تاریخ انتشار : ۰۸ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۲  ، 
کد خبر : ۲۳۲۸۰۱
بازشناسی «وقایع سال شصت» و عوامل موجبۀ آن

چه کسانی گام در راه نیروهای برانداز و خشونت‌گرا می‌نهند؟ (بخش اول)

اشاره: «بازسازی منازعه سال 60» چندی است که مورد توجه «اصحاب سیاست» قرار گرفته است. دنبال‌کنندگان این خط می‌کوشند تا به این وسیله،‌ قالب منازعه مزبور، ادبیات، فرایند شکل‌گیری و انجام آن را به نحوی با مضمونِ منازعه‌ای پُر کنند که هم‌اینک جنبش اصلاحی دوم خرداد در یک سوی آن و شبکه پنهان قدرت با همیاری برخی جریانهای راست، در سوی دیگر آن قرار دارند. شاید نخستین بار رئیس‌جمهوری سابق بود که از میان مسئولین رسمی نظام، منازعه موجود را با چالشی همسان نمایاند که مابین نیروهای خط امام با جبهه متحد «مجاهدین خلق – بنی‌صدر» در نخستین سالهای عمر نظام نوپای جمهوری اسلامی، درگیر بود. مقاله‌ای که قسمت نخست آن را این شماره ملاحظه خواهید کرد به بازشناسی منازعه‌ای می‌پردازد که این روزها نیروهایی متخالف اما (از جهانی هم داستان) در کار دگرگون نمایاندن آن هستند.

سال 60 سال قانون اعلام شده بود. سومین بهار آزادی‌ها، بهار مناظره‌ها نیز بود. با این وجود «خیابان» و «تلویزیون» هر کدام به راهی می‌رفتند. خیابان عرصه‌ی منازعه بود و تلویزیون عرصه‌ی مناظره. آشوبگران خیابانی تحلیل‌شان این بود که «نیروهای متشکل مجاهدین به سرعت می‌توانند به خیابانها ریخته و کل نظام ولایت ارتجاع و سردمداران مرتجعش را جارو کنند»1.
گروههای مسلح دعوت شهید بهشتی به مناظره. آشوبگران خیابانی تحلیلی‌شان این بود که «نیروهای متشکل مجاهدین به سرعت می‌توانند به خیابانها ریخته و کل نظام ولایت ارتجاع و سردمداران مرتجعش را جارو کنند»1.
گروههای مسلح دعوت شهید بهشتی به مناظره را از موضع ضعف ارزیابی کرده و به ویژه نشریه «مجاهد» از طریق شبیه‌سازی بین «آخرین روزهای رژیم شاه» با «آخرین روزهای ارتجاع» می‌نوشت: «حتی یک ساعت بحث مفهومی جز اتلاف وقت برای به تاخیر انداختن «انقلاب» و «فروش خلق» ندارد». «بحث آزاد» سنت ریشه‌داری در نهضت روشنفکری دینی بوده و به محض پیروزی انقلاب با جدیت و دقتی بی‌نظیر از جانب رهبری انقلاب و بازوان رهبری پیگیری می‌شد. مطهری در حالی شهید شد که برنامه‌ی وسیعی برای نهادینه کردن بحث آزاد در دانشکدۀ الهیات توسط اساتید مارکسیست داشت. و بهشتی نیز تا آخرین روزهای ماقبل ترور در «خانه‌ی زبان استدلالی و گفت‌وگوی عقلانی» با گروههایی که سلاح را کنار گذاشته بود و به مباحثه نشسته بود.
رهبری انقلاب، در دشوارترین لحظات غمبار پس از شهادت مطهری ترور را «دلیل عجز» کسانی دانست که از بحث آزاد گریزانند و «منطق ندارند». «منطق» در مقابل «ترور» یک اصل جا افتاده‌ای بود و هنوز تا زمانی که نشستن زیر سقف مشترک و بحث کردن یک «توطئه» تلقی شود، فاصله‌ی زیادی داشتیم. فقط دیالوگ‌ستیزان و تروریست‌ها بودند که «هم مباحثه بودن» را به مفهوم «هم جبهه بودن» تلقی کرده و «مناظره» را «مغازله» می‌نامیدند. روح بسط و خشن خوارجی مسلک، همواره میل به «یکی کردن» تکثرها داشته و تصور اینکه می‌توان زیر یک سقف نشست ولی «یکی» نبود برای ذهنیت «بدوی» دشوار است.
تصور الگویی از «وحدت در تنوع» و یا به تعبیر شهید مطهری «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت» که لازمه اصل تسابق اجتماعی و نیز ضرورت مباحثات بنیادین است، برای ذهنیت خوارجی گروهی که خود را «حزب توحیدی» می‌خواند غیرممکن بود.
مجاهدین خلق، «توحید» را به معنای «اصالت دادن به وحدت در جهان» تلقی کرده و مضمون اجتماعی آن را توحیدی کردن یعنی یکی کردن تفاوت‌های طبقاتی، معنی می‌کردند. همین «توحید» وقتی به عرصه‌ی آراء و افکار انطباق داده می‌شد، فرجامی جز «توحید اندیشه‌ها» و حذف تنوع به سود «وحدت» نداشت.
توصیه به این مفهوم، ارتباطی با اندیشه دینی و اعتقاد به وحدانیت خداوند نداشت و همانطور که مطهری در همان زمان گفته بود چیزی جز یک بازی لفظی با کلمه «توحید» از باب «تفعیل» به منظور موجه نمودنِ کنش سیاسی – اجتماعی «توحیدی کردن» نبود. توحیدی کردن به این مفهوم جزء نظام دانایی گروههای مدعی «پیشتاری» و «پیشاهنگ» بود و ارتباط با نظام مفاهیم دینی نداشت.
به عنوان مثال هنگامی که گروه «اتحاد کمونیستی» دربارۀ اختلاف‌نظر خود «فدائیان خلق» می‌نوشت: «هیچگونه اختلاف اساسی بین ما وجود ندارد و اختلافات جزیی می‌تواند طی یک پروسۀ تجانس در جهت ادغام حل شود»، چیزی جز پروسه‌ی «توحیدی کردن» و بازتاب این اصل «جهانی» در ظرف آراء و افکار سازمانی را، تعقیب نمی‌کرد. دقیقاً بر همین اساس بود که «یکی کردن» و «توحیدی کردن صفوف خودی» متناظر با «یکی کردن صفوف می‌نماید.
در همین موضوع مربوط به برابر انگاشتن «یکی کردن تنوعات اجتماعی و سیاسی» با یکتایی خداوند بیشترین مداقه‌ها صورت می‌‌گرفت و امثال بهشتی نیز هیچ ابایی از ورود به میدان مباحثه نداشتند. آقای طبری می‌نوشت: «البته سرنوشت بینش جهان خدایی (پان‌تئیسم) در تاریخ، سرنوشت متناقضی است. کسانی ذات واجب‌الوجود را عین طبیعت پنداشتند یعنی خدا را در طبیعت مستحیل کردند. آنها در واقع به شکل پوشیده ماده‌گرایی روی آوردند»5. او در مناظره‌ها نیز از این نوع «توحید» دفاع می‌کرد و می‌گفت «حکیمان ما همچون مولوی و دیگران هم «توحیدی» و «دیالکتیکی» می‌‌‌‌اندیشند». در مقابل دکتر سروش که همراه با شهید بهشتی در مناظره‌ها شرکت‌ داشت، پاسخ‌‌ می‌داد:
«آقای طبری چندین مورد به «حکمت ما» اشاره کرده و دلیل بهره‌جویی ایشان از کاربرد اصطلاحات حکمت اسلامی این بود که می‌گفتند: «ما بایستی فرهنگ کنونی‌مان را به فرهنگ گذشته و سنت این آب و خاک پیوند بزنیم» ... اصطلاحاتی که حکیمان اسلامی ما به کار برده‌اند مطلقاً به آن معنایی نیست که آن حکیمان به کار برده‌اند یعنی تشابهی هم ندارد و این درست نیست که ما اصطلاحی را که از آنها گفته‌اند، اصطلاح تاریخی، اصطلاحی که ما این همه کتاب به زبان فارسی و عربی داریم که این معانی در آنها بکار رفته است، ما این معنا را به آنها نسبت بدهیم ولی از آن معنای دیگر اراده بکنیم و بعد این را نزدیک کنیم به اندیشه‌هایی که مارکسیست‌ها گفته‌اند. آنچه که مارکسیست‌ها گفته‌اند به جای خود، که باید تدقیق کرد. از قضا یکی از کوششهای اساسی ما همین (تدقیق) بود و این چیزی بود که ظاهراً آقای طبری می‌گفتند این برخورد «لوژیک» است، برخورد منطقی صرف و خشک است. یعنی گویی که زیاد دلپذیرشان نبود ولی از قضا ما بر این تدقیق خیلی تاکید می‌کنیم. اصلا شأن یک بحث علمی و فلسفی دقیق این است که در آن دقت بشود. نه اینکه همینطور مخلوط بکنیم بگوییم «این همان چیزی است که آنجا هم گفته شده، ما هم می‌گوییم‌. حالا کمی به هم نزدیک‌اند، کمی از هم دورند» و این اصطلاح را مسامحتاً به کار ببریم. اگر هر جا جای مسامحه باشد در بحث فلسفی و علمی دقیق جای مسامحه نیست. (ما اینجا) اصلا برای این نیامده‌ایم. والا مسامحه‌آمیز که همه سخن می‌گویند. ما اینجا بر سر این نکات دقیق بحث می‌کنیم. هر کلمه‌اش حساب است هر اصطلاحش حساب است. علی‌الخصوص وقتی که ما اینقدر از اصطلاح رایج دور بشویم... (حکیمان ما) هرگز نگفتند که خداوند با جهان یکی است، آنها هرگز چنین اراده‌ای نکرده‌اند»6.
مباحثات مربوط به موضوعات حساس اعتقادی و نظری که توسط شهید بهشتی تعقیب می‌‌شد و ضمن اعمال حداکثر تسامح در پذیرش «دیگری» به هم‌نشینی زیر یک سقف واحد، هرگز به مفهوم تسرّی این اصل شریف اجتماعی به عرصه‌‌‌ی تمایزهای مفهومی و کلامی نبود؛ به ویژه در قضیه‌‌ی «جهان خدایی». از آنجا که گروههای مدعی «پیشاهنگی» (سازمان‌های کمونیستی) و یا «پیشتازی» (مجاهدین خلق) صریحاً ادعا می‌کردند که «نقطه تجلی» و تجسّد ایده تکامل جهانی هستند به نوعی «سازمان خدایی» می‌رسیدند که نهایتاً منجر به «رهبر خدایی» می‌شد. همچنان که مطهری نیز گفته بود «الله به مفهوم تکامل مطلق، به معنای آفرینش با همۀ ابعادش، به معنی جهان با حرکت تکاملی‌اش به سوی بی‌نهایت بزرگ» چیزی نبود که مورد انکار حتی لنین و استالین هم باشد. آنها هم حزب خود و گروه خود را «نقطه‌ی تجلی اخص» یک رسالت تاریخی و تکاملی می‌دانستند.
رویکرد «افشاگری» پیشاپیش سازمان خود را محل «تجلّی» و تجسّد ایدۀ تکامل می‌دانست و نیازی به مباحثه گذاشتن و در معرض چالش گذاشتن اندیشه خود نمی‌دید. تنها چیزی که پس از این تعیین تکلیف، باقی می‌ماند افشای حریف و «مغازله‌ای نمایاندن» مناظره بود. صرف نظر از همه‌ی موضوعاتی که نفی و اثبات آنها انرژی شرکت‌کنندگان در بحث را به خود مصروف می‌کرد آنچه که تا به امروز اهمیت خود را حفظ نموده مرزهای بین دو رویکرد است و شیوه سخن گفتن و قالب‌ها و فرم‌های بیانی ویژه‌ای است که هر یک از این دو رویکرد،‌ خود را از خلال آن آشکار می‌کنند. آنچه که در یک رویکرد مرزها و حدود سرخ تلقی می‌شوند در رویکرد دیگر مرزهایی است که باید از آن عبور کرد و بالعکس. در رویکرد امثال بهشتی مرزهایی که مانع از تبادل فرهنگی و مبادله کلامی در چارچوب یک مباحثه‌ی عقلانی می‌شود باید شکسته شود و طرفین بر فراز ویرانه‌ها و خرابه‌های این مرزها اقدام به تاسیس خانه‌ی مشترک کرده و زیر غیر‌خودی» پیش می‌‌رفت.
«پروسه‌ی تجانس» و «توحیدی کردن منازعات» یک روند بی‌‌پایان و مستمر بود و در ادامه منطقی خود تا مرحله‌ی حذف کمترین تنوعات درون‌ گروهی پیش می‌رفت. به همین لحاظ هنگامی که مجاهدین خلق چند سال بعد، در بغداد، به دنبال جریانات موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک» و تعمیق همین «انقلاب توحیدی» به انحلال «دفتر سیاسی» پرداختند، کاری جز مبارزه با «شرک و مشارکت» در امر رهبری، تعقیب نمی‌کردند و این عمل «توحیدی» را چنین تعبیر می‌نمودند که: «دفتر سیاسی شرک است و معنی شرکت در رهبری را می‌دهد».
در چنین فضای «توحیدی»، طبیعی است که شرکت در مباحثه آزاد مفهوم به مراتب «شرک‌‌آلودتری» داشته و تحریم‌کنندگان مناظره‌های سال 60 به منظور «توحیدی کردن» و «یکی کردن» مشارکت‌جویان، آنرا «مغازله تلویزیونی جبهه‌‌‌ی متحد ارتجاع» بنامند و با اشاره به هم‌نشینی زیر سقف بحث آزاد بنویسند: «به هر حال می‌بینم که جبهه‌ی متحد ارتجاع یک واقعیت است و بحث آزاد انجام شده، جلسه اعلام موجودیت آن. جبهه‌ی متحد ارتجاع ادعای غیرواقعی مجاهدین نیست، واقعیتی است که علی‌رغم تمام پرده‌پوشی‌ها بالاخره فاش شد»2.
مباحثه آزاد حول کثیری از مباحث بنیادین سامان می‌یافت؛ اما رویکرد «افشاگری» به هیچ یک از این مباحث کاری نداشت. «افشاگران» در ورای این مباحث جدی، در جستجو علائم و نشانه‌های یک «جبهه‌ی متحد» به منظور یکی کردن و ادغام «انقلابی» همه چیز در یکدیگر و محو دامنه متنوع مباحث بودند. از دید آنها اگر کسی در نهایت جدیت به تشریح نقطه نظرات و اختلافات خود با دیگری می‌پرداخت، همچون کارگردان یک تئاتر «سعی داشت برای جلوگیری از آبروریزی هر چه بیشتر چنین نمایش دهد که محفل، چندان هم دوستانه نیست و اختلافاتی وجود دارد ولی به هر حال دم خروس همکاری‌های ارتجاعی را که از لای قبای حضرات دیده می‌شود. به این آسانی‌ها نمی‌‌شد ماست‌مالی کرد»3.
رعایت ادب مناظره و گفت‌وگو توسط شهید بهشتی در رویکرد «افشاگری» به مفهوم دوری از تعصب دینی تلقی می‌شد و دیالوگ‌ستیزان از اینکه «حتی تظاهر به تعصب» از جانب ایشان مشاهده نمی‌شد به خشم آمده و می‌کوشیدند «منافع» نهفته در این تساهل و بی‌تعصبی را «افشاء» نمایند. نشریه مجاهد در همین رابطه می‌نوشت:
«بحث‌هایی که به قول آقای بهشتی «بنیادی»! است اما البته شاهد بوده‌ایم که اعضای جبهه‌‌ی کذایی (شرکت‌کننده در بحث‌ها) در «بنیادها» هیچ اختلافی با هم ندارند. بحث‌ها و نظراتشان هم طبعاً در هیچ نقطه‌ای از فضای عینیت و واقعیت با هم تضادی پیدا نکرده و قضایا با خیر و خوشی تمام می‌شود! و اگر در ضمن بحث گاهی به نظر می‌رسد که «اختلافاتی»! وجود دارد توضیحات بعدی رفع سوءتفاهم می‌نماید و معلوم میشود که مثلا ماتریالیسم عیناً همان توحید و یکتاپرستی (هر تعبیری که مایلند به کار ببرید!) می‌باشد!»4
ولی آیا بواقع چنین بود؟ نشریه «مجاهد» هیچ الزامی به خود نمی‌دید که کمترین نقل قولی از شهید بهشتی و یا از جانب سایر شرکت‌کنندگان در بحث بیاورد. نگاه این نشریه از ارتفاع رویکرد «افشاگری» هرگز نمی‌توانست «محتوایی» باشد. از دیدگاه «توحیدی کردن» نفس همنشینی و نفس مسقف بودن به سقف واحد، چیز جز تشکیل یک جبهه‌ی «متحد» نبود. اتخاذ فاصله‌ی «افشاگرانه» نوعی نگرش «تصویری» و «مرئی» را در برابر خصلت کلامی و مباحثه‌گون قرار می‌دهد که از منظر خود، تمامی قضاوت‌ها و تنوع‌ها را حذف سقف مشترک این خانه تمایزها و مرزبندی‌های مفهومی و کلامی نوینی تاسیسی نمایند. مطهری در مبارزه با کنش «توحیدی کردن» می‌گفت «توحید (به مفهوم دینی) حریم دارد» اما دفاع از حریم را هرگز منافی با این نمی‌دانست که همان تروریست‌ها را در نهایت اصرار و تاکید، به بحث آزاد دعوت نماید. او خود را «محل تجلی اخص تکامل مطلق» نمی‌دانست که مثلا از طریق هم‌نشینی زیر یک سقف واحد و به مباحثه نشستن با «دیگری» احساس نماید حرمت‌ها و مرزهای «خدا و غیرخدا»! مخدوش شده است. از نظر او «دیگری» یک منبع معرفتی برای شناخت از مجرای مباحثه و گفت‌وگو بود و نه یک منبع هویتی.
او می‌گفت «اگر همین مارکسیستها نبودند ما می‌آمدیم جمع بشویم و این حرفها را بزنیم؟»7 به همین لحاظ مطهری هنگامی که می‌خواهد بحث فلسفه‌ی تاریخ در «قرآن» را آغاز نماید حدود 50 جلسه حول نقد مارکسیسم و مباحث سنگین مربوط به پراکسیس و از خودبیگانگی و پیوند یا عدم پیوند بین سوسیالیزم و دمکراسی و غیره، بحث طلبه‌وار می‌کند و تنها پس از عبور از مسیر معرفتی مذکور می‌گوید: «ما در واقع اصل هدفمان بیان فلسفه تاریخ در قرآن بود ولی تا به خود این مساله از جنبه‌ی علمی و فلسفی روشن نمی‌شدیم وارد بحث قرآنی شدن برای ما البته سودمند بود ولی آن مقدار زیاد سودمند نبود. حالا بهتر می‌توانیم بحث‌های قرآنی را مورد تأمل و تعمد و تدبر قرار بدهیم»8.
لذا هم او، در نهایت خرسندی از اینکه آن مسیر طولانی و دشوار را برای فهم قرآن طی کرده می‌گوید «خیلی به بحث‌‌های عالی می‌رسیم. خیلی خیلی! و چه خوب بود که ما آن بحثها را قبلا انجام دادیم»9 این نوعی وجد ناشی از لذت نقد است که تفاوت بنیادین با ساختار احساسی رویکرد افشاگری دارد.
صاحبان گفتار «افشاگری» از افشای حریف و رسوا کردن او کیف می‌کنند و در پس کنش «مغازله‌ای نمایاندن مناظره» لذت خشونتی نرسالارانه را تجربه می‌نماید و در پس این لذت عجز از زایش کلامی و سترونی اندیشگی را مستتر می‌سازند.
رویکرد امثال بهشتی و مطهری «پرتو‌افکنی کلامی بر ناحیه‌‌های تاریک یک زبان ایدئولوژیک» را به وظیفه‌ی اصلی خود بدل ساخته بود و به این وسیله پیش از روشن کردن «جهان» به روشن کردن «زبان» می‌پرداخت.
به همین لحاظ صداقت فکری و آزادگی اندیشگی به یک معیار اصلی جهت مرزکشی با دیگران تبدیل می‌شد که با مرزبندی‌های یک رویکرد «افشاگرانه» متفاوت بود. مطهری بین «ماتریالیست حزبی» و «ماتریالیست غیرحزبی» خطوط روشن تفاوت‌های فکری را ضمن تجلیل و انتقاد از برتر اندراسل چنین بیان می‌کرد: «کتاب جهان‌بینی علمی راسل با اینکه روی اصول مادیگری نوشته شده کتاب خوبی است چون (راسل) پیرو مادیگری حزبی نیست که تمامش چاشنی تبلیغ و دروغ داشته باشد... با همۀ این (طنزگویی‌ها که از وقار یک عالم می‌کاهد) علمش را در خدمت تبلیغ یک متد اجتماعی قرار نداده و گاهی وقتها، یعنی بسیاری اوقات وقتی که با یک مساله علمی مواجه می‌شود، خودش را مواجه می‌کند، از آن فرار نمی‌کند»10.
* آیا اگر تروریست‌ها و دیالوگ‌‌ستیزان مجال می‌دادند تا فضای عقلانیت در جامعه گسترش یابد، عرصه‌ای برای رشد «فردیت‌»‌های مستقل از احزاب بوجود نمی‌آمد و آیا رویکرد «افشاگری» دقیقاً به همین علت نبود که فضا را تیره و تار نمود تا مرزبندی‌های خود را در جامعه مستقر سازد؟
** مبحث نقد مارکسیسم، بستری زاینده و بالنده بود که اندیشه دینی از مجرای عبور و پشت سرگذاردن آن، می‌توانست میوه‌هایی تازه در ادامه‌‌ی راهی که مطهری در پیش گرفته بود ببار آورد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات