نه روز پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر پرزیدنت جرج بوش در سخنرانی معروف خود در جمع اعضای کنگره به صراحت اعلام کرد که منابع نزاع جدید بین "جهان متمدن" و تروریسم را باید نه در مذهب و نه در فرهنگ، بلکه در ایدئولوژی سیاسی جستجو کرد. بوش با اشاره به شبکههای رادیکال تروریستها و دولتهای حامی آنان تحت عنوان "وارثان تمام ایدئولوژیهای خونریز قرن بیستم"، انگیزههای شوم تروریستها را اینگونه توصیف کرد: "با قربانی کردن حیات انسانی در راه خدمت به دیدگاههای تندروانه خویش و با رد هرگونه ارزشی بجز اراده معطوف به قدرت، تروریستها دنبالهروی راه فاشیسم، نازیسم و توتالیتاریاتیسم هستند. آنها این راه را تا آخر و تا رسیدن به نقطه پایانی آن در گورستان دروغهای بی ارزش تاریخ طی خواهند کرد".
دو نکته قابل توجه در سخنرانی بوش وجود دارد. اول آنکه رئیسجمهور با خودداری از هرگونه اشاره به ایدئولوژی کمونیستی، مصلح سیاسی را به اصول اخلاقی ترجیح داد؛ شاید به آن خاطر که باعث رنجش چین نشود. نکته دوم و مهمتر آنکه اشاره بوش به پیدایش یک ایدئولوژی تمامیتطلب جدید، در مخالفت با ایده "دنیای ایدئولوژیزدایی شده" قرار میگیرد که پس از سقوط شوروی بر فضای روشنفکری غرب حاکم بوده است. تز "پایان ایدئولوژی" که بیش از یک دهه قبل توسط نظریهپردازان اجتماعی از قبیل فرانسیس فوکویاما مطرح شده بود، بر این باور است که زوال مارکسیسم _ لنینیسم نشاندهنده نقطه پایانی تکامل ایدئولوژیک بشر است و این امر در از پا افتادگی کامل کلیه ایدئولوژیهای مطرح در برابر لیبرالیسم غربی نمایان است. فوکویاما به صراحت در "نظم جدید جهانی" سالهای 1990 اهمیتی برای بنیادگرایی در حال ظهور مذهبی و ناسیونالیزم قومی قائل نبود و پیشبینی میکرد که پیروزی جهانی "ایدههای غربی" روندی غیر قابل بازگشت است و گسترش فرهنگ مصرفی آن به چارگوشه عالم روندی توقفناپذیر.
تاکید بوش بر تداوم اهمیت ایدئولوژی همچنین در تقابل با نظریه معروف "برخورد تمدنها" قرار دارد که در اواسط دهه 1990 توسط ساموئل هانتینگتون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، مطرح شد. هانتینگتون با این استدلال که منبع بنیادین درگیری در نظام جدید جهانی نه ایدئولوژیک و نه اقتصادی، بلکه "فرهنگی" خواهد بود، هفت یا هشت "تمدن" مستقل را شناسایی کرد که از بین آنها نزاع بین تمدنهای "اسلام" و "غرب" بیش از همه مورد توجه قرار دارد. در حالی که به نظر میرسد این نظریه با اوضاع فعلی همخوانی دارد، اما سناریوی کلان برخورد فرهنگها و مذاهب دقیقا همان چیزی بود که پرزیدنت بوش آن را رد کرد. او تاکید کرد که دشمن جدید آمریکا اسلام نیست، بلکه "آنهاییاند که به نام الله دست به کار اهریمنی میزنند" و بدینگونه "نام الله را مورد بیحرمتی قرار میدهند". در واقع خود هانتینگتون اخیرا در مصاحبهای با یک روزنامه اذعان کرد که بحران فعلی با مدل او سازگار نیست زیرا به نظر میرسد که این بحران بر مبنای یک پارادایم گسترده تمدنی باشد، بلکه مبنای آن افکار سیاسی افراطی است که برخی مسلمانان آن را پذیرفتهاند. به بیان دیگر، ایدئولوژی همچنان سرزنده و برپاست.
با توجه به این نکته که ایدهها، ارزشها و اعتقادات ارتجاعی منبع نزاعهای عمده خواهند بود، من معتقدم که در حال حاضر ما شاهد آغاز یک مناقشه بر سر معنا و جهت جهانی شدن هستیم. اگر تروریزم جهانی یکی از جناحهای افراطی این مناقشه باشد، جهانگرایی نئولیبرالی نمایانگر طرف مقابل خواهد بود. در اینجا قصد من این است که ایدهها و افکار عمده طرف دوم را واکاوی کنم.
در آغاز قرن جدید بیان این نکته که ما امروزه در عصر جهانی شدن زندگی میکنیم به امری کلیشهای تبدیل شده است. گرچه ممکن است جهانی شدن پدیده کاملا جدیدی نباشد، اما مرحله کنونی جهانی شدن را میتوان به عنوان "فشردگی بیسابقه زمانی و مکانی" تعریف کرد که در تشدید فوقالعاده روابط و وابستگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در مقیاس جهانی نمودار شده است. اما همه کس جهانی شدن را به یک شکل تجربه نمیکند. در واقع، افرادی که در نقاط مختلف جهان میزیند، به اشکال مختلف تحتتاثیر این تحولات شگرف در ساختارهای اجتماعی و قلمروهای فرهنگی قرار میگیرند. به نظر میرسد که جهانی شدن برای اندکی از افراد ثروتها و موقعیتهای بیشماری ایجاد میکند و در همان حال بسیاری را گرفتار منجلاب فقر و یاس میسازد.
تعبیراتی که عموما در باب منشا، جهت و معنای این تغییرات عمیق اجتماعی صورت میگیرند، به طرز نامتناسبی در تسخیر مجموعهای قدرتمند از نیروهای اجتماعی است که عمدتا در کشورهای شمال مستقر شدهاند. مدیران شرکتها، مقامات اجرایی شرکتهای بزرگ فراملی، لابیگران شرکتها، اصحاب مطبوعات و کارشناسان روابط عمومی، روشنفکران دارای مخاطب عام، دیوانسالاران دولتی و سیاستمداران همگی در حال ایفای نقش حامیان عمده جهانگرایی _ ایدئولوژی غالب در دوران ما _ هستند. این جهانگرایان از طریق انباشتن ذهن مردم با تصاویری آرمانگرایانه از یک بازار آزاد مصرفی جهانی، واقعیت اجتماعی را تحریف کرده، منافع قدرت خود را مشروع جلوه داده و به پیش برده و به هویتهای فردی و جمعی شکل میبخشند. به منظور تحلیل اینگونه مانورهای ایدئولوژیک، بایستی بین دو مفهوم جهانگرایی _ یعنی یک ایدئولوژی نئولیبرالی در مورد بازار با منشا انگلو _ امریکن که هنجارها، ارزشها و معانی خاصی را به جهانی شدن نسبت میدهد _ و جهانی شدن _ یعنی مجموعهای از فرآیندهای اجتماعی که بوسیله شارحان مختلف به شیوههای مختلف و اغلب متضاد تعریف و توصیف میشود _ تمایز قایل شویم.
جهانگرایان منابع قابل توجه خود را در جهت متقاعد کردن عموم مردم در مورد مزایای آزادسازی بازارها بسیج کردهاند. مزایایی چون افزایش استانداردهای زندگی در سطح جهانی، کارآمدی اقتصادی، آزادی فردی و مردمسالاری، و پیشرفت بیسابقه فناوری. جهانگرایان "آزاد کردن" بازار از قید محدودیتهای اجتماعی از طریق خصویسازی شرکتهای دولتی، حذف نظارت دولت بر تجارب و صنعت، کاهش نرخ مالیاتها، کاهش هزینههای عمومی و تداوم کنترل دقیق بر کار سازمان یافته را نوید میدهند. جهانگرایان نئولیبرال با الهام از آرمان شهر لیبرالی "بازار خود _ تنظیم (self _ regulating market)" ، ایدهآلهای شگفت قرن نوزدهمی خود را با گفتمان رایج جهانی شدن پیوند زدهاند. بدینگونه، جهانگرایی یک بستهبندی مجدد در مقیاس کلان است؛ ریختن شراب فلسفی کهنه در بطریهای ایدئولوژیک جدید.
دهها مجله، ژورنال، روزنامه و رسانه الکترونیکی به طور مرتب خوانندههای خود را با ادعاهای جهانگرایان تغذیه میکنند. برای مثال، مجله بیزنس و یک (Business Week) اخیرا موضوع اصلی یک شماره خود را به جهانی شدن اختصاص داد. در گزارش این مجله، از جمله آمده است: "نزدیک به یک دهه است که رهبران سیاسی و بازرگانی آمریکایی تلاش میکنند تا مردم را در مورد منافع جهانی شدن متقاعد کنند". نویسنده مقاله با نقل نتایج یک نظرسنجی ملی در مورد جهانی شدن که در آوریل 2000 صورت گرفته است، گزارش میدهد که در حدود شصتوپنج درصد از پاسخگویان بر این عقیده بودهاند که جهانی شدن "چیز خوبی" است. در عین حال، نزدیک به هفتاد درصد از مصاحبهشوندگان معتقد بودهاند که توافقنامههای تجارب آزاد با کشورهایی که نرخ دستمزد در آنها پایین است، مسئول پایین آمدن نرخ دستمزدها در ایالات متحده است. نویسنده در آخر با لحنی نسبتا ستیزهجویانه به سیاستمداران و رهبران آمریکایی هشدار میدهد که باید در برجسته ساختن منافع و مزایای جهانی شدن کارآیی بیشتری از خود نشان دهند. او ادعا میکند که افزایش ترس عمومی از جهانی شدن ممکن است باعث یک واکنش خشونتآمیز شود که سلامتی اقتصاد جهانی و "آرمان تجارت آزاد" را به مخاطره میاندازد. (1)
به این نکته توجه کنید که نویسنده به راحتی میپذیرد که رهبران سیاسی و اقتصادی دارند در واقع تفسیر دلخواه خود از جهانی شدن را به عموم مردم میباورانند. در واقع، گفتمان جهانی شدن خود به شکل یک کالای بسیار مهم درآمده است که باید به مصرف عموم برسد. تصمیمگیرندگان نئولیبرال به متخصصانی در پنهان کردن مقاصد سیاسی خود در پوششهایی جذاب تبدیل شدهاند. در واقع، تحقق یک نظام بازار جهانی مشروط به برساختن استدلالات و پندارههایی است که جهانی شدن را به شکلی مثبت به تصویب بکشند. من با تحلیل تعداد بیشماری از اظهارات، سخنرانیها و نوشتههای پرنفوذترین حامیان جهانگرایی، پنج مدعای ایدئولوژیک اصلی را که در گفتمان جهانگرایان دائما به چشم میخورند شناسایی کردهام.
ادعای شماره 1: جهانی شدن
به معنای آزادسازی و یکپارچگی جهانی بازارهاست
این ادعا در آرمان نئولیبرالی بازار خود _ تنظیم به مثابه مبنای هنجاری نظم جهانی آتی ریشه دارد. میتوان در روزنامهها و مجلات پرمخاطب اظهارات بیشماری را یافت که با آغوش باز از "آزادسازی" بازارها استقبال میکنند. اظهارنظر ذیل را که اخیرا در یکی از شمارههای مجله بیزنس ویک (Business Week) به چاپ رسیده است در نظر بگیرید: "جهانی شدن به معنای پیروز شدن بازارها بر دولت است. هم موافقان و هم مخالفان جهانی شدن میپذیرند که نیروی بزرگ و پیشبرنده دوران امروز بازارها هستند که کمکم دارند نقش دولتها را بر عهده میگیرند. واقعیت این است که به نسبت اقتصاد، ابعاد حکومت در همه جا رو به کاهش است." جان اسپیرو، معاون وزیر امور خارجه در زمان کلینتون، این اظهارنظر را تایید میکند: "یکی از نقشهای دولت این است که از سر راه کنار برود؛ یعنی موانع را از سر راه جریان آزاد کالاها، خدمات و سرمایه بردارد." پیتر مارتین، روزنامهنگار انگلیسی، معتقد است که: "اقتصاد لیبرالی بازار ماهیتا جهانی است. این اقتصاد نقطه اوج تلاشهای بشری است. ما باید به این موضوع افتخار کنیم که به وسیله تلاشها و آرایمان _ چه بصورت فردی و چه بصورت جمعی _ به ساخته شدن آن کمک کردهایم."(2)
نکته مهمتر آنکه اینگونه دیدگاههای جهانگرایانه، آزادسازی و یکپارچه شدن جهانی بازارها را پدیدهای "طبیعی" معرفی میکنند که آزادی فردی و پیشرفت مادی در جهان را ارتقاء میدهد. جهانگرایان با "حقیقت" جلوه دادن چیزی که در واقع یک ابتکار سیاسی محتمل الوقوع است، در جستجوی متقاعد کردن مردم نسبت به این امر هستند که برداشت نئولیبرالی آنها از جهانی شدن نشانگر یک تشخیص "عینی" و یا حداقل طبیعی است. مطمئنا نئولیبرالها برخی شواهد تجربی در مورد روند فعلی آزادسازی بازارها ارائه میکنند. اما آیا واقعا توسعه اصول بازار به دلیل ارتباط درونی و ذاتی بین جهانی شدن و توسعه بازارها است؟ یا اینکه گسترش آنها به این دلیل است که گفتمان جهانگرایی دقیقا به پیدایش همان شرایطی کمک میکند که ادعای تحلیل آن را دارد؟ در اغلب موارد، جهانگرایان از قدرت سیاسی و استدلالی خود برای شکل دادن به جهان بر طبق فرمول ایدئولوژیک خود استفاده میکنند: آزادسازی + یکپارچه شدن بازارها = جهانی شدن.
ادعای شماره 2: جهانی شدن غیرقابل اجتناب و بازگشتناپذیر است
در نگاه اول به نظر میرسد که ایده اجتنابناپذیر بودن جهانی شدن تناسب اندکی با ایدئولوژیای دارد که بر مبنای قواعد نئولیبرالی بنا شده است. هر چه باشد، در سراسر قرن بیستم لیبرالها و محافظهکاران به طور مداوم از مارکسیستها به دلیل ادعاهای جبرگرایانه آنها، که آزادی عاملیت انسانی را زیر سوال برده و قابلیت فاکتورهای غیراقتصادی در شکل دادن به واقعیت اجتماعی را دست کم میگیرد، انتقاد کردهاند. با این حال، خود جهانگرایان نیز به یک روایت مشابه تک _ علتی و اقتصادی مبتنی بر اجتنابناپذیری تاریخی تکیه میکنند. طبق تعبیر جهانگرایان، جهانی شدن نتیجه توسعه نیروهای بازگشتناپذیر بازار است که تحت هدایت فناوری بوده و یکپارچه شدن اقتصادهای ملی را امری اجتنابناپذیر میسازد. حامیان مختلف ایدئولوژی جهانگرایی، پیام اجتنابناپذیر بودن جهانی شدن را به اشکال مختلف اما هماهنگ به مردم میباورانند.
برای مثال، بیل کلینتون، رئیسجمهور پیشین آمریکا، در موارد متعددی عنوان میکرد که "امروزه ما باید منطق بی چون و چرای جهانی شدن را بپذیریم. این واقعیت را که هر چیزی، از قدرت اقتصادی ما گرفته تا امنیت شهرها و سلامت شهروندانمان، به حوادثی بستگی دارد که تنها در درون مرزهای ما اتفاق نمیافتند و در آن سوی دنیا رخ میدهند. ... جهانی شدن بازگشتناپذیر است و سیاستهای حمایتی فقط وضع را بدتر میکنند." به همین شکل، فردریک اسمیت، مدیر عامل شرکت فدکس (FedEx Corporation) تاکید میکند که: "جهانی شدن امری اجتنابناپذیر، محتوم و در حال شتاب گرفتن است. مهم نیست که شما از آن خوشتان میآید یا نه. جهانی شدن دارد اتفاق میافتد و اتفاق خواهد افتاد." توماس فریدمن، گزارشگر نیویورک تایمز، نیز به نتیجهگیری مشابهی میرسد: "وارونه کردن روند جهانی شدن امری بسیار دشوار است، زیرا جهانی شدن هم به واسطه خواست قدرتمند افراد بشر به داشتن استانداردهای بهتر زندگی به پیش میرود و هم به واسطه فناوریهای بسیار قدرتمندی که هر روز ما را بیش از پیش به یکدیگر پیوند میدهند؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم." نخبگان نئولیبرال در کشورهای غیر غربی نیز واژگان رایج جهانگرایان در مورد اجتنابناپذیر بودن جهانی شدن را تکرار میکنند. مثلا راهول باجاج، یکی از صنعتگران پیشروی هندی، معتقد است که: "اکنون ما در اقتصاد هند به آزادسازی و حذف نظارت دولتی بسیار بیشتری نیاز داریم. هیچ بازرگان با منطقی در هند با این مساله مخالف نیست. ... جهانی شدن اجتنابناپذیر است. هیچ جایگزین بهتری وجود ندارد." مانوئل ویلار، سخنگوی مجلس فیلیپین، با این حرف موافق است: "بی شک نمیتوانیم به سادگی فرآیند جهانی شدن را نادیده بگیریم. جهانی شدن یک واقعیت دنیای مدرن و فرآیندی بازگشتناپذیر است".(3)
ترسیم جهانی شدن به مثابه نوعی نیروی طبیعی، مانند آب و هوا یا جاذبه، کار طرفداران جهانگرایی را در متقاعد کردن مردم مبنی بر اینکه اگر میخواهند زنده بمانند و به موفقیت برسند باید به قواعد بازار تن بدهند، آسانتر میکند. از این رو، ادعای اجتنابناپذیر بودن جهانی شدن باعث سیاستزدایی از گفتمان عمومی در باب جهانی شدن میشود. سیاستهای نئولیبرالی در جایگاه بالاتری نسبت به امور سیاسی قرار میگیرند، زیرا تصور میشود که این سیاستها صرفا چیزهایی را اجرا میکنند که به وسیله طبیعت مقدر شده است. معنای تلویحی این امر آن است که مردم در عوض عمل کردن براساس یک سلسله انتخابها، باید صرفا اجراکننده قوانین بازار جهانی باشند که خواهان حذف کنترلهای دولتی است. در قبال حرکات طبیعی نیروهای اقتصادی یا فناورانه کاری نمیتوان انجام داد؛ لذا گروههای سیاسی باید تسلیم شده و سعی کنند در یک موقعیت غیرقابل تغییر بهترین نتیجه را کسب کنند. مقاومت امری غیر طبیعی، نابخردانه و خطرناک خواهد بود.
ایده غیرقابل اجتناب بودن جهانی شدن همچنین متقاعد کردن عموم برای "سهیم شدن در مصائب جهانی شدن" را آسانتر میسازد و لذا حامی بهانهای است که اغلب مورد استفاده سیاستمداران نئولیبرال قرار میگیرد: "این بازار بود که ما را مجبور به قطع برنامههای [رفاه] اجتماعی کرد." همانگونه که رومان هرتسوگ، رئیسجمهور آلمان، در یک درخواست از طریق تلویزیون ملی عنوان کرد: "فشار غیرقابل مقاومت نیروهای جهانی" اقتضا میکند "که هر کس چیزهایی را قربانی کند."(4) مطمئنا پرزیدنت هرتسوگ هیچگاه مشخص نکردند که چه نوع از خودگذشتگیهایی در انتظار سهامداران بزرگ و مدیران اجرایی شرکتهاست. موارد اخیر نشان میدهند که به احتمال بسیار زیاد، قسمت عمده این از خودگذشتگیها باید از سوی کارگران و کارمندانی صورت گیرد که مشاغل یا مزایای اجتماعیشان را در نتیجه سیاستهای تجاری نئولیبرالی یا روشهای افزایش سود موسوم به "کوچک کردن اندازه شرکتها" از دست میدهند.
نکته آخر اینکه این ادعا که جهانی شدن غیرقابل اجتناب و مقاومتناپذیر است، در درون یک گفتمان تکاملی بزرگتر صورت میگیرد که موقعیتی ممتاز را به برخی از کشورهایی که در خط مقدم "آزادسازی" بازارها از کنترل سیاسی قرار دارند، نسبت میدهد. مثلا فرانسیس فوکویاما بر این نکته پافشاری میکند که جهانی شدن حسن تعبیری است که از روند غیرقابل بازگشت آمریکایی شدن صورت میگیرد: "من فکر میکنم که [جهانی شدن] باید در واقع آمریکایی شدن باشد. چون از برخی جنبهها، آمریکا پیشرفتهترین جامعه سرمایهداری در جهان امروز است و لذا نهادهای آن نمایشگر توسعه منطقی نیروهای بازار هستند. بنابراین، اگر این نیروهای بازار هستند که جهانی شدن را هدایت میکنند، پس آمریکایی شدن به شکل اجتنابناپذیری جهانی شدن را همراهی خواهد کرد."(5)
اینگونه است که به نظر میرسد که نیروهای جهانگرا در پی احیای پارادایم قرن نوزدهمی پیشگامی انگلو _ آمریکنها هستند که توسط کسانی چون هربرت اسپنسر و ویلیام گراهام سامنر تبلیغ میشد. مولفههای اصلی لیبرالیسم کلاسیک بازار تماما در جهانگرایی حاضرند. میتوانیم قوانین تغییرناپذیر طبیعی مورد پسند تمدن غربی، مدل اقتصادی خود _ تنظیم بازار رقابت کامل، مزایای تجارت آزاد، معایب دخالت دولت، اصل اقتصاد آزاد و فرآیند غیرقابل بازگشت تکاملی را که منجر به بقای اصلح میشود در آن مشاهده کنیم.
ادعای شماره 3: هیچکس مسئول جهانی شدن نیست
زبان جبرگرایانه جهانگرایی مزیت کلامی دیگری نیز دارد. اگر بپذیریم که قوانین طبیعی بازار هستند که باعث مقدر شدن یک روند تاریخی نئولیبرالی شدهاند، پس جهانی شدن منعکسکننده خواستهای هیچ طبقه یا گروهی نیست. در این صورت، جهانگرایان صرفا مجری دستورات یک نیروی عالی و فوق طبیعی هستند. در نتیجه، بازارها و فناوری مسئول جهانی شدن هستند و نه افراد. برخی کنشهای انسانی میتوانند جهانی شدن را شتاب بخشیده و یا به تاخیر بیندازند؛ ولی در مورد آخر (به قول فردریش انگلس) دست ناپیدای بازار همواره منطق برتر خود را نشان خواهد داد.
بدینگونه، پل کراگمان اقتصاددان معتقد است که "بسیاری از چپگرایان بازار جهانی را دوست ندارند، زیرا مظهر چیزی است که آنها به طور کلی در مورد بازارها از آن بیزارند: این حقیقت که هیچکس مسئول نیست. و حقیقت آن است که این دست نامرئی اغلب بازارهای داخلی را نیز کنترل میکند؛ واقعیتی که به نظر میرسد اکثر آمریکاییها آن را به عنوان یک حقیقت زندگی پذیرفتهاند". روبرت هورمانس، نایب رئیس شرکت گلدمن ساکس اینترنشنال، با این مساله موافق است: "زیبایی بزرگ جهانی شدن این است که هیچکس کنترل کننده آن نیست. زیبایی بزرگ جهانی شدن این است که توسط هیچ فرد، هیچ دولت یا هیچ نهادی کنترل نمیشود."(6)
اما هومانس فقط به یک معنا درست گفته است. در واقع، این امر که هیچ توطئه آگاهانهای بوسیله یک نیروی اهریمنی خاصی در حال اجرا شدن نیست، به این معنا نیست که هیچکس کنترل جهانی شدن را به دست ندارد. آزادسازی و یکپارچه شدن بازارهای جهانی در خارج از حوزه انتخاب انسانی رخ نمیدهد. انتخاب جهانگرایان در یکپارچه کردن بازارهای جهانی و حذف مقررات دولتی، هم باعث تولید و هم باعث تداوم مناسبات نابرابر قدرت میشود. نهادهای بینالمللی مانند سازمان تجارت جهانی، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی با برخورداری از پشتوانه کشورهای قدرتمند نیمکره شمالی، از موقعیت ممتاز تصویب و اعمال قونین حاکم بر اقتصاد جهانی برخوردارند. در عوض اعطای وامهای بسیار ضروری به کشورهای در حال توسعه، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی خواستار اجرای سیاستهای نئولیبرالیای میشوند که به پیشبرد منافع مادی جهان اول کمک میکند.
بعلاوه، اگر هیچ کس جهانی شدن را کنترل نمیکند، پس چرا جهانگرایانی همانند ساموئل برگر، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا، اینگونه میکوشند تا مخاطبان خود را قانع سازند که ایالات متحده بایستی به "مشارکت فعالانهتر در شکلدهی به جهانی شدن بپردازد"؟(7) پاسخ آشکار است: این ادعا که جهانی شدن رهبر ندارد، منعکسکننده واقعیت نیست. بلکه این ادعا در خدمت سیاستهای نئولیبرالی در دفاع و گسترش هژمونی کشورهای شمال است. همانند ادعای اجتنابناپذیر بودن تاریخی جهانی شدن، این ادعا که هیچکس مسئول [جهانی شدن] نیست نیز میکوشد تا از گفتمان عمومی در این موضوع سیاستزدایی کرده و بدین شکل جنبش ضدجهانی شدن را منفعل سازد. زبان جبرگرایانه پیشرفتهای فناورانه، که تحت هدایت قوانین غیرقابل کنترل است، موضوعات سیاسی را به مسایل علمی و صرفا اجرایی تبدیل میکند. وقتی اغلب مردم تصور جهانگرایانه جهانی شدن به مثابه غول عظیمی که خود مسیر خود را انتخاب میکند پذیرفتند، آنگاه به چالش کشیدن سیاستهای نئولیبرالی بسیار دشوار میشود. وقتی که مردم عادی دیگر امکان انتخاب از بین وضعیتهای مختلف اجتماعی را باور نداشته باشند، جهانگرایی حتی از قدرت بیشتری در شکل دادن به هویتهای مصرفگرای منفعل برخوردار خواهد شد.
ادعای شماره 4: جهانی شدن به نفع همه است
این ادعا دقیقا در هسته مرکزی جهانگرایی قرار دارد، زیرا در برابر این سوال هنجاری بسیار مهم که آیا جهانی شدن را باید یک چیز "خوب" در نظر گرفت یا نه، پاسخی مثبت و تاییدکننده قرار میدهد. برای مثال، رابرت پین، وزیر خزانهداری سابق آمریکا، معتقد است که تجارت آزاد و بازارهای باز تامینکننده "بهترین چشمانداز برای ایجاد شغل، تحریک رشد اقتصادی و بالا بردن استانداردهای زندگی در ایالات متحده و سراسر جهان" است. دنیس فرونینگ، تحلیلگر سیاستهای تجاری در مرکز تجارت بینالمللی، معتقد است که "جوامعی که آزادسازی اقتصادی را تقویت میکنند، دینامیسمهای خاص خود را بوجود آورده و با تقویت شکوفایی و رونق اقتصادی باعث بهرهمند شدن کلیه شهروندان خود میشوند". آلن گرین اسپن، رئیس هیئت مدیره بانک مرکزی آمریکا، تاکید میکند که "شکی نیست که تغییرات فوقالعاده در مالیه جهانی، در کل در خدمت تسهیل پیشرفتهای چشمگیر در ساختارهای اجتماعی و استانداردهای زندگی در سراسر جهان بوده است."(8)
اما در مورد مدارک قاطعی که نشان میدهند که اختلاف درآمد میان ملتها در دورههای اخیر با سرعتی بیش از گذشته در حال افزایش بوده است، چه میتوان گفت؟ جستجوی جهانی در تعقیب منافع اقتصادی، در واقع برخورداری افراد فقیر از فناوری و ابداعات فنی را مشکلتر میسازد. مثال ذیل را در نظر بگیرید: گروهی از دانشمندان آمریکایی اخیرا اعلام کردند که جهانی شدن اقتصادی میتواند بزرگترین تهدید نسبت به جلوگیری از گسترش بیماریهای انگلی در کشورهای واقع در جنوب صحرای آفریقا باشد. آنها خاطرنشان کردند که شرکتهای داروسازی آمریکایی در حال توقف تولید داروهای ضد انگل هستند زیرا کشورهای در حال توسعه توانایی خرید آنها را ندارند. شرکت آمریکایی تولیدکننده داروی ضد بیلهارژا (یک بیماری انگلی که آسیب جدی به ششها وارد میکند) با وجود اینکه گمان میرود این بیماری بیش از 200 میلیون نفر را در سراسر جهان تهدید میکند، تولید این دارو را به خاطر کاهش سود قطع کرده است. داروی دیگری که برای مبارزه با آسیبهای ناشی از کرم کبد به مصرف میرسد، از سال 1979 به بعد به تولید نمیرسد زیرا مشتریان آن در جهان سوم دارای "قدرت خرید" کافی نیستند.(9)
در حالی که جهانگرایان عموما وجود الگوهای توزیع نامتعادل در سطح جهانی را میپذیرند، معذلک تاکید میکنند که در نهایت خود بازار این "بیقاعدگیها" را تصحیح خواهد کرد. به نظر جان میهان، مدیر مجمع اوراق بهادار عمومی در ایالات متحده، این "اختلالات مرحلهای" در کوتاهمدت "ضروری" هستند؛ اما در نهایت جای خود را به "پیشرفتهایی عظیم در بهرهوری" خواهند داد.(10) جهانگرایانی که از مسیر ترسیم جهانی شدن به عنوان فرآیندی به نفع همگان منحرف شوند، باید عواقب انتقاد خود را تحمل کنند. به عنوان مثال، ژوزف استیگلیتز، برنده جایزه نوبل و اقتصاددان ارشد سابق بانک جهانی، به دلیل انتقاد از سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی نهادی که در آن به کار مشغول بود، مورد حملات شدید قرار گرفت. او استدلال میکرد که برنامههای تعدیل ساختاری که از سوی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به کشورهای در حال توسعه تحمیل میشوند، اغلب نتایج فاجعهآمیزی به دنبال دارند. او همچنین متذکر میشد که "ایدئولوگهای بازار" از بحران اقتصادی سالهای 98 _ 1997 در آسیای [جنوب شرقی] به منظور بیاعتبار کردن دخالت دولت در اقتصاد، و به منظور ترغیب به آزادسازی بیشتر بازارها بهره بردهاند. در اواخر سال 1999 استیگلیتز مجبور به استعفا و کنارهگیری از پست خود شد. پنج ماه بعد قرارداد مشاورهای او با بانک جهانی لغو شد.(11)
ادعای شماره 5: جهانی شدن باعث پیشبرد توسعه مردمسالاری در جهان میشود
این ادعای جهانگرایان ریشه در این اعتقاد نئولیبرالی دارد که بازارهای آزاد و مردمسالاری با هم مترادفاند. سازگاری این دو مفهوم، که به کرات به عنوان بخشی از "دانستههای عام" مورد تایید قرار میگیرد، غالبا در گفتمان عمومی به چالش کشیده نمیشود. بارزترین راهکاری که از طریق آن نئولیبرالها حمایت عمومی را در معادل قرار دادن دو مفهوم مردمسالاری و بازار به دست میآورند، از طریق تخطئه "سوسیالیزم" است.
در اواخر سالهای 1970 سوسیالیستها نقدی جدی به ماهیت نخبهگرایانه و طبقه _ محور لیبرال دموکراسی وارد کردند که، از نظر آنان، فاش میکرد که جوامع سرمایهداری نتوانستهاند به صورتی اساسی به مردمسالاری دست پیدا کنند. اما با سقوط کمونیسم در اروپای شرقی در سال 1989، تفوق ایدئولوژیکی اساسا جا به جا شده و در اختیار مدافعان یک دیدگاه نئولیبرالی قرار گرفت که بر رابطه بین آزادسازی اقتصاد و پیدایش رژیمهای سیاسی مردمسالار تاکید میکردند.
برای مثال، فرانسیس فوکویاما معتقد است که یک همبستگی آشکار بین سطح توسعه اقتصادی و میزان موفقیت مردمسالاری در یک کشور وجود دارد. گرچه جهانی شدن و توسعه سرمایه به طور خودکار باعث شکلگیری مردمسالاری نمیشوند، اما "سطح توسعه اقتصادی ناشی از جهانی شدن منجر به پیدایش جوامع مدنی پیچیدهای میشود که دارای یک طبقه متوسط قدرتمندند. همین طبقه و ساختار اجتماعی است که تسهیلکننده شکلگیری مردمسالاری است." هیلاری کلینتون، سناتور آمریکایی، با تمجید از تحولات اقتصادی کشورهای اروپای شرقی در روی آوردن به اقتصاد سرمایهداری، استدلال میکند که پیدایش مشاغل و مراکز خرید جدید در کشورهای کمونیستی سابق را باید به مثابه "رکن اصلی مردمسالاری" در نظر گرفت.(12)
چنین استدلالی ناشی از نوعی برداشت از مردمسالاری است که تاکید آن بر روندهای رسمی، همچون رای دادن، به بهای نادیده گرفتن مشارکت مستقیم اکثر افراد در تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی است. این تعریف "ابکی" از مردمسالاری بخشی از چیزی است که ویلیام رابینسون آن را پروژه سیاسی مورد حمایت آمریکا برای "توسعه چندسالاری" (polyarchy) در کشورهای جنوب میداند. چندسالاری به یک مدل نخبهگرایانه و محدود از مردمسالاری "کم عمق" بازار اشاره میکند که نوعا مشارکت دموکراتیک را به رای دادن در انتخابات محدود میکند. این نوع رژیم تضمینکننده این امر است که کسانی که برای حکومت انتخاب میشوند، از فشارهای مردمی در امان بوده و میتوانند به نحوی کارآمد به امر حکومت بپردازند"(13)
به علاوه، این ادعای جهانگرایان که جهانی شدن باعث پیشبرد توسعه مردمسالاری در جهان میشود، باید بتواند پاسخگوی شواهدی که عکس این موضوع را نشان میدهند باشد. حتی رسانههایی که به شکلی وفادارانه شعار جهانگرایی را ترویج میکنند، بعضا اذعان میکنند که شرکتهای فرا _ ملی بزرگ اغلب در آن دسته از کشورهای در حال توسعه سرمایهگذاری میکنند که از لحاظ حقوق سیاسی و استانداردهای آزادی مدنی عموما پذیرفته شده، "آزاد" به شمار نمیروند. روزنامه محافظهکار شیکاگو تریبیون اخیرا گزارشی را به نقل از سرویس اطلاعات اقتصادی جدید به چاپ رساند که حاکی از آن بود که کشورهای مردمسالار در حال واگذار کردن مسابقه بر سر بازارهای صادرات آمریکایی و سرمایهگذاریهای خارجی آمریکا هستند. در سال 1989 بیش از نیمی از کل واردات آمریکا از کشورهای جنوب، از کشورهای مردمسالار صورت میگرفت. "این روند همچنان در حال افزایش است. در حالی که بیش از نیمی از کشورهای دنیا مردمسالاری را پذیرفتهاند، به نظر میرسد که بازرگانان آمریکایی کشورهای دیکتاتوری را ترجیح میدهند."(14) چرا سرمایهگذاران قدرتمند در کشورهای شمال دست به چنین تصمیمگیریهای اقتصادیای میزنند؟ یکی از دلایل این امر آن است که میزان دستمزدها در رژیمهای اقتدارگرا پایینتر از کشورهای مردمسالار است و این امر باعث ایجاد نوعی مزیت مالی برای مشاغل تجاری واقع در کشورهای تحت سلطه دیکتاتورها ایجاد میکند تا بتوانند محصولات خود را در خارج از کشور به فروش برسانند. به علاوه، عدم وجود اتحادیههای کارگری و مقررات سهل و آسان زیست _ محیطی باعث توانایی رژیمهای اقتدارگرا در جذب سرمایههای خارجی میشود.
نتیجهگیری
پنج مدعای اصلی جهانگرایی، مبنای یک رژیم استدلالی مسلط را تشکیل میدهند که به فرآیند جهانی شدن معنایی عمومی میدهد. با این حال، همانطور که حملات تروریستی یازده سپتامبر و اعتراضات گسترده بر ضد جهانی شدن، از سیاتل تا جنوآ، نشان دادهاند، گسترش این روایت ریشه گرفته در بازار با مقاومتهای قابل توجهی روبرو شده است. چالشگرایان ایدئولوژیک، متشکل از چپگرایان سیاسی (بینالمللگرایان، عدالتگرایان) و راست سیاسی (ناسیونالیستها و طرفداران سیاستهای حمایتی) شروع به بسیج نیروهای مفهومی و سیاسی خود کردهاند. دهه نخستین قرن بیستویکم هیچ نشانی از محکوم بودن افراد به کسالت روشنفکرانه ناشی از زیستن در دنیایی بدون ایدئولوژی ندارد، و به سرعت دارد به میدان نبرد ایدئولوژیهای مخالف تبدیل میشود. به نظر میرسد که تقابل نیروهای جهانگرایی با مخالفان ضد جهانی شدن ادامه خواهد یافت و هر طرف سعی خواهد کرد تا مسایل موردنظر خود را در اذهان عمومی مطرح کند.
با این حال، مهم است که به خاطر داشته باشیم که جهانی شدن فرآیندی در حال آغاز است و به تدریج منجر به شرایط جهانی زیستن میشود که کیفیات و ویژگیهای نهایی آن به هیچوجه تعیین شده و مشخص نیست. جهانی شدن الزاما نباید به معنا یا صورتی باشد که جهانگرایان به آن معتقدند. اما در عین حال، چنین نگرشی نسبت به جهانگرایی را نباید به مثابه رد کامل جهانی شدن تعبیر کرد. باید از این حقیقت که دنیا دارد تبدیل به جایی یکپارچهتر و مرتبطتر میشود خوشنود باشیم. باید از دگرگونیهای پیشرونده ساختارهای اجتماعی استقبال کرد؛ مشروط بر اینکه مدرنیته و توسعه علم و فناوری و دوشادوش اشکال کاملتری از آزادی و عدالت بر کلیه افراد بشر و نیز حمایتی کارآمدتر از محیط زیست جهانی به پیش روند. وظیفه نظریهپردازان انتقادی جهانی شدن این نیست که جهانی شدن را به باد انتقاد بگیرند، بلکه آنه باید تحلیل و نقدی اندیشمندانه از جهانگرایی ارائه کنند.
در واقع، تحلیل جهانی شدن به صورتی که گویی این فرآیند صرفا نتیجه فرآیندهای عینی و مادی "خارجی" است، ناکافی به نظر میرسد. جهانی شدن همچنین دارای ابعاد هنجاری و ایدئولوژیکی مهمی است که همیشه بخشی از فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی هستند. لذا ما باید دینامیکهای زمانه خود را، حداقل تا حدی، نتیجه تعامل ظریف ایدهها، ارزشها و اعتقادات بدانیم. همانگونه که حوادث یازده سپتامبر نشان دادند، ناظران آکادمیک پدیده جهانی شدن به سختی میتوانند خود را از نبرد ایدئولوژیک بر سر معانی و جهت این پدیده دور نگاه دارند. به نظر من، جهانگرایی از لحاظ اخلاقی تداوم نخواهد داشت زیرا به طور معمول، روابط خودخواهانه بازار را بر روابط اجتماعی که با در نظر گرفتن دیگران صورت میگیرند، مرجع میداند. در واقع، بواسطه سیاستهای افراطی بازار که شرایط نابرابری را به میلیاردها نفر در سراسر جهان تحمیل میکنند، جهانگرایی در نهایت آنقدر به روابط اجتماعی و محیطزیست جهان ضربه وارد خواهد کرد که باعث واکنشهای بسیار سخت و شدیدی بر علیه کشورهای پیشرو در نئولیبرالیسم افراطی خواهد شد. چنین واکنش خشونتآمیزی میتواند محلی بالقوه برای طغیان نیروهای بنیادگرای مذهبی و چنان نفرت نابخردانهای باشد که حتی اهریمنیترین نیروهای قرن اخیر، یعنی فاشیسم و استالینیسم، را نیز تحتالشعاع قرار دهد.
نظریهپردازان انتقادی جهانی شدن باید با الهام از دیدگاهی قائل به نظم عادلانه جهانی _ که میتواند متضمن ایجاد یک "طرح مارشال" در مقیاس عظیم برای کشورهای جنوب باشد _ به مشخص کردن راههایی بپردازند که از طریق آنها نیروهای مهار نشده بازار باعث تحلیل رفتن ظرفیتهای انسانها برای مشارکت در شکلدهی به سرنوشتشان میشوند. وقتی جهانگرایی و پایه قدرت نئولیبرالی آن کنترل خود بر فرآیند ساختن معانی را از دست بدهند، آنگاه تعابیر بدیل از جهانی شدن که بر خواستههایی سیاسی _ چون شهروندی جهانی و باز توزیع منابع اقتصادی جهان _ تمرکز میکنند میتوانند آزادانه در حوزه گفتمان عمومی جریان پیدا کنند. در نتیجه، روزبهروز افراد بیشتری به این نتیجه خواهند رسید که تغییر مثبت امکانپذیر است. در واقع، هیچچیز "اجتنابناپذیر" یا "غیرقابل بازگشتی" در مورد جهانگرایی وجود ندارد.