تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۷  ، 
کد خبر : ۱۴۸۵۶۴

نگاهی به پرونده آقازادگان صدر اسلام (بخش دوم و پایانی)


مهدی همازاده: آرای عمومی و بیعت توده مردم با امیرالمومنین، هیچ سابقه‌ای در انتقال قدرت میان خلفای پیشین نداشت و برخی صحابه نیز برای شوراندن مردم علیه عثمان و تعیین جانشین وی، برنامه دیگری داشتند. اما به ناگاه و برخلاف زمینه‌چینی‌های ایشان، با اقبال عامه مردم به علی بن ‌ابیطالب مواجه شدند. اینجا بود که بهانه‌گیری‌ها و آشوب‌گری‌ها آغاز شد و حتی برخی چهره‌های موجه که تا پیش از این فتوای کفر عثمان را هم داده بودند، به خونخواهی خلیفه مظلوم از قاتلان وی (که به زعم ایشان در اطراف امیرالمومنین جمع شده بودند) برخاستند. بعضی دیگر نیز همانند سعد بن ابی‌وقاص هرچند به صف آشوبگران نپیوست اما از یاوری علی نیز اکراه داشت و به تعبیر خود آن حضرت: اولئک قوم خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل.(ایشان جماعتی هستند که حق را وانهادند و باطل را هم یاری نکردند).هرچند برخی سیره‌نویسان صدر اسلام از او و عبدالله بن عمر به عنوان کسانی که از فتنه سالم ماندند و در آن وارد نشدند، یاد می‌کنند! عمر بن‌ سعد، یکی از پسران سعد بن ‌ابی‌وقاص بود که قبل از قیام امام حسین(ع)، قول استانداری ری را از دستگاه بنی‌امیه دریافت داشته بود. پس از ورود عبدالله بن ‌زیاد به کوفه و در دست گرفتن اوضاع شهر، شرط استانداری ری را برای عمر بن سعد، سرکوب قیام حسین بن‌ علی(ع) قرار داد. او که از یک سو جایگاه و شخصیت امام را می‌شناخت و از سوی دیگر شیفته ولایت ری بود، یک شب را برای تامل، فرصت خواست و حاصل تفکرات خویش را صبحگاهان در قالب 2 بیت بیان کرد:
أأترک ملک الری و الری رغبتی
أم أرجع مذموما بقتل حسین
و فی قتله النار التی لیس دونها
حجاب و ملک الری قره عینی
(آیا ولایت ری را رها کنم حال آنکه مورد رغبت من است یا با کشتن حسین، ملامتکش تاریخ باشم؟ و در کشتن او عذابی است که بالاتر از آن عذابی وجود ندارد اما ولایت ری نیز چشم روشنی من است!) شاهد بر اینکه عمر بن سعد، لیاقت و حقانیت ابی‌عبدالله را می‌شناخته، مذاکره‌ای است که میان این دو و به درخواست امام علیه‌السلام در شبی از شب‌های محاصره کربلا گذشته است. امام او را فرمود: ویحک ای عمر! از خدای تعالی نمی‌ترسی که با من جنگ می‌کنی؟ حال آنکه می‌دانی من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی برگزین که صلاح دین و دنیای تو در آن است؛ به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون کش و به این دنیای غدار، مغرور مشو. عمر سعد گفت: یا اباعبدالله! سخت نیکو بگفتی اما از آن می‌ترسم که چون به نزد تو آیم، خانه‌ام را خراب کنند. حسین فرمود: سبحان‌الله! این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این دنیا به خاطر دوستی خاندان پیامبر، خانه‌ات خراب کنند، زیان نمی‌کنی. مع‌‌ذلک دستور می‌دهم تا خانه‌ای بهتر از آن برایت [در حجاز ] بسازند. گفت: زمینی حاصلخیز دارم، می‌ترسم که ابن‌زیاد آن را مصادره کند و فرزندانم بی‌نصیب بمانند. حسین فرمود: در عوض آن تو را زمینی بهتر می‌دهم و از مال حلال خویش، بهتر از آنچه می‌گویی به تو می‌بخشم. عمر، خاموش بود و جواب نمی‌داد. حضرت چون چنین دید، بازگشت و می‌فرمود: خدای تعالی تو را هلاک کند. بدان که از گندم عراق نخواهی خورد.
ابراهیم بن مالک اشتر
مالک اشتر، استاندار امیرالمومنین در مناطق مرزی با شام (قبل از صفین) و از سرداران سپاه علی علیه‌السلام در جنگ‌های سه‌گانه ایشان است. وی همچنین فرمان ولایت مصر را از امام دریافت کرد که در بین راه با سم به شهادت رسید. در رشادت و جنگاوری و همچنین فراست و بصیرت مالک اشتر بسیار نوشته و حکایات مختلف نقل کرده‌اند. اما ابراهیم، فرزند مالک در زمان قیام امام حسین علیه‌السلام، نامی از او به میان نیامده و گویا جزو فراریان از صحنه نبرد بوده است. با این حال، اندکی بعد و وقتی عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق مسلط شد و مختار ثقفی نیز در تدارک انتقام شهیدان کربلا بود، نقش‌آفرین ظاهر شده است. مختار به توصیه برخی یارانش، خود سراغ ابراهیم رفت و پس از یادآوری منزلت بنی‌هاشم، نامه محمد بن حنفیه (فرزند امیر‌المومنین) را خطاب به ابراهیم بن اشتر برایش خواند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. از محمد بن علی به ابراهیم بن مالک اشتر. و بعد، همانا مختار درصدد انتقام‌گیری از خون حسین است. در این کار او را یاری ده تا خداوند پاداش 2 جهان به تو عنایت فرماید». ابراهیم نیز با دیدن این نامه، اعلام آمادگی کرد. او بر مقدمه سپاه مختار، رهبری منتقمان را عهده‌دار شد و در شورش شبانه علیه والی کوفه (عبدالله بن مطیع) بر او فائق آمدند. ابراهیم بن اشتر، در جنگ با سپاه شام نیز فرماندهی سپاه مختار را برعهده گرفت و از پس این جنگ هم به خوبی برآمد. حتی بنا به نقلی، عبیدالله بن زیاد در این جنگ به دست ابراهیم کشته شد و سر او را برای مختار فرستاد. در همین نبرد بود که عمر بن سعد و شمر بن ذی‌الجوشن و حصین بن نمیر و بسیاری دیگر از بزرگان سپاه یزید علیه حسین، کشته شدند و سرهاشان به کوفه فرستاده شد. اما هنگامی که ابراهیم بن اشتر با لشکر 7 هزار نفری به خارج از کوفه اعزام شده بود، اشراف کوفه علیه مختار توطئه کردند و مختار، فرمان بازگشت به شهر را برای ابراهیم فرستاد. برخی فراریان سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد که در جنگ با ابراهیم شکست خورده بودند نیز به بصره و نزد مصعب بن زبیر (برادر عبدالله بن زبیر که از سوی وی استاندار بصره بود) گریختند و او را برای حمله به کوفه تحریک کردند. ابراهیم بن اشتر که خود در موصل حاکمیت یافته بود، حاضر به بازگشت به کوفه و حمایت از مختار نشد! یاران مصعب بن زبیر نیز با سپاه بصره به کوفه حمله آوردند و با کشتن مختار، آن را به سرزمین‌های تحت حاکمیت خویش ضمیمه کردند. مصعب، سر مختار را برای برادرش عبدالله بن زبیر فرستاد و از مردم به عنوان امیرالمومنین برای او بیعت می‌گرفت. پس از آن بود که ابراهیم بن اشتر برای مصعب نامه نوشت و از وی امان خواست. سپس به کوفه آمد و با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. مصعب هم به او کمال ملاطفت را داشت تا جایی که یکی از فرماندهان مورد اعتماد مصعب شد. هنگامی که عبدالملک بن مروان در شام سپاهی را تدارک دید و به سوی عراق حمله‌ور شد، برای بزرگان سپاه مصعب و از جمله ابراهیم بن اشتر نامه نوشت و پیشنهاد امان و اطاعت داد. ابراهیم هم آن را سر به مهر نزد مصعب آورد و دیدند که وعده استانداری عراق را در صورت بیعت با شام به وی داده‌اند. اما ابراهیم این پیشنهاد را نپذیرفت و در کنار آل زبیر تا آخرین لحظات ایستاد و کشته شد. علت عدم همراهی ابراهیم با مختار و بلکه خیانت به او و سپس بیعت با عبدالله و مصعب بن زبیر و جان دادن در راه ایشان کاملا روشن نیست و از منابع تاریخی نیز نمی‌توان به تحلیلی قطعی رسید.
عبدالله بن حنظله
حنظله معروف به غسیل‌الملائکه در جنگ احد به شهادت رسید. او شب قبل از جنگ احد، ازدواج کرد و سحرگاهان قبل از آنکه فرصت غسل بیابد، به سرعت خود را به سپاه پیامبر در دامنه احد رسانید. رسول خدا پس از شهادت وی خبر داد که ملائکه را در حال غسل دادن وی دیده است. اینگونه بود که به غسیل‌الملائکه شهرت یافت و عبدالله نیز مولود همان شب زفاف است. درباره او نوشته‌اند که اهل فضل و مقدم بر بازماندگان انصار در مدینه بوده است. او در سال 63 هجری با عده‌ای از اهل مدینه برای دیدن احوال یزید به شام رفت و پس از بازگشت به مدینه، حکایت میگساری‌ها و سگ‌بازی‌ها و... را با مردم در میان گذاشت و همگان را بر خلع یزید متفق کرد. بنابراین او و اهل مدینه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند. یزید هم سپاه شام را به جنگ با ابن‌زبیر و اهل مدینه فرستاد. چون خبر لشکرکشی شام به مردم مدینه رسید، انصار به فرماندهی عبدالله بن حنظله رضایت دادند و به منطقه حره (سنگلاخ بیرون مدینه) درآمدند. در این جنگ، بسیاری کشته شدند و نهایتا به غلبه شامیان انجامید. مسلم بن عقبه (فرمانده سپاه شام) نیز با اجازه‌ای که از یزید داشت، به مدت 3 روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر شام حلال کرد! خود عبدالله بن حنظله نیز در واقعه حره کشته شد. واقعه حره و پرده‌دری سپاه یزید، در منابع تاریخی صدر اسلام با ملامت یزید و فرمانده اعزامی‌اش توام شده و حلال ساختن دختران مدینه بر شامیان را بعضی با رمز و اشاره و برخی به تصریح نقل کرده‌اند. برخی تحلیلگران، واقعه حره را عکس‌العمل و انتقام بنی‌امیه در برابر انصار می‌دانند که مردم را علیه عثمان شوراندند و برای علی بیعت گرفتند. کمااینکه واقعه عاشورا، انتقام بنی‌امیه از بنی‌هاشم به خاطر کشته شدن اجداد اموی در بدر و احد و... تلقی می‌شود. عبدالله بن حنظله را از جمله شب‌زنده‌داران و صلحا دانسته‌اند و حکایاتی در این باره نقل کرده‌اند. وی در غائله حره نیز 8 پسرش را یک به یک به معرکه فرستاد و دیگران را هم با وعده بهشت بر جهاد با سپاه یزید تشویق می‌کرد. او امام حسین علیه‌السلام را در قیام علیه یزید همراهی نکرد و معلوم نیست چرا برای اثبات وضعیت یزید به توصیفات ابی‌عبدالله اکتفا نکرده و خود عازم شام شده است و چرا کشتن شهدای کربلا و به اسارت گرفتن اهل‌بیت را برای بی‌کفایتی یزید کافی نمی‌دانست و نیاز به احراز میگساری و سگ‌بازی او داشت در حالی که آن حضرت نیز انگیزه و علت قیام خویش را همین موارد اعلام شده از سوی عبدالله معرفی می‌کرد. ضمن آنکه امام سجاد علیه‌السلام با وجود اینکه در مدینه حاضر بودند، این نبرد را به صلاح نمی‌دیدند و کاملا از آن کناره گرفتند.
عبیدالله بن عباس
عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر بود که در روز فتح مکه همراه سپاه مسلمین بوده است اما در اینکه چه وقتی اسلام آورده، اختلاف است. او در جنگ تبوک و حنین حاضر شد و آنگاه که مسلمانان در حنین فرار کردند، با صدای رسای خویش، آنان را به بازگشت و مقاومت فراخواند. رسول‌ خدا پس از اسلام آوردن عباس، او را تکریم می‌کرد و به دلیل رای صائب و اندیشه صوابش، مورد مشاوره مردم قرار می‌گرفت. البته به دلیل احادیث فراوانی که درباره صحابه جعل شده و به علت سلطنت بنی‌عباس در قرن دوم و سوم هجری، نمی‌توان به برخی روایات در شأن عباس – جد خلفای عباسی – اعتماد کرد بویژه که جعلی بودن بعضی‌شان از محتوای آنها هویداست. در هر حال عباس از چهره‌های برجسته قریش بوده و پس از ابوطالب، امر سقایه‌الحاج را عهده‌دار بوده است. عبیدالله بن عباس کارگزار علی علیه‌السلام در یمن بود و 2 سال (36 و 37 هجری) به عنوان امیرالحاج از سوی حضرت به مکه اعزام شد. در سال چهلم هجری، بُسر بن ارطاه از سوی معاویه به غارت سرزمین‌های یمن آمد و عبیدالله از آنجا گریخت. بُسر بن ارطاه نیز – که فرستاده معاویه بود – 2 پسر عبیدالله را پیش چشم مادرشان کشت! علی علیه‌السلام نیز جاریه بن قدامه را برای مقابله به یمن فرستاد و آنگاه بود که بُسر به سوی شام فرار کرد. بعدها امام مجتبی علیه‌السلام نیز او را بر سپاه 12 هزار نفری کوفه فرماندهی داد و خود به ساباط مدائن برای جمع لشکر رهسپار شد. اما معاویه با شایعه‌سازی علیه امام مجتبی در سپاه ایشان – که حسن بن علی خواهان صلح و موافق آن است – و وعده یک میلیون درهم به عبیدالله، او را به شام کشاند. همراه عبیدالله، 8 هزار از 12 هزار نفر سپاه کوفه نیز به معاویه ملحق شدند و شیرازه اقتدار سیاسی حضرت را در هم شکستند. این در حالی بود که اشراف کوفه پشت سر هم برای معاویه پیام بیعت می‌فرستادند و سستی مردم کوفه در عدم اجابت دعوت امام برای جهاد با معاویه نیز شرایط بسیار سخت و حساسی برای حضرت ایجاد کرده بود. جالب اینکه 2 پسر عبیدالله را فرمانده اعزامی معاویه قبلا با آن صورت رقتبار به قتل رسانده بود. در نهج‌البلاغه نامه‌ای خطاب به یکی از کارگزان حضرت وجود دارد که از متن آن پیداست پسرعموی امیرالمومنین بوده است. حضرت در این نامه از خیانت مخاطب آن، تنها گذاشتن امیرالمومنین و غصب بیت‌المال توسط او گلایه کرده است. برخی بر این عقیده‌اند که نامه خطاب به عبید‌الله بن عباس – والی امام در یمن – بوده است. برادر بزرگ‌تر عبیدالله – عبدالله بن عباس – هم به‌رغم اینکه از یاران نزدیک امیرالمومنین و حاضر در جنگ‌های آن حضرت و والی منصوب ایشان بر بصره – بعد از جمل- بوده و بارها بر ولایت و شایستگی امام علی علیه‌السلام استدلال و مباحثه کرده است، پس از شهادت آن حضرت کم‌فروغ ظاهر شده و مواضعی به مراتب نازل‌تر از گذشته دارد. در زمان امام مجتبی و بحران سیاسی آن حضرت، خبری از عبدالله در تواریخ به چشم نمی‌خورد و بویژه در زمان قیام حسین علیه‌السلام، آن حضرت را توصیه به پناهندگی در کوه‌های یمن کرد و با وجود خیرخواهی برای امام، از یاری و همراهی ایشان دریغ ورزید.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات