تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۶  ، 
کد خبر : ۲۳۳۴۴۱

ابعاد رادیکالیسم مذهبی در پاکستان

محمدعلی خوش‌طینت / پژوهشگر مسایل شبه‌قاره چکیده آنچه امروزه به عنوان «بنیادگرایی و افراط‌گرایی» در جنوب آسیا تلقی می‌شود، محصول فرایندی است که در پی بین‌المللی شدن اسلام‌گرایی در پاکستان رخ داده است. پس از تولد نخستین جمهوری اسلامی در میان کشورهای مسلمان، علقه‌ها و پیوندهای فکری – مذهبی مستحکمی بین اسلام‌گرایی در پاکستان و سایر نقاط دنیای اسلام به ویژه حوزه عربی- اسلامی برقرار شد. همراه شدن این پیوندها با برخی تحولت سیاسی- اجتماعی درون ملی در پاکستان و ملاحظات راهبردی بین‌المللی منجر به شکل‌گیری و نهادینه شدن قرائت تندروانه و رادیکالی از آموزه‌های دینی شد. بستر ترویج این برداشت از اسلام، مدارس مذهبی و میلیتاریزه شدن باورهای عقیدتی بود که پیامدهای مخرب آن در قالب فرقه‌گرایی، طالبان‌پروری، اختلافات مذهبی – عقیدتی ظهور کرد. در حال حاضر، جنگ مقدس و تفاسیر رادیکال و خشونت محور از مفاهیم دینی چون جهاد موجب بی‌ثباتی روزافزون دز منطقه شده است. متن پیش رو به تشریح فرایند مذکور می‌پردازد.

مقدمه
پس از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی، ساختار نظام بین‌الملل به عرصه مطلق تاخت و تاز آمریکا به عنوان یکی از دو بلوک سابق قدرت تبدیل شد.
ایالات متحده آمریکا که پس از فروپاشی نظام دو قطبی دچار بحران معنا و چالش هویت سیاسی – امنیتی در سطح دنیا شد، همواره به دنبال عامل و عنصر جایگزینی برای نشاندن بر جایگاه دشمنی غرب بود. پس از ایدئولوژی مارکسیستی بلوک شرق، ایدئولوژی ضد امپریالیستی اسلامی می‌تواند اهداف و مقاصد آمریکا را معنا و مفهوم بخشد. هم‌زمان با این شرایط، گروه‌های تندرویی چون القاعده با توجه به حملات انتحاری که به طور پراکنده در برخی نقاط علیه آمریکا و متحدانش انجام می‌داد، مفهوم و اصطلاح جدیدی را وارد ادبیات سیاسی – امنیتی غربی‌ها به ویژه آمریکا کرد که در قالب دشمن جدید فرهنگ و تمدن غربی و نظام‌های سیاسی آن معرفی می‌شد. این جریان جدید از آن زمان با عناوینی چون «رادیکالیسم اسلامی»، «بنیادگرایی اسلامی»، افراط‌گرایی و تندروی مذهبی و امثال آن، وارد صحنه روابط بین‌الملل شد. پس از حملات 11 سپتامبر 2001 که ظاهراً به القاعده نسبت داده می‌شود، سازه گفتمانی جدیدی برای تشریح و توصیف تندروی اسلامی استحکام یافت که همانا «مبارزه با تروریسم» است. تحلیل محتوای ادبیات به کار رفته همراه این شعار محوری، نشان می‌دهد که این معنا و مفهوم در مصادیق، عمدتاً بر جریان‌های تندرو اسلامی- از نظر غربی‌ها- اشعار دارد.
اشغال افغانستان و حضور گسترده آمریکا در این کشور و منطقه پیرامون آن به عنوان پیامد بلافصل شکل‌گیری استراتژی‌های جدید امنیتی آمریکا، موجب شکل‌گیری طیف گسترده‌ای از کانون‌های مقاومت در پاکستان شده و روحیه بیگانه ستیزی و تعصب اعتقادی – مذهبی آنها را به شدت برانگیخته که در ادبیات غربی‌ها به رادیکالیسم اسلامی یا همان «تروریسم مذهبی» مشهور شده است. در هر حال، گرایش‌های تندروانه ضدغربی در پاکستان پس از حوادث 11 سپتامبر به شدت افزایش یافته است. در پژوهش حاضر تلاش می‌شود بدون اینکه با اهداف و نیات آمریکا و غرب در اتهام‌زنی به جریان‌های اسلامی همراه و همگام شویم، به بسترها، ریشه‌ها، ابعاد و پیامدهای رادیکالیسم اسلامی در پاکستان به عنوان یک واقعیت سیاسی – امنیتی بپردازیم. همان‌گونه که به تفصیل خواهد آمد، مراد این پژوهش از رادیکالیسم اسلامی آن دسته از گروه‌ها، گرایش‌ها، افکار و طیف‌هایی هستند که با اتکا، به مؤلفه‌ها و مفاهیم اسلامی- مذهبی (از هر فرقه و مذهبی که باشند) نه تنها در پی اجرا و پیاده کردن شعائر و باورهای دینی خود برمی‌آیند، بلکه با استفاده از آن به مبارزه و مقابله با قدرت هژمون بین‌المللی و متحدان منطقه‌ای آنها برمی‌خیزند. بر این اساس، ماهیت و رویکرد رادیکالیسم اسلامی خشونت‌بار و متعصبانه است و چه بسا از روش‌های مسلحانه و حملات انتحاری برای اجرای ارزش‌ها و آرمان‌های خود بهره می‌گیرند. اسلام سیاسی قادر است بسترهای رشد و رویش این تندروی‌ها را فراهم سازد. به نظر می‌رسد علاوه بر اسلام سیاسی آموزه‌های جهاد و جنگ مقدس نیز قادر است رادیکالیسم را توسعه دهد. پیامدهای این وضعیت علاوه بر غرب ستیزی پاکستانی‌ها، موجب فرقه‌گرایی در سطح ملی نیز خواهد شد. مدارسی مذهبی نیز یکی از عناصر تشدید رادیکالیسم اسلامی در پاکستان محسوب می‌شود.
1. مبانی رفتاری رادیکالیسم مذهبی در پاکستان
فرهنگ و تمدن پاکستان که در تاریخ کهن شبه‌قاره ریشه دارد، به تناسب سیر ادوار مختلف تاریخی‌اش، فراز و نشیب‌های زیادی را تجربه کرده است. نقطه عطف این فرایند، ورود اسلام به قسمت وسیعی از سرزمین شبه‌قاره بود. «اسلام در تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی مردم پاکستان، حتی قبل از تقسیم هند نیز بسیار بیشتر از سایر نقاط شبه‌قاره مؤثر بوده است. اسلام اساس هویت، موجودیت، قوام و استواری پاکستان و مبنای ناسیونالیسم پاکستان است.»1
برخلاف آنچه در سطح کلی مطرح می‌شود که عمدتاً جریان‌های رادیکال و خشونت‌گرا توسط اقلیت‌های فرقه‌ای یا قومی برای استحقاق حقوقشان از اکثریت جامعه، شکل می‌گیرند، مطالعه عرصه سیاسی – اجتماعی پاکستان نشان می‌دهد که چنانچه یک مرام، عقیده و مذهب در قالب اکثریت ساکنان کشور نیز ظاهر شود، هم‌چنان پتانسیل تولد و زایش جریان‌ها، گروه‌ها و طیف‌های تندرو و رادیکال مذهبی – فرقه‌ای یا قومی از درون اکثریت وجود دارد. این وضعیت به ویژه زمانی که مکاتب، نحله‌های فکری و مذاهب مختلف در چارچوب یک کلیت یعنی اسلام در می‌آیند، به شدت تقویت می‌شود؛ زیرا بسترهای تفّرق و انشقاق به سهولت مهیاست و انسجام و یک‌پارچگی ظاهری طیف‌های مختلف آن شکننده‌تر از آن است که بتوانند با تساهل فکری – اعتقادی، یکدیگر را تحمل کنند.
رادیکالیسم اسلامی در پاکستان از بطن و متن برخی مکاتب و مشرب‌های فکری – اعتقادی متولد شده است که گرچه در میان اکثریت میانه‌رو مسلمانان در اقلیت قرار می‌گیرند، از نفوذ و تأثیرگذاری بالایی برخوردارند. در مفهوم شناسی رادیکالیسم یک نکته ابهام وجود دارد. گرچه اصطلاحاً رادیکالیسم با تندروی و افراط‌گرایی یکسان در نظر گرفته می‌شود، تندروی محصول و پیامد رادیکالیسم است نه مترادف آن. به نظر می‌رسد مفهوم رادیکال از علم ریاضی به حوزه سیاسی – امنیتی و مکاتب فکری - فلسفی وارد شده است. در علوم ریاضی زمانی که اعداد به زیر رادیکال (که یک نشانه ریاضی است) می‌رود، جذر و ریشه اعداد جست‌وجو می‌شود، لذا کشف و دستیابی به ریشه‌ها و بنیان‌ها حاصل عملیات ریاضی رادیکال است. احتمالاً این اصطلاح با ورود خود به حوزه اندیشه و امنیت نیز همین بار معنایی را منتقل کرده است. لذا رادیکالیسم را با بنیادگرایی و بازگشت به ریشه‌های اعتقادی – مذهبی یا نژادی بهتر می‌توان شناخت. آنچه امروزه در پاکستان و در حوزه گرایش‌ها و مکاتب اسلامی آن با عنوان رادیکالیسم خطاب می‌شود، نیز بر چنین مفاهیمی اشعار دارد که مصادیق آن را می‌توان در مدارس مذهبی و گرایش‌های فرقه‌گرایانه در پاکستان شاهد بود. در این پژوهش نیز هرگونه رفتار و باوری که از تأیید مبانی و عقاید نخستین اسلامی و تأکید به حاکم کردن آن در سطح جامعه نشأت می‌گیرد، زیر عنوان رادیکالیسم اسلامی قرار می‌گیرد. بر این اساس، رادیکالیسم در ردیف بنیادگرایی و سلفی‌گری (گذشته‌گرایی) نیز ممکن است واقع شود.
در این میان تفاوت و تمایز رادیکالیسم اسلامی با اسلام‌گرایی به عنوان یک مفهوم عام در پاکستان باید مدنظر قرار گیرد. رادیکالیسم اسلامی برخلاف اسلام‌گرایی، بدون درک واقعیات و ملاحظات عصر حاضر در صدد اجرای منویات و ارزش‌های مدنظر خود هستند و از آنجا که عمدتاً با موانع سیاسی – امنیتی و تداخل با منافع دولت‌ها مواجه می‌شوند، به خشونت و افراطی‌گری روی می‌آورند به گونه‌ای که تداوم این رویکرد به شکل‌گیری جریان‌های شبه‌نظامی مسلح و مبارزه‌جو منجر می‌شود. اما اسلام‌گرایی عمدتاً به صورت مجموعه‌ای از گرایش‌های اسلامی ظاهر می‌شود که به کمک ابزار و روش‌های پذیرفته شده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در پی دستیابی به اهداف سیاسی – اعتقادی خود است و طیف گسترده‌ای از میانه‌رو و تندرو را شامل می‌شود. در این بخش از پژوهش مبانی رفتاری رادیکالیسم و سرچشمه‌های اعتقادی – فلسفی که به بروز رفتار تند و خشن منجر می‌شود، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
1/1. اسلام سیاسی تندرو
در میان متفکران و اندیشمندان تفکر اسلامی، کسانی که شناخت کامل و بدون غرضی از دین اسلامی دارند، به احتمال زیاد تأیید می‌کنند که «اسلام ذاتاً دینی سیاسی است». چون ساماندهی امور دنیایی و سازندگی آخرت بشر یکی از اساسی‌ترین مبانی وجودی دین اسلام محسوب می‌شود. بر این اساس نمی‌توان متصور شد که اسلام در سرزمینی رواج یافته و صرفاً در گوشه مساجد و معابد محبوس شده باشد. پاکستان نیز به عنوان سرزمین معهود مسلمانان شبه‌قاره از این اصل مستثنی نیست. لذا بحث از اسلام سیاسی در پاکستان به گونه‌ای است که تصور آن موجب تصدیق آن خواهد شد. با وجود آنکه پاکستان تنها کشوری است که تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران رسماً دارای نظام سیاسی «جمهوری اسلامی» بوده است، اما اسلامی در معنای اخص حکومت اسلامی در پاکستان هیچ‌گاه شکل واقعی نگرفت. لذا قدرت سیاسی در این کشور از سال استقلال آن تاکنون همواره بین نخبگان نظامی و سیاسی – حزبی دست به دست شده است. احزاب و نیروهای اسلامی تاکنون گاه در کنار نظامیان و گاه در کنار سیاست‌مداران در حاشیه قدرت قرار داشت‌اند، اما در موضع مسلط به اهداف خود در تشکیل قدرت اسلامی، آن گونه که اعتقاد دارند، دست نیافته‌اند.
به نظر می‌رسد اسلام سیاسی در پاکستان از ریشه‌ها و استحکام بالایی برخوردار است. لذا اسلام سیاسی به عنوان بخشی از اسلام‌گرایی عمومی جامعه و جریان‌های اسلامی، به دو صورت و اشکال مدارجویانه و افراط‌گرایانه بروز و ظهور یافته است. آنچه در این پژوهش رادیکالیسم اسلامی نامیده شده است. در واقع با شکل دوم اسلام سیاسی یعنی اسلام سیاسی تندرو و افراط‌گرا انطباق و هم‌خوانی دارد. در واقع، اسلام سیاسی بنیادگرا و تندروی که به کمک ضیاء الحق و متحدان آمریکایی- عربی‌اش در اواخر دهه 1970 وارد عرصه معادلات و ترتیبات سیاسی – امنیتی استراتژیک منطقه شد، امروز نیز بخش مهمی از محرک‌ها، انگیزه‌ها و انرژی رادیکالیسم پاکستانی را فراهم می‌سازد. تبارشناسی اسلام سیاسی در جنوب آسیا و شبه‌قاره داستان مفصلی دارد که خارج از حوصله بحث این پژوهش است. شاید از منظرگاه تاریخی، اسلام سیاسی تندرو کنونی در پاکستان میراث اسلام سیاسی شبه‌قاره در دوره استعمار انگلیس به شمار آید. به نظر می‌رسد تا قبل از حضور استعمارگران انگلیسی در شبه‌قاره هند که پادشاهان مسلمان زمام امور را در دست داشتند، باورهای اسلامی با تصور کفایت حضور پادشاه مسلمان به منظور اجرای ارزش‌های اسلامی، اسلام را غالباً در حوزه فرهنگی – اجتماعی آن تقویت کرده بود. اما با ورود انگلیسی‌ها و زوال قدرت سیاسی پادشاهان مسلمان و کاهش نفوذ سیاسی – اجتماعی مسلمانان، گرایش‌های سیاسی – اسلامی هم‌زمان در برابر هندوها و اربابان خارجی آنها نضج گرفت و به سرعت رشد یافت و تقویت شد. در آن زمان اسلامی سیاسی حتی اسلحه به دست گرفت و به مبارزه با استعمار رفت. در دوران گذار ناشی از تحولات مربوط به استقلال پاکستان، اسلام سیاسی تندرو نیز به صورت یکی از لایه‌های اسلام‌گرایی در پاکستان تداوم حیات یافت تا اینکه مجموعه رخدادهای سیاسی، امنیتی، منطقه‌ای و بین‌المللی زمینه‌های رشد و تقویت آن را فراهم کرد. نخست قضایای کشمیر و سپس جنگ افغانستان و شوروی و پس از آن، تحرکات فرقه‌گرایانه داخل مرزهای کشور، موجب نهادینه شدن رادیکالیسم در پاکستان شد.
اگر در قرن 19 استعمار انگلیس موجب نضج گرفتن اسلام سیاسی در شبه‌قاره شده بود، امروزه پس از تحولات 11 سپتامبر 2001 استعمار آمریکا و اشغال افغانستان توسط این کشور موجب گرایش اسلام سیاسی پاکستان به تندروی و تثبیت رادیکالیسم در بین آن شده است. ماهیت رفتار سرکوبگرانه و اشغالگرانه واکنش‌های آمریکا به حملات 11 سپتامبر به نحو چشمگیری ضد اسلامی است. تاخت و تاز آمریکا در کشورهای اسلامی و اشغال مستقیم و غیر مستقیم بخش وسیعی از جهان اسلام، موجب تقویت اسلام سیاسی تندرو که زمانی فقط متوجه تحولات داخلی پاکستان بود، شده است. این وضعیت بدون تردید بر خشونت‌گرایی رادیکالیسم پاکستانی می‌افزاید، زیرا مشخص می‌شود که با زورمداران جر با زبان و ادبیات قدرت نمی‌توان مواجه شد. گسترش روحیات و گرایش‌های ضد‌آمریکایی و بیگانه ستیز اسلام‌گرایان سیاسی در پاکستان نیز یکی دیگر از پیامدهای امپریالیسم جدید آمریکایی است. در مجموع می‌توان علل متعددی را برای تقویت و جلوه بیشتر اسلام سیاسی تندرو در پاکستان برشمرد. تقویت و گسترش گرایش‌ها و باورهای سلفی گرایانه از یک سو و ورود اندیشه وهابیت به پاکستان هم‌زمان با حضور عرب افغان‌ها به منطقه و تلفیق آن با مکتب و اندیشه دیوبندیسم در این سرزمین، منازعه کشمیر و جنگ افغانستان همگی در رشد جریان اسلام سیاسی رادیکال در پاکستان مؤثر بوده‌اند. امروزه تداوم حضور آمریکا و ناتو در مجاورت مرزهای پاکستان و حملات افسار گسیخته آنها به مناطق قبایلی پاکستان، بر شدت این رادیکالیسم مذهبی که شبه‌نظامیان مسلح را به لحاظ فکری و ایدئولوژیکی تغذیه می‌کند، افزوده است.
اسلامی سیاسی اعم از میانه‌رو یا تندرو امروزه به یک نیروی موثر در فعل و انفعالات داخلی، بین‌المللی و جهانی مبدل شده است. گروه‌ها، سازمان‌ها و جریان‌های سیاسی اسلام‌گرای تندرو را می‌توان یکی از مهم‌ترین بازیگران غیر رسمی عرصه تحولات سیاسی – اجتماعی بین‌المللی تلقی کرد. این بازیگر توانسته است بخش وسیعی از معادلات و ترتیبات سیاسی و امنیتی را متوجه عملکردها و اقدامات خود سازد. در شرایط عادی، اسلام سیاسی میانه‌رو دارای خاستگاه‌ها، رویکردها، الگوها و مدل‌های متفاوت است، اما تأکید بر ارزش‌های اسلامی (با قرائت‌های مختلف) و کاربست آن در نظام سیاسی داخلی و بین‌المللی به عنوان ارزش‌های مسلط، وجه غالب اسلامی سیاسی است.2
این تعریف اسلام سیاسی تا اینجا بین تندروی و میانه‌روی هیچ‌گونه تمایزی قائل نمی‌شود، در حالی که با توجه به نوع و روشی که برای اجرای ارزش‌های اسلامی مد نظر اسلام‌گرایان اتخاذ می‌شود، آنها به دو دسته تقسیم می‌شوند: اسلام‌گرایان سیاسی رادیکال که برای تحقق آرمان‌ها و منویات مدنظرشان به خشونت، تعصب و لجاجت متوسل می‌شوند و اسلام‌گرایان سیاسی میانه‌رو که تحقق اهدافشان را از طریق ابزار و رویکردهای سیاسی – اجتماعی مصالحه جویانه امکان‌پذیر دانسته، تمایلی به اتخاذ روش‌های خشن ندارند. واضح است که رادیکالیسم اسلامی در این پژوهش بر دسته اول تأکید دارد. ماهیت تحولات پاکستان این کشور را به صحنه جدی هر دو دسته از اسلام‌گرایان تبدیل کرده است. زمانی که بحث از رادیکالیسم اسلامی مطرح می‌شود، سرزمین پاکستان از جمله کشورهایی است که نظرها به آن معطوف می‌شود.
در حال حاضر، اسلام‌گرایی سیاسی میانه روانه در پاکستان را می‌توان در گرایش‌های اسلامی روشنفکرانه حاکمان سیاسی و شکل ماهیت اسلامی حکومت، احزاب مذهبی سیاسی شیعی، برخی از احزاب مذهبی اهل سنت و اسلام‌گرایی بخش‌هایی از ارتش یافت، اما اسلام سیاسی تندرو یا همان رادیکالیسم در قالب رشد و گسترش برخی مدارس مذهبی تندرو، فرقه‌گرایی سنی – شیعی یا سنی- سنی و سرریز کردن آن از پاکستان به منطقه و جهان در شکل طالبان، گروه‌های کشمیری و تا حدی القاعده، بروز و ظهور یافته است. گرچه در دو دهه گذشته، رادیکالیسم اسلامی پاکستان عمدتاً رویکردهای فرامرزی و منطقه‌ای داشته است، طی چند سال اخیر پس از اشغال افغانستان، مجدداً این رادیکالیسم متوجه درون مرزهای پاکستان شده و نوعی جنگ نیابتی با دولت مرکزی پاکستان که به نیابت از آمریکا با تندروی مقابله می‌کند، راه انداخته است. بر این اساس، از نظر گونه‌شناسی و جهت‌گیری سیاسی گرایش‌های اسلام سیاسی در پاکستان دو رویکرد را می‌توان ارائه کرد:3
1. جریان‌هایی با رویکرد داخلی؛ گروه‌هایی همانند سپاه صحابه و لشکر جهنگوی پس از بازگشت از افغانستان مقابله با شیعه و حتی اهل سنت میانه‌رو را در پیش گرفتند.
2. جریان‌هایی با رویکرد برون‌مرزی؛ گروه‌هایی چون حرکت المجاهدین، حرکت جهاد اسلامی، جیش محمد و لشکر طیبه عمدتاً رویکردی ضدهندی داشته، از مبارزین کشمیری حمایت می‌کنند. تابعیت این گروه‌ها پاکستانی است و بیشتر دانشجویان مدارس مذهبی پاکستان از این گروه‌ها هستند. گروه‌هایی چون القاعده و طالبان نیز دارای ریشه‌های پاکستانی هستند، اما در هر دو سطح داخلی و منطقه‌ای و حتی جهانی فعالیت می‌کنند. این جریان‌ها عمدتاً رویکردهای ضد‌آمریکایی، ضد غربی (ضد صلیبی) و ضد دولت حاکم در افغانستان و پاکستان به عنوان متحدان آمریکا دارند.
رادیکالیسم اسلامی در پاکستان حداقل دارای سه عنصر و عامل اساسی است: نخست، اندیشه اسلام‌گرایانه رادیکال که عمدتاً مبتنی بر آموزه‌های جهاد علیه کفار است؛ دوم، مراکز آموزشی و برخی مدارس مذهبی که صرفاً بر آموزش تعصب و جهالت به همراه آموزش نظامی می‌پردازند؛ سوم، حاملان و عاملان اندیشه‌های اسلام سیاسی رادیکال که عمدتاً دانش‌آموخته‌ها و طلاب مدارس مذهبی پاکستان هستند و گروه‌های خودجوش و خودسر طلاب که به طرق نظامی و خشن اقدام به امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. در حال حاضر، تمامی این عناصر در پاکستان فعال بوده و موجب شکل‌گیری شبکه پیچیده و گسترده‌ای از تندروی‌ها شده‌اند.
2/1. جهاد و آموزه‌های جنگ مقدس
آن‌گونه که اشاره شد، حضور و بروز اندیشه اسلام سیاسی رادیکال یکی از مهم‌ترین عناصر موجودیت رادیکالیسم اسلامی محسوب می‌شود. به نظر می‌رسد جوهره و عنصر اساسی اسلام رادیکال در پاکستان، تعهد و تعصب اسلام‌گرایان تندرو نسبت به آموزه‌های دینی – اعتقادی است که بر «جهاد در راه خدا» و «تحقق ارزش‌ها و آرمان‌های الهی» تأکید و اصرار می‌ورزد. این امر یکی از مؤثرترین و برنده‌ترین سلاح‌های عصر حاضر را در اختیار اسلام‌گرایان رادیکال قرار می‌دهد و آن «ایدئولوژی جهادگرا» است که بر باورها و ایده‌های متعصبانه اسلام اهل سنت پاکستان بنا شده است. یکی از مهم‌ترین انگیزه‌ها و محرکه‌های رفتاری رادیکال‌های مسلمان در پاکستان، همین موضوع جهاد و اهمیت آن نزد رهبران اسلام سیاسی است.
بدون تردید، تأکید و تأیید جهاد در مبانی قرآنی و روایی اسلام، البته با ملاحظات و توجه به شرایط خاص آن که در مذاهب شیعه و سنی نیز مدنظر قرار گرفته است، بر کسی پوشیده نیست. جهد و جهاد در راه خدا طیف وسیع معنایی را در بر می‌گیرد که قیام در راه تحقق ارزش‌های اسلامی نیز یکی از معانی آن است. بر این اساس، گزاره ارزشی و مقدس جهاد همواره در متن دین وجود داشته است اما مسلمانان با توجه به شرایط و مقتضیات سیاسی مملکت و سرزمینشان در برخی مقاطع تمرکز و توجه بیشتری نسبت به آن معطوف داشته‌اند.
به نظر می‌رسد مقوله جهاد در پاکستان علاوه بر ریشه‌ها و مبانی مذهبی – اعتقادی دارای ریشه‌ها و سرچشمه‌های تاریخی – فرهنگی بوده است که به پیدایش مکتب فکری دیوبندیسم در شبه‌قاره هند بازمی‌گردد. ریشه‌های فکری – فلسفی دیوبندیسم را می‌بایست در بستر شرایط مسلمانان شبه‌قاره به دنبال استعمار آن از سوی بریتانیا جست‌وجو کرد. دیوبندیسم ماهیتاً یک جنبش فرهنگی – عقیدتی است که از همان آغاز به اقتضای شرایط حاکم با گرایش‌های جهادی همراه شد. به تعبیر دیگر، این مکتب در سیر تکاملی خود اقدام به تئوریزه کردن «جهاد» به عنوان یگانه راه جبران عقب‌ماندگی مسلمانان شبه‌قاره کرد.4 مهم‌ترین رویداد تاریخی که به شکل‌گیری دیوبندیسم و باور جدی به «جهاد» منجر شد، شکست قیام مسلمانان در سال 1857م بود که علیه بریتانیا صورت گرفت. در نتیجه این شکست، امپراتوری مغولان مسلمان فرو پاشید و این سؤال مطرح شد که چرا مسلمانان قدرت خود را در هند از دست داده‌اند؟ آنها که در شورش سال 1857 دست داشتند، پس از تعمق درباره علل شکست قیام، به این نتیجه رسیدند که ضعف مسلمانان و نه قدرت انگلیس عامل اصلی بوده است. لذا آنها برای جبران این ضعف مدرسه مذهبی دیوبند را تأسیس کردند تا با تقویت بنیان‌های مذهبی و اعتقادی مسلمانان باور و اندیشه جهاد را نیز تقویت کنند و از این طریق مسلمانان را به جایگاه و قدرت سابق خود بازگردانند.5 محمدقاسم ناناتوی که در 1867 اقدام به بنیان‌گذاری این مکتب کرد، از پیروان و شاگردان مکتب شاه ولی‌الله دهلوی بود که تفکرات قوی جهادی علیه استعمارگران داشت. رهبران دیوبندیسم که با هدف تربیت مجاهد و ارتقای دانش دینی این مکتب را شکل دادند، در مدارس بر محوریت فراگیری آیات جهاد، رشد آگاهی سیاسی و انتشار اسلام با اتکا بر باور جهادگرایانه، تأکید می‌کردند. این وضعیت که با حذف علوم جدید از برنامه آموزشی پیروان دیوبندی همراه شده بود، موجب شد این مکتب در قالبی خشک و قشری نهادینه شود.
از آنجا که ضعف و شکست مسلمانان مهم‌ترین انگیزه و محرک این حرکت بود، موجب شد بنیان‌گذاران مکتب دیوبندی محور اصلی تبلیغات و آموزش خود را بر امر جهاد متمرکز کنند. مؤلفه جهاد به حدی مورد تأکید قرار داشت که پس از سال‌ها تداوم دیوبندیسم، آموزش‌های نظامی و جهادی یکی از کار ویژه‌های ثابت مدارس دینی بوده است که گرایش‌های دیوبندی داشته‌اند. امروزه از جمله عناصر دیوبندیسم تفکر جهادی و متعصبانه خشونت‌گرای آن است که توسط طالبان به خوبی برجسته شده است. در تفکر «دیوبندی – طالبانی» کنونی منطقه جنوب آسیا، جهان به دو بخش دارالحرب و دارالاسلام تقسیم می‌شود که در خارج از دارالاسلام جهاد به صورت امری واجب در می‌آید. پیروان دیوبندیسم جهاد را وظیفه شرعی و اعتقادی خود می‌دانند، در این زمینه، حتی حاکمان کشورهای اسلامی که متحد کفار هستند نیز هدف جهاد قرار می‌گیرند. آنچه امروزه در مناطق قبایلی پاکستان در جریان است، خلافت طالبانی – القاعده‌ای است که مدعی است همه کشورهای اسلامی باید از این الگوی قدرت پیروی کنند و طبق الگوی صدر اسلام جزو امارت‌های وابسته به خلافت آنها درآیند.
بر این اساس، خلافت اسلامی طالبان با کفر جهانی درگیر نبرد و جهاد تا رفع فتنه کفر از جهان باقی خواهد ماند. «جهاد مسلحانه توسط انسان‌های مؤمن و جهادگر صورت خواهد گرفت تا الگوی قدرت و ارزش‌های اسلامی اشاعه یابد.» با توجه به سازمان‌یافتگی و انسجام بیشتر فعالیت پیروان دیوبندی، به نظر می‌رسد که دیوبندیسم با توجه به گزاره‌ها و مبانی فکری – اعتقادی آن نقش ویژه‌ای در گسترش و تحقق اسلام رادیکال و تندرو در پاکستان ایفا کرده است. این امر دقیقاً زمانی عینیت یافت که جهادگرایی و تعصب مذهبی دیوبندیسم با سنن و رسوم قومی– قبیله‌ای پشتون‌ها در مناطق قبایلی پاکستان پیوند خورد. ترویج جهاد طبق الگوی سه ضلعی مرکب از دیوبندیسم، پشتونیسم و سلفیت که امروزه توسط طالبان محلی پاکستان و هسته‌های القاعده در این کشور به کار گرفته شده است، شاید میراث دوران جهاد با شوروی باشد، اما چنان ریشه دوانیده و استحکام یافته است که در آینده قابل پیش‌بینی یک دهه آینده هم‌چنان سر منشأ رادیکالیسم و تندروی خواهد بود. امروزه مصداق جهاد به سوی آمریکا، انگلیس و ناتو و حتی حاکمان پاکستان سوق یافته است.
3/1. هژمونی و مقاومت6
علاوه بر آنچه به عنوان مبانی نظری و اعتقادی رشد رادیکالیسم اسلامی در پاکستان مطرح شد، برخی مواقع عنصر فعال دیگری که متأثر از معادلات و ترتیبات سیاسی – امنیتی جهانی است، مقوله تندروی‌ها را در ابعاد نظری و عملی آن تسریع و تشدید می‌کند. این عنصر، «هژمونی طلبی و سروری‌جویی» برخی قدرت‌های جهانی است که ذات قدرت و استراتژی‌های سیاسی – امنیتی آنها، آن را اقتضا می‌کند. تجربه تحولات سیاسی جنوب آسیا نشان داده است هر اندازه حضور نیروهای خارجی و تمامیت خواهی امنیتی آنها در این منطقه افزایش یافته، لجاجت و سرسختی نیروهای مقاومت نیز بیشتر شده است. امروزه نگرش و رفتار آمریکا نسبت به امنیت بین‌المللی و مقوله امنیت در پاکستان و افغانستان متأثر از دو مفهوم اساس است که از درون آن تمایل به هژمونی طلبی آمریکا بیرون آمده است. این دو مفهوم عبارت‌اند از:
1. عدم اطمینان (uncertanity) در امنیت بین‌المللی. در دوران جنگ سرد، ادبیات استراتژیک و امنیتی گسترده ولی کم و بیش روشنی، ذهنیت امنیت بین‌المللی آمریکا را شکل می‌داد. معلوم بود دشمن کیست، چگونه عمل می‌کند و چگونه باید در مقابل آن اقدام کرد. برنامه‌ریزی‌های نظامی آمریکا روشن و قابل مهندسی بود. در مجموع، چارچوب‌های تجزیه و تحلیل امنیت بین‌المللی آمریکا و اقدامات استراتژیک آن کشور برای ثبات بین‌المللی از اطمینان برخوردار بود. اما این شرایط هم اکنون وجود ندارد.
2. امنیتی کردن (securitiztion) پدیده‌ها، جریان‌ها، شخصیت‌ها و هویت‌ها. مجموعه فعل و انفعالاتی که عمدتاً با تأثیر بر روندهای ذهنی و نگرشی صورت می‌گیرد تا برخی شخصیت‌ها را به مظاهر نفرت‌انگیز و امنیت‌زدا تبدیل و حتی هویت کشورها و ملت‌ها را نیز به عنوان عامل تهدیدزا معرفی کند. زمانی که مجموعه فکری – امنیتی آمریکا اقدام به صورت‌بندی ذهنیت تهدیدات تروریسم می‌کنند، در واقع آنها اقدام به تولید هراس و ترس کرده‌اند که از آن به صنعت تولید ترس (fear industry) یاد می‌شود. چون این وضعیت بسیاری از شرکت‌ها و نهادهای دولتی و غیر دولتی آمریکا را که نگران بقا و حیات اقتصادی خود هستند، از روند مبارزه با تروریسم متنفع می‌سازد. بدون تردید، برآیند تصورات و تفکرات مذکور آن خواهد بود که آمریکا در چشم‌انداز نخبگان استراتژیک خود باید قدرت هژمون سیستم بین‌المللی باشد. اجماع کنونی نخبگان سیاسی و نظامی آمریکا بر معرفی «تروریسم» به عنوان اصلی‌تری تهدید امنیت بین‌المللی نیز به این روند هژمونی‌سازی کمک می‌کند.
در حال حاضر، پاکستان یکی از مهم‌ترین اهداف این هژمونی آمریکا بعد از عراق و افغانستان محسوب می‌شود، چون به باور آمریکا سرچشمه تروریسم بین‌المللی در درون این کشور واقع شده و در حال ریشه دواندن در کل منطقه است. به این ترتیب رادیکالیسم اسلامی در پاکستان یکی از مصادیق بارز تروریسم جهانی القاعده و طالبان قلمداد می‌شود. شدت نگرانی‌ها زمانی تشدید می‌شود و آمریکا را مصمم به برتری در پاکستان می‌سازد که خطر سقوط پاکستان به درون شرایط دولت‌های شکست خورده (faild state) مطرح می‌شود. این دولت‌ها توانایی برقراری نظم و امنیت را در سرزمین خود ندارند. لذا خاک آنها مأمن و پناهی برای تروریست‌ها می‌شود و امنیت جهانی آمریکا را تهدید می‌کند. با توجه به آنچه مطرح شد، آمریکا در پی بهره‌گیری از قدرت هژمونیک خود در درون پاکستان برآمده است و به رغم مخالفت تمامی شخصیت‌ها و مقامات دولتی، سیاسی و مذهبی نسبت به حملات آمریکا به پاکستان، آمریکا هم‌چنان با استفاده از برتری نظامی – اطلاعاتی خود اقدام به تعقیب و سرکوب رهبران و کادر فعال رادیکالیسم در پاکستان می‌کند. حملات موشکی یک جانبه، نفوذ دادن نیروهای ویژه به عمق خاک پاکستان، بمباران مناطق مشکوک و مظنون به حضور سران القاعده و... از جمله جلوه‌های بروز هژمونی نظامی آمریکا در پاکستان است. بدون تردید، این‌گونه سلطه‌جویی‌ها تاکنون منجر به تشدید تندروی‌ها در پاکستان شده و خواهد شد. در میان طیف گسترده واکنش‌های دولت‌ها و بازیگران رسمی بین‌المللی به هژمونی آمریکا که عمدتاً ماهیت دیپلماتیک و رسمی دارد، واکنش بازیگران غیر دولتی به ویژه القاعده و طالبان در پاکستان یکسره رویکردهای نامتقارن است که در پی تقابل و مبارزه با آمریکا و دولت‌های وابسته به آن است. این رویکرد که «مقاومت» (Resistance) نام گرفته است، در پی آسیب‌پذیر و ناتوان ساختن آمریکاست. امروزه رادیکالیسم اسلامی پاکستان با اتکا به آموزه‌های دینی و نبرد مقدسی با عنوان جهاد، خود را در نبردی تمام عیار و عمیقاً هویتی در تقابل با تمایلات هژمونیک آمریکا می‌بیند. تعریف موّسع و فراخ آمریکا از تروریسم تمامی تحرکات تندروانه در پاکستان را در خود جای می‌دهد. لذا به تدریج پاکستان از یک همکار و متحد ضد تروریسم آمریکا به صحنه عملیات و میدان نبرد آمریکا با تروریسم تبدیل می‌شود که نتیجه این تغییر استراتژیک، تشدید رادیکالیسم ضد هژمونیک القاعده و طالبان علیه آمریکا خواهد بود.
سه موضوع محوری مذکور تنها بخشی از مبانی و بسترهای شکل‌گیری و تشدید رادیکالیسم مذهبی در پاکستان به شمار می‌رود که هر یک ریشه در دیگری دارد و نمی‌توان هم‌پوشانی اساسی آنها را نادیده گرفت. بدون تردید آموزه‌های جهاد و مقاومت جزو بنیادی‌ترین اصول و عقاید اسلامی محسوب می‌شود که اسلام سیاسی زمانی که به سمت تندروی سوق می‌یابد، اقدام به برجسته ساختن و عملیاتی کردن آن می‌کند. یکی از مهم‌ترین مراکز و میدان‌های به منصه ظهور رسیدن این اصول و مبانی، مدارس دینی در پاکستان است. برنامه آموزش این مدارس علاوه بر ترویج تندروی در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی، موجب بروز تندروی و افراط در سطح ملی و ترویج گرایش‌های فرقه‌گرایانه‌ای است که در مدارس به آنها تأکید شده است. در ادامه بحث، مدارس دینی، زمینه‌ها و بسترهای رشد آن و پیامدهای برخاسته از آن و هم‌چنین ریشه‌ها و پیامدهای فرقه‌گرایی به عنوان ابعاد رادیکالیسم اسلامی در پاکستان مورد بررسی قرار می‌گیرد.
2. ریشه‌های رادیکالیسم مذهبی در پاکستان
1/2. مدارس دینی
مراکز آموزشی مذهبی و مدارس دینی پاکستان یکی از عناصر اصلی و غالباً غیر رسمی در ساختار و نظام آموزشی پاکستان، محسوب می‌شوند. مدارس مذهبی پاکستان که پس از برآمدن طالبان در صحنه سیاسی افغانستان، عموماً مورد سوءظن واقع شده‌اند، به دلیل پیامدهای سیاسی، امنیتی، اجتماعی و فرهنگی که عملکردها و رویکردهای آنها ایجاد کرده است، همواره به عنوان یکی از مؤلفه‌های سازنده تحولات سیاسی – امنیتی در پاکستان محسوب شده‌اند. پس از حملات 11 سپتامبر 2001 منتسب به القاعده و طالبان که عمدتاً ارتباط تنگاتنگی با این مدارس مذهبی داشته‌اند، در ادبیات سیاسی – امنیتی جهان، مدارس مذهبی پاکستان به عنوان «منشأ صدور تروریست حرفه‌ای» به سایر نقاط دنیا شناخته شده‌اند. قبل از آنکه این مدارس، در کانون توجهات جهانی قرار گیرد، در صحنه داخلی پاکستان نیز به دلیل ماهیت غیر رسمی و فرقه‌گرایانه و آموزش‌های نظامی که در این مراکز انجام می‌شود، همواره مورد توجه بوده‌اند. از آنجا که علما و مدارس مذهبی نقش مؤثر و غیر قابل انکاری در وضعیت سیاسی – امنیتی پاکستان و منطقه ایفا می‌کنند، یکی از مؤلفه‌های حائز اهمیت در ساختار و نظام آموزشی پاکستان نیز محسوب می‌شوند. مدارس مذهبی و علمایی که مدیریت آن را بر عهده دارند یا مشغول تدریس در آن هستند، در سراسر کشور از نفوذ و تأثیر چشمگیری و حتی در برخی مناطق از جایگاه انحصاری و ویژه‌ای برخوردارند. «علمای پاکستان که در بین اهل سنت، «مولوی» نامیده می‌شوند، نه تنها در مقوله آموزش و سوادآموزی، بلکه در ساختار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیز دارای کارکرد ویژه و منحصر به فردی بوده‌اند.»7 در دو دهه اخیر با توجه به تحولات نظامی – امنیتی در افغانستان، حتی این کار ویژه به حوزه دفاعی – امنیتی نیز کشیده شده است؛ به گونه‌ای که بدون توجه به نقش علما و مدارس مذهبی آنها، شناخت ساختار فرهنگی – اجتماعی پاکستان و رابطه آن با حوزه دفاعی – امنیتی این کشور ممکن نیست.
در دوره جهاد در افغانستان، دروس جهادی و آموزش‌های نظامی و سلاح بخش وسیعی از دروس این مدارس را تشکیل می‌داد. امروزه نیز آموزش و برنامه درسی این مدارس که منجر به ترویج گرایش‌های متعصبانه و دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه نسبت به جهان و فرقه‌ها و مذاهب دیگر در بین محصلان و دانش‌آموختگان این مراکز می‌شود، در واقع حاصل پیوند اسلحه و مدرسه است. در چنین ساختار فکری و آموزشی، چنانچه دانش‌آموختگان آموزش نظامی هم نبینند، باز هم نحوه آموزش و تربیت «محصلان این مدارس به گونه‌ای است که پس از فارغ‌التحصیلی، برای عمل ساختن آموخته‌هایشان، چاره‌ای جز دست بردن به اسلحه ندارند. پس باید محتوای آموزش‌ها تعدیل و اصلاح شود».8
دو گرایش متفاوت ذیل در دو مقطع زمانی مختلف، در مدارس دینی پاکستان قابل شناسایی هستند:
1. تفکر و گرایش نظامی – ایدئولوژیک: هم زمان با اشغال افغانستان از سوی شوروی، رشد سریع مدارس مذهبی پاکستان در چارچوب جهاد افغانستان در سال 1980 با کمک‌های مالی مذهبیون رادیکال عربستان سعودی و دولت آمریکا و تحت حمایت و هدایت ژنرال ضیاءالحق، رئیس‌جمهور وقت پاکستان، آغاز شد.9 این مدارس ایجاد شدند تا به عنوان مرکز آموزش، سازماندهی و مسلح کردن هزاران مجاهد که در افغانستان با نیروهای شوروی می‌جنگیدند، عمل کنند. با خروج نیروهای شوروی از افغانستان و انحراف توجه و غفلت آمریکا از این منطقه، مدرسه‌های مذهبی هم‌چنان بدون تغییر کارکردها به کار خود ادامه دادند. اما در این زمان، اتمام «جهاد» در افغانستان و بازگشت مبارزان به داخل کشور موجب شد که بسیاری از آنها با سازماندهی و فعالیت در گروه‌های سیاسی – مذهبی هم چون حرکت المجاهدین، حرکت جهاد اسلامی، جیش محمد و لشکر طیبه با تشدید رویکرد ضد هندی خود به حمایت مستقیم از مبارزان کشمیری بپردازند؛ به گونه‌ای که «جهاد در افغانستان» به «جهاد در کشمیر تحت کنترل هند» منتقل شد. برخی دیگر از این گروه‌های مسلح مذهبی هم چون سپاه صحابه و لشکر جهنگوی به مقابله با شیعیان پرداختند.
در آغاز دهه 1990 و شروع جنگ‌های داخلی در افغانستان، از مدارس مذهبی به منظور آموزش و سازماندهی جنگجویان جوان طالبان، استفاده شد. «پس از پیروزی مجاهدان افغان علیه شوروی در 1992م و بروز جنگ‌های داخلی، جمعیت العلمای اسلام به رهبری «مولانا فضل الرحمن» با حمایت دولت و اطلاعات ارتش پاکستان و برخی کشورهای عربی، «جنبش طالبان» را به وجود آوردند. جمعیت العلمای اسلام دارای مدارس مذهبی فراوانی در پاکستان است که ده‌ها هزار طلبه دینی در آنها مشغول تحصیل بوده و هستند. این مدارس، مراکز مهم آموزش‌های تفکر تندروانه مکتب دیوبندی و افکار بنیادگرایانه شمرده می‌شود. وجود همین مدارس به جمعیت فرصت داد تا در راه‌اندازی جنبش طالبان در سال 1994 نقش فعالی ایفا کند.»10 احمد رشید نیز در این زمینه معتقد است: «طالبان در مدارس تحت سرپرستی مولانا فضل الرحمن، مولوی تندرو و حزبش جمعیت العلمای اسلام، درس خوانده‌اند.»11 مدارس مذهبی وابسته به مولانا فضل الرحمن عمدتاً طلبه‌های پاکستانی و مهاجران افغان را در خود جای داده است.
آن دسته از مدارس مذهبی پاکستان که به آموزش تفکرات میلیتاریستی- ایدئولوژیک می‌پردازند، عمدتاً تحت کنترل سازمان‌های بنیادگرای افراطی هستند. «در این مدارس زبان رسمی تدریس، زبان عربی است و مفاد آموزشی مدارس نیز کاملاً مذهبی است. این دسته از مدارس شعبه‌های فرعی نیز دارند که در آن نیروهای اسلام‌گرای رادیکال، آموزش‌های نظامی نیز می‌بینند.»12 با وجود اینکه این‌گونه مدارس فقط 20 درصد از مدارس مذهبی پاکستان را شامل می‌شوند، اما با توجه به حمایت‌های دستگاه‌های امنیتی و ارتش و هم‌چنین حمایت‌های مالی عربستان که شرایط تحصیل شبانه روزی و رایگان را برای این مدارس فراهم ساخته است، این مدارس توانسته‌اند تاکنون هزاران طلبه شبه‌نظامی را به ویژه برای جریان طالبان آموزش دهند و مهیا سازند.
«دارالعلوم حقانی» با ریاست «مولانا سمیع الحق» که رهبری شاخه‌ای از جمعیت العلمای اسلام را نیز برعهده دارد و در ناحیه «اکوراختک» پیشاور واقع شده است، یکی از این دسته مدارس است که علاوه بر تدریس علوم اسلامی در آن نظامیگری نیز آموزش داده می‌شود. در این مدرسه نه تنها به آموزش اصول انقلابی مانند جهاد، شهادت و مبارزه با کفر و به ویژه آمریکا و غرب توجه ویژه نشان داده می‌شود، بلکه آموزش‌های نظامی و استفاده از سلاح نیز جزو برنامه‌های جنبی مدرسه است. چنان که سمیع الحق خود نسبت به این نکته اعتراف کرده است: «بسیاری از طلاب جوان این مدارس تعطیلات شش هفته‌ای خود را در پادگان‌های آموزشی می‌گذرانند و گاهی اوقات نیز در نبردهای جهاد در کشمیر به شهادت می‌رسند.»13
مدرسه حقانی را شاید بتوان یکی از مدارس مذهبی پاکستان با ماهیت بین‌المللی دانست، چون در این مدرسه همواره جوانانی از کشورهای مختلف اسلامی مشغول به تحصیل هستند. طی چند سال گذشته در حدود «بیش از 3 هزار طلبه»14 از کشورهای افغانستان، ازبکستان، ترکمنستان، چچن، منطقه سین کیانگ، یمن، سومالی، بنگلادش و... در این مدرسه در حال تحصیل بوده‌اند. به نظر می‌رسد تاکنون بسیاری از بیش از 10 هزار طلبه‌ای که در این مرکز آموزش دیده‌اند، خود را ملزم به «جهاد با کفار» و آمریکا در هر نقطه از جهان می‌دانند. حتی پس از سقوط طالبان در افغانستان نیز، این دسته از مدارس هم‌چنان به مرکز تعلیم پیکارجویان بنیادگرا بدل شده است و «مولوی‌ها» در آن «جهاد» علیه غرب و حامیان آن را موعظه می‌کنند. در شرایط فعلی دارالعلوم حقانی که بسیاری از رهبران طالبان و شخص ملامحمد عمر در آن تربیت شده‌اند، هم‌چنان متهم به ارائه قرائتی خشن و بسیار محافظه‌کارانه از قوانین و دستورات اسلامی است. حتی مولانا سمیع الحق، رییس مدرسه نیز با افتخار ابراز می‌دارد: «هر زمانی که طالبان جنگجویان جدید طلب کنند، مدرسه را تعطیل خواهد کرد و تمام طلبه‌ها را گسیل می‌دارد تا اسلحه به دست گیرند و [با کفار بجنگند].»15 از این رو به نظر می‌رسد مدارسی که زمانی به عنوان دژهای مستحکم دینی – نظامی در برابر «سیل سرخ» (هجوم کمونیسم به افغانستان) از سوی آمریکا و هم‌پیمان‌های منطقه‌ای‌اش، حمایت و هدایت می‌شد و مراکز آموزش، «مجاهدان افغان» به حساب می‌آمد، امروزه تجسم چیزی است که رهبران آمریکایی از آن بیم و نفرت دارند و آن را از جمله موانع اصلی در برابر «صلح آمریکایی» در منطقه می‌دانند.
2. گرایش‌های سیاسی- ایدئولوژیک: گذر زمان نشان داده است که با توجه به گرایش‌ها و کارکردهایی که تاکنون از مدارس مذهبی در پاکستان مشاهده شده است، نمی‌توان انتظار داشت که این مراکز آموزشی، فعالیت خود را در محور و موضوع خاصی، محدود و منحصر کنند. این مدارس که از انجام دادن «فعالیت‌های خیریه» گرفته تا «جهاد با کفار» را در زمره مسئولیت‌های خود می‌شمارند، کارکردهای سیاسی با جوهره ایدئولوژی متعصبانه دیوبندی را نیز دنبال می‌کنند. اغلب مدارس تحت کنترل بینادگرایان رادیکال به ویژه «مدرسه حقانی» هم‌زمان با پرداختن به امر «جهاد با خارجی‌ها»، گسترش ایدئولوژی اسلامی در عرصه داخلی ار نیز از وظایف خود می‌دانند، چون آنها هم‌چنان خود را در موضع قدرت می‌دانند و تنها مراکزی هستند که قادر به فراهم ساختن آموزش و تعلیم رایگان اقشار پایین و سنتی جامعه می‌باشند.
مدیران و رؤسای مدارس مذهبی حتی علاوه بر فعالیت‌های آموزشی – نظامی، فعالیت‌های خود را عامل تحول نگرش‌های سیاسی در سراسر کشور می‌دانند. از تعداد شش هزار و هشتصد و هفتاد مدرسه‌ای که از سوی وزارت کشور پاکستان اعلام شده است،16 تعداد قابل توجهی به طور مستقیم یا غیر مستقیم توسط «مجلس متحده عمل» که ائتلافی از احزاب و گروه‌های سیاسی و مذهبی اسلام‌گراست، اداره می‌شود. آنها در مدارس مذهبی در کنار آموزش علوم اسلامی به آموزش گرایش‌های مشخص سیاسی - حزبی نیز می‌پردازند. چنان که برای مثال، مقر جماعت اسلامی در لاهور، دفتر یک مدرسه دینی نیز هست که در آن، حدود دویست طلبه آموزش‌های قرآنی با رویکردهای مشخص سیاسی می‌بینند.
بسیاری از رهبران و اعضای احزاب اسلام‌گرا بر این باورند که «اقدامات سیاسی اعمال شده توسط مدارس آنها، در حال تغییر دادن آینده پاکستان در سطح وسیع است. لذا آنها رابطه تنگاتنگی بین پیروزی‌های انتخاباتی احزاب اسلامی به ویژه ایالت‌های سرحد و بلوچستان با عملکرد مدارسشان قائل هستند.»17 در آینده نیز از این قابلیت مدارس مذهبی در جهت دادن افکار سیاسی مردم بهره خواهند گفت. به نظر می‌رسد از آنجا که گرایش‌های سیاسی – مذهبی دیوبندی، وهابی و سلفی نسبت به گرایش‌های صوفی‌گرایانه بریلوی با شدت و غلظت بیشتری ظاهر شده است، سمت و سوی اعتقادات سیاسی – مذهبی ترویج شده توسط مدارس مذهبی تندروانه‌تر و مضمون آن بنیادگراتر شود.
مولانا سمیع الحق، مدیر مدرسه مذهبی حقانی که یکی از بنیادگراترین مراکز آموزش مذهبی در پاکستان است، با افتخار چنین بیان می‌دارد: «مردم از رویه قدیمی پاکستان، احزاب لائیک و ارتشیان سیر شده‌اند و ناامید هستند. فساد بیداد می‌کند. مشرف جز مقابله با مسلمانان و قبول خواسته‌های غربیان کاری نمی‌کند، او علاقه‌ای به مردم ندارد. امروز همه دنیا در جست‌وجوی پاسخ‌های اسلامی هستند و ما می‌توانیم در یافتن پاسخ‌ها کمکشان کنیم. چون تنها نظام اسلامی است که می‌تواند عدالت را به ارمغان بیاورد و گسترش ایدئولوژی اسلامی و عدالت وظیفه ماست.»18
به نظر می‌رسد رهبران احزاب مذهبی که رؤسای مدارس دینی نیز هستند، بر این مسأله که می‌توانند آنها جایگزین سیاسی مناسبی برای نظام حاکم باشند، باور و تأکید دارند. لذا همواره در پی تغییر نگرش سیاسی مردم و به دست گرفتن قدرت سیاسی در این کشور هستند. از سوی دیگر، به همان اندازه که دولت و نظامیان پاکستان به همکاری با غرب و آمریکا در مبارزه با افراط‌گرایی مذهبی در پاکستان و افغانستان جدی‌تر می‌شوند، مراکز و مدارس مذهبی نیز رویکردها و تمایلات تندروانه‌تری را تبلیغ و ترویج می‌کنند.
در مجموع به نظر می‌رسد که هدف عمده مدیران و طلاب مدارس مذهبی، ترویج و اشاعه آن چیزی است که از نظر آنان رفتار درست و اصیل اسلامی است و توسط احکام فردی و سیاسی – اجتماعی که موضوع اصلی آموزش‌های این مدارس می‌باشد، تنظیم شده است. حال اینکه آنها چه راه و روشی را برای دستیابی به این هدف برگزینند، بستگی به مقتضیات زمان و شرایط سیاسی – اجتماعی حاکم بر جامعه دارد که عمدتاً طیف وسیعی از فعالیت‌های مسالمت‌جویانه سیاسی – مذهبی تا جهاد مسلحانه و فرقه‌گرایی خشونت‌بار را در بر می‌گیرد. نتیجه تمامی این شرایط این بوده است که اسلام‌گرایی رادیکال، «در داخل پاکستان در قالب فرقه‌گرایی خشونت‌بار و در خارج از مرزهای پاکستان به صورت سرریز کردن افراط‌گرایی مذهبی به منطقه و جهان در قالب جریان طالبان، گروه‌های مسلح و جهادی کشمیری و تا حدی القاعده بروز یافته است».19
1/1/2. علل رشد مدارس مذهبی
مدارس اسلامی پاکستان که امروزه به عنوان مراکز آموزش مذهبی و یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های نفوذ بنیادگراترین جریان‌های اسلامی در این کشور محسوب می‌شود، در حال حاضر نسبت به سال 1947، بیست و هشت برابر شده است. این مدارس که در دوران استقلال تعدادشان 245 باب بود، در سال 2001 به حدود هفت هزار مدرسه رسید. براساس برخی آمار رسمی دولت پاکستان، این تعداد نزدیک به 11221 مدرسه نیز ذکر شده است که حدود 6148 مدرسه از این تعداد، ثبت رسمی شده و بقیه یعنی 5073 مدرسه دیگر از ثبت رسمی اجتناب کرده‌اند. اما آمارهای غیررسمی حاکی از آن است که حدود بیست هزار مدرسه مذهبی در پاکستان وجود دارد20 که قریب به یک و نیم میلیون نفر در آن به تحصیل مشغول‌اند. برخی از آمار رسمی نیز این مجموع طلاب مدارس پاکستان را بیش از هشتصد هزار نفر می‌داند.21
در حالی که بسیاری از این مدارس مذهبی، در ابتدا تنها بخش واحدی وابسته به مسجد روستا بودند، اما به تدریج و با افزایش حمایت‌ها در برخی موارد به نهادهای بسیار مهم و حتی با کارکرد بین‌المللی تبدیل شدند. «دارالعلوم بلوچستان پذیرای 1500 طلبه پسر در بخش شبانه‌روزی و 1000 طلبه در دوره روزانه است.»22 در «دارالعلوم حقانی» نیز علاوه بر بیش از ده هزار نفری که تاکنون از این مدرسه فارغ‌التحصیل شده‌اند، از سال گذشته بیش از سه هزار طلبه از کشورهای مختلف به تحصیل در این مدرسه مشغول‌اند.23 این افراد همگی تحت نظام آموزش اسلامی در پاکستان و به طور رایگان و آزاد تحصیل می‌کنند که با نظام آموزش رسمی همگانی بیمار دولت، رقابت می‌کند.
به رغم اینکه گرایش عمومی در تمام جهان اسلامی به سوی نظام غیر رسمی و رایگان مدارس مذهبی است، برتری مدارس مذهبی در نظام آموزشی پاکستان، بدون تردید یک مورد خاص و منحصر به فرد است که دلایل ذیل را می‌توان برای آن ارائه کرد:
1. معمولاً تهیه ملزومات یک آموزش رایگان از مسئولیت‌های حکومت در یک کشور و جامعه متمدن به حساب می‌آید. از نظر اقتصادی، در کشور فقیری چون پاکستان، این مسئولیت تا حد زیادی به عهده مدارس دینی شبانه‌روزی و مجهز است. «در پاکستان که بودجه آموزش همگانی فقط 8/1 درصد تولید ناخالص ملی است، 15 درصد مدارس فضای کافی در اختیار ندارند، 40 درصد فاقد آب لوله‌کشی هستند و 71 درصد حتی از جریان برق محروم‌اند. غیبت‌های مکرر و ناموجه امری عادی در نظام آموزشی است و در واقع، بسیاری از این مدارس وجود خارجی ندارند. در برخی بررسی‌ها درباره مدارس دولتی مشخص شده است که یک پنجم مدارس ثبت شده وجود ندارند و 70 درصد آنها تقریباً برای همیشه تعطیل شده‌اند.»24
نظام آموزش همگانی بیمار در پاکستان و ناکامی‌های نسبی آموزش ملی این کشور نشان می‌دهد که برای بخش اعظم مردم، فرستادن فرزندانشان به این نوع مدارس تنها امید برای تغییر سرنوشت آنهاست. آنها مطمئن هستند که فرزندانشان تحت آموزش به شدت سنتی اما صددرصد رایگان قرار می‌گیرند.
2. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به همان اندازه که در بیداری سیاسی شیعیان پاکستان تأثیر گذاشت، موجب برانگیخته شدن واکنش حاکمان و گروه‌های سنی مذهب تندرو نیز شد. به باور ضیاءالحق، حاکم وقت پاکستان، احیای تفکر سنی افراطی گزینه مؤثری برای خنثی کردن، آثار انقلاب شیعی ایران در پاکستان بود. «ضیاءالحق در درجه اول یک دیوبندیست افراطی بود که نسبت به وهابیت علاقه نشان می‌داد. لذا وی پول زیادی از عربستان برای تأسیس مدارس مذهبی جهت ترویج ایدئولوژی دیوبندی- وهابی و مقابله با فعالیت سیاسی شیعیان، دریافت کرد. وی با کاهش بودجه عمومی آموزش و پرورش، باعث شد که فرزندان خانواده‌های فقیر به سوی مدارس مذهبی که کمک هزینه تحصیلی آنها را می‌پرداخت، حرکت کنند. حتی بنابر دستور ضیاءالحق، مدارک تحصیلی این مدارس معتبر شناخته شد و نظامیان نیز برای ارتقای درجه مجبور به گذراندن دوره‌هایی در این مدارس بودند.»25
به نظر می‌رسد رقابت «ایدئولوژی انقلابی شیعی» ایران با «ایدئولوژی دیوبندی- وهابی» عربستان سودی در صحنه سیاسی – اجتماعی پاکستان، یکی از عوامل رشد مدارس مذهبی به سوی هر یک از این گرایش‌ها شد.
3. اشغال افغانستان توسط شوروی باعث شد که آمریکا، دستگاه‌های امنیتی پاکستان (ISI) و عربستان سعودی برای توقف ایدئولوژی کمونیستی در آن سوی مرزهای پاکستان برای بسیج جوانان مسلمان جهت پیوستن به جهاد افغانستان وارد عمل شوند. در این شرایط مدارس مذهبی پاکستان به شکل مراکز حمایت و پشتیبانی بزرگ‌ترین نیروی انسانی منطقه برای جهاد در افغانستان درآمدند. در این زمینه، «سازمان جاسوسی آمریکا به کمک روحانیون عربستانی، متونی را به چاپ رساند و در مدارس مذهبی رواج داد که کمونیسم را مظهر کفر و الحاد معرفی کرده و جهاد بر ضد آن را جایز می‌شمرد. طلاب مدارس مذهبی پس از آموزش‌های دینی و نظامی لازم توسط ISI پاکستان تجهیز و به افغانستان اعزام می‌شدند. همین رویه در سال 1996 در مورد حمایت از طالبان نیز تکرار شد.»26
با توجه به دلایل مذکور که به رشد سریع و فزاینده مدارس مذهبی در نقاط مختلف پاکستان منجر شد، این امر لزوماً به معنای این نیست که همگی این مدارس دارای ماهیت افراط‌گرایانه و «مجاهد پرورند»، بلکه 80 درصد مدارس مذهبی پاکستان تحت کنترل سازمان‌های بنیادگرا و رادیکال نیست. در این مدارس عمدتاً آموزش‌های مذهبی داده می‌شود ولی علوم عمومی و حتی کامپیوتر نیز تدریس می‌شود.27 در واقع دغدغه عمده مدیران و گروه‌های صاحب این‌گونه مدارس این است که طلاب از یکسو، براساس تعالیم اسلامی پرورش یافته و تربیت شوند و از سوی دیگر، علوم اسلامی را فارغ از گرایش‌های جهادی و نظامی فرا بگیرند.
در حقیقت کارکرد اصلی مدارس مذهبی، آموزش نیروهای اسلام‌گراست، اما متناسب با اینکه این آموزش‌ها مبتنی بر اسلام سیاسی رادیکال باشد یا اسلام سیاسی میانه‌رو، عملکرد آنها نیز متفاوت خواهد بود. آن دسته از مدارسی که برنامه آموزشی‌شان براساس اسلام‌گرایی رادیکال باشد، «دارای رویکردی بنیادگرا و ارتدوکسی نسبت به متون مقدس بوده و تعداد زیادی از آنها به جریان‌های بسیار خشن و خشک تفکر اسلامی و جهادی وابسته هستند. به نظر می‌رسد که 15 درصد مدارس مذهبی که از این دسته‌اند، جهاد خشونت‌بار را پیشنهاد و تعدادی از آنها تمرین‌های نظامی زیرزمینی را سازماندهی می‌کنند».28 آن دسته از مدارسی که برنامه آموزشی‌شان براساس اسلام‌گرایی میانه‌رو باشد، شاگردانشان را برای زندگی در جامعه‌ای مدرن و متکثر آماده می‌کنند و علوم اسلامی را نیز به همراه علوم عمومی فرامی‌گیرند.
در هر حال به نظر می‌رسد که رشد مدارس مذهبی پاکستان فزاینده است. تا سال 1977 مدارس مذهبی پاکستان بسیار کوچک و غیر فعال بودند، در 1950 فقط 244 مدرسه در پاکستان فعال بود. این تعداد در دهه 1960 به 500 باب و اوایل دهه 1970 به 700 باب29 و از سال 1980 به بعد از حدود 12 هزار تا 20 هزار باب مدرسه در پاکستان رسیده است. در این میان، مدارس مذهبی بنیادگرای افراطی عمدتاً محصول پس از دهه 1980 هستند.
- مدارس مذهبی و چالش‌های ناشی از آن
با توجه به سوابق و ماهیت هیأت‌های حاکمه و دستگاه تصمیم‌گیری در پاکستان، می‌توان دریافت که در این کشور هیچ یک از نخبگان سیاسی و نظامی قادر به نادیده گرفتن نقش مذهب، علما و نهادهای مذهبی در مسائل جاری و تصمیمات کشور نیستند و ترجیح می‌دهند با توجه به نفوذ و جایگاه علمای مذهبی، آنها با به عنوان یک اهرم حمایتی به سوی خود جلب کنند یا حداقل، مخالفت آنان را برنیانگیزند. زمانی که به اهمیت مدارس مذهبی و برون دادهای آن در جامعه نسبتاً سنتی پاکستان توجه شود، تأثیر سیاسی – اجتماعی طلاب پرورش یافته در این مدارس نیز روشن‌تر می‌شود. بر این اساس پدیده مدارس مذهبی پاکستان واقعیتی انکارناپذیر در عرصه مذهبی- آموزشی این کشور محسوب می‌شود که تبعات و پیامدهای چالش‌زایی در منطقه داشته است. برخی از این پیامدها در ادامه تشریح می‌شود.
- مدارس مذهبی و صدور افراطی‌گری
مدت‌هاست که در ادبیات سیاسی – امنیتی منطقه و جهان، از مدارس مذهبی، به عنوان «پرورشگاه جنگجویان اسلامی» یاد می‌شود. البته این چنین توصیفی تا حدودی ریشه در واقعیت داشته است، چون این مدارس، مراکز مهم آموزش‌های تفکر تندروانه مکتب دیوبندی و افکار بنیادگرایانه جهادی شمرده می‌شود. قرائت خشن و بسیار محافظه‌کارانه‌ای که این مدارس از قوانین و تعالیم اسلامی ارائه می‌کند، برای یک دوره 7 ساله در نظام طالبان و برای چندین دهه در مناطق قبایلی پاکستان به اجرا درآمده و می‌آید. بسیاری از گروهک‌ها و احزاب سیاسی – مذهبی پاکستان که فعالیت‌های داخلی و منطقه‌ای آنها دارای ماهیت خشن و افراط‌گرایانه است، در این مدارس تعلیم و پرورش یافته‌اند؛ تمام رهبران سپاه صحابه و لشکر جهنگوی [به عنوان دو گروه فرقه‌گرایی تروریستی]، تقریباً بیش از 90 درصد رهبران طالبان و کادر آنها، در حدود 70 درصد حرکت المجاهدین، حرکت جهاد اسلامی، جیش محمد، لشکر طیبه، حدود 15 درصد از اعضای القاعده و... از جمله کسانی هستند که از مدارس مذهبی پاکستان فارغ‌التحصیل شده‌اند. در چنین شرایطی، بدون تردید نظام آموزش مذهبی حاکم در بسیاری از نقاط پاکستان، منشأ و منبع رشد اسلام سیاسی افراطی در منطقه و جهان، به شمار می‌رود.
- مدارس مذهبی و ترویج طالبانیسم
مدارس مذهبی پاکستان علاوه بر ترویج تفکرات ایدئولوژیک آمیخته با خشونت که به شدت بیگانه ستیز و ضد غربی است، در صحنه‌های داخلی کشور و در سطح مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نیز دارای تفکرات و گرایش‌های خاص و بسته‌ای است که غیر از آن را به سختی تحمل می‌کند. از آنجا که دولت مرکزی پاکستان این تفسیر از اسلام را تندروانه و مخالف، معیارهای مدرن می‌داند، عمدتاً از سوی مدیران و طلاب مدارس مذهبی، مورد تهدید است. در این شرایط، طلاب مدارس دینی رأساً اقدام به اجرای قوانین و مقررات مورد نظر خود می‌کنند. ترور خانم «ظل هما عثمان» وزیر رفاه ایالت پنجاب به اتهام رعایت نکردن حجاب اسلامی، تعطیلی دبیرستان‌های دخترانه در منطقه «مردان» ایالت سرحد و پیشاور و تهدید به بمباران آن دسته از مراکز آموزشی دولتی که حجاب را رعایت نکنند، از جمله اقداماتی است که با عنوان «اصلاح جامعه» از سوی طلاب مدارس صورت می‌گیرد. پس از سقوط طالبان و فرار جمعی از رهبران و نیروهای کادر آنها به مناطق قبایلی در وزیرستان‌های شمالی و جنوبی، آنها اقدام به راه‌اندازی مجدد و تقویت مدارس مذهبی کردند. «مولانا جلال‌الدین حقانی» وزیر امور قبایل و مرزهای طالبان پس از سقوط طالبان، در «میران شاه» مرکز وزیرستان شمالی، مدرسه دینی بزرگی به نام «خلیفه اسلامی» در سال 2002 تأسیس کرد. این مدرسه با ثبت‌نام از جوانان قبایل و مهاجرین افغان به آموزش افکار طالبانیسم می‌پرداخت و به طلاب آموزش نظامی نیز داده می‌شد.»30
در اسفند سال 1384 شورای بزرگان و سران قبایل وزیرستان جنوبی در شهر «وانا» در مدرسه دینی «جامعه العلوم» طی نشستی، خواستار آن شدند که با کمک طلاب حوزه‌های دینی برای تأمین امنیت، مبارزه با دزدی، مبارزه با فحشا و منکرات در جامعه و مقابله با رفتارهای غیرشرعی، «نهضت اصلاح جامعه» تشکیل شود و طلاب مدارس دینی (طالبان محلی) که مسلح نیز هستند، اقدام به مبارزه با منکرات کنند.31
به رغم آنکه اطلاعات محدودی از تحولات مناطق قبایلی در دسترس است، آمارها حاکی از آن است که تا سال گذشته در مناطق شمالی پاکستان بیش از دوازده دفتر طالبان محلی و در جوار مدارس مذهبی تأسیس شده است و هم‌چنان در حال افزایش است. در حال حاضر دفاتر طالبان محلی (طلاب مدارس دینی) در شهرهای «وانا، لدها و جانی خیل» در وزیرستان جنوبی و در مدارس دینی ابوشعیب، خلیفه، فاروقیه، جانی خیل در «میران شاه» وزیرستان شمالی و در «بارا» و «لندیکوتل» در منطقه قبایلی خیبر و مناطق شهری «مالاکند» و «کبل»، ایجاد شده و به مبارزه با فعالیت‌های «خلاف شرع» می‌پردازند.32
هم زمان با اوایل آوریل 2007 (فروردین 1386) برخی اقدامات در مرکز دولت فدرال (اسلام‌آباد) نشان داد که افکار طالبانیسم به قلب جمهوری پاکستان نفوذ کرده است. مدیر و امام جماعت «لال مسجد» اسلام‌آباد ضمن خبر دادن از استقرار دادگاه قضایی براساس آنچه وی «قضاوت اسلامی» نامید، فرصت یک ماهه‌ای نیز برای بستن مشروب‌خانه‌ها، مراکز فحشا و مراکز فروش ویدئو و موسیقی به دولت فدرال داد که در صورت عدم همکاری دولت، طلاب مدرسه خودشان اقدام به این کار خواهند کرد. مدرسه دینی «جامعه حفصه» در این مسجد که به آموزش مذهبی دختران می‌پردازد، نیر اقدام به دستگیری زنان بدکاره کرده بودند.
- مدارس مذهبی و فرقه‌گرایی
مدارس مذهبی پاکستان برخلاف مدارس دولتی به اقتضای هویت مذهبی – اجتماعی خود، فراگیر نیستند و صرفاً بر مبنای مکاتب و دیدگاه‌های افراد و گروه‌هایی که آن را اداره می‌کنند، به مرام و مشرب‌های خاصی تعلق دارند. هر یک از احزاب مذهبی و مکاتب سیاسی – دینی دیوبندی، بریلوی، اهل حدیث، شیعی و... مدارس اختصاصی خود را دارند.
به گفته «ایجاز الحق» وزیر سابق امور مذهبی پاکستان، «از کل مدارس مذهبی موجود در پاکستان، 8 هزار مدرسه زیر نظر سازمان‌های دیوبندی، 1800 مدرسه زیر نظر سازمان‌های بریلوی، 400 مدرسه زیر نظر سازمان‌های اهل حدیث، 382 مدرسه زیر نظر سازمان‌های شیعه و 1200 مدرسه زیر نظر جماعت اسلامی پاکستان فعالیت می‌کنند».33
آموزش‌های متعصبانه در این مدارس باعث شده که آنها نقش فزاینده‌ای در تعمیق فرقه‌گرایی ایفا کنند. تلاش مستمر هر یک از مکاتب و فرق مختلف برای جذب دانش‌آموختگان افزون‌تر به مدارس متعلق به خود و پرورش آنها مطابق با چارچوب‌های تنگ‌نظرانه و متعصبانه خود که عمدتاً به علت ضعف دولت در تأمین امکانات تحصیلی برای خانواده‌های تهی‌دست، با استقبال مواجه می‌شود، موجب شده است که این انحصارگرایی آموزش با فعالیت‌های سیاسی نیز پیوند بخورد. در این صورت که مدرسه دینی به حزب سیاسی پیوند می‌خورد، بیشتر محصلان خود را از بین طرفداران حزب خود انتخاب می‌کند. در این شرایط با توجه به قدرت و نفوذ سیاسی رهبران مذهبی در لایه‌های مختلف اجتماع و سیاست، رقابت‌ها و اختلافات فرقه‌ای – مذهبی تقویت شده در مدارس، به صحنه سیاست هم کشیده می‌شود.
مدارس مذهبی به عنوان منبع و منشأ تغذیه فکری، عقیدتی و سیاسی توده‌های مردم نقش مهمی را در جهت‌دهی فکری به عوام و خواص جامعه ایفا می‌کند. زمانی که این مراکز محل رشد و ترویج دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه و متعصبانه نسبت به تعالیم اسلامی بوده و رویکردهای خشن را تجویز می‌کند، به ایجاد گرایش‌های افراطی در میان جوانان و عامل بروز رقابت‌های خشونت‌آمیز فرقه‌ای منجر می‌شود. این امر علاوه بر اینکه حاکی از نفوذ تمایلات فرقه‌ای در بین توده‌های مذهبی است، به رادیکالیزه شدن فضای سیاسی – مذهبی کشور به ویژه در مناطق سنتی‌تر و متکثر قومی – مذهبی، منجر شده است.
- مدارس مذهبی و مواضع دولت
آنچه امروزه در قالب افراط‌گرایی طلاب مدارس مذهبی گریبانگیر نظام حاکم شده است، در واقع نتایج روندی محسوب می‌شود که در دهه 1980، دولت ژنرال ضیاءالحق و متحدان عرب و آمریکایی‌اش، به خلق آن پرداختند. در زمان اشغال افغانستان و «جهاد در این کشور» و هم‌چنین زمان روی کار آمدن طالبان (1994م)، دولت‌های حاکم و دستگاه‌های امنیتی پاکستان به حمایت از سازماندهی این مدارس می‌پرداختند و این امر به همراه کمک‌های خارجی به این مدارس، به قدرت‌یابی فزاینده آنها منجر شد. به گونه‌ای که شبکه گسترده‌ای از این مدارس، نوعی نظام آموزشی غیر رسمی به موازات نظام آموزشی عمومی دولت، ایجاد کرد.
پس از آنکه القاعده و رژیم طالبان مورد غضب آمریکا و غرب واقع شد، مدارس مذهبی نیز مورد سوءظن قرار گرفت و با عباراتی چون «کارخانه‌های پرورش تروریسم» و «منشأ صدور تروریست» توصیف شد. هم زمان با شرایط جدید، فشارها بر دولت پاکستان برای تعطیلی این مدارس افزایش یافته است.
در حال حاضر، «مقامات محلی ایالت سرحد از فعالیت‌های طالبان محلی (طلاب مدارس دینی) تا حدی که برای تأمین امنیت ان مناطق لازم باشد، حتی حمایت هم می‌کنند، چون طالبان محلی مناطق قبایلی برخلاف طالبان افغانستان دارای اهداف اجتماعی و نه سیاسی هستند و با عناصر شرور و منکرات مبارزه می‌کنند».34 به رغم اینکه نظامیان حاکم، با رعایت جانب احتیاط، درصدند که از مواجهه با علمای مذهبی و مدارس دینی بپرهیزند و تمایلی به تحریک مذهبیون ندارند، اقدامات متعدد ذیل از سوی دولت برای مدیریت این چالش سیاسی – آموزشی صورت گرفته است:
1. مدرن سازی مدارس مذهبی:35 مشرف برای تعدیل و میانه‌روی طلاب مدارس دینی، برنامه‌ای برای اصلاح کتب و برنامه آموزشی این مدارس به اجرا گذاشته است که هدف آن مدرن‌سازی این مدارس است. این برنامه مدیران این مدارس را وادار می‌سازد که در کنار دروس مذهبی به تعلیم علوم و فنون جدید (مانند ریاضیات، زبان انگلیسی و علوم کامپیوتر) بپردازند. حذف دروس جهادی و آموزش‌های نظامی نیز بخشی از این برنامه است.
2. قانونمند کردن و ثبت مدارس دینی: دولت پاکستان در پی آنست تا با ثبت نام مدارس مذهبی به کنترل فعالیت‌های آنان پردازد و از این طریق، مدارس مرتبط با گروه‌های تروریستی، تعطیل و برچیده شوند. «طبق قانونی که در سال 1385 در پاکستان به تصویب رسید، مدارس دینی موظف شدند که فرم رسمی اداره اطلاعات مدارس دینی را در ارتباط با اطلاعات فردی طلاب، تابعیت، مخارج حوزه علمیه، پشتوانه‌های مالی، درآمدها، فعالیت‌ها و تعداد استادان حوزه مشخص کنند.» در این زمینه، تا سال 1385 تعداد 4139 مدرسه دینی در ایالت سرحد به ثبت رسیده و از تعداد تقریباً پانزده هزار مدرسه دینی که در سراسر کشور فعالیت دارند به گفته وزیر امور مذهبی پاکستان 95 درصد آنها در طرح ثبت نام دولتی شرکت کردند.36
3. اخراج طلاب سایر کشورها: براساس گزارش‌های رسمی، 1400 طلبه خارجی در مدارس مذهبی به تحصیل مشغول‌اند که عمدتاً پس از بازگشت به وطن اصلی‌شان، اقدام به بمب‌گذاری و حتی حملات انتحاری می‌کنند. در این میان، بیشترین تعداد این طلاب افغان هستند که در جریان طالبان نیز به صف آنها پیوستند. سایر طلاب خارجی غالباً از کشورهای عربی، ازبکستان، چچن، سین‌کیانگ، ترکمنستان، بوسنی، آسیای جنوب شرقی و... در این مدارس به تحصیل مشغول‌اند. دولت تلاش دارد تا با اخراج این طلاب به ویژه از مناطق قبایلی، نیروهای وابسته به طالبان و القاعده را تضعیف کند.
4. حمله به مدارس دینی: از آنجا که حمله نظامی و تخریب مدارس، مخالفت علما و اسلام‌گرایان را در پی دارد، کمتر مواردی وجود داشته است که ارتش مستقیماً خود را با نهادهای دینی درگیر کند. در این شرایط در برخی موارد، آمریکا و ناتو رأساً اقدام به حملات نظامی علیه مدارس کرده‌اند. در آبان‌ماه 1385 مدرسه دینی با جور توسط نیروهای ناتو مورد حمله قرار گرفت که ارتش پاکستان مسئولیت حمله را برعهده گرفت. دولت این مدرسه را مرکز آموزش نظامی برای نیروهای جدید القاعده دانسته که ایمن الظواهری، معاون بن لادن، و المصری، رئیس القاعده در ولایت کنر افغانستان، آنها را آموزش می‌داده و به صورت مکرر از آن بازدید کرده‌اند.37 در این حمله بیش از 80 نفر از طلاب جوان کشته شدند.
با توجه به گسترش روزافزون مدارس دینی پاکستان و جدیت طلاب آن در اجرای شریعت در اجتماع، گرچه این مدارس هم‌چنان به عنوان یکی از چالش‌های آموزشی – مذهبی رویاروی دولت محسوب خواهد شد، اما به عنوان واقعیتی غیر قابل انکار، مستلزم کنترل و قانونمندی بیشتری است.
بسیاری از مشکلات مدارس دینی ناشی از نوع ساختار آنهاست. ساختار این مدارس به گونه‌ای است که مدیران و طلاب آن هم زمان دغدغه‌های سیاسی – ایدئولوژیک و عقب‌ماندگی تحصیلی را دارند. دولت پاکستان نسبت به اینکه این مدارس بخشی از مسئولیت‌ها و تعهدات دولت را درباره آموزش افراد واجب التعلیم جامعه بر دوش می‌کشد، با فعالیت آنها مخالفتی ندارد، اما احتمالاً نسبت ابعاد سیاسی- و مذهبی کارکرد آنها در پی آن بوده تا گرایش‌های غیرسیاسی و عرفانی را در آنها تقویت کند.
برنامه آموزشی این مدارس به عنوان بعد دیگری از ساختار آنها، در بسیاری موارد قدیمی و دارای فلسفه آموزشی غالباً منسوخی است. از آنجا که برای قشر فقیر، این مدارس امید واقعی برای ترقی اجتماعی محسوب می‌شوند، تعطیل کردن این مدارس پیش از سر و سامان دادن برنامه‌ای برای بازسازی نظام عمومی، بخش عظیمی از جمعیت را محکوم به بی‌سوادی خواهد کرد. چاره کار اصلاح برنامه‌های سنتی مدارس و تجهیز آنها به امکانات جدید است.
آموزش و پرورش یک مقوله ملی و عمومی است، نه مبتنی بر گرایش‌های صنفی، قومی و فرقه‌ای. مدارس مذهبی پاکستان که برخی از مؤلفه‌های اخیر را داراست، باعث می‌شود که افکار و خصایص انحصارطلبانه به ویژه در حوزه عقاید و مذهب در دانش‌آموختگان نهادینه شود و بازتاب آن در حال و آینده در قالب رقابت‌های فرقه‌گرا و متعصبانه تجلی یابد.
به نظر می‌رسد تا زمانی که دولت مرکزی، مدارس و مراکز آموزش مذهبی را تحت نظارت قانونمند قرار ندهد یا برنامه‌های آموزشی آن را تعدیل نکند، گسترش افراط‌گرایی، تعصب و فرقه‌گرایی هم‌چنان وجود دارد و تصور دنیای غرب از اینکه این مدارس منشا صدور تروریست به کشورهای دیگر است، نیز تداوم خواهد یافت.
جدول شماره یک، توزیع آماری مدارس مذهبی پاکستان را در سال‌های مختلف براساس مسلک و فرقه هر یک ارائه می‌کند. نکات تحلیلی این آمار ما را به نتایج ذیل رهنمون می‌سازد:
1. مکتب فرقه‌گرایی دیوبندی در حالی که اقلیت کوچکی در حدود 20 درصد اهل سنت پاکستان را شامل می‌شوند، بیشترین فعالیت را در حوزه مدارس مذهبی و تحرکات فرقه‌گرایانه دارد. این فرقه به پشتوانه کمک‌های مالی عربستان، فعالیت‌های سازمانی انسجام‌یافته‌تری نسبت به سایر فرقه‌ها داشته است.
2. روند افزایش تصاعدی تعداد مدارس دینی، حاکی از فراهم بودن شرایط مطلوب رشد این مدارس و تأیید ضمنی دولت‌های قبلی و برخی کشورهای خارجی (آمریکا و عربستان) از روند حاکم بر نظام آموزش سنتی این کشور است.
3. جهش آماری مذهبی شیعیان، هم زمان با وقوع انقلاب اسلامی، به گونه معناداری خودنمایی می‌کند. این امر حاکی از بیداری سیاسی- علمی شیعیان بوده است. به علاوه، هم زمان با آن، واکنش دیوبندی‌های سلفی نیز به روند فزاینده رشد مدارس شیعی مشهود است.
مدرسه حقانی
آشنایی مختصر با «مدرسه حقانی» که نقش مهمی در شکل‌گیری جریان طالبان داشته و پس از حملات 11 سپتامبر 2001 به عنوان خاستگاه افراطی‌گری در پاکستان شناخته شده است، در ترسیم فضای فکری این مراکز آموزشی که به عنوان یکی از چالش‌های فراروی نظام آموزشی مدرن و میانه‌روانه پاکستان محسوب می‌شود، کمک می‌کند. با آشنایی در مورد نحوه تأسیس و مدیریت این مرکز مشخص می‌شود که در بسیاری نقاط پاکستان خانواده، مذهب و سیاست شبکه‌ای به شدت در هم تنیده است و در این مدارس آنچه حرف اول را می‌زند، کار جمعی و گروهی است و از فردگرایی خبری نیست.
مدیریت «مدرسه حقانی» خانوادگی است. «عبدالحق» مؤسس این مدرسه در سال 1947 و پس از سال‌ها تحصیل در مدرسه «دیوبند» در هندوستان، به زادگاهش در «اکوره اختک» بازگشت و «دارالعلوم حقانی» را در همان سال تأسیس کرد. عبدالحق که شخصیتی کاریزماتیک داشت، چهار بار پی در پی به عنوان نماینده سنای پاکستان انتخاب شد. وی در انتخابات چنان محبوبیتی داشت که هرگز به تبلیغات نیاز پیدا نکرد. خاندان «عبدالحق» خانواده‌ای با سازماندهی بی‌نظیر و البته قدرتمند است. در حال حاضر، «سمیع الحق» که نماینده مجلس سنا و رهبری «جمعیت العلمای اسلام» است، بزرگ این خاندان است. پسر بزرگ وی (حمید) نماینده پارلمان پاکستان است و فرزند دیگرش «رشید» مدیریت مدرسه حقانی را برعهده دارد. در واقع، می‌توان از این خاندان به عنوان یک کارتل مذهبی – سیاسی و ماشین قدرتی یاد کرد که نیروی محرکه آن مذهب است. مدرسه حقانی سعی دارد بر تربیت نوجوانان پاکستان و سایر کشورها نظارت کند تا آنها براساس تعالیم اسلامی و جهادی تربیت شوند.
آموزش‌های این مدرسه بر پایه برداشتی زاهدانه و به شدت سختگیرانه از اسلامی است که در «دیوبند» تدریس شده است و به اسلام دیوبندی معروف است. آموزش‌های این مرکز نشان می‌دهد که شکافی عمیق و وحشتناک میان دنیای درونی این مدرسه و دنیای خارج از آن وجود دارد. برخی از عقاید و باورهای این مدرسه عبارت‌اند از:
1. آمریکا و غرب کافرند و فرقه‌هایی که تفسیر رادیکال دیوبندی مدرسه حقانی را قبول ندارند، خطاکار محسوب می‌شوند.
2. موسیقی حرام بوده و هرگونه تجمل یک گناه محسوب می‌شود.
3. زیبایی و تجمل عقل را ضایع می‌کند و فرد را از راه راست بازمی‌دارد.
4. احکام و ایدئولوژی اسلام دیوبندی باید در جامعه به اجرا درآید.38
3/2. فرقه‌گرایی و اختلافات مذهبی
فرقه‌گرایی به عنوان یکی از چالش‌های فرهنگی – مذهبی پیش روی پاکستان، آینده سیاسی – مذهبی این کشور را شدیداً تهدید می‌کند. سرنوشت ادیان و مذاهب در امتداد تاریخ، مشحون از تحولات متعدد است. بسیاری از این تحولات، جلوه‌های خود را به صورت تفرقه‌ها، تشتت‌ها یا یک‌پارچه شدن‌ها به نمایش گذاشته است. ادیان و مذاهب که در جریان حوادث و رویدادهای بشری و با ورود تفسیرها و تأویل‌های ناشی از آرای مختلف تنوع برمی‌دارد، همواره به شعبات متفاوت و گاه متناقض تقسیم شده است.
تعصبات فرقه‌گرایانه و جنگ‌های فرقه‌ای یکی از مشخصه‌های کشورهای شبه‌قاره و به خصوص پاکستان است. پاکستان به عنوان کشوری که همواره از پدیده فرقه‌گرایی رنج برده است، هم‌چون مجمع‌الجزایری از آراء و تمایلات فرقه‌گرایانه رادیکال و خشونت‌بار ظاهر شده است و هم‌اکنون تبعات آن را نیز تجربه می‌کند. تنوع فرقه‌ها در پاکستان ریشه در تاریخ پر فراز و نشیب شبه‌قاره دارد و فرقه‌گرایی نیز از جمله مواریث فرهنگی – مذهبی این سرزمین به شمار می‌رود که در جریان تغییر و تحولات سیاسی، فقط تغییر شکل داده، وگرنه ماهیتاً هم‌چنان تداوم داشته است. در زمان یک‌پارچگی شبه‌قاره هند، احساس جدایی مذهبی در دو قالب کلی «مسلمانان- هندوها» در ابعاد مختلف محسوس بود. پس از جدایی پاکستان از هند بریتانیایی، که مسلمانان به خود مشغول شدند و دشمن مشترک آنها (هندوها و استعمار بریتانیا) محو شد، اختلافات درون مذهبی در قالب تعصبات شدید قومی و فرقه‌گرایی خشونت بار بروز و ظهور یافت. فرقه‌های مختلف اهل سنت و تشیع به تعمیق اختلافات و تمایزات عقیدتی – مذهبی پرداختند. در حقیقت، بازتولید اختلافات مذهبی «هندوها – مسلمانان» در شکل منازعات فرقه‌ای – قومی «مسلمانان – مسلمانان»، رخ داد. در حال حاضر، سرزمین پاکستان، برخلاف تنوع و شکنندگی قومی – نژادی، به لحاظ مذهبی و نه فرقه‌ای، تقریباً یکدست بوده و چندان آسیب‌پذیر نیست و اکثریت قریب به اتفاق جمعیت مسلمان آن، جمعیت مذهبی یکسانی را شکل داده است، اما به لحاظ فرقه‌ای با تکثر و تضادهای اساسی مواجه است. این امر که غالب‌ترین وجه اختلافات مذهبی در پاکستان است، با چالش‌های بنیادینی روبه‌روست.
گرچه تلاش حکومت مرکزی بر این بوده است که از اسلام به عنوان یک مذهب و آیین مشترک و عامل انسجام گروه‌ها و فرقه‌های مختلف مذهبی در این کشور استفاده کند، تاریخ این کشور با درگیری‌های قومی و مذهبی پیوند خورده است. از ابتدای جدایی پاکستان از هند، درگیری‌های شدیدی میان هندوها و مسلمانان اتفاق افتاد که هزاران کشته و آواره بر جای گذاشت و بسیاری از مسلمانان به پاکستان و هندوها به هند پناه بردند. پس از آن نیز در داخل پاکستان، درگیری‌های زیادی میان گروه‌های مختلف اسلامی به وقوع پیوست.
یکی از مهم‌ترین مسائل امنیتی که از دیدگاه جامعه‌شناسان نیز دارای اهمیت زیادی است، وجود تفاوت‌ها و رقابت‌های شدید مذهبی – عقیدتی و فرقه‌ای در پاکستان است که امنیت داخلی این کشور را با نوعی تهدید مواجه کرده و خواهد کرد. به رغم اینکه قریب به اتفاق مردم پاکستان، یعنی حدود 97 درصد جمعیت این کشور، مسلمان هستند (رک: جداول شماره 2 و 3) اما این مسأله نتوانسته است باعث انسجام و یک‌پارچگی اجتماعی و یکدستی هویت جامعه پاکستان شود.39
طی 10 تا 15 سال گذشته در این کشور، درگیری‌های بسیاری بین مسلمانان شیعه و سنی به وجود آمده است. این درگیری‌ها که عمدتاً خشونت‌بار و مسلحانه است، بدین جهت است که اسلحه در پاکستان- در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر- راحت‌تر به دست می‌آید و لذا این درگیری‌ها معمولاً به تلفات جانی زیادی منجر می‌شود. حضور نزدیک به هشتاد هزار فرد مسلح در اطراف کویته، همواره منبع بالقوه‌ای برای ایجاد درگیری‌های خونین و خشونت‌آمیز به شمار می‌آید.
فرقه‌های گوناگون مذهبی پاکستان، در موارد بسیاری با یکدیگر درگیر بوده‌اند، از جمله در سال 1953 که گروه‌های احمدیه و احرار در پنجاب به جنگ با یکدیگر برخاستند؛ تا جایی که پلیس هم موفق به برقرار نظم و امنیت نبود. شدت درگیری‌ها به حدی بود که به اعلام حکومت نظامی منجر شد. تبارشناسی و بازشناسی ماهیت فرقه‌گرایی و فرقه‌های پاکستان، موجب شناخت مواضع و رویکردهای این فرقه‌ها خواهد شد. در این زمینه، بررسی علل و پیامدهای فرقه‌گرایی و اختلافات مذهبی در پاکستان، ضروری به نظر می‌رسد.
3. علل و زمینه‌های فرقه‌گرایی
گرچه فرقه‌گرایی در پاکستان، پدید نوظهوری نیست، شرایط چند دهه اخیر به گونه‌ای بوده که بسترهای سیاسی – اجتماعی و مذهبی مناسب برای رشد فرقه‌گرایی فراهم شده است. با تقسیم شبه‌قاره و شکل‌گیری پاکستان، نخستین گام در ارتباط با شفافیت و مرزبندی عقاید اسلامی برداشته شد. بسیاری از عقاید و مکاتبی که متناسب با محیط فرهنگی، مذهبی و سیاسی دوران استعمار بریتانیا شکل گرفته بود، پس از استقلال هند و پاکستان نیز به فعالیت خود ادامه داد و مدارس دینی و مراکز آموزشی – فرهنگی وابسته به خود را تأسیس کردند.
هم‌زمان با رشد افراط‌گرایی دهه 1980م در پاکستان، فرقه‌گرایی و رقابت‌های قومی – فرقه‌ای نیز تشدید شد. با توجه به اینکه قبل از استقلال پاکستان که تمامی هویت‌های متعدد و چندگانه اسلامی خود را در قالب هویت واحدی به نام «مسلمان» تعریف می‌کردند، پس از تفکیک مسلمانان از هندوها و انشقاق هویت‌های اسلامی، ظهور نوعی فرقه‌گرایی مذهبی، نتیجه طبیعی این روند محسوب می‌شد. جی.اچ. کورزون (korson) این روند را از زاویه‌ای دیگر این‌گونه تشریح می‌کند:
«جنگ‌های فرقه‌ای در پاکستان نتیجه سیاست‌های غلط امپراتوری بریتانیا محسوب می‌شود که باعث شد سرزمین بزرگ هند براساس قومیت‌های دینی- فرقه‌ای تقسیم‌بندی شود. به علاوه، فقدان دموکراسی و تحریک عناصر بیگانه نیز جزئی از آنهاست.»40
بر این اساس فقدان دموکراسی سبب شد تا نهادهای دموکراتیک (انجمن‌ها، احزاب سیاسی و مجالس قانون‌گذاری) و فرهنگ سیاسی توسعه نیافته باقی بماند و در نتیجه این کمبودها، به تدریج رهبران قومی، قبیله‌ای و مذهبی فرقه‌گرا بر جامعه حاکمیت یابند و با سوءاستفاده از اعتقادات دینی- مذهبی در پی اهداف خود برآیند. گروه‌های فرقه‌گرا با توجه به انگیزه‌های قومی، دینی و مادی شکل گرفته و رهبران آنها براساس برداشت‌های خود، نوعی احساس تنفر و انتقام‌جویی از گروه‌های رقیب را در بین پیروان خود تبلیغ می‌کنند. این عناصر جوامع را به درگیری‌های قومی و بحران‌های دیگری از قبیل تروریسم و تجزیه‌طلبی سوق می‌دهند.
علاوه بر عوامل ریشه‌ای گسترش فرقه‌گرایی، برخی علل تسریع کننده نیز در این راه وجود داشته است، از جمله:
1. ساختار مذهبی پاکستان به صورتی است که امکان بروز فرقه‌گرایی را تشدید می‌کند. از تعداد 97 درصد مسلمان پاکستانی، حدود 20 درصد آنها را شیعیان تشکیل می‌دهند. ماهیت گروه‌های فرقه‌گرای اهل سنت پاکستان ضدشیعی است. گروه‌های تندرویی چون «سپاه صحابه» و «لشکر جهنگوی» خواستار تبدیل پاکستان به کشوری سنی مذهب هستند که در آن، جوامع شیعه مذهب، وضعیت اقلیت‌های غیرمسلمان را داشته باشند.41
2. سیاست‌های پیشین پاکستان از طریق حمایت رسمی دولت از تأسیس مدارس مذهبی و تصویب و اجرای قوانین شریعت در زمان ژنرال ضیاءالحق (1988- 1978). وی با طرح و تصویب «لایحه زکات» و تلاش برای اجرای فقه حنفی در سراسر کشور در قالب «نظام مصطفی»، همواره به تحریک گروه‌های شیعی می‌پرداخت. در نوامبر 1998، نواز شریف نیز با ارائه «لایحه شریعت» به تداوم خشونت‌های فرقه‌ای دامن زد.
3. سیاست خارجی پاکستان در حمایت از گروه‌های جهادی کشمیر و گروه طالبان در افغانستان، تقویت گروه‌های استقلال‌طلب کشمیر از طریق گردآوری کمک‌های علنی در مساجد و تأمین نیروی جهادی این گروه‌ها از طریق مدارس مذهبی پاکستان که با حمایت دولت تشکیل شده‌اند، روی کار آمدن طالبان در افغانستان با حمایت رسمی پاکستان و افکار مورد حمایت مدارس مذهبی.42
4. پدیده گسترش اسلام سیاسی. این فرایند، اندیشه گروه‌هایی را شامل می‌شود که با برداشت خاص خود از اسلام، هرگونه تلاش برای تحقق اهدافشان را مجاز می‌شمارند. آنها هدفشان این است که «شریعت» یا «قانون اسلامی» را به عنوان قانون فراگیر در پاکستان برقرار سازند، سیستم قضایی اسلامی را به اجرا گذارند و فرهنگ سیاسی کشور را مطابق با فهمشان از اسلام تغییر دهند. این روند ممکن است به صورت مسالمت‌جویانه یا خشونت‌بار صورت گیرد. در بسیاری از مدارس دینی پاکستان و مراکز فرهنگی- آموزشی این کشور، این وضعیت حاکم بوده و همواره یکی از چالش‌های بین حکومت و اسلام‌گراها بوده است. زمانی که «شریعت‌خواهی» طلاب مدارس و بنیادگرایان رادیکال، با خشونت و افراط همراه شود، فرقه‌گرایی خشونت بار را در پی خواهد داشت.
5. «رشد اسلام سیاسی رادیکال». این عامل یکی دیگر از بسترهای تعمیق و توسعه فرقه‌گرایی به شمار می‌رود. گسترش تعاملات مبتنی بر «اسلام سیاسی» که گونه رادیکالیزه شده آن (طالبانیزه شده)، نوعی خشونت سیاسی – مذهبی را هم چاشنی تعاملات درون ساختاری و منطقه‌ای خود می‌سازد و با وارد کردن مؤلفه‌های قومی – قبیله‌ای از جمله: تعصب شدید، انحصارگرایی قوم‌مدارانه، تجویز قهر و غلبه و... در پی دفاع از عقاید و باورهای خود و هجمه به اعتقادات مغیر با آن می‌پردازد، به صورت عنصری فعال در فرایند فرقه‌گرایی ظاهر شده است. به نظر می‌رسد «اسلام سیاسی» دیوبندی به ویژه از نوع طالبانی و سلفی‌گراهای «سپاه صحابه» و «لشکر جهنگوی» ماهیتاً پدیده‌ای رادیکال و خشن است و چیزی غیر از مؤلفه‌های سیاسی شیعه است که در تحولات سیاسی- اجتماعی از آن به «اسلام سیاسی» یاد می‌شود.
در مورد «اسلام سیاسی» در پاکستان، با اندکی تسامح، از فرآیند ورود عقاید مسلکی و مذهبی در تعاملات سیاسی داخلی و خارجی به «اسلام سیاسی» یاد می‌شود و غالباً بر رویکردهای کارکردگرایانه تأکید دارد. این امر، پروسه‌ای است که به شکل ماهیت ظاهراً اسلامی حکومت، فرقه‌گرایی و تعصبات شدید مذهبی و سرریز کردن آن در منطقه در مسیر ظهور طالبان و حمایت از آنها و گروه‌های کشمیری و تا حدی گروه‌های شبه‌نظامی – مذهبی هم‌چون لشکر طیبه، سپاه صحابه، جیش محمد(ص)، لشکر جهنگوی و... بروز یافت.
پیامد فرقه‌گرایی در پاکستان با هر عللی و در هر بستری که رشد کرده باشد، بروز اختلافات شدید مذهبی- اعتقادی است که گاهی به علت ماهیت ایدئولوژیکش از شدت و وخامت مهلکی برخوردار است. در ادامه، پیامدهای فرقه‌گرایی ارائه می‌شود.
4. پیامدهای فرقه‌گرایی و اختلافات مذهبی
افراط‌گرایی مذهبی و فرقه‌گرایی خشونت‌بار در پاکستان، این کشور را با معضلاتی جدی مواجه ساخته است. درگیری‌های فرقه‌گرایانه، اعتبار داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی پاکستان را خدشه‌دار ساخته و اعتماد به آینده این کشور را به نحو محسوسی کاهش داده است.
وقوع جنگ‌های تروریستی و فرقه‌ای از نظر مقامات پاکستانی، اکنون یک تهدید بزرگ برای امنیت ملی پاکستان به حساب می‌آید و استراتژیست‌های امنیتی این کشور، با توجه به شرایط فعلی، آینده خطرناکی برای این کشور تصویر می‌کنند. احمد فاروقی، از استراتژیست‌های امنیتی پاکستان، در سناریوهای امنیتی آینده پاکستان این فرضیه را مطرح کرده است: «اگر روزی این نیروهای فرقه‌گرا تحت تأثیر گروه‌های القاعده و طالبان، یکی از بمب‌های هسته‌ای پاکستان را به دست آورند، آن‌گاه چه تهدیدی برای پاکستان، منطقه آسیای مرکز و جنوب آسیا به وجود خواهد آمد.»43
با توجه به سطوح فرقه‌گرایی که از «تبلیغ و ترویج یک مرام و فرقه خاص» تا «جنگ فرقه‌ای» را در برمی‌گیرد، پیامدها و آثار متفاوتی نیز به همراه خواهد داشت. در پاکستان که غالباً فرقه‌گرایی خشونت‌بار یا جنگ فرقه‌ای رخ می‌دهد، پیامدهای ذیل را می‌توان ارائه کرد:
1. ترور و کشتار رهبران، شخصیت‌های با نفوذ و اعضای فعال گروه‌های مذهبی و حمله به مراکز سیاسی – مذهبی و عبادی یکدیگر از سوی گروه‌های فرقه‌گرا. یک گزارش از وقایع تروریستی و خشونت‌های فرقه‌ای نشان می‌دهد که از 12 اکتبر 1999 تا اگوست 2001، تعداد 83 حادثه فرقه‌ای در پاکستان به وقوع پیوسته است که در نتیجه آن، 222 نفر کشته و 200 نفر مجروح شده‌اند. این افراد که عمدتاً شیعه بوده‌اند، در تسویه حساب‌های فرقه‌ای توسط لشکر جهنگوی به قتل رسیده‌اند.44
2. تداوم فرقه‌گرایی و حمایت نحله‌های مذهبی مختلف از عقاید مذهبی رادیکال، موجب رویارویی نهادهای مذهبی ایالتی، احزاب مذهبی و فرقه‌های مختلف با دولت مرکزی می‌شود که سیاست دولت حاکم مبنی بر «میانه‌روی اسلامی» و «اسلام روشن‌فکرانه» را به چالش می‌کشد.
3. در پاکستان به جز دین مشترک (اسلام) سایر عناصر تشکیل دهنده دولت- ملت (nation- state) ضعیف است که با تشدید و تعمیق فرقه‌گرایی مذهبی، علاوه بر رواج خشونت و درگیری‌های فرقه‌ای، این یگانه عنصر همگرایی (اسلام)، یک‌پارچگی و انسجام ملی نیز دچار تشتت و تکثر می‌شود. این روند در بلندمدت چنانچه با تمایلات قومی نیز انطباق یابد، بدون تردید، تمامیت ارضی پاکستان را تهدید خواهد کرد. چنانچه گرایش‌های قومی و ناحیه‌ای از طریق باورهای رادیکال مذهبی و فرقه‌گرایانه تقویت شود، به جهت اینکه تعصب و غلظت ایدئولوژیکی در فرقه‌ها بیشتر از قومیت‌هاست، پاکستان به دشواری قادر خواهد بود وحدت ملی و ارضی‌اش را حفظ کند و بی‌ثباتی سیاسی- اجتماعی و تحمیل ضربات مهلک بر پیکره گروه‌های اقلیت (به ویژه فرقه‌های شیعی) از مؤلفه‌های رایج در فرایند سیاسی این کشور خواهد بود.
شیعیان که بزرگ‌ترین اقلیت مذهبی پاکستان هستند، همواره از اهداف خشونت‌های فرقه‌ای بوده‌اند. فرقه‌گرایی مذهبی، نگرانی اصلی شعیان در زمان تقسیم شبه‌قاره بود. لذا مخالفت شیعیان با تشکیل کشور مسلمانی که تحت سلطه سنیان باشد و موافقت آنان با حزب کنگره هند، تجلی صریح ترس و تقیه تاریخی شیعیان از اکثریت سنی شبه‌قاره بوده است.45
به رغم ابعاد امنیتی فرقه‌گرایی، به لحاظ سیاسی نیز این جنگ‌های فرقه‌ای می‌تواند به عنوان جایگزین مناسبی برای دشمنی و خصومت اسلام‌گرایان نسبت به غرب (به ویژه آمریکا) و نظام حاکم بر پاکستان باشد؛ به گونه‌ای که جهت حملات افراط‌گرایان از دولت و حامیان غربی‌اش را متوجه فرقه‌های داخل کشور می‌سازد.
با توجه به پیامدهای خشونت‌بار فرقه‌گرایی، فشارهای منطقه‌ای و بین‌المللی برای کنترل این روند بر دولت پاکستان وجود داشته است. به نظر می‌رسد تاکنون حضور نظامیان در ساختار سیاسی، به رغم نفوذ برخی تندروهای مذهبی در ساختار دولت، موجب شده است که ساختار سیاسی، در مجموع کمتر از تعصبات مذهبی- فرقه‌ای رایج در میان توده عوام متأثر شود و در پی مقابله با فرقه‌گرایی باشد.
مشرف پس از حمله آمریکا به افغانستان و سقوط طالبان در راستای هماهنگی با ترتیبات جدید امنیتی در منطقه و مبارزه با گروه‌های تروریستی اقدام به سلب فعالیت از «سپاه صحابه»، «نهضت فقه جعفری»، «لشکر جهنگوی»، «حزب المجاهدین»، «جیش محمد»، «لشکر طیبه» و... کرده است. اما با توجه به ریشه‌دار بودن و نهادینه شدن فرقه‌گرایی و اندیشه‌های افراطی در پاکستان، این معضل با تعطیلی یک یا چند گروه سیاسی و نظامی قابل حل نیست و دولت حاکم ناگزیر از اتخاذ اقدامات ذیل است:
1. دولت باید محدودیت‌هایی برای فعالیت مدارس مذهبی این کشور و نظارت بر نحوه تنظیم بودجه و برنامه‌های آموزشی این مدارس اعمال کند. «دولت مشرف برای کنترل برنامه‌های آموزشی مدارس دینی، به این مدارس کمک کرد تا برنامه‌های خود را سازماندهی کنند و برای رشد علمی و فرهنگی، طلاب آنها در کنار علوم اسلامی، علوم روز دینا را هم بیاموزند» هم‌چنین دولت به گردانندگان این مدارس تأکید کرده که اطلاعات مربوط به منابع مالی خود را به صورت شفاف در اختیار مسئولین قرار دهند.46
2. از سوی دیگر، دولت به استفاده فوق برنامه از مساجد هشدار داده است. مطابق با دستورات دولت، نباید از مساجد و تریبون‌های مذهبی استفاده نادرست شده، خشونت و فرقه‌گرایی ترویج شود.47
با توجه به نفوذ گسترده‌ای که گروه‌های فرقه‌گرا و خشونت‌طلب در دستگاه قضایی (دادگاه‌ها)، دستگاه امنیتی، ارتش و سازمان امنیت پاکستان دارند، به نظر می‌رسد دولت مرکزی در مقابله با فرقه‌گرایی با مشکلات جدی مواجه شود؛ به ویژه اینکه به رغم ممنوعیت چندباره فعالیت این گروه‌ها، آنها هم‌چنان با عناوین جدید به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهند. در ادامه، به تعدادی از این گروه‌ها اشاره می‌شود.
سپاه صحابه (SSP)
سپاه صحابه در ششم سپتامبر 1985 توسط «حق نواز جهنگوی» در شهر جنگ از توابع ایالت پنجاب بنیان‌گذاری شد. وی که عضو «جمعیت العلمای اسلام» بود، فردی متعصب و به شدت ضد شیعه شناخته شده بود. وی به همراه «مولانا ضیاءالحق فاروقی»، مقابله با نفوذ ایران در پاکستان و جلوگیری از رشد تشیع سیاسی سپاه صحابه را تشکیل داد. یکی از رهبران پیشین این گروه در این باره گفته است:
«مولانا حق نواز شهید به منظور جلوگیری از موج فزاینده خصومت با صحابه کرام و پس از اعلام تکثیر خلفای راشدین توسط رهبری کشور همسایه (ایران)، سپاه صحابه را پایه‌گذاری کرد»48
بنیان‌گذاران این گروه با شعار: «هرکس به خلیفه اول اعتماد ندارد، کافر است»، اکثر اعضا و فعالان انجمن را از افراد بیکار و از طبقه محروم شهر و جوانان تا سن بیست سال، جذب کردند.49
سپاه صحابه جزو پیروان مکتب دیوبندی به شمار می‌رود. عمده فعالیت‌های این گروه بر محور ضدیت با شیعه می‌چرخد سپاه صحابه آغازگر درگیری‌های فرقه‌ای در پاکستان شناخته می‌شود. از نظر این گروه، مهم‌ترین وظیفه یک عضو سپاه صحابه، مبارزه با شیعه است. لذا تا به حال صدها تن از شیعیان را در شهرهای مختلف به قتل رسانده است. در ابتدا حملات تروریستی متوجه اعضای «نهضت جعفری» بود، اما در سال‌های اخیر سیاست‌مداران، حقوق‌دانان، بازرگانان، کارمندان و مدیریان دولتی شیعه مذهب را آماج حملات تروریستی قرار داده است. سپاه صحابه از لحاظ سیاسی، طرفدار روی کار آمدن دولت سنی بوده و «اعظم طارق» رهبر گروه بارها تاکید کرده است که «در پاکستان با توجه به اکثریت جمعیت سنی، باید حکومت سنی به وجود آید». حمایت‌های خارجی، به ویژه حمایت‌های عربستان، سپاه صحابه را به یک حزب بزرگ در داخل و خارج از پاکستان تبدیل کرده است. این حزب در سال 1994 دارای چهارده دفتر نمایندگی در هفده کشور جهان بود».50
لشکر جهنگوی (L-Jahangavi)
یکی از افراطی‌ترین و خشن‌ترین گروه‌های فرقه‌گرای پاکستان این تشکل است که در سال 1996 با انشعاب از «سپاه صحابه»، تأسیس شد. لشکر جهنگوی به سرکردگی «ملک اسحاق»، «ریاض بسرا» و «غلام رسول شاه»، زمانی که سپاه صحابه وادار به ائتلاف با احزاب میانه‌رو اسلامی در قالب «شورای همبستگی ملی» شد، از پیوستن به این ائتلاف که شیعیان هم عضو آن بودند، امتناع ورزیده و راه خشونت را در پیش گرفت.
افراد این گروه عمدتاً مسلح‌اند و فعالیت‌های آن بیشتر از نوع تروریستی و دامن زدن به مسائل فرقه‌ای است. این گروه با استفاده با رویکردهای خشونت‌بار در پی آن است تا برای اجرای مقاصدش، دولت پاکستان را به تبعیت از تفسیرهای خود از نظریه‌های فرقه‌گرایی مذهب سنی وادار سازد. این گروه تشکیلات مستقل مختلفی را در سراسر پاکستان در برمی‌گیرد که هر یک به صورت جداگانه عمل می‌کنند و ارتباطی با قسمت‌های دیگر ندارند. این گروه به ترور رهبران مذهبی شیعیان و حمله به خانه فرهنگ ایران در مولتان و لاهور متهم هستند. افراد وابسته به لشکر جهنگوی نه تنها در اقدامات خشونت‌آمیز مسلحانه در داخل پاکستان دخیل هستند، بلکه در افغانستان و کشمیر نیز در کنار طالبان، حرکةالمجاهدین و لشکر طیبه سرگرم مبارزه‌اند.51
سپاه محمد(ص) (SMP)
اگر سازمان‌های فرقه‌گرایی چون «سپاه صحابه»، «لشکر جهنگوی»، «جماعت العلمای اسلام»، «حرکت انصار» و «جیش محمد» در چارچوب ایدئولوژی فرقه‌گرایی دیوبندی و ضد شیعی قرار می‌گیرند، «سپاه محمد»، «تحریک جعفری»، «سازمان دانشجویان امامیه» و «پاسبان اسلام» نیز در چارچوب ایدئولوژی شیعی قرار دارند.
در سال 1993 زمانی که نام «سازمان تحریک نفاذ جعفری» پاکستان به «تحریک جعفری» تغییر یافت، برخی از طرفداران سازمان از «علامه ساجد تقوی» رهبر این تشکل خواستند که برای محافظت شیعیان، شاخه نظامی تشکیل دهد، اما با مقاومت وی روبه‌رو شدند. در این زمان، علامه غلامرضا نقوی از تشکیلات جدا شد و «گروه سپاه محمد» را پایه‌ریزی کرد. در سال 1994، سپاه محمد دفتر مرکزی خود را در کراچی تأسیس کرد. به باور پلیس، این گروه کمک‌های مالی خود را از شیعیان کشورهای امارات و کویت دریافت می‌کند. پس از مدتی تفرقه و اختلافات داخلی در این زمان، سبب تضعیف و انشعاب در آن شد. برخلاف گروه‌های فرقه‌گرای سنی مذهب که پلیس در مقابله با آنها همواره مستأصل بوده است. پلیس پاکستان در همان ابتدای فعالیت این گروه، با نفوذ تدریجی در آن، برخی از عوامل خود را در سمت‌های بسیار مهم سپاه محمد، سازماندهی و کلیه برنامه‌های آن را شناسایی کرد. بدین ترتیب، این گره در همان ابتدا با شکست مواجه شد.52 این سازمان قبل از آنکه به اهداف خود دست یابد، تضعیف شد. اما گروه‌های فرقه‌گرای تندرو هم‌چنان به حملات خود علیه شیعیان ادامه می‌دهند.
ملاحظات و راهبردها
اسلام سیاسی در پاکستان با ذات و فلسفه وجودی این کشور پیوند ارگانیک دارد. رادیکالیسم مذهبی نیز بخش مهمی از اسلام سیاسی محسوب می‌شود. تجربه شصت ساله حیات سیاسی پاکستان نشان می‌دهد که اسلام‌گرایی در پاکستان متناسب با تحولات محیطی و پیرامونی در طیف وسیعی از صوفی‌گری و انزوای سیاسی تا میانه‌روی و فراتر از آن رادیکالیسم تندروانه در نوسان بوده است. اکنون پس از گذشت شش دهه از استقلال سرزمین مسلمانان شبه‌قاره نسبتاً مرزهای اعتقادی – فکری و رویکردهای رفتاری تندرو و میانه‌رو شفاف و متمایز شده است و هر یک از گروه‌ها، احزاب و جریان‌های سیاسی- مذهبی به رغم تغییرات فکری و چرخش‌های سیاسی متعدد با توجه به ماهیت اهداف و عملکردهایش دارای هویت مشخص و شناخته‌شده‌ای است.
علاوه بر بافت اجتماعی – مذهبی و گروه‌های فعال در آن، بافت سیاسی پاکستان نیز متحول بوده است. ساختار قدرت در این کشور بین ارزش‌های اسلامی و غربی در نوسان بوده است. در نتیجه، شکل ظاهری قدرت همواره توجیه اسلامی دارد، ولی محتوای آن در برخی موارد سکولار است. همین حالت، زمینه بسیار مساعدی را برای آمریکا و دنیای غرب به وجود آورد تا از پاکستان استفاده ابزاری کنند. به گونه‌ای که در نتیجه آن پاکستان در سه دهه گذشته به مرکز رادیکالیسم مذهبی تبدیل شده است. ضرورت متوقف کردن ارتش سرخ در افغانستان و سپس اخراج آن، ایجاب می‌کرد دنیای غرب و جهان اسلام به یک استراتژی واحد دست یابند و همکاری مؤثر داشته باشند. پول اعراب، سلاح آمریکا و طلاب تحصیل کرده در پاکستان فراهم کننده عناصر این همکاری استراتژیک بود. ایدئولوژی جهاد را نیز سلفی‌گری عربستان سعودی و مکتب ارتدوکس دیوبندی پاکستان به درون این مجموعه عناصر تزریق کرد. مدارس مذهبی تحت نظارت و اداره جمعیت العلمای اسلام دیوبندیست فضل الرحمان و سمیع الحق به عنوان محل آموزش سیاسی و نظامی جهادگران برگزیده شدند. این پروسه با تلفیق و ترکیب دو پدیده ایدئولوژیک و استراتژیک یکی از رادیکال‌ترین جبهه‌های اسلام‌گرایی را در منطقه بنیان‌گذاری کرد که اکنون پس از نزدیک به سه دهه هم‌چنان دنیا را به چالش می‌طلبد. پس از خروج شوروی از افغانستان و فروپاشی ساختار دو قطبی نظام بین‌المللی، دیگ جوشان تندروی و افراط‌گرایی در جغرافیای بسیار مستعد افغانستان به حال خود رها شد. هر چند در این مدت بخشی از انرژی و قدرت این نیروها در کشمیر تحت کنترل هند و در داخل پاکستان در قالب افراط‌گرایی صرف شد، ریشه دوانیدن این جریان در قسمت اعظم منطقه افغانستان- کشمیر و پاکستان نوک پیکان حمله را ظاهراً به سمت آمریکا برگرداند و این فرزند چموش و سرکش علیه ارباب خویش شروع به موضع‌گیری کرد. به نظر می‌رسد در پی فشارهای نظامی- امنیتی آمریکا بر القاعده و طالبان در حوزه افغانستان، این جریان به درون مرزهای پاکستان عقب‌نشینی کرده و ضمن آنکه مأمنی برای خود یافته است، شرایط رادیکالیسم در داخل پاکستان را نیز تقویت و تشدید کرده است. در چنین شرایطی، سناریوهای ذیل در ارتباط با ابعاد رادیکالیسم پاکستان محتمل به نظر می‌رسد:
1. چنانچه اوضاع و شرایط امنیتی افغانستان و پاکستان به گونه‌ای گره بخورد که روند تحولات به بن‌بست برسد، احتمال دستیابی به تفاهم و توافق بین نیروهای غربی به سرکردگی آمریکا و ناتو با جبهه رادیکالیسم در پاکستان به سرکردگی القاعده و طالبان محتمل به نظر می‌رسد. سوابق رفتاری طرفین به خوبی نشان داده است که در لحظه جنگ سرنوشت هر یک از آنها تا آن اندازه عمل‌گرا و محاسبه‌گر هستند که بتوانند با رقبای سرسخت خود به توافق برسند. در تفکر دیپلماتیک غربی «دشمن دائمی وجود ندارد بلکه این منافع هستند که اصالت دارند». شاید قدرت سخت‌افزاری آمریکا اجازه چنین اقدامی را که به کاهش پرستیز قدرت آمریکا منجر می‌شود، ندهد. اما قدرت نرم‌افزاری و کیاست تاریخی انگلیسی‌ها به همراه عربستان چنین فرصتی را ایجاد کرده است.
2. یکی دیگر از سناریوهای احتمالی پیش روی رادیکالیسم پاکستان، تضعیف جدی یا شکست کامل این جریان است. در این راستا به نظر می‌رسد در صورتی که «بازی‌های استراتژیک» در سطح منطقه و بین بازیگران جهانی ذی‌نفع در منطقه متوقف شود، پشتوانه‌های حمایتی طالبان و القاعده حداقل در پاکستان و افغانستان از بین خواهد رفت و آنها ناچار به انتخاب هستند؛ یا می‌مانند و شکست را پذیرا می‌شوند یا اینکه به جغرافیای دیگری کوچ می‌کنند. چنانچه آمریکا و ناتو یا دولت مرکزی و فدرال یا ایالتی پاکستان موفق به جلب‌نظر پشتو‌ن‌های مناطق قبایلی برای لغو حمایت تاریخی آنها از رادیکالیسم طالبانی و القاعده‌ای شوند، فروپاشی رادیکالیسم مذهبی در منطقه تسریع خواهد شد و زودتر از آنچه تصور آن می‌رود ثبات و امنیت جایگزین تشنج و خشونت خواهد شد. وقوع این احتمال ضعیف است.
3. سناریوی احتمالی دیگر این خواهد بود که در پی افزایش فشارهای آمریکا و غرب بر طالبان پاکستانی و القاعده، آنها برای تقویت جبهه رادیکال ضدآمریکایی در پی ایجاد پیوند و ارتباط با برخی سازمان‌ها و جریان‌های رادیکال درون پاکستان برآیند. گروه‌های تروریستی سپاه صحابه، لشکر جهنگوی و حتی میلیشیای قومی و نژادی معارض به ویژه در بلوچستان و سند گزینه‌های مناسبی در این راستا به شمار می‌روند. افزایش حملات انتحاری تندروها در قلب اسلام‌آباد، پنجاب و کراچی نشان می‌دهد که احتمالاً آنها تاکنون در بخش‌هایی از کشور موفق به ایجاد چنین پیوندی شده‌اند. القاعده و طالبان با چنین اقدامی از یک سو می‌توانند از کادر ورزیده و مجرب تروریست‌های این گروه‌ها در جهت اهداف خود بهره گیرد و از سوی دیگر، جبهه مواجهه و مقابله با آمریکا و دولت فدرال پاکستان به سرتاسر خاک این کشور گسترده شده و از فشارهای تضعیف کننده بر رادیکالیسم مذهبی می‌کاهد. بروز چنین احتمالی منجر به افزایش جنگ‌های فرقه‌ای و قومی- نژادی نیز خواهد شد. شیعیان و اهل سنت میانه‌رو احتمالاً از اهداف این خشونت‌ها و جنگ‌ها خواهند بود. عملیات انتحاری علیه هتل ماریوت در اسلام‌آباد، تلاش شبه‌نظامیان برای ایجاد انفجار در کراچی و موفقیت طالبان از انفجار کامیون‌های پشتیبانی نیروهای ناتو در کراچی نشان از شروع موفقیت‌آمیز این سناریو دارد.
4. سناریوی چهارم، احتمال متوسل شدن آمریکا و غرب به جنگ داخلی در درون رادیکالیسم پاکستانی است تا از این طریق هر دو طرف را به دست یکدیگر از بین ببرند. ایجاد تعامل پنهانی و مذاکرات محرمانه با طیف‌های میانه‌روتر و وعده سهیم شدن در قدرت، وسوسه کافی برای رقابت بر سر آن را به گروه‌های مختلف رادیکال می‌دهد. در صورت شکل‌گیری این سناریو این وضعیت منجر به ایجاد انشقاق در جبهه رادیکالیسم شده، نابودی تدریجی آن را در پی خواهد داشت.
با توجه به سناریوهای احتمالی فوق، تحلیل و ارزیابی تحولات، ما را به راهبردهای ذیل رهنمون می‌سازد:
1. در صورت تحقق دو سناریوی نخست، یعنی تفاهم رادیکال‌ها و غرب یا شکست کامل رادیکال‌ها در پاکستان، شرایط به وجود آمده برای ایران یکسان خواهد بود. اما سرکوب قطعی آنها و حل و فصل شدن مسأله و چالش رادیکالیسم در پاکستان می‌تواند نگرانی‌های آمریکا را در پاکستان و افغانستان کاهش دهد و توجه و توان آمریکا و ناتو را به اعمال فشار بیشتر بر ایران معطوف کند. امروز بخش وسیعی از کانون‌های مقاومت فعال در جهان اسلام در حوزه جنوب آسیا واقع شده‌اند و هم‌چنان در برابر هژمونی جهانی و منطقه‌ای آمریکا پایداری می‌کنند.
2. در صورت تحقق سناریو سوم، تمامی طیف‌های میانه‌رو اعم از اهل سنت و شیعه در پاکستان در معرض خطرند. در این میان شیعیان و دیپلمات‌های ایران بیش از همه با خطر احیای فرقه‌گرایی مواجه خواهند بود. چنانچه پیوندها بین القاعده و طالبان با سازمان‌های ستیزه‌جوی استقلال‌طلب بلوچ اتفاق بیفتد، بدون تردید بی‌ثباتی و تنش به مجاورت مرزهای ایران نیز انتقال خواهد یافت و درون مرزهای ایران را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. از آنجا که این‌گونه تحرکات به شکل‌گیری فضای تروریستی منجر می‌شود، این احتمال هرچند اندک نیز وجود دارد که هسته‌هایی از منافقین و معارضین ایرانی پس از رانده شدن از عراق سر از پاکستان درآورند و از ضعف امنیتی موجود در شرق حوزه امنیتی ایران جهت اهداف خراب‌کارانه یا جاسوسی خویش بهره گیرند. رصد این تحولات توسط نهادهای ذی‌ربط بسیار حیاتی است.
3. بدون تردید، روند کنونی رادیکالیسم و تندروی کنونی در پاکستان و پیرامون آن محصول فعالیت بی‌ضابطه و جهادگرانه برخی از مدارس دیوبندی و رشد سازمان‌های تروریستی فرقه‌گرا در دهه‌های اخیر بوده است. این وضعیت در پاکستان موجب الگوگیری برخی گروه‌های قومی – مذهبی معارض ایران شده است. چنانچه دستگاه دیپلماسی ایران و سایر نهادهای امنیتی ذی‌ربط در زمینه فشار برای حذف حمایت‌های بخش‌هایی از پاکستان و سرویس‌های آمریکا و انگلیس از برخی گروهک‌های تروریستی، تدبیر قاطعی اتخاذ نکنند، در آینده قابل پیش‌بینی حتی احتمال سازماندهی اشرار و سایر معارضان بلوچ توسط آمریکا برای انجام دادن عملیات ایذایی علیه اهدافی در ایران وجود دارد. مواضع رسمی و غیر رسمی ایران در قبال پدیده رادیکالیسم در پاکستان و افغانستان می‌بایست به گونه‌ای اعلام شود که تمامی این گروه‌ها و جریان‌ها را به صورت مجموعه‌ای یک‌پارچه و مرتبط به هم معنا کند. در این شرایط، اگر قرار است مبارزه‌ای علیه رادیکالیسم مذهبی – فرقه‌ای پاکستان توسط هر کسی و کشوری انجام شود، استثناپذیر نیست. در غیر این صورت، معادلات امنیتی منطقه ممکن است با چالش اساسی مواجه شود.
4. مادامی که به باور و تصور آمریکا و ناتو مناطقی از خاک پاکستان در تشدید رادیکالیسم اسلامی در منطقه و دنیا نقش داشته باشند، این تصور نیز وجود خواهد داشت که حفظ تمامیت ارضی پاکستان از امنیت و صلح جهانی مهم‌تر نیست. لذا غربی‌ها به تدریج خود را برای ورود نیروهایشان به خاک پاکستان آماده خواهند کرد؛ زیرا از منظر آمریکا و ناتو آنچه در مناطق مرزی بلوچستان و مناطق قبایلی هم مرز با افغانستان جریان دارد، تهدیدی برای صلح در بعد گسترده آن است و پاکستان باید در این زمینه اقداماتی سریع، شفاف و سازنده اتخاذ کند. به نظر می‌رسد در صورت بروز چنین رویدادی، نه تنها از تندروی کاسته نمی‌شود بلکه به آن دامن زده خواهد شد و ورود نیروهای جدید بیگانه به منطقه در حکم دمیدن در آتش خشونت‌های بیشتر است. شروع چنین روندی تأثیرات مستقیم و مخربی بر امنیت ملی ایران خواهد داشت. لذا ایران می‌بایست به کمک کشورهای منطقه در پی یافتن ساز و کاری منطقی، بومی و محلی برای حل مشکلات این منطقه برآید. تعهد و مسئولیت سیاسی- تمدنی ایران ایجاب می‌کند که ایران در سطوح دیپلماسی منطقه‌ای خود تلاش کند تا با شکل‌دهی به نوعی سیستم امنیت دسته‌جمعی در این زمینه گام بردارد؛ به گونه‌ای که کشورهای اسلامی و غیر اسلامی همسایه پاکستان از طریق ایجاد یک ساز و کار راهبردی – عملیاتی در صدد ارائه کمک‌های نرم‌افزاری (امنیتی – اطلاعاتی) و سخت‌افزاری (نظامی – اقتصادی) به پاکستان برآیند. هم اندیشی و همکاری دیپلماتیک و تنگاتنگ ایران، روسیه، چین، افغانستان، پاکستان و هند با محوریت ایران و پاکستان قادر است گام بزرگی در این جهت بردارد. براساس این مدل، پاکستان خواهد توانست بدون حضور نیروهای آمریکایی و ناتو که از خصیصه حساسیت‌زایی و تنفرانگیزی بالایی در افکار عمومی منطقه برخوردارند، به مدد سربازان مسلمان و کشورهای همسایه فرصت یابد مشکلات امنیتی مناطق بحران‌خیر خود را حل و فصل کند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات