* آشنایی شما با مرحوم معارف از چه زمانی آغاز شد؟
** در سال 1358 استاد فقید دکتر سید احمد فردید در انجمن حکمت و فلسفه ایران (موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه کنونی) سخنرانیهایی، درسی داشت که مرحوم استاد عباس معارف نیز با چند تن از دوستان و همفکرانش در آن جلسات حضور مییافت. آغاز آشنایی ما از همان جا بود.
* مرحوم معارف در آن زمان در چه موقعیت سنی، تحصیلی و شغلی بود؟
** 25 ساله بود با لیسانس علوم سیاسی و شاغل در روزنامه کیهان. تازه کیهان ملی شده بود و مرحوم معارف ظاهرا سردبیر بخش سیاسی آن بود. موقعیت آن زمان را دقیقا به خاطر ندارم، ولی از دوستان همکار آن زمان او در کیهان - که با هم در کلاسهای استاد فردید شرکت میکردند - نظیر آقایان دکتر جهانبخش ناصر، دکتر جهانشاه ناصر و خانم دکتر ماریا ناصر و یا آقای دکتر اصغری (وزیر محترم اسبق دادگستری و استاد حقوق دانشگاه تهران) میتوان اطلاعات دقیقتری کسب کرد.
* میدانیم که در آن زمان مرحوم استاد معارف از سطح علمی بالایی برخوردار بود. پس با چه انگیزهای در آن کلاسها شرکت میکرد؟
** ایشان با همان سن و سال، دروس حوزوی را تا حد کمال خوانده بود و حتی برخی کتب مشکل اصول فقه را تدریس میکرد. حجتالاسلام مستوفی که در همان زمان کتاب «قوانین» را نزد ایشان تلمذ میکرد، به من میگفت که قبلا آن را نزد استاد شهیری خوانده بود، ولی تدریس معارف کجا و آن کجا! در فلسفه اسلامی و عرفان نظری هم تبحری تام داشت و بیش از آن اهل تعمق و درد بود. فلسفه را برای «یادگرفتن» و «یاد دادن» فرا نگرفته بود، عرفان نظری و فقه و اصول را به همین ترتیب. او دردمندی بود که از زخم زمانه خویش در رنج بود و بهدنبال داروی خود میگشت و آن را در هرکجا و هرچیز جستوجو و تجربه میکرد. به همین دلیل، با توجه به مسائل غامض فقهی درخصوص کار و سرمایه، هیئت دولت وقت، نوشتن «قانون کار» نظام جمهوری اسلامی ایران را به او واگذار کرد و او این وظیفه خطیر را که نیازمند فعالیتی گروهی و طولانی بود، یکتنه به انجام رسانید و در محاجه با معترضانی که کارگر را فقط «اجیر» کرده و بدون هیچ حقی نظیر بیمه و بازنشستگی و سایر امور رفاهی میدانستند، پیروز و موفق شد. البته بنا به ملاحظاتی، هیئت دولت کمیسیون خاصی را برای برخی تغییرات در آن تشکیل داد که با حضور خود مرحوم معارف به انجام رسید و همان شد که امروز مهمترین پشتوانه مادی و معنوی میلیونها کارگر زحمتکش کشور ماست؛ هرچند مرحوم معارف از آن تغییرات چندان راضی نبود و میگفت در آینده اشکالاتی را پدید میآورد.
او فلسفه اسلامی را از روی متون مختلف فلاسفهای نظیر ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا تدریس میکرد و شاگردان فاضلی داشت که عموما همدورههای خود او بودند. در آغاز زمان حضور در کلاسهای درس و بحث دکتر فردید، مرحوم معارف شیفته ملاصدرا بود و در برخی موارد با مرحوم استاد مجادله میکرد. خاطرهای از اولین پرسش مرحوم معارف از استاد دارم: روزی پس از تدریس، مرحوم فردید به خانه میرفت و چون مسافت چندان زیاد نبود، مسیر را پیاده میپیمود و طبق معمول چند نفر از شاگردان و حضار پرسشگر، ایشان را همراهی میکردند و مورد پرسش قرار میدادند. در بین راه مرحوم معارف که غالبا سکوت میکرد، پس از سئوالات دیگران جلو آمد و پرسید: «استاد، شما «عین ثابت» را قبول دارید؟ استاد هم پاسخ داد: «بله، ولی آن را تفسیر میکنم.» مرحوم معارف با همین پاسخ قانع شد و رفت. استاد از من پرسید: «این فرد را میشناسی؟» گفتم: «نه چندان». گفت: «بسیار فرد عمیقی بود؛ با همین یک سئوال فهمیدم اهل تفکر و معناست؛ چون هرکسی متذکر این موضوع - عین ثابت - نیست.» من بسیار تعجب کردم که چطور استاد با یک سئوال چنین برداشتی دارد و حیرت من بیشتر شد وقتی که روز بعد معارف را دیدم و او گفت: «استاد مرد بزرگی است و من او را با همان پاسخ کوتاه شناختم!» من (رجبی) هم یکه خوردم و با خود گفتم: «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری».
از آن به بعد، پرسش و پاسخهای آنان بیشتر شد و نهایتا به تحولی جدید در افکار و آرای مرحوم معارف منجر شد که آن را میتوان در کتاب «نگاهی دوباره به مبانی حکمت انسی» ایشان ملاحظه کرد.
* ایشان این همه دانش را با توجه به سن کم – 25 سال - چگونه کسب کرده بود؟
** نوجوانی ایشان و طی مراتب تحصیلی رسمی و غیر رسمی او بیشباهت به خود استاد فردید نبود؛ در پرتو فهم و درایت پدری فاضل و اهل معنا، او از دوره ابتدایی با دیوانهای شعر شاعران کلاسیک، آنقدر خو گرفته بود که در همان سنین به شعر گفتن میپرداخت (که تا آخر عمر نیز آن را ترک نکرد و «دیوان معارف» اندکی از آن همه است). در همان زمان پدر بهمثابه استاد دروس مقدماتی و بخشی از سطح دروس حوزوی را به فرزند تعلیم میدهد (که البته برادر و خواهر بزرگتر تعلیم یافته نیز او را کمک میکردند)؛ ولی استعداد شگرف او در اندک مدتی، پدر فاضلش را - که وکیل دادگستری بود - ناچار میکند که برای سطوح بالاتری فرزند را به روحانی و فقیه بزرگ شهر بسپارد. در آن زمان، خانواده معارف مقیم زنجان بودند. آن روحانی عالیقدر با اکراه پیشنهاد دوست محترم خود را میپذیرد، ولی چند ماهی نمیگذرد که به پدر اطلاع میدهد چون من به حد کافی نمیتوانم پاسخگوی انتظار شما و استعداد عباس باشم، بهتر است او را به شهر تهران برده و به اساتید مبرز حوزه آنجا بسپارید. در تهران هم ایشان در محضر اساتید بزرگ وقت کسب دانش میکند که از جمله آنها مرحوم آیتا... کمرهای بود. از محضر دکتر شهابی هم استفاده شایان برده بود و همزمان در منقول (فقه) و معقول (فلسفه) تحصیل میکرد.
* با این خط سیر، چطور به دروس رسمی مدرسه و دانشگاه میرسید؟
** روزی همین موضوع را از او پرسیدم. گفت معلمان و دبیران که از وضع من مطلع بودند، خودشان میگفتند که شما احتیاج به کلاس ندارید، فقط برای امتحان بیایید، ولی من گهگاه برای احترام به آنها و دیدن رفقا سری به کلاس میزدم که باز هم معلم تأکید میکرد بهتر است نیایم!
* در دانشگاه چطور؟
** بگذارید با نقل یک خاطره به این بحث خاتمه دهم: برای تسلیت فوت مادر مرحوم معارف، دوستان و شاگردانش در منزل او حضور یافتند. از آنهایی که بهخاطر دارم برای شهادت بهدرستی گفتارم نام میبرم: آقایان دکتر اصغری (سابق الذکر)، مظفر جراحی (مدیرعامل سابق شرکت ملی گاز)، ناصری (وکیل دادگستری)، بهروز فرنو (رییس وقت خانه فلسفه تهران)، مسعود گلستان حبیبی (رییس سابق بنیاد فلسفی دکتر فردید)، علی بیانی (استاد موسیقی)، حبیب درخشانی (استاد هنرهای تجسمی)، علی معلم دامغانی، حسامالدین سراج و قریب 30 تا 40 نفر دیگر. در میان آنها از همه مسنتر، دکتر یوسفی، استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران و بنیانگذار پلیس قضایی ایران، بود که به دلیل کهنسالی، روی صندلی نشسته و سایرین روی زمین بود دکتر یوسفی که به حرمت مقام علمی و شیخوخیت خود به نمایندگی از جانب حضار، سخنانی برای تسلیت به مرحوم معارف ایراد کرد، در کمال حیرت ما دوستان جدید او، اظهار داشت به هنگام گذراندن پایاننامه دکترای حقوق خود در دانشگاه تهران با مشکلات متعددی در فقه مواجه شده بود که استاد راهنمای او – دکتر سید حسن امامی- قادر به حل آن نبود و لذا کار متوقف شده بود. در آن زمان، مرحوم معارف که در سن 19 سالگی دانشجوی سال اول علوم سیاسی بود با او آشنا شده و طبق تأکید خود او، «استاد راهنمای واقعی» او شده، تمام گرههای کور رساله را باز میکند! آن استاد برجسته باز هم تأکید کرد: من با آن جوان 19 ساله پایان نامه خود را گذرانیدم، نه با دکتر حسن امامی!
در رشته علوم سیاسی هم آنچه را دانشجویان بهعنوان «درس» برای «امتحان» میخواندند، مرحوم معارف پیش از دانشگاه بهعنوان مطالعه آزاد خوانده بود و بر سر مسائل اساسیتری با برخی استادان باسواد خود بحث میکرد.
* با این مقدمات لازم، میتوان از فهم مرحوم استاد عباس معارف از انقلاب اسلامی و نحوه تلقی خاص او گفتوگو کرد؟
** بله، اما چنانکه گفتم، من با آن بزرگوار در کلاسهای درس و بحث دکتر فردید آشنا شدم و در واقع زمانی او را شناختم که تحول فکری عمیق یافته و به اصطلاح رایج امروز «فردیدی» شده بود (هرچند اینگونه تعبیرات «فردیدی» و «هایدگری» را نادرست و حتی مضحک میدانم و آن را برساخته کسانی میشمارم که خودشان باید حتما زیر علم کسی سینه بزنند؛ زیرا بدون وابستگی به شخص یا گروهی، هیچ هویت و موجودیتی ندارند). ایشان پیش از این هم نیروی شایستهای برای انقلاب اسلامی بود و فعالیتهای نظری و عملی او به جایی رسید که به زندان ستمشاهی افتاد و همزمان با اوجگیری انقلاب و کمی قبل از پیروزی مردم آزاد شد. با این همه، تلقی وی از انقلاب اسلامی، یک تلقی «تاریخی» بود که به تأسی از مرحوم فردید، آن را نقطه عطفی در سیر تاریخ بشر دوران جدید از سویی، و سیر تاریخ اسلامِ شیعی راستین، از سوی دیگر میشمرد. به اعتقاد مرحوم معارف آنچه فیلسوفانی نظیر مارکس، نیچه، اشپنگلر، سوروکین، هایدگر، مارکوزه، فوکو و دیگران در باب تحول ضروری و قطعی دوران جدید غرب – که جهانی شده و از رنسانس به بعد پدید آمده است – گفتهاند و آن را پایان مدرنیته میشمارند، با انقلاب اسلامی ایران که بازگشت خدا به تاریخ را نوید میدهد، به صورت روشنتری قابل قبول میشود. از سوی دیگر، بیداری اسلامی به پرچمداری تشیع انقلابی که رهبری آن در تاریخ اسلام همواره با عارفان شیعه - نظیر سربداران و مرعشیان - و یا متصوفه سنی اهل ولایت علوی - همچون شیخ شامل داغستانی، امیر عبدالقادر الجزایری، عمر مختار لیبیایی و پیران و اقطاب سلسله نسویه و در روسیه تزاری و شوروی - بوده است، بار دیگر پس از پیروزی - شکستهای پیاپی روحانیت شیعه از مشروطه تا دوره حاضر، توسط عارفی فقیه در هیئت امام خمینی به ثمر مینشیند. او این انقلاب را بالطبع مواجه با درگیریهای فراوان داخلی و خارجی میدانست که میراث شوم جهل و فساد و ستم و فقر دوران جاهلیت و استثمار و استبداد و استکبار اعصار ستمشاهی پیشین و تأثیرات سوء سیاسی - فرهنگی امپریالیسم حاکم غرب در دو قرن اخیر تا امروز محسوب میشود.
* آیا مرحوم معارف با چنین نحوه تلقی خود، راهکارهای اجرایی خاصی هم داشت یا صرفا اهل نظر بود؟ به عبارت سادهتر، ایشان اهل عمل سیاسی هم بود یا خیر؟
** چنانکه قبلا اشاره کردم، جدا از آنکه پیش از انقلاب به علت فعالیتهای سیاسی بازداشت و زندانی شد، و پس از انقلاب نیز بهکارکنان انقلابی کیهان ملی شده پیوست، بعد از آشنایی و تأثیرپذیری از استاد فردید کوشاتر از گذشته به سردبیری کیهان رسید و در آن زمان که مصادف با نخستین انتخابات ریاستجمهوری بود، بهشدت درباره بنیصدر افشاگری میکرد تا آنجا که بنیصدر کیهان و جمهوری اسلامی و یک روزنامه دیگر را که نامش در خاطرم نیست، مثلث توطئه علیه خود نامید. با عزل بنیصدر از ریاستجمهوری و انتخاب شهید رجایی، بهعنوان مشاور سیاسی رییسجمهور منصوب شد که تا پایان دوره کوتاهمدت آن شهید در همین سِمت، حضور داشت.
* میدانیم که همان زمان هم مرحوم دکتر فردید سخنان تندی علیه بنیصدر داشت و او را در صورت انتخاب شدن، خطر بزرگی برای کشور میدانست.
** بله، حتی نوارهای سخنرانیهای ایشان در میان وکلای انقلابی مجلس دست به دست میشد. قبلا هم از سیاستهای بازرگان انتقاد میکرد؛ زیرا از هر نوع گرایش به شرق یا غرب تنفر داشت؛ حتی اگر گرایشی فرهنگی و غیرسیاسی بود. اما پس از آنکه به هر حال بنیصدر انتخاب شد و آن دستهگلها را به آب داد، مرحوم فردید بارها در سخنانش گفت من باید از بازرگان عذرخواهی کنم؛ زیرا او هرچه بود، دستکم دیندار بود و درد دین داشت، ولی این یکی (بنیصدر) بویی از دیانت نبرده است.
* پس از بنی صدر چطور؟
** پس از بنیصدر با توجه به قدرتگیری سروش در ستاد انقلاب فرهنگی و نفوذ و اعمال نظر آشکار او در وزارتخانههای فرهنگی و صداوسیما و گزینش ادارات، و همچنین در تدوین کتب دینی و معارف اسلامی مدارس و دانشگاهها - آنهم با قرار دادن آرای «کارل پوپر» بهعنوان معیار سنجش همهچیز - مرحوم فردید میگفت ظاهرا باید از بنیصدر هم عذرخواهی کنم! چون او هرچه بود، اینقدر برای عقاید خود، خدا و پیغمبر و قرآن و نهجالبلاغه و حافظ و مولانا را دستاویز نمیکرد!
* به مرحوم معارف بازگردیم. آیا تلقی مرحوم معارف از انقلاب اسلامی، نسبتی با فهم او از مقتضیات دنیای معاصر دارد؟
** وقتی دیدگاه کسی نسبت به انقلاب اسلامی، دیدگاهی «تاریخی» باشد، خواهناخواه آن را در زمینهای از تحولات گذشته و حال جهان میبیند و حتی به افق فردا و پسفردای جهان نیز چشم میدوزد. تمام کسانیکه دیگران آنها را به اصطلاح «فردیدی» مینامند، به تأسی از تعلیمات و بینشی که از استاد یافتهاند، در این امر مشترک هستند که میکوشند جهان گذشته و حال را در وجوه مختلف علمی، فلسفی، ادبی، هنری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن بشناسند. آنها مثل اهل مدرسه نیستند که صرفا به مسائل نظری محض بپردازند و گمان کنند که به کنه غرب پی بردهاند. شما به مقالات و گفتارهای آنان توجه کنید تا این نکته را به وضوح دریابید. استاد معارف هم جای خاص خود را دارد و آثارش گواه این مدعاست.
* برخی معتقدند که مشکل شاگردان دکتر فردید این است که آنها مقتضیات جهان امروز را نمیشناسند و به همین جهت، غرب را یکسره و به کلّی نفی میکنند.
**بله، شنیده و خواندهام. اینها یا کسانی هستند که از فردید و آثار شاگردانش چیزی نخواندهاند و نمیدانند و به حکم «وظیفه» مجبورند قلمی بزنند و نانی بخورند؛ یا آنکه چیزی دریافتهاند ولی در این آشفتهبازار رسانهای هرچه دلشان بخواهد میگویند و مینویسند و مثل بقیه مطالبشان، کاری به صحت و سقم آن ندارند و به این وسیله عقدههای شخصی یا گروهی خود را میگشایند و معمولا هم افراد سرخورده و ورشکستهای هستند.
از دسته اول مطلب خندهداری در یک فصلنامه خواندم که تحت عنوان «جایگاه فردیدیها در گفتمان انقلاب اسلامی» یا چیزی نزدیک به این تیتر بود و هشداری به مسئولان راهبردی نظام ارائه میکرد. پس از صغری و کبریچیدنهایی، نویسنده با سادهلوحی تمام نوشته بود، چون امروز مشکل غرب را حل کردهایم و دیگر چندان نیازی به طرح غربزدگی وجود ندارد و دوره سازندگی است و به علم و تکنولوژی نیاز داریم، لذا از آنجا که «فردیدیها» با علم و تکنولوژی غرب مخالفند، حضور آنها در جایگاههای حساس نظام به صلاح ملک و ملت نیست!
جهل نویسنده از آنجا آشکار است که اگر به خود زحمت شنیدن چندین نوار سخنرانی از دکتر فردید را میداد، میدانست که آن مرحوم دائماً تأکید میکرد با توجه به تداوم هرج و مرج فرهنگی حاکم بر نظام آموزشی و بازار کار ما، تا زمان وصول به یک وضعیت مطلوب، بر فرض که تمام رشتههای دانشگاهی امروز ما را به رشتههای علمی و فنی تبدیل کنند، کشور بیشتر سود میبرد تا دهها هزار فارغالتحصیل هنر و علوم انسانی بیکار و سرگردان داشته باشد!
ثانیاً، او حتی این واقعیت عینی را هم ندیده بود که فرهنگستان علوم کشور ما که متشکل از برجستهترین اساتید علم و فنآوری است و ریاست آن «انتخابی» از سوی دانشمندان عضو پیوسته آن است، برای سومینبار دکتر رضا داوری شاگرد ارشد فردید را برای ریاست دورهای خود انتخاب کرده؛ زیرا گزینش اصلح شرط بوده است. ضمنا آنچه نویسنده کمدانش درک نکرده بود، نفی قطعی سیانتیسم (علمزدگی) از سوی این طریقت فکری است که او آن را نفی «علم» تلقی کرده؛ همانسان که نفی ماشینیسم را نیز نفی تکنولوژی و «ماشین» پنداشته بود.
اما گروه دوم که عموماً ورشکستگان به تقصیرند و ظاهرا ًهرگز از سودای خام خسارتبار خود تجربه نمیاندوزند، تصور میکنند با وارونه نشان دادن حقیقت، یعنی روز را شب گفتن، چشمان مردم دیگر هیچ کجا را نمیبیند. در حالیکه خوشبختانه انبوه علاقهمندان جدیدی که آثار اهل این تفکر معنوی را میخوانند و یا حتی اخیرا خودشان هم در مسیر آن قلم میزنند، کسانی هستند که توسط خود این حضرات برای نخستین بار نام فردید و به اصطلاح خودشان «فردیدیها» را شنیده و نسبت به آنها بدبین بودهاند، ولی در اولین برخورد با آنان و یا با مطالعات بیشتر، خود تغییر عقیده داده و مصداق درست این حقیقت گردیدند که «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد».
* معارف را تا چه حد میتوان پیرو آرای مرحوم فردید دانست؟
** فردید، پیر طریقت یا مرجع تقلید و یا رییس حزبی نبود که پیرو، مقلد و یا اعضایی داشته باشد. او همه را به تفکر راستین و اصیل فرامیخواند که به قول خود او «پریروزی و پسفردایی» است و ریشه در تلقی کلمات از باریتعالی - وحی - دارد و به ظهور منجی الهی در آخرالزمان معطوف میشود. این مهم نیز تحقق نمییابد، مگر آنکه اولا، وضعیت ناهنجار و محجوب خود در زمانه امروز (نیستانگاری خودبنیاد) و دیروز (نیستانگاری بنیاداندیش) را عمیقا و در تمام وجوه آن بشناسیم و ثانیا، با وقوف کامل و رسوخ در آن، بتوانیم از آن نجات پیدا کنیم و به افق فردا و پسفردا بنگریم. مراد مرحوم فردید از نیستانگاری بنیاداندیش دیروز، یونانیزدگی یعنی متافیزیکزدگیای بود که با غفلت از «وحی»، فلسفه را کلید مشکلگشای بشر میدانست و «واجبالوجودها»یی را به نام «جوهر»های گوناگون اساس هستی میشمرد که «قائم به ذات» بودند و انعکاسی از پاگانیسم (شرک) یونانی. نیستانگاری خودبنیاد اندیشانه امروز نیز که با اومانیسم (بشرمداری) رنسانس در برابر تئیسم (خدامداری) آغاز و با سوبژکتیویسم کانت و هگل و سپس در صور مختلف کانتیانیسم و هگلیانیسم به تمامیت رسیده است، یک بنیاد یا جوهر یا واجبالوجود بیشتر برای هستی قائل نیست و آن انسان است که ذهن و اراده او جای علم و قدرت الهی نشسته است.
حال، هرکس بهقدر استطاعت علمی و کشش ذهنی خود بتواند این معنا را دریابد و از آن مهمتر با رجوع به کلاما... مجید و مآثر دینی معقول و منقول، متلقی کلمات خدا و اولیای خدا باشد، و بر آنچه در شرق و غرب عالم دیگران در این باب گفتهاند آگاهی یابد، ندای فردید را لبیک گفته است. و پیداست که در چنین عرصه وسیعی هیچکس نظیر دیگری نیست.
متن کامل این مصاحبه را در panjerehweeklv.ir بخوانید.