علی ظریف / کارشناس اداره کل پژوهش معاونت سیاسی صدا و سیما
گروه روابط بینالملل: در گزارش اتحادیه اقتصاد نفت آلمان گفته شده که ذخائر نفت این منطقه بطور فزاینده رکوردهای جدیدی بر جا میگذارد، بطوریکه همه کشورهای عمده صنعتی جهان که مهمترین آنها اروپای غربی، آمریکای شمالی و آسیای شرقی هستند بطور فزاینده وابسته به نفت خلیجفارس میشوند. بنابراین نفت یکی از مسائل است که بطور فزایندهای در روابط بینالملل مطرح بوده و مداخله قدرتهای بزرگ (به عنوان بازیگر جهانی) در منطقه خلیجفارس (به عنوان بزرگترین منبع ذخائر) همواره وجود داشته است. 1 سیاستهای خاورمیانهای آمریکا پس از سپتامبر 2001 نشان داد که نومحافظهکاران با استقرار نظم دلخواه خودخواهان تسلط انحصاری آمریکا بر منابع نفتی خاورمیانه هستند که این مسئله از سوی اروپائیان مورد قبول نمیباشد. اینکه اروپا در پی از دست دادن نفوذ خود در حوزههای نفتی عراق برای جلوگیری از تکرار این حادثه در ایران خواهان این مسئله است که پرونده جمهوری اسلامی ایران از سوی ایالات متحده آمریکا تنها از راه دیپلماتیک حلوفصل گردد که بدان پرداخته خواهد شد.
ب) پس از روی کار آمدن جورج بوش و بخصوص پس از حملات 11 سپتامبر سال 2001 به برجهای تجارت جهانی و پنتاگون، موفقیت بینظیری برای نومحافظهکاران کاخ سفید پدید آمد که در سایه آن بتوانند دیدگاههای تئوریک خود را در عرصه روابط بینالملل صورتی عمل بخشند.
بنابراین آمریکا با گسترش تروریسم و بزرگ جلوه دادن آن «دگر» خویش را در دنیای پس از جنگ سرد تروریسم بینالمللی معرفی نمود.
به همین جهت محافظهکاران در پرتو خطرسازیهای امنیتی، تلاش دارند فضای بینالمللی را امنیت زده نمایند. «ولفوویتز» در سال 1976 میلادی کمیتهای را با عنوان، خطر حاضر تأسیس نمود و در سال 1980 در زمان ریگان و همچنین در سال 2000، این عبارت در قالب مقالات و کتب منتشر شده بکار رفت. وی و همکارانش در زمان ریگان با بزرگنمایی خطر نظامی شوروی سابق رئیسجمهور ریگان را به نظامیگری مشغول داشتند و رقم بودجه آمریکا را به اعداد نجومی می رساندند.
همین زیرکی آنها بود که ریگان را برای بار دوم وارد کاخ سفید نمود. 2 آنان اکنون تحت پوشش نگرش نومحافظهکاری با بزرگنمایی خطر تروریسم رئیسجمهور بوش را به سمت نظامیگری سوق میدهند. در واقع با روی کار آمدن هیات حاکمه جدید آمریکا، این کشور به دوران قبل از کلینتون بازگشته است و نشان میدهد که سنت محافظهکاری در این کشور ریشههای عمیقی دارد. استراتژی موسوم به دفاع پیشگیرانه از این پس جایگزین استراتژی بازدارندگی گردید. یکسال پس از حملات تروریستی سپتامبر آمریکا سند راهبرد امنیت ملی خود را منتشر کرد براساس سند فوق با توجه به تغییر ماهیت نظام بینالملل، آمریکا میبایست راهکارهای جدیدی را برای مقابله با تهدیدات امنیتی خویش (عموما از سوی شهروندان کشورهای خاورمیانه) و ایجاد ثبات در نظام بینالملل مدنظر قرار دهد.
با توجه به اینکه استراتژی بازدارندگی مربوط به دوران جنگ سرد میگردید. آمریکا با عنایت به اینکه تهدیدات امروزین بصورت نامتقارن این کشور را به چالش میکشاند استراتژی دفاع پیشگیرانه را مدنظر قرار داد. این استراتژی در افغانستان و عراق به اجرا گذاشته شد که نتیجه مطلوبی را برای آمریکا در برداشت. البته باید در نظر داشت که در سند راهبرد امنیت ملی آمریکا بحث پیشگیری بنیادین از بوجود آمدن تهدیدات امنیتی آمریکا نیز مورد توجه قرار گرفته است به همین دلیل آمریکا سیاست ترویج آرمانهای مرتبط با لیبرال دموکراسی را در خاورمیانه مورد توجه قرار داده است.
این ارزشها شامل مفاهیمی چون آزادی، شرافت انسانی، حق تعیین سرنوشت، ایجاد نهادهای دوکراتیک، ارتقاء وضعیت حقوق بشر، گسترش بازار آزاد و اقتصاد سرمایهداری و... میشود. فرورفتگی برای مبارزه با تروریسم آمریکا به طور جدی حمایت اروپا را با خود دارد، هر چند که اختلافاتی میان راهکارهای مبارزه با تروریسم میان آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی وجود دارد اما هر دو سوی آتلانتیک این پدیده را به عنوان تهدید نظام سرمایهداری غرب در قرن جدید میلادی قبول دارند.
اروپائیان پس از 11 سپتامبر به این توافق دست یافتند که آمریکا از لحاظ حقوقی قادر است تا برای جلوگیری از سازماندهی مجدد حملات تروریستی افغانستان را مورد حمله قرار دهد. بنابراین حمله بر علیه مواضع القاعده و طالبان از سوی آمریکا و متحدین اروپاییاش آغاز گردید. در جریان این جنگ همگرایی اروپا و آمریکا قابل توجه بود. همچنین نکته قابل تامل این است که در افغانستان ناتو توانست به تصمیم واحدی دست یابد.
این پیمان با توسل به ماده 5 تاسیس خود نیرو و امکانات نظامی دلخواه آمریکا را برای لشکرکشی به افغانستان فراهم نمود. این امر نشان داد که دو سوی آتلاتیک بر این باور توافق دارند که در موارد حاد بینالمللی میبایست همگرایی برای مقابله با تهدیدات مشترک به سرعت صورت پذیرد اما این نکته را باید نمود که این اقدام از سوی اروپا منوط به رعایت حقوق بینالملل میباشد. فرورفتگی یک روز بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001، شورای امنیت به صحنه گذاشتن بر توسل به زور در پاسخ به اقدامات تروریستی بینالمللی نزدیکتر شد. قطعنامه 1368 حق ذاتی دفاع مشروع فردی یا جمعی مطابق با منشور ملل متحد را شناسایی کرد و ضمن محکوم کردن حملات 11 سپتامبر 2001 بیان داشت که چنین اقداماتی و هر اقدام تروریسم بینالمللی، تهدیدی علیه صلح و امنیت بینالمللی است. شورای امنیت همچنین آمادگیاش برای اتخاذ اقدامات ضروری در پاسخ به حملات تروریستی 11 سپتامبر سرکوب تمامی اشکال تروریسم را بیان داشت. این نکته کلیدی دوباره در قطعنامه دیگری بیان شد و شورای امنیت از تمامی دولتها خواست تا برای کنترل تروریسم بینالمللی اقدام کنند. این قطعنامهها مستقیما مجوز توسل به زور برای شروع اقدام دفاع مشروع را صادر نمیکنند با این وجود از طریق شناسایی حق ذاتی دفاع مشروع به ایجاد مبنای حقوقی بینالمللی از جهت مداخله به رهبری ایالات متحده در افغانستان کمک کردند.
علاوه بر این میتوان گفت که این قطعنامهها، بیانیهها و اقدامات متعدد موارد زیر را تایید کرده است: حقوق دفاع مشروع اقدامات صورت گرفته توسط تابعان غیردولتی را درون مفهوم حمله مسلحانه قرار داده است. احتمال حمله علیه پایگاههای فعال تروریستی در سرزمین دولتها بدون اراده یا ناتوان از توقف اقدامات تروریستی مجاز است و همچنین شناسایی کرده است که یک رژیم در صورت ناتوانی از توقف و مجازات اقدامات تروریستی گروههای مستقر در خاک آن، مسئولیت خواهد داشت و حمله علیه چنین رژیمی احتمالاً مجاز خواهد بود.3
ج) از دیدگاه دکترین بوش تروریسم ضدآمریکایی دو منشاء دارد: گروههای تروریستی و دولتهای حامی تروریسم. این دو چند وجه مشترک دارند. نخستین وجه مشترک آنها تضادی است که با آمریکا دارند. وجه دوم آنها اعتقاد و ایدئولوژیهای افراطی است. وجه سوم آنها اعتقادشان به لزوم همکاری و هماهنگی تلاشهایشان با یکدیگر است. وجه چهارم، استفاده از ابزار مشترک یعنی سلاحهای کشتار جمعی است. وجود اهداف مشترک، تشابهات ایدئولوژیک و لزوم یک تلاش مشترک این پدیده سیاسی مجزا را به یکدیگر پیوند میدهند. 4 به این ترتیب بوش مسئله تروریسم را با برخی از کشورهای خاورمیانه پیوند داد که از جمله آن میتوان به عراق، ایران، سوریه و عربستان سعودی اشاره نمود. بوش پس از حملات تروریستی عنوان داشت که تصمیم گرفته با «محور شرارت» به مبارزه برخیزد و به این ترتیب با شدت گرفتن بحران عراق شکاف میان دو سوی آتلاتیک بصورت جدی خود را نشان داد. اروپا معتقد بود که میبایست دلایل منطقی از سوی واشنگتن ارائه گردد که کشورهایی که آمریکا معتقد است در محور شرارت قرار میگیرند بطور جدی با تروریسم بینالمللی همکاری مینمایند و یا در صدد هستند تا به سلاحهای هستهای و کشتار جمعی دست یابند. جنگ عراق بضوح نشان داد که آمریکا نتوانست رابطه مستحکمی را میان صدام حسین و گروه تروریستی القاعده به اثبات رساند و شواهد و مدارک نشان میدهد که هیچگونه سلاح کشتار جمعی نیز در عراق یافت نگردید.
د) با حاکمیت مجدد جمهوریخواهان، فضای جنگ احیاء و مولفههای سیاست قدرت بار دیگر در دستور کار سیاستگزاران آمریکایی قرار گرفت. بوش برخلاف کلینتون که به موازات بهرهگیری از قدرت نظامی از دیپلماسی اقتصادی و در برخی مواقع از همکاریهای چندجانبه نیز پیروی مینمود، برای گسترش مرزهای هژمونی آمریکا به یک جانبهگرایی روی آورد. این سیاست بار دیگر زمینه بازگشت به دولت امنیت ملی و حاکمیت جنگسالاران و استراتژیستها را فراهم ساخت. نظامیگری، ایجاد نظم جهانی بر حول محور مناسبات نیروها، منافع ملی و هژمونی جهانی براساس روایت تازهای از ناسیونالیسم آمریکایی شالوده این یک جانبهگرایی را تشکیل میدهد. 5 بطور کلی بعد از پایان جنگ سرد، رویای امپراتوری و هژمونی آمریکایی جایگاه تعیینکنندهای در نظریه سیاسی آمریکائیان پیرامون نظام بینالملل داشته و یک جانبهگرایی از سوی نومحافظهکاران آمریکایی مفهومپردازی شد. به اعتقاد این طیف آمریکا با گامهای غولآسا حرکت میکند. از هنگامی که روم کارتاژ را ویران نمود تاکنون هیچ قدرت بزرگ دیگری به این اوج قدرت دست نیافته است. از منظر این نظریهپردازان، آمریکای معاصر برخلاف امپراطوری انگلیس در پایان سده 19 که شاهد ظهور رقیب آلمانی بود، دشمن استراتژیک قابل اعتنایی ندارد.6
در دنیای پس از 11 سپتامبر، رویکرد بوش و همفکران او، دو دگرگونی «وضعیت موجود» و «آمادگی مضاعف برای قبول ریسک»، همراه با این اندیشه بود که دولت جدید آمریکا قادر است با ایجاد دگرگونی در نظام بینالملل، نتایج بهتری را کسب نماید. از همین منظر بود که نظریه تغییر رژیمهای خاورمیانه در دستور کار بوش قرار گرفت. این نظریه در افغانستان به بهانه تروریسم و در عراق بیشتر به بهانه تلاش بغداد برای دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی مورد استفاده قرار گرفت. تیم بوش معتقد بود که سیاستهای گذشته آمریکا در خاورمیانه بواسطه ظهور اسلامگرایی ناموفق بوده است و حمایت صرف آمریکا از نظامهای غیرلیبرال منطقه تنها ثمرهاش موفقیت جریانهای منتسب به دیدگاههای مذهبی بوده است.
واشنگتن سعی دارد تا پروژه دموکراتیک کردن خاورمیانه را با مشارکت اروپا به پیش برد. بعد از فروپاشی نظام دوقطبی پیمان آتلانتیک شمالی اعلام نمود که تلاش برای گسترش دموکراسی، پلورالیسم سیاسی و پیاده کردن سیستم اقتصاد بازار از اهداف اصلی پیمان آتلانتیک شمالی میباشد. سیر تحولات ناتو و تصمیمات اتخاذ شده برای حضور این سازمان در افغانستان، عراق، آسیای مرکزی و قفقاز، مدیترانه سبب شد، ناتو بطور اجتناب ناپذیری به محدوده خاورمیانه نزدیک شود. از این گذشته نباید فراموش کرد که مسئله مبارزه با تروریسم و گسترش سلاحهای کشتار جمعی در دستور کار قرن جدید این سازمان قرار گرفته است.
و) روی کار آمدن نومحافظهکاران در کاخ سفید تاثیرات زیادی را نیز در مناسبات میان کشورهای اروپایی برجای گذاشت. در جریان بحران عراق که به جنگ آمریکا و متحدانش با رژیم اقتدارگرای صدامحسین منتهی شد به کشورهای اروپایی نشان دادند که در مورد مسائل حاد بینالمللی قادر به اتخاذ تصمیم واحد نیستند. در جنگ عراق اروپا به دو دسته تقسیم شد.
انگلستان در اروپا بواسطه روابط ویژهای که با آمریکا از ابتدای جنگ دوم جهانی برقرار کرده بطور کامل از واشنگتن حمایت نمود. در کنار این کشور، دیگر کشورهای اروپایی از جمله ایتالیای «برلوسکونی» و اسپانیای «آزنار» از مهمترین مؤتلفین آمریکا بودند و از میان کشورهای اروپای شرقی لهستان بطور جدی به حمایت از آمریکا برخواست. اما در میان دیگر کشورهای اروپا آلمان و فرانسه نیز ائتلافی از کشورهای اروپایی مخالف جنگ، جنگ را به وجود آوردند که همین امر سبب شد تا ناتو نیز نتواند به حمایت از آمریکا اقدام کرده و به خلیجفارس نیرو اعزام نماید. بنابراین نومحافظهکاران با تقسیم اروپا به اروپای قدیم و اروپای جدید فرانسویان را نماینده نظم قدیم جهان میدانند و توصیه میکنند که آمریکا از کشورهای جدید عضو ناتو که آنها را اروپای جدید میخوانند حمایت نماید.
ه) اروپائیان پس از ناکامی در حل و فصل مسالمتآمیز مسئله عراق متوجه ایران شدند. اقدام یکجانبه آمریکا در عراق سبب شد تا اروپا که تمام منافع خویش را در حوزه خاورمیانه از دست رفته میدید تمام تلاش خود را معطوف به حل اختلافات میان ایران و آمریکا نماید.
از سالیان گذشته آمریکا ایران را در حوزههای گوناگونی مورد اتهام قرار داده بود.
1. حمایت و جانبداری از تروریسم بینالمللی و بخصوص گروههای مبارز فلسطین
2. تلاش برای دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی
3. نقض فاحش حقوق بشر
4. کارشکنی در روند صلح خاورمیانه
از میان اتهامات فوق پس از جنگ عراق مسئله تلاش ایران برای دستیابی به تکنولوژی هستهای آمریکا را بیش از دیگر موارد به خود مشغول نمود و با توجه به احتمال همسایگی ایران و اروپا در آینده این مسئله مورد توجه جدی اروپائیان نیز قرار گرفت. اختلاف دیدگاه میان آمریکا و اروپا در این مورد است که اروپائیان (که در این مورد، انگلستان را نیز در همراهی با خود دارند) معتقدند که سازوکار مسالمتآمیز و استفاده از ابزار دیپلماتیک برای حل مسئله ایران،میتواند کارگشا باشد. از ابتدای دهه 1980 میلادی اروپا سعی نمود تا با استفاده از خلاء موجود در روابط ایران و آمریکا کمال استفاده را کرده و با تعمیق روابط با جمهوری اسلامی نفوذ خود را منطقه خاورمیانه افزایش دهد. البته نباید از این مهم چشمپوشی کرد که ایران دروازه ورود به بازار 300 میلیون نفری کشورهای مستقل مشترکالمنافع (سی.ای.اس) و مسیر دسترسی کشورهای آسیای میانه به آبهای آزاد جهان است. ایران دارای امنترین و سهلترین و اقتصادیترین مسیر انتقال انرژی آسیای میانه به سوی بازارهای مصرف اروپاست. لذا موقعیت ژئو استراتژیک ایران در منطقه هیچگاه برای اروپاییها پوشیده نمانده است.
ی) مسئله فلسطین و لزوم پایان دادن به این بحران مورد توجه جدی اروپا و آمریکا میباشد. از هنگامیکه پیمان کمپ دیوید میان آمریکا، اسرائیل و مصر منعقد شد تلاشهای فراوانی برای ایجاد صلح صورت گرفته است. جیمی کارتر در کمپ دیوید، جورج بوش در اجلاس مادرید، کلینتون در اسلو و جورج دبلیوبوش با طرح موسوم به «نقشه راه» سعی داشتند تا روند صلح میان اعراب و اسرائیل را به سرانجام برسانند. طرحهای ابتکاری برای صلح خاورمیانه با ارائه ایده زمین در برابر صلح از سوی ریگان ابعاد گستردهتری بخود گرفت.
از این مرحله به تدریج طرح تشکیل کشور مستقل فلسطینی مطرح گردید که مورد توجه همزمان اروپا و آمریکا قرار گرفته است. حوزه آتلانتیک مصمم است تا با خاتمه بخشیدن به خشونتها و تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی تلاشهای چند دمه خود را به سرانجام برساند. در این میان تنها اختلاف میان اروپا و آمریکا را میتوان در حمایت گسترده آمریکائیان از عملکرد دولت تروریستی اسرائیل قلمداد نمود. اروپا گسترش خشونت توسط اسرائیل را بخصوص از هنگامیکه شارون به قدرت رسید، مانعی برای رسیدن به صلح میداند اما آمریکائیان آن را پاسخ به مبارزات مردم مسلمان فلسطین میدانند. به هر حال پس از درگذشت عرفات و به قدرت رسیدن ابومازن آمریکا خواهان تثبیت اسرائیل در منطقه به عنوان متحد استراتژیک خود میباشد. اتحاد میان آمریکا و اسرائیل ریشه در منافع کلان استمرار چنین رژیمی در خاورمیانه دارد زیرا یک اشتراک نظر کلی میان سیاستمداران آمریکایی وجود دارد مبنی بر آنکه اسرائیل گسترده منافع آمریکا در منطقه خاورمیانه را وسعت بخشیده است:
. نخست آنکه اسرائیل به طرز موفقیتآمیزی جنبشهای اسلامی رادیکال و ملیگرایان عربی را در لبنان، اردن و فلسطین مهار و خنثی کرده است.
. از نقطهنظر نظامی جنگهای مکرر اسرائیل در منطقه باعث شده است که زمینه برای آزمایش جنگافزارهای آمریکایی در برابر جنگافزارهای شوروی که بیشتر ارتشهای کشورهای منطقه به تسلیحات آن مجهزند فراهم شود.
. اسرائیل همواره سد راه و مانعی بر سر راه رژیمهای مامطلوب از نظر آمریکا همچون ایران، سوریه و عراق بوده است.
. سازمان اطلاعات اسرائیلی کمکهای زیادی را به سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا در جمعآوری اطلاعات و انجام عملیاتهای مختلف داده و میدهد. این کمکها اخیراً و در مبارزه جهانی آمریکا علیه تروریسم، شکل آموزشی افسران آمریکایی از سوی اسرائیل برای مقایسه با حملات تروریستی را نیز به خود گرفته است.
. اسرائیل از موشکهای دوربردی برخوردار است که حتی شوروی سابق را نیز میتواند مورد هدف قرار دهد. هب علاوه این کشور از یک زرادخانه هستهای برخوردار است که صدها کلاهک هستهای را در آن مخفی کرده است هماکنون دو کشور سرگرم انجام تحقیقات مشترکی برای ساختن جتهای جنگیده و سیستم دفاعی ضدموشکی هستند.7
همچنین باید تاکید اروپائیان بر سرانجام رساندن صلح را این نکته دانست که هرگونه ناآرامی در منطقه مدیترانه و گسترش خشونتها میتواند در نهایت پیامدهای ناگواری را برای منطقه اروپا دربر داشته باشد.