نویسنده: محمدامیر شیخنوری
استعمار، گسترهای جهانی دارد و بهرغم تحولات گوناگون، رویههای استعماری همچنان روابط و سیاست بینالملل را تحتتاثیر قرار میدهند. در این مقاله استعمار و عملکرد آن در جهان و ایران بررسی تاریخی شده است.
تمام کشورهای آسیایی، افریقایی، امریکای لاتین، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، مستعمره کشورهای صنعتی بودهاند. سیستم استعماری، مانع هرگونه توسعهای در این کشورها میشود و بهبود وسایل تولید و در نتیجه استفاده صحیح از نیروی کار این کشورها را ناممکن میسازد؛ به طوری که نمیتوان تصور کرد بدون استعمار این کشورها، مسالهای که امروزه تحت عنوان «توسعه در کشورهای صنعتی» مشاهده میکنیم، به چه شکلی خودنمایی میکرد.
مفهوم استعمار و عوامل موثر در شکلگیری آن
استعمار در لغت به معنای آبادانی کردن، آبادانی خواستن، تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف به قصد استفاده از منابع طبیعی و نیروی انسانی افراد آن با تظاهر به منظور آبادی و رهبری مردم آن به سوی ترقی است.[1]
در قرآن مجید کلمه استعمار به مفهوم لغویاش به کار رفته است که «شما بایستی زمینها را آباد کنید و به وسیله نیروی شما میباید سرزمینها عمران شود.» (هود/ 61) و مشخص است که این معنا، جنبه لغوی و مثبت این واژه را مدنظر دارد.[2]
استعمار در فرهنگهای مختلف به طریق زیر معنی شده است:
الفــ فرهنگ دهخدا: آبادانی کردن، تعمیر، خواستن، و در اصطلاح کنونی، استعمار به معنی تصرف عدوانیِ دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشایی وی در آنجا.
بــ فرهنگ عمید: طلب آبادانی کردن، آبادانی خواستن و در اصطلاح امروز دست درازی و اعمال نفوذ و مداخله دولتهای قوی در کشورها، سرزمینها و دولتهای ضعیف، به بهانه آبادانی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آنها.
جــ فرهنگ سیاسی بهروز شکیبا: استعمار عبارت است از سیاست امپریالیستی که هدفش برده کردن و بهرهکشی از خلقهای کشورهایی است که از نظر اقتصادی جزء کشورهای کمرشد محسوب میشوند.
دــ فرهنگ فرانسوی روبرت: تجمع افرادی که از یک کشور به کشور دیگر برای استثمار مهاجرت میکنند؛ ایجاد تشکیلات به وسیله ملتی که ملت دیگر را تحت نفوذ دارد؛ استثمار کشور تحت سلطه در جهت کشور سلطهگر.
از لحاظ لغت، کلمه فرانسوی کلینالیزم از کلنی مشتق است که این خود از واژه لاتینی کلینیا آمده است. مقصود از کلنی به یک معنی گروهی از اشخاص است که از کشور خود مهاجرت میکنند و در کشورهای دیگر مستقر میشوند و به معنای دیگر، کلنی کشوری است که این قبیل اشخاص در آن مستقر شدهاند. در حال حاضر، کلنی و کلینالیزم معنای اصلی خود را از دست داده، و اساسا شکلی سیاسی به خود گرفته است.[3]
برایارد در کتاب امپریالیسم، استعمار را به شکل زیر تعریف میکند: «دکترین سیاسی که خواهان توسعه ارضی یک دولت است بر دولتهای دیگر.»[4]
با توجه به عوامل گوناگونی که مفهوم استعمار را تشکیل میدهد، تعریف ذیل میتواند به نحو جامع معنای آن را بیان کند: «استعمار رژیم سیاسی و اقتصادی است که در یک سرزمین یا کشور، از طرف یک (یا چند) دولت خارجی، برقرار میشود و از این رهگذر، دولت (یا دولتهای) خارجی، نظامی را در آن سرزمین مستقر میسازند که بدون رضایت مردم از خارج بر آنان تحمیل شده و هدف اصلی آن تامین منافع خارجیان و عمال آنان است.»[5]
ضمنا در مورد عوامل شکلگیری نظام استعماری لازم است این نکته یادآوری گردد که پایههای نظام فکری ــ اعتقادی آن بر سه اصل استوار است:
الفــ اعتقاد به برتری نژادی و ذاتی: واژههای نژادپرستی، نژادباوری و برتری نژادی (Racism) برای تبیین عقیدهای گفته میشود که میان گروههای انسانی، به دلیل تفاوتهای وراثتی و نژادی، تفاوت قایل است و آنها را دارای اهمیتی تعیینکننده در ایجاد اختلافات فرهنگی و تاریخی میان جوامع و تمدنهای بشری میداند و بین خصوصیات نژادی و ارثی گروههای بشری و میزان و درجه هوشمندی و خلاقیتهای فرهنگی آنان رابطهای مستقیم میبیند.
بــ انکار واقعیتهای جهان: عامل دیگر شکلگیری استکبار اعتقاد نداشتن به واقعیتهای جهان و به عبارت دیگر انکار حقایق و قوانین و سنتهای الهی است؛ به طوری که مستکبران از آنچه در اطرافشان و در جهان میگذرد غافلاند و توجهی به آنچه در عالم واقعیت وجود دارد، ندارند؛ بلکه فقط منافع و مسائل خود را به عنوان واقعیت و حقیقت فرض میکنند.
جــ جذبههای حکومت و قدرت مادی: از جمله عوامل شکلگیری استکبار، میتوان از امکانات مادی و قدرت حکومتی نام برد.[6]
پیشینه استعمار
در بررسی تاریخ ملاحظه میشود که اکثر کشورهای جهان در دورههای مختلف تحت سلطه قرار گرفته، پیامدهای استعمار را چشیدهاند؛ به طوری که ایرانیها، یونانیها، رومیها، کارتاژیها و فنیقیها موفق شدند امپراتوری وسیع استعماری را به وجود آورند. اما استعمار دوره جدید اصولا پدیدهای اروپایی است با ویژگیهای خاص خود که موفق شد کشورهای آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین را تحت سلطه خود درآورد.
تاریخ استعمار را میتوان از روزگار باستان تا زمان حاضر به دورههای سهگانه زیر تقسیمبندی نمود و مورد مطالعه قرار داد:
الفــ دوره باستان: تاریخ استعمارگری با دستاندازیهای فنیقیها بر کرانههای دریای مدیترانه آغاز میشود. فنیقیها در قرنهای یازدهم تا نهم پیش از میلاد حوزه مدیترانه را استعمار نمودند و در سراسر کرانههای شمال آفریقا چندین ماندگاه به وجود آوردند. نامدارترین ماندگاه آنان، یعنی کارتاژ، رفتهرفته به دولت استعمارگر و امپراتوری پهناوری تبدیل شد که در اوج عظمت خود، از لیبی تا کرانههای شبهجزیره ایبری (در جنوب غربی اروپا، شامل اسپانیا و پرتغال) امتداد داشت. هدف اصلی از ایجاد این ماندگاهها گسترش بازرگانی بود.
همزمان با فنیقیها، یونانیها نیز در جستجوی مستعمره بودند، اما نوع استعمار و انگیزه مستعمرهسازی یونانیها با فنیقیها تفاوت عمدهای داشت؛ بدین معنی که بعضی از ماندگاههای یونانی، مانند ماندگاههای فنیقی، برای تجارت و گسترش بازرگانی برپا گردید، ولی انگیزههای سیاسی و حادثهجویی و فشار افکار عمومی نیز از عوامل عمده مهاجرت یونانیها از شهرهای یونان بود: «یکی از این عوامل تسخیر اراضی از طرف اشراف، خلع ید کشاورزان کوچک، رشد قشرهای صنعتکاران و بافندگان که منافع آنها با احتیاج طبقات اشرافِ حاکم مبانیت داشت، بود و عامل مهم دیگر، این حقیقت بود که بسیاری از مناطق کمحاصل یونان به گندم خارجی احتیاج داشتند.»[7]
شیوه استعمارگری روم نیز دگرگونه بود. این دولت بیشتر در خشکی و از راه فتح نظامی قلمرو خود را گسترش داد. پس از بر افتادن امپراتوری روم تا بر آمدن اروپا در قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی، نمونههای بارز دولتهای استعمارگر، دولتشهرهای ایتالیا در کرانههای مدیترانه بودند.
بــ دوره استعمار جهانی: در این دوره، تاریخ شاهد نفوذ اروپاییان در دنیای غیراروپایی است. ابتدا پرتغالیها و هلندیها از راه تسلط سیاسی بر هندوستان و جزایر سوند (Sonde) انحصارات تجارتی برای خود در نظر گرفتند. اسپانیاییها به تسخیر سیاسی و مذهبی امریکا همت گماردند. انگلیسیها و فرانسویها نیز به صورت دریانوردان و ماجراجویان، راههای جدیدی را به سمت شرق میپیمودند و بدین ترتیب سلطه انسانِ سفید بر قسمت وسیعی از جهان برقرار گشت و جستجوی سودهای وسیعتر، آنان را هرچه بیشتر به اشغال و تسخیر سرزمینهای ملل دیگر وادار کرد تا اینکه سیستم استعماری در شرق و غرب پا گرفت.
بدین ترتیب کشورهای جدید، یعنی فرانسه جدید (کانادا)، انگلستان جدید (ایالات متحده شمال شرقی)، اسپانیای جدید (مکزیک) و کاستیل جدید (پرو)، پا به دایره وجود گذاردند.
اما در شرق، یعنی در ایران، هند و مالزی، که دارای نفوس کثیر و دولتهای نیرومند بودند، به تاسیس نمایندگیهای تجارتی توسط شرکتهایی که در انحصار دولتها بودند موقتا اکتفا گردید.[8]
از سال 1870.م و مخصوصا در آغاز 1880.م، حرکت عظیم توسعه مستعمراتی اروپاییان شروع شد که نتیجه آن تقسیم کامل قاره افریقا بین استعمارگران اروپایی میباشد.
توسعه و جهانگشایی اروپا در این قرون به دولتهای اروپایی محدود نشد، بلکه اکتشاف و تسخیر سیبری به دست روسیه تزاری دارای تقارن تاریخی بود؛ بدین معنی که مسکو نخست در 1483.م از فراز اورال، که سرحد آسیا و اروپاست، گذشت و سپس در سال 1559.م به طور جدی رسوخ در آسیا را آغاز کرد.[9]
قرن هفدهم دوره رشد شتابان سیاست استعماری بود و دو عامل در پیروزی دولتهای استعمارگر تاثیری عمده و سرنوشتساز داشت؛ یکی قدرت نیروی دریایی برای از بین بردن رقیبان، و دیگری تولید و فراهم آوردن کالاهای صنعتی برای حمل به مستعمره با کشتی. اسپانیای قرن هفدهم از این دو عامل بیبهره بود و هلند یارای رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت؛ در نتیجه این دو دولت (فرانسه و انگلستان) سرآمد دولتهای استعمارگر شدند.
قدرتهای استعماری برای حفظ منافع اقتصادی خود، حکومتهای محلی را تحت کنترل میگرفتند و این کنترل به دو صورت انجام میشد: اول اینکه آنها را مستقیما تحت عنوان مستعمره، استثمار میکردند و دوم اینکه کشورهای تحت سلطه را به عنوان تحتالحمایگی اداره مینمودند. نکته شایان ذکر این است که کشورهای استعمارگر، تحت سلطه گرفتن کشورهای غیراروپایی را بدین صورت توجیه میکردند: بریتانیا مدعی بود که نژاد انگلوساکسون باید بر دنیا حکومت کند. ویکتور هوگو میگفت انسانیت به فرانسه احتیاج دارد. روسیه معتقد بود که برای جلوگیری از تصرف شرق توسط اروپا، این منطقه باید تحت سلطه روسیه درآید و آلمانیها میگفتند خدا با آلمان است.[10]
جــ قرن نوزدهم و بیستم: رشد داد و ستد اقتصادی و غارت کشورهای مستعمره در نهایت به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون ساخت و کار بهرهکشی از منابع مستعمرهها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمینها به منابع ماده خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فرآوردههای آنها مبدل شدند.
سالهای اول قرن نوزدهم با توسعه مستعمرههای بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمرههای جدید در استرالیا، افریقای جنوبی و زلاندنو قرین بود. مهاجرتهای بزرگی که طی سالهای میانه این قرن به وقوع پیوست و افزایش تقاضای انگلستان صنعتی برای مواد غذایی و مواد خام، این مستعمرهها را به صورت دومینیونهای (Dominion، کلمهای انگلیسی به مفهوم متصرفات امپراتوری، نامی است که قبل از الیزابت دوم به بخشهای مختلف کمنولث (کشورهای مشترکالمنافع) میدادند. این کشورها که ظاهرا دارای استقلال سیاسی بودند، از نظر سوگند وفاداری که به پادشاه انگلستان یاد کرده، به پادشاه انگلیس وفادار بودند) بزرگی درآورد که دولتهایشان نیمه استقلالی داشتند.
در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایهداری، بار دیگر رقابتها و مبارزات بینالمللی استعماری اوج گرفت. در نتیجه دامنه نفوذ فرانسه تا شمال افریقا کشیده شد و این دولت قسمتهای بزرگی از افریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود درآورد. به دنبال فرانسه، اسپانیا و ایتالیا نیز دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پایان قرن نوزدهم وارد کشاکشهای استعماری شد. کشاکش بر سر جزایر اقیانوس آرام و برپا کردن قرارگاههای تجارتی در چین، که با رخدادهای اخیر همراه شد، ایالات متحده امریکا را به عنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه کشاکشهای استعماری پدیدار کرد.
استعمار در هندوستان
از مشخصات اصلی استعمار در وهله اول، اعمال زور در جهت حفظ منافع کشورهای اروپایی است و در وهله دوم فلج کردن صنعتگران بومی؛ که در نتیجه به توسعه کشورهای اروپایی میانجامد و به عنوان مثال میتوان به استثمار هندوستان توسط بریتانیا در نیمه دوم قرن هیجدهم میلادی اشاره کرد.[11]
هندوستان برای انگلستان یک منبع ثروت بیکران به حساب میآمد. آنها از هندوستان نه تنها گندم، جو، پنبه و برنج، بلکه طلا، یاقوت، زمرد، الماس و لاجورد به انگلستان صادر میکردند.[12]
ویل دورانت در کتاب اختناق هندوستان مینویسد: «دولت انگلیس به جای گسترش فرهنگ، مشروبخواری و میگساری را در میان مردم وسعت داد. با اولین پست تجارتی که توسط بریتانیا تاسیس گردید، سالنهای متعددی برای فروش مشروب باز شد و کمپانی هند شرقی از این راه منافع بیشماری تحصیل نمود. در ابتدای تصرف هندوستان، قسمت اعظم عواید دولت از همین سالنها تامین میگردید.»[13]
وی در بخش دیگری از این کتاب مینویسد: «من جمعیت کثیری را دیدهام که در مقابل چشمم از شدت گرسنگی جان میدادند. به من ثابت شده است که این قحط و غلا، برخلاف آنچه که بعضیها مدعیاند، به هیچوجه نتیجه ازدیاد جمعیت یا رواج نادانی و تعصب نیست، بلکه تمام این تیرهبختیها معلول این است که دسترنج ملتی به طرز فجیعی که در تمام تاریخ بیسابقه و بینظیر بوده است، توسط ملت ستمگر دیگری به غارت میرود. من میخواهم نشان دهم که چگونه انگلیس سال به سال خون هندوستان را مکیده، و آن را به پرتگاه مرگ و نیستی نزدیک کرده است.»[14]
به گفته جواهر لعل نهرو، فقدان امنیت سیاسی و آشوبها و آشفتگیها و کمی باران و سیاست غارتگرانه انگلستان، همه با هم سبب شد که در 1770.م قحطی عظیمی در بنگال و بیهار روی دهد. هیچ کس برای کمک به گرسنگان و قحطیزدگان کاری نکرد. «نواب» نه قدرت و اختیار و نه میلی به این کار داشت. کمپانی هند شرقی نیز، با وجود آنکه قدرت و امکانات لازم را در اختیار داشت، هیچ مسئولیت برای خود و هیچ تمایلی در خود احساس نمیکرد. وظیفه اصلی آنها به دست آوردن پول و جمعآوری درآمد بود و این کار را، که به نفع جیب خودشان بود، با دقت و مراقبت بسیار انجام میدادند. بسیار جالب است که در گزارش رسمی کمپانی گفته میشود با وجود قحطی شدید و با وجود آنکه بیش از یک سوم مردم تلف شدند، آنها رقم درآمد و عایدات معمولی را از آنان که زنده مانده بودند گرفتند! بدیهی است که درواقع آنها مبالغ خیلی بیشتری از مردم میگرفتند و فقط رقم رسمی را در گزارشهای خود نقل کردهاند. غیرممکن است بتوان کاملا تصور و درک کرد که این جمعآوری اجباری پول و درآمد از مردم قحطیزده و مصیبتکشیدهای که از چنگال قحطی جسته بودند، چقدر ظالمانه و غیرانسانی بوده است.[15]
ایزه روکلو نیز در مورد هندوستان مینویسد: «واقعیت عمدهای که از آمارها برمیآید این است که اهالی هندوستان برای سیر کردن شکم خود غذای کافی ندارند. خواروبار ارزان است، ولی بومیان فقط روزی چند دینار برای تامین حوایج زندگی خویش دارند و گرسنگی به طور دائم حکومت میکند.
بیماریها این جماعت ناتوانشده را درو میکند، قحطی بیش از هر چیز دیگری برای مردم وحشتآور است. قحطی گاه فقط در یک ایالت و آن هم تنها طی چند ماه، یک چهارم یا یک سوم جمعیت را نابود کرده است.
استعمار در امریکای لاتین
در سایر نقاط دنیا نیز غارت به همین شکل بود. در امریکای لاتین کشتارهایی که در زمان تصرف این مناطق و بعد از تسلط بر آنها شد، با میکروبها و ویروسهای بیماریهای مسری که اروپاییان با خود به ارمغان آورده بودند و پیش از آن در امریکا وجود نداشت (مانند آبله، تیفوس، جذام، طاعون، اسهال خونی و تب زرد)، و با استثمار شدید افراد، چه در بخش کشاورزی و چه در بخش استخراج معادن، دست به دست هم دادند و بنیان این مردم را برانداختند.[16]
در این زمینه پیرسکت مینویسد: «ظلم و ستم و تعدی و اعمال زور سفیدپوستان نسبت به مردم غیرسفید هر روز بیرحمانهتر تکرار میشد. جنایات سفیدپوستان اروپا وحشتناک و سوزاننده بود. پرو به دست آدمکشهایی فتح شد که حتی کرتس و دوستانش پیش آنها روسفید بودند. فاتحین پرو از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضای هوسها و امیال حیوانی خود تا سر حد تخیل پیش میرفتند.»[17]
یک مورخ اسپانیایی هم در این مورد مینویسد: «حرص به طلا از مردم اسپانیا جانوران درندهای ساخته بود که جز به طلا به چیز دیگری نمیاندیشیدند. به چشم مردم سرخپوست مکزیک، کرتس و سایر اسپانیاییها خوکهای حریصی بودند، سمبل پستی و دزد صنعتی، و برای مردم صلحجوی پرو، فرانسیس پیسارو و مریدان آدمکش او حتی از شیطان نیز پلیدتر به حساب میآمدند.»[18]
به هر حال، از این قبیل مسائل، هم آن است که انگیزه اتخاذ چنین سیاستها و جهت عمل آنها روشن گردد. از این رو در تجزیه و تحلیل سیاست استعماری، این نکته بسیار مهم است که گفته شود هدف اصلی استعمار استفاده و بهرهبرداری از منابع طبیعی و اقتصادی ملل استعمارزده به نفع استعمارگران است.
در کشور نپال، طی صد سال و اندی رژیم دستنشانده انگلیس حتی یک واحد مهم صنعتی احداث نکرد. مردم این کشور کوهستانی همیشه از نداری، بیسوادی و بیماریهای گوناگون رنج میبردند.[19]
سوکارنو، رئیسجمهور وقت اندونزی، زمانی چنین گفت: «استعمار چیزی ناآشنا و ازبینرفته نیست، ما آن را با همه ستمگریهایش میشناسیم، ما قربانیان بیشمار آن را دیدهایم و فقر و نکبت ناشی از آن را لمس کردهایم و آنگاه نیز که حرکت مقاومتناپذیر تاریخ آن را به دور میاندازد، هنوز از عواقب شوم آن رنج میبریم.»[20]
رابطه استعمار و عقبماندگی کشورهای مستعمره
استعمارگر با توجه به احتیاج بیش از اندازهای که به مواد خام دارد، صادرات اینگونه مواد را در مستعمره افزایش میدهد: «این افزایش نتیجه عملکرد استعمار در این کشورهاست که خواهان هرچه بیشتر استثمار این کشورها میباشند. در مورد اینها عامل فعل سرمایهگذاریهای خارجی، به خصوص در کشتزارهای وسیع و معادن بود. به دلایل بسیار، این نوع توسعهها تقریبا همه در حوزههای جدا افتاده و کوچکی انجام میگرفت که اثرات نفوذی زیادی بر سایر بخشهای اقتصادی نداشت. در دوران استعمار، توسعههایی این چنین در هیچ کجا به انقلاب صنعتی نینجامید.»[21]
تاریخ فتح هندوستان توسط انگلستان نمونه جالبی از چگونگی این غارت و دگرگونی جامعه است.
در قسمت دیگری از دنیا، یعنی افریقای جنوبی، کشف الماس و طلا شالوده تبعیض نژادی را در صنعت بنا نهاد. نخستین کارگران ماهری که در معادن به کار گمارده میشدند، سفیدپوستانی بودند که از اروپا به افریقا آمده بودند. سیاهان را به عنوان کارگران غیرماهر بر سر کارهای سنگین و دشوار میگماشتند. این روش به نظر صاحبان معادن و در حقیقت به نظر همه صاحبان سرمایهدار افریقای جنوبی، طبقه اشراف کارگران ماهر سفیدپوست بودند که با استفاده از شرایط بهتر محیط کار و دریافت دستمزدهای بالاتر از کارفرمایان رشوه میگرفتند و از نظام تبعیض نژادی حمایت میکردند.[22]
استعمار برای بهرهبرداری از کره زمین، ارتش عظیمی از داوطلبان و امدادگران را، که شامل هزاران نفر از نمایندگان مالی و بازرگانی، کارشناسان ارتشی، پزشکان، مهندسان، جغرافیدانان، زمینشناسان، کارشناسان دیگر سیاسی و صنعتی، آموزگاران و حتی مبلغان مذهبی[23] میشود، بسیج میکند.
به این ترتیب با توجه به عملکرد استعمار است که عقبماندگی در کشورهای تحت سلطه پدیدار میشود. بنابراین، عقبماندگی بر اثر مداخله سلطهگرانه ملل استعماری است. به بیان دیگر باید گوشزد کرد که عقبماندگی پدیدهای داخلی ناشی از ساخت کشورهای جهان سوم نیست، بلکه محصولی از نظام استعماری و بخشی از آن است. برای فهم این مسائل و شناخت کیفیت «عقبماندگی» باید پا از این فراتر گذاشت و از تحلیل تاریخی و جامعهشناسی مدد گرفت. بر این مبنا میتوان دو نکته زیر را تشخیص داد:
1ــ ضربه شدید اقتصادی کشورهای استعماری بر پیکر همه جامعههای کمرشد فرود آمده است. معمولا در کتب اقتصادی این واقعه را «برخورد» یا «تماس» دو نوع تمدن نام مینهند؛ 2ــ این «برخورد» برای همه کشورهای غارتشده با تسلط سیاسی و اقتصادی کشورهای استعمارگر همراه بود و به بهرهکشی طولانی از منابع طبیعی و انسانی آنها منجر گشته است.[24]
نیرو گرفتن و رشد سریع اقتصادی و صنعت مغربزمین تا حد زیادی مشروط به این برخورد یا تسلط سیاسی و اقتصادی بوده است.
مساله عقبماندگی به ماهیت و کیفیت این رابطه و برخورد مربوط است، بنابراین نباید آن را صرفا حاصل عواملی از قبیل عامل نژادی، جغرافیایی، فقر منابع معدنی، کمبود نیروی متخصص، کمبود سرمایه، فقدان استعداد کارفرمایی یا خلاقیت و بالاخره عامل جمعیت دانست.
حقیقت این است که جوامع کمرشد کنونی از راه نظام استعماری با جوامع پیشرفته رابطه پیدا کردهاند. ایجاد این رابطه اغلب با خشونت و خونریزی همراه بوده است. سلطه استعماری که یا شکل سیاسی آشکار داشته یا فقط به صورت سلطه تجاری اعمال گشته، در سه زمینه اثر نهاده است:
1ــ استعمار به منزله جریانی تاریخی، ساختمانهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جوامع تحت تسلط خویش را عمیقا آشفته کرده است. 2ــ پس از آشفتن این ساختمانها کوشیده است آنها را حتی به زیان ترقی اقتصادی پابرجا نگاه دارد. 3ــ استعمار، همانگونه که هنوز هم مبیّن نابرابری نیرو بین کشورهای صنعتی و کشورهای کمرشد میباشد، در همه مبادلات اقتصادی و فرهنگی به زیان کشورهای کمرشد بوده است.[25]
با توجه به این عملکرد، وقتی بسیاری از اقتصاددانان غربی اظهار عقیده میکنند که فعالیتهای استعمارگران رشد اقتصادی را موجب شده است، گفتههایشان واقعیت ندارد و صرفا قصد توجیه کننده روابط استعماری در کشورهای مستعمره میباشد.
بدینگونه، این پدیده تاریخی ساختمانهای اقتصادی کشورهای غارتشده را به صورتی درآورده است که با سلامت اقتصادی و اجتماعی این جوامع سازگاری ندارد.
استعمار فرهنگی
فرهنگ استعماری کوشیده است در زمینههای تمدن، جامعهشناسی و مردمشناسی، تسلط سیاسی و اقتصادیِ جوامع استعماری را توجیه کند. مثلا آرای مربوط به تبعیض نژادی برای توجیه و مشروع جلوه دادن بهرهکشی قوی از ضعیف بهوجود آمده و بدین گونه فرهنگ استعماری کوشیده است این ستم را یک برتری طبیعی جلوه دهد! اصرار اغراقآمیز عدهای از اقتصاددانان، جامعهشناسان و تاریخنویسان استعماری درباب تاثیر آب و هوا و اوضاع اقلیمی در رشد اقتصاد و تمدن، از همین مساله نشأت میگیرد.
ضربه استعمار بر جامعه شهری عمیقترین صدمات را به بار آورده است. برای اینکه استعمارگر نه تنها در اندیشه درک حقیقت استعمارزده نیست، بلکه میکوشد هرچه زودتر مسخ اجباری استعمارزده را به فرجام رساند.[26]
فانون در کتاب پوست سیاه، صورتکهای سفید میگوید: «من از میلیونها مردمی سخن میگویم که در رگهای آنها وحشت، عقدههای حقارت، ترس و لرز، حس فرومایگی و یأس و حس دنائت، با مهارت تمام تزریق شده است.»[27]
بدینترتیب، درست است که کشورهای تحت سلطه را دهها زبان و لهجههای متفاوت، ادیان و سنن گوناگون، نژادهای متمایز و نظامهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مختلف از یکدیگر جدا میسازد؛ ولی در این تنوع و جداییها، در این اختلافها و تفاوتها، وجوه مشترک انکارناپذیری موجود است که همه این کشورهای غارتشده را خواهناخواه به یکدیگر نزدیک میسازد و آنان را به رغم جداییهای ظاهری در مسیر سرنوشتی واحد قرار میدهد.
سوکارنو، رئیسجمهور وقت اندونزی، در نطق افتتاحیه خود در کنفرانس باندونگ اظهار کرد: «ما از ملل مختلف بیشماری هستیم و سوابق و سنن اجتماعی و فرهنگی بسیار متفاوت داریم. طرز زندگی هر یک از ما با دیگری متفاوت است. اخلاق ملی ما با یکدیگر متفاوت است. ما از تیرههای نژادی مختلف برخاستهایم و حتی رنگ پوستمان با یکدیگر فرق دارد؛ ولی چه اهمیت دارد؟ آنچه بشریت را با هم متحد میسازد و یا از یکدیگر جدا میکند، ناشی از ملاحظاتی دیگر است. اختلاف از تنوع پوستها یا مذاهب سرچشمه نمیگیرد، بلکه از تنوع خواستها ناشی میگردد. من اطمینان دارم چیزهایی مهمتر از آنچه ظاهرا ما را از هم جدا میکند، ما را با یکدیگر متحد میسازد... .»[28]
در حدود 1951.م مورخی انگلیسی درباره افریقا چنین اظهارنظر کرد: تا زمان نفوذ اروپاییان به داخل قاره افریقا، در قسمت اعظم این قاره از چرخ، گاوآهن و حیوانات باربر اثری نبود و تقریبا از خانههای سنگی و پوشاک جز پوست حیوانات وحشی نشانی دیده نمیشد و قارهای بود بدون آنکه هیچگونه اثر نوشتهای در آن بهوجود آمده باشد و بنابراین، از تاریخ نیز اثری در آن نبود.[29]
بدینترتیب بدون تمدن و تاریخ بودن، موضوعهای اصلی قضاوت تاریخنویسان استعماری درباره قاره افریقا بود. عقیده استعمارگران این است که تمدن با ورود اروپاییان به داخل قاره افریقا نفوذ کرده است و اگر اروپاییان در افریقا رخنه نمیکردند، افریقاییان هنوز در حالت توحش و بدویت زندگی میکردند.
از سوی دیگر، آثار باستانشناسی ثابت کرده است که افریقا یگانه قارهای است که در آن میتوان سیر تحول و توسعه تدریجی بشر را بدون هیچگونه گسیختگی بازیافت. در این قاره آثار و نشانههایی از «اوسترا لوپیتکها»، «ییتکانتروپها» و «نئاندرتالها» و «هوموساپینها» هرکدام با ابزارهای خاص خود مشاهده میشود که از دیرباز تا دوران نوسنگی پی در پی گام به عرصه وجود نهادهاند.
استعمار و عملکرد آن در ایران
کشور ایران به علت وضع جغرافیایی و موقعیتی که دارد از زمانهای قدیم مرکز مبادلات تجارتی بین شرق و غرب بوده است. مالالتجارههای مناطق مختلف آسیای شرقی و جنوبی پس از گذشتن از ایران به کشورهای اروپایی فرستاده میشد و بالعکس کالاهای غرب بهوسیله تجار عرب یا ارامنه از راههای تجارتی آن دوره وارد ایران میگردید و پس از عبور از فلات ایران یا بنادر ایران به نقاط دیگر آسیا فرستاده میشد و در بازارهای بزرگ آن روز به فروش میرسید.
تجار اروپایی و آسیایی کالاهای مورد نیاز بازارهای اروپا را از چین و آسیای مرکزی تهیه میکردند و از راههای زیر به بازارهای مورد نظر میفرستادند: 1ــ دریای سیاه؛ 2ــ خلیج فارس، دجله و فرات، سوریه؛ 3ــ دریای احمر ــ اسکندریه.[30]
ایران، از آغاز سده نوزدهم، در معرض تاثیر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای استعماری قرار گرفت و بیش از پیش، به حوزه سیاست بینالمللی و سپس به بازار جهانی استعماری کشانیده شد. این مساله، رشد مناسبات استعماری را در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم باعث شد که به دگرگونیهای چشمگیر در ساخت اجتماعی ــ اقتصادی انجامید. در پی رقابت کالاهای اروپایی، پیشهوری و صنایع محلی نابود شد. تقاضا برای مواد خام کشاورزی کاهش یافت و ساخت تولید کشاورزی تغییر کرد. مالیه ایران، کاملا به دولتهای بیگانه وابسته شد و دولتهای استعماری ایران را رفتهرفته، به منطقهای نیمهمستعمره برای خود مبدل ساختند.[31] در آغاز قرن نوزدهم، قدرتهای غربی که مدت زیادی درگیر رقابتهای روزافزون بودند، این رقابتها را بهطور بیرحمانه، در جهت خطمشی امپراتوریهای استعماری در آسیا متمرکز کردند. ایران در چهارراه شرق و غرب، در طی این دوره ممتد و مخرب، زیان فراوان دید، اراضی وسیعی را از دست داد، به حیثیت آن صدمات بسیاری وارد شد و استثمار و تحقیر نیز به دنبال آمد. ایران همچنین از تغییرات بزرگ اجتماعی و خرابی اقتصادی، که بیشتر کشورهای آسیایی، در خلال عصر امپریالیسم تجربه کردند، آسیب فراوان دید.
ایران دوره قاجار ناگهان خود را در میان دو غول بزرگ، یعنی روسیه و بریتانیا، در خطر دید که هدفشان گسترش امپراتوری خود بود و بر قدرت فزاینده انقلاب صنعتی در غرب، تکیه میکردند. از لحاظ تاریخی، قدرت ایران کموبیش با تهدید سنتی غرب، خواه روم، بیزانس یا عثمانی همراه بود. اما اکنون ایران هدف آشکار فشار روسیه در شمال و تجاوز تدریجی بریتانیا در جنوب قرار گرفته بود.[32]
بنابراین روزگار قاجار روزگاری است که رقابت و درگیری دولتهای استعمارگر انگلیس، روسیه و فرانسه بر سر کشورهای خاوری و اسلامی رو به اوج گذاشت، و ایران به حکم ویژگیهای اقتصادی، سیاسی و جغرافیاییاش در ردیف سرزمینهای بسیار بااهمیت قرار گرفت و خواهناخواه به پهنه بازیهای سیاست جهانی گام گذاشت و عملا بازیچه نقشهها، تاکتیکها، استراتژیها و معاملههای گسترشخواهانه عوامل جهانی استعمار گردید. ایران از نظر استراتژیکی و جغرافیایی مهم بود، زیرا در همسایگی افغانان و عثمانیان، و میان هند ــ که مستعمره انگلیس بود ــ و دیگر کشورهای فزونخواه، که چشم طمع به هند دوخته بودند و میخواستند آن را از چنگ رقیب انگلیسی خویش درآورند، قرار داشت. از نظر سیاسی و اقتصادی ایران ناتوان و واپسمانده بود و خودبخود ناچار بود آماج برنامههای استعماری و استثماری غرب گردد.[33]
هنگامی که جان ملکم از سوی کمپانی هند شرقی انگلیس در ایران به تکاپوها و پژوهشهای استعماری سرگرم بود، یکی از دستیاران وی به نام کمپبل (Campbell) درباره اقتصاد ایران و پیوند آن با برنامههای اقتصادی هند انگلیس و اثری که اقتصاد کمپانی هند شرقی انگلیس بر اقتصاد ایران داشته، چنین نوشت که «مقدار زیادی از... کالاها چه اروپایی و چه هندی با سودی بیش از 100درصد» به ایرانیان پیشفروش میشده است. وی سپس میافزاید: «تراز تجارت ایران کاملا به ضرر این کشور میباشد. زیرا فعلا صادرات مهمی جز مقداری خشکبار و چند جنس کماهمیت دیگر ندارد، لذا ناچار است برای وارد کردن مالالتجاره، همواره مقداری از وجوه نقد و سرمایه خود را به خارج بفرستد. در نتیجه پول کمیاب و قیمت مواد و اشیای خارجی گران میگردد. یکی از سودهای بسیار مهمی که عاید تجار طرف معامله با ایران میشود همین انتقال پول به هند است.»[34] چند ماه پس از آن گزارش، در آوریل 1801.م، خود جان ملکم در مورد وضع نابسامان اقتصاد ایران، بهویژه در پیوند با هند انگلیس، نوشت که «مجموع صادرات هندوستان به ایران بالغ بر سهمیلیون روپیه میشود»، در حالی که «صادرات ایران به هندوستان» حتی «بیش از یکمیلیونونیم روپیه نمیشود که یکمیلیونونیم بهای بقیه ارزش صادرات هندوستان، علیرغم پریشانی و وضع مالی مملکت، مسکوک و نقد فرستاده میشود؛ در مبادلات تجارتی این ضرری است که تاجر ایرانی همواره ناچار متحمل میشود.»[35]
در آغاز قرن نوزدهم دولت انگلستان شبهقاره هندوستان را سراسر تصرف کرد و به تصرف منابع ثروت این کشور دست زد، اما در این میان دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست انگلستان در سراسر قرن نوزدهم حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان، ایران، روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، که با ایران همسایه بود، وحشت انگلستان را موجب شده بود. از همین رو در سراسر دوره قاجاریه این دو کشور عظیم و دو امپراتوری نیرومند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. بسیاری از رجال عصر قاجاریه به دولت انگلستان متمایل بودند و بعضی به روسیه. دولتین انگلستان و روسیه با اعمال فشار بر شاه و صدراعظم، هواداران خویش را به مشاغل حساس و القاب عالی و پستهای مهم میرساندند و هر یک میکوشیدند که طرفداران خود را تقویت و مخالفان را تضعیف کنند و خلاصه همه جا و همه وقت دست روسها یا انگلیسیها در کار سیاست کشور ایران بود و چه بسا که کابینهها را روی کار میآوردند یا ساقط میکردند، تا جایی که بسیاری از رجال دربار قاجاری معروف و منتسب به سیاست خاص یکی از این دو کشور بودند. با گذشت زمان این رقابت فشردهتر شد؛ به طوری که سفیران روس و انگلیس و عمال داخلی آنان دائما مواظب یکدیگر بودند و هرچه سفیر روس از دولت ایران میخواست سفیر انگلیس نیز عینا خواستار میشد و اگر روسها امتیازی میگرفتند، انگلیسیها نیز امتیازی تقاضا میکردند. اگر انگلیسیها بانکی در ایران تاسیس میکردند روسها هم بانکی ایجاد میکردند.[36]
درگیریهای ایران دوره قاجار با سیاستهای استعماری
قرن نوزدهم با تکاپوهای دولتهای استعماری در مناطق مختلفی از آسیا و افریقا آغاز شد و با رقابتهای آنها در صحنه بینالمللی تداوم یافت. در نظام استعماری کسب منافع سیاسی و اقتصادی، قدرتهای استعمارگر را به بیرون از مرزهای ملی خود رهنمون ساخت و این مساله باعث شد که اولا، حوزههای سیاسی و اقتصادی جدیدی در کانون توجه استعمارگران قرار بگیرد، ثانیا تلاش همزمان چندین دولت استعماری بر سر کسب منافع جدید اقتصادی امکان تصادم این قدرتها را با یکدیگر در حوزههایی که از نظر سوقالجیشی و اقتصادی اهمیت ویژهای داشتند، افزایش دهد. درواقع دولتهایی که قبلا به این مناطق ویژه دست پیدا کرده بودند تمامی مساعی خود را برای حفظ قلمرو خود به کار میبردند و میکوشیدند تا از طمعورزی و دستاندازی حریفان به حریم اقتصادی و سیاسی خود جلوگیری نمایند. روسیه، انگلستان و فرانسه سه دولتی بودند که به طور همزمان ایران را مورد توجه قرار دادند و بر سر این حوزه سوقالجیشی با یکدیگر تصادم پیدا کردند. در این دوران کشور ایران کلید فتح هندوستان بود که یکی از مستعمرات آسیایی ثروتمند آن روز به شمار میرفت. درواقع نهتنها دولت انگلستان به این سرزمین ثروتمند نظر داشت، بلکه هندوستان مطمعنظر سیاستمداران روسیه تزاری و فرانسه ناپلئونی نیز واقع شده بود. بنابراین تمامی تلاش کارگزاران سیاسی انگلیس در امور هندوستان به حفظ این مستعمره مهم از دست حریفان خود معطوف شده بود. شدت یافتن رقابتهای استعماری دولتهای اروپایی از قبیل روسیه، فرانسه و انگلستان بر سر این حوزه جغرافیایی، خواهینخواهی ایران را نیز وارد نظام سیاست بینالمللی کرد و در نتیجه رابطه ایران با این کشورها اهمیت مخصوصی یافت.[37]
سیاستهای استعماری انگلستان در ایران
ایران همچون موضعی برای تلاشهای استیلاگرانه استعمار انگلیس در خاورزمین، مورد توجه انگلستان بوده است. قلمرو این کشور، بهویژه بخش جنوبی آن، همان حلقه مورد نیازی بود که آسیای صغیر را، که زیر نفوذ انگلستان بود، به هندوستان پیوند میداد.
در این دوران، تلاش در راه تبدیل این منطقه به موضعی مهم برای مبارزه به خاطر تقسیم مجدد جهان، از ویژگیهای محافل حاکم بر بریتانیا و بهویژه برای «دستهبندی خاورمیانه» آنان بوده است. لرد کرزن، سرکرده دستهبندی خاورمیانه، بر اهمیت سیاسی ایران برای امپراتوری انگلستان تاکید، و پیشنهاد میکرد سیستان، بلوچستان و خلیج فارس به مستعمرات امپراتوری بریتانیا تبدیل گردند که این، موقعیت بریتانیا را در خاورمیانه و هندوستان، بسیار تقویت میکرد. او به ایران، همچون سرچشمه مواد خام ارزان و بازار پرسود فروش هم، اهمیتی بسیار میداد. به عقیده او، ایران برای رشد فعالیت بازرگانی انگلستان و به کار انداختن سودمند سرمایه انگلیسی میدان مناسبی است.
در سالهای 1889ــ1890، کرزن به سفر در مناطق مختلف ایران اقدام نمود که کتاب «ایران و مساله ایران»، ثمره آن میباشد. سیاست تجاوزکارانهای که کرزن در این کتاب در مورد ایران اعلام کرده بود، راهنمایی برای فعالیت انگلیسیها در این کشور، در پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم، بوده است.[38]
در اواسط قرن نوزدهم (1857.م) انگلیس موفق شد خط تلگراف لندن و هندوستان را از طریق ایران و خلیج فارس برقرار سازد. علاوه بر آن، فعالیتهای بازرگانی شرکتهای مختلف انگلیسی در ایران افزوده شد و انگلیسیها توانستند امتیازات فراوانی بهدست آورند.
تا آغاز قرن بیستم بریتانیا نمایندگان و وزرای مختار بسیاری به ایران فرستاده شدند. اما در این میان سرهنری دراموند وولف (H. Drummond Wolff) به علت دست داشتن وی در اعطای بعضی از امتیازات به انگلیسیها مورد توجه بسیار است.
از آغاز قرن بیستم تا پایان جنگ جهانی اول، چند نماینده (هفت نماینده) از جانب دربار بریتانیا یا کمپانی هند شرقی به ایران فرستاده شدند که بررسی گزارشهای هرکدام از آنان میتواند از مواردی باشد که در آشکار شدن سلطه سیاسی انگلیس در ایران موثر میباشد. در پایان جنگ جهانی اول سرپرسی کاکس (Percy Cox) به علت تجربیاتش در نواحی خلیج فارس به سمت نماینده در ایران ــ با حفظ سمت نمایندگی سیاسی بریتانیا در بوشهر و مامور ارشد سیاسی در بینالنهرین ــ تعیین شد.[39] از بین نمایندگان انگلیس از این جهت به کاکس اشاره میشود که وی عاقد قرارداد معروف 1919 میلادی ایران و انگلیس است و هم به دنبال این قرارداد و نامههای ضمیمه آن بود که هیات نظامی دیکسون (Dickson) و هیات مالی آرمیتاژ اسمیت (Armitage Smith) به ایران آمدند و وثوقالدوله، امضاکننده قرارداد، از دولت انگلیس نشان دریافت کرد.
ژنرال سرپرسی سایکس، مامور حکومت انگلیسی هند در پلیس جنوب، در سفرنامه خود به نام «دههزار میل در ایران» مینویسد: «دولت انگلیس برای تسلط بر هندوستان و افغانستان و بلوچستان، بسط و توسعه نفوذ و سیطره خود را در ایران لازم و واجب میداند.»[40] برای تحقق چنین امری لازم بود که رجال مدبر و زیرک و توانا از راس حکومت ایران برداشته و نابود شوند و دستپروردگانی که خون خود را با طلای استعمار مسموم کرده بودند جانشین ایشان گردند.برای اینکه از میزان نفوذ انگلیس و اتباع آن آگاهی بیابیم کافی است به جدول شماره 1 نگاهی بیفکنیم:
جدول 1ــ امتیازات انگلستان در ایران طی سالهای 1862ــ1923.م[41]
شماره/ ردیف
تاریخ میلادی
نام قرارداد یا امتیاز
موضوع
1
1862
اداره تلگراف هند و اروپا
خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقین
2
1865
اداره تلگراف هند و اروپا
دومینسیم خط تلگراف تهران ــ بوشهر، تهران ــ خانقین
3
1868
زیمنس (شرکت تلگراف هند و اروپا)
خط تلگراف جلفا ــ تبریز ــ تهران
4
1868
اداره تلگراف هند و اروپا
خط تلگراف گوادر، جاسک، بندرعباس
5
1872
اداره تلگراف هند و اروپا
سومین سیم خط تهران، بوشهر
6
1889
بارون جولیوس رویتر
امتیاز تاسیس بانکها، استخراج معادن، چاپ و نشر اسکناس
7
1889
یحییخان مشیرالدوله
احداث جاده تهران ــ اهواز، جاده عربستان و جاده بروجرد ــ اصفهان
8
1890
بانک شاهنشاهی ایران
احداث جاده تهران ــ اهواز (جاده عربستان) و جاده بروجرد ــ اصفهان
9
1890
بانک شاهنشاهی ایران
انحصار واردات
10
1891
بانک شاهنشاهی ایران
افزایش هزینه مربوط به جاده تهران ــ قم
11
1898
بانک شاهنشاهی ایران
احداث جاده قم ــ اصفهان
12
1901
ویلیام ناکس دارسی
انحصار امتیاز استخراج نفت در ایران به استثنای آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و استرآباد و احداث راه کاروانرو، به جای جاده
13
1902
هـ . ف. ب. لینچ و شرکا (Lynch)
احداث راه کاروانرو، به جای جاده
14
1904
حکومت هند
قرضه به مبلغ 314281 لیره انگلیسی
15
1906
شرکت حمل و نقل ایران با مسئولیت محدود (برادران لینچ)
افزایش مخارج جاده قم ــ سلطانآباد [اراک فعلی]
16
1910
بانک شاهنشاهی ایران
تحکیم بدهی به مبلغ 000/760 لیره انگلیسی
17
1911
بانک شاهنشاهی ایران
قرضه به مبلغ 000/250/1 لیره انگلیسی (بدهی 1910 به مبلغ 000/490 لیره انگلیسی)
18
1912
بانک شاهنشاهی ایران
پیشپرداخت به مبلغ 000/140 لیره انگلیسی
19
1913
سندیکای راهآهن ایران با مسئولیت محدود
مطالعه خطآهن محمره ــ خرمآباد ــ بروجرد
20
1913
شرکت حمل و نقل ایران با مسئولیت محدود (برادران لینچ)
تمدید ساختن جادهها تا بهار 1302.ش/1923.م
21
1923
حکومت انگلستان
احداث فانوس دریایی در خلیج فارس ادامه دارد ...