تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۳  ، 
کد خبر : ۲۳۰۷۴۴

ملاحظات پاکستان در فرایند مبارزه علیه تروریسم (2001-2008)

چکیده کشور پاکستان همواره از اهمیت ژئوپلیتیکی و جایگاه استراتژیکی خاصی چه در دروان جنگ سرد و چه پس از جنگ سرد نزد امریکا برخوردار بوده است، طوری که اسلام آباد به عنوان یکی از مهم ترین سر پل های امنیتی و ارتباطی در سیاست های منطقه ای واشینگتن مطرح شده بود. اما با وقوع رویداد 11 سپتامبر 2001 و طرح استراتژی مبارزه با تروریسم به عنوان مفهومی جدید جهت حفظ ثبات استراتژیکی ایالات متحده امریکا، پاکستان با نام خط مقدم جبهه مبرزه علیه تروریسم مورد توجه خاص دولتمردان کاخ سفید قرار گرفت. در حقیقت، امریکا با قرار دادن پاکستان در لبه پرتگاه جنگ و عملیاتی کردن سیاست چماق و هویج، اسلام آباد را وادار به شرکت در ائتلاف ضد تروریستی 11 سپتامبر نمود. اما به رغم پیوستن پاکستان به ائتلاف ضد تروریسم و تعهد برای نبرد با افراط گرایی، زمزمه هایی مبنی بر حمایت مخفیانه این کشور از طالبان مطرح می باشد. واژه های کلیدی: 11 سپتامبر، تروریسم، طالبان، خط دیوراند، مسئله کشمیر

مقدمه
پاکستان در حالی به عنوان یکی از بی ثبات ترین و پیچیده ترین کشورهای جهان و مهد تفکر طالبانی شناخته شده است که همزمان به نام شریک امریکا در نبرد با افراط گرایی نیز در محافل سیاسی مطرح می باشد. در دوران جنگ سرد، پاکستان با موقعت ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی خاص خود در جنوب آسیا از اهمیت خاصی برای مهار تهدید کمونیسم- مهم ترین هدف سیاست خارجی و امنیت ملی امریکا- برخوردار بود. پاکستان در زمان تجاوز شوروی به افغانستان در سال 1979 به دلیل مجاورت جغرافیایی با افغانستان بار دیگر مورد توجه خاص امریکا قرار گرفت. در آن برهه از زمان، واشینگتن روابط خود را با اسلام آباد بر مبنای اتحاد استراتژیک قرار داد و سیل کمک های خود را به پاکستان سرازیر نمود.
با پایان جنگ سرد، جایگاه پاکستان در سیاست خارجی امریکا تنزل یافت اما وقوع حادثه تروریستی 11 سپتامبر 2001 و نبرد با تروریسم به رهبری امریکا، موجب تغییر کیفیت روابط واشینگتن و اسلام آباد گردید، چرا که برای دولتمردان امریکا کاملاً روشن بود که بدون همکاری پاکستان، هر گونه عملیات علیه طالبان و تروریست ها تقریباً بی نتیجه خواهد ماند. از این رو تعریف مجدد روابط امریکا با پاکستان – به عنوان کشور خط مقدم مبارزه با تروریم- از یک سو موجب ارتقای همکاری های دو کشور به سطح قابل توجهی گردید اما دغدغه های استراتژیک پاکستان در موضوعاتی نظیر مسئله کشمیر، خط دیوراند1 و حضور رو به گسترش هند در افغانستان از سوی دیگر، بر میزان راستی و درستی همکاری اسلام آباد با واشینگتن در مبارزه علیه تروریسم تاثیر بسزایی گذاشته است طوری که پاکستان، همکاری حالصانه با آمریکا جهت نبرد با تروریسم را موکول به حل نگرانی های استراتژیک خود توسط امریکا نموده است. نوع تحقیق در این پژوهش توصیفی- تحلیلی و روش تحقیق آن اسنادی وکتابخانه ای می باشد.
بهره اول: روابط پاکستان و امریکا پیش از حادثه 11 سپتامبر
پیشینه روابط اسلام آباد و واشینگتن به دوران پس از استقلال پاکستان در دوران جنگ سرد باز می گردد. کلید همکاری های این دو کشور در حوزه های امنیتی، نظامی،‌اقتصادی و مالی نیز از همین دوران زده شد. در زمان تقسیم دنیا به دو بلوک سرمایه داری و بلوک کمونیستی، اسلام آباد به دلیل موقعیت اهمیت و جایگاه ویژه منطقه جنوب آسیا مورد توجه دولتمردان واشینگتن قرار گرفت (Mimani,2004:43). انعقاد موافقت نامه دو جانبه دفاعی و امنیتی در 1954میان پاکستان و امریکا، عضویت اسلام آباد در پیمان هایی نظیر پیمان دفاع جمعی جنوب شرقی آسیا (سیتو)1 در سال 1954، پیمان بغداد2 در سال 1955 و پیمان سنتو3 در سال 1959 و هم چین دو توافقنامه امنیتی بین واشینگتن و اسلام آباد در سال های 1955 و 1956 حاکی از عمق روابط دو کشور بود. با تجاوز شوروی به افغانستان در دسامبر 1979 روابط واشینگتن- اسلام آباد به دلیل جایگاه خاص پاکستان در زمینه مقابله با نفوذ کمونیسم روند رو به رشدی طی نمود و سیل کمک های اقتصادی و نظامی به این کشور سرازیر شد. به بیان دیگر، اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی، پاستان را به کانون سد نفوذ امریکا و غرب در برابر نفوذ کمونیزم و مبارزه علیه آن تبدیل کرد. در دوران پس از جنگ سرد روابط پاکستان و امریکا به دلیل تحریم های واشینگتن علیه اسلام آباد به دلیل آزمایشات اتمی و کودتای ژنرال پرویز مشرف به سردی گرایید اما با وقوع حملات تروریستی 11 سپتامبر و لشکرکشی امریکا برای اشغال افغانستان، مناسبات واشینگتن با اسلام آباد وارد مرحله جدیدی شد.
بهره دوم: تاثیر حادثه 11 سپتامبر بر روابط پاکستان و امریکا
با وقوع حوادث تروریستی 2001 و تصمیم امریکا جهت مجازات عاملان ان حادثه و آشکار شدن ارتباط تعدادی از افراد با ملیت پاکستانی (از جمله خالد شیخ محمد، ژنرال محمود احمد، عمر شیخ سعید) با تروریست ها (Kbera,2006) دولت پاکستان در مقابل اولتیماتوم امریکا برای همکاری ضد تروریستی با این کشور قرار گرفت. دولتمردان اسلام آباد دو راه بیشتر پیش رو نداشتند: یکی پیسوتن به ئتلاف ضد تروریسم به رهبری امیرکا و دیگری ادامه حمایت از طالبان. عدم همکاری با امریکا می تونست پاکستان را در فهرست کشورهایی که بعداً به عنوان محور شرارت1 شناخته شدند قرار دهد و پیامدهای سختی از سوی کاخ سفید برای این کشور به بار آورد و همکاری با ائتلاف ضد تروریسم می توانست این کشور را دچار بحران داخلی سازد. اما مشرف با انتخاب گزینه "اول پاکستان بعد هر چیز دیگری" (Khan,2004) تصمم به همکاری با امریکا و حضور در ائتلاف ضد تروریسم گرفت. به دیگر سخن، اخذ این تصمیم از سوی ژنرال پرویز مش0رف به جهت قرار گرفتن در دو راهی سرنوشت سازی بود که طی آن، اگر با امریکا در جنگ علیه تروریسم همراه نمی شد، کشورش قبل از افغانستان مورد حمله قرار می گرفت. همان طور که ریچارد آرمیتاژ2 ، معاون وقت وزیر امور خارجه امریکا اعلام کرد در صورتی که اسلام آباد درخواست واشینگتن مبنی بر حضور در ائتلاف مبارزه علیه تروریسم اسلام آباد رد کند باید خود را برای حمله و بازگشت به "عصر حج"3 آماده نماید (Bokhari,2006). در سمت دیگر، پاکستان اگر با پیشنهاد امریکا مبنی بر همکاری با این کشور در جهت نابودی طالبان موافقت می کرد، باید خود را آماده پاسخگویی به حامیان طالبان در داخل و نحوه برخورد با مخالفان می کرد.
ژنال مشرف با نگرشی برخاسته از عمل گرایی و با سرلوحه قرار دادن منافع ملی پاکستان، با انتخاب گزینه همراهی با امریکا در جنگ علیه تروریسم، اعلام نمود:"امریکایی ها اکنون برای ما بسشتر از طالبان منفعت دارند."1 . پس از طرح چنین مسائلی بود که امریکا پس از پاکستان به عنوان سر پل عملیات نظامی علیه طالبان و القاعده یاد نمود و در همین راستا اولویت های سیاست خارجی خود را در ورابط با اسلام آباد که موجب انعقاد تحریم هایی بر اثر آزمایش اتمی و حکومت نظامی در پاکستان شده بود را لغو کد و به حمایت از این کشور پرداخت.
در حقیقت مشرف با اخذ تصمیم همکاری با امریکا توانست از خطر حمله ائتلاف ضد تروریسم به کشورش جلوگیری کند و هم پیمانی خود را با امریکا مستحکم تر سازد. بهره مند از کمک پنجاه میلیون دلاری امریکا در اواخر سپتامبر 2001 و رهایی از تحریم های بین المللی، تنش زدایی با هند و از همه مهم تر نادیده گرفتن کودتا در پاکستان از دیگر عوامل قابل ذکر در زمینه عوامل انتخاب این تصمیم می باشد (Huckabee,2008). ضرورت همکاری اسلام آباد با واشینگتن و اصرار امریکا بر این موضوع ، با عنایت به دلایل اهمیت پاکستان و چرایی جایگاه ویژه این کشور از منظر دولمردان امریکا در فرایند مبارزه با تروریسم بیش از پیش مشخص می گردد.
بهره سوم: دلایل اهمیت پاکستان در جنگ علیه تروریسم
برای دولتمردان امریکا کاملاً روشن بود که بدون همکاری پاکستان، هر گونه عملیات علیه تروریست ها و به خصوص طالبان تقریباً بی نتیجه خواهد ماند علت این مهم آن بود که مدارس مذهبی تندرو این کشور نقش مهمی در پرورش تفکرات رادیکال داشته و دارند و ریشه طالبان را باید در این مدارس جست وجو کرد. مدارس مذهبی پاکستان پس از حمله امریکا به افغانستان جهت مجازات عاملان حادثه 11 سپتامبر 2001، بیش از پیش فعال شده و به گسترش آموزه های رادیکال و اعزام نیرو به افغانستان برای کمک به طالبان اقدام نمودند. ایالات متحده معتقد است اگر اسلام آباد محدودیت جدی در توسعه این مدارس ایجاد کند، از اهمیت این مدارس به عنوان ابزاری جهت ترویج رادیکالیسم کاسته خواهد شد (محمودی، 1388).
مناطق خودمختار قبیله ای پاکستان2 با مساحت حدود 220/27 کیلومتر مربع که به عنوان پایتخت سیاسی افراطیون و مامن امن تروریست ها 2 در محافل سیاسی مطرح گشته است (Elias,2007) از دیگر دلایل اهمیت پاکستان در فرایند مبارزه با تروریسم می باشد. در حقیقت، پس از حمله نیروهای ائتلاف به افغانستان در سال 2001 جهت حذف طالبان از قدرت و نابودی تروریست ها،‌طالبان و نیروهای القاعده و مبارزان خارجی همراه آنها به مناطق قبیله ای پاکستان گریخته و در آن جا پناه گرفتند و مناطق مذکور را به مثابه تهدید علیه امنیت ملی ایالات متحده امریکا مطرح نمودند. پاکسازی اینمناطق از تروریست های القاعده و طالبان توسط پاکستان یکی از مهم ترین برنامه های ضد تروریستی امریکا می باشد.
از دیگر دلایل اهمیت پاکستان در جنک علیه تروریسم، حضور مجموعه ای از گروه های رادیکال در خاک این کشور می باشد که هم خود تروریست هستند و هم به حمایت همه جانبه از تروریست ها می پردازند (شفیعی و محمودی، 1388). تعداد بیشماری از گروه های تروریستی با اهداف متنوع در پاکستان وجود دارد اما مهم ترین این گروه ها شامل: 1)گروه های تروریستی فرقه ای مانند سپاه صحابه3 ، لشکر جنگوی4 ، 2) گروه های تروریستی ضد هندی مانند کشکر طیبه5 ، جیش محمد، حرکت المجاهدین6 ، حرکه الجهاد الاسلامی پاکستان7 ، 3)تحریک طالبان پاکستان8 ، 4)تحریک نفاذ شریعت محمدی9 ، 5)جنبش طالبان افغانستان10 ، به رهبری ملا محمد عمر، 6)القاعده و سایر تروریست های غیر آسیایی همراه آن که در نواحی قبیله ای خودمختار پاکستان و ایالت سرحد شمال غربی مخفی شده اند، می شوند (Tellis,2008). از آنجا که تمامی این گروه ها به عنوان گروه های تروریستی در لیست سیاه واشینگتن قرار دارند، بنابر این از عمده ترین شروط موفقیت امریکا در جنگ علیه تروریسم، اتخاذ واکنشی جدی و اقدامی موثر از جانب پاکستان علیه این گروه ها می باشد و بالاخره ارتباط اکستان با طالبان از گذشته تا زمان حال لزوم نیاز لزوم امریکا به همکاری پاکستان در فرایند بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 تحت فشار کاخ سفید مجبور به اعلام قطع حمایت از طالبان گردید. این در حالی بود که حکومت طالبان برای نخستین بار از سوی پاکستان و بعدها عربستان سعودی و امارات متحده عربی مورد شناسایی قرار گرفت. همچنین پاکستان یکی از سه کشوری بود که در زمان رژیم طالبان در کابل سفارش داشت و آخرین کشوری بود که بعد از حوادث تروریستی 11 سپتامبر تحت فشارهای خارجی به ویژه امریکا، سفارتش را تعطیل و حمایتش را از طالبان قطع نمود. با وجو چنین روابط و پیچیدگی هایی بود که پاکستان در استراتژی امریکا برای جنگ علیه تروریسم اهمیت فوق العاده ای یافت.
بهره چهارم: ملاحظات پاکستان در جنگ علیه تروریسم
به رغم اعلام تعهد پاکستان به امریکا در زمینه همکاری با این کشور و مبارزه با تروریسم، همواره سایه شک و تردید بر همکاری دو کشور حکم فرما بوده است. مسئله این است که امریکا احساس ی کند پاکستان یا نمی خواهد یا نمی تواند در جنگ علیه تروریسم با امریکا همکاری کند. این سوء ظن از آن جهت در ذهن امریکایی ها نقش بسته است که به رغم ادعای مقامات پاکستانی، نمود عملی ازهمکاری پاکستان با امریکا در جنگ علیه تروریسم مشهود نبوده است و به عکس شواهد نشان می دهد که پاکستان به نوعی با جریان افراط گرایی و تروریست ها به خصوص طالبان همکاری نزدیک دارد. در حقیقت پاکستان با طرح ملاحظات خود- که تاثیر بسزایی در مشارکت حقیقی این کشور در نبرد با تروریسم دارد- مانند نگرانی اسلام آباد از نفوذ هند در افغانستان، اختلاف پاکستان و افغانستان در خصوص دیوراند و مسئله کشمیر، مقامات امریکا را در صحت تردیدها در خصوص همکاری پاکستان در مبارزه علیه تروریسم مطمئن می سازد. عواملی نظیر سوابق پاکستان در عملیات تروریستی و حضور انوع مختلف گروه های تروریستی در خاک این کشور، وجود مدارس مذهبی در پاکستان به عنوان پرورش دهنده نیروهای رادیکال، رابطه دیرینه پاکستان و طالبان و یک منطقه جغرافیایی به نام مناطق قبایلی که مامن تروریست ها محسوب می شود، این بدگمانی را در واشینگتن تشدید می کند. با توجه به جایگاه کلیدی و تاثیرگذار ملاحظات اسلام آباد درفرایند مشارکت و ادامه همکاری با امریکا در مبارزه با تروریسم و استفاه از ابزارهای خاص خود مانند حمایت از طالبان و گروه های مبارز کشمیری- در صورت عدم تامین منافع این کشور در فرایند جنگ جهانی علیه تروریسم- به شرح مختصر آنها در ذیل می پردازیم.
الف- نگرانی پاکستان از نفوذ هند در افغانستان
از مهم ترین ملاحظات پاکستان در همکاری با امریکا در نبرد با تروریسم، موضوع نگرانی اسلام آباد از نفوذ هند در افغانستان می باشد. این حساسیت پاکستان از آنجا ناشی می شود که هند منافع زیادی در افغانستان و همچنین نگرانی های بزرگتری نیز در مورد محدود کردن نفوذ اسلام آباد در این کشور دارد تا اطمینان حاصل کند که افغانستان بار دیگر در کنترل عناصر افراطی قرار نخواهد گرفت و دموکراسی که افغانستان بار دیگر در کنترل عناصر افراطی قرار نخواهد گرفت و دموکراسی ریشه محکمی در این کشور به دست خواهد آورد. مقامات هندی نیز بارها گسترش روابط استراتژیک با افغانستان را به دلایل ذیل مطرح کرده اند: راه یابی به بازارهای پرمنفعت آسیای میانه از طریق افغانستان اختلاف مرزی با پاکستان دارند به هیمن دلیل وقتی این دو کشور به نحوی در تقابل با پاکستان می گیند، این دشمنی به افغانستان یاری می دهد تا در برابر گسترش نفوذ پاکستان در منطقه به زانو در نیاید (حقیقی،1385). کمک به باسازی افغانستان نیز یکی از این دلایل محسوب می شودو افغانستان که پس از سقوط رژیم طالبان در این کشور به سوی ثبات پیش می رود، برای نهادینه کدن این ثبات و بازساز در کشور نیاز به سرمایه گذاری دارد. به همین دلیل افغان ها مایل اند از سرمایه گذاری بیشتر هند به خصوص در زمین آموزش و پرورش بهره مند شوند(متین،1385). متقابلاً هند نیز پس از سقوط طالبان در عرصه های گوناگون تلاش کرده اند به افغانستان کمک کند.
بسیاری از کارشناسان معتقدند دلیل کمک ها بیشتر هند به افغانستان این است که احساس نیاز به پاکستان را در این کشور کاهش دهد(حقیقی،1385). در حقیقت هند با محدود کردن نفوذ اسلام آباد در کابل در صدد جلوگیری از کنترل مجدد افغانستان توسط عناصر افراطی می باشد زیرا با انسجام مجدد طالبان در این کشور هرگونه برداشت رادیکال از اسلام، تاثیر منفی بر امنیت هند داشته و نفوذ شبه نظامیان و حملات آنها در کشمیر هند را افزایش می دهد. به بیان دیگر برای هند که از نفوذ پاکستان در افغانستان می تواند به آنچه می توان از آن به عنوان گامی استراتژیک برای هند نام برد، بینجامد.
هندی ها همواره در نقش خود افغانستان را به عنوان بخشی از جنوب آسیا قلمداد می کنند به همین دلیل، به این کشور در چهارچوب سرحدات استراتژیک خود در سیاست خارجی و امنیتی می نگرند. دولتمردان هندوستان سعی دارند از طریق تثبیت موقعیت خود در افغانستان، جایگاهی با ثبات در منطقه و آسیای میاه پیدا کرده تا ضمن مبارزه با تروریسم نشست گرفته از افغانستان، به منابع انرژی آسیای میانه دست یابند و برای صدور کالای خود، یک مسیر ترانزیتی به این منطقه بیابند (فرجی نصیر، 129:1387).
از منظر مقامات اسلام آباد، کاهش نفوذ هند در افغانستان در کنار استقرار دولت حامی در کابل، از اهداف مهم پاکستان در افغانستان محسوب می شوند اما با توجه به نفوذ هند در افغانستان و اینکه حامد کرزای، به عنوان متحد نزدیک هند و رقیب منافع استراتژیک اسلام آباد به شمار می آید و همچنین احتمال استفاده از سارک1 در مسئله دیوراند در جهت اهداف افغانستان موجب شده است پاکستان هموراه از افزایش نوذ دهلی در کابل در هراس می باشد.
این هراس پاکستان زمانی جنبه واقعی به خود می گیرد که توجه داشته باشیم انگیزه هند از حضور در افغانستان به تهدید تروریسم و مقابله با افراط گرایی، دسترسی به ماب انرژی منطقه آسیای مرکزی و مسیر ترانزیتی خلاصه نمی شود. واقعیت این است که هند می خواهد از حصار تنگ منطقه جنوب آسیا بیرون امده و نه تنها از مهار خودتوسط پاکستان و چین جلوگیری کند،‌بلکه خود باعث محاصره و مهار پاکستان از طریق حضو در این منطقه شود (ترپی اقدم،1384). لذا به نظر می رسد مادامی که روابط هند و افغانستان به واسطه حضور دهلی در کابل گرم باشد، روابط اسلام آباد- کابل همچنان سرد خواهد بود. اینجا است که استفاده از پاکستان از ابزار طالبان، به عنوان مهره تاثیرگذار بر کاهش روابط هند و افغانستان و تقویت ارتباط کامل- اسلام آباد مطرح می شود و صداقت پاکستان در مبارزه علیخ تروریسم را- به رغم حضور این کشور در ائتلاف ضد تروریسم – مورد تردید قرار می دهد.
ب- اختلاف پاکستان و افغانستان در خصوص خط دیوراند
موضوع اختلاف پاکستان و افغانستان در خصوص خط دیوراند به یکی از ملاحظات اصلی پاکستان در فرآیند همکاری با مریکا در جنگ علیه تروریسم و عامل عمده حمایت پاکستان از طالبان تبدیل شده است. خط مرزی دیوراند به طول 2640 کیلومتر (1610 مایل) در زمان سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند در 12 نوامبر سال 1893 طی معاهده ای میان امیر عبدالرحمن خان از افغانستان و سرهنری مورتیمر دیوراند1 ترسیم گردید و طی آن مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بریتانیایی تعلق گرفت (Zeb,2006:73).
معاهداتی نظیر معاهدات کابل در مارس سال 1905، راولپندی در سال 1919 و منصوری در سال 1920 نیز بر حفظ مفاد معاهده دیوراند تاکید داشتند. شاه ولی خان وزیر افغانستان و آرتور هندرسون2 در لندن نیز رسمیت توافقات سابق را مورد تاکید قرار دادند (Akhtar,2004). پس از خروج انگلستان از هند و استقلال این کشور، این تصور برای افغانستان پیش آمد که فرصت به دست امده را مغتنم شمرده، پشتونساتن را به خاک خود منضم نماید. اما خواسته افغانستان تحقق نیافت چرا که دولت انگلستان اعلام نمود قرارداد دیوراند با کشور هند منعقد شده و طبق تقسیم کشور هند در سال 13947، مناطق مسلمان نشین همچون پشتونستان که چسبیده به خاک پاکستان است، به آن کشور تعلق می گیرد (Rashan,2005).
در حقیقت خط دیوراند، به عنوان خط مرزی پشتونستان را از افغانستان جدا و آن را ضمیمه خاک پاکستان نمود. طبق همه پرسی که در پشتون نشین پاکستان در خصوص الحاق این منطقه به یکی از دو کشور هند یا پاکستان برگزار گردید مردم منطقه الحاق به کشور پاکستان را انتخاب نمودند. از همین زمان اختلافات افغانستان با کشور جدید التاسیس پاکستان آغاز گردید. درسپتامبر سال 1947، عبدالحسین خان عزیز نماینده افغانستان در سازمان ملل متحد بر خلاف عضویت پاکستان رای داد اما در اکتبر همان سال رای خود پس گرفت و سفارت پاکستان در کابل تاسیس کرد.
دو دیدگاه از سوی تحلیل گران افغانی در زمینه خط دیوراند مطرح شده است: گروهی بر این باورند که توافق نامه مرزی میان عبدالحمن خان ، پادشان وقت افغانستان و حکومت بریتانیایی هند به زبان انگلیسی بوده، در حالی که عبدالرحمن انگلیسی نمی دانسته، نسخه ای به زبان دری یا پشتو از سوی وی امضاء نشده است. گروهی دیگری معتقدند چنین نسخه ای به امضاء رسیده ولی از اعتبار افتاده و دوره آن به سرآمده است. وجه مشترک هر دو دیدگاه این است که امروزه خط دیوراند وجود خارجی ندارد (محمدی، 118:1387).
پارلمان افغانستان (لویی جرگه1 ) در 29 ژوئیه سال 1949 به طور یک جانبه توافق نامه دیوراند را به دلیل الحاق ایالات سرحد به افغانستان و سترسی این کشور به درای هند از طریق بلوچستان ملغی اعام نمود. پس از این تاریخ، حکومت های مختلف در افغانستان چه در زمان ظاهر شاه، چه در زمان داوود خان و چه در زمان حکومت کمونیست ها، مالکیت پاکستان بر این مناطق را به رسمیت نشناخته و به صورت رسمی یا غیر رسمی حاکمت ملی پاکستان در پشتونستان را تایید ننمودند. ظاهر شاه خط دیوراند را به عنوان مرز بین المللی مورد شناسایی قرار نداد. در زمان حکومت داوود خان، افغانستان خواستار تشکیل دولت های خود مختار در پشتونستان گردید. همچنین پس از وقوع کودتای کمونیسیتی 1978 در افغانستان توسط تره کی، دولتمردان افغان محدوده مرزهای طبیعی کشورشان را تا رود سند مطرح کردند. در این میان روسیه نیز به دلیل نفوذ در افغانستان و دسترسی به آب های گرم که از زمان پطر کبیر به عنوان آرمان استراتژیک این کشور محسوب می گردید، به حمایت از ادعای افغانستان پرداخت. این خط مرزی باعث جدایی پشتون های غرب (ساکن پاکستان) و پشتون های شرق(ساکن افغانستان) گردید. باغستان دیروز و پشتونستان امروز برای هر دو کشور اهمیت بسزایی دارد. مزیت پشتونستان برای افغان ها، دسترسی این کشور به دریای آزاد از طریق بلوچستان م باشد (شفیعی، 26:1383).
موضوع پشتونستان به همین میزان هم برای اسلام آباد نیز حائز اهمیت می باشد.
پاکستان از چهار ایالت و یک منطقه قبایلی به نوعی با هم در تعارض قومی قرار دارند. پنجابی ها (ایالت پنجاب)، سندی ها (ایالت سند)، بلوچ ها (ایالت بلوچستان) و پشتون ها (ایالت سرحد و منطقه قبایلی) هیچ گاه نظر مساعدی نسبت به یکدیگر نداشته اند. صحنه سیاسی پاکستان صحنه رقابت دائمی میان این اقوام برای کسب قدرت بوده است. علاوه بر این تعارض داخلی، مسئله کشمیر هم پاکستان را رنج می دهد و جدا شدن موفقیت آمیز بنگلادش در سال 1971 پاکستانی ها را نسبت به افغانستان مضطرب ساخته است.
حال مسئله حیاتی برای پاکستان این است که اگر پشتونستان از این کشور جدا شود معلوم نیست آینده سیاسی و قلمرو سرزمینی این کشور به چه سرنوشتی دچار شود. بدین ترتیب، منطقه پشتونستان هم برای افغانستان و هم برای پاکستان اهمیت حیاتی دارد از این رو اسلام آباد و کابل برای تصاحب این منطقه در رقابت دائمی بوده اند(شفیعی،26:1383).
پاکستان در دوره حکومت طالبان، سعی کرد مشکل خط دیوراند را به شکلی حل نماید، اما به رغم مذاکرات و تلاش های فراوان به نتیجه نرسید. در حقیقت دولتمردان پاکستان می پنداشتند ایدئولوژی حاکم بر طالبان کمک خواهد کرد تا افغان ها مناقات قومی را فراموش کنند و در مسیر خواست اسلام آباد قدم بردارند، اما با وجود حمایت های پاکستان، طالبان پس از رسیدن به قدرت خط دیوراند را به عنوان خط مرزی دو کشور قبول نکردند. به هر حال در مقابل ادعاهای افغانستان در خصوص خط دیوراند، پاکستان همواره آن را خط مرزی مشترک بین دو کشور قلمداد می کند. پرویز مشرف در سخنرانی خویش در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر 2005، پیشنهاد ساخت دیوار حائ در جهت پیشگیری از حمله های تروریستی در میان پاکستان و افغانستان را مطرح نمود اما این پیشنهاد در افغانستان با مخالفت کسانی رو به رو شد که خط دیوراند را نا مشروع می دانند. در مورد پیشنهاد مشرف باید گفت که شاید وی از یک سو در پی کاهش فشارهایی بوده است که از سوی افکار عمومی غرب و متحدانش از جمله امریکا برای پیشگیری از نفوذ القاعده در غرب افغانستان بر وی وارد آمده است و از دیگر سو در پی دستیابی به کمک های بین المللی برای ساخت این دیوار، استوار ساختن جایگاه خویش در معادله های راهبردی جهان کنونی، بهبود وضعیت امنیتی مناطق غربی پاکستان و امکان نظارت بیشتر بر محافل مذهب بنیادگرا در محیط طبیعی کمابیش صعب العبور غرب کشور بوده است. از دیگر سو نباید از یاد برد که حل موضوع در وضعیت کنونی که افغانستان در جایگاه قدرتمندی برای چانه زنی و دستیابی به امتیازهای بیشتر قرار ندارد و هنوز تکثیر سیاسی و گرایش های گوناگون در آن کشور قوت نیافته است و امریکا پشتیبان حاکمان دو کشور بوده و می تواند میانجی این ماجرا باشد، طرح ان پیشنهاد را تبیین می نماید (حمیدی،1384)
ژنرال مشرف همچنین ، در سال 2006 اعلام نمود جهت امنیت مناطق مرزی، حصاری به طول 2300 کیلومتر در خط دیوراند کشیده شود. حامدکرزای در واکنش به این تقاضا اعلام کرد سیم خاردار در مرز دو کشور نشانه عداوت و دشمنی است و از خط دیوراند به عنوان خط نفرت1 یاد نمود و اعلام کرد کشیدن حصار نوعی جداسازی است آن هم میان مردمی که در دو طرف خط دیوراند و به صورت جدانشدنی زندگی می کنند (Afghaniste,2006).
در مجموع می توان گفت مئله خط دیوراند که برای سایلن متمادی سایه ای از تریدی وسوء ظن را بر روابط دو کشور پاکستان و افغانستان حاکم کرده است و در ادامه حمایت از طالبان حتی پس از پیوستن به جبهه ضد تروریسم بی تاثیر نبوده است. مقامات افغانی بارها مشروعیت حقوقی و سیاسی معاهده دیوراند را زیر سوال برده اند و خواهان لغو آن هستند، اما دولتمردان پاکستان خط دیوراند را خط مرزی مشترک غیر قابل اعتراض می دانند. به نظر می رسد از مهم ترین عواملی که موجب شد ژنرال مشرف در جهت پیشگیری از دو مینوی سقوط مهره های خویش در افغانستان، از تبدیل طالبان به مهره ای سوخته جلوگیری به عمل آورد و کماکان به حمایت از طالبان در صور مختلف ادامه دهد به طوری که امروزه شاهد پدیده ای با عنوان نئوطالبانیسم در افغانستان هستیم، همانا اعمال فشار بر امریکا است تا این کشو، دولت افغانستان را در تن دادن به خط دیوراند به عنوان مرز رسمی افغانستان و پاکستان قانع کند، موضوع که بیش از نیم قرن مطمع نظر دولتمردان پاکستان بوده است. بنابراین مقامات اسلام آباد معتقدند با استفاده از شرایط کنونی می تواندد از طریق بازی با کارت طالبان، مسئله خط دیوراند را با کمک امریکا برای همیشه به بایگانی تاریخ فرستاده و به اعتراض افغانستان در این خصوص پایان دهند. اما چنانچه این خواسته پاکستان محقق نشود، این کشور با کمک ابزراهایی که در اختیار دارد می تواند در خصوص موضوع عدم مداخله در افغانستان و همچنین میزان حمایت پاکستان از امریکا در نبرد علیه تروریسم تصمیمات دیگری اخذ کند که ضرورتاً تامین کننده منافع ملی امریکا نباشد.
ج- مسئله کشمیر
بی شک مسئله کشمیر از مهمترین ملاحظاتی است که دولت پاکستان در خصوص همکاری با امریکا در مبارزه با تروریسم به آن توجه می کند به این معنا که صداقت پاکستان در موضوع مبارزه با تروریسم و طالبان به شدت تحت تاثیر معضل، در گام بعدی به بررسی تاثیر مسئله کشمیر بر همکاری پاکستان در مبارزه با تروریسم می پردازیم:
از سال 1947- یعنی زمان خروج بریتانیا از شبه قاره هند – هندوستان به دو کشور مستقل هند و پاکستان تقسیم شد. این تقسیم نه تنها به آرامی صورت نگرفت بلکه با شورش ها و تنش های قومی و مذهبی به خصوص در میان مسلمانان و هندوها همراه بود از آن زمان تاکنون این دو کشور به عنوان دشمنان اصلی یکدیگر، سه بار در سالهای 1947،1967 و 1971 وارد جنگ با همدیگر شده اند و بارها تا نزدیکی یک درگیری تمام عیار پیش رفته اند . به نحوی که حدود نیم میلیون نفر در این درگیریها جان خود را از دست دادند. به رغم تلاش هایی که در جهت کاهش تنش در روابط میان دو کشور صورت گرفته است، اختلاف میان دو کشور همچنان با افت و خیزهای فراوان ادامه دارد (Blood,2002). این اختلافات در حالی است که مهم ترین گسل در روابط هند و پاکستان ، وجود کهنه زخمی با عنوان بحران کشمیر می باشد. ایالات کشمیر که به علت سکونت طایفه "کش"ها یا "کاش" ها نام کشمیر به خود گرفته ات، با مساحتی در حدود 5120 کیلومتر مربع، جمعیتی بالغ بر یک و نیم میلیون نفر دارد. این منطقه در زمان تسلط بریتانیا بر شبه قاره هند و قبل از استقلال هند و پاکستان، با وجود اینکه اکثر جمعیت آن مسلمان بودند، تحت حکومت فرمانروای هندو مذهب منطقه قرار داشت. هنگام تقسیم مستعمره هند به دو کشور هند و پاکستان، قرار بود سرزمین مسلمان نشین به پاکستان و سرزمین هندو نشین به هند واگذار شود. اما مهارجه هندی در کشمیر در سال 1947 شخصاً طی سند دولت های متوالی در هند اعلام کرده اند این منطقه جزء لاینفک این کشور می باشد (Gupta,2009).
پاکستان به این اقدام اعتراض کرد و در اکتبر 1947 بین دو کشور تازه استقلال یافته، جنگی رخ داد که تا ژانویه سال 1949 ادامه داشت. سرانجام با مانجی گری سازمان ملل متحد، دو کشور با آتش بس موافقت کردند. موافقتی که بر اساس آن یک سوم این منطقه- که شامل آنچه پاکستان جامو و کشمیر آزاد می نامد به علاوه مناطق شمالی تحت اداره پاکستان- تحت کنترل پاکستان قرار گرفت و دو سوم دیگر شامل جتمو، لاداخ1 و دره کشمیر تحت اداره هندوستان قرار گرفت. ایالت هند جامو و کشمیر توسط پاکستان به نام کشمیر اشغال شده هند نامیده می شود. اگر چه سازمان ملل بر اساس مصوبه های 1948،1949 و همچنین پیشنهاد لرد مونباتن در 1947 که از سوی شورای امنیت سازمان ملل مورد استقبال قرار گرفت، توصیه کرده بود سرنوشت کشمیر با مراجعه به آرای مردم آن سرزمین تعیین شود اما این همه پرسی هرگز انجام نشد.
توجه به این نکتع حائز اهمیت می باشد که نگاه پاکستان به مسئله کشمیر یک نگاه قومی- مذهبی است چرا که رهبران پاکستان به دلیل حساسیت های داخلی بر ان اعتقادند که دو ملت هند و پاکستان از لحاظ مذهبی هیچ تشابهی به یکدیگر ندارند، بنابراین طبیعی است کشمیر به جهت ترکیب مذهبی آن متعلق به پاکستان باشد. در مقابل هندوستان یک درک ارزشی از مسئله کشمیر دارد و خواهان استقرار دولتی کاملاً عرفی می باشد. مقامات هندی معتقدند تنها در بطن یک هندوستان یکپارچه این امکان برای مردم کشمیر وجود می آید که تحت یک حکومت عرفی به زندگی بپردازند. به بیان دیگر از نگاه دولتمردان هندی، جدایی کشمیر از هندوستان در نهایت به سبب دخالت های پاکستان، منجر به ایجاد حکومتی دین سالار و تحت کنترل افراطیون مذهبی خواهد شد که باعث گستردگی وسیع ناآرامی های قومی و مذهبی در هندوستان می گردد(دهشیار،386:1382).
چند سال بعد، یعنی در سال 1965، جنگ دیگری بین دو کشور رخ داد بدین ترتیب که حملات ارتش پاکستان در خط آتش بسریال واکنش نظامی هند و عبور نیروهای هندی از خط مرزی دو کشور در ناحیه لاهمور پاکستان را در پی آورد. جنگ دوم نیز سرانجام با میانجیگری روسیه خاتمه یافت و در ژانویه سال 1966، رهبران وقت دو کشور در تاشکند، موافقت نامه ای را مبنی بر خروج نیروهای خود از خاک یکدیگر و تعهد به حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات دو جانبه امضاء کردند. با این همه،‌بحران کشمیر و تیرگی روابط هند و اکستان همچنان ادامه یافت (توحیدی،1386).
در سال 1972 طبق شرایط توافق نامه "سیملا1 " که بین ایندیرا گاندی (نخست وزیر وقت هند) و ذوالفقار علی بوتو (همتای پاکستانی او) منعقد گردید، خط آتش بس، خط کنترل نام گرفت. مقامات هند معتقدند بر اساس معاهده سیملا، دو کشور موافقت کرده اند تا قضیه کشمیر را در مذاکرات دو جانبه و نه از طریق سازمان های بین المللی مانند سازمان ملل متحد، حل و فصل کنند.
هر چند هند معتقد است کل ایالات کشمیر متعلق به این کشور است اما خط کنترل را به مثابه مرز بین المللی با اندک تغییراتی پذیرفته است. امریکا و انگلستان نیز حامی تبدیل خط کنترل به عنوان شناخته شده بین المللی هستند. اما پاکستان پذیرش خط کنترل به عنوان مرز دائماً را رد کرده و مخالف این است که دره کشمیر که اکثریتی مسلمان دارد بخشی از هند باقی بماند. همچنین رسمیت بخشیدن به وضه موجود ملاحظات آن دسته از کشمیری هایی که از سال 1989 برای استقلال بخش یا تمامی این منطقه مبارزه کرده اند را در نظر نمی گیرد. جنگ سوم، در سال 1971 و در پی حمایت هند از شورش استقلال طلبان پاکشتان شرقی در مقابل پاکستان اتفاق افتاد که نهایتاً به تشکیل کشور مستقل بنگلادش منتهی شد که آتش بس سال 1972 و شناسایی بنگلادش توسط پاکستان در سال 1974، به این بحران خاتمه داد.
بحران کشمیر تا سال 1980 برخاسته از تلاش ملی گرایان و عرفی گرایان برای الحاق با پاکستان بوده است اما از اوایل دهه 1990 به دنبال الحاق دانش آموختگان مدارس مذهبی پاکستان و مبارزان افغانی به صفوف مبارزان کشمیری، این بحران ماهیتی کاملاً مذهبی پیدا کرده است. سیاست دولت پاکستان نیز در طول چند ماهه گذشته مبتنی بر حمایت از رزمندگان مسلمان کشمیری بوده است. در همین ارتباط دیود ریف2 معتقد است مبارزان کشمیری اختلاف میان پاکستان و هند در خصوص مسئله کشمیر را مانند مسئله تعارض اعراب و اسرائیل در خصوص بیت المقدس دانسته و به مبارزه مداوم جهت دستیابی به حق خود معتقدند (Hadar,2002). تکنولوژی مورد استفاده گروه های قومی و مذهبی درگیر در بحران کشمیر، توسل به عملیات های تروریستی در دو سوی خط کنترل، برای تحقق خواسته های خود می باشد. جنگ غیر متعارف که مورد استفاده گروه های افراطی در این منطقه می باشد با توجه به سهولت دستیابی به تکنولوژی مورد استفاده در تشدید بحران، بسیار موثر و در جلوگیری از سرگرفتن مذاکرات جدی کارامد می باشد. در حقیقت افراط گرایان قومی و مذهبی با بهره برداری از تکنولوژی جدید توانستند با کمترین میزان هزینه، بالاترین خسارات را به بار آوردند (دهشیار،‌382:1382).
ارتباط دولت پاکستان با مبارزان کشمیری در دهه 1990 آشکارتر شد. در این مقطع زمانی، شاخه هند سرویس مخفی پاکستان، روش های بسیار پیشرفته چریکی شهری را به گروه های مبارز کشمیری آموزش می داد و سازمان دهی آنها را گروه کوچکی از اسران به عهده گرفت. این ارتبط ها با گذشت ده سال مجدداً در سال 2000 مورد اعتراض شدید هندی ها قرار گرفت. در همین راستا دهلی نو به علت حمایت اسلام آباد از بسیاری از گروه های مبارز کشمیری، اصطلاح "مرکز زلزله تروریسم جهانی"1 را به پاکستان اطلاق نمود. یک مقام ارشد اطلاعاتی هندنیز اعلام کرد نیروهای اسلام گرای تندرو در کشمیر، از حمایت دولت پاکستان و به خصوص سازمان اطلاعات پاکستان (ISI)2 جهت انجام عملیات های تروریستی برخوردار می باشند (Kronstadi,2003).
یک چنین فضایی تا سال 2001 ادامه داشت تا اینکه با وقوع حوادث تروریستی 11 سپتامبر و الزامات سیاست خارجی امریکا مبنی بر مبارزه با تروریسم، رهبران پاکستان مجبور شدند بر خلاف اولویت های سیاست خارجی و امنیتی کشور حرکت نمایند و در خصوص حمایت از رادیکال ها تجدید نظر نمایند.
در پی حادثت تروریستی مذکور، هندوستان از اولین کشورهایی بود که از سیاست مبارزه با تروریسم جرج دبلیو بوش حمایت کد و موفق شد که به دنبال حمله گروه های مسلمان مستقر در پاکستان به ساختمان پارلمان در دهلی نو در دسامبر سال 2001 به امریکا بقبولانند که رزمندگان کشمیری بر خلاف ادعای پاکستان، ملی گرا نمی باشند. واچپایی نخست وزیر وقت هند در واکنش به این حادثه صراحتاً جملات تروریستی را محکوم و اعلام کرد: پاسخ قطعنامه ما علیه تروریست ها به زودی به وقوع خواهد پیوست (Jines,2006:5).
از آنجایی که مقامات کاخ سفد، تامین منافع امریکا در منطقه جنوب آسیا را از طریق برقراری ثبات دانسته و از افزایش خصومت میان دو قدرت هسته ای نگران بودند، تعدادی از گروه های مباز پاکستانی حاضر در کشمیر را ترویست معرفی کرده و از دولت پرویز مشرف خواستند که گروه های مذکور نظیر حزب المجاهدین که سابقاً به حرکتا الانصار معروف بود،‌لشکر طیبه، جیش محمد، ارتش آزادی بخش جامو و کشمیر، نیروی جهاد کشمیر، محاذ آزادی، جماعه الطلبه اسلامی، اخوان المجاهدین، تحریک جهاد را تحریم نماید. در حقیقت، امریکایی ها دغدغه های امنیتی برای پاکستان محسوب می شود بلکه بر این تلاش هستند که به رهبران پاکستان بقبولانند امنیت و حیات پاکستان از داخل تهدید می شود و قدرتمند شدن احزاب سیاسی مسلمان و افزایش فرقه های مذهبی وهابی، خطر امنیتی علیه این کشور محسوب می شود (دهشیار، 404:1382).
در مقابل درخواست امریکا از پاکستان در خصوص تحریم گروه های مبارز کشمیری، یکی از مقامات ارشد دولت پاکستان اظهار داشت بدیهی است که در حال حاضر در منطقه کشمیر ناژارامی و درگیری وجود دارد که ما قادر به متوقف ساختن آن نیستیم. ولی قصد داریم از سرایت آن به و گسترش ارتباط مبارزان کشمیر با گروه های داخلی جلوگیری به عمل آوریم (فرهمندفر، 1380:30). در واقع اسلام آباد با مشاهده بی تقاوتی واشینگتن در قبال حل مسئله کشمیر و آنچه پاکستان تحت عنوان ملاحظات همکاری در فرایند مبارزه با تروریسم مطرح کرده است، ترجیح می دهد که به حمایت از طالبان و به تبع آن گروه های مبارز کشمیری مرتبط با القاعده در راستای تامین منافع ملی این کشور در قضیه کشمیر ادامه دهد تا از این طریق بتواند واشینگتن را برای فشار بر هند در جهت سازش با اسلام آیاد در موضوع کشمیر وادار نماید.
تحت همین شرایط است که پاکستان حتی از برخی از گروه های مبارز کشمیری که به عنوان متحدان اسامه بن لادن و عضو جبهه بین المللی اسلامی مطرح می باشند و تحت تاثیر ایدئولوژی القاعده در فکر آزادسازی مسلمانان از یوغ سلطه هند و تکوین خلافت اسلامی در منطقه جنوب آسیا هستند، حمایت می کند (Raman,2002:6). پس از مشخص شدن روابط پاکستان با گروه های تروریست کشمیری مرتبط با القاعده مقامات هندی اعلام کردند معضل "تروریسم مرزی"1 ، به عنوان مشکل اصلی فایند صلح میان پاکستان و هند در جای خود باقی است و اسلام آباد کماکان تامین اردوگاه های آموزشی، وسایل اتباطی، حمایت مالی گروه های افراطی کشمیری را ادامه می دهد(Daily Times,2005). در حقیقت، سازمان های افراطی کشمیری، جهت تقویت صفوف جنگی شان مانند طالبان، از طلبه های مدرسه های مذهبی داخل پاکستان استفاده نموده و از حمایت وسیع مرکز الدعوه الارشاد در پاکستان که این مدرسه ها را تمویل می کند، برخوردار می باشند. از نظر مدارس مذهبی افراطی پاکستان، رزمندگان کشمیری نه تنها تروریست نبوده بلکه تحت عنوان مبارزان آزادی2 باید به نبرد خویش تا رسیدن به پیروزی ادامه دهند.
در مجموع،‌به رغم تعهد پاکستان در خصوص مبارزه با تروریسم (خواه گروه های افراطی کشمیری، خواه گروه های تروریست غیر کشمیری)، هنوز سایه ملاحظات پاکستان در خصوص حل مسئله کشمیر بر همکاری اسلام آباد-واشینگتن در مبارزه با تروریسم می پیوندد اما از طرف دیگر با مشاهده نادیده گرفته شدن خواسته هایشن در مورد کشمیر از سوی امیرکا تصمصم می گید که شخصاً از طریق حمایت از گروه های مبارزه کشمیری و همچنین حمایت پنهانی از طالبان، منافع خود را تامین نماید بر سر کشمیر و همچنین حمایت پنهانی از طالبان، منافع خود را تامین نماید چه بسا در پی این سیاست، امریکا بر هندوستان جهت سازش با اسلام آباد بر سر کشمیر فشار وارد کند. بنابراین تا مسئله کشمیر بر طبق نیازهای پاکستان حل نشود ارتباط با طالبان و استفاده از گروه های تندرو کشمیری کماکان توسط اسلام آباد تعقیب خواهد شد.
نتیجه گیری
به رغم اینکه پاکستان به عنوان هم پیمان کلیدی در ائتلاف ضد تروریسم مطرح است و نیز از ژنرال پرویز مشرف با عنوان چرخ جدایی ناپذیر ماشین منافع امپراتوری امریکا نام برده می شد، اما با نگاهی عمیق و موشکافانه به سیاست های اعمالی پاکستان درمی یابیم که وعده های مشرف مبنی بر همکاری کشورش با امریکا در مبارزه علیه تروریسم چندان خالصانه نبود. به دیگر سخن، بسیاری تصمیم مشرف پیوستن به جبهه تروریسم را اقدامی در جهت دورمانده از خشم امریکا و حفظ منافع پاسکتان در جنوب آسیا می دانند که بازتابی در تغییر ساختاری سیاست های این کشور د مبارزه با افراط گرایی و حمایت از طالبان د پی نداشته است. متقدان معتقدند به رغم اعلام حضور پاکستان در ائتلاف مبارزه علیه تروریسم و همکاری با امریکا، کماکان در اردوگاه ها آموزشی تروریست ها در خاک پاکستان به تحریک مبارزان افراطی (که برخی با اعضا القاعده در ارتباط اند) علیه هند و انجام فعالیت های تروریستی در کشمیر و افغانستان، نشر و گسترش عقاید رادیکال در اطاف جهان می پردازند، این مسئله در حال است که اسلام آباد اقدام خاصی علیه آنها انجان نداده است.
در همین راستا، هدف پاکستان در خصوص ادامه حمایت مخفیانه از طالبان در جهت تحت فشار قرار دادن امریکا برای مقابله با نفوذ رو به گسترش دهلی نو در کابل، حل معضل کشمیر و خط دیوراند بر طبق منافع پاکستان قابل ارزیابی می باشد. از دید دولتمردان اسلام آباد اگر پاکستان به نابودی طالبان طبق درخواست امریکا می پرداخت نتیجه ای جز باخت نصیب این کشور نمی گردید. بنابراین بر اساس فرضیه نوشتار حاضر، پاکستان همکاری خالصانه با امریکا در رایند مبارزه با تروریسم را منوط به حل ملاحظات استراتژیک خود در افغانستان و هند توسط واشینکتن نموده است و در صورت عدم تامین این ملاحظات، پاکستان هم در حل مشکل- به علت ارتباط گسترده با گروه های تروریستی و استفاده از آنها در جهت حفظ منافع امنیتی و ژئوپلیتیکی خود- و هم راه حل- به علت مجاورت جغرافیایی با افغانستان،‌شناخت گسترده از طالبان به دلیل سابقه دیرینه روابط دو طرف، اصلاح مدارس مذهبی تندرو پاکستان در جهت کاهش شدت جریان تفکرات رادیکال باق خواهد ماند- که از یک طرف در جبهه مبارزه علیه تروریسم فعالیت می کند و از طرف دیگر به تقویت مخفیانه شعله های آتش تروریسم ادامه خواهد داد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات