از: روژه گارودی
در تحلیلی که رئیسجمهوری ایران از زور و سپس آزادی مردم خود میکند، بسیار نکتههای آموختنی برای جهان سوم و برای ... فرانسه وجود دارد.
رئیسجمهوری ایران در کتاب خود به نام «چه انقلابی برای ایران؟» (انتشارات فایول، پاریش) پاسخی (به سئوال عنوان کتاب) میدهد که ما را به بازاندیشی دربارهی تصور خود انقلاب وا میدارد.
اینجا در غرب، ما دو نوع انقلاب میشناسیم: انقلاب بورژوایی (مانند انقلاب فرانسه) یا انقلاب سوسیالیستی (مانند انقلاب کبیر) . این دو انقلاب البته خصائلی سخت گونهگون بروز دادند. نخستین انقلاب که در 1789 روی داد، انقلابی بود «ساختاری» و هدفش ایجاد ساختهای سیاسی در هماهنگی با نیازهای اقتصادی طبقهی اجتماعی (بورژوازی) بود که شکلهای آیندهی اقتصادی (صنعت، بازرگانی، مالیه) را در دست داشت، و خود، بر علیه اشرافیت ارضی قدیم بود. انقلاب دومی که در 1917 روی داد، انقلابی بود «وضعیتی»: در حالتی که اقتصاد آینده در کار زایش بود، لنین با واژگون کردن «شما»ی مارکس بر این شد که «نخست» قدرت سیاسی را در دست بگیرد تا بتواند «بعدا» پایههای اقتصادی سوسیالیسم را پی افکند.
ابوالحسن بنیصدر از این دو انقلاب به اشارهیی گذرا اما با شیوهی بسیار پیشنهاد کننده سخن میگوید. او مینویسد: «انقلاب فرانسه موفق نشد زیرا کلیسا کنار گذاشته شد و فرتوت باقی ماند و به صورت سدی در برابر حرکات اجتماعی درآمد.»
خدمتگزاران کنونی کلیساهای ما باید دربارهی این فرصت از دست رفتهی تاریخ به اندیشه بنشینند! بنیصدر در مورد اتحاد شوروی تنها به مسالهی اقتصادی میپردازد: «اتحاد جماهیر شوروی نتوانست توسعهی صنایع خود را انجام دهد، تنها به این خاطر که این توسعه را در چهارچوب اقتصادی شبه مستقل و دربسته انجام داد.» فرضیهپردازان ما (باید با توجه به این نکته) از طرحهای کلی «کلاسیک» خود به درآیند تا بتوانند دربارهی نیروی حیاتی نظامهای «خود مرکزی شده» تر بیاندیشند!
کتاب بنیصدر الگویی از زور و الگویی از آزاد سازی را ترسیم میکند که البته نوعا ایرانی هستند اما در خطوط اصلی خود برای همهی کشورهای جهان سوم ارزشمند و برای کشور خود ما (فرانسه) الهام بخش است اگر نخواهیم که از یک جهش عقب بمانیم.
کلید، انرژی است
بنیصدر از نقطه نظر اقتصادی نشان میدهد که «سلسله پهلوی در طول پنجاه سال، مجری مطیع و سربزیر دو هدف اساسی شرکتهای چند ملیتی بوده است:
1) غارت نفت و دیگر منابع زیرزمینی. 2) جانشین کردن واردات به جای تولید داخلی»، به نوعی که صنایع ایران، که در جهت توقعات و خواستهای مراکز تصمیمگیری خارجی بر پا شده بود، به شکلی پراکنده و بیارتباط با یکدیگر، و بخصوص بیارتباط با نیازهای کشاورزی توسعه یافتند تا به زائدههای چند ملیتیهای خارجی تبدیل شوند. این درست است که در زمان سقوط شاه مخلوع، نفت که بیش از نصف تولید ناخالص ملی ایران را تشکیل میداد، بهیچوجه به کار توسعهی کشور زده نمیشد: تنها امکان واردات محصولات مصرفی تجملی برای اقلیتی ناچیز از انگلهای ممتاز جامعه را فراهم میساخت.
برای بنیصدر که وارث اقتصادی دروغین و دولتی از هم پاشیده است، کلید حل مشکل، انرژی است: نخست کم فروختن نفت برای «خودداری از مصرف سهم آینده» و نیز، دیگر مصرف نکردن درآمدهای نفتی برای خرید مواد مصرفی از خارج، و ذخیره کردن آن در مقام نخست برای صنایع برپا شدنی ایران و کمتر به کار بردن نفت بعنوان منبع نیروزا و بیشتر بعنوان یک مادهی اولیه، و در مورد صادرات، معاوضهی نفت با مواد تولیدی کشاورزی و صنعتی. اما اینها همه (به استثنای نفت) مسائلی خصوصا و نوعا ایرانی نیستند. کشورهای دیگر جهان سوم نیز دچار همین تراژدی هستند: اقتصادی بیشکل شده بوسیلهی کشاورزی تک محصولی یا اقتصاد تک تولیدی به انتخاب استعمارگران و میراث خواران آنها یعنی چند ملیتیها.
مکانیسمهای وابستگی به چند ملیتیها مختلف و به همان اندازه هم انقیادآور است وقتی که کشوری همچون فرانسه 70% از سوخت خود را وارد میکند و یا نیروگاههای اتمی خود را با استفاده از حق اختراع خارجیان و مواد سوختی خارجیان و سرمایه خارجیان میسازد.
راه رهایی به طور محسوس یکی است: گرایش به اقتصادی هر چه بیشتر«خود متمرکز شده» آنچنانکه بنیصدر میگوید. خود متمرکز شده روی نیازهای واقعی مردم و «از مرکز خارج نشده» از طریق تقلید الگوهای مصرفی و زندگی مورد توقع «بازار جهانی».
این وابستگی اقتصادی در «ایدئولوژی» حزب واحدی که شاه مخلوع در 1975 دستور تاسیسش آن را به هویدا داده بود، توجیه میشد. ایدهی مرکزی این ایدئولوژی توجیهی اینست که: «تلاش اولیهی دولتها در جهان نو، توسعهی اقتصاد رشد و مصرف و پیشرفت آموزش است.»
چنین بود «قرارداد اجتماعی جدید» ضمنی که دولت و مردم را به هم پیوند میداد. «فرهنگ» نیز همچون اقتصاد از خارج وارد میشد و ایران را به الگوی غربی رشد زنجیر میکرد. اینها همه طبعا برای اکثریت وسیع مردم ایران (دهقانان و طبقات متوسط شهرها: بازرگانان و پیشهوران بازار) حالت زور را داشت.
سومین دریچهی این سیاست، لزوما فشار نظامی و اداری بود. بنیصدر به ترسیم پیوند ضروری بین وابستگی خارجی و خودکامگی داخلی میپردازد. یکی بدون دیگری امکان وجود ندارد. بخصوص ارتش به تمامی از مردم جدا و علیه خلق هدایت شده بود. بنیصدر مینویسد: «ارتش ابزار نظامی موثری نمیتواند باشد مگر در سرکوب شورشهای خلقی غیر مسلح ».
متاسفانه این موضوع منحصر به ارتش ایران نیست، بلکه همهی ارتشهای کنونی چنیناند. اما این درست است که در ایران، این پدیده بسیار غولآسا و درشت جلوهگر میشد: با یک چهارچوببندی «مستشاری» هزاران نفری آمریکایی (امام خمینی به علت اعتراض به مصونیت سیاسی این مستشاران تبعید شده بودند) که تسلیحاتش آمریکایی بود، همچنین هدفها و روشهای رزمیاش. خلاصه ارتشی ملی نبود، بلکه شعبهی ممتازی از ارتش، چند ملیتیها بود. سازمان اداری و بروکراسی آن نیز چنین بود.
حضور و سلطهی خارجی در تمام سطوح بدیهی بود در اقتصاد، فرهنگ، دولت و ارتش آن. به این خاطر بود که مردم ایران، در کل تودهی خود، به شکلی خصوصا عمقی در جهان سوم، دچار دوگانگی اساسی بین «آنها» و «ما» بود: «آنها» در عین حال و غیر قابل تفکیک عبارت بود از خارجی و غارتگری اقتصادی آن، شیوههای زندگی و فرهنگ وارداتی آن، دیکتاتوری شاه مخلوع، ارتش او، پلیس او، ادارات او که از طرف خارجیها و چند ملیتیها که شاه مخلوع مامور تاجدار آنها بود تحمیل شده بود.
از اینجا بود که شورشزاده شد: هر مرد و زن این خلق که زیر فشار یک بوروکراسی بیچهره، پلیسی شکنجهگر و ارتشی بیروح در هم خرد شده بود، برای حفظ هویت خاص خویش به جستجوی عمیقتری در پی رابطه با ایمان و جامعهی مسلمان خود برآمدند. و این خمیر مایهی رستاخیز بزرگ بود.
نجات ضدقدرتها
در بینش شیعهی اثنیعشری، تا «بازگشت» امام غایب، دولت عادلی وجود ندارد. پس چنین اعتقادی همواره نقش معترض را دارد، و این نقش، علیرغم تلاشهای شاهان است که میخواستند از مذهب، ابزاری برای قدرت مطلقهی خود بسازند.
دولتی که کمتر از همه بد است (تا وقت ظهور حضرت امام غائب)، از طرف کسی برپا میشود که جامعهی مومنان او را بعنوان ریس خود برگزیده باشند.
در چنین برداشتی، هرگز نه اقلیت وجود خواهد داشت و نه اکثریت. اگر نتوان به توافق متفقالاراء رسید، تعدد جوامع انتخاب کنندهی برگزیدهی خاص خویش را ترجیح میدهند. مشکلات این «مشورت» معلوم است و وضع کنونی تعدد مراکز قدرت هم استنباط میشود. اما اگر نظام بتواند عمل کند به هدف همهی قدرتهایی که در تاریخ توانستهاند دوام یابند دست خواهد یافت: آنها که توانستهاند تعارض را در شکل یک ضد قدرت دارندهی حق کنترل، اعتراض و پیشنهاد، نهادی کنند.
این در تاریخ قانونی است کلی: به محض آنکه قدرتی بتواند ضد قدرتها را از بین برده و اقتدار خود را بیمنازع محدودکننده، بقبولاند، انحطاط آغاز میشود، یعنی خودکامگی داخلی و وابستگی به خارج: «انحطاط ، عملکرد» ، «تربیون خلق» در رم باستان، به توسعه نظامی و آنارشی و سلطنت منجر شد، درست همانطور که در فرانسهی امروز، انحطاط و انحراف نظام نمایندگی و خودمختاریهای منطقهیی به دولتی بیچهره و به ملتی بیپیام با «قدرت»هایی که چیزی نیستند جز مسیرهای انتقال تصمیمات شرکتهای چند ملیتی منجر شده است.
از بنیصدر تشکر کنیم که با کتاب زیبای خود پرتوی خام بر آیندهیی افکنده است که در انتظار ماست اگر ما نیز با انرژی هستهیی راهی را در پیش گیریم که ایران با نفت خود پیش گرفته بود: یعنی راه خودکامگی تکنوکراتیک در داخل و وابستگی در برابر خارج، اتلاف ثروتهای مادی و همچنین روح و جان خود.