تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۷:۲۱  ، 
کد خبر : ۱۴۹۸۷۶
سخنرانی محسن کدیور در محرم ۱۴۲۷

بازخوانی امامت در پرتو نهضت حسینی


قصد من در این مقال، بیان مسائل معرفتی اسلام حسینی است نه مصائبی که به طور معمول رایج است و همه در این ایام انتظار شنیدن آن را دارند. اجازه دهید در این سخن به جای «ذکر مصائب» به «ذکر مسائل» بپردازیم؛ چرا که در نحوه مواجهه شیعیان با مسئله کربلا و عاشورا مصیبتی بزرگتر از مصیبتی که برای امام حسین در کربلا واقع شد، اتفاق افتاده است. به نظر می رسد نیاز ما به مسائل معرفتی در این زمینه بیشتر از مسائل احساسی و عاطفی باشد. جامعه و مجالس مذهبی ما آکنده از مباحث احساسی و عاطفی شده است که چه بسا در جای خود مفید باشند؛ اما اگر این شور با «شعور» همراه نشود، چه بسا همین شور حسینی متأسفانه در خدمت امور دیگری قرار گیرد که قطعاً با هدف امام حسین سازگاری نخواهد داشت. از «استحاله دینداری» می توان سخن گفت که موضوع سخن امشب من نیست. اما در نظر بگیرید که مجالس ما امروزه به سمتی می رود که هم قبل و هم پس از انقلاب به طور جدی از سوی متفکران معاصر ما، زنده یادان شریعتی و مطهری، مورد انتقاد واقع شد و تا حدود زیادی هم اصلاح شد؛ اما متاسفانه به دلیل نیاز کسانی که برای بقا در عرصه قدرت و ثروت به «عوام فریبی دینی» محتاج هستند، دوباره در جامعه فضایی نضج گرفته است که بدیهی ترین اهداف دینی به نام حسین، عاشورا و کربلا زیر پا گذاشته می شود. مداحی ها و نوحه هایی سراییده و پخش می شود که هیچ تناسبی با قیام سیدالشهدا نداشته و ندارد. در اکثر مضامینی که از صدا و سیمای رسمی کشور پخش می شود، بعضاً مطالبی را می شنویم که روح امام حسین را می لرزاند. معنای مسلمانی یا تشیع صرفاً ذکر نام و مصائب حسین نیست. معنای اسلام یا تشیع، زنده داشتن اهداف نهضت حسینی است. اگر آن اهداف درست تشریح شود، واضح است که بسیاری از این افراد سودجو و قدرت طلب محلی از اعراب نخواهند داشت. چه قدر دردناک است که با نام حسین، هدف حسین را به خاک بکشند و از یادها ببرند. زمانی که بیشترین تاکید در مجالس مذهبی ما به ثواب روضه و نفس گریستن و گریاندن یا نفس عزاداری معطوف شود، وقتی هدف ما این گونه امور عاطفی و احساسی باشد، کمتر توجه می کنیم که امام حسین کاری بزرگتر از این مصائب داشت. عزاداری و ذکر مصیبت راهی است برای زنده نگه داشتن و احیای اهداف نهضت کربلا. نه اینکه خود موضوع باشد و یا تبدیل به هدفی شود برای کسب و یا گذران دو رو زه دنیا. بحث امشب، بحث استحاله دین داری به طور کلی، نیست. بلکه یکی از جزئیات و شعب جدی آن است تحت عنوان «استحاله تلقی از امامت» و آن چنان که افتد و دانید، امامت در کنار عدالت رکن مذهب تشیع است تا آنجا که تشیع را امامیه نیز خوانده اند. بحث از امامت و اصلاح فهم آن بحثی محوری در اندیشه دینی است.
یکی از کارهایی که امام حسین در بر شمردن اهداف خویش بر آن تاکید کرد مسئله «اصلاح» دین یا اصلاح امت پیامبر بود. آنجا که به این سئوال مقدر پاسخ می دهد که برای چه می خواهم قیام کنم؟ امام حسین در وصیت خود به برادرش، محمد بن حنفیه، با شفافیت اهداف قیامش را بازگو می کند: « أنما خرجت لطلب الأصلاح فی امت جدی أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و أبی علی بن ابی طالب ». (من برای اصلاح در امت جدم، پیامبر، خروج کردم؛ می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره و روش پیامبر و پدرم، علی، عمل کنم.) سیدالشهدا به عنوان یک اصلاح طلب و مصلحی که می خواهد انحرافات موجود در جامعه اش را از بین ببرد، قیامش را آغاز می کند. اصلاح دین در امت پیامبر، بازگرداندن دین به مسیر اصلی، مبارزه بی امان با انحرافات و کجروی هایی که به نام دین انجام می گیرد. این است هدف امام حسین. اما اصلاح در دین به ویژه زمانی که یک امر دینی در طول زمان گسترده و همه گیر شده باشد و به میزانی گسترش یافته باشد و از عمق آن کاسته شده باشد و به واسطه همین گسترش توده ای کمتر به عمق و ژرفای آن توجه شده باشد، چه بسا مشکل زا و مصیبت زا خواهد شد.
امام حسین به نام خدا و به خاطر عشق به خدا برخاست و برای احیای کلمه حق قیام کرد و همه هدفش آن بود که در نامه به مردم بصره تصریح می کند: «أنا أدعوکم ألی کتاب الله و سنت نبیه فأن السنه قد أمیتت و أن البدعه قد أحییت»؛ (من به کتاب خدا، قرآن و سنت پیامبرش، محمد، دعوت می کنم؛ سنت مرده است و بدعت احیا شده است.) آری سنت پیامبر را به نام پیامبر، آنها که به نام پیامبر بر مسند پیامبر نشسته اند، کشته اند و به جای آن بدعت و انحراف را زنده کرده اند. «اصلاح امر دین» ذاتی قیام امام حسین است و والاترین پیام قیام امام حسین، اسلام خواهی و خدا خواهی است. مردم را هم برای خدا می خواهد و سعادت را در احیای واقعی خدا پرستی و اسلام خواهی در میان مردم می داند. در مرام حسین «عشق به خداوند» حرف اول را می زند. امام حسین در تشریح نهضت برای فرزدق شاعر چنین می گوید: «أن هؤلاء قوم لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن»؛ (ای فرزدق! اینان پیروی از شیطان پیشه کرده اند و اطاعت از خدای رحمان را وانهاده اند.) سپس این گونه به محورهای اصلی قیامش تاکید می کند: «أنا اولی من قام بنصرت دین الله و أعزاز شرعه و الجهاد فی سبیله لتکون کلمه الله هی العلیا»؛ (من _ حسین بن علی ـ سزاوارترین فرد برای یاری دین خدا، عزیز داشتن شریعت او و جهاد در راه او هستم، تا نام خداوند برترین باشد.) غایت نهایی در نهضت حسینی «کلمه الله» است و «کلمه الله» جامع همه زیبایی ها و نیکویی ها است. مردم از دید حسین تنها از این راه به سعادت می رسند. فریاد امام حسین از این نکته بلند است که هنوز ۵۰ سال از رحلت پیامبر نگذشته است که مفاهیم اصلی دین استحاله شده اند و کسی برای آن نمی گرید و علیه آن اقدام نمی کند و مسئله به حدی از حساسیت رسیده است که می بیند جز مبارزه و جان عزیز را در کف اخلاص نهادن هیچ راهی برای بازگرداندن این آب حیات به مسیر اصلی اش نیست. بنابراین اگر امروز بخواهیم سخنی حسین پسند در شب عاشورا بگوییم، باید همان کاری را کنیم که امام حسین در روزگار خود کرد. ببینیم در زمان ما چه مفاهیمی از جای خود منحرف و مسخ شده اند. دشواری هم در اینجا است. آیا عدالت از این دسته مفاهیم تحریف شده است؟ عدالت مفهومی ماقبل دینی است. این دین نیست که عدالت را محک می زند و تعریف می کند، این عدالت است که دین را ارزیابی می کند. عدالت همواره به شکل فطری درک می شود و در هر زمانی قابل شناخت است. بله! در آن زمانه، حسین عدالت خواه و ظلم ستیز بود و تردیدی در آن نیست؛ ولی بالاتر از اینها، در طول تاریخ کم نبودند کسانی که برای ظلم ستیزی و گسترش عدالت قیام کردند، اما نام هیچ یک، چون حسین جاودانه نشده است. حسین بالاتر از عدالت و نفی ظلم خواست. اینکه یک امت، یک ملت، این گونه حسینش را می ستاید، نشان دهنده چند بعدی بودن قیام حسین است، که یک بعدش ظلم ستیزی بود. بعد دیگرش دین خواهی و اصلاح مذهبی بود که حسین به خاطرش برخاست. اما در طول تاریخ، در این حدود ۱۴۰۰ سال برخی از نکات محوری و ذاتی این تلقی دینی به تدریج تغییر کرده اند.
وقتی می خواهیم از نهضت حسین فقط صنعت اشک گیری و تحریک عواطف و احساسات داشته باشیم لازم است بعضی تغییرات داده شود؛ که داده شده است. در این مسائل صرفاً توده مردم و عوام گناهکار نیستند. متأسفانه مبلغان و عالمان گناه شان بسیار بیشتر از توده مردم عاشق بوده است. یکی از مفاهیمی که در طول زمان دچار تحول جدی شده است خود مفهوم «امامت» است. آری! حسین امام بود.
اما امام یعنی چه؟ امام حسین خودش را خطاب به مردم در مکه، بصره، کوفه و کربلا چگونه معرفی کرد؟ و برخی از ما بر سر منبرها، در روضه خوانی ها و مداحی ها، امام را چگونه معرفی می کنیم؟ بین امامتی که حسین بن علی تبیین کرد و یا امامتی که در نهج البلاغه و متون معتبر دینی یافت می شود، با امامتی که از زبان برخی سخنگویان رسمی، در محافل مذهبی توجیه و تبلیغ می شود، چه قدر فاصله است؟ فاصله ا ی میان ماه من تا ماه گردون.
مدعایی که اهمیت فوق العاده دارد این است که در مفهوم امامت از قرن اول تا امروز، به تدریج ابعادی تغلیظ، تاکید و برجسته شده است و ابعادی تخفیف یافته، تضعیف و کوچک شده است. آنچه غلیظ شده است نوعی تقدیس در حوزه امامت است؛ حال آنکه در قرون اولیه اثر کمتری از آن یافت می شود. در مجالس ماه رمضان ذکر شد که تشیع، «قرائت علوی از اسلام نبوی» است. آنچه وجه ممیزه تشیع از سایر قرائت های اسلامی است، این سه شاخص است: برداشت علی، عقلایی تر، عادلانه تر و عارفانه تر از دیگر قرائات از اسلام بود. اگر امروز این سه شاخصه را در نظر بگیریم، می بینیم که مفهوم امامت که علی القاعده شاکله اصلی تشیع را تشکیل می دهد، مروج عقلانیت است. تاکید در محافل دینی نوعاً بر «جنبه های فرابشری ائمه» است، یعنی آن چه که باعث می شود دیگران نتوانند چون آنها باشند و آنها را طبیعتاً متمایز با انسان های دیگر می کند؛ خاک و سرشت و آفرینشان را متفاوت با سایر انسان ها ترسیم می کند و در نتیجه مرتبه وجودی شان، مرتبه ای دست نیافتنی می شود. اینگونه مسائل در قرن اول و دوم یا نبوده و یا بسیار کم بوده است. تأکید امام علی و متون معتبر باقی مانده از امامان، همواره بر بشری بودن آنها است. آنچه که آنها به آن تاکید می کردند، نوعی افضلیت علمی، بصیرت، تهذیب، پاکی نفس و عقل درایتی در مقابل عقل روایتی است. اما یاد نداریم که سیدالشهدا، امام علی و دیگر ائمه برای معرفی خود بر جنبه های فرابشری، استناد کنند. کافی است به نهج البلاغه، خطبه های امام حسین، ادعیه صحیفه سجادیه و سایر متون معتبر دینی مراجعه کنید.
من جایی ندیده ام امام حسین در پاسخ این سئوال مهم که «امام کیست؟» گفته باشد: «الاامام هوالمنصوب من الله؛ الامام هوالمنصوص من قبل رسول الله؛ الامام هوالمعصوم؛ الامام هوالعالم بالغیب»؛ مگر نه اینکه این چهار نکته ابعاد مربعی به نام امامت کلامی در میان ما است. عصمت، علم غیب، نصب الهی و نص از جانب پیامبر. چهار نکته ای که متکلمین محترم ما از حدود قرن سوم و چهارم به بعد گفته اند و هر چه پیش رفته گسترده تر و فربه تر شده است.
این مفاهیم در قرون اولیه از زبان امامان کمتر گفته شده است. و شیعیان اصیل از قبیل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، کمیل، مالک اشتر، ابوبصیر وزرای و محمد بن مسلم و... آنان را این گونه که متکلمان رسمی معرفی می کنند، نشناخته بودند. آیا امامان تعارف می کرده اند؟ آیا مسلمانان صدر اسلام و شیعیان اولیه با ائمه خود با این مفاهیم مواجه می شدند یا با مفاهیم قرآنی و متعارف؟ آیا مخالفت و موافقت مردم با علی، حسن و حسین بر مبنای این ویژگی های چهارگانه بوده است؟ یا اینکه آنها در سیمای علی و آل علی مواجیت علم، ژرفای عمل مهذب و قرآن مجسم را در سیمایی انسانی و بشری می دیدند، که می توان همچون آنها شد؟ این کجا و آن کجا؟!
بحث در اثبات یا انکار این مفاهیم چهارگانه نیست؛ بحث در این است که اگر شریعتی در همین مکان عزیز از تبدیل یک نهضت به یک نظام می گفت، امروز در استمرار راه او می باید از تبدیل «معارف اصیل دینی» به «نظام خاص کلامی _ فقهی» بحث کرد و اینکه چگونه این نظام کلامی - فقهی به جای آن مباحث اصیل دینی نشسته اند. در قرون اولیه و در متون معتبر ما، نکات متفاوتی به عنوان شاخص امامت بیان شده است که نوعاً ناظر به هدایت به راه خدا، اقامه دین و حقوق مردم است.
این سخن امام حسین خطاب به مردم کوفه و نیز در جواب مردم مکه است: «فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحاسبین نفسه علی ذات الله» (سوگند که امام نیست مگر کسی که این چهار صفت را داشته باشد: عامل به قرآن، پیگیر عدالت، پیرو حق و آنکه نفسش را برای خدا به بند کشیده باشد.) امام نیست مگر کسی که به کتاب عمل کند؛ عدالت و انصاف را بگیرد؛ بحق دینداری کند و اهل تهذیب و اخلاص باشد. این صفاتی است قابل تعمیم که هر مسلمانی می تواند از خود بروز دهد. امام با شاخص عدالت و ارتباط با قرآن تعریف شده است. از این رو است که سیدالشهدا در خطبه مهم کربلا، قبل از شهادت ذکر می کند: «لکم فیی أسوه.» (برای شما در من اسوه و مقتدا است.) اسوه بودن زمانی است که سنخیت و تشابهی بین امام و مأموم ممکن باشد. این مشابهت در امکان رسیدن به مرتبه امام برای مامومین است و وقتی این صفات در آنها به حدی باشد که متکلمین فرموده اند، دیگر اسوه بودن از آن وجودهای محترم برمی خیزد. ضمناً اسوه بودن پیامبر نیز در آن جنبه «أنا بشر مثلکم» است و الا در «یوحی الی» که نمی توان چون او شد.
این مفاهیم قطعاً نه با سوء نیت، بلکه با حسن نیت بیان شده است. دشواری بحث هم همین جا است. نمی خواهم بگویم این مفاهیم نادرست است. می خواهم بگویم شاخص امامت روز اول چیز دیگری بود و امروز چیز دیگری شده است. در آغاز، بحث قرآن، عدالت، حق مداری و تهذیب نفس بود و به تدریج به نصب، نص، عصمت و علم غیب تحول یافت. در نهج البلاغه نیز نکاتی که امام علی به عنوان امام ذکر می کند قابل توجه است. در خطبه سوم نهج البلاغه امام سوگند یاد می کند: «أما و الذی فلق الحبه و برأ النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لایقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لأ لقیت حبلها علی غاربها»
این جمله مشهور را فراوان شنیده اید: به خدا قسم، کسی که دانه را شکافت و کسی که جان را آفرید، اگر حضور حاضر نمی بود، یعنی حضور مردم در صحنه، پشتیبان من به عنوان امام نمی بود؛ «و قیام الحجت بوجود الناصر» یعنی شما مردم که حجت را بر من علی تمام کردید و ۲۵ سال سکوت مرا شکستید، مرا از کنج خانه به مسند امامت و خلافت نشاندید، مهم تر از آن و ما أخذ الله علی العلماء، علی خود را در این عبارت شریف علما خطاب می کند.
ایها المتکلمون! «آنچه که خدا از علما پیمان گرفته است.» امام علی در اینجا درباره خود سخن می گوید نه درباره حسن بصری، ابوحنیفه و شیخ طوسی و شیخ مفید. پیمانی که خدا از عالمان گرفته است کدام پیمان است؟ گرسنگی مردم و ستم زدگی مردم را می بینی و قیام نمی کنی؟ و حسین بن علی به همین جمله پدرش عمل کرد. یعنی میثاق و پیمانی که خدا از عالمان گرفته است که پیشتاز امر به معروف و نهی از منکر باشند، شرح همین خطبه نهج البلاغه است. أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر شرح همین خطبه است. شاهد مثال من بسیار ظریف است. امام علی در نهج البلاغه به جای اینکه خود را به علم غیب معرفی کند، (یعنی آنچه که متکلمان گفته اند)، از پیمان خدا با عالمان سخن می گوید و به نظر ما اعلم علما خود او است. علی به خاطر پیمانی که خدا از عالمان گرفته است، بیعت مردم را می پذیرد و خلافت را آغاز می کند.
علی خود را عالم نامید. دیگران هم می توانند عالم باشند. اما علی به خاطر همنشینی بیشترش با پیامبر، تهذیب نفس بیشترش و اینکه توانسته است اصول دین و معارف مذهب را بیش از دیگران در خود متجلی کند، اعلم است. قطعاً علی بیش از دیگران می دانست؛ بحث از نفی و اثبات مراتب علم علی و آل علی نیست. بحث در این است که آیا «علم غیب» شرط امامت است یا نه؟ به هر حال اصل علم غیب ایشان محور بحث من نیست. شرط بودن آن، محور سخن است. (دقت کنید.)
در خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه نیز جمله زیبایی را می گوید که هم به نام او ثبت شده است و هم به نام فرزندش، امام حسین. بحث در این است که کاری که ما می کنیم از باب جاه طلبی و قدرت طلبی نیست؛ بلکه ما وظیفه بالاتری داریم. اللهم أنک تعلم أنه لم یکن الذی کان منا منافسهً فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام. خدایا تو می دانی کاری که من (علی یا حسین) انجام می دهم برای دنیاطلبی و جاه طلبی نیست. برای این نیست که چیزی از حطام دنیا فراهم کنم. «ولکن لنرد المعالم من دینک» ما می خواهیم نشانه های دین تو را که از جای خودش برداشته شده و منحرف شده است، به جای خود برگردانیم. اگر در دینی علائم دیانت نسخ شد، تحریف شد و تغییر پیدا کرد، آن دین با استحاله مواجه شده است. امام حسین زمانی قیام می کند که می بیند این نشانه ها از بین رفته، عوض شده، به اشتباه چیز دیگری شده است. این نشانه ها در نخبگان است و چشم مردم به نخبگان است و حسین باید قیام کند برای اینکه دیگر نخبگان همه سکوت پیشه کرده اند. لذا می گوید: لنرد المعالم من دینک و نظهر الأصلاح فی بلادک. ما آمده ایم در شهر های تو اصلاح کنیم و مشکلات را حل نمائیم. فیأمن المظلومون من عبادک و نقام المعطله من حدودک و به داد بندگان مظلوم تو برسیم و حدود معطل را اجرا نماییم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات