صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۳۸۵ - ۱۲:۳۳  ، 
کد خبر : ۱۹۷۴

شکاف اجتماعی و انحطاط در جامعه آمریکا/علیرضا شفیعی

حتی مدافعان سرسخت لیبرالیسم ـ همانند فرانسیس فوکویاما، نویسنده مقاله آیا تاریخ به پایان رسیده ـ در گفتار خود خلأ روانی و پوچی معنوی را به‌عنوان ضعف اساسی و غیرقابل انکار ایدئولوژی لیبرالیسم آمریکایی مطرح می‌کنند.

  


این مطلب خلاصه ای است از کتاب شکاف اجتماعی و انحطاط در جامعه آمریکا نوشته علیرضا شفیعی کارشناس ارشد مسا‌‌ئل سیاسی است برخی‌ از تحلیل­گران‌ که‌ از نزدیک‌ ـ بخصوص‌ پس‌ از فروپاشی‌ نظام‌ کمونیستی ‌شوروی‌ سابق‌ ـ نظاره‌گر تحولات‌ درونی‌ ایالات‌ متحده‌ بوده‌اند بر این‌ اعتقادند که‌: از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ تا امروز هیچ­وقت‌ مشکلات‌ اجتماعی‌، سیاسی‌، فرهنگی‌ و اقتصادی‌ آمریکا جدّی‌تر از حال‌ نبوده‌ است‌
 البته‌ آنانی‌ که‌ برای‌ اثبات‌ وجود ثبات‌ پایدار در جامعه‌ و نظام‌ سیاسی‌ ایالات‌ متحده‌ به ‌اقتدار نسبی‌ این‌ کشور در عرصه‌های‌ اقتصادی‌، نظامی‌ و پیشرفت‌های‌ تکنولوژیک ‌استناد می‌جویند، باید به‌ این‌ حقیقت‌ توجه‌ داشته‌ باشند که‌ افول‌ امپراتوری‌ها ناگهانی‌ و آنی‌ نیست‌ و قدرت‌های‌ بزرگ‌ در تاریخ‌ همیشه‌ به‌ آهستگی‌ سیر قهقرایی‌ خود را طی‌کرده‌اند و آمریکا نیز از این‌ قاعده‌ مستثنا‌ نیست‌.
بحران‌های‌ عظیم‌ و چالش‌های‌ خطرناک‌ و سقوط‌ فرهنگی‌، اخلاقی‌ و سیاسی ‌الگوی‌ جامعه‌ مدنی‌ غربی‌ و بخصوص‌ آمریکا و بهشت‌ مولود لیبرالیسم‌، شرایطی‌ را رقم‌ زده‌ است‌ که‌ افول‌ امپراتوری‌ آمریکا اکنون‌ مورد توجه‌ صاحب‌ نظران‌ و اندیشمندان‌ قرار گرفته است. امواج ویران‌ کننده‌ جنایت‌ و خشونت‌، تجاوز، اعتیاد، ابتذال ‌اخلاقی‌ و فروپاشی‌ نهاد خانواده‌ و حرص‌ و طمع‌ مادی‌، تنزل‌ اصول‌ معنوی‌، رشوه ‌خواری‌، فساد، فردگرایی‌، خودخواهی‌ و بالاتر از همه‌ عدم‌ وجود یک‌ مرکز و قدرت‌ معنوی‌، ایالات‌ متحده‌ را دچار بحران‌های‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ کرده‌ است‌.
تکنولوژی‌ پیشرفته‌، قدرت‌ عظیم‌ نظامی‌ و ثروت‌ فراوان‌ ایالات‌ متحده‌ هیچ‌ کدام ‌دوای‌ درد و بیماری‌ جامعه‌ کنونی‌ آمریکا نیست‌. البته‌ این‌ واقعیت‌ غیر قابل‌ انکاری ‌است‌ که‌ آمریکا ثروتمندترین‌ کشور دنیاست‌، اما آنچه‌ بدیهی‌ می‌نماید این‌ است‌ که ثروتمندترین‌ کشور دنیا به‌ لحاظ‌ گرفتار آمدن‌ در دام‌ فقر معنوی‌، امروز از غلبه‌ بر بحران‌های‌ عظیم‌ سیاسی‌، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ خود درمانده‌ است‌. افول ‌امپراتوری‌ آمریکا اکنون‌ سالها است‌ که‌ مورد توجه‌ صاحب‌ نظران‌ و اندیشمندان‌ قرار گرفته‌ و قرائن‌ متعدد حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ این‌ جمهوری‌ امپراتوری‌­ساز پس‌ از رسیدن‌ به‌ اوج‌ رو به‌ افول‌ می‌رود و برخی‌ از صاحب‌ نظران‌ برجسته‌ آمریکا با بیان‌ این ‌مطلب‌ که‌ «آمریکا در لحظه‌  مهمی‌ از تاریخ‌ قرار دارد» اعلام‌ می‌دارند که «امپراتوری‌ آمریکا درحال‌ سقوط‌ و فروپاشی‌ است‌.»
 واقعیت‌های‌ جامعه‌ آمریکا موید این‌ مطلب‌ است‌ که‌ آثار انحطاط‌ در ایالات‌ متحده‌ در پنجاه‌ سال‌ اخیر (سالهای‌ 1912 ـ 1963) بیشتر از 137 سال‌ پیش‌ به‌ چشم‌ می‌خورد ونیز این‌ آثار در بیست‌ سال‌ گذشته‌ بیشتر از پنجاه‌ سال‌ پیش‌ بوده‌ است‌.
 در ادامه به برخی از آثار و شاخص های انحطاط در جامعه آمریکا اشاره می کنیم
 بحران هویت
یکی از مشکلات عمده جامعه آمریکا به بحران هویت مربوط می‌شود. بسیاری از افرادی‌هایی که در آن کشور زندگی می‌کنند محیط پیرامونی خویش را گم کرده‌اند و چنین می‌پندارند که بی‌هدف هستند. نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و چه‌کار می‌کنند و به کجا می‌خواهند بروند. نظام هنجاری و ارزشی آمریکا از افراد، ماشین مکانیکی ساخته است. درحقیقت انسان در جامعه آمریکا به یک ماشین پیشرفته تبدیل گشته است.چرا که روح و معنویّت از او در نادیده‌انگاشتن نیاز فطریش به خداپرستی و معنویت سلب گردیده است.
بنجامین اسپاک، روان‌شناس معروف آمریکایی نیز با تحلیل وضعیت اجتماعی جامعه آمریکا این‌گونه نتیجه‌گیری می‌کند که: «جامعه ما به‌شدت از فقدان ارزش‌های معنوی رنج می‌‌برد.»
خلأ روحی، روانی و معنوی همواره سرمنشأ ناهنجاری‌ها و آسیب‌های فراوانی در جوامع انسانی بوده است. اما آثار ویرانگر آن در کشور آمریکا محسوس‌تر و گسترده‌تر و مخرب‌تر می‌باشد. بنابراعلام مراکز دولتی مبنی بر این که هر روز بر شمار جوانانی که به‌دلیل نداشتن هویّت به بیماری­های عصبی مبتلا می‌شوند و عدم تعادل روحی پیدا می‌کنند و متعاقب آن به انواع مواد مخدر معتاد می‌شوند افزوده می‌شود
فقر، نابرابری‌ و فروپاشی‌ طبقه‌ متوسط‌
تحولات‌ اقتصادی‌ سال‌های‌ اخیر در آمریکا در جهت‌ تشدید فاصله‌ بین‌ اقشار غنی‌ و فقیر بوده‌ است‌. هم‌ اکنون‌ طبقه‌ متوسط‌ متأثر از این‌ تحولات‌ در حال‌ تضعیف‌ و تبدیل‌ شدن‌ به‌ طبقه‌ فقیر است‌. این‌ پدیده‌ از سوی‌ مسؤولان‌ و رسانه‌های‌ آمریکا جدّی ‌گرفته‌ نشده‌ است‌. رسانه‌های‌ جمعی‌ ایالات‌ متحده‌ کمتر در خصوص‌ پدیده‌ فروپاشی ‌و محو طبقه‌ متوسط‌ جامعه‌ صحبت‌ می‌کنند. ولی‌ واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ جامعه‌ آمریکا به‌ سرعت‌ در حال‌ تبدیل‌ شدن‌ به‌ طبقه‌ فقیر است‌. زیرا گروهی که تعداد کمی‌ از مردم‌ را شامل می‌شوند با ثروت‌ باور نکردنی‌ بیشتر امکانات‌ کشور را در اختیار دارند؛ گروهی دیگر‌، طبقه‌ای‌ متوسط‌ از مردمی‌ معمولی‌ که‌ در اکثر موارد ساعت‌های ‌زیادی‌ را برای‌ حقوق‌ و مزایای‌ کمی‌ کار می‌کنند و گروه‌ سوم‌ که تعداد آن در حال‌ افزایش‌ است آمریکای‌هایی‌ هستند که‌ در فقر رقت‌باری‌ زندگی‌ می‌کنند و به‌ سوی‌ گرسنگی‌ و خیابان‌خوابی‌ پیش‌ می‌روند.
کمی‌ بیش‌ از پنج درصد مردم‌، بیش‌ از نصف‌ ثروت‌ را در اختیار داشته و در سال‌ 1998 آنها پنجاه و نه درصد از همه‌ ثروت‌ را در اختیار داشته­اند. به‌ عبارت‌ دیگر در سال‌1998 پنج‌ درصد مردم‌ ثروتی‌ بیش‌ از جمع‌ ثروت‌ نود و پنج درصد دیگر را داشتند. بیست درصد ثروتمندان‌ هشتاد درصد از کل‌ ثروت‌ را در اختیار داشته و در سال‌ 1998 همان‌ بیست درصد ثروتمندان، هشتاد و سه درصد از کل‌ ثروت‌ را داشتند.
 بیکاری‌
از اواخر قرن‌ نوزدهم‌ به‌ بعد هدف‌ عمده‌ سیاست‌های‌ آمریکا در خصوص ‌مسایل‌ اقتصادی‌ جذب‌ سرمایه‌، گسترش‌ کارخانجات‌، تولید و صادرات‌ بوده‌ است‌. اما به ‌دلیل‌ بکارگیری‌ روش‌های‌ غلط‌ (تدوین‌ قوانین‌ به‌ نفع‌ ثروتمندان‌ و به‌ ضرر فقرا و طبقه‌ متوسط‌‌) توسط‌ مسؤولان‌‌ ایالات‌ متحده‌ آمریکا و هم چنین کاهش ‌سرمایه‌گذاری‌ در آمریکا و جذب‌ سرمایه‌گذاری‌ توسط‌ کشورهایی‌ مثل‌ چین‌، ژاپن‌ و... باعث‌ شده‌ که‌ تعدادی‌ از شرکت‌های‌ آمریکا با رکود اقتصادی‌، ورشکستگی‌ و اخراج ‌کارکنان‌ مواجه‌ شوند.
طی‌ شش‌ ماهه‌ اول‌ سال‌ 2001 و بر اساس به‌ گزارش‌ مؤسسه‌ سرمایه‌گذاری‌ «چلنجر» شرکت‌های‌ آمریکایی‌ 77 هزار نفر از کارکنان‌ خود را اخراج‌ کرده‌اند. مدیر شرکت‌ «گرای‌ وکریسما» می‌گوید: «این‌ اخراج‌ها تا هم‌اکنون‌ نسبت‌ به‌ سال‌ دو هزار، سه‌ برابر شده‌ است‌. واکنش‌ شرکت‌ها ساده‌ است‌. وقتی‌ سفارشات ‌رشد معکوس‌ داشته‌ باشد آنها نیز امکان‌ پرداخت‌ دست­مزدها را ندارند و ترجیح‌ می‌دهند، کارکنان‌ خود را اخراج‌ کنند»
میزان‌ بیکاری‌ در ژانویه ‌سال‌ 2003 به‌ بالاترین‌ حد خود در نه‌ سال‌ گذشته‌ یعنی‌ 4/6 درصد رسیده‌ است‌. امروزه‌ 4/9 میلیون‌ بیکار در جامعه‌ آمریکا وجود دارد یعنی سه‌ میلیون‌ نفر بیشتر‌ از زمانی‌ که ‌بوش‌ به‌ ریاست‌ جمهوری‌ رسیده‌ است‌. از مارس‌ 2001 تاکنون‌ بیش‌ از 7/2 میلیون ‌شغل‌ در بخش‌ خصوصی‌ از بین‌ رفته‌ است، که‌ شامل‌ دو میلیون‌ شغل‌ با درآمد مناسب ‌تولیدی‌ یعنی‌ ده درصد از مشاغل ‌تولیدی ‌بوده ‌است‌.
جامعه آمریکا، جامعه ای است غیربومی که اکثریت جمعیت آن را مهاجرین، اروپاییان وتبعیدی ها تشکیل می دهند. نتیجه این تجمع ومهاجرت، باعث بوجود آمدن گروه ها وتشکل هایی است که بعضاً با نظام حکومتی ایالات متحده مخالفت می کنند. همچنین گروه ها و افراد دیگری نیز هستند که به دلیل خسارات روحی، روانی، مالی و ...که از ناحیه دولتمردان دیده اند، با انگیزه انتقام گیری یا ضدیت باروش ها و اقدامات آن ها با حکومت مرکزی درتعارض هستند و   درعمل نظام آمریکا را به چالش کشانده اند.
   گروههای فعال صهیونیستی
بر اساس آمار غیررسمی، نهصد سازمان صهیونیستی درآمریکا فعال هستند. لابی های صهیونیستی درآمریکا جهت تحت سیطره درآوردن نامزدهای ریاست جمهوری بهترین آن ها را انتخاب می کنند وسپس برنامه های آینده خود را دراختیار آن ها قرارمی دهند وبا اعمال نفوذ درانتخاب، زمینه های پیروزیشان را فراهم می آورند. این گروه ها که بسیارقدرتمند هستند، به دلیل نفوذی که درجلب آرای مردم دارند وکمک مالی که به نامزدهای انتخاباتی می کنند، طبیعتاً تاثیر زیادی درسیاست داخلی وخارجیآمریکا دارند. همچنین بیشترشرکت های چندملیتی به نحوی تحت حاکمیت، سلطه ونفوذ صهیونیست ها هستند.
دولت­مردان‌ حاکم‌ در جامعه‌ آمریکا در خصوص‌ برخورد با گروه­های‌ فعّال سیاسی‌ به‌ چند شیوه‌ عمل‌ می‌کنند. با برخی‌ از گروه­هایی‌ که‌ از پایگاه‌ اجتماعی‌ بالایی‌ برخوردار بوده‌ و می‌توانند نظام‌ سیاسی‌ آمریکا را با مشکل‌ مواجه‌ سازند همانند انجمن‌های‌ دموکراتیک‌ و دانشجویان‌ با خشونت‌ تمام‌ آنها را سرکوب‌ می‌کنند. با تعدادی‌ از گروه‌های‌ فرقه‌ای‌ مثل‌ «دیویدیان‌» برخورد حذفی‌ می‌کنند.
با بعضی‌ از گروه‌ها مثل‌ تشکّل‌های‌ مسلمانان‌ با آزار و اذیت‌ و تحقیر برخورد می‌کنند هم چنین با نفوذ در برخی‌ تشکّل‌ها‌ بخصوص‌ کارگری‌ ـ موجبات‌ ایجاد تفرقه‌ بین‌ آنها، تزلزل‌ در اهداف‌ و تغییر مسیر آنها را فراهم‌ می‌کنند و با تعدادی‌ از گروه‌ها و تشکّل‌هایی‌ که‌ ازقدرت‌ و نفوذ ویژه‌ای‌ برخوردار بوده‌ و هستند در صدد برآوردن‌ نظرات‌ و دیدگاه‌های‌ آنها می‌شوند.
  برخورد با شخصیت‌های‌ مطرح‌
دولت آمریکا با هر کس که در مقام اعتراض و مخالفت با سیاست‌های فزون‌خواهی آن قرار گیرد به شدت برخورد می‌کند و از هر شیوه و حتی حذف فیزیکی آن درنگ نمی‌کند. حال این فرد می‌خواهد روشن­فکر و تحصیل­کرده و یا از صاحب­منصبان پیشین و مخالفان اهداف و برنامه‌های فعلی و یا هر کس دیگری که باشد از دم تیغ و برخورد حاکمان در امان نیست. مثلا مارتین‌ لوتر کینگ‌ که از رهبر آزادی­خواهان‌ مخالف‌ جنگ‌ ویتنام‌ بود. طی‌ یک‌ سخنرانی‌ که ‌در شهر واشنگتن‌دی­سی‌ در خصوص‌ مخالفت‌ خود و هم فکرانش‌ ایراد کرد، دولت ‌آمریکا را بر آن‌ داشت‌ که‌ وی‌ را از سر راه‌ بردارند. در تاریخ‌ چهارم‌ آوریل‌ 1968مارتین‌ لوتر کینگ‌ به‌ طرز بسیار ماهرانه‌ و مشکوک‌ به‌ قتل‌ رسید. دولت­مردان‌ وقت‌ برای ‌این که‌ خود را از اعتراض‌ گسترده‌ سیاه‌پوستان‌ طرفدار مارتین‌ لوتر در امان‌ نگه‌ دارند طی‌ یک‌ برنامه‌ از قبل‌ طراحی‌ شده‌، فرد بی‌گناهی‌ به‌ نام‌ «جیمز ارل‌ ری‌» را دستگیر نمودند و با انجام‌ مراحل‌ فرمایشی‌ و صوری‌ محاکمه‌ وی‌ را مجرم اعلام‌ نمودند. جمیز تا آخرین‌ لحظات‌ عمر خود اظهار می‌داشت‌ که‌ بی‌‌گناه‌ است‌ و او مرتکب‌ چنین‌ جنایتی ‌نشده و حتی‌ پسر مارتین‌ لوتر اظهار داشته‌ که‌ جیمز در قتل‌ پدرش‌ هیچ‌گونه‌ نقشی‌ نداشته ‌است‌.
برخورد با گروه‌های‌ مذهبی‌ و فرهنگی‌
یکی‌ از شیوه‌های‌ برخورد حاکمان‌ رژیم‌ ایالات‌ متحده‌ با گروه‌ها و تشکّل‌های ‌فرهنگی‌ مذهبی‌ بر چسب‌ زدن‌ اتهام‌ تروریستی‌ به‌ اعضای‌ آن‌ گروه‌ است‌. از جمله‌ گروه‌های‌ مذهبی‌ و فرهنگی‌ فعّال در جامعه‌ آمریکا گروه‌ «نهضت‌ ملت‌ اسلام‌» است‌. این‌ گروه‌ که‌ طرفداران‌ زیادی‌ بین‌ سیاه‌ پوستان‌ مسلمان‌ آمریکا دارد می‌تواند به‌ عنوان ‌یک‌ تشکّل‌ منسجم‌ و دارای‌ سازمان‌ برای‌ دولت­مردان‌ چالش‌انگیز باشد. ادامه متن ...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات