تقی رحمانی
آیا وظیفه محافل، جریانات، احزاب و حتی دولتهای متعهد به دموکراسی سازماندهی جامعه است، یا سازمان دادن جامعه در خود است. شکافتن این بحث هم به بررسی گذرای تاریخ صد ساله احزاب و جریانات سیاسی و هم به بررسی نیاز جامعه مدنی مدرن به تشکلات صنفی، مدنی، شهروندی و طبقاتی در حوزه عمومی نیازمند است. در پرتو گشودن این دو مقوله وظیفه دورانساز جریانات و احزاب در ایران در همت گماشتن برای احیا و ایجاد نهاد، صنف و تشکلسازی مدنی خواهد بود که بیتردید به جای رابطه کنونی صنف حزبی با جریانات به سوی رابطه صنف - حزب خواهد رفت که به معنی سازمان دادن جامعه است که نتیجه این سازماندهی در میان مدت به قدرت یافتن احزاب و جریانات سیاسی خواهد انجامید که در جریان نوشتار به آن خواهیم پرداخت. با این وصف از نقش حکومتها و دولتها در عدم سازماندهی جامعه نباید گذشت. دولتهای مدرن فرزند احزاب و جریانات سیاسی و احزاب نیز فرزند نهادهای مدنی، صنفی و... هستند. دولت نیرومند و قانونمند بر احزاب قدرتمند و نهادهای زنده و هوشیار تکیه دارد، اما دولت خودسر احزاب یتیم و نهادها و اصناف و طبقات علیل میخواهد. در تعاملی سازنده دولتهای مدرن در جوامع غربی و برخی از جوامع غیرغربی شکل گرفته و محصول تغییرات اجتماعی - اقتصادی وسیع در این جوامع است؛ تغییراتی که طبقات اجتماعی و اقتصادی را در برابر طبقات و اقشار و اصناف دیگر جلوه و قدرت بیشتری بخشیده است. دولتهای شبهمدرن در جوامع پیرامونی به نوعی بر جامعه نه سنتی و نه مدرن تعبیه شده و در نتیجه اجازه شکلگیری احزاب، نهاد مدنی و صنفی مستقل از خود را نمیدهند. (به مقاله دولت شبه مدرن در سیاستنامه شماره 2 شرق مراجعه کنید) چنین وضعیتی حالت مرزی میان سنت و مدرنیته است چون نه سنتی است زیرا که جامعه سنتی نهادهای حامی خود مانند خاندان و قبایل را در برابر تجاوزها و دخالتهای روا و ناروای دولت در اختیار داشت و نه مدرن است چون نهادهای مدرن در برابر خودکامگی دولت مقاومت اصولی نشان داده و دولت را در محدودههایی در تجاوز به حقوق شهروندی دچار محدودیت میکنند. تاریخ صدساله ما در سه دوران روشنفکری متاثر از امواج جهانی، شاهد احزاب و جریاناتی اعم از میانه و راست و چپ بوده که سرنوشتی فارغ از فرقه شدن یا محفلی ماندن و فروپاشی نداشتهاند. رفتار راهبردی غالب این احزاب سازماندهی اقشار یا افراد جامعه در خود، به جای سازماندهی جامعه در خویش است. دولتها به عنوان عاملی مخالف احزاب و جریانات در حوزه سیاست با جریانات سیاسی سختگیرانه برخورد کرده و به آنان روی خوش نشان ندادهاند.
برای نمونه در اثبات ادعای خود، حزب ایران نوین و حزب مردم در دهه 1340 و دهه 1350 که به تنها حزب فراگیر ملت ایران یعنی رستاخیز تبدیل شد و احزاب و جریانات سیاسی بعد از انقلاب که به دلایل افراط و تفریط و عدم تحمل بخش قدرتمند حاکمیت توان گستردگی نیافتند، را شاهد مثال میآوریم. نحوه برخورد حکومتها با احزاب در مجموع از سر لطف نبوده است. حکومتها بعد از مشروطه حزبپذیر نبوده چون حزبپذیری نوعی تقید میآورد. اگر از بحث دولت و احزاب و نهادهای مدنی به عنوان لوازم تحقق دموکراسی گذر کنیم به رابطه احزاب با نهادهای صنفی، مدنی میرسیم که بررسی و نقد عملکرد آنان در تاریخ صدساله میتواند رهگشای راه فروبسته دموکراسی در جامعه باشد. از این روی به شکافتن:
1- پروسه شکلگیری احزاب و جریانات (بستر ذهنی، بستر عینی)
2- فرآیند تحولات ذهنی و تغییر ایدهها و علل انشعاب
3- نحوه ارتباط با پایگاه اجتماعی و مخاطب
4- مواجهه حکومتها با احزاب و جریانات
5- سازماندهی جامعه یا سازماندهی جامعه در خود
6- بررسی راهکارهایی برای سازمان دادن جامعه به عنوان وظیفه اصلی نیازمند هستیم.
پروسه شکلگیری احزاب و جریانات (بستر ذهنی، بستر عینی)
احزاب مدرن فرزند اقشار، طبقات، اصناف و محافل روشنفکری مدرن هستند. دو حزب قدرتمند انگلیسی قرن 18 میلادی ویک و توری محصول اشرافیت قدرتمند و سرمایهداران تجاری این جامعه است و دو حزب ژاکوبنها و ژیروندینها در انقلاب فرانسه شکل گرفتند، در حالی که در کافههای پاریس به وسیله روشنفکران سیاسی (که از منافع سرمایهداری و طبقه متوسط دفاع میکردند) حمایت میشدند. به طوری که میتوان در رفتارهای احزاب فرانسوی آرای روسو و منتسکیو را به خوبی ملاحظه کرد. یعنی حزب از اندیشه، نظر و منافع عینی اقشار و طبقاتی دفاع میکند که با آنان ارتباط ارگانیک دارد. این رابطه را میتوان بستر عینی و ذهنی مناسب برای ایجاد و تکوین و رشد احزاب دانست. بستر مناسب شرایط عینی و ذهنی برای رشد احزاب از آنان نیروهای قدرتمندی میسازد که نتیجه آن کارآمدی جریانات مزبور در بهینه کردن چرخش قدرت سیاسی در امر حاکمیت است. نسبتی متعادل میان پایگاه اجتماعی و باورهای فرهنگی و ایدئولوژی و نهادها و اصناف حامی و سازمان تشکیلاتی مناسب، احزاب سیاسی در جوامع پیشرفته را دارای قدرت واقعی میکند.
بستر شکلگیری احزاب سیاسی در ایران
بستر مزبور مطابق جوامع روال غربی نبوده است. همانند پدیده دولت مدرن که به دولت شبه سنتی تبدیل شده، تجربه احزاب و جریانات سیاسی نیز وضعیت شبه حزب را به وجود آورده است، چون نهادهای مدنی، صنفی و فرهنگی بدانسان قدرتمند نیستند تا احزاب را برای تغییر قدرت سیاسی به شکل مسالمتآمیز یاری دهند. سابقه تاریخی صدساله نشان از شکلگیری جریاناتی میدهد که در بستر ذهنی و عینی مناسبی شکل نگرفته یا نتوانستند وضعیت مناسب برای رشد خود را در جامعه استمرار دهند. شرط بنیادین راهحلهای میانبر موفق در جوامع پیرامونی، همراهی دولت و استمرار فضای نیمهباز سیاسی برای آزمون و خطای احزاب و نهادها جهت قدرتمند شدن است، زیرا قدرتمندی احزاب به مذاق دولتهای شبه مدرن خوشایند نیست و نهاد و اصناف مدنی مستقل مورد توافق و تمایل این دولتها نیست. فرصتهای ناکافی و اندک در نتیجه عدم آمادگی بستر عینی رشد احزاب از میان میرود یا به خوبی و شایستگی مورد بهرهبرداری قرار نمیگیرد.
علل مهم شکلگیری احزاب
1- بستر ذهنی و تمایل فکری و فرهنگی
2- شرایط عینی مناسب موقت
3- حمایت حاکمیت از احزاب دولتی
در حالی که عامل مهم شکلگیری احزاب، یعنی بستر عینی مناسب در جامعه که همانا وجود نهادهای صنفی و... است چندان فراهم نیست. احزاب سیاسی طرفدار تحول مولود همایش چند روشنفکر یا سیاستمدار هستند که به دلایل اعتقادی و باوری شکل میگیرند و بیشتر به کانون روشنفکری شباهت دارند تا گردهمایی گرایشات یک طبقه یا صنف که مرتبط با پایگاه اجتماعیشان شکل میگیرند. حزب اعتدالیون و دموکرات عامیون، دو جریان محفلی پارلمانی در صدر مشروطیت، ریشه در گرایشات فکری و فرهنگی داشتند و به واسطه نفوذ افراد برجسته خود، مخاطبان اجتماعی تشکیلاتی نداشتند و نفوذ این دو جریان به دلیل ساختاری و کارکرد حزبی نبود. حزب دموکرات عامیون مرامنامهای رادیکال داشت، اما این مرامنامه تراوش ذهن روشنفکران رادیکال آن زمان بود که بعدها بسیاری از آنان با افزایش سن به دامن محافظهکاری افتادند. ایشان به هیچوجه در برابر مخاطبان خود مسئول نبودند، چون رابطه ارگانیک به مفهوم مسئولیت حزبی با هواداران و نهادها و اصناف متمایل به جریان حزبی نداشتند. از همان آغاز در جامعه ما فقدان بستر عینی برای حزبسازی مدرن جلوه کرد. در گذشته نهضتهای سیاسی مخالف یا مستقل از حکومت با توجه به شرایط زمانی و مکانی از حمایت قبایل (مانند صفویه) یا حاکمیت محلی و منطقهای حاکمان شهری و عشایر برخوردار بودند و اقشار و اصناف حامیان یک نهضت اعتراضی می شدند مانند نفوذ قرامطه در میان اصناف شهری که شاخهای از اسماعیلیان بودند و منطقه وسیعی از امپراتوری عباسی را در قرون سوم تا پنجم در حیطه مانور خود داشتند. با تحول تدریجی در جامعه در حال گذار به شکل جدید و ریزش و تغییرو کماثر شدن ساختار قدیمی اجتماعی جریانات سیاسی مدرن در حالت برزخی قرار گرفتند.
آخرین جریانات سیاسی - فکری در ایران به سیاق پارادایم قدیم که شکل افراطی یافت، حرکت بابیه (نه بهائیه) بود که در میان طلاب و بعد اقشاری از بازاریان و گروههای شهری هوادارانی یافت که با سلطنت قاجاریه و روحانیون به کشمکش و جدال کشیده شد. دو حزب صدر دوره مشروطه نه نماینده اصناف و اقشار بودند و نه همانند روحانیون پایگاه گسترده در میان اقشار مختلف مردم داشتند. نظام صنفی در انتخابات مجلس موفقیت چندانی نیافت و دو جریان سیاسی که گرد محور پارلمان - مجلس شکل گرفته بودند، امکان بسط تشکیلاتی جریانات را نیافتند و نتوانستند نهادهای مدنی در جامعه را تاسیس کنند و استمرار دهند. تلفیق چهرههای ذینفوذ و خوشنام یا مشهور با ایدههای آزادیخواهانه متاثر از موج اول روشنفکری غربی بر محور ملیت و دولت مدرن و حکومت پارلمانی اساس شکلگیری احزاب دوره مشروطیت و نهضت ملی شد. احزابی مانند دموکرات و اعتدالیون، حزب ایران، حتی نوع بزرگتر و بااهمیتتر از همه اینها جبهه ملی اول و دوم زمره این نوع احزاب هستند. جالب این است که احزاب وابسته به دولت توان سازماندهی مناسب و سازماندهی جامعه را نیافتند. مدیریت سیاسی قدرتمند طرفدار اقتدار فردی به همراه یک تیم و یا تیمهای مشخص، که بر حکومتها سلطه یافتند، اجازه ندادهاند که احزاب دولتی نیز به سازماندهی جامعه و خود بپردازند.
احزاب محفلی حامی دولتهای مسلط یا طرفدار حاکمیت، نقش ابزاری برای تحکیم قدرت داشتهاند. با چنین سنت به جامانده از تجربه تحزب در انقلاب مشروطه که دوره نهضت ملی را در بر میگرفت. در اوجگیری کفتمان عدالت سوسیالیستی متاثر از انقلاب اکتبر در سال 1320 حزب توده ایران شکل گرفت. حزب توده با اجازه شوروی و در منطقه تحت نفوذ شوروی در دوره اشغال ایران پا گرفت. اما اگر چنین امکانی برای روشنفکران متاثر از مارکسیست وجود نداشت، باز جریانات چپ شکل میگرفتند چون گفتمان عدالت سوسیالیستی دلبری و دلافروزی یافته بود و دلستانی میکرد و در نتیجه بدون حمایت دولتهای خارجی، جریانساز میشد همانگونه که در دهههای بعد جریانات چپ مارکسیستی به وجود آمدند که تعدادشان بسیار زیاد بود حتی در بهمن 1357 تا 1360 ه. ش. تنوع و تعداد جریانات مزبور از جریانات و احزاب و سازمانهای مذهبی بسیار بیشتر بود که نشان از تشتتهای فکری، استراتژی و سازمانی ایشان میداد و اما همچنین نشان میداد که گفتمان مزبور در میان محافل دانشجویی دارای عنایت و توجه است. در دوره گفتمان عدالت سوسیالیستی، احزاب و جریانات طرفدار آزادی و عدالت مشکل دیگر یا افزونتری پیدا کردند که بستر عینی شکلگیری آنان را ضعیف میکرد.
جریانات سیاسی این دوره بعد از حزب توده، دیگر چهرههای شاخص، مشهور و خوشنام نبودند، بلکه نیروهایی گمنام اما جوان و تحصیلکرده بودند که با نقد احزاب محفلی و غیرحرفهای با توجه به پارادایم دوران عدالت سوسیالیستی به دنبال انقلاب و سرگونی حاکمیت یا به دنبال تحول عمیق سیاسی در جامعه بودند. شکلگیری جریانات به روال چهره – محفل در گرد و محور پارلمان به روال کادر – سازمان و مبارزه تودهای چرخش پیدا کرده بود. حزب توده به عنوان جریانی کلاسیک که طرفدار مبارزه علنی بود نتیجه موفقی نداشت، سرنوشت نهضت خداپرستان سوسیالیست و جبهه ملی سوم و نهضت آزادی در دهه 1350 ه. ش. همانند سرنوشت حزب توده بود که به شکل محفلی ادامه حیات داده یا سرکوب شدند و بخشی از آنان به خارج از کشور رفتند و همانند ماهی از آب جدا افتادند چون دوری از سرزمین مادری به شکل تحمیلی، شرایط مناسب و دلخواهی برای هیچ جریان سیاسی نیست. از سال 1304 تا 1320 و 1332 تا 1357 و از سال 1360 تا 1370 به جز مقاطعی، سرنوشت جریانات سیاسی، چون تندر درخشیدن و خانه روشن کردن و رفتن بود. بستر ذهنی در دوره عدالت سوسیالیستی با مزیت سازماندهی مخفی بر بستر عینی غلبه بیشتری پیدا کرد. تئوریگرایی جوانان متاثر از عدالت سوسیالیستی در عرصه عمل چندان کارساز نبوده و باعث دوری از شرایط عینی جامعه و رابطه با مخاطبان واقعی خود میشد. تضاد خلق امپریالیسم و طبقه کارگر، تضاد کار و سرمایه و راه رشد غیرسرمایهداری و سوسیالیست علمی به عنوان تئوریهای جهانشمول که مبارزان مردم جهان را علیه امپریالیسم سامان میداد، نگاه غالبی بود که معدود جریانهای چپ موفق در برخی از دیگر کشورها از این دیدگاههای کلی و با خلاقیت خود به چپ جلوه بدی دادند. تجربه چین زمان مائو و 5 دوره مبارزات استقلال ویتنام موید گفته ما است که بر مدلهای تقلیدی از تجربه صورتبندی شده جهانی برتری یافتند، به عبارتی در هر دورهای با توجه به گفتمان غالب آن، میتوان راهحل مناسبی پیدا کرد، منتها اگر به چنین گفتمانسازیای همت گمارده شود. بستر ذهنیگفتمان اول روشنفکری یعنی ملتسازی مدرن، پارلمان، مشروطیت و عدالتخانه داشتن با همه نواقض خود، از بستر ذهنی گفتمان عدالت سوسالیستی که از غنای تئوریک بیشتری برخوردار بود، به شرایط عینی جامعه نزدیکتر بود و دورافتادگی از بستر عینی و فاصله ذهن با عین در دوره گفتمان عدالت سوسالیستی و احزاب متاثر از آن بیشتر شد.
تضاد خلق و امپریالیسم و تضاد کار و سرمایه، راه رشد سرمایهداری و مبارزه طبقاتی به رهبری طبقه کارگر که مبانی محوری گفتمان عدالت سوسیالیستی در برابر شعارهای مبارزات ضداستعماری و مبارزه با استبداد سلطنتی و حکومت پارلمانی و برپایی عدالتخانه که گفتمان اول مطرح میکرد، بسیار ذهنیتر و غیرواقعی برای جامعه بود. بستر شکلگیری احزاب محفلی برگرد محور مبارزات پارلمانی در گفتمان اول روشنفکری و سازماندهی تشکیلاتی منضبط در گفتمان عدالت سوسیالیستی، در گفتمان حقوق بشر دموکراسی بر محور فردگرایی و حقوق فرد برتر از جمع قرار گرفت که گفتمانی مخالف روند حزب و سازمانسازی در رابطه با کنش اجتماعی است و به نظم و تقید معین پاییند نیست. این ویژگی در عمل به اخلاق تحزب ضربه میزند. ویژگی حزب و سازمانستیزی برای جامعه که به حداقلی از نظم و تشکل محتاج است نامناسب بوده که از 1370 ه. ش . به این سو، افراد حتی محافل سیاسی در جامعه را از خود متاثر کرده و به فردگرایی افراطی دامن زده است. تعارض بستر ذهنی با بستر عینی در نزد جریانات و افراد طرفدار آزادی و عدالت مدرن دستاورد مناسبی برای تحکیم دموکراسی و عدالت نداشته و هر سه موج روشنفکری اعم از مشروطهخواهی، عدالتطلبی و حقوق بشرخواهی محصول دندانگیری در جامعه به وجود نیاورده است. تعامل عامل عینی با عامل ذهنی به دلیل جداافتادگی پدیده روشنفکری از شرایط جامعه از صد سال پیش به این سوی، دارای فراز و نشیبهای فراوانی بوده که توجه به آن بسیار مهم و یافتن علل این جداافتادگی حیاتی است.
فرآیند تحولات ذهنی و تغییر ایدهها و علل انشعابها
عدم تعامل بستر ذهنی و عینی در شکلگیری جریانات سیاسی، از آنان یوسف گمگشته میسازد که بیشتر در حیطه آرمانها زیست میکنند و در بزنگاهها به دلیل ایدههای مهندسی نشده و بدون الگو و راهبرد عملی، تبدیل به عرفای بدون مرید میشوند که چون منصور حلاج بر سردار یاور میطلبند و به تعبیر شریعتی قهرمان میشوند، اما کامیاب در تحقق آرمانها و ایدههای خود نیستند. این سرنوشت احزاب و جریانات صادق است که از پیمان بر سر عهد خود که همانا پائیدن بر سر اصول مردمخواهانه است دست برنمیدارند. اصالت فراوان به تحولات ذهنی و ایدهها بدون بستر عینی، در میان جریانات سیاسی مشکلآفرین است. احزاب سیاسی در جامعه ما که نحوه شکلگیری آن از رفاقتهای دانشگاهی و روشنفکری مایه گرفته و در فضای دلبری یک ایده مسلط در زمانه یاری و الهام گرفته و بدون ارتباط با بستر عینی خود شکل گرفته بسیار زود به سوی انشعاب و اختلاف میروند. خصلتهای فردی، جاهطلبی، فراز و نشیب دوران سخت، عدم ساختار مناسب تشکیلاتی و تغییر باورهای ذهنی و تعیینکننده شدن باور ذهنی بر شرایط عینی و عدم ارتباط مستقیم با مخاطبان خود و فقدان رابطه دوطرفه بر مبنای حق و مسئولیت میان جریان و نیروهای هوادار آن که به دلیل شرایط پلیسی و یا عدم کارپذیری نیروهای هوادار و مرتبط قابل توجیه میگردد، فرایند جداییها را توجیه میکند. علت اصلی انشعابها و جدایی و فرقه شدن جریانات سیاسی که با توجیهات تئوریک صورت میگیرد بیشتر به دلیل فقدان شرایط عینی و مسئولیت تعریف نشده جریان در رابطه با مخاطبان خود است. به طوری که با توجه به دنیای پرجلوه و قابل مانور با تغییر نظریات و ایدهها شاهد انشعابهای فراوان در دوران جریانات سیاسی در تاریخ معاصر بودهایم که با یکدیگر چندان تفاوت ماهوی ندارند. تجربه جالب این است که به میزانی که جریانات سیاسی، آرمانگرا و صادقتر از دیگر جریانات بودهاند، اما از بستر عینی رشد برخوردار نبوده و بیشتر گرفتار خصلت انشعاب و تفرقه میگردند. این ویژگی در میان احزاب دولتی کمتر وجود دارد، چون میباید در چتر حمایت دولت قرار بگیرند و امکان انشعاب فراوان ندارند، چون که امکاناتی را از دست میدهند.
احزاب تاثیرگذار اما ناکام بیشتر جریانات متاثر از امواج روشنفکری جهالتی بوده که دستخوش انشعابات گوناگون شدهاند. به عنوان نمونه در مقطع شکلگیری گفتمان عدالت سوسیالیستی حزب توده ایران به عنوان جریان برتر و غالب از سالهای 1320 تا 1340 ه.ش. در میان روشنفکران چپ مطرح شد، اما از همان آغاز برخی نخبگان از این حزب جدا شدند. علت جداییها متفاوت بود و علتالعلل دلایل، تئوریک و بینشی بود که میتوان از آن به عنوان کشمکش برداشتهای تئوریک در ذهن نخبگان حزبی یاد کرد. تشکیلاتیهای حزب که با انترناسیونالیسم سوم کارگری خود را هماهنگ میکردند، در حزب باقی ماندند، اما نیروهای نخبه و تئوریک از آن جدا شدند. این جدال ذهنی و تئوریک در جریان نهضت جنگل نیز خود را نشان داد. حزب عدالت اولین حزب کمونیست ایران، در تحلیلی ذهنی از شرایط بر علیه جناح میرزاکوچکخان که آن را خردهبورژوا مینامید، کودتای ناموفقی کرد. به این ترتیب قاعده دستراستی و سازشکار خواندن جریانات معقولتر در جریانهای سیاسی روشنفکری به عنوان سنتی دیرینه برجا ماند و شرایط مناسبی را برای رشد احزاب رقم نزد. تعداد سازمانهای سیاسی رادیکال و محفلی در دهه 50 و 60 ه.ش. در میان چپها و چپهای مذهبی مسئلهساز بود. در مقطع انقلاب اسلامی بیش از 35 جریان مارکسیستی در ایران فعالیت میکرد که الگوی شوروی، چین، آلبانی، کوبا و اعتقاد به مشی چریکی و مبارزه تودهای و مرحله انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی از عوامل اختلاف آنان بود، در حالی که چپ مارکسیستی در مفهوم کلاسیک خود به دنبال اعتلای طبقه کارگر بود، اما قسمت مجهول معادله در جامعه ما فقدان همان طبقه بود. مارکسیست یک ایدئولوژی برای عمل خوانده میشد که محافل جوان را به خود جذب میکرد. بسیاری از این سازمانها محافلی بودند که رهبران آن در خارج از کشور با یکدیگر دوست بودند و بستر عینی برای شکلگیری آنان وجود نداشت. عضوگیری از محافل روشنفکری، دانشجویان و دانشآموزان بر ابعاد انحرافی موجودیت این جریانات میافزود. علاوه بر فقدان بستر عینی اکثر این جریانات، جدا از حزب توده که استحکام تئوریک و تشکیلاتی داشت و به انترناسیونالیست سوم کارگری وابسته بود، دچار بحران تئوریک و نظری بودند و در دسترس انشعاب قرار گرفته بودند. تشکیلاتیترین جریان چپ در ایران فدائیان خلق بودند که به چند بخش تقسیم شدند. چریکهای فدایی خلق از سال تاسیس به بعد به طور مدام انشعاب دادند، از راه کارگر تا جریان اقلیت فدایی و جریان معروف به کشتگر و گرایشات دیگر. به طوری که در مرکزیت فدائیان خلق در سال 1358 از طرفداران سرنگونی مسلحانه نظام جمهوری اسلامی تا طرفداران وحدت کامل با حزب جمهوری اسلامی وجود داشت در حالی که همه این اعضا مارکسیست بودند. جریانهای چپ با تقسیمبندی خود به عنوان خط 1 و 2 و 3 (یعنی جریانهایی که شوروی را اردوگاه سوسیالیست میدانستند خط یک، نیروهایی که شوروی را رفرمیست و تجدیدنظرطلب میدانستند خط دو و جریاناتی که شوروی را سوسیال امپریالیسم میدانستند، خط سوم) خوانده میشدند. این تقسیمبندی نشان میداد که حتی مبانی تقسیمبندی جریانات بر پایه مسائل بومی قرار ندارد.
حزب توده که دارای تئوری و استراتژی طبقه کارگر قلمداد میشد، رسالت خود را در حفظ منافع اردوگاه سوسیالیست تعریف میکرد و به مسائل داخلی و منافع ملی طبقاتی ایرانیان از مجرای تضاد اردوگاه سوسیالیست به امپریالیست نگاه میکرد. در مجموع، چپ مارکسیستی در ایران در بستر رویایی حرکت میکرد و میزان شناختش نسبت به جامعه ایران بسیار اندک بود. به نحوی که توان تئوریک حزب توده در خدمت منافع اردوگاه قرار میگرفت و عشق و شور و علاقه جریان مارکسیستی بدون ارتباط با شرایط عینی، کارایی چندانی نداشت، در حالی که توان و انرژی و ایثار فراوانی مصرف میشد. اندیشه، حرکت، شور و عشق جریانات چپ بر دیگر جریانات و شرایط اجتماعی جامعه اثر گذاشت. تاثیر متقابل، اصل ثابتشدهای است که جریانات بر یکدیگر میگذارند.