تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۶  ، 
کد خبر : ۲۱۱۱۲۲
مقاله‌ای از کوندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور آمریکا

طراحی استراتژیک برای دولت آمریکا (بخش دوم و پایانی)

نوشته: کوندولیزا رایس ترجمه: امید نیک‌فرجام اشاره: مقاله پیش‌رو، مطلبی است که کوندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی دولت جورج بوش دوم، در مجله فارن‌ افرز منتشر کرده است. در زمان انتشار مقاله (ژانویه سال 2000 میلادی) وی مشاور سیاست خارجی در دفتر انتخاباتی جورج بوش بوده و آنچه وی نگاشته، جمع‌بندی دیدگاه‌هایی است که اعضای کمیته رهبری حزب جمهوریخواه طراحی کرده بودند. مطالعه این مقاله در شرایط فعلی از آن‌رو جالب است که روشن می‌سازد طراحی سیاست‌های کنونی دولت آمریکا، از مدتها قبل و حتی یک سال پیش از پیروزی جورج بوش در انتخابات ریاست جمهوری در دستگاه رهبری حزب جمهوریخواه شکل گرفته است. این مقاله که بخش نخست آن روز سه‌شنبه از نظرتان گذشت، به مواضع آمریکا درخصوص کشورهای دیگر و از جمله ایران می‌پردازد. رایس همچون سایر مقامات آمریکایی معتقد است تا زمانی که ایران در برابر سیاست‌های آمریکا مقاومت کند و تسلیم نشود، یک کشور خوب - از نظر دستگاه سیاست خارجی آمریکا - نخواهد بود و...

برخی از درگیری‌های کوچک، آشکارا بر منافع استراتژیک آمریکا تاثیر دارند. نمونه این جنگها، جنگ کوزووست که در واقع در حیاط پشتی مهمترین متحد استراتژیک آمریکا یعنی ناتو درگرفت. در واقع رد همزیستی مسالمت‌آمیز با آلبانیایی‌ها توسط میلوشویچ، رئیس‌جمهور یوگسلاوی، تهدیدی علیه توازن قومی شکننده و متزلزل در منطقه بود.
اروپای شرقی مجموعه‌ای از اقلیت‌های قومی است. از سال 1991، مجارها و رومانیایی‌ها، بلغارها و ترکها، و حتی روسها و اکراینی‌ها، توانسته‌اند از درگیری‌های قومی جلوگیری کنند. در این میان میلوشویچ استثناء بوده و بازداشتن او از فعالیت از لحاظ استراتژیک، به نفع ایالات متحده بود. البته فاجعه‌ای بشری نیز در آن منطقه در حال وقوع بود، اما اگر منافع متحدان ما در خطر نبود، احتمال مداخله ایالات متحده بسیار کمتر می‌شد.
جنگ کوزوو به طور کامل به اهداف خود دست نیافت، هم به دلیل این که اهداف سیاسی دولت متغیر بود و هم به سبب این که ابتدا از نیروی نظامی قاطعانه استفاده نشد. این که اصرار و پیگیری میلوشویچ در جنگ، کلینتون را شگفت‌زده کرد، خود مایه شگفتی است. اگر تاریخ فقط یک درس به ما بدهد، آن این است که قدرتهای کوچکی که چیزی برای از دست دادن ندارند، از قدرتهای بزرگ خیره‌سرتر و سرسخت‌ترند.
دیگر آن که اگر چیزی ارزش جنگیدن دارد، بهتر است خود را برای پیروزی و به دست آوردن آن آماده کنیم. دیگر آن که باید یک برنامه سیاسی مدون و مشخص وجود داشته باشد تا کناره‌گیری نیروهای ما را میسر و موجه کند. چیزی که هنوز در مورد کوزوو به آن فکر نشده است.
اما اگر ارزشهای ما در مناطقی مورد حمله قرار گرفت که برای ما اهمیت استراتژیکی ندارند، چه باید کرد؟ آیا در غیاب ارزش استراتژیک، ایالات متحده نباید دست به نجات جان انسانها بزند؟ رئیس‌جمهور آمریکا باید این قدرت را داشته باشد که در جایی که لازم می‌داند، دستور مداخله نظامی بدهد‍. «مداخله بشردوستانه» را نمی‌توان از پیش و بدون مقدمه رد کرد.
مسائل بشردوستانه فقط بشردوستانه نیستند؛ در اغلب موارد گرفتن جان انسانها یا نرساندن غذا به آنها، کنشی سیاسی به شمار می‌رود. اگر ایالات متحده آمادگی پرداختن به این درگیری سیاسی را نداشته باشد و نداند که باید جانب کدام طرف را بگیرد، کار ارتش فقط عبارت خواهد بود از جدا کردن نیروهای درگیر برای مدتی نامعلوم. گهگاه یک طرف مناقضه یا هر دو طرف، ایالات متحده را دشمن خود قلمداد می‌کنند.
از آنجا که ارتش نمی‌تواند در این بحران‌های «بشردوستانه» کنشی قاطع داشته باشد، احتمال سوء‌برداشت از موقعیت و گیر افتادن در وضعیت‌های بسیار دشوار زیاد است. این همان مساله‌ای است که در سومالی با آن مواجه شدیم.
رئیس‌جمهور نباید از یاد ببرد که ارتش ابزاری مرگبار است، نه نیروی پلیس یا حکم سیاسی، و برای ساختن یک جامعه غیرنظامی طراحی نشده است. بهترین کاربرد ارتش، در حمایت از اهداف سیاسی مشخص است، چه اهداف کوچک مانند بیرون کردن صدام از کویت، و چه اهداف بزرگ و گسترده مانند شکست بی‌قید و شرط ژاپن و آلمان در جنگ جهانی دوم. داشتن یک هدف سیاسی کوچک و مبارزه قاطعانه برای آن یک چیز است، و استفاده پراکنده و جزیی از نیروی نظامی به امید واهی یافتن یک راه‌حل سیاسی، چیز دیگر.
رئیس‌جمهوری باید بداند که آیا استفاده قاطعانه از نیروهای نظامی میسر و موثر است و همچنین چگونگی و زمان خروج از این درگیری‌ها را پیش‌بینی کند. البته مقصود این نیست که ایالات متحده باید درگیری‌های بشردوستانه در دنیا را نادیده بگیرد. اما نمی‌توان ارتش را در یک زمان در همه جا درگیر کرد.
بهتر آن است که این وظایف بیشتر بر عهده عوامل منطقه‌ای گذاشته شود؛ مانند مداخله کشورها به رهبری استرالیا در تیمور شرقی. در این موارد بهتر آن است که ایالات متحده دست به حمایت مالی و لجستیکی و اطلاعاتی بزند. در مواقعی هم استفاده از دیپلماسی سرسختانه در آغاز امر، کشور را از استفاده از نیروی نظامی در مراحل بعد بی‌نیاز می‌کند.
رابطه با قدرتهای دیگر
وظیفه مهم دیگر ایالات متحده، تمرکز و دقت در برقراری روابط خود با دیگر دولتهای قدرتمند است. گرچه ایالات متحده شانس این را داشته که با چند قدرت بزرگ رابطه دوستانه برقرار کند، باز هم لازم است که این قدرتها و حمایتشان را بدیهی نشماریم تا به وقت خود بتوانیم با خاطر جمع به آنها تکیه کنیم.
چالش با چین و کره شمالی، مستلزم همکاری و هماهنگی با ژاپن و کره جنوبی است. در واقع علایمی که ما به شرکا و همکاران واقعی خود مخابره می‌کنیم، بسیار مهم است. دیگر نباید این اتفاق که رئیس‌جمهور آمریکا 9 روز در پکن بماند و در توکیو یا سئول توقف نکند، تکرار شود.
همکاری با اروپایی‌ها و تعریف مشترکات ما و آنها در غیاب تهدید شوروی نیز نیاز به کار فراوان دارد. ناتو پس از جریان کوزوو و مساله گسترش این سازمان در سال 2002 و پس از آن، نیاز به توجه بسیار دارد. در ناتو باید به روی دولتهای باقیمانده اروپای شرقی و مرکزی باز بماند. اما در این میان مساله تکامل خود ناتو، توجه آن به تعریف ماموریتش، و توانایی آن برای دفاع از اعضای جدیدش، نادیده گرفته شده است.
بعلاوه، ایالات متحده، در شکل‌گیری هویت دفاعی اروپا نیز منافعی دارد، و از افزایش توانایی نظامی اروپا تا زمانی که در چارچوب ناتو صورت گیرد، استقبال می‌کند. عضویت در ناتو وقتی این سازمان توانایی نظامی نداشته باشد و ماموریت روشنی برای خود تعیین نکند، ارزشی نخواهد داشت.
برای آمریکا و متحدانش، دشوارترین وظیفه، رسیدن به توازن در خط مشی خود نسبت به روسیه و چین است. نقش این دو کشور در آینده صلح جهانی، به یک اندازه مهم است. اما چالشهایی بسیار متفاوت با یکدیگر پدید می‌آورند. چین قدرتی رو به رشد است؛ و این از لحاظ اقتصادی خبر خوبی است؛ چرا که چین مجبور خواهد بود برای بقای پویایی اقتصادی خود، با اقتصاد جهانی هماهنگ باشد.
این کار مستلزم افزایش آزادی و شفافیت و رشد صنایع خصوصی است. برخی رشد و اصلاحات اقتصادی و زندگی بهتر برای مردم چین را کلید حل مساله می‌دانند و برخی به تناقض ذاتی و درونی کنار گذاشتن سلطه اقتصادی در عین ادامه سلطه سیاسی اشاره می‌کنند. همزمان با افزایش مشکلات اقتصادی چین به دلیل نرخ رشد پایین، ورشکستگی بانکها، تجارت راکد دولتی، و افزایش بیکاری، این تناقض نیز بیشتر جلوه خواهد کرد.
تجارت و تعامل اقتصادی هم برای رشد اقتصادی آمریکا و هم برای اهداف سیاسی آن و در عین حال مساله حقوق بشر نیز نباید به حاشیه رانده شود و رئیس‌جمهور آمریکا هم باید به رهبران چین برای ایجاد تحولات فشار بیاورد. اما باید به یاد داشت که در برابر سلطه سیاسی گسترده پکن، تاثیر ما از طریق بحثهای اخلاقی محدود خواهد بود.
افزایش تمایل به گسترش اطلاعات، دسترسی جوانان چینی به ارزشهای آمریکایی از طریق تبادلات آموزشی و فرهنگی، و رشد طبقه‌ای از تجار که زندگی خود را مدیون دولت نیستند، اثر بیشتری بر زندگی مردم چین خواهد داشت و این به نفع منافع آمریکاست. برخی بر این عقیده‌اند که تنها راه حمایت از حقوق بشر، اجتناب از معاملات تجاری با چین است؛ اما باید دقت داشت که این ترفند به کسانی ضربه خواهد زد که به احتمال زیاد قادرند نظام را متحول کنند.
به بیان ساده، لی‌پنگ و محافظه‌کاران چین ترجیح می‌دهند مانند گذشته اقتصاد را با احکام دولتی اداره کنند. البته باید بر صادرات خود به این کشور بدقت نظارت کنیم تا فناوری‌های حساس نظامی به چین منتقل نشود. اما به طور کلی تجارت می‌تواند درهای اقتصاد چین و به دنبال آن سیاست این کشور را به روی ما باز کند. البته این نظریه مستلزم ایمان داشتن به قدرت بازارها و آزادی اقتصادی در ایجاد تحولات سیاسی است که تجارت همگان آن را تایید و اثبات کرده است.
گر چه اکنون عده‌ای طرفدار تعامل اقتصادی با پکن هستند، چین هنوز هم برای ثبات در منطقه، تهدیدی بالقوه به حساب می‌آید. البته قدرت نظامی آن با قدرت ایالات متحده قابل مقایسه نیست؛ اما این شرایط الزاما پایدار نخواهد بود. چیزی که در مورد آن اطمینان داریم، این است که چین قدرتی بزرگ با منافع حیاتی حل نشده بویژه در زمینه تایوان و دریای چین جنوبی، است.
چین از حضور ایالات متحده و نقش آن در منطقه آسیا - اقیانوس آرام متنفر است؛ به طوری که درصدد است توازن قدرت در آسیا را به نفع خود تغییر دهد، و همین آن را به رقیبی استراتژیک تبدیل می‌کند؛ نه به قول دولت کلینتون یک «شریک استراتژیک». مساله دیگر، سابقه همکاری چین با ایران و پاکستان در تولید فناوری موشکهای بالستیک است. به هر حال چین برای ارتقای جایگاه خود دست به هر کاری خواهد زد، چه سرقت اطلاعات و اسرار موشکهای هسته‌ای و چه ارعاب تایوان. موقعیت چین در نظارت بر توازن قدرت، تا حد زیادی به واکنش آمریکا به فعالیت‌های این کشور بستگی دارد.
ایالات متحده باید همکاری خود با ژاپن و کره جنوبی گسترش دهد و به حضور نظامی خود در منطقه ادامه دهد، و به نقش هند در توازن قدرت در منطقه بیشتر توجه کند. هند از عناصر مهم در محاسبات چین است،‌ بنابراین آمریکا نیز باید به آن توجه کند. هند هنوز به یک قدرت بزرگ تبدیل نشده است، اما پتانسیل آن را دارد. امنیت تایوان نیز از منافع ایالات متحده است. این کشور در واقع نمونه پیشرفت دمکراتیک و بازار محور است.
وفاداری طولانی مدت ایالات متحده به سیاست «چین منفرد» که حل مساله رابطه تایپه و پکن را به آینده‌ای نامعلوم موکول می‌کند،‌ عاقلانه است. اما این سیاست مستلزم آن است که هیچیک از طرفین، وضع موجود را بر هم نزنند و پکن به نیروی نظامی خود متوسل نشود. دولت کلینتون زمانی که از فرمول «3 - 9» چین استفاده کرد، در واقع به طرف پکن متمایل شد. از آن زمان تاکنون تایوان چشم به راه توجه و قوت قلب بوده است. اگر ایالات متحده قاطع عمل کند، صلح در تنگه تایوان برقرار خواهد شد.
بعضی مسائل زمان می‌برند. موضع ایالات متحده در برابر چین باید با ظرافت و توازن توام باشد. مهم آن است که انتقال درونی چین به واسطه تعامل اقتصادی در عین توجه به قدرت و جاه‌طلبی‌های امنیتی چین صورت گیرد. باید به دنبال همکاری با این کشور بود،‌ اما در صورت تقابل منافع، از مواجهه با پکن واهمه نداشت.
ضعف روسیه
روسیه بیانگر چالشی متفاوت برای ماست. این کشور هنوز بسیاری از ویژگی‌های قدرتهای بزرگ را داراست؛ ویژگی‌هایی چون جمعیت زیاد، سرزمین پهناور و توان بالقوه نظامی. اما ضعف اقتصادی و مسائل مربوط به هویت ملی این کشور، مانعی برای پیشرفت آن است. مسکو بر آن است که در دنیا ابزار وجود کند و خود را به جایگاهی برتر برساند، و اغلب به همین منظور، به شیوه‌هایی متوسل می‌شود که هم خطرناکند و هم مخالف منافع آمریکا.
انتقال درونی روسیه نیز که ایالات متحده امید موفقیت آن را دارد، این تصویر را پیچیده‌تر می‌کند. نظام قدیم شوروی سقوط کرده است و برخی از عناصر اصلی توسعه دمکراتیک در این کشور، به منصه ظهور رسیده است. اما اجزای دمکراتیک نظام هنوز نهادینه نشده‌اند، در واقع به استثنای حزب کمونیست، باقی احزاب سیاسی ضعیفند. مشکلات اقتصادی روسیه و فساد گسترده این کشور در سطوح بالای مدیریتی در ماههای اخیر، بطور مفصل مورد بحث و بررسی قرار گرفته و همه چیز حاکی از آن است که اقتصاد روسیه در حال تبدیل و دگرگونی به چیزی دیگر جز بازار است.
مبادلات گسترده، بانکهایی که در واقع بانک نیستند، میلیاردها روبل که در خارج از کشور یا تشکهای خانه‌ها انباشته شده و طرحهای عجیب و غریب برای خصوصی‌سازی که فقط آن به اصطلاح اصلاح‌طلبان پولدار کرده است، همه این مسائل به اقتصاد مسکو، شکلی قرون وسطایی داده است. در حال حاضر مشکل اصلی سیاست ایالات متحده این است که طرح استقبال دولت کلینتون از کسانی که اصلاح‌طلب قلمداد می‌شدند، با شکست روبه‌رو شده است.
یلتسین رئیس‌جمهور روسیه بود و ایالات متحده مشخصا می‌بایست با سرکرده حکومت وارد گفتگو می‌شد. اما حمایت از دمکراسی و اصلاح اقتصادی کشور، به حمایت از یلتسین تبدیل شد و برنامه کار او به برنامه کار آمریکا. ایالات متحده در جایی بر اصلاحات صحه گذاشت که از اصلاحات خبری نبود، و در غیاب هر گونه نشانه‌ای از تغییر و تحول جدی،‌ به سرازیر کردن پولهای صندوق بین‌المللی پول به این کشور ادامه داد.
در واقع، واقعیات روسیه با سناریوی دولت درباره اصلاحات اقتصادی روسیه مطابقت نداشت. البته نمی‌توان به تلاشهای ایالات متحده برای کمک به این کشور خرده گرفت؛ اما به قول گرگوری یاولینسکی، اصلاح‌طلب روسی، آمریکا باید درباره اتفاقات درون این کشور، «حقایق را آشکار می‌کرد».
حال ما با مساله‌ای دوگانه - با روس‌ها و با آمریکایی‌ها - روبه‌روییم. در اقتصاد روسیه،‌ نشانه‌هایی از حیات پیدا شده است. سقوط مالی اوت سال 1998 باعث جایگزینی واردات شده و حال که مردم مقاوم روسیه خود مسایل را بر عهده گرفته‌اند، تولید داخلی نیز افزایش یافته است. افزایش قیمت نفت نیز به این پیشرفت‌ها کمک کرده است. اما اینها راه‌حل‌هایی کوتاه‌مدت هستند. دیگر در اروپا یا آمریکا درباره روش برخورد با روسیه اتفاق‌نظر وجود ندارد.
به نتیجه نرسیدن انتظارات ما و‌ «فرسودگی روسیه» از جمله عواقب مستقیم «گفتگوهای خوشحال کننده»‌ای هستند که دولت کلینتون با روسیه داشت. باز بودن درهای غرب به روی مردم روسیه و بخصوص جوانان آن که در مقابل برنامه‌ها و مراوداتی با بخش خصوصی این کشور، می‌تواند به پیشرفت این روند کمک کند. نکته مهم دیگر درگیر کردن رهبران مناطق مختلف روسیه در این روند است؛ رهبرانی که سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی خود را مستقل از مسکو دنبال می‌کنند.
در همین حین، ایالات متحده باید در سیاست‌های خود بر یک برنامه امنیتی مهم با روسیه نیز تمرکز کند. اولا باید به این مساله توجه کرد که قدرت و توان روسیه کمتر از ضعف و عدم انسجام آن، امنیت آمریکا را تهدید می‌کند. این امر توجه مستقیم و فوری به امنیت نیروهای هسته‌ای مسکو را ضروری می‌سازد. برنامه نان - لوگ نیز باید با سرمایه کلان و با پشتکار دنبال شود. (از آنجا که بخش اعظم کار را پیمانکاران آمریکایی انجام می‌دهند، خطر از بین رفتن سرمایه کار، اندک است).
دوم این که واشنگتن باید با مسکو بحث فراگیر و جامعی را درباره تهدید متغیر هسته‌ای آغاز کند. مقامات نظامی روسیه در مورد تکیه فراوان‌شان بر سلاحهای هسته‌ای، دست به کارهای زیادی زده‌اند. در واقع خودداری روسیه از استفاده از این تسلیحات، بهترین تضمین برای ایالات متحده است، و بر عکس.
اما این واقعیت و تضمین، لزوما نباید در قالب پیمانی قدیمی و 30 ساله اجرا شود که در واقع یادگار رابطه‌ای خصمانه میان ایالات متحده و شوروی است. منظور از عقد این پیمان موشکی، جلوگیری از گسترش دفاع موشکی در دوران جنگ سرد بود. اما امروزه نگرانی اصلی ما از تهدید‌های هسته‌ای عراقی‌ها و کره شمالی‌های دنیاست.
در واقعیت نیز مسکو از واشنگتن به این تهدیدها و منابع آنها نزدیک‌تر است. ایالات متحده باید این مساله را روشن کند که ترجیح می‌دهد در مقابله با این تهدیدات با دیگران همکاری کند، اما از سوی دیگر آمادگی فعالیت منفرد را نیز دارد. مسکو نیز باید بپذیرد که دستیابی‌اش به هر گونه فناوری یا اطلاعات در این زمینه، تا حد زیادی به سابقه‌اش بستگی دارد که تاکنون چندان درخشان نبوده است. در واقع همکاری با مسکو در امور دفاعی، در صورتی که عامدانه اطلاعات یا فناوری‌های مربوطه را به کشورهای مخالف آمریکا انتقال دهد، احمقانه است.
و بالاخره این که ایالات متحده باید بپذیرد که روسیه قدرت بزرگی است و ما همیشه علاوه بر منافع متضاد با یکدیگر، منافع همخوان و هماهنگ هم داریم. جنگ در چچن که در منطقه نفت‌خیز قفقاز واقع است، بسیار خطرناک است. و همچنان که کرملین دولتهای مختلفی همچون عربستان سعودی و گرجستان و آذربایجان را به حمایت از تروریستهای چچن متهم می‌کند، این جنگ بر روابط روسیه با همسایگانش در ناحیه قفقاز نیز تاثیر می‌گذارد.
این جنگ یادآور آسیب‌پذیری دولتهای جدید و کوچک اطراف روسیه و منافع آمریکا در این کشورهاست. اگر قدرت این کشورها بیشتر شود، روسیه هم کمتر به آنها چشم خواهد داشت. اما این کار تا حد زیادی به توانایی‌ این دولتها برای اصلاح اقتصاد و نظام سیاسی‌شان بستگی دارد – فرایندی که تا به امروز نتایج گوناگونی داشته است.
غلبه بر دولتهای شرور
در حالیکه تاریخ به سوی بازار و دمکراسی گام برمی‌دارد، برخی از دولتها عقب‌مانده و در کنار راه متوقف شده‌اند. عراق نمونه این دولتهاست. حکومت صدام حسین منزوی شده، قدرت نظامی سنتی آن بشدت تضعیف شده، مردم عراق در ترس و فقر زندگی می‌کنند، و خود او هیچ جایگاه معتبری در سیاست بین‌المللی ندارد. از همین‌روست که او عزم خود را برای تولید تسلیحات هسته‌ای جزم کرده است. تا صدام بر سر کار است، هیچ تغییر و تحولی ایجاد نخواهد شد، بنابراین ایالات متحده باید تمامی منافع خود را برای برکناری او بسیج کند.
سیاست کیم جونگ‌ایل آن قدر مبهم است که به دشواری می‌توان انگیزه‌های رژیمش را شناخت؛ البته فقط می‌دانیم که او انگیزه‌هایی شرارت‌بار دارد. اما کره شمالی هم در خارج از نظام بین‌المللی به سر می‌برد. پیونگ یانگ هم از درگیر شدن در اقتصاد بین‌المللی، عایدات اندکی خواهد داشت و ممکن است همه چیز را از دست بدهد. بنابراین کیم جونگ‌ایل هم به تولید تسلیحات هسته‌ای و کشتار جمعی متوسل شده است.
کیم دی جونگ، رئیس‌جمهور کره جنوبی، تلاش می‌کند راه‌حلی صلح‌آمیز برای مساله کره شمالی بیابد. همه سیاست‌های ایالات متحده، در برابر کره شمالی، باید منوط به همکاری همه‌جانبه با سئول و توکیو باشد. در این موقعیت، موافقت‌نامه سال 1994 را که در واقع تلاشی بود برای رشوه دادن به کره شمالی تا دست از تولید تسلیحات هسته‌ای بردارد، نمی‌توان به آسانی کنار گذاشت. در واقع این پیمان می‌تواند بعدا باعث گرفتاری شود.
دیر یا زود پیونگ یانگ تهدید به آزمایش سلاحهای هسته‌ای خواهد کرد و ایالات متحده، دیگر امتیازی به آنها نخواهد داد تا از این کار منصرف شوند. در آن موقع، کیم جونگ‌ایل چه واکنشی نشان خواهد داد؟ در اینجا احتمال غلط از آب در آمدن محاسبات بسیار است.اما یک نکته روشن است: ایالات متحده باید با دولتهای چون کره شمالی قاطعانه برخورد کند.
دولت کلینتون در این زمینه شکست خورد، گهگاه تهدید به استفاده از نیروهای نظامی کرد و بعد عقب‌نشینی نمود؛ کاری که با عراق نیز بارها انجام داده است. این حکومت‌ها عمر چندانی ندارند؛ پس ترسیدن از آنها معنایی ندارد. پس در قدم اول باید پیامی روشن و کلاسیک به آنها داد: اگر سلاح‌های کشتار جمعی را به دست آوردند، نمی‌توانند از آنها استفاده کنند؛ چون تلاش برای به کارگیری این سلاحها منجر به نابودی‌اشان خواهد شد.
دیگر این که ما باید تلاشهای خود را برای دفاع در برابر این تسلیحات سرعت ببخشیم. این امر مهمترین دلیل برای به کارگیری دفاع موشکی ملی، تمرکز ایالات متحده بر دفاع در برابر عوامل شیمیایی و بیولوژیکی و افزایش توان اطلاعاتی برای مقابله با تروریسم به هر شکل آن است و بالاخره به حکومت ایران می‌رسیم.
ایران فقط قصد ندارد در روند پیشرفت نظام بین‌المللی مبتنی بر بازار و دمکراسی اخلال ایجاد کند، بلکه می‌خواهد آن را با بنیادگرایی اسلامی جایگزین کند. خوشبختانه ایران از قدرتی که اتحاد شوروی برای تبلیغ سوسیالیسم داشت، برخوردار نیست. اما تاکتیک ایران مشکلاتی اساسی برای امنیت ایالات متحده ایجاد کرده است.
ایران تلاش کرده دولت‌های میانه‌روی عرب مثل عربستان سعودی را بی‌ثبات کند، چرا که اخیرا روابطش با سعودی‌ها بهبود یافته است. ایران همچنین از تروریسم حمایت کرده و درصدد تولید فناوری‌های حساس نظامی است.
ایران در منطقه خاورمیانه که سخت مورد علاقه ایالات متحده و متحد اصلی ما، اسراییل است، مشکلات خاصی ایجاد می‌کند. تسلیحات ایران مستقیما اسراییل را تهدید می‌کند با آن که تلاش‌های اسراییل برای رسیدن به صلح با اعراب در آینده خاورمیانه اهمیت دارد، اما تنها عامل ایجاد ثبات در منطقه نیست.
اسراییل با مساله امنیتی جدی روبه‌روست، بنابراین همکاری دفاعی آن با ایالات متحده از اهمیت برخوردار است. این همکاری به نوبه خود به اسراییل کمک خواهد کرد که هم از طریق موافقت‌نامه‌های مختلف و هم به کمک قدرت نظامی، بیشتر از خود محافظت کند.
با این حال قابل ذکر است که در ایران گرایش‌های قابل ملاحظه‌ای هم وجود دارد. برخی نظرات در ایران باعث بروز امیدواری نسبت به ایجاد روندی تازه در ایران شده است؛ گرچه به یقین نمی‌توان گفت که این نظرات تا چه اندازه از قدرت اجرایی برخوردار است. به علاوه این نظریات در داخل کشور ممکن است معادل قابل قبولی در خارج از ایران نیابد. به هر حال تغییر در خط مشی ایالات متحده نسبت به ایران به تغییر در رفتار ایران بستگی دارد.
رسیدن به اتفاق‌نظر در مورد منافع ملی
آمریکا، از موهبتی شگفت‌انگیز برخوردار است. این کشور نزدیک به یک قرن است که در فکر تصرف زمین‌های دیگران نبوده است. در عوض منافع ملی کشور به صورت تمایل به گسترش آزادی و رفاه و صلح در جهان تعریف شده است.
در این میان هم خواسته مردم و هم عناصر مهم اقتصادهای مدرن با این بینش از آینده، مطابقت دارد. اما حتی امتیازات آمریکا هم نمی‌تواند ضامن موفقیت باشد. این وظیفه رئیس‌جمهور آمریکا و سیاست‌های آن است که میان امکانات فردا و واقعیات امروز پل بزنند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات