تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۳۹۰ - ۰۹:۱۸  ، 
کد خبر : ۲۳۲۲۵۸

حکومت در نگاه علی(ع)


ماه رمضان و علی(ع) قرین یکدیگرند و هر دو بندگان خدا را به عبادت و خلوص می‌خوانند و حکومت می‌تواند معبری برای عبور بندگان بسوی خدا باشد آن چنان که علی(ع) بدان می‌نگرد و سیره علوی بدان شهادت می‌دهد. در سالگرد شهادت آن اسوه عبودیت و اخلاص مناسب است که تا بار دیگر «حکومت در نگاه علی(ع)» را بازشناسی نماییم تا چراغ راه ما در نگاه به حکومت باشد.
ضرورت برپایی حکومت
حضرت علی(ع) مکرر لزوم برپایی حکومت را تصریح کرده است و با تفکر خوارج که مدعی بودند با وجود قرآن از حکومت بی‌نیازیم، مبارزه کرده است. مولای متقیان در پاسخ این شعار خوارج که «فرمانروایی تنها از خداست» می‌فرماید: کلام حقی است که آهنگ باطل دارد. آری جز حکم خداوند، حکمی نیست. اما آنچه اینان می‌گویند مرادشان حکومت و اجرای حکم خداست. مردم- نیکوکار یا بدکار- نیازمند فرماندهی هستند تا در پناه فرماندهی او، مومن بکوشد و کافر نیز از زندگی بهره برد. خداوند، هر چیزی را به سرانجام مقدرش برساند، و با تلاش فرمانده اموال عمومی گردآوری و دشمن سرکوب شود، راهها امنیت بیابند و حق ناتوان از زورمند گرفته شود تا نیکان آسایش داشته باشند و بدان فرصت آزردن دیگران را نیابند.» (نهج‌البلاغه، خطبه 40)
مشروعیت حکومت
«به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجت بر من تمام نمی‌نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته کار (حکومت) را از دست می‌گذاشتم و پایانش را چون آغازش می‌انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می‌داشتم، و می‌دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی‌شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی‌گذارم.»(خطبه 3)
حاکمان امانتدار مردم‌اند
حضرت علی(ع) در نامه‌ای به استاندار آذربایجان می‌نویسد: «مبادا بپنداری حکومتی که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است، خیر، امانتی برگردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانی و حفظ حقوق مردم را می‌خواهد، تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنی.» (نامه 5)
حقوق متقابل مردم و حاکمان
«در این میان خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعی انسانها را بخشی از حقوق خود قرار داده است، که بزرگتر بعد آن، حقوق متقابل مردم و زمامداران است. و این فریضه‌ای است که خداوند سبحان آن را برای هر یک بر دیگری واجب کرده است، پس آن حقوق متقابل را نظام همبستگی و عزت و شکوه دینشان قرارداد، بگونه‌ای که ملت سامان نخواهد گرفت مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران به صلاح نخواهند آمد مگر با استقامت ملت. پس هرگاه ملت حق والی را بپردازد و متقابلا زمامدار نیز حقوق ملت را ادا کند، حق در میانشان شکوه یابد، راههای دین استوار گردد، شناسه‌های عدالت راست شود و سنتها در روندی فراخور جریان یابد. بدین‌سان‌، زمانه اصلاح می‌شود، به مانداگاری دولت امید می‌رود، و آزمندیهای دشمنان به نومیدی مبدل می‌شود، ولی هنگامی که ملت بر زمامدار خویش چیرهخو شود و زمامدار با ملت خود از در زورگویی و اجحاف درآید، اختلاف کلمه رخ می‌دهد. نشانه‌های جور آشکار می‌شود، دغلکاری در دین فزونی می‌یابد و راههای اصلی سنت متروک می‌ماند، هوا و هوس مبنای عمل قرار می‌گیرد و احکام به تعطیل کشیده می‌شود، بیماریهای نفسانی فزونی می‌گیرد، چنان که از به تعطیل کشیده شدن حق، هر چند بزرگ باشد، و عملی شدن باطل، گرچه چشمگیر، کسی احساس نگرانی نمی‌کند. پس نیکان به ذلت می‌افتند و اشرار عزت می‌یابند و کیفرهای الهی در نزد بندگان سنگینی می‌کند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در این زمینه و همکاری نیک بر آن، چرا که هیچ کس- هر چند که بر خشنودی خداوند سخت حریص و در سخت کوشی و مبارزات عملی سابقه‌اش دراز باشد نمی‌تواند به کنه اطاعت خداوند- به گونه‌ای که او را شایسته است- راه یابد. اما بخشی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که در حد توان و استعداد خویش از نصیحت دریغ نورزند و بر اجرای حق در میان خود همکاری کنند. هیچ کس هر چند که در شناخت و اجرای حق جایگاهی عظیم داشته باشد و در کسب فضیلت دینی پرسابقه و پیشتاز باشد- در چنان مقامی نخواهد بود که در اجرای حقوق الهی که بدون تکلیف شده است، بی‌نیاز از یاری دیگران باشد، و از دیگر سو هیچکس هر چند که نفوس کوچکش بشمارند و چشمها حقیرش ببینند کم‌تر از آن نیست که در این زمینه کمکی بدهد یا کمکی بگیرد.» (خطبه 216)
«ای مردم، بی‌گمان مرا بر شما، و شما را بر من حقی ثابت است. حق شما بر من، خیراندیشی و دلسوزی مخلصانه، فراهم آوردن امکان بهره‌گیری کامل از ثروت بازیافته‌تان است، و آموزشتان تا از جهالت برهید، و تأدیب و تربیت‌تان تا به آموختن تن دهید.
و اما حق بر شما، پایبندی به بیعت است و نصیحت کردن در غیبت و حضور، به بسیجتان می‌خوانم. بی‌تأخیر و تردید، پاسخ مثبت دهید، و چون فرمانی صادر می‌کنم، اطاعت کنید.» (خطبه 34).
دوری از خشونت و تکیه بر رحمت در اداره حکومت
حضرت در فرمانی که خطاب به مالک اشتر هنگام عزیمت برای حکومت مصر صادر کرد، آورده است: «قلب خویش را پوششی از مهر مردم و دوستی و لطف به آنان فراهم آور، هرگز مباد که مردم را درنده‌ای خون‌آشام باشی که خوردنشان را غنیمت بشماری، چرا که مردم به تمام دو گروه‌اند: یا در دین برادران تواند، یا در آفرینش همنوعانت. از راه می‌لغزند، به آفتها دچار می‌شوند و دانسته یا ندانسته به کارهایی دست می‌یازند، و تو باید از گذشت و چشم‌پوشی چندان بهره‌مندشان کنی که دوست می‌داری خدای از تو چشم پوشد و بگذرد. که تو فراتر از مردمی و واگذارنده‌ی کار مصر به تو فراتر از تو، و خدا فراتر از ولایت دهنده‌ی به تو است و همو است که به سامان کردن کار مردم را از تو خواسته است و در بوته‌ی آزمونت نهاده است.
هرگز مباد که خویش را در جایگاه ستیز با خدا قرار دهی، که تو را نه در برابر خشم او یارای برابری است و نه از بخشایش و رحمتش بی‌نیاز توانی بود. هرگز از گذشتی پشیمان مشو و از هیچ کیفری شادمان مباش و در هیچ اقدام تندی که شاید گریز گاهی بیابی، شتاب مکن. هرگز مبادا که با خود بگویی مرا فرمانروایی داده‌اند، فرمان می‌دهم و باید بی‌درنگ اجرا شود! که این سیاه‌کننده دل، ویران‌گر دین و عامل نزدیکی به دگرگونیها و انفجارهاست.»
«دورترین و زننده‌ترین کسان در نزدت باید کسی باشد که کاستیهای مردم را بیشتر می‌جوید، زیرا در تمامی مردم کاستی‌هایی هست که پوشاندنشان را زمامدار سزاوارترین است. پس هرگز مباد که از عیبی که برتو پنهان است، پرده برگیری که مسئولیت تو، تنها پاکسازی زشتیهای نمایان است، و این تنها خداست که در مورد آنچه تو را در پرده است، حکم می‌راند. پس تو تا در توان داری، زشتی مردمان را پوشیده بدار تا خدا آنچه را که پوشیده ماندنش را از مردم دوست می‌داری، پوشیده بدارد.» (نامه 53)
در بخشنامه‌ای که برای مامورین جمع‌آوری مالیات نوشته است پس از چند جمله موعظه و تذکر می‌فرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم درباره خودتان حق بدهید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگی نکنید که شما گنجوران و خزانه‌داران رعیت، و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید.» (نامه 51)
در بخشنامه دیگری که به سران سپاه نوشته است چنین می‌فرماید: «لازم است والی را که هرگاه امتیازی کسب می‌کند و به افتخاری نایل می‌شود آن فضیلتها و موهبتها او را عوض نکند، رفتار او را با رعیت تغییر ندهد بلکه باید نعمتها و موهبتهای خدا بر او، او را بیشتر به بندگان خدا نزدیک مهربان‌تر گرداند.» (نامه 50)
تاکید بر رعایت حقوق محرومان
«برای کسانی که نیازمند مراجعه به تواند، بخشی از وقت خود را آزاد بگذار که شخصاً آماده‌ی پذیرفتنشان باشی و در جلسه‌ای همگانی با آنان حضوریابی، پس برای همان خداوندی که تو را آفریده است، فروتن باش و با نیروهای مسلح خویش از تیره‌های نظامی و انتظامی، اجازه حضور مده، تا سخنگویشان بی‌هیچ لرزش و لکنتی، به روشنی کامل با تو سخن بگوید که من از رسول خدا شنیدم که بارها و بارها فرمود: «هیچ امتی که در آن با صراحت و بی‌لکنت، حق ناتوان از زورمند باز پس گرفته نشود. از ستم پاکسازی نخواهد شد.»
وانگهی بکوش که ناآگاهیها و برخوردهای تند و ناتوانیشان در سخن گفتن را تاب آری و از هر سخت‌گیری و خشونتی نسبت به آنها، مانع شو تا در برابر آن خداوند آغوش رحمت و رویت بگشاید و مستوجب ثواب طاعت خویشش سازد. آنچه عطا می‌کنی با روی باز، و از آنچه دریغ می‌ورزی با نیک خویی و پوزش خواهی باشد.» (نامه 53)
رعایت حقوق اقلیتها
«گزارش تایید شده‌ای دریافت کرده‌ام که مردان مهاجم بر زنان آن سرزمین- که بعضی مسلمانان و بعضی از اقلیت‌های رسمی و ذمی بودند- حمله می‌آورده‌اند و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره‌هاشان را برمی‌گرفته‌اند، و زنان، جز شیون و زاری و التماس، هیچ مدافع و پناه و پناهگاهی نداشته‌اند، و از پس این همه، دشمن متجاوز، بی‌آن که زخمی بردارد و از بینی یکیشان قطره خونی بریزد، سالم و با دستهای پر، به پایگاههای خویش بازگشته است.
به خدا سوگند که این گزارش چنان تلخ و تحمل‌ناپذیر است که اگر مسلمانی در پی شنیدن این فاجعه از شدت اندوه جان سپارد، تنها ملامتش نتوان کرد، بلکه- از دیدگاه من- واکنشی کاملا طبیعی و پذیرفتنی است.» (خطبه 27)
و در بخشنامه‌ای که خطاب به مامورین جمع‌آوری مالیات نوشته است، می‌فرماید: «.... و هرگز مباد که به مال و خواسته‌ی احدی از مردم- از مسلمان نمازگزار تا اقلیت‌های در گروه پیمان- دست بیازید، مگر اسب و جنگ‌افزاری بیابید که در تجاوز به مسلمانان به کار گرفته شده است.»‌(نامه 51)
پذیرش مردم به عنوان صاحبان حکومت و بیت‌المال
«بی‌گمان در این صدقه (حکومت) تو را سهمی معین و حقی شناخته شده است. در عین حال قشرهایی چون زمین‌گیر شدگان، کم توانان و تنگ‌دستان شریک تواند. ما، حقوق واقعی تو را به کمال می‌پردازیم، تو نیز بکوش حقوق آنان را بی‌کم و کاستی بپردازی، و گر نه به روز قیامت از کسانی خواهی بود که بیشترین مدعیان بر ضد او موضع خواهند گرفت. و بدا به حال کسی که تهی‌دستان، زمین‌گیرشدگان، سایلان و رانده‌شدگان، بدهکاران و به راه ماندگان جامعه در برابر خدا خصم او باشند! و کشی که امانت را دست کم می‌یگرد و خیانت را چراگاه خویش قرار می‌دهد و نقش خود و دینش را از آن منزه نمی‌کند، در دنیا خود را در پرتگاه رسوایی و خواری جای می‌دهد و در آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود. و بزرگ‌ترین خیانتها، خیانت به امت، و چندش‌آورترین ناراستیها، ناراستی با رهبران است.» (نامه 26)
«حق را در هر کجا و در مورد هر کس را خاصان و نزدیکان لازم آمد، اجرا کن؛ و در این راه با امید به بازده نیکویش پای بفشار! هرگاه که حق، خویشان و نور چشمهایت را بیازارد، در برابر سنگینی خصای که این امر بر تو دارد، به فرجامش بیندیش که بسی ستایش‌انگیز است.
با این همه، اگر مردمت بر تو گمان ستم‌گری بردند، پوزش خویش را با آنان آشکارا در میان بگذار و با نصیحت سمت‌گیری کمانشان را با حق همسوساز، که این ریاضتی است در جهت خودسازی و نرمشی یا ملتت. در عین حال پوزشی است که با آن خواست تو، که به پا داشتن آنان برحق است، تامین می‌شود.» (نامه 53)
«اما بعد، شما دو تن (طلحه و زبیر) هر چند در مقام کتمان باشید، خود می‌دانید که من حکومت برمردم را آهنگ نکردم تا این که خود خواستند، و به بیعت گرفتن دستی نیازیدم تا مردم، خود، بیعت کردند و شما نیز از کسانی بودید که روی به من آوردید و بیعت کردید. این نیز مسلم است که بیعت آن روز مردم، نه از ترس نیروی مسلطی در صحنه بود. و نه به طمع نقدینه‌ای در بساط.» (نامه 54)
ارزش قضاوت افکار عمومی نسبت به حاکمان
مولای متقیان در فرمان تاریخی خود به مالک اشتر آورده است: «و بعد، ای مالک، این نکته را نیز بدان که تو را راهی شهرهای کرده‌ام که پیش از تو نیز ستم‌گران یا دادگسترانی بر آنها فرمان می‌رانده‌اند، و بی‌گمان مردم کارهای تو را می‌نگرند همچنان که تو در کار زمامداران پیش از خود می‌نگریستی، و درباره‌ی تو همانها را می‌گویند که تو درباره دیگران می‌گفتی، و آنچه شناخت شایستگان را رهنمون است، تنها نام نیکی است که خدا به سود آنان بر زبان بندگانش می‌راند. پس می‌باید، عمل صالح پسندیده‌ترین اندوخته‌ات باشد. در این راستا، بر هوس خویشتن خویش مالک باشد، و از آن چه حلالت نیست، خود بر خویش سخت‌ بگیر که چنین خودستیزی- در ارتباط با آن چه نفس خوش یا ناخوشش دارد- عین انصاف است.» (نامه 53)
«هیچکس هر چند مقام و منزلتی بزرگ و سابقه‌ای درخشان در راه حق و خدمت به دین داشته باشد در مقامی بالاتر از همکاری و کمک به او در اداء وظایفش نمی‌باشد و هیچکس هم هر اندازه مردم او را کوچک بشمارند و چشمها او را خرد ببینند در مقامی پایین‌تر از همکاری و کمک رساندن و کمک گرفتن نیست. ...
با من آنسان که با جباران و ستمگران سخن می‌گویند سخن نگویید، القاب پرطنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کاریها و موافقت‌های مصلحتی که در برابر مستبدان اظهار می‌دارند، در برابر من اظهار می‌دارید، با من به سبک سازشکاری معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر به حق سخن به من گفته شود بر من سنگین آید و یا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند که هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالت بر او سنگین‌تر است. پس از سخن حق یا نظر عادلانه خودداری نکنید.» ‌(خطبه 214)
عدالت غایت حکومت
«این را بدان که با فضیلت‌ترین بندگان خدا در پیشگاهش، رهبری دادگستر است که هدایت یابد و هدایت کند. پس سنتی روشن و شناخته را برپا دارد و بدعتی گم چهره را بمیراند.» (خطبه 163)
حضرت علی در پاسخ به این سوال که: از «داد» و «جود» کدام ارزشمندتراند؟ فرمود: «داد همه چیز را در جایگاه خود می‌نهد و امور را در مجرای خود جاری می‌کند، در حالی که بخشش امور را از رهگذرهای طبیعشان بیرون می‌برد. داد، سیاستی فراگیر، وجود، عارضه‌ای استثنایی است. بدین ترتیب عدل شریف‌ترین و با فضیلت‌ترین آن دو است.» (حکمت 437)
علی(ع) اسوه عدالت در حکمرانی
«به خدا سوگند که اگر شبها را بر بستر خارهای پرگزند سعدان به صبح آورم و دست و پایم به غل و زنجیر کشیده شود، تحملش برایم بسی دلپذیرتر از آن و رسولش را در حالتی ملاقات کنم که به بنده‌ای از بندگانش ستم روا داشته، یا از حطام دنیا چیزی به ناحق برگرفته باشم. آخر برای این تن خاکی- که بند بند آن به پوسیدگی می‌شتابد و دورانی بس دراز در زیر توده‌های خاک می‌ماند چه گونه کسی را ستم روا دارم؟
به خدا که عقیل را در هنگامه‌ی فقر و تنگدستی دیدم که چیزی از گندم شما را از من می‌طلبید، در حالی که کودکانش را با موهای ژولیده و تیره رنگ می‌نگریستم، از سختی فقر رنگ فرزندان برادرم چنان به تیرگی می‌زد که گویی به عمد نیلگونشان کرده بودند. عقیل با تاکید و اصرار خواستش را مطرح می‌ساخت و تقاضایش را پیاپی باز می‌گفت. نخست چنان به گفته‌هایش گوش سپرده که پنداشت دینم را به او می‌فروشم و راه خود را وا می‌نهم و همراه او می‌شوم! پس پاره‌آهنی را تافتم و به بدنش نزدیک کردم، تا عبرت‌ آموزد. چونان بیماری در بستر به فغان آمد، تو گویی که آهن تفتیده‌اش می‌گدازد. آنک گفتمش: «مادران داغدیده در سوگت بمیرند ای عقیل، تو از آهنی که انسانی آن را به بازی گداخته است، چنین می‌نالی، اما مرا به سوی چنان آتشی که جبار از سرخشم شعله‌ورش ساخته است، می‌کشانی؟ مگر تو باید از این آزردگی اندک چنین بنالی، ولی فغان مرا از شراره دوزخ روا ندانی؟»
شگفت‌تر از این داستان آن دیگری است که با ظرفی در بسته و پر از معجونی- که چنان از آن نفرت داشتم و چندشم می‌شد که گویی با لعاب دهان یا پس‌آوردهای مار خمیرش کرده‌اند- به نزد من آمد. او را گفتم: «این صله‌ی رحم است یا زکات یا صدقه، که این همه بر ما اهل بیت حرام است؟» او گفت: نه این است و نه آن، بلکه هدیه است.» پس گفتم: «زنان فرزند مرده به سوگت بنشینند. آیا با توجیه دینی برای فریب من آمده‌ای؟ آیا تو مخبطی یا دیوانه یا هذیان می‌گویی؟ به خدا سوگند که اگر اقلیم‌های هفتگانه را با هر چه در زیر آسمانهای آنها است مرا دهند که خدای را- حتی در حد گرفتن پوست جوی از دهان موری- نافرمانی کنم، نخواهم کرد، چرا که این دنیای شما در نزد من از برگ نیم جویده‌ای در دهان ملخی ناچیزتر است.»
علی را با نعمت‌های فناپذیر و لذت‌های گذار و ناپایدار چه کار؟ از خواب‌ آلودگی خود و زشتی لغزشها به خدا پناه می‌برم و از او یاری می‌جوییم. (کلام 215)

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات