تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۹:۲۵  ، 
کد خبر : ۱۶۳۴۳۸
پایان تاریخ جنگ؟

آمریکا، رژیم اسرائیل و شکست جنگ به سبک غربی‌ها


نویسنده: اندرو باسویچ*
مترجم: محمد جعفری
«اگر به حوادثی که در دهه گذشته رخ داده توجه کنیم متوجه می شویم که رویدادی بزرگ در تاریخ جهان رخ داده است که نمی توان از آن غافل شد.»
این جمله احساسی مقدمه مقاله ای است که «فرانسیس فوکویاما» را به شهرت رساند و لازم است دوباره مورد توجه واقع شود، البته از دیدگاهی متفاوت.
توسعه و رشد در حدود 1980 و از آن بالاتر فروکش کردن جنگ سرد فوکویاما را متقاعد کرده بود که «پایان تاریخ» نزدیک است. او چنین نوشت که «پیروزی غرب، عقیده غرب... از خستگی و فرسودگی کامل گزینه های سیستماتیک با دوام جایگزین برای لیبرالیسم غرب مشهود است.»
امروزه غرب آنقدرها پیروز نمی نماید. حوادث دهه نخست قرن حاضر تاریخ را به سوی دیگری از «نقطه پایان» کشانده است. اگرچه بعید نیست لیبرالیسم غرب دوباره طرفداران خود را پیدا کند اما سبک آنها در جنگ عمر خود را کرده است.
برای فوکویاما تاریخ نمایشی از یک رقابت ایدئولوژیکی به اجرا گذاشته است، رقابتی که کاپیتالیسم دموکرات را در مقابل فاشیسم و کمونیسم قرار داد. هنگامی که او مشغول نوشتن آن مقاله معروفش بود، این مبارزه به نتیجه قطعی خود نزدیک می شد.
قدرت های بزرگ سرتاسر قرن بیستم مشغول چشم و هم چشمی کردن و رقابت بر سر ابداع ابزارهای موثرتری برای تحمیل و زورگویی بودند. نوآوری ها در صنعتی نظامی اشکال گوناگونی به خود گرفت! واضح ترین آنها سلاح بود: رزمناوهای «دریدنات» (dreadnoight)، ناوهای هواپیمابر، راکت ها و موشک ها، گازهای سمی، بمب های اتمی لیست بلند بالایی است. از آنجایی که این کشورها در تلاش هستند تا نکند عقب بمانند، لذا به فاکتورهای دیگر نیز توجه یکسانی دارند: دکترین و تشکیلات، سیستم های تربیتی و طرح های بسیج نظامی، جمع آوری اطلاعات و برنامه های جنگی. تمام این اقدامات خصومت آمیز از سوی فرانسه یا بریتانیای کبیر، روسیه یا آلمان، ژاپن یا آمریکا، فرقی نمی کند، همه از یک باور مشترک بر معقول بودن و قابل باور بودن پیروزی نشأت می گیرند. به بیان ساده تر سنت نظامی غرب به این جایگاه نزول می کند: جنگ به عنوان ابزاری ماندنی برای دولتمداری، تجهیزات خدمت مدرن و در واقع برای ارتقا فواید خود.
خطاهای بزرگ
چیزی که گفته شد تئوری بود. واقعیت، بخصوص در طی دو جنگ جهانی قرن اخیر داستانی کاملا متفاوت را می گوید. مناقشات مسلحانه در دوران صنعتی به درجه ای جدید از کشتار و تخریب رسید. هنگامی جنگ شروع شد همه چیز را با خود به ویرانی کشید و صدمات روحی روانی و جانی بسیار را از خود بر جای گذاشت. چیزی که مجددا به اوج خود رسید، درد و رنج بود. از این حیث جنگ (جهانی اول) 1914-1918 سمبلیک شد: حتی برنده ها نیز سرانجام بازنده بودند. هنگامی که درنهایت جنگ متوقف شد، پیروزان میدان چیزی برای شادی نداشتند و به عزا نشستند. در نتیجه پیش از آن که فوکویاما برای نوشتن مقاله اش قلم به دست بگیرد ایمان و باور به اینکه جنگ مشکلات را حل می کند آرام آرام رنگ باخته بود. با شروع سال 1945 آن باور در میان قدرت های بزرگ که به شکرانه جنگ هم اکنون تنها به نام بزرگ هستند، تماما از بین رفت. در میان کشورهایی که به عنوان دموکرات لیبرال دسته بندی شده بودند تنها دو کشور بر این خط مشی باقی ماندند. یکی از آنها آمریکا بود، تنها آشوبگر و جنگ افروز اصلی که پس از جنگ جهانی دوم قدرتمندتر، ثروتمندتر و بی پرواتر شد. قدرت دوم ]رژیم[ اسرائیل بود، نتیجه مستقیم وحشت و خوفی که زائیده آن فاجعه بود. در اطراف سال 1950 هر دوی آنها در این اعتقاد و باور راسخ شدند که: امنیت ملی (و بقای ملی) نیازمند رجحان کامل نظامی است. در واژگان سیاسی آمریکایی و اسرائیلی «صلح» یک رمزواژه و یا کلمه رمز است. پیش نیاز صلح با هر دشمنی، واقعی یا بالقوه، این بوده است که به طور دائم از آنها پائین تر باشند و در فرودست بنشینند. از این رو آنها همواره فاصله خود را از بقیه غرب حفظ کردند.
لذا اگرچه دم از صلح می زنند و هواخواه آن هستند اما گروه های برتر نظامی و غیرنظامی در آمریکا و اسرائیل به طور بیمارگونه ای همیشه آماده جنگند. آنها هیچ تناقضی بین لفاظی و واقعیت نمی بینند. اعتقاد به داشتن قدرت نظامی بالا به طور غیرقابل اجتنابی وسوسه استفاده از آن را به همراه دارد. «صلح از گذر قدرت» به راحتی تبدیل به «صلح از گذر جنگ» می شود. ]رژیم[ اسرائیل در سال 1967 در مقابل این وسوسه از پای درآمد. جنگ شش روزه برای ]رژیم[ اسرائیل به منزله نقطه عطفی بود. داوود شجاع شکست خورد و سپس جالوت. حتی هنگامی که آمریکا مشغول جنگ در ویتنام بود. ]رژیم[ اسرائیل در جنگ برتری به وضوح پیروز میدان بود.
پس از یک چهارم قرن نیروهای آمریکایی خود را به ]رژیم[ اسرائیل رساندند. عملیات طوفان صحرا، جنگ جورج دبلیو بوش در سال 1991 در مقابل صدام دیکتاتور نشان داد که نظامیان آمریکایی دوست دارند به اسرائیلی ها نشان بدهند که چطور می توان سریع، ارزان و جوانمردانه در جنگ پیروز شد! ژنرال هایی مانند «نورمن شوارتسکوف» مبالغات زیادی در این زمینه کردند.
طرفداران مرزهای وعده داده شده اسرائیل توسط خداوند در بلندی های جولان، غزه و سرتاسر کرانه باختری بدون توجه به مخالفت واشنگتن شروع کردند به طرفداری از حق کنترل دائم خود بر این سرزمین ها که اسرائیل غصب کرده بود. نوشتن کتابهایی مانند «حقایق روی زمین» (Facts on the ground) توسط یهودیان نیز نتوانست به حد کافی امنیت برای اسرائیلی ها به همراه آورد. آنها ]رژیم[ اسرائیل را به جمعیت فلسطینی در حال رشد و پر از نفرت گرفتار کردند، مردمی که هرگز آرام نمی نشینند و کوتاه نمی آیند. محصول درو شده در خلیج فارس پس از سال 1991 توسط آمریکا نیز طولی نکشید که از دست رفت. صدام جان سالم به در برد و در چشم وزارت های مختلف آمریکا بعنوان یک تهدید حتمی برای ثبات منطقه به حساب آمد. این احساس سبب تغییر رادیکالی در استراتژی واشنگتن شد. واشنگتنی که دیگر به جلوگیری از سلطه یک نیروی خارجی بر خلیج فارس نفت خیز راضی نمی شد حالا به فکر کنترل کامل خاورمیانه افتاده بود. برتری تبدیل به یک هدف شد. با این وجود آمریکا ثابت کرد که در تحمیل حکم خود از ]رژیم[ اسرائیل قدرتمندتر نیست.
در سال 1990 پنتاگون خواه ناخواه دست به انجام کاری زد که تبدیل به سبک خاص وی در حل و فصل مسائل گردید. به هر حال پایگاه های آمریکایی که در نقاط مختلف دنیای اسلام متمرکز هستند و نیروهای آنها که در منطقه مشغول عملیات می باشند ثابت کردند که آنقدرها هم نسبت به اسرائیلی های مستقر در مراکز اشغالی و سربازان ارتش اسرائیل (IDF) مورد استقبال واقع نشده اند. در هر دو مورد حضور آنها باعث تحریک مقاومت شده است. دقیقا همانطور که فلسطینیان خشم خود را بخاطر حضور صهیونیست ها در میانشان فریاد می کنند متخصصان و بنیانگذاران اسلامی تندرو نیز آمریکایی هایی را مورد هدف قرار می دهند که بعنوان کافران نواستعمارگر تلقی می شوند.
گرفتار
شکی نیست که اسرائیلی ها (بطور منطقه ای) و آمریکایی ها (بطور جهانی) از داشتن برتری نظامی بی سؤال و پاسخ لذت می برند. در سرتاسر حوزه ای تحت عنوان «خارج نزدیک»(Near abroad) تانک ها، بمب افکن های جنگنده و کشتی های جنگی بطور دلخواه عمل کردند. همینطور تانک ها، بمب افکن ها و کشتی های جنگی آمریکایی به هر جا که فرستاده می شوند بطور دلخواه و موافق میل خود عمل می کنند.
خوب حالا چه؟ حوادث بطور کاملا واضح نشان می دهد که برتری نظامی به معنی مزیت خالص سیاسی نیست. تحمیل و اضطرار بجای اینکه امید به صلح را افزایش دهد مسائل را پیچیده تر می کند. تروریست ها را (واژه ای که بطور کلی به هر شخصی که در برابر مقامات آمریکایی و اسرائیلی مقاومت کند اطلاق می شود) هر قدر هم که سرکوب کنی نمی ترسند، از کار خود پشیمان نمی شوند و باز هم باز می گردند.
]رژیم[ اسرائیل در عملیات صلح گالیله، مداخله اش در لبنان 1982، به این مشکل برخورد. نیروهای آمریکایی نیز یک دهه بعد در «عملیات امید بازگشت»، نامی که شکوهمندانه بر روی چپاول و تاخت و تاز غرب بر سومالی گذاشته شده است، با این مشکل مواجه شدند. لبنان ارتش ضعیفی داشت، سومالی هیچ ارتشی نداشت. هر دوی این عملیات بجای آنکه صلح و بازگشت به امید را بوجود به ارمغان آورند، منجر به ناامیدی، شرم و شکست شدند.
و آن عملیات ها چیزی نبودند مگر قاصدان خبرهای بدتر در آینده. در سال 1980 روزگار طلایی نیروهای ]رژیم[ اسرائیل (IDF) به سرآمد. تاریخ نظامی اسرائیل دیگر نمی توانست دم از حملات عمیق آنها بر خطوط دفاعی دشمن بزند. جنگ های غیرمنظم علیه نیروهای چریکی به نتایج مشکل آفرینی منتهی می شود. انتفاضه اول (1993-1987)، انتفاضه دوم (2000-2005)، جنگ دوم لبنان (2006)، عملیات سرب گداخته (Operation Cast Lead) که همان تهاجم و حمله معروف سالهای 2008-2009 به غزه می باشد که همه و همه بر همین موضوع دلالت دارند.
در ضمن تفاوت موجود بین نرخ تولد در میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها تبدیل به یک تهدید شد. «بمب جمعیت» نامی است که بنیامین نتانیاهو بر روی آن نهاده است. با وجود تلاش فراوان اما بیهوده ارتش ]رژیم[ اسرائیل برای سرکوب حماس و حزب الله با امید به تسلیم شدن آنها، روند رو به رشد جمعیت خبر از این می دهد که پس از یک نسل، غلبه جمعیت موجود بین اسرائیلی ها و سرزمین های اشغالی، با اعراب خواهد بود.
آمریکایی ها موفق به دو برابر کردن تجربه ارتش ]رژیم[ اسرائیل شدند. روزهای طلایی کمی بیشتر باقی ماند، اما ثابت کرد که زودگذر است. پس از یازده سپتامبر تلاش های واشنگتن برای انتقال (یا آزادسازی) خاورمیانه اوج گرفت. جنگ جهانی جورج بوش علیه ترور در افغانستان و عراق بطور شگفت انگیزی شروع شد. با استفاده از دکترین «شوک و بهت» (Shock and Awe) بغداد کمتر از یک سال و نیم پس از کابل تسخیر شد.
در آن زمان اشخاصی همچون بوش فکر می کردند که می دانند چگونه می توان پیروز جنگ شد. البته ثابت شده است که ادعاهایی مانند اینکه می توان جنگ را در یک هفته جمع و جور کرد نارس هستند. معمولاً چنین عملیاتی پس از پایان سالها درگیری بوجود می آورند و این درحالی است که آمریکایی ها درگیر انتفاضه های خود هستند.
بدون برنده
جمله ای که برروی نتیجه جنگ های عراق و افغانستان (و همچنین جنگ های ]رژیم[ اسرائیل) سایه انداخته این است که: پیروزی یک «شیمرا» (جانوری که سرشیر و بدن ببر و دم مار داشته است) است. برای مقابله با نیروی برتر اگر بخواهیم روی دشمن امروز حساب بکنیم مانند این است که برای پرداخت وام بلیط بخت آزمایی بخریم. باید خیلی خوش شانس باشیم!
در این ضمن هنگامی که اقتصاد آمریکا رو به اضمحلال رفت، آنها به فکر «بمب جمعیت» ]رژیم[ اسرائیل افتادند؛ «بمب مالی». عادت ذاتی آنها به ولخرجی، هم بطور انفرادی و هم گروهی دورنمایی از کساد و انحطاط را پدیدار کرد: نبود رشد، نبود شغل، نبود لذت. سرمایه گذاری خارج از کنترل برروی جنگ های متوالی این تهدید را جدی تر کرد.
با شروع سال2007 افسران نظامی آمریکایی امید خود را برای پیروزی از دست دادند، البته نه از جنگ. ابتدا در عراق، سپس افغانستان. ژنرال های رده بالا انتظارات خود برای پیروزی را روی طاقچه گذاشتند و منصرف شدند.
در نتیجه سربازان آمریکایی امروزه، مطابق آخرین مدل دکترین، پایگاه های خود را نه برای شکست دشمن بلکه برای «محافظت از مردم» ترک می کنند.
خرد متعارف جدیدی که مورد تصدیق همه، از ژنرال جنگ عراق دیوید پترائوس گرفته تا باراک اوباما برنده جایزه نوبل، قرار گرفته است، از این قرار است: در مناقشاتی که آمریکا خود را دچار و گرفتار ببیند، «راه حل های نظامی» وجود ندارد. ژنرال دیوید می گوید که ما نمی توانیم خودمان را برای حل مسائل به کشتن دهیم.
سؤالات پرسیده نشده
با این احوال تأثیرات به پایان رسیدن پایان تاریخ نظامی غرب چیست؟
آیا آمریکا و ]رژیم[ اسرائیل می توانند با مسئله پایان تاریخ نظامی کنار بیایند. با فروپاشی سنت نظامی غرب، ]رژیم[ اسرائیل مقابل گزینه هایی قرار خواهد گرفت که هیچ کدام جالب نیستند. باتوجه به تاریخ یهود و تاریخ خود ]رژیم[ اسرائیل بعید بنظر می رسید آنها بتوانند به حسن نیت همسایگان خود و یا جامعه بین المللی درمورد امنیت شان اعتماد بکنند. چرا باید زحمات شش دهه خود را در معرض خطر قرار دهند؟ از سویی «بمب جمعیت» نیز درحال تیک تاک کردن است و معلوم نیست چقدر زمان باقی مانده است. آمریکای ثروتمندی که هیچ یک از مشکلات ]رژیم[ اسرائیل را ندارد باید از آزادی بیشتری برخوردار باشد. متأسفانه واشنگتن به حفظ شرایط کنونی راغب است، بدون توجه به مخارج و انتهای این مسیر. در مجموعه نظامی قراردادهای پرسودی برای امضا و پول های قلمبه ای برای بردن وجود دارد. برای آنهایی که در شکم سازمان امنیت ملی زندگی می کنند حقوق و امتیازاتی وجود دارد که باید از آنها محافظت کنند. برای مقامات منتخب صاحبان سهمی وجود دارد که از مبارزات انتخاباتی آنها حمایت کرده اند، پس باید حمایت شوند. برای مقامات نظامی و غیرنظامی خاص مقاصدی وجود دارد که باید دنبال شوند.
تقریباً 20سال پیش بود که «مادلین آلبرایت» ستیزه جو و کج خلق گفت: «برتری نظامی که همیشه از آن سخن می گویید به چه درد می خورد وقتی نمی توانید از آن استفاده کنید؟» امروزه سؤال کاملاً متفاوتی مورد توجه است: استفاده متوالی از نیروی برتر نظامی چه سودی دارد و به چه درد می خورد وقتی در واقع اثری ندارد؟
امتناع واشنگتن از پاسخگویی به این سؤال باعث ورود فساد و سوء نیت به سیاست های آمریکا می شود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات