حسن خیاطی
اوایل بهمن ماه سال جاری، یکی از روزنامههای مدعی دگراندیشی و روشنفکرمآبی، مصاحبهای را با سید حسین نصر، مهره شناخته شده رژیم ستم شاهی و رئیس دفتر فرح دیبا در دوران حکومت محمدرضا پهلوی به چاپ رسانده بود که با وجود روشنگریهای انجام یافته پیرامون این فرد، مایه تعجب وتحیر اهل فکر و فرهنگ را فراهم آورد.
معلوم نیست، مدعیان روشنفکری به چه دلیل و با کدامین تحلیل برای زنده کردن افراد منحرف وصوفی مسلک رژیم گذشته که هنوز هم که هنوز است به نوکری خویش برای دربار رژیم ستم شاهی افتخار میکنند و با فریب افکار و دورویی تلاش دارند خود را به عنوان فیلسوف، دانشمند، متجدد، سنتگرا و... معرفی کنند، دست و پا میشکنند!
بی تردید، برای کسی که کمترین شناختی از وضعیت فرهنگ در رژیم گذشته داشته و اوضاع اسف بار فرهنگی آن زمان را دیده و یا حتی در میان آثار مکتوب و شفاهی جستجو کرده باشد، چهره و ماهیت افرادی مانند حسین نصر که بعنوان سردمداران فرهنگی رژیم منحوس پهلوی فعالیت میکردند و وضعیت فرهنگی آن دوران حاصل عملکردها، مدیریتها و اندیشههای آنان بود، شناخته شده هستند و یا لااقل با مطالعه زندگی و فعالیتهای آنان میتوانند به ماهیت آنها پی ببرند.
برای شناساندن یک فرد، بکار بردن عبارات پرطمطراق و دهن پرکن برای او و یا تلاش برای نادیده گرفتن سوابق وی و در مواردی پوشاندن خیانتها و خدمات خالصانه او به دشمنان ملت و اسلام دردی را دوا نمیکند، بلکه هر کسی را با مطالعه اندک در خانواده، زندگی، فعالیتها، آثار و افکار و اندیشههای او میتوان شناخت. معلوم نیست چرا افرادی که تلاش دارند از حسین نصر چهرهای فرهنگی و فیلسوف بسازند، تعمداً فعالیتهای سیاسی وی در دوران رژیم شاهنشاهی را به فراموشی میسپارند. چرا تلاشگران برای احیای مردهای سیاسی مانند حسین نصر که عمده عمر هفتاد و چندین ساله خود را به خدمت در دربار رژیم شاهنشاهی گذرانده، عمداً این بخش موثر از زندگی وی را در معرفی او حذف میکنند و عامدانه درصدد انحراف افکار جوانان این مرز و بوم در مورد مهرههای شاخص رژیم ستم شاهی بر میآیند. مسلماً قضاوت در مورد افراد زمانی نزدیکتر به صواب خواهد بود که وی همانگونه که بوده و میاندیشیده و همانگونه که اکنون هست و میاندیشد، معرفی شود تا جوانانی که در زمان حاضر با نام امثال حسین نصر مواجه میشوند، قضاوت و شناخت درستی از آنان داشته باشند.
حسین نصر در مصاحبه خود با روزنامه دگراندیشی که در تاریخ دوم بهمن ماه 1389 به چاپ رسیده است، در پاسخ به سئوالی که چگونگی شکل گیری شخصیت وی را مورد پرسش قرار میدهد، چند دوره و مرحله از زندگی خود را در شکل گیری شخصیتش موثر میشمارد که یکی از آن دوران، دوران کودکی اوست.
وی پدر خود را یک استاد بزرگ فکر، اخلاق و فلسفه معرفی میکند که اولین معلم او نیز بوده و تلاش نموده وی بهترین تحصیلات را از نظر دینی، علمی، تاریخی و همچنین فرا گرفتن اصول اخلاقی داشته باشد و چون به پدرش بسیار نزدیک و وابسته بوده، در 12، 13 سالگی به علت بیماری پدر، خانوادهاش که نمیخواستهاند حسین شاهد مرگ او باشد، وی را به نزد داییاش در نیویورک فرستاده اند! حسین نصر در ادامه با اشاره به همین دوران میگوید: "... در واقع خداوند من را یک فیلسوف آفریده بود..."!
در اینجا لازم است اشارهای هر چند کوتاه به سوابق پدر حسین نصر که وی از او بعنوان استاد فکر و اخلاق و فلسفه یاد میکند و همچنین دوران کودکی وی که تحت تاثیر افکار و آموزشهای غربی در آمریکا گذشته است بنمائیم.
پدری که حسین نصر از او بعنوان استاد فکر و اخلاق و فلسفه نام میبرد، همان ولی اله خان نصر، پزشک خانواده سلطنتی و طبیب مخصوص پهلوی است که از اشراف و وابستگان به رژیم سلطنت و در عین حال وابسته به اجانب و فرهنگ بیگانه بود. از وابستگی ولی اله خان نصر به اجانب همین بس که مشهور است وی در کلاس درس به دانشجویان خود میگفت: "ایران مثل خزهای است که به دیوار استخر چسبیده است و دولت انگلیس به منزله آن دیوار است که اگر نباشد، خزه نیز وجود خارجی نخواهد داشت!"
چگونه ممکن است، پدری با داشتن چنین افکاری به فرزند خویش درس آزادگی و آزاداندیشیدن و آزاد فکر کردن بیاموزد و در عین حال خود استاد فکر و اندیشه باشد. از آن گذشته، اولین شرط نوکری در خاندان سلطنت شاهنشاهی که ولی اله خان نصر افتخار آن را بعنوان پزشک مخصوص شاه داشته است، خالی بودن از هرگونه فکر و اندیشه شخصی و اطاعت پذیری محض از خاندان سلطنت بوده است. پس حضور متمادی ولی اله خان نصر در دربار پهلوی و ارائه خدمات بی شائبه به آنان، خود بهترین دلیل بر بطلان ادعای حسین نصر در مورد پدر خویش است.
حسین نصر در مصاحبه مورد اشاره، بهانه جدیدی برای اعزام خود به آمریکا در سنین نوجوانی تراشیده است. بهانهای که ظاهراً برای توجیه رشد و نمود خود در محیط غربی و تحت نظر اساتید شناخته شده و مورد حمایت دولتهای غربی بخصوص آمریکا تراشیده شده است. وی میگوید: "... در 12، 13سالگی ام، پدرم به شدت بیمار بود و به دلیل وابستگی و نزدیکی من به پدرم، خانوادهام که نمیخواستند من شاهد و ناظر لحظات دلخراش مرگ او باشم. من را نزد داییام به نیویورک فرستادند. در واقع در این مرحله شخصیت اصلی من پایه گذاری شده بود، شخصیتی که در واقع درحال حاضر هم همانگونه مانده است."
اصولاً، خانوادههای اصیل و با فرهنگ غنی ایرانی، تا آنجا که شنیدهایم و مشاهدات نیز همین را ثابت کرده است، به هنگام مرگ عزیزی، سعی میکنند علاقهمندان و وابستگان فرد در حال احتضار را در دور و برش جمع کنند و حتی اگر کسی را سراغ داشته باشند که فرد محتضر به وی علاقمند است، او را خبر میکنند تا اگر در خارج از کشور نیز باشد، بالای سر محتضر حضور یابد، بلکه اندکی موجب دلگرمی و خوشحالی را فراهم نماید. نه آنکه این فرد مورد علاقه و وابسته و نزدیک را آن هم در سن نوجوانی از او دور کنند. پس این بهانه جدید، بهانهای بسیار ناشیانه و ساختگی در توجیه تحت تعلیم فرهنگ غربی قرار گرفتن حسین نصر در سنین کودکی پیش از آنکه از محیط افراد خود چیزی بداند، صورت گرفته است.
البته در این توجیه ناشیانه، حسین نصر به واقعیتهای مهمی نیز اشاره کرده است. اینکه میگوید "در این مرحله شخصیت اصلی من پایهگذاری شده بود" یک واقعیت انکار ناپذیر است. چون شکل گیری شخصیت حسین نصر بر پایه دو عنصر اساسی "اشرافیت" و "سلطنت" بود و در خردسالی و حتی پیش از اعزام به آمریکا و قبل از آموختن زبان مادری، برای وی معلم خصوصی گرفته بودند تا زبان فرانسوی را در ایران بیاموزد. در سن 12 سالگی نیز به آمریکا فرستاده شد تا در مدرسه "پدی" ایالت نیوجرسی درس بخواند. بنابراین حسین نصر پیش از آنکه با فرهنگ اسلامی یا حتی ایرانی آشنا شود و حتی قبل از آنکه از محیط اطراف خود چیزی بداند، تحت تعلیم فرهنگ غربی قرار گرفت. پس برای این کودک، فرهنگ آمریکایی جنبه فرهنگ ثانوی را نداشته و فرهنگ بیگانه تلقی نمیشد، بلکه به عنوان "فرهنگ خودی" در او نفوذ و نشست کرد و شخصیت وی را شکل داد.
اینکه حسین نصر در مصاحبه خود میگوید: "شخصیت اصلی من در این مرحله پایهگذاری شده بود، شخصیتی که در واقع در حال حاضر هم همان گونه مانده است"، یک واقعیت است. غربیها تمام تلاششان را برای ساختن مهرهای با فکر غربی که در آینده باید خدمات قابل توجهی برای خاندان سلطنت داشته باشد، به خرج دادند و در ساختن چنین مهرهای موفق هم بودند.
نصر، بعد از مدتی تحصیل در رشته فیزیک در موسسه تکنولوژی ماساچوست، به مطالعه حکمت یونانی، فلسفه اروپا در قرون وسطی و آئین هندوئیسم روی آورد و در آشنایی با آثار "رنهگتون" به سنت گرایان غرب متمایل شد.
وی درباره این دوران در مصاحبه خود میگوید: "جهان بینی که من از دوران کودکی داشتم یک جهان بینی اسلامی بود، اما در مقابله با حملات فلسفه لاادری و مادی غربی که آمیخته با علوم جدید است، متزلزل شد..."
این اعتراف نشان دهنده تاثیرگذاری عمیق فرهنگ غربی بر فکر و اندیشه حسین نصر در طول بیش از 27 سال اقامت در آمریکا (از سال 1324 تا 1351) است. نصر پس از بازگشت از آمریکا در سال 1351 به فرمان محمد رضا پهلوی به ریاست دانشگاه آریا مهر نصب شد و در ادامه پس از آنکه فرح پهلوی در سال 1352 انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران را تاسیس کرد، مسئولیت آن را به حسین نصر سپرد. این همه در حالی صورت گرفت که شخصیت متزلزل حسین نصر، پیش از پذیرفتن این مسئولیتها، به سمت صوفیگری گرایش پیدا کرده بود و از او فردی بعنوان مدیحه گوی فرق مختلف تصوف و اعتقادات انحرافی آنها ساخته بود.
نصر در این باره، در مصاحبه خود میگوید: "... در واقع در دوران تحولات فکریام در آمریکا و قبل از آمدنم به ایران من نه تنها به مطالعه نظری تصوف و عرفان پرداختم، بلکه وارد حیطه عملی تصوف و عرفان و حیات معنوی نیز شدم و این مساله اصلی و اساسی من در زندگی است."
وی در ادامه مدیحه سرایی خود برای فرقههای انحرافی تصوف میگوید: "... در تاریخ اسلام، بیشتر آثار بزرگ هنری زیبا را صوفیه ساختهاند و در موسیقی نیز دراویش به موسیقی فارسی و ترکی پرداختهاند. همچنین بیشتر معماران بزرگ تاریخ اسلام با فرق تصوف در ارتباط بودهاند... به همین خاطر هم هست که میگویند موسیقی انسان را در سماع به خدا میرساند..."(!)
مشخص نیست آنهایی که تلاش دارند از حسین نصر یک فیلسوف بسازند، چه موضعی در برابر اینگونه تناقضات شخصیتی وی دارند و چه اصراری دارند که این تناقصات را به همراه سوابق خوش خدمتی او به رژیم ستم شاهی پنهان نمایند.
در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، هر جا که رژیم منحوس پهلوی تصمیم میگرفت به نام دین، فلسفه و فرهنگ وارد عرصهای شود، از نصر بعنوان مهره آموزش دیده خود بهره میجست و او نیز با کوله باری از کتاب و اصطلاحات فلسفی در رکاب دیکتاتور حاضر میشد تا حلقه مریدان ارباب را تکمیل کند.
با اوج گیری انقلاب اسلامی که خطر به ارکان اساسی سلطنت هر روز نزدیکتر میشد، ظاهر سازی امثال نصر برای "گریم کردن" چهره شاه و دیندار جلوه دادن او سودی نبخشید و نصر به فعالیتهای مستقیم سیاسی روی آورد تا بلکه بتواند از سقوط این پیکر مرده جلوگیری کند. حسین نصر با قرار گرفتن در پست ریاست دفتر فرح پهلوی، عملا در گروهی حضور یافت که در آخرین ماههای حیات در حال زوال رژیم ستم شاهی به چارهاندیشی میپرداختند. یکی از این اقدامات گروه به اصطلاح نجات، نطقی بود که برای شاه تهیه و تنظیم کردند تا بلکه بتوانند با قرائت آن توسط شاه، خشم ملت ایران را فرو بنشانند.
این متن، همان نطق معروف "من صدای انقلاب شما را شنیدم" بود که لحظاتی قبل از قرار گرفتن شاه در جلوی دوربین به دست او دادند.
شاه حتی پس از فرار از ایران نیز امید خود را به نصر از دست نداد، زیرا وی گمان میکرد با وجود افرادی مانند "نصر، پالیزبان و اویسی" میتواند انقلاب اسلامی را ساقط کند و به تاج و تخت باز گردد. لذا با این امید، ستادی را با حضور این افراد طراحی کرد و بخصوص حسین نصر را به مکزیک برد تا کتاب وی (پاسخ به تاریخ) را به انگلیسی ترجمه کند. احمد علی مسعودی انصاری از وابستگان به دربار پهلوی در کتاب خود بنام "من و خاندان پهلوی" مطالب فراوانی از خدمات حسین نصر به رژیم ستم شاهی و شخص محمد رضا پهلوی و فرح دیبا بیان کرده است که علاقه مندان میتوانند با مراجعه به آن کتاب از میزان وابستگی نصر به این خاندان اطلاعات بیشتر کسب نمایند.
اینکه گفته میشود خاندان نصر، اصالتا برای خدمت به اهداف استکباری غرب پرورش یافتهاند، چندان حرف بیراهی نیست. پدر حسین نصر خادم دربار پهلوی و پزشک مخصوص خانواده سلطنتی بوده است. خود حسین نصر نیز از کودکی برای این هدف تحت آموزشهای غربیرشد و نمو کرده و خدمات بیشائبهای به محمد رضا پهلوی و فرح دیبا در پستهای مختلف ارائه کرده است و اکنون فرزند حسین نصر یعنی ولی رضا نصر عضو برجسته کمیته روابط خارجی مجلس سنای آمریکاست و اخیرا در سمت مشاور باراک اوباما رئیسجمهور آمریکا وظیفه تدوین سیاستهای فرامرزی کاخ سفید را بر عهده گرفته است.
با وجود این سابقه روشن از خاندان نصر به لحاظ سیاسی و همچنین آشنایی کامل از عقاید و طرز فکر حسین نصر که فردی صوفی مسلک و منحرف به لحاظ طرز فکر و اندیشه به شمار میرود و به رغم ادعاهای پر طمطراق و دهن پر کنی که دارد، معلوم نیست چرا عدهای در صدد مطرح کردن فردی با این سوابق هستند.
از کسانی که تلاش دارند حسین نصر را یک فیلسوف جا بزنند، سئوال میکنیم مگر نه اینست که وی را یک اندیشمند و فیلسوف سنت گرای اسلامی تلقی میکنید، آیا امکان دارد که فردی (به فرض محال) با این درجه از رتبه علمی که شما برای او قائل هستید، اجازه دهد همسرش همچنان به سبک دوران رژیم طاغوت بدون حجاب اسلامی در ملا عام ظاهر شود و حلال و حرام خدا را رعایت نکند؟ این خود بهترین دلیل برای وجود انحراف در افکار حسین نصر است. در واقع حسین نصر دچار "گم کردگی هویت" است و پس از هفتاد و اندی سال زندگی، هنوز نتوانسته هویت واقعی خویش را پیدا کند چه رسد به اینکه بتواند برای دیگران به عنوان الگو مطرح باشد.
این "گم کردگی هویت" برای کسانی که وی را مورد نقد قرار میدهند نیز کاملا آشکار و هویداست و هیچ ابایی از بیان یافتههای خود درباره وی ندارند.
در همایشی که چندی قبل تحت عنوان "همایش نقد و بررسی اندیشههای سید حسین نصر" برگزار گردید، یکی از سخنرانان این همایش به این نکته اشاره داشت و چنین گفت: "... به نظر من دکتر نصر دچار نوعی "خویش دیگر انگاری تاریخی" است. شخصیت و ذهنیت نصر در چارچوب تئوری "سیطره مجاز" قابل تحلیل است. او خود را ضد روشنفکر میانگارد، خویش را غرب ستیز میپندارد، اما دچار همان تحیر تاریخی و هویت گم کردگی است که متجددان مبتلایند. او در بستر تاریخی دیگری جز بستر وبسیط تاریخی شرقی و ایرانی زندگی میکند. اسلام نصر، اسلام تاریخ و حکمت او حکمت موزه است. عرفان او عرفان صوفیانه و تمدن موصوف او تمدن موزه است. نصر ایرانی با کربن فرانسوی هیچ تفاوتی نمیکند. او به عنوان یک فرنگی موافق طبیعت تاریخی خویش میزیست و خدماتی نیز به ساحت اسلامی کرد. نصر میگوید مدرنها نمیتوانند متون مقدس را بفهمند و معنویت و حکمت خالده را درک کنند. به نظر من شوان و گنون و کربن هم نمیتوانند اسلام محمدی(ص) و علوی را فهم کنند. ما نیز نمیتوانیم و نباید شوان و گنون باشیم. این نکته به معنی انکار جهان و جنبههای مثبت شخصیت و خدمات امثال رنه گنون و کربن نیست. سنت گرایی در بستر فرهنگی و تاریخی طبیعت خود که غرب است، بسا بتواند برای مردم آن دیار تجددزده کمابیش سودمند افتد، اما برای ما هرگز"