب کند.»(صص88-87)
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و گروگانگیری
آقای بهزاد نبوی سخنگوی دولت رجایی و وزیر مشاور در امور اجرایی و مسئول مذاکره با امضای بیانیه الجزایر و... است یکی از مهمترین رهبران بلند پایه سازمان مجاهدین انقلاب... این سازمان در کمیتههای انقلاب، زندانها، دادگاههای انقلاب و سپاه پاسداران نقش داشت و حتی در دستگیریها، بازداشتها و بازجوییها شرکت میکرد. همچنانکه در بخش دستگیری سعادتی ملاحظه کردید، جزوه بازجویی حماد شیبانی و محمد رضا سعادتی توسط این سازمان انتشار پیدا کرد... در این رابطه آقای محسن رضایی یکی دیگر از اعضاء بلندپایه سازمان آشکار میسازد که دانشجویان پیرو خط امام پیش ایشان آمده و گفتهاند که میخواهیم سفارت آمریکا را بگیریم.(ص88)
حال با توجه به مطلب ذکر شده به توضیح دو ثمرهایکه به زعم آقای بهزاد نبوی، گروگانگیری در برداشته میپردازم: نکته اول این بود که گروگانگیری جناح خاصی را از قدرت به زیر کشیده است. در این نکته آقای سیدمحمد خاتمی نیز با وی- اما با بیان اتهام گرایانهتری- به نوعی مشترک است. تا آنجا که وی در مورد گروگانگیری میگوید: «توطئه وحشتناک آمریکا را در زمینه نفوذ در مراکز بالای تصمیمگیری و اجرایی جمهوری نوپای اسلامی خنثی کرد. در هر دو مورد با وجودیکه گفتهها صریح اظهار نشدهاند اما روشن است که منظور به زیر کشیده شدن دولت موقت و نهضت آزادی است. اگر واقعاً شما بطوریکه خود اظهار میدارید که پیرو امام و ولایت فقیه بودهاید و نه درصدد تصرف قدرت به هر قیمت، پس چگونه نمیدانستید و یا مطلع نبودید که مرحوم مهندس بازرگان تا قبل از اشغال سفارت آمریکا بوسیله دانشجویان پیرو خط امام چندین بار استعفای خود را تقدیم آقای خمینی کرده بود و آقای خمینی استعفای ایشان را نپذیرفته بود؟(ص89)
این بیان صریح آقای نبوی مرا از هرگونه اظهاری در این مورد بینیاز میکندالااینکه در آن دوران یعنی بعد از اشغال سفارت و گروگانگیری هر وقت کلمه لیبرال و لبیرالها را بکار میبردند، منظورشان همه ملیون، نهضت آزادی و سایر گروههای غیرحزب الهی غیرمارکسیست بود. از خلال مطالب گذشته حداقل این نکته روشن میشود که اینان مسئله اشغال سفارت و گروگانگیری را به طرق مختلف به دستمایه، حذف دیگران تبدیل کردند و تاتوانستند بخشهایی را حذف و یا از صحنه مبارزه به در کردند. لازم به ذکر است که کلمه لیبرالیسم سازشکار را اولین بار آقای دکتر پیمان در مورد دولت موقت بکار برد.(ص90)
آیا گروگانگیری طرح و کار عدهای دانشجو بود یا...
آیا طرح گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا تنها کار تعدادی دانشجو و از مغز چند دانشجو خطور کرده بود و یا خیر؟ کسانی و یا سازمانهای دیگر و غیرمستقیم آمریکاییها در آن دست داشتهاند؟... سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام در اولین کنفرانس مطبوعاتی در تاریخ دوشنبه 14 آبان 58، اظهار داشت: «در مورد سپاه پاسداران نیز بگویم برغم اینکه خیلیها سعی در لوث کردن و ارتجاعی نشان دادن سپاه دارند. سپاه پاسداران ماهیتی دقیقاً ضدامپریالیستی و مترقی دارد. در این جریان کاملاً از ما حمایت کردند بعد از تصرف سفارت آنها آمدند و مردم را رهنمایی کرده و نظم را برقرار ساختند. پاسداران سفارت را در حلقه کنترل خود دارند و ما بسیار از آنها متشکریم.»... اظهارات صریح دانشجویان پیرو خط امام در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود، در تاریخ 14 آبان 58 و در پایان کار گروگانگیری جای هیچ شک و اعوجاجی باقی نمیگذارد که گروگانگیرها، از ابتدای کار تا انتهای آن در کنف حمایت سپاه پاسداران بودهاند.(ص91)
ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی در تاریخ 22 آبان 58، طی اطلاعیهای اعلام داشت که از این پس پاسداری از سفارت آمریکا را بویژه شبها بعهده خواهد داشت. متن اطلاعیه ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی باین شرح است: «بسمهتعالی- در این هنگام که دانشجویان پیرو خط امام پایگاه جاسوسی آمریکا را تصرف نمودهاند و گروههای مختلف مردم با آنها همکاری و همدردی نمودهاند و چون در تمام دوران انقلاب هماهنگی بین کمیتهها و مردم بوده و نیروی کمیته نیروی مردمی از میان تودهها برخاسته لذا برای همدردی و هماهنگی با دانشجویان پیرو خط امام کمیته مرکزی مقرر داشت که هر شب یکی از کمیتههای مناطق (14 گانه) با دانشجویان همگام و شب را در حوالی سفارت پاسداری نمایند. بدیهی است که برادران مبارز کمافیالسابق با دانشجویان هماهنگ بوده و آنان را در همه حال همراه نموده و لحظهای آنها را تنها نمیگذارند. ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی محمد رضا مهدویکنی.»(ص92)
گروگانها بعد از حمله به طبس
گروگانگیرها از ابتدای کار گروگانگیری تا انتهای آن با هدایت و کمک عوامل و عناصر پشت پرده که البته چندان هم از دیدها مخفی نبود مانع هر نوع راهحل عاقلانه معضل گروگانگیری شدند تا این که سرانجام با چراغ سبز آمریکا، عراق به ایران حمله کرد و سپس حل مسئله به بدترین و خفتبارترین شکل ممکن انجام پذیرفت و اگر نگویم گروگانگیرها عامل اصلی بازسازی استبداد در جمهوری اسلامی شدند اما در شمار گروههایی بودند که نقش اول را در بازسازی استبداد، بازی کردند.(ص93)
علت اشغال سفارت
دانشجویان پس از اشغال سفارت و به گروگان گرفتن کارکنان آن در اطلاعیهها و کنفرانسهای مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی اعلام کردند، «ما دانشجویان مسلمان دانشگاهها هستیم خود را پیرو خط امام میدانیم و به هیچ گروه خاصی بستگی نداریم تحلیلی را که ما به آن رسیدهایم این است که اسلام یک مکتب ضد امپریالیستی است و با هرگونه سلطهجویی و خوی امپریالیستی که از سوی آمریکا اعمال میشود مخالفت میکند. اصولاً اسلام نمیتواند موافق شیوههای گسترش طلبی و سلطهجویی باشد... در ارگانهای دولتی عناصر ساواکی پیدا میشود. یکسری قراردادها نوشته میشود. هیئت دولت در الجزیره با برژینسکی ملاقات میکند در حالیکه هیچکدام از این حرکات در خط امام نیست و با موضع ضد امپریالیستی ایشان نمیخواند... ما دانشجویان پیرو خط امام از موضع قاطعانه امام در مقابل آمریکای جهانخوار به منظور اعتراض به دسیسههای امپریالیستی و صهیونیستی سفارت جاسوسی آمریکا در تهران [را] به تصرف درآوردهایم تا اعتراض خویش را بگوش جهانیان برسانیم. اعتراض به آمریکا جهت پناه دادن و استفاده از شاه جنایتکاری که قاتل دهها هزار زن و مرد بخون خفته این مملکت است اعتراض به آمریکا به خاطر توطئهها و دسیسههای ناجوان مردانهاش در مناطق مختلف کشور ما و نفوذ در ارگانهای اجرایی مملکت.»(ص94)
پشتیبانی همه جانبه از عمل دانشجویان
بردن شاه به آمریکا به بهانه بیماری- در صورتیکه بنا بگفته متخصصین مداوای بیماری وی، در خارج از آمریکا امکانپذیر بود- حمایت آمریکا از شاه تلقی شده و احتمال کودتای 28 مرداد دیگری به نفع فرزندش جو ترس و وحشت در کشور و آقای خمینی ایجاد کرد. و با حملات سخت آقای خمینی به آمریکا و کارتر و اظهار نگرانیهای خود، از حمایت احتمالی آمریکا از شاه، جو متشنج و پرالتهابی را بوجود آورد. پس از اشغال سفارت و گروگان گرفتن کارمندان آن، دانشجویان در اطلاعیهها و کنفرانس مطبوعاتی و رادیو تلویزیون در توضیح علت اقدام خود عنوان کردند: - پناه دادن شاه به آمریکا و تا آمریکا شاه را تحویل ندهد ما هم سفارت را پس نخواهیم داد. - سفارت آمریکا مرکز جاسوسی بوده است. - در اغتشاشات کردستان، سیستانوبلوچستان و خرمشهر آمریکا دست داشته است. - آمریکا در جامعه و ارگانهای اجرایی کشور نفوذ دارد. - ملاقات نخستوزیر در الجزیره با برژینسکی مخالف خط امام است.(ص95)
چنان جوی بوجود آمد که احدی را یارای مخالفت با گروگانگیری نبود. حتی آقای خلخالی مقالهای در ذم گروگانگیری برای چاپ به روزنامه بامداد داده بود که با بالا گرفتن جو با توسل به تهدید مقاله را پس گرفت. در این جو احساسی برانگیخته شده، سازمانها، گروهها، و شخصیتها - به جز چند استثناء- همه و همه برای اینکه از غافله [قافله] عقب نمانند و یا شاید از این نمد کلاهی هم نصیب آنها شود، بدون فکر و توجه به مسائل پشت پرده آن و عواقبی که ممکن است این معضل برای کشور ببار آورد، طی اطلاعیهها و اعلامیههای مختلف و حاضر شدن در تظاهرات مقابل سفارت، حمایت و پشتیبانی خود را از عمل دانشجویان به نمایش گذاشتند.(ص96)
بنیصدر و گروگانگیری
طبیعی بود که دولت موقت مخالف عمل آنها باشد چون بنا به زعم خود گروگانگیرها و کارگزارانشان این عمل در واقع کودتایی بود برای سقوط دولت موقت. آقای بنیصدر در این رابطه مینویسد: «وقتی گروگانگیری واقع شد، عصر هنگام جلسه شورای انقلاب تشکیل بود. اعضای دولت موقت اشغال سفارت و گروگانگیری را کودتا بر ضد حکومت خود میخواند. من نیز براین باور بودم و سر مقالهای نیز نوشته و اینگونه بردن را سنتگذاری شومی خواندم.»... سرمقاله روز دوشنبه 14 آبان 58 روزنامه را تحت عنوان «آمریکا و انقلاب» به نکات منفی و مثبت این رویداد اختصاص داد و نوشت: «دیروز دانشجویان سفارت آمریکا را اشغال کردند. این کار مثل هر کار دیگر جنبههای مثبت و جنبههای منفی دارد. جنبههای منفیش اینها هستند: دولت در دست رهبری انقلاب است بنابراین راه اقدامهای رسمی بر روی او باز است. اگر عدم رضایت عمومی از سیاست آمریکا تا به این حد است، دولت میتوانست قطع رابطه کند و هر اقدام را لازم میدید در داخل و خارج کشور به عمل آورد. وقتی سفارت تعطیل نشده است یعنی دولت ترجیح داده است روابط با آمریکا قطع نشود و امنیت آن را برعهده گرفته است. اشغال سفارت دستکم مبین عجز دولت موقت انقلاب از حفظ امنیت حتی در مرکز کشور است و بر این امر نتایج نامطلوب بار است. این امر آشکار میکند که میان سیاست خارجی دولت و تمایلات عمومی سازگاری وجود ندارد چرا که نمیتوان گفت از این کار آگاه بوده و بدان رضا داده است. مصاحبه رادیو- تلویزیونی نمایندگان دانشجویان نیز حکایت دارد که اشغال سفارت نوعی اعتراض به رویه دولت در سیاست خارجی به خصوص در رابطه با آمریکاست. حال پرسیدنی است که وقتی سیاست خارجی مطلوب نیست چرا مستقیم عمل نمیشود تا آنرا تغییر دهد؟(صص97-96)
سرانجام دولت موقت به علت اشغال سفارت و گروگانگیری و تأیید آقای خمینی و آنرا انقلاب دوم خواندن و یا به دلایلی که در متن استعفای مرحوم مهندس بازرگان آمده است و یا آنچه که خود آن مرحوم میگوید که قبلاً تصمیم به استعفاء گرفته شده بود و یا مجموعه اینها زمانی که برای استعفاء انتخاب شده بود، زمان بسیار نامناسبی بود که نتایج نامطلوب خود را نیز ببار آورد.(ص97)
فصل سوم: دولت شورای انقلاب و بنیصدر
بعد از اینکه مرحوم مهندس بازرگان استعفای دولت خود را تقدیم رهبر انقلاب کرد، آقای خمینی این بار استعفای وی را پذیرفت و طی حکمی شورای انقلاب را مامور تشکیل دولت کرد. آقای ابوالحسن بنیصدر در جلسه پنجشنبه 17 آبان 58 شورای انقلاب به سرپرستی وزارت امورخارجه منصوب شد. وی قبل از منصوب شدن به سرپرستی وزارت خارجه هنگام غروب به سفارت آمریکا رفت و با رهبران گروگانگیر در اطراف و جوانب مختلف مسئله با آنها به بحث و گفتگو پرداخت. اینجانب و آقای مصطفی انتظاریون نیز در این دیدار همراه آقای بنیصدر بودیم. ظاهراً از بحث و گفتگوها چنین استنباط میشد که پذیرفتهاند با فشار بر آمریکا و گرفتن امتیازات و شناختن استقلال کامل انقلاب و مداخله نکردن در امور ایران و کمک نکردن به ضد انقلاب و استرداد شاه و یا حداقل بیرون کردن شاه از آمریکا، گروگانگیری را خاتمه دهند.(ص98)
بنیصدر سیاست خارجی را در جهت حل مسئله گروگانگیری و تبدیل کردن نقاط ضعف آن به نقاط مثبت به منظور با گرداندن شاه و استرداد اموال وی و خاندانش و نیز بریدن از روابط وابستگی به آمریکا سازماندهی و کوشش کرد که با استفاده از اشغال سفارت که نشان میداد. این مکان نه یک سفارت بلکه مرکز جاسوسی و مرکز واقعی حکمرانی بر ایران دوران شاه بوده است، سیاست استعمارگرانه آمریکا را به چالش بکشاند، محور برنامهاش را.(ص98)
وی به محض استقرار در وزارت خارجه با پیامهای خود به ملت آمریکا، ملت عرب، به مردم اروپا، به مردم آفریقا، متناسب با شرایط و روابط این ملتها، به توضیح سیاست جمهوری اسلامی پرداخته و حمایت آنها را از حقوق حقه ملت ستمدیده ایران در برابر امپریالیسم آمریکا خواستار شده است. محتوای این پیامها با توجه به روانشناسی، حافظه تاریخی و خصایص اخلاقی ملتهای مورد خطاب، در برگیرنده مطالب آموزنده، ارزنده و مهمی است. خوانندگان میتوانند به متن آنها مراجعه کنند.(ص99
بهم زدن سفر هیات آمریکایی
وزارت امور خارجه با صدور اطلاعیهای اعلام کرد که با تصویب شورای انقلاب هیاتی از طرف دولت آمریکا به ایران میآید تا با مقامهای شورای انقلاب و دولت جمهوری اسلامی مذاکره کند. آقای خمینی طی اطلاعیهای، مذاکره با مقامات آمریکایی را ممنوع اعلام کرد: «بسماللهالرحمن الرحیم، از قرار اطلاع نمایندگان ویژه کارتر در راه ایران هستند و تصمیم دارند به قم آمده و با اینجانب ملاقات نمایند. لذا لازم میدانم متذکر شوم دولت آمریکا که با نگهداری شاه اعلام مخالفت آشکار با ایران را نموده است و از طرفی دیگر، آنطور که گفته شده است سفارت آمریکا در ایران محل جاسوسی دشمنان ما علیه نهضت مقدس اسلامی، لذا ملاقات با من بهیچ وجه برای نمایندگان ویژه و علاوه بر این: 1- اعضای شورای انقلاب اسلامی بهیچوجه نباید با آنان ملاقات نمایند. 2- هیچیک از مقامات مسئول حق ملاقات با آنان را ندارند. 3-اگر چنانچه آمریکا شاه مخلوع، این دشمن شماره یک ملت عزیزمان را به ایران تحویل دهد دست از جاسوسی بر ضد نهضت ما بردارد راه مذاکره در موضوع بعضی از روابطی که به نفع ملت است باز میباشد. روحالله الموسوی الخمینی شانزدهم آبان 58».(ص100)
بطوریکه از اطلاعیه آقای خمینی آشکار است، هنگام صدور اطلاعیه، نمایندگان آمریکا در راه ایران بودهاند و سفر این هیئت با تصویب شورای انقلاب و وزارت خارجه صورت گرفته است. در حقیقت آقای خمینی با عمل خود نشان داد که پشیزی برای شورای انقلاب و وزارت خارجه قائل نیست.(ص100)
شورای امنیت
آقای بنیصدر در وزارت خارجه برای موفقیت و تسلیم شاه به ایران برای محاکمه و برگرداندن اموال و ثروتهای وی و خانوادهاش که از ایران خارج کردهاند و نیز خنثی کردن اقدامات آمریکا، دیپلماسی جدیدی را همراه با برنامه تدارک دیده، قدم به قدم آنها را به اجراء میگذاشت.(ص100)
[آقای بنیصدر:] اگر آمریکائیها شک دارند که او یک جنایتکار بینالمللی است، بیاد بیاورند کودتای 28 مرداد را که خود در آن دست داشتند. بیاد بیاورند وزیر خارجه بیمار و تیر خورده ایران (دکتر سیدحسین فاطمی) را که شاه او را با بلانکارد به میدان تیر برد و تیربارانش کرد. شما که از این سوابق خبر دارید و در آنها دست داشتهاید، شما میگوئید مریض است، باشد، بازپرسی که میشود کرد، آیا زبان هم ندارد؟ و هر وقت بازپرسی تمام شد یک دادگاه بینالمللی تشکیل میدهیم. اگر معلوم شد خیانتی انجام نداده ببریدش. و اگر خیانتش معلوم شد و او محکوم شد، آنوقت میشود تقاضا کرد که این محکوم بیمار است. و آنوقت خواهید دید که چه کسی انسانیت دارد، شما چه کسی هستید که به ما درس انسانیت بدهید. ما میخواهیم که راه فساد بسته شود، اگر معلوم شد که میتوان خیانت کرد و بعد به آمریکا فرار کرد و پولهای دزدی را خورد، فساد اوج میگیرد و همه داوطلب خیانت میشوند. شما میخواهید راه فساد باز باشد تا نوکرانتان به خیانت ادامه دهند... من از تمام سفرای مقیم مرکز خواهم خواست که دخالت کنند و آمریکا را زیر فشار قرار بدهند تا با تسلیم شاه موافقت کند.»(ص101)
سپس با کوششهای گسترده دیپلماتیک ایران و حمایت کشورهای غیرمتعهد از تقاضای ایران و نامه دولت پاکستان به دبیرکل سازمان ملل، پس از آنکه تظاهرات ضد آمریکایی پاکستان را فراگرفت و سفارت و مؤسسات آمریکا در آن کشور به آتش کشیده شد و سفارت به صورت ویرانهای درآمد و ازتقاضای ایران مبنی بر تشکیل شورای امنیت حمایت کرد، بطوری که کمی دیرتر خواهید دید کارتر و شورای امنیت تسلیم خواست ایران شدند... ایران با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان آن قدم به قدم درگیر بحرانی شده بود که گروگانگیرها بوجود آورده و با پشتیبانی آقای خمینی و روحانیت حاکم بصورت بحرانی همه جانبه و جهانی ادامه پیدا کرد، که در ابتدا با بلوکه کردن دارائیهای کشور و تحریم اقتصادی و سپس انزوای کامل سیاسی، کشور را بطرف جنگی همه جانبه و ناخواسته میکشانید. هر راهحلی برای خاتمه یافتن گروگانگیری که منافع ایران را در برمیگرفت، از روی جهالت و یا طرح از پیش تدارک دیده شده توسط دانشجویان و آقای خمینی نقش برآب میشد. آقای بنیصدر پس از گفتگو با آقای خمینی و پذیرش سرپرستی وزارت خارجه تا حل بحران گروگانگیری، برای بار دوم به سفارت رفت و با دانشجویان و آقای خوئینیها به گفتگو پرداخت. اینجانب و آقای انتظاریون نیز همراه وی بودیم. پس از بحثهای مختلف که با شورای دانشجویان و آقای خوئینیها انجام گرفت سرانجام، دانشجویان پذیرفتند در صورتیکه آقای بنیصدر با آقای خمینی مسئله را حل و فصل کند، آنها به آن گردن خواهند گذاشت.(صص104-103)
متن حکم آقای بنیصدر بدین شرح است: «برادران عزیزم آقای محمد جعفری معرفی میشود که دائم با شما در تماس باشد و هر وقت مطلبی بود که لازم دیدید اینجانب از آن آگاه گردم با ایشان در میان بگذارید. البته ترتیبی داده شود که ایشان تلفنی در دسترس داشته باشند که هر وقت کاری بود وسیله ایشان به اطلاع شما برسد. ابوالحسن بنیصدر 28/8/58 (ص104)
اینجانب همان روز به سفارت رفتم و پس از معرفی خود و صدور مجوز بدرون سفارت به اتاق روابط عمومی هدایت شدم. در آنجا آقای شمس (شمسالدین وهابی) نامه را گرفت و به شورا برد و پس از بازگشت زیر همان نامه که فتوکپی آنرا به من بازگرداند، آقای میردامادی از طرف شورا نوشته بود: ایشان بیایند روزها در اتاق روابط عمومی باشند. دو یا سه روز به سفارت رفتم و در اطاق روابط عمومی ماندم و هر چه بنا بود بفهمم، فهمیدم. آمدم و به آقای بنیصدر گفتم، لطفاً مرا از این کار معاف کنید، پرسیدند چرا و چه شده است. پاسخ دادم بطوری که استنباط کرده و بر من روشن شده است، اینان بنا ندارند که بحران گروگانگیری حل بشود.(ص104)
[از نامه بنیصدر به دانشجویان]: طبق قرار شب اول، قم یعنی حاج احمد آقا به آقای موسوی تماس گرفتهاند و قرار شده است عضو کنگره آمریکا و ایرلندی برنده جایزه صلح بتوانند گروگانها را ببینند و به آنها نیز اطلاع داده شده است. اینک شما میگوئید راه نمیدهید. برای اینجانب جز این راه نمیماند که یا برادرانه از شما بخواهم مرا در وظیفهام یاری کنید و در تصمیم خود موافق قرار و عهد شب اول تجدید نظر کنید و یا ناچار حقیقت را با مردم در میان بگذارم.»(ص105)
شورای انقلاب در جلسه 22 آبان 58 (13 نوامبر 79) تصمیم به قطع صدور نفت به آمریکا گرفت و ساعت 30/22 تلویزیون برنامه عادی خود را قطع کرد و اطلاعیه شورای انقلاب مبنی بر قطع صدور نفت به آمریکا را انتشار داد. و هم زمان جیمی کارتر در ساعت 23 شخصاً از طریق تلویزیونهای آمریکا اعلام کرد، دیروز دستور داده است خرید نفت از ایران فوری قطع شود. قبلاً در شورای انقلاب درباره قطع نفت به آمریکا و خارج کردن دارائیهای ایران از بانکهای آمریکائی بحث شده بود. حال همزمان اعلام شدن قطع نفت به آمریکا و تحریم آمریکا مبنی بر خریدن نفت از ایران وسیله آمریکا سئوال برانگیز بود. که آیا چگونه آمریکائیها از تصمیم ایران مطلع شده و پیشدستی کردهاند؟ و بویژه در مورد اعلام خارج کردن پولهای ایران از بانکهای آمریکائی و توقیف آن وسیله آمریکا. به این مسئله و پاسخ سئوال فوق در بخش جنگ در جبهه اقتصادی باز خواهم گشت. چهارشنبه 23 آبان 58 (14 نوامبر 79)، کارتر رئیس جمهور آمریکا دستور توقیف دارائیهای ایران در آمریکا را صادر کرد.(ص105)
کارتر رئیسجمهور آمریکا، چهارشنبه 30 بهمن 58 (21 نوامبر 79) پس از ملاقات با مشاوران ارتش و سیاست خارجی خود در کاخ سفید، اخطار شدیدالحنی به ایران داد و برای اولین بار توسل به اقدام نظامی در صورتیکه آیتالله خمینی تهدید خود مبنی بر محاکمه گروگانها را عملی سازد، مطرح ساخت و اعلام کرد در صورتی که بیش از این به آمریکا فشار آورد، با اقدام نظامی مواجه خواهد شد.(ص106)
برنامه بنیصدر برای حل بحران گروگانگیری
به هر حال، جنگی از طریق دانشجویان پیرو خط امام و عاملان و آمران پشت پرده گروگانگیری به ایران تحمیل شده بود و دولت آمریکا، دست به اقدامات گستردهای که بخشی از آن از نظرتان گذشت علیه ایران زد و سرانجام به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و بیانیه اسارتبار الجزایر منتهی شد. آقای بنیصدر سرپرست وزارت خارجه و وزیر اقتصاد و دارائی در جهت حل مسئله گروگانگیری که آنرا بدرستی بلای جان ایران میدانست و برای پیروزی در این جنگ تحمیل شده برنامه خود را در دو جبهه سیاسی و اقتصادی استوار ساخته بود... با وجودیکه بسیاری از کشورها از بعضی از مواضع ایران حمایت میکردند، اما بدون استثناء نگهداشتن گروگانها و محاکمه آنها به عنوان جاسوس را محکوم میکردند. مقابله با چنین بحرانی نیز همه جانبه بهم پیوسته و در هم ادغام شده بود.(ص106)
جنگ در جبهه سیاسی
برنامه بنیصدر در جبهه سیاسی در مرحله اول در جهت فشار وارد کردن بر آمریکا از طریق بکارگیری امکانات مختلف دیپلماسی و تبلیغات حق طلبانه و بویژه با جلب نظر و بدست آوردن موافقت کشورهای غیر متعهد، کشورهای اسلامی و آفریقائی و اروپائی برای وارد کردن آمریکا به قبول خواستههای به حق ایران استوار بود و در مرحله دوم نشان دادن مظلومیت ایران و از بین رفتن حقوق حقه ملت وسیله رژیم وابسته آمریکایی که با کودتای انگلیس- آمریکائی 28 مرداد سیا بر ملت ایران تحمیل شده بود و سرانجام با پیدا کردن راهحلهای مناسب در جهت تأمین منافع و حقوق از دست رفته گذشته با همراهی و موافقت آقای خمینی و تصویب شورای انقلاب و آزادی گروگانها بحران گروگانگیری خاتمه مییافت.(ص107)
با وجودی که آمریکائیها مانع تشکیل شورای امنیت شدند، کوششهای همه جانبه و مختلف ایران، کمکم اثر خود را در بین دولتها و ملتهای مختلف آشکار کرد. بویژه بعد از تحریم اقتصادی ایران و توقیف دارائیهای کشور در بانکهای آمریکائی به وسیله دولت آمریکا، کشورهای عربی به خصوص از این اقدام آمریکا به وحشت افتاده و به این فکر افتادند که آمریکا دارای چنین سیاستی استعمارگرانه و تجاوزکارانهای است که هر گاه بخواهد، حتی به بهانههای کوچک، سرمایه کشورهای دیگر را به خطر میاندازد. اجلاس اتحادیه وزیران عرب، اقدام کارتر مبنی بر مسدود کردن سرمایههای ایران در بانکهای آمریکائی را مورد انتقاد قرار داد. دولت شوروی علاوه بر اینکه خاطرنشان ساخت که از تشکیل شورای امنیت به تقاضای ایران جانبداری میکند، گرومیگو وزیر امور خارجه آن کشور گفت: شوروی اجازه دخالت نظامی آمریکا در ایران را نمیدهد.(ص109)
پاسخ به رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد
آقای بنیصدر در تاریخ 3 آذر 58، در پاسخ به رئیس مجمع عمومی سازمان ملل، به وی مینویسد: «...آمریکا در ایران به اقرار صریح آیزنهاور رئیس جمهور وقت آن کشور، کودتا کرد و رژیمی سخت خشن و بسیار فاسد به ملت ما تحمیل کرد، و سازمان ملل هیچگاه لب به اعتراض نگشود. رفتار رژیم شاه سابق با مردم ایران «امر داخلی» تلقی شد و [با] سکوت مایوس کننده آن سازمان و «جامعه بینالملل متمدن» ملت ما در چنگال بزرگترین خیانتکاران زمان رها شد. آقای رئیس... پذیرفتن شاه سابق و بازتاب آن آیا سازمان ملل متحد مایل است ملت ایران باور کند که در این دنیا آمریکا حق مراجعه به آن سازمان برای 50 تن کارمند مداخلهگر خود دارد و ملت ایران حق تعقیب کسی که به نوکری آمریکا رفته، فرزندان او را کشته و ثروتهایش را به غارت داده است را ندارد؟ آقای رئیس، شما نیز چون ما میدانید که اگر سفارت ایران در آمریکا یک از هزار مداخله روزمره سفارت آمریکا در ایران را میکرد، مردم آمریکا بخود حق میدادند آن سفارت را با خاک برابر کنند. و همین دستگاههای تبلیغاتی شب و روز به ستایش آمریکائیان مشغول میشدند و شگفتی میآفریدند که این ملت تا کجا نگران استقلال و شخصیتهای خویش است. و تردید ندارم که شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز بر ضد این اقدام قطعنامه صادر نمیکرد... آقای رئیس... آیا شما میتوانید به دولت آمریکا بقبولانید که شاه سابق با یک جانی عادی این فرق را دارد که خیانتش بر ضد تمامیت بشریت و آینده او است و در شأن یک دولت نیست که در جانبداری از او با ملتی بجنگد؟ کلید مشکل در قبولاندن این حقیقت است ملت ایران شما را به انجام این مهم دعوت میکند.»(ص110)
تسلیم شدن به خواست ایران
با اوجگیری و به حالت انفجاری در آمدن روابط ایران و آمریکا و فراگرفتن موج تظاهرات ضدآمریکایی در پاکستان و به آتش کشیده شدن سفارت آمریکا در اسلام آباد، ضیاء الحق رئیسجمهور پاکستان در 4 آذر 58 طی نامهای به شورای امنیت سازمان ملل متحد متذکر شد پاکستان نمیتواند در برابر احتمال کاربرد زور از جانب آمریکا علیه ایران بیتفاوت بماند وی اضافه کرده است که از تصمیم ایران مبنی بر تشکیل اجلاس فوری شورای امنیت همه جانبه حمایت خواهد کرد.(ص111)
در همان روز 4 آذر 58 برابر 25 نوامبر 79 به ایران اطلاع داده شد که فردا جلسه شورای امنیت تشکیل میشود. آقای بنیصدر در نامهای به شورای امنیت که خلاصه آن به شرح زیر است توضیح داد که ما شورای امنیت را برای چه میخواستیم. « ...ما میخواستیم از فرصت تشکیل شورای امنیت حقایق زیر را برای افکار عمومی مردم آمریکا و همه جهان روشن بگردانیم: 1- شرح خیانت و جنایت و فساد شاه سابق و رژیم او... اما مردم دنیا از واقعیت وضع ایران ناآگاهند. ناچار مدرک کافی دراین باره جمعآوری و آماده کردهایم در شورای امنیت ارائه کنیم... 2- پس از اثبات خیانت و جنایت و فساد شاه سابق، ما به استناد رویه و سنت دیرین همه ملتهای روی کره زمین، تقاضای استرداد شاه سابق از جامعه بینالمللی را داریم...3- شرح چگونگی حکومت دولت آمریکا بر ایران و توضیح این امر که چسان سفارت سابق آمریکا به مرکز واقعی حکومت بر ایران و یکی از مراکز جاسوسی آمریکا در منطقه بدل شده بود. قراردادها اقاریر و مشارکت مقامات آمریکا در فساد بینظیر دوران شاه سابق، اسنادی هستند که برای ارائه به شورای امنیت جمعآوری شدهاند... در صورتی که شورای امنیت با یک هفته تأخیر تشکیل شود ما برای توضیح حقایق بالا در جلسات آن شرکت خواهیم کرد.»(ص112)
قرار شد که آقای بنیصدر شنبه 11 آذر 58 (اول دسامبر 79) در جلسه شورای امنیت شرکت کند. در حالیکه تمام این امور با جزئیات آن با مشورت و موافقت آقای خمینی و تصویب شورای انقلاب انجام گرفته و برنامه تنظیم شده بود که روز پنجشنبه بعدازظهر 8 آذر 58 (30 نوامبر) آقای بنیصدر به نیویورک پرواز کند. ابتدا آقای خمینی دو روز قبل از عزیمت به نیویورک در پیامی به تاریخ 6 آذر 58 اعلام کرد: «این روزها زمزمه آن است که شورای امنیت برای رسیدگی به امر گروگانها که نزد ملت ما جاسوسی آنها ثابت است تشکیل بشود. آقای کارتر پس از مانور نظامی و سیاسی راضی شدهاند که شورای امنیت فقط برای رسیدگی به این امر تشکیل شود. غافل از آنکه ملت ما میدانند که هر شورایی یا محکمهای که تحت نفوذ مستقیم آمریکا تشکیل شود، از اول رأی آن دیکته شده است و محکومیت ملت مظلوم ما مورد استقبال آنان است. ملت ما با شورای امنیت فرمایشی که از اول تکلیف آن معلوم شده موافق نیست. رسیدگی به امر شاه مخلوع و امر جاسوسان در مرکز جاسوسی جز ایران امکان ندارد زیرا علائم و شواهد جرم در ایران است و قابل انتقال به غیر ایران نیست...(ص114-113)
طبق برنامه تنظیمی قرار بود آقای بنیصدر پنجشنبه 8 آذر 58 (30 نوامبر 79) تهران را به مقصد نیویورک ترک کند. ناگهان در اخبار 2 بعدازظهر رادیو اطلاعیه آقای خمینی مبنی براینکه هیچ کس حق ندارد از ناحیه ایران در جلسه شورای امنیت شرکت کند، خوانده شد و همه رشتهها را پنبه کرد. کشورهای غیرمتعهد که با زحمات فراوان آماده پشتیبانی از ایران شده بودند را بیتفاوت گرداند و اروپا را بطرف حمایت آمریکا سوق داد و بلوک شرق نیز ناچار گروگانگیری را تقبیح کردند. در نزد افکار عمومی و دولتهای جهان، ایران کشوری شد که خودش تقاضای جلسه شورای امنیت میکند و آقای خمینی بدون اینکه اقلاً توضیح بدهد چرا انصراف پیدا کرده است، وزیر خارجهاش را از شرکت در جلسه ممنوع میکند. و بدینسان ایران را در سطح کشورهای جهان بطرف انزوای سیاسی سوق داد و بدنیا نشان داد کسیکه برای وزراء و تصمیم خودش احترام و ارزشی قائل نیست، جز با زبان زور نمیشود با وی طرف شد و این است که پیآمد آن جنگ تحمیلی و امضاء بیانیه الجزایر شد.(ص114)
به هر حال بعد از خوانده شدن اعلامیه تحریم رفتن به شورای امنیت، در همان روز چهارشنبه آقای بنیصدر شورای انقلاب را در حضور آقای خمینی به جلسه فوری دعوت کرد. همه اعضاء شورای انقلاب با هلیکوپتر به قم رفتند. بعد از بازگشت از قم از آقای بنیصدر پرسیدم نتیجه کار چه شد؟ وی قریب به این مضمون گفت وقتی ما به قم رفتیم آقای قطبزاده که قبلاً خودش تنها رفته بود، آنجا نشسته بود. قبلاً قرار بود که همگی اعضای شورای انقلاب به کار آقای خمینی اعتراض کنیم اما کسی لب از سخن نگشود... آقای خمینی گفت، طبق اطلاعات و خبرهای رسیده این آمریکاست که موفق شده شورای امنیت را تشکیل دهد و تشکیل شورای امنیت موفقیتی برای آمریکا است و اگر با حضور وزیر خارجه ایران قطعنامهای علیه ایران تصویب میشد. هم برای ما و هم برای شخصیت شما خیلی بد میشد. در جواب گفتم، وقتی داشت همه چیز درست میشد، شما چنین اعلامیهای را بدون مشورت بر اساس خبر مجعول دادهاید. این خبرها را کی به شما داده است؟ وی گفت اینها از رادیو و تلویزیون منتشر شده و آقای قطبزاده هم گفت که خبرها را من دادهام پس از بازگشت از قم در فرودگاه مهرآباد در پاویون دولتی جلسه کردیم و من به شورای انقلاب گفتم حالا که آقای قطبزاده این آش را پخته است، پیشنهاد میکنم، خودش را وزیر خارجه بکنید تا مسئله را حل کند.(ص115)
چگونه است، کسی که هم رهبر است و هم مرجع تقلید و مرجع روحانی، بدون تحقیق و بدون پرسوجو، بر اساس خبری مجعول دست به چنین خطایی بزند. البته به زعم اینجانب او اینقدرها هم ساده و خوش باور نبود. بدنبال ذهنیات خود و کوبیدن میخ خودش بود و حتی در این مورد اولین بار نبود که زیر قول و قرار خودش میزد دفعه قبل هم دیدید که با صدور اعلامیهای سفر هیئت آمریکائی که برای مذاکره با شورای انقلاب که شورای انقلاب آنرا تصویب کرد و وزارت خارجه هم اطلاعیه داده بود را، تحریم کرد و بدینسان شورای انقلاب و وزارت امور خارجه خودش را سکه یک پول کرد.(ص116)
اعلام خارج کردن سپردههای ارزی
آقای بنیصدر وزیر اقتصاد و دارائی و سرپرست وزارت خارجه چهارشنبه بعدازظهر 23 آبان 58 (14 نوامبر 79) در یک کنفرانس مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی که در وزارت خارجه تشکیل شده بود شرکت کرد و به سئوالات خبرنگاران داخلی و خارجی پاسخ داد. «آقای بنیصدر اعلام کرد دولت ایران تصمیم گرفته است کلیه سپردههای ذخیره ارزی خود را از بانکهای آمریکایی خارج کنند. وی گفت، در این مورد هیچگونه نگرانی از جهت مسدود شدن این حسابها توسط دولت ایالت متحده آمریکا وجود ندارد زیرا بیشتر این سپردهها در شعبات بانکهای آمریکایی در اروپا میباشد. ایران نزدیک به 12 میلیارد دلار سپرده ارزی در بانکهای اروپایی آمریکایی دارد که بیشترین مبلغ آن در بانکهای آمریکائی و مخصوصاً چیس مانهاتان بانک متعلق به راکفلر است میباشد.(ص117)
توقیف سپردههای ایران
سیروس وانس در کتاب خود انتخابهای دشوار ص377 و 388 مینویسد: «بعد از اینکه روشن شد نه یزدی و نه قطبزاده نمیتوانند گروگانها را آزاد کنند، این استراتژی بلادرنگ اتخاذ شد. در 9 نوامبر، دستور داده شد از فروش هرگونه ابزار نظامی و اسلحه و قطعات یدکی به ایران خودداری شود. در 13 نوامبر واردات نفت از ایران ممنوع شد. در 14 نوامبر، تصمیم کلیدی توقیف پولهای ایران در بانکهای آمریکایی و شعبههایشان در خارج آمریکا به اجراء گذاشته شد. ما چند روز درباره توقیف کردن پولها بحث کرده بودیم. ساعات اول 14 نوامبر بود که ایران ابلاغ کرد قصد دارد تمامی پولهای خود را از بانکهای آمریکا خارج کند. ساعت 4 صبح ویلیام ویلر، وزیر خزانهداری که از ابلاغیه مطلع شده بود، مرا از آن آگاه کرد. ما در دم موافق شدیم که تصمیم به بستن حسابهای ایران باید به اجرا گذاشته شود. پرزیدنت کارتر موافقت کرد و ساعت 8و10 دقیقه صبح، اسناد را امضاء کرد.(صص119-118)
وارونهسازی یا انتقاد
آقای بنام ع.ا.افجه که یادداشت روزنویس کیهان در آن دوران است در تاریخ 12 آذر 58، تحت عنوان «بنیصدر میخواست به غرب انسانیت بیاموزد» در قسمتی از یادداشت همان روز مطلبی نوشت که سپس همان مطلب در کتابی تحت عنوان «کودتای نوژه» برای به کرسی حقیقت نشاندن وارونه سازیهای خود و به عنوان ارائه سند به خوانندگان خود، عیناً آن مطلب کیهان را آورده و قبل از آن نوشته: «همزمان با اشغال لانه جاسوسی، بنیصدر در پست سرپرستی وزارت امور خارجه جموری اسلامی دست به اقدامی زد که در آن روز اعماق آن برای مردم پنهان بود و به احساسات تند و «انقلابی» ایشان نسبت داده میشد. 12 آذر 1358 روزنامه کیهان بدرستش نوشت. اولین عکسالعمل بنیصدر در زمان بدست گرفتن صدارت و در رابطه با گروگانگیری، اعلام عدم پرداخت دیون ایران به ببانکها و شرکتهای خارجی بود این بیانیه که از طرف یک مقام مسئول و یک اقتصاددان که همه انتظار جهت پیاده کردن یک اقتصاد توحیدی بدو دوخته شده بود، صورت میگرفت، آنچنان دست اندرکاران سیاست خارجی و داخلی را حیران نمود و نتیجه آن، توقیف تمامی سپردههای ایران در بانکهای خارجی بود. انگیزه این مصاحبه و اعلام ضبط سپردهها، هنوز برای هیچکس روشن نیست. وزیر امور خارجه قبلی در هیچیک از گزارشات خود سعی ننمود که این ابهام را برای مردم روشن کند.»(صص121-120)
آقای بنیصدر روز چهارشنبه بعدازظهر، 23 آبان 58 (14 نوامبر)، در کنفرانس مطبوعاتی و رادیو تلویزیون و در حضور بیش از یکصد خبرنگار و فیلمبردار و گزارشگر رادیو تلویزیون از کشورهای مختلف که در وزارت خارجه تشکیل شده بود شرکت کرد و به سئوالهای خبرنگاران پاسخ داد. در این کنفرانس مطبوعاتی آقای بنیصدر، برای اولین بار اعلام کرد که «دولت ایران تصمیم گرفته است کلیه سپردههای ارزی خود را از بانکهای آمریکایی خارج کند» و در پاسخ خبرنگاری میزان تقریبی سپردهها را عنوان کرد و به خبرنگار دیگری که از میزان منافع ایران در آمریکا پرسید، وی پاسخ داد، «ما در آمریکا 50 میلیارد منافع داریم.»(ص121)
اعلان تصمیم دولت ایران بر خارج کردن سپردههای ارزی از بانکهای آمریکا، ضروری و بعد از ابلاغیههای بانک مرکزی به بانکهای آمریکا بود. سیروس وانس وزیر خارجه آمریکا میگوید: «در ساعت اول 14 نوامبر بود که ایران ابلاغ کرد قصد دارد تمامی پولهای خود را از بانکهای آمریکا خارج کند. ساعت 4 صبح ویلیام ویلر، وزیر خزانهداری که از ابلاغیه مطلع شده بود، مرا آگاه کرد و کارتر ساعت 8و10 دقیقه صبح اسناد توقیف پولها را امضاء کرد تا وقتی بانکها شروع بکار میکنند، دستور دولت آمریکا آنها را از انتقال پولها باز دارد.»(ص122)
به هر حال چه دولت آمریکا سپردهها را توقیف کرده بود و چه نکرده بود، لازم بود این تصمیم دولت که مرحله اجرا آن نیز گذشته بود، رسماً برای افکار عمومی داخلی و خارجی اعلام شود. و این مسئله کوچکی نبود که بشود آنرا مخفی کرد و اگر هم ایران آنرا اعلام نمیکرد، دولت آمریکا، تصمیم ایران را که ابلاغ شده بود اعلام میکرد.(ص122)
آقای بنیصدر در سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه تاریخ 2 آذرماه 58 (23 نوامبر) در دانشگاه تهران درست 9 روز بعد از اجرای تاریخ تصمیم دولت آمریکا و توقیف سپردههای ارزی کشور، اعلان کرد: «ایران قرضههایی را که غارتگران سابق از همدستان خارجیشان گرفتهاند، نمیپردازد.» آقای بنیصدر در بخشی از سخنان خود گفت: «کسیکه از طرف من در بانک مرکزی مسئول شده است نیمه شب دیشب پیش من آمد گفت اینطور تصور میشد که بانکها هشصد ملیون دلار بخارج قرض دارند کمی بیشتر تحقیق و معلوم شد چهار میلیارد دلار و حالا که من پیش شما آمدهام احتمال میرود که 15 میلیارد دلار و بیشتر باشد. شما مردم بدانید که در این مملکت چه غارتگریها شده است و حالا ما میخواهیم این نظام بانکی را دگرگون کنیم و در خدمت انقلاب درآوریم در خدمت اسلامی کردن ایران، و ما قرضهایی را که غارتگران سابق از همدستان گرفتند چگونه میتوانیم برعهده بگریم؟ ما آنها را نمیپردازیم.»(صص123-122)
از همه اینها که بگذریم آیا توقیف تمامی سپردههای ایران در بانکهای آمریکایی نتیجه مستقیم گروگانگیری نبوده است؟ که شما اصل و اساس قضیه را فراموش کرده و به فروعات چسبیدهاید؟(ص124) ادامه دارد ...