تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۶  ، 
کد خبر : ۲۳۶۴۴۳

نامه سرگشاده علی حجتی‌کرمانی به آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی (بخش اول)

علی حجتی کرمانی اشاره: حدود 4 ماه پیش باخبر شدیم که جناب آقای حجتی کرمانی در بیمارستان بستری است. درگیر دادگاه جناب آقای نوری بودیم و فرصت‌ها کوتاه، به عیادت ایشان رفتیم. با این که وضع جسمانی ایشان اصلا خوب نبود، اما تمام نگرانی‌اش معطوف به مسائل جامعه بود. دغدغه‌ها و دلهره‌های اجتماعی در مقابل دردهای شخصی‌اش رنگ باخته بودند. آنچه می‌خوانید توسط یک عنصر فعال «پانزده‌ خردادی» در بستر بیماری نوشته شده است. این «بث‌الشکوی» می‌تواند بر آگاهی‌ قشرهای «دوم‌خردادی‌» بیفزاید.

یادآوری
نامه ذیل سرشک ‌خامه‌ایست که چند ماه پیش به صورت قطراتی ریز و درشت بر گونه‌های سرخ‌فام این «کاغذ سرگشاده» نقش بست!...
اما نظر به جهات و دلائلی چاپ و نشر آن به تاخیر افتاد، اینک و در این ایام که فرصت و توفیق انتشار نامه مزبور فراچنگ آمد، امید است موثر و مورد توجه واقع شود.
علی حجتی کرمانی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
حضور استاد معزز آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، سلام‌علیکم و رحمه‌الله و برکاته... و سلام علیکم بما صبرتم...
... دوام عمر و سلامتی و موفقیت‌های روز افزون حضرت‌عالی را جهت انجام مسئولیت‌های حساس و خطیر از درگاه خداوند قادر و رحمان و رحیم مسئلت دارم...
اجازه بفرمایید پیش از ورود در اصل مطلب، یادآور گردم که در سال 1335 هجری شمسی (43 سال قبل) به هنگام بازگشت از حوزه علمیه نجف و جوار مرقد مطهر حضرت مولی‌الموالی امیرالمومنین علی(ع)، آنگاه که تنها بیش از 19 بهار از عمرم نگذشته بود(1)، به حوزه علمیه قم و جوار حضرت فاطمه معصومه(ع) مشرف شدم و در همان روزهای نخست در یکی از حجره‌های مدرسه حجتیه به همراه آیت‌الله حاج شیخ جعفر سبحانی، بزرگوارانه به دیدارم شتافتید و حال آن که در آن تاریخ من طلبه‌ای مبتدی و گمنام بودم و جنابعالی در سن 30 سالگی از اساتید حوزه و مجتهدی مسلم!...
این آشنایی کم‌کم به صمیمیت و روابط استاد شاگردی و همکاری و همفکری در زمینه بنیانگذاری یک نهضت میمون و متعالی روشنفکری در متن حوزه (برای نخستین بار پس از تاسیس آن) و توجه به مسائل روز و روح زمان و در حقیقت تحول شکوهمندی در «علم کلام و اندیشه اسلامی»(2)، تبدیل گردید...
زیبایی و شکوه و حلاوت «جلسات شبهای پنجشنبه و جمعه» به عنوان مبدا تحول بزرگی در میان نسل نوخاسته حوزه. هیچ‌گاه از نظرم محو نخواهد شد و علاوه بر آثار نو و سازنده و بی‌سابقه مستقیم آن جلسات (از قبیل «آفریدگار جهان ـ خدا را چگونه بشناسیم؟ ـ رهبران بزرگ و مسئولیت‌های بزرگ‌تر ـ قرآن و آخرین پیامبر(ص) که به ترتیب یعنی اثبات صانع ـ صفات خدا ـ نبوت عامه و نبوت خاصه)، ده‌ها کتاب و رساله محققانه با عنایت به روح حاکم بر زمان و نیازمندی‌ها و شبهات مطرح در جامعه به وسیله شما و همکاران و دست پروردگانتان به رشته تحریر درآمد...
در مقدمه یکی از کتاب‌های اینجانب که از آثار غیرمستقیم همین نشست‌های مبارک بود، مرحوم مهندس مهدی بازرگان در سال 1343 هجری شمسی (‌آن گاه که در زندان قصر، زندانی رژیم شاهنشاهی بود)، چنین نوشت:
«صرف‌نظر از عنوان و محتوای کتاب، عنایت به موضوع و حکایتی که از تمایل میمون و تحول نسبتا سریع ربع قرن حاضر روحانیت شیعه، مخصوصا حوزه دینی قم، به این قبیل مسائل و با چنین برخورد و بیان دارد در خور تامل و تحسین و تشکر فراوان است. مواجهه دادن مسائل بزرگ زمان با اسلام و قرآن اگر نگوییم یگانه وظیفه روحانیت و مرجعیت است، باید بگوییم از وظایف اساسی آن است. البته با ورود و بررسی کامل در مسائل اجتماعی و مشکلات زندگی از یک طرف و همقدم شدن با مردم از طرف دیگر...»(3)
در سال 40 و پس از رحلت مرحوم ‌آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع علی‌الاطلاق شیعه که مجله مکتب اسلام وارد سومین سال خود شده بود، جنابعالی شش نفر از یاران و همفکران جلسات مزبور را به عضویت هیات تحریریه مکتب اسلام برگزیدید (البته بعد از آن که تعدادی از اعضای هیات تحریریه‌ اولیه نظر به اختلافاتی که متاسفانه رخ نمود از مجله کناره گرفتند!(4) که عبارت بودند از:
آقایان محمد مجتهد شبستری، زین‌العابدین قربانی، سیدهادی خسروشاهی، عباسعلی عمید زنجانی، حسین حقانی و اینجانب.
متجاوز از ده سال در آن مجله که حضرتعالی صاحب امتیاز آن بودید. به عنوان عضو هیات تحریریه و نیز مدیر داخلی با شما همکاری داشتم. بعدها هم که سالنامه‌ها و گاهنامه‌های نجات نسل جوان از سوی موسسه «نجات نسل جوان» را منتشر کردید، نیز از همکاران و یاران شما بودم. علاوه بر آن که در همان سال‌ها کتابهایی را تالیف و یا ترجمه می‌کردم و در سالنامه‌ «مکتب تشیع» که به همت مرحوم شهید محمدجواد باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم محمدرضا صالحی کرمانی و سیدمحمدباقر مهدوی کرمانی بنیانگذاری شده بود، نیز قلمی می‌‍‌زدم.
به راستی آن‌گاه که تابلوی موسسه «نجات نسل جوان» بالا رفت و حضرتعالی علیرغم آن همه مشاغل شبانه‌روزی در رشته اصلی و تخصصی خویش (فقه و اصول) و با همکاری ممتاز فرزند معزز و پژوهشگر استاد بزرگوارتان (مرحوم آیت‌الله العظمی محقق داماد«ره»)، آیت‌الله سیدعلی محقق داماد، به آفرینش آثاری درخور درک و نیاز نسل دانش‌پژوه جوان، دست یازیدید، چگونه به وجد آمده و از شدت سرور در پوست خود نمی‌گنجیدم و به روشنی به یاد دارم که در آن برهه تا چه درجه بلند و گسترده‌ای به شما امید و دل‌بسته بودم!(5)
در‌ آن دوران (دهه 40) که گاه مسافرت‌های کوتاه‌مدت و درازمدتی با هم داشتیم و شبانه‌روز در خدمتتان بودم، از جمله سفر تبلیغی خاطره‌انگیز ماه رمضان 1342 هجری شمسی که به اتفاق آقای هاشمی رفسنجانی، به آبادان بود (که نطفه نشریه سیاسی ـ انقلابی و زیرزمینی «بعثت»(6) در همانجا و در همان زمان بسته شد).
لابد به یاد دارید سحرهای دهه آخر ماه مبارک رمضان را در منزل مرحوم «حاج غلامعلی خرمی»(7) و گفت‌وگوهای مفید و سازنده‌ای را در زمینه انقلاب و نوآوری‌ها و ضرورت تغییر و دگرگونی در بنیادهای حوزه علمیه قم و نیز طنزهای لطیف و زیبای جناب آقای هاشمی رفسنجانی و تاثر شدید شما از مناجات «علی‌‌ جانم، علی جانم»! و...
در آن سفر من بیشتر و بهتر و روشن‌تر به استعداد و روشن‌بینی شما واقف گشتم و در زمینه اصلاحات، دگرگونی‌های ریشه‌ای، نوآوری‌ها چه مطالب نغزی را که از شما نشنیده و مورد ارزیابی و دقت و بررسی همراه با تحسین و سرور که قرار ندادم!
پوزش می‌طلبم، انگیزه این که سال‌های متمادی به عقب برگشته و حضرتعالی را از وضع موجود و فضای حاکم بر مرجعیت و آن همه گرفتاری‌ها و فراز و نشیب‌های رنج‌آلود و پردردسر (که خداوند پاداش خیرتان عنایت کند)، بیرون آورده و در شرایط و احوال آن دوران پر از نشاط و امید قرار دادم. یادآوری این نکته بسیار حساس و دردآور است که پس چه شد آن همه داعیه اصلاح‌طلبی، دگرگونی، احیاء بنیادین اندیشه اسلامی، انقلاب اساسی و منطقی در متن روحانیت و نظامات حوزه و معیارهای مرجعیت و...؟!
و آیا اگر امروز من (که مطمئنم به مراتب بی‌نظمی و بی‌غرضی و احیانا دردمندی‌ام نسبت به سرنوشت اسلام و مسلمین به درستی واقف هستید) از جنابعالی بیش از دیگران متوقع باشم و امیدهایم در مورد شخص شما (به عنوان مجتهد و مرجعی نوآور و اصلاح‌طلب) بر باد رفته باشد، محق نیستم؟!
باز هم اجازه بدهید، مجددا به دهه 40 برگشته و به پاره‌ای از اندیشه‌های نو و اصلاح‌طلبانه حضرتعالی (که به حق در آن روز بدیع و در حوزه روحانیت بی‌سابقه بود) اشاراتی داشته باشم:
حتما به یاد دارید که به دنبال جلسات فوق‌الذکر، جلسه محدود دیگری تشکیل دادیم تحت عنوان «از اسلام چه می‌دانیم؟» که عمری کوتاه داشت و نظر به این که به قول خود شما یکی از اعضاء موثر جلسه می‌خواست: «شترسواری دولا دولا بکند»! و این هم مقدور نبود، ثمره آن در مدت نزدیک به دو سال تنها دو اثر به نام‌های: «زن و انتخابات» و «بلاهای اجتماعی قرن ما» بود(8)... در همین جلسات من و دیگران توانستیم بیشتر با افکار جدید و اندیشه‌های نوگرایانه شما آشنا گردیم.
می‌فرمودید: چاره‌ای جز یک «رنسانس»! نیست و به سرعت و برای رفع سوء تفاهم (در مقایسه با رنسانسی که در غرب به وجود آمد)، اضافه می‌کردید: مرادم دگرگونی در ساختار فکری و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی امت اسلامی است (با تکیه بر ارزش‌ها، مبادی و آموزش‌های مذهبی)، نه اصلاح دین! که یعنی خود دین را متحول سازیم و یا اصول و ماهیت و محتوای آن را تغییر دهیم؟!
آن‌طور که در جهان مسیحیت و در ماجرای نهضت «رفورماسیون» و جنبش «پروتستانسیم» رخ نمود!...
من پیش از «جلال آل‌احمد» و انتشار کتاب «غرب‌زدگی»، برای نخستین بار مقوله «غرب‌زدگی» را در بیانات و آثار شما (و عمدتا در چند سر مقاله مجله «مکتب اسلام» مورد مطالعه و بررسی قرار دادم! و از ذهن بالا و حافظ والای حضرتعالی مساعدت جسته و به یادتان می‌آوردم که در یکی از جلسات هفتگی علما آبادان (در روزهای جمعه) اینجانب طی یک سخنرانی نسبتا مبسوط پیرامون موضوع فوق، هم از نوشته شما شاهد آوردم و هم از اثر نفیس «غرب‌زدگی» جلال‌ آل‌احمد).
جنابعالی در ضمن این که از انحطاط و عقب‌افتادگی جوامع اسلامی رنج می‌بردید و علیرغم این که وضع موجود از سوی اکثریت سنت‌گرایان و محافظه‌کاران متحجر و واپس‌گرا تایید و تقویت می‌شد، اعتقادی راسخ به تغییر وضع موجود داشته و ریشه عقب‌افتادگی‌های داخلی و سلطه بیگانگان را در طرز تفکر مسلمانان و تلقی آنها از اسلام می‌دانستید...
شما به طور صریح و گه‌گاه هم همراه با شجاعت، افکار و تلقی‌ها و ایستارها (و حتی دین رایج در میان مردم، حتی تعداد فراوانی‌ از «خواص»!) آلوده به انواع خرافات، پیرایه‌ها و زواید و کاستی‌ها و زنگارها و بدعت‌ها، دانسته و بر این باور بودید که پیش از انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی، ضروری‌ست پاره‌‌ای از تابوهای شبه‌مذهبی که به عنوان عقاید مذهبی رایج و جهان‌بینی‌های سنتی (مخلوط به اضافات) جاری، باید در شکلی بنیادین و به سرعت مورد تصحیح قرار گیرد!
و بالاخره این شما بودید که برای اولین بار پس از تاسیس حوزه علمیه قم شخصیت‌های مصلح، و احیاگری چون: «سیدجمال‌الدین اسد‌آبادی»، «شیخ محمد عبده‌‌‌‌‌»، «کواکبی»، «کاشف الغطا»، «سیدشرف‌الدین» و امثال آنها را به نسل جوان حوزه علمیه قم شناساندید و با الهام از اندیشه‌های این بزرگان بود که مساله «احیاء اندیشه‌ اسلامی» را طرح کرده که 8 سال بعد این عنوان و تحقیق پیرامون آن را در آثار استاد شهید مرتضی مطهری مشاهده کردم...
برای این که مقداری ملموس‌تر و یا به عبارتی عینی‌تر و مصداقی‌تر حضرتعالی را به یاد اندیشه‌های اصلاحی و امیدبخش آن روز شما بیاندازم، گویا در همان جلسات بود که شما در قبال اعتراض یکی از همفکران جلسه‌ای که به شیوه‌های کار برخی از بزرگان حوزه داشت فرمودید:
انتقاد و اعتراض به افراد کاری از پیش نبرده و دردی را دوا نمی‌کند! باید نظام و معیارهای حاکم بر حوزه تغییر کند، تا افراد هم در پرتو آن دگرگون و متحول گردند! و ادامه دادید:
«ملاحظه کنید در نظام فعلی اگر سلمان فارسی هم زنده شود و بخواهد مقام مرجعیت را احراز کند، باید:
اولا: بیرونی اندرونی برای خود درست کند!
ثانیا: روضه هفتگی دائر نماید!
ثالثا: چند نفری اصحاب ناب و فدایی (که در عین حال از نظر شخصیتی هم معنای حرفی!! باشند) برای خود دست و پا کند!
رابعا: رساله علمیه بنویسد!... و بعد هم مراحل و گام‌های دیگری در راستای چنین مرجعیتی(9)...
تا وقتی که نظام، این نظام است، در بر همین پاشنه، پاشنه بر همین ستون می‌چرخد...»
با یک دنیا معذرت اجازه بفرمایید. خیلی روشن و صریح عرض کنم.
در آن روز که تابلوی موسسه «نجات نسل جوان» که با انگیزه نجات نوخاستگان جامعه طاغوت‌زده (که در کاخ جوانان و سایر مراکز فحشا و فساد امانش را بریده بودند)، از راه منطق و استدلال و نشر کتاب و رساله‌ها و جذب و انجذاب(10)، بالا رفته بود، پایین آورده شد و به جای آن تابلوی «مدرسه‌ الامام امیرالمومنین(ع)»، بالا رفت (چونان ده‌ها مدرسه علمیه دیگر)!
من دیگر حضرتعالی را مجتهدی مشاهده کردم، چونان سایر مجتهدان که بحمدالله در حوزه قم و نجف و سایر حوزه‌های علمیه تعدادشان کم نیست، من آرزو داشتم روزی شما را حلقه‌ای از حلقات زنجیره مصلحان و نواندیشان و نوآوران جهان اسلام ببینم!...
و بعدا جریان پرماجرای موضع‌گیری شما در برابر مرحوم دکتر علی شریعتی و گرایش میمون و پرشکوه جوانان تحصیلکرده این مرز و بوم به اسلام اجتماعی و سیاسی، اسلام نو و پویا و مترقی. در پرتو اندیشه‌های آن مصلح بزرگ قرن(11)! و بازگشت آنها از فریبندگی مکتب‌های مادی، به ویژه مارکسیسم آغاز شد که لابد یادتان هست در آن جلسه کذایی من چقدر نزد شما حتی التماس کردم که این کار صورت نگیرد!
و بیشتر هم روی این نکته حساس تکیه می‌کردم که صرفنظر از «ماهیت بحث که مساله اجماع بود»، نمی‌خواستم در آن روز شما با آن همه «فضل و فضیلت» و با آن سوابق درخشانی که تنها شمه‌ای از آن را برشمردم، در صف افرادی قرار گیرد که طرفداری از ولایت و ضدیت با دکتر شریعتی را برای خود دکان ریاکاری قرار داده و برخی از مخالفان و ردیه‌نویسان وی هم تا این درجه از شعور و آگاهی قرار داشتند که به جای رابطه منطقی عموم و خصوص مطلق میان «دکتر» و «پزشک»(12)، میان این دو مفهوم ارتباط تساوی برقرار نموده و خطاب به آن مرحوم می‌‌‌گفتند.
«تو چکارت به اسلام‌شناسی و این حرف‌ها، تو اگر راست می‌گویی برو و به رشته تخصصی خودت برس و برای بیمار‌های بیچاره‌ات طبابت کن و نسخه بنویس...»؟!
آری من نمی‌خواستم حضرتعالی به عنوان عالمی اندیشمند، در سطح این قبیل افراد قرار گیرند و نه تنها امید من و امثال مرا از خود ناامید کرده که میان خویش و میلیون‌ها جوان شوریده مسلمان، این چنین فاصله بیاندازید! در عین حال من هنوز دلم نمی‌خواست باور کنم، علی‌رغم همه رنجشی که پیدا کرده بودم. نظر به علاقه شدیدی که به شما و اندیشه‌های پرجاذبه سابق شما، و بالاخره علم و تقوی و جامعیت شما داشتم نمی‌دانید (و شاید هم بدانید) با چه شور و احساسی به «حسینیه ارشاد» رفتم و با خود دکتر و پدر بزرگوارش مرحوم «استاد محمدتقی شریعتی» و نیز یکی از بنیانگذاران فاضل و خدوم موسسه ارشاد «دکتر ناصر میناچی» به بحث در زمینه دفاع از شخصیت شما نشستم که مقاله کذایی به قلم شخص ایشان نوشته نشده است و آن را یکی از اعضاء فرعی هیات تحریریه مجله نوشته است. منتها در اینجا اشتباهی که صورت گرفت این بود که حضرت آقای مکارم در شرایط فعلی جامعه خوب بود اجازه نشر آن را نمی‌دادند!... و بالاخره اعتراض به دکتر شریعتی که شما نمی‌بایست چنین نامه‌ای را به شخصیت ممتاز و محترمی چون جناب آقای مکارم می‌نوشتید(13)؟!»
...سال‌ها گذشت و روز تاریخی 22 بهمن 57 فرا رسید و انقلاب اسلامی خونبارمان به ثمر نشست و در میان شگفتی مردم جهان به سرعت به پیروزی رسید... و من هم به انزوای مقدری که از قبل برایم مقدر شده بود!! به گوشه عزلتی (با همه درد و رنج) پناه برده و تا آنجا که امکانات اجازه می‌داد و تا آن حد که ‌آقایان اجازه می‌دادند به یک سلسله کارهای فرهنگی بسیار محدود اشتغال ورزیده و گه‌گاه نیز (تا آنجا که سانسور حاکم بر مطبوعات امکان می‌داد)! به تناسب حوادث و رویدادها قلمی می‌زدم...
حضرت‌عالی از ماجرای انزوای من و جزییات مظالمی که بر من رفت و روزگار تلخ و سیاهی که در این 20 سال بر من گذشت اطلاع ندارید، (همانند بسیاری از دوستان دور و نزدیک و نیز هم‌رزمانم)! اما بیداد به شدت تکا‌ن‌دهنده «خورموج» را طی نامه مشروحی، با همه بواعث و نتایج‌اش برای حضرتعالی و بسیاری دیگر از بزرگان کشور نوشتم، اما هیچ کدام از آنها کوچک‌ترین ترتیب اثری ندادند، آری در ملاقاتی که با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای داشتم (در مقام ریاست جمهوری) ضمن اظهار تاسف فرمودند:‌ آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتند: علی آقا حجتی برای من هم نوشته است(13)!
تنها کسی حداقل وصول نامه را اعلام داشت شخص حضرتعالی بودید که در ضمن آن مرا اندرز داده بودید که از این پس در شهرهای کوچک منبر و سخنرانی نپذیر، و این احتمال را لابد منتفی دانسته بودید که ماجرای خورموج و پدید‌آورندگان آن از تهران تغذیه می‌شدند؟!
یکی دیگر از شخصیت‌هایی که با تاثر شدید تلفنی با من تماس گرفت مرحوم آیت‌الله حاج‌ سیدهادی خسروشاهی(ره) بود (که کم و بیش به سوابق و رنج‌های زندگی پرفراز و نشیب من آشنایی داشت). آن مرحوم از من خواست نوارهای سخنرانی خود را برای او بفرستم تا آنها را در جلسات «روحانیت مبارز» مطرح کنیم! دو روز بعد 12 نوار (محتوی 12 سخنرانی ایراد شده را که هر شب هم به امام دعا می‌کردم و هم به رزمندگان برای آن مرحوم فرستادم...)
که نفهمیدم آقایان اعضاء روحانیت مبارز در قبال این تجاوز و ستم چه گفتند و چه کردند؟! آنچه که نتیجه گرفتم این است که هنوز که هنوز است نوارها را (که برای من خیلی پرارزش بود) پس نداده‌اند!... و بالاخره آنچه البته به جایی نرسید فریاد بود و... فریاد
بگذرم. که این رشته سر دراز دارد، اما به یاد ندارم از آن پس نامه‌ای میان ما رد و بدل شده باشد و در طی این سال‌های متمادی نیز به جز دو سه ملاقات رسمی ارتباط دیگری با هم نداشتیم، ولی هماره از اوضاع و احوال و موضع‌گیری‌های جنابعالی آگاهی داشته و نظر به همان احساس و علاقه دیرینه نمی‌توانستم نسبت به حضرتعالی بی‌تفاوت بمانم...
لازم به یادآوری است:
من همیشه آرزو داشتم شما به مقام مرجعیت برسید، بلکه همان تحولات مورد انتظار که گمان می‌کردم مترصد فرصت هستید تا به مورد اجرا بگذارید، محقق گردد!
تا این که «رساله عملیه»(14) شما انتشار یافت و من مشاهده کردم رساله‌ای در میان رساله‌های سایر مراجع، با همان «الاحوط»‌ها و «الاقوی»‌های متداول و چند فتوای شاید ابتکاری و خلاف مشهور در زمینه طهارات و نجاسات و احیانا عبادات و همین...
و من هرچه با خود اندیشیدم این رساله از مبتکر خوش‌فکر و نوآ‌وری چون آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، چه خلایی را پر کرد؟ چه دردی را دوا نمود؟ و اگر نوشته نمی‌شد چه خطری اسلام و مسلمین را تهدید می‌کرد؟ و آن را با سایر آثار گرانقدر حضرتعالی، به ویژه «تفسیر نمونه»، «برگزیده تفسیر نمونه» و «پیام قرآن» مقایسه کردم. با آن همه آثار متعالی که (نه تنها در سطح جامعه اسلامی ایران که با توجه به ترجمه انگلیسی، عربی و اردوی آنها در سطح جهان اسلام بر آنها مترتب بود) عقلم به جایی نرسید. مگر پیاده شدن همان بعد «رابعا»! مرجعیت سنتی که با مثلی از سلمان فارسی، به طور شدید مورد انتقاد و اعتراض جنابعالی قرار داشت؟!‌
و مشاهده کردیم که نه تنها بعد مزبور، بلکه تمام ابعاد چهارگانه در انعقاد و دوام مرجعیت شما بدون کم و کاست و حتی بدون تغییری روبنایی متاسفانه محقق گردید و نیز دیدیم که نه تنها نظامی توسط جنابعالی تغییر نکرد. در بر همان پاشنه‌ای که می‌چرخید، مجددا توسط خود شما باز به چرخش افتاد؟!
راستی تکلیف من و امثال من که به افکار و اندیشه‌های سال‌های گذشته شما جان و دل‌بسته بودیم، چه می‌شود؟ ما باید برویم و بمیریم؟!
راستی هیچ‌گاه با خود اندیشیده‌اید با «مواقف» خویش مخصوصا در سال‌های اخیر چه امیدهایی را ناامید کردید؟ و چه ‌آرزوهایی را به باد دادید؟ و چه دل‌هایی را شکستید؟!‌
... سال‌ها گذشت... باز هم موضع‌گیری‌ تند و تیز دیگری (آن هم خطایی و احساسی که اساسا درشان مرجع تقلیدی چون حضرتعالی نبود). در مقدمه درس خارج بر ضد دکتر عبدالکریم سروش (که من به مدت متجاوز از یک سال، گه‌گاه شب و روز در خارج از کشور در شهر لندن با او بودم و به درجه خلوص و دردمندی و تعبد و تقلید وی به اسلام و ظواهر شرع مطهر واقفم) به منصه ظهور رسید و با کمال شگفتی همراه با تاسف او را تشبیه به کسروی کردید و مورد حمله قرار دادید!... و باز هم فاصله زیادتر با نسل فرهیخته، تحصیلکرده و دانش‌پژوه جامعه؟! اتفاقا تمام درد و رنج من در این زمینه همین است! از حضرتعالی توقع این بود که با دکتر سروش طی نشست‌هایی گفت‌وگوهایی عالمانه داشته باشید و می‌دانم که می‌دانید که وی با سایرین (حتی دکتر علی شریعتی) از نظر وقوف و ورود به قرآن و حدیث و فلسفه قابل مقایسه نیست! وی زبان شما را می‌فهمد و شما نیز زبان او را می‌فهمید...
آیا این به نفع روحانیت است که شخصیت اندیشمندی (با همه ویژگی‌های منفی و مثبتش) چون دکتر سروش را به جای جذب از خود براند و میلیون‌ها جوان مشتاق اسلام و علم و پیشرفت و ترقی و پویایی را نسبت به کل جامعه روحانیت زده و بدبین کند؟! ‌آیا این شیوه‌ها درست است؟!
تا به «موقف‌»های اخیر حضرتعالی در مساله مقاله «قصاص» و ماجرای «موج» می‌رسیم که از شخصیتی چون شما انتظار نمی‌رفت در این ماجراها «کابن اللبون» نباشید؟ و همه ما را با آن همه هوش و استعداد و روشن‌بینی سوار بر موجی کنند که مشاهده کردید و کردیم که با بهره‌وری ابزاری از دین و احساسات پاک مذهبی مردم چه فتنه‌ای را در جهت تضعیف رئیس‌جمهوری محبوب و قانونی کشور می‌خواستند به راه اندازند و اگر نبود نطق تاریخی رهبری انقلاب معلوم نبود چه می‌کردند و چه می‌شد؟!
و بالاخره از شخصیتی چون حضرتعالی در شرایط فعلی جامعه اسلامی انتظار می‌رفت که:
در کنار «مدرسه ‌الامام امیرالمومنین(ع)» و «مدرسه امام حسن مجتبی(ع)» و... مجددا تابلوی «نجات نسل جوان» را بالا ببرید! و مرکز و یا مراکزی را نیز جهت پناه دادن به نسل مظلوم و بی‌پناه امروز برپا سازید. شما به درستی می‌دانید که من از همان سال‌های امید، در متن مردم و به ویژه نسل نوخاسته قرار داشتم. و در این بیست سال پس از پیروزی انقلاب نیز به دلیل این که پست و سمت و مقامی نداشتم، در کنار آنها و در متن داوری آنها می‌باشم...
متجاوز از 30 میلیون جوان سی سال و زیر سی سال، بیست سال و زیر بیست سال که به هنگام پیروزی انقلاب یا متولد نشده بودند و یا در سنینی نبودند که درک آن‌چنانی از زمان طاغوت، اوضاع و احوال آن دوران... و انقلاب و ماهیت و عظمت آن داشته باشند. نسلی پاک و بی‌‌آلایش و دست‌نخورده،‌ با همه وجودش در اختیار ما قرار گرفت! ما با این نسل در دو دهه اخیر چه کردیم؟ کدام شیوه آموزشی را جهت آموزش و پرورش آنها تدارک دیدیم؟ کدام پناه‌گاه را در اختیار آنها قرار دادیم و با چه زبانی با آنها سخن گفتیم؟
میلیون‌ها جوان سرزنده و پویا و پرنشاط چشم باز کرده و در جامعه اسلامی و انقلابی، اختلاف طبقاتی مرگباری را مشاهده می‌کند، کاخ‌ها و منازل مجللی (آن هم احیانا متعلق به کسانی که سال‌ها مردم را به تقوی و پرهیز از دنیا و جیفه!! دنیا دعوت کرده بودند؟!) را می‌بیند که به هیچ‌وجه با آن چه که می‌گفتیم و می‌گوییم سازگاری ندارد!
رباخواری، فحشا و سرقت‌های آن‌چنانی کولاک کرده است! و هنوز پس از 20 سال وضع مالکیت و به طور کلی یک «نظام اقتصادی روشن و مرزبندی شده اسلامی» که جوان فرهیخته و اهل مطالعه ما بفهمد و بداند که آن چیست؟ و ماهیت و درون‌مایه و مرزهای آن در قبال سایر مکتب‌های مرزبندی شده (از قبیل کاپیتالیسم و سوسیالیسم) کدام است؟ روحانیت و مرجعیت برای وی مبرهن نساخته است!
بسیاری از مسائل باصطلاح «مستحدثه» را توقع این بود حضرتعالی متصدی شرح و بسط آنها باشید و «لجنه‌»هایی را از میان اساتید و بزرگان و پژوهشگران حوزه و دانشگاه بدین منظور تشکیل دهید...
نسل دانشگاهی و دبیرستانی امروز (که شاید بی‌پناه‌ترین و مظلوم‌ترین نسل‌های نوخاسته یک قرن اخیر باشد) در دو سه سال گذشته (به ویژه از دوم خرداد سال 1376)!! آنچه از مقوله ارشاد و هدایت مشاهده نموده است، معمولا با چاشنی پرخاشگری، تندگویی و تندخویی همراه بوده است! با زور و پرخاشگری می‌خواهند او را به بهشت رهنمون باشند و از آتش جهنم نجات بخشند!
آن‌‌گاه هم که براساس احساسات پاک ملی و مذهبی خویش کفی زده و سوتی کشیده (و آخر کار هم صلوات فرستاده و به نیایش‌های رئیس‌جمهوری محبوب و منتخبش از جان و دل‌‌ آمین گفته است)! او را متهم به بی‌دینی و لاابالیگری کرده. کفن‌پوشان به خیابان ریخته و فریاد وا اسلاما سر دادیم... و در این واویلا فرمان صادر کردیم که: رئیس‌جمهوری هم باید از اسلام و مسلمین عذر بخواهد؟!
... من تمام روی سخنم (نظر به علاقه فراوانی که به حضرتعالی دارم) با شماست!
توقعی که از جنابعالی دارم، از آقایان خزعلی و مصباح و محمد یزدی ندارم.
شما به ویژه در این بیست سال پس از انقلاب به کدام یک از نیازهای عقیدتی و فکری این «نسل بی‌پناه و مظلوم» با شیوه‌ای صحیح پاسخ گفتید؟
صرف‌نظر از بسیاری معضلات عقیدتی (از توحید گرفته تا معاد) و صرف‌نظر از بسیاری از معضلات اجتماعی و اقتصادی که میلیون‌ها جوان تحصیلکرده و اهل مطالعه را پاسخی شایسته و درخور را می‌بایست...، چرا طی فتوای تکلیف، همین مساله جزیی و در عین حال «مبتلا به» جامعه را تا به حال روشن نفرمودید که «کف زدن و سوت کشیدن» در هیچ مذهب و مکتب و عقلی اشکال ندارد! یا این که، نه اشکال دارد و حرام است!! اما برای همیشه تکلیف مردم به ویژه جوانان (که شور بیشتری برای کف زدن و سوت کشیدن دارند) روشن گردد! چندی قبل خودم جهت ادای نماز مغرب و عشا به مسجدی در نزدیکی شهر ری گذارم افتاد. امام جماعت بین دو نماز رو به مردم کرد و مسائلی چند را با آنها در میان گذارد. از جمله «حرمت کف زدن»! با این که عجله داشتم، اما ماندم و موضوع را با کمال ادب با امام جماعت محترم در میان گذاردم که آقا طبق کدام آیه، روایت و یا فتوی شما این طور حکم حرمت صادر می‌کنید؟ آخر همان‌طور که حرام‌های خدا را حلال کردن بدعت است و نافرمانی پروردگار! حلال‌ها و یا مباح‌های خدا را هم حرام کردن، معصیت است و گناه کبیره!! به جای آن که پاسخ مرا چونان پرسش من منطقی بدهد و یا از این گناه بزرگ و بدعت در دین توبه کند. با صدای بلند مرا مورد حمله قرار داد. آن‌طور که نزدیک بود احساسات مومنین را جریحه‌دار کرده و بر ضد من بشوراند!
ملاحظه می‌فرمایید ماجراها از چه قرار است؟!

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات