از در ورودی همایش وقتی وارد میشویم عزیز فرزانه و متقی و مومن برادر عزیزمان سردار فیض پذیرای میهمانان بود. عزیزان کردستان فیض اینگونه جلسات را از آقایی فیض میبرند، شاید اگر وقت داشت همانجا مینشست و قرآن کوچکش را باز میکرد و چند آیهای تلاوت میکرد ولی ایستاده بود تا آیههای ایثار و مقاومت را استقبال کند. در سالن یکی از فرماندهان، رزمندگان، ایثارگران و خانواده شهدا و نیز عزیزانی که به نحوی در کردستان خدمت کردند استقبال میکرد. سردار تمیزی از عزیزانی است که مسایل نیروی انسانی و پشتیبانی و خدمات نیروی انسانی را در جنگ و به ویژه جبهههای غرب و شمالغرب منشا تلاشها و خدمات شایانی بوده. در کنار او رزمنده دلاور و شجاع و مرد کردستان سردار رستگارپناه را میدیدیم. وی هم با یک شور و شعف و نشاط و با چهره بشاش و شاد دوستان و رزمندگان و فرماندهان هشت سال دفاع مقدس را استقبال میکرد. او از جمله فرماندهانی بود که تمام عمرش را در کردستان و در عملیاتهای برونمرزی در مقابله با رژیم بعث عراق و در مبارزه با ضدانقلاب گذراند.
سردار رستگارپناه در جلوی در ایستاده است و از این راستقامتان بیادعا استقبال میکند. سردار رستگارپناه خودش برای کردستان یک شناسنامه است، کلی زحمت و مشقت در کردستان دیده است. سنندجیها، کامیارانیها، مهرانیها، سردشتیها و بانهایها ایشان را خوب میشناسند. در کنار این عزیزان جمعی از فرماندهان ارشد نشسته بودند. اولین کسی که در این جمع به چشم میخورد مرد عرفان و ادب فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا دوران دفاع مقدس دکتر سنجقی است. وقتی خبرنگار ما خواست از او عکسی بگیرد یا مصاحبهای کند، مثل شهید بروجردی اجازه نداد وقتی فهمید از راه دور از او عکس گرفته میشود دستش را به صورت کشید تا در عکس نیفتد به هرحال با تیزهوشی خاص خبرنگار ما آقای خاتمی از او عکس تهیه شد.
آقای سنجقی نه به عنوان استاد دانشگاه بلکه به عنوان فرمانده محبوب آذربایجان غربی و قرارگاه حمزه سیدالشهدا در این جمع آمده بود. هرچند وی در تولید علم و فناوری و اصول مدیریت با درسی که خوانده و اطلاعاتی که دارد دکترای مدیریت کسب کرده ولی در حقیقت فوق دکترای معرفت دارد.
یعنی دکترای مدیریت ایشان در مقابل حلم و ادب و معرفت ایشان بسیار کم است و باید گفت بسیار صمیمی، خاضع در بین رزمندگان کردستان نشسته بود. نمازهای با اخلاص آقای سنجقی روح ایمان، اعتقاد، معنویت و معرفت ایشان را نشان میداد. در کردستان بنده، خود شاهد بودم (به طور مخفیانه) بعد از توسل در قرارگاه حمزه سیدالشهدا ارتش و سپاه پاسداران حضور پیدا میکرد. در عملیات والفجر دو و چهار در کنار ایشان سردار رشید اسلام، شهید زنده و جانباز انقلاب، مردم علم، ادب و قلم مهندس ایزدی بود. ایزدی را بروجردی میشناخت و بروجردی را ایزدی میشناسد. کردستان قرارگاه بعثت، پذیرش استان کردستان، فرماندهی قرارگاه حمزه و همجواری با شهید کاظمی و شهید بروجردی، شهید خلیفه، شهید گلاب، شهید صالحی و دیگر شهدا و همرزمانی که در حلم، بردباری و یا بهتر بگویم که نافله و تهجد و عبادت ایزدی مرد الهی و مرد رزمنده بقیهالسلف شهدای کردستان ساخته اگر خود وی بود نمیشد این حرفها را برای مجلس شهید بروجردی و شهدای کردستان شهید خلیفه، شهید گلاب، کاظمی و صالحی و اصغر جوادی و عثمان فرشته و شهیدان بزرگ پیشمرگ مسلمان کرد و کسانی که بعداً از این جمع رفتند –مثل آفرین آن را ضد انقلاب ترور کرد- زد کاک جلال، شهید جلال بارنامه و دیگر شهیدان این عزیز و این عالم عاشق متواضعانه در این جمع و شمع نشسته بود. بیاختیار شهید صیادشیرازی و شهید احمد گرامیفرد و سردار محسن رضایی را یادم آمد. در شب عملیات والفجر دو در پادگان پیرانشهر و ارتفاعات قمتره من و آقای حکیمی و مهندس حکیمی جوادی و شهید احمد گرامیفرد سنگرهایی را آماده کردیم- بعداً مقر فرماندهی شد- در آن شب قرار بود حاج عمران و ارتفاعات اطراف آن فتح شود. سنگر محسن رضایی، سردار استکی و شهید مرد دستور و فرمانده عملیات اطلاعات و همچنین مرد منظم و انضباط روی زمین کنار یکی دیگر از فرماندهان نشست جلو و کنار آن سردار بزرگوار شمس کردستان (معروف به سردار نقدی) بود.
او همرزم و همنشین شهید بروجردی، شهید خلیفه بود که با سخنرانی خود، درباره سادهزیستی و صمیمیت، عزیزان را در کردستان احیا کرده یادم هست آن موقع سردار نقدی را جناب شمس خطاب میکردند، او در آن موقع در حفاظت اطلاعات قرارگاه حمزه سیدالشهدا بود. سکوت، صبر و بردباری این فرمانده رشید زبانزد عام و خاص بود. علم و بردباری ایشان را هیچکدام از فرماندهان کردستان فراموش نمیکنند. هرچند جای سردار استکی خالی است استکی هم یکی از فرماندهان خوب کردستان بود. وقتی فرمانده ژاندارمری عزیزی که معاون هماهنگ کننده بود و دیگران عزیزان را دیدیم که در حال تعارف با سردار ایزدی و تمیزی بودند، به یکباره یاد شهید موسی عزیزآبادی، فرمانده ژاندارمری سنندج افتادم. حاج محمد خدابخشی و سردار محمد خدابخش را دیدم که روی سفره افطار نشستهاند، آقای فیضی نیز هم در مورد شهید عزیزآبادی و راجع به، هماهنگی ایشان با سپاه پاسداران و یکپارچگی آنموقع سپاه پاسداران و ارتش و ژاندارمری گفتهها دارد.
اگر در این مجلس حضور داشت و با شور و نشاط چند آیه زیبا از قرآن را تفسیر میکرد و شور حالی در مجلس ایجاد میکرد، آن طرفتر نیز نگاهم به یکی از عزیزان فرمانده کردستان که الان در آموزش و پرورش خدمت میکرده افتاد. عجب وزارت آموزش و پرورشی، عجب وزارت نیرویی، عجب دوستانی در جهاد کشاورزی، عجب دوستانی از وزارت کار، عجب دوستانی از وزارت فناوری و اطلاعات، عجب دوستانی که آنموقع در کردستان حماسه میآفریدند. الان در کار آزاد، در نمایشگاه در تولید در صنعت هستند. الان همه و همه به اسم گردهمایی دور هم جمع شدهاند و میخواهند یاد و خاطره شهدای کردستان را گرامی بدارند. مجری برنامه با ذکر خاطرهای از شهید ناصر کاظمیف و اطاعت، خضوع و خشوع این فرمانده بزرگ در مقابل فرمانده ارشدش شهید بروجردی از قول همسر شهید کاظمی، حال و هوای جمع را دگرگون کرد. سپس سردار نقدی نیز خاطرهای از شهید بروجردی، شهید خلیفه و شهید گلاب و سادهزیستی آنها بیان کرد. مجدداً حال و هوای مجلس دگرگون شد.
در این طرف فرزندان فرماندهان کردستان، کوچولوها و نوجوانها به تبادل گفتوگو پرداختند. ضمن اینکه بعضی از بچهها با شیطنتهای کودکانه، شیرینی مجلس را بیشتر کرده بودند. عجب! مردان رزمآور آن روز در کنار خانواده از شهدای بزرگوار و از رشادتهای آن روزها گپ میزنند. یاد آن روزها را تجلی میکنند. بعضیها نیز از وضعیت منطقه، آینده از یکدیگر سوال میکنند؛ چه باید کرد؟ چه تدبیری باید اندیشید؟ یعنی در جلسه کوچک حرفهای بسیار بزرگ هم شنیده میشد. خبرنگار ما سراغ فرمانده عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا رفت. این فرمانده عزیز که شاید انسان را یاد شهید کاوه، کاظمی و نیز تجلی حماسهها در سقز، سنندج و قرارگاه حمزه میاندازد اما به عنوان عملیات زبانزد خاص و عام- به خصوص فرماندهان ارشد است.
از او خواهش کردیم که با خبرنگار ما صحبت کند اول امتناع کرد، سخت گرفت ولی تقاضا کردیم حاضر شد پنج تا ده دقیقه با خبرنگار ما صحبت کند و شادی و نشاط خودش را از گردهمایی که بین خانوادهها و بازماندگان شهدای کردستان است و فرمودند: لطفاً عین صحبتهای سردار ترابی را بیاورید. علاوه بر این، در نگاهی به آن طرفتر خانواده شهید بروجردی، متوسلیان و بروجردی نشسته بودند اینها از کردستان فرمانده شدند. بانه، سردشت، نقده، پیرانشهر، پاوه و جوانرود، کامیاران، دیواندره هریک شاهد تدبیر جوانمردی این عزیزان بوده است، اگر این عزیزان تولد نظامی آنها در کردستان بود.
در راس آنها جای سردار صفوی و خانواده بزرگ شهید همت خالی است. در کردستان در کنار شهید صیاد عناصر ضدانقلابی را پاکسازی کردند. جای شهید چمران و برادر شهید چمران هم در این جمع خالی است. نمیدانم دعوت شدند یا نیامدند ولی انصافاً اینجا جمع و شمع کردستانیها است. آنهایی که مجاهدت کردند. آنهایی که سوختند و ساختند و حاضر نشدند قطعهای از وطن در دست دشمن بیفتد. آنهایی که برای دفاع از ولایت و ولایتفقیه بدنشان را سوزاندند، مثله کردند. و حاضر نشدند خشتی از مقاومتشان شکسته شود. آنها ایستادند تا ما بمانیم. همتها، کاظمیها، بروجردیها، حاج احمدها که تمام ارتفاعات و کوههای کردستان جای پای او آنها است. او قله عشق را در قلههای مریوان فتح کرد و آن عاشقی که همه چیز او امام و ولایت بود و هنوز هم هست و خواهد بود. نگاهم به غزلی افتاد، بلبلی که در کردستان میخواند و یاد و خاطره حاج همت و دیگر بچههای مریوان را زنده میکرد. او در عنفوان جوانی از سوز دل در کردستان میخواند تا بلبلی برای نغمههای کردستان باشد. سلامعلیک کردم؛ کنار او حاج حسین امینیان را نگویم میگفت ما شیرینکاریهایی در ابتدای جنگ داشتیم، این شیرینکاری را نمیتوانیم برای همهکس بگوییم. هنوز ناگفتههایی برایمان مانده است. اما بین خودمان بگویم مطلبی را گفت شیرین و جالب که به دلیل عشق و ایثار رزمندان از فتوتهاست. شجاعتهایی داشتند. هیچ ترسی از دشمن نداشتند و با حداقل امکانات حداکثر استفاده و حداکثر پیروزی را به دست آوردند. حاج حسین امینیان را در ستاد کردستان میشناختم، هروقت به ستاد کردستان میرفتیم حاج حسین امینیان با شور و حال نشاطی از ما پذیرا بود، یعنی اینکه از کار مدیریت و سازماندهی و کنترل و مراقبت از احوال کردستان غافل نبود. عجب! کنار او آقای استادمیرزا و سردار استادمیرزا نشستهاند. استادمیرزا را همه بچههای سنندج و کردستان میشناسند، عمری را در سنندج و عمری را در قرارگاه حمزه و ارومیه گذراند. یادم است یک روز –برابر با روز قدس- او را تحریک کردند و سردار حکیم جوادی که آن زمان مسئول پرسنلی قرارگاه حمزه سیدالشهدا را برعهده داشت (الان هم که این صحبتها را میکنیم یک روز از روز قدس گذشته است) سال 62آقای حکیمجوادی حکمی دادند- که من این حکم را هنوز دارم- که سخنران قبل از خطبههای صائیندژ (یکی از شهرهای کردستان واقع در آذربایجان غربی) باشد، آقای استادمیرزا به من روحیه دادند، استادمیرزا را که در مجلس دیدم به یاد صائیندژ افتادم. به هر حال در خطبههای نماز جمعه با اجازه امام جمعه صائیندژ قبل از خطبه سخنرانی انجام دادم . این استاد الان کجاست؟ بازهم دارد قلم میزند. همان کارهایی که در کردستان میکرد، ولی الان پیشرفتهتر و کلانتر کار انجام میدهد. عجب حال و هوایی دارد، بسیار مخلص است. استادمیرزا همان استادی است که در کردستان هم استاد ما و هم استاد بچههای کردستان بود عجب! کنار ایشان سردار عزیز و سردار رضاقامت کردستان بود، باهم سلام و علیکی کردیم با خود گفتم عجب! همه جمعند، فرماندهان، نویسندگان، خانوادههای شهدا و رزمندگان، مردان تدبیر و قلم. ایکاش میتوانستم تمام این رزمندگان را تکتک اسم ببرم و چه بسیارند مردانی حماسهآفرین خاموش که در این جمع بودند و ما نرسیدیم با آنها سلامعلیک کنیم.
سردار ابوالقاسم شکری، متفکرانه در حال برنامهریزی برای ارایه کارهای هنری و نرمافزاری سرداران شهید کردستان بودند. مزاحم ایشان نشدم چون شدیداً با رایانه و نرمافزارهای پروژه شهید بروجردی مشغول بود تا سایت سرداران کردستان را برای میهمانان و حضار معرفی کند. با خودم گفتم دیروز اسلحه و دفاع، امروز با قلم و رایانه و برنامه به حراست و حفاظت از حریم اسلامیمان پرداخته است.
خلاصه سر سفره افطاری یادگاران غرب و شمالغرب دفاع مقدس از سردار ایزدی، سنجقی و نقدی تا امینیان، استادمیرزا، صادقی و غزلی تا فیض، امیراصفهانی، یاحی و دیگران نشستهاند. سردار یاحی، مرد آموزش و علم را دیدم. ایشان هم یک گوشهای متواضعانه نشسته بود، او نیز از این جمع دوستان خوشحال بود، دیده بوسی میکرد. یاحی هم زیاد زحمت کشید. یاحی مرد کردستان، مرد آموزش و مرد تدبیر بود.
او الان در یک کار خصوصی به اسلام و مسلمین خدمت میکند؛ اما در این جمع جای بروجردی، کاظمی، شهید خلیفه، شهید افتخاریان، شهید جوانی، شهید گلاب، شهید عارفیان، شهید کاک جلال، شهید رضائیان و دیگر شهدای پیشمرگان مسلمان کرد، فرمانده بزرگوار جاویدالاثر متوسلیان و همه فرماندهان کردستان از جمله، سردار استکی و عزیزان رادمردی که اسمشان را یاد ندارم در مریوان، کامیاران، سنندج، بانه و ... حماسه آفریدند، جای همه شهدا خالی است. مردانی که امروزه در سنگر دانشگاه و سنگر صنعت و دیروز در سنگر مبارزه و دفاع از میهنشان حماسه آفریدند. امروز ایزدیها، سنجقیها و دیگر دوستان به تولید علم و اجرای طرحهای کلان مشغولند. آنها دیروز در سنگر دفاع طرحهای عملیاتی انجام میدادند ولی امروزه به تولید علم و چشمانداز 20ساله فناوری و بالاخره به نهضت نرمافزاری کمک میکنند. در پایان نیز باید بگویم که اینان اول مردان عرفان و حماسه، بعد مردان علم و قلم هستند.