تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱۳۸۹ - ۰۷:۲۵  ، 
کد خبر : ۱۷۵۶۱۰

غصّه آن دو زن


محمد ایمانی
رفته بودند دفتر رئیس دانشگاه برای شکایت. خیلی جدی می‌گفتند تقلب شده است. حسابی شاکی بودند از اینکه نام آنها در میان فهرست پذیرفته‌شدگان نیست.
این قصه را یکی از دانشجویان بیرجندی تعریف می‌کرد، در استان خراسان جنوبی، جایی در میان کویر. همین پنجشنبه گذشته، مراسم دانشجویی باشکوهی گرفته بودند به مناسبت‌ فتح خرمشهر، که سردار جهروتی همرزم حاج احمد متوسلیان آمد و از خاطرات پرشکوه و شیرین دفاع مقدس سخن گفت برای نسلی که دل‌هایی نیالوده و گوش‌هایی تیز برای شنیدن و به جان خریدن حقایق دارند. سالن سرپوشیده دانشگاه، پر بود از جمعیت دانشجو.
قصه شکایت دانشجویان به رئیس یکی از دانشگاه‌های بیرجند را در حاشیه این همایش، از زبان یکی از دانشجویان شنیدم. این دانشجو که خود طرف شکایت دانشجویان قرار گرفته بود، شکوه و گلایه داشت از کم‌لطفی برخی مسئولان دانشگاهی و غیر دانشگاهی و از کمبود امکانات برای برآوردن توقع دانشجویان شاکی.
می‌گفت روزی از روزها اعلامیه زدیم برای ثبت‌نام دانشجویان در اردوی بازدید از مناطق عملیاتی دفاع مقدس و گرفتاری از همان جا آغاز شد. در مدتی کوتاه، 2 هزار دانشجو مراجعه و ثبت‌نام کردند. ما ماندیم با امکاناتی بسیار محدود. تنها راه چاره‌ای که به عقلمان رسید این بود که قرعه‌کشی کنیم و طبیعتا غیر از یک جمع محدودی که قرعه به نامشان افتاد، از بقیه آن دو هزار نفر عذرخواهی کردیم. اما کی عذرخواهی قبول می‌کرد؟!
جمع شدند و پس از کلی اعتراض به ما، صاف رفتند دفتر رئیس دانشگاه به شکایت، که چه نشسته‌ای، در اعلام اسامی راه‌یافتگان به کاروان اعزامی تقلب شده است...! می‌گفت هیچ چیز دیگری نمی‌خواهیم. فقط چند دستگاه اتوبوس بیشتر در دانشگاه‌ به ما بدهند، آن وقت خواهید دید که چه تعداد دانشجو برای چنین اردوهایی صف می‌کشند. سخت گله داشت از برخی مسئولان دانشگاهی و منطقه‌ای.
و باز، تعریف می‌کرد، جلسات دعای توسل که هفتگی برگزار می‌کردیم، به بن‌بست خورد. مجبور شدیم آن هفته، برگزاری مراسم را اعلام نکنیم. رئیس وقت دانشگاه، نگران شده بود از میزان حضور جمعیت دانشجو در دعای توسل! و عرصه را به لحاظ مالی، ناگهان بر ما تنگ کرد. ما هم که دیدیم امکانات همیشگی تدارک جلسه و پذیرایی از دانشجویان فراهم نیست، درماندیم.
زمان می‌گذشت و شب چهارشنبه در راه بود. ماتم گرفته بودیم چه کنیم که در همین حیص و بیص، خانم میان‌سالی آمد و شروع کرد به تشکر بلند بالا. بعد هم دو بسته اسکناس هزار تومانی (200 هزار تومان) گذاشت روز میز. می‌گفت «نمی‌دانید دخترم پس از بازگشت از اردوی مناطق عملیاتی دفاع مقدس، چقدر متحول شده و چقدر پایبندی‌اش به حجاب و احکام دینی، محکم شده است؛ نگرانش بودیم. مگر می‌شد با او درباره این مسائل حرف زد».
فرصت نشد بیشتر بپرسم. باید برمی‌گشتیم تهران. به خیال خود، رفته بودم درباره ابعاد حرکت شتابان و رو به جلوی جنبش اصولگرایی سخن بگویم. غافل از اینکه هر یک از این دانشجویان، خود کپسول روحیه و انرژی‌اند. یک جمله هم گفتند، حاکی از اینکه اشارت مقتدا برای قرار دادن عدالت در فهرست مطالبه دانشجویان را به جان خریده‌اند.
می‌گفتند در جلسه پرس و پاسخ یکی از نامزدهای انتخاباتی که شعار عدالت داشت و به شهر سفر کرده بود، برخاسته بودند به اعتراض که چرا در گران قیمت‌ترین هتل و سالن شهر برای اقامت و سخن گفتن، منزل گرفته‌ای. پاسخ شنیده بودند که «من بی‌تقصیرم، محل مراسم را اعضای ستاد هماهنگ کرده‌اند». دوباره معترض شده بودند که این چه ستادی است، در ستاد خودت از همین حالا و قبل از اینکه رئیس‌جمهور شوی، تجدیدنظر کن!
«می‌خواستم از انتخابات بنویسم، از معین و این دستوری که می‌کوشند بگویند حکومتی نیست تا پذیرش آن آسان‌تر شود که هست و سال‌ها گفته بودند سر سازش و بنای سازگاری با آن را ندارند. اما انگار نمی‌شود، خجالت کشیدم از اینها بنویسم، چرا که با فریاد آن زن، از دیرو وجدان درد گرفته‌ام. همزمان که تحصن و تجمع روزنامه‌نگاران در برابر ساختمان مجلس در بهارستان پایان گرفت، تحصنی دیگر، آن گوشه چمن‌های رو به روی در ساختمان رو به پایا نبود؛ تحصن معلمان حق‌التدریس... از همیشه بیشتر ماندند و داد زندند آخر هم یک خانم حق‌التدریسی جان به لب شده، چه‌ها که نگفت و چه هوارها که نزد قاطی کرده بود.
در 5-24 سالگی معلم شده بود اما دوازده سال بعد در چهل‌ سالگی به او گفته بودند به سلامت...! من خجالت کشیدم، شرم کردم. دچار پارادوکس شدم که آیا درد این ملت پذیرش حکم حکومتی توسط معین است؟ انتخابات مهم بود البته اما فریادهای زن، مستأصلم کرد که پس از این قلم مرده شور برده کی به جای موضع این و آن، به دردی از دردهای آحادی از ملت خواهد پرداخت. زن فریاد می‌کشید زیر آفتاب داغی که خیلی از روزنامه‌نگاران برای تحمل چند ساعتش هم حاضر نشده بودیم قدم رنجه کنیم و تحمل نماییم.»
اینها را که خواندید روزنامه زنجیره‌ای توسعه به نقل از یکی از سایت‌های ضدانقلابی نوشته است، البته نه برای انتقال درد قشرهای رنج کشیده. نوشته‌ای است علیه اصولگرایان و مجلس تا ادعا کنند به داد ملت نمی‌رسند. مجلس در این یک سال گذشته برای معلمان حق‌التدریس و سایر اقشار فرهنگیان و بازنشستگان و کارمندان دولت چه باید می‌کرد که نکرد. مجلس مصوبه گذراند برای استخدام 49 هزار معلم حق‌التدریسی بلاتکلیف اما آموزش و پرورش در همان قانون مصوب مجلس، اجتهاد‌ در مقابل نص کرد و از استخدام بخشی از این معلمان سر باز زد.
مجلس ابتدا با توصیه و درخواست، از دولت و سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی خواست تا لایحه نظام هماهنگ پرداخت حقوق کارکنان دولت را تقدیم کند و تبعیض‌های آزاردهنده در دریافتی مدیران و کارمندان دولت از میان برداشته شود اما دولتی‌ها زیر بار نرفتند. 6 ماه پیش، نمایندگان مجبور شدند با گذراندن مصوبه‌ای، دولت را ملزم به ارائه لایحه مذکور طی 2 ماه کنند؛ اعتنا نکرده و 6 ماه به تأخیر انداختند.
مجلس با چنین دولت و مدیریتی چه باید می‌کرد که نکرد تا روزنامه‌های که مشی انتخاباتی امروزشان هم نشان می‌دهد غیر از بروشورهای تبلیغاتی احزاب دولتی، هویت دیگری ندارند، به ترور شخصیت آن همت نگمارند؟ راستی آن 12 سالگی که آن خانم معلم به دادش نرسیده‌اند، دوران مدیریت چه کسانی در دولت بوده است؟ آیا دهن‌کجی 12 ساله و 15 ساله به چنین قشرهایی، از سوی مجلسی بوده که تنها یک سال از تشکیل آن می‌گذرد؟!
این روزنامه‌های به هم زنجیر شده که حالا فیگور خجالت از مردم می‌گیرند اما همین حالا هم دقیقا برای بانیان تبعیض و اجحاف به مردم نوکری می‌کنند، 4 سال پیش در آغاز به کار مجلس اصلاحات (7 خرداد 1379) کجا بودند که دهن‌کجی عباس عبدی عضو مرکزیت حزب مشارکت را دیدند و شنیدند اما لام تا کام حرف نزدند؟ مگر او آن روز به صراحت نگفت شعارهای مجلس اصلاحات صرفاً سیاسی است و توسعه اقتصادی و رفاه در شعارهای آن جایی ندارد، همچنانی که در شعارهای دولت نبوده است.
آیا حالا باید گریبان مجلس بعدی را گرفت که از هر دری با دولت رو به پایان وارد می‌شود تا به داد مردم برسند، وقت‌کشی و پرخاشگری می‌بینند. آیا شعور مردم را دست‌کم نگرفته‌اند؟! آیا مردم از یاد برده‌اند که معلمان و فرهنگیان بارها از مجلس مدعی اصلاحات استمداد کردند و بی‌تفاوتی مطلق دیدند تا آن که مجبور شدند خطاب به آقای بهزاد نبوی فریاد بزندد «وکیل بی‌کفایت، استعفا، استعفا، بهره‌ هوشی بالایی نمی‌خواهد تا بفهیم چرا آن روز که نوبت تحصن نمایندگان افراطی مجلس ششم ـ نه زیر آفتاب داغ که در سالنی مجهز به وسایل گرمایشی و سرمایشی و انواع پذیرایی‌ها ـ رسید و مردم را برای حمایت فرا خواندند، جز تمسخر و پوزخند، نصیبشان نشد.
حال و بد روز بدکاران عالم سیاست در خبط و خطای مفرط، حکایت آن مرد خرد ‌آشفته‌ای است که سر اره‌ای تیز را به کنجکاوی در کام و حلقوم خویش کرده بود و خون می‌ریخت. فریاد می‌زد اما نه می‌توانست اره را ببلعد و نه بیرون بکشد.
این روزها که برای افراطیون معلوم شده میزان رو به افزایش علاقمندی به مشارکت در انتخابات به مرز 65-60 درصد رسیده و طبق همان نظرسنجی‌ها، آنان رتبه‌ای بهتر از ششم در انتخاباتی که یک رئیس‌جمهور بیشتر انتخاب نمی‌شود ندارند، در نهایت درماندگی افتاده‌اند. بیایند با کدام رو با کدام پشتوانه مردمی؟ بیایند به مردم بگویند که بعد از سال‌ها سیطره آن چنانی بر چند دولت گذشته، کدام حرف ناگفته و کار نکرده در چنته دارند؟ نیایند و انتخابات را تحریم کنند؛ با کدام پشتوانه اجتماعی خود را در صف دشمن نشان دهند و انگشت‌نمای خلایق شوند؟ و اگر به آن صف پیوستند؛ آیا روی بازگشت خواهند داشت؟
اگر صداقتی در میان برخی از آنها هست. حتما باید برگردند و بگردند و ببینند از کدام محافل آلوده بازی خوردند و آلت دست واقع شدند. این بازگشت تنها راه نجات است در برابر سیل تلنبار شده مطالبات مادی و معنوی ملتی که هم باورها و عقاید و مقدساتشان مورد طعنه و تمسخر واقع شد و هم معیشتشان مورد بی‌اعتنایی قرار گرفت. آنها اگر تجدید نظر نکنند خسرالدنیا و والآخرتند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات