تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۳۹۱ - ۰۹:۱۹  ، 
کد خبر : ۲۳۷۵۹۳

آمریکا، بازنده اصلی بیداری اسلامی


حمید حلمی‌زاده
ترجمه: محمد معرفی
ایالات متحده آمریکا که به عنوان یک کشور استعمارگر از سال1945 میلادی تاکنون توانسته است هیمنه خود را بر جهان مستولی کند، اکنون با توجه به بحران اقتصادی و تحولات جهانی به خصوص در خاورمیانه رفته رفته جایگاه گذشته خود را از دست می دهد.
سرعت تحولات سیاسی در جهان و انفعال دولتمردان آمریکایی در چاره جویی و مقابله با آنها سیطره سیاسی آمریکا را با محدودیت مواجه کرده است تا جایی که در برخی از صحنه های سیاسی این اقدام آمریکا نه تنها عقب نشینی تلقی نشده بلکه شکست و درماندگی عنوان می شود. در این باره می توان به شکست های آمریکا برای ادامه بقای خود در عراق اشاره کرد که با وجودی که به هر دری زد تا همچون گذشته جای پای خود را در دجله و فرات داشته باشد، با شکست مواجه شد.
برای نمونه در مصر نیز عاقبت «باراک اوباما» رئیس جمهور رنگین پوست آمریکا قانع شد که این کشور را به مردمش واگذار کند و از خیر بهترین متحد خود طی سه دهه گذشته در خاورمیانه بگذرد. البته در این باره و بر اساس اسناد موجود در آخرین روزهای انقلاب «25ژانویه» مصر که به سقوط حسنی مبارک منجر شد، در جلسات ویژه دولتمردان آمریکایی در کاخ سفید اختلاف نظر و دودستگی خاصی به وجود آمده بود و جو بایدن معاون رئیس جمهور و هیلاری کلینتون به حمایت از مبارک به عنوان هم پیمان آمریکا تأکید و دسته دیگر بر مضر بودن دیکتاتور سابق برای منافع کاخ سفید تأکید داشتند و در نهایت به این وحدت نظر رسیدند که مردمی که در حال انقلاب در خیابان های مصر هستند، آینده این کشور را می سازند و بایستی با آنها مذاکره کرد.
در یمن نیز عاقبت دیکتاتوری «علی عبدالله صالح» بهتر از دیگران نبود ولی تجربیات قبلی باعث شد که کاخ سفید برای دوست خود در یمن چاره جویی کند و با کمک عربستان و اجرای طرح توافقنامه شورای همکاری خلیج فارس دیکتاتور یمن را از دچار شدن به عاقبتی همچون مبارک و معمر قذافی نجات دهد.
به هر جهت پیروزی اسلامگرایان در تونس، مصر و لیبی، محاسبات سردمداران کاخ سفید را به هم ریخت و ایستادگی «نوری مالکی» نخست وزیر عراق در مقابل درخواست آمریکا و تأکید بر خروج اشغالگران در موعد مقرر باعث شد مردم جهان کم کم افول ابهت آمریکا را باور کنند. اما جالب تر این موضوع است که آمریکا در سال های اخیر به خصوص سال های 2010 و 2011 نشان داد که در مقابل شکست های اخیر، واقعاً از هرگونه واکنشی عاجز است و تنها به یک تماشاگر تبدیل شده است.
بیداری اسلامی
بیداری اسلامی در جهان و شکست هیمنه آمریکا این فرصت را به کشورهای مسلمان و آزاده جهان داده است تا برای تعیین مسیر خود و سیر در جهت یک آینده روشن بدون استعمار گام بردارند.
سال2012 میلادی نیز در حالی آغاز شد که تبلیغات وسیع آمریکا علیه جمهوری اسلامی در مورد فعالیت های هسته ای همچنان ادامه دارد و تهدیدهای آن باعث شد که ایران متقابلا به احتمال بسته شدن تنگه هرمز برای مقابله به مثل دست بزند.
یکی از علل مهمی که در تحلیل ها کمتر به آن توجه شده است، این موضوع است که طی سال های اخیر و با توجه به تحولات سریع سیاسی که از آن به عنوان «بیداری اسلامی» نام برده می شود، «توازن قوا» در منطقه به هم خورده است و دیگر آمریکا به عنوان قدرت کلاسیک و غالب مورد توجه قرار ندارد. مردم منطقه به خوبی در حال مشاهده این موضوع هستند که کشوری بزرگ با قدرت نوپای خود در حال تغییر معادلات جهانی در خلیج فارس و خاورمیانه است و این کشور، جمهوری اسلامی ایران نام دارد که هم اکنون قدرت راهبردی امور را در منطقه به دست گرفته است.
براساس سیاست کلاسیک ایالات متحده در منطقه خاورمیانه، هیچ کشوری به جز رژیم صهیونیستی نباید، قدرت غالب درمنطقه باشد و اجرای همین سیاست در سال های اخیر باعث به وجودآمده اصطکاک های فراوان شده است. در کنار آن وحدت و تکوین تفکر شیعی به عنوان یک عامل مهم برای به حرکت درآوردن توده های مردم در کشورهای مختلف ترس و نگرانی آمریکایی ها را در مورد آینده تحولات منطقه به شدت افزایش داده است.
حمایت همه جانبه از حکومت آل خلیفه و صدور سلاح برای سرکوب شیعیان بحرینی را می توان در این راستا ارزیابی کرد. کاخ سفید به خوبی به این موضوع واقف است که شکل گیری تفکر شیعی و اتصال آن به جمهوری اسلامی می تواند هدف استراتژیک آن را در منطقه نه تنها در آینده ای نزدیک مورد تهدید قرار دهد، بلکه در بلندمدت نابود کند.
تحولات مدرن
همچنین ادعاهای گذشته آمریکا مبنی بر حفظ منافع استراتژیک خود در خاورمیانه به شدت رنگ باخته است و تأکید بر این موضوع که حضور ناوگان آمریکایی در جهت حمایت از امنیت است، دیگر مورد قبول و باور افکار عمومی نیست، چرا که ایجاد پایگاه های دریایی و حضور سنگین نظامی اش باعث ایجاد تنش و بحران برای امنیت ملی کشورهای منطقه از جمله ایران به شمار می رود. بنابراین با توجه به تحولات مورد اشاره و تجارب تاریخی، دوران معاصر، بهترین فرصت برای تجدیدنظر در سیاست خارجی آمریکا به شمار می رود که کاخ سفیدنشینان از این فرصت تاریخی استفاده کرده و با خروج شجاعانه از منطقه و پرهیز از دخالت در تحولات داخلی کشورها، تدبیر عاقلانه تری در تعامل با دیگران بیندیشند.
تحولات دوسال اخیر در عرصه جهانی نیز نشان داد که کشورهای متکی به حکومت های مردمی به خوبی راه و نحوه تعامل با یکدیگر را می دانند و قادر به حل و فصل امور داخلی خود هستند.
مشکل اصلی کاخ سفید و حکومت های اروپایی و به همراه آنها رژیم نامشروع صهیونیست این است که نمی خواهند باور کنند که همه آنها در حال غرق شدن در دریای متلاطم بحران ها و مشکلات هستند. این بحران ها که ناشی از تکرار اشتباهات آنها در قبال تحولات جهانی است، باعث شده است که نه تنها از درک واقعیت آنها طوری که هست عاجز بمانند، بلکه همچنان در چنبره اشتباهات گذشته خود گرفتار شوند.
اصرار مردم عراق بر لزوم خروج نظامیان آمریکایی از خاک کشورشان، همانند تودهنی بزرگی به غرور و نخوت کاخ سفیدنشینان بود به طوری که آن را ضربه ای به حیثیت سیاسی آمریکا می توان تلقی کرد و نمایندگان کنگره آن را نابودی 8 سال دستاورد حضور درعراق به شمار آورده و شکست فاحشی برای سیاست خارجی محسوب کردند. در واقع از دید کارشناسان بررسی سیاست خارجی آمریکا، ناتوانی آمریکا در تحقق اهداف خود در عراق و افغانستان، یأس و ناامیدی را بر سردمداران کاخ سفید و سیاست خارجی آمریکا مستولی کرد.
در کنار آن رکود اقتصادی آمریکا و غرب که از سال 2009 به آن دچار شده است را نباید دور از ذهن داشت و با توجه به مشکلات اقتصادی به وجود آمده، تحرکات اعتراض آمیز سیاسی همچون جنبش «وال استریت را اشغال کنید» را می توان مولود آن بحران ها دانست.
به هرحال آمریکا، همانند سایر استعمارگران پیش از خود نه تنها از تحولات منطقه درجهت حفظ خود و به سرعقل آمدن درس نگرفته است. بلکه باعث شده است همانند آنها به جنبه انتقامی موضوع فکر کند و با طراحی و اجرای توطئه های گوناگون، انتقام خود را از شکست های قبلی جبران کند. ایجاد بحران سوریه و دخالت و دامن زدن به بحران سیاسی این کشور از جمله آن است که باعث شده است دیدگاه اعراب در مورد دشمنی با اسراییل تغییر کند و آنها را متوجه سوریه کند.
آمریکا منبع اصلی اختلافات منطقه
اعتقاد غالب در منطقه این است که سیاست های شکست خورده آمریکا و توطئه غربی ها خود منبع اصلی اختلافات در سوریه و سوق دادن این کشور به سمت یک جنگ داخلی و خونریزی است. پس از همراهی برخی از طرف های منطقه ای (ترکیه، عربستان، قطر، اردن) و عوامل مزدور در لبنان با آمریکا در وهله اول دشمنان ضربه مهلکی را بر اقتصاد شکننده سوریه وارد کردند، تا پس از آن، دمشق را در یک بی ثباتی سیاسی و اقتصادی قرار دهند.
در کنار آن آمریکا با کمک غول های رسانه ای تحت سیطره خود، جنگ روانی و تبلیغاتی گسترده ای را بر ضد ایران، سوریه و مقاومت لبنان و فلسطین به راه انداخت و برخلاف قوانین بین المللی که بر همزیستی مسالمت آمیز و عدم دخالت در امور داخلی کشورها تأکید دارد، دخالت های خود را برای ناامنی و سرنگونی بشاراسد به عنوان دشمن اسرائیل در منطقه ادامه داد.
باید گفت که شکست هیمنه آمریکا و فرو غلتیدن آن در سراشیبی سقوط را وقایع و تحولات منطقه به اثبات رسانده است و دولتمردان آمریکایی پیش از اینکه منطقه را درگیر یک جنگ جدید کنند، سنجش بهتری از اوضاع و احوال کنونی جهان داشته باشند، تا همانند گذشته دچار شکست های فضاحت بار نشوند.
تکیه پیش از حد واشنگتن بر اقتدار نظامی، همانند شوروی سابق، بالاخره ساعت فروپاشی آن را به جلو خواهد انداخت و قدرت استکباری آن را به چالش خواهد کشاند. این درست است که ایالات متحده اکنون عاجز از جبران شکست های خود در منطقه شده است، اما همچون گذشته امپراتوری تبلیغاتی را در جهان داراست و با استفاده از این امکانات و ابزار همچنان به پیشبرد سیاست های خود در عرصه بین الملل مشغول است و نمونه آن تبلیغات مسموم و گسترده علیه ایران و سوریه است.
متأسفانه سازمان ملل متحد که برخلاف مبادی اولیه شکل گیری آن، اکنون به ابزاری برای سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است و ایالات متحده با استفاده از قوانین وجودی آن توانسته است به اهداف و خواسته های خود در جهان دست یابد.
سکوت سازمان ملل در مورد فلسطین، کشتار در افغانستان، اشغال عراق و نقض حریم هوایی ایران توسط هواپیماهای جاسوسی آمریکا را می توان به عنوان مثال های زنده از ناتوانی «بان کی مون» دبیرکل سازمان ملل عنوان کرد که همانند یک کارمند اداره دولتی آمریکا ایفای نقش می کند.
جهان چندقطبی
اما تحولات شگفت انگیز جهان این را نوید می دهد که نیروهای جدیدی در عرصه سیاست در آینده پا خواهند گذاشت و تک قطبی بودن و هژمونی آمریکا به دنیای معاصر به مقوله ای فراموش شده تبدیل خواهد شد. رشد سریع تحولات این نوید را می دهد که احتمال دو قطبی یا چند قطبی شدن جهان در آینده نزدیک بیش از هر زمان دیگر محقق خواهد شد و براساس این احتمال آمریکا همانند گذشته به عنوان یک کشور قدرتمند در صحنه جهان باقی خواهد ماند، اما از توانایی های آن کاسته خواهد شد. به عقیده کارشناسان، لشکرکشی آمریکا به عراق و افغانستان و جنگ فرسایشی باعث تحلیل رفتن توان آن شده است و همین موضوع نیز در فروپاشی اش در نهایت مؤثر خواهد بود.
به گفته این کارشناسان، آمریکا پس از هشت سال اشغال عراق و هزینه کردن سه تریلیون دلار (3000 میلیارد دلار) نه تنها هیچ نتیجه ای را کسب نکرد بلکه، اقتصاد خود را به بحران و ورشکستگی سوق داد.
مسلماً اگر روزی آمریکا تصمیم به خروج از خاک افغانستان بگیرد، در نهایت امور آن کشور به دست مردم آن خواهد افتاد و آنها شکست خفت بار دیگری را بر ایالات متحده تحمیل خواهند کرد.
ایالات متحده آمریکا همچنانکه بوق های تبلیغاتی اش از آن به عنوان طرفدار حقوق بشر و حامی آزادی یاد می کند از سال 2001 جنگ به اصطلاح بر ضد تروریسم را در جهان آغاز کرد و نقطه شروع آن افغانستان و طالبان بود. البته این موضوع را نباید از ذهن خود دور کرد که اگر چند سال پیش گفته شد، طالبان خودساخته و پرداخته آمریکایی ها بودند، خطا نبود. اکنون این موضوع به قدری عیان شده است که حتی کاخ سفید به آن واکنش چندانی نشان نمی دهد.
به هر حال ایالات متحده آمریکا باید نه تنها به مردم خود، بلکه به ملت های مستضعف جهان و به خصوص عراق و افغانستان پاسخ دهد که چه قصدی از فدا کردن هزاران نفر از زنان و کودکان برای دستیابی به امیال پلید خود داشت. همچنین بایستی به این سؤال پاسخ دهد که چرا هزاران سرباز خود را بدون دلیل واضحی به کشتن داده است.
متأسفانه درحال حاضر آمریکا بدون به حساب آوردن ملت مستضعف افغانستان که هزاران تن از آنها را کشته که مجروح یا آواره کرده است، به اشغالگری خود ادامه می دهد و از شکست های گذشته خود عبرت نگرفته است. مع هذا با گذشت ده سال از جنگ به اصطلاح بر ضد تروریسم و طالبان، ناگهان چندی پیش جهانیان این موضوع را از زبان مسئولان آمریکایی شنیدند که «طالبان» دشمن ایالات متحده آمریکا نیست.
جوبایدن معاون رئیس جمهور آمریکا که این جمله را بیان کرده است، درواقع استراتژی شکست خورده کشورش در عرصه بین المللی را مطرح می کند. آمریکا که از دو سال پیش و با همکاری «قطر» گفت وگوهایی را با طالبان آغاز کرده است، در اقدامی بی سابقه «حامد کرزای» رئیس جمهور افغانستان را به گفت وگو با دشمنان به اصطلاح سابق ترغیب و حتی موافقت خود را با گشوده شدن دفتری برای آنها در «دوحه» اعلام می کند.
جوبایدن در مصاحبه خود با مجله «نیوزویک» در 19 دسامبر سال گذشته میلادی رسما اعلام کرد که هدف ما برای حضور در افغانستان جنگ با طالبان نیست، بلکه از پای درآوردن القاعده و کمک به استقرار امنیت در این کشور است.
پرواضح است که این تناقض سیاست ها و بازی با الفاظ نشان دهنده سردرگمی دولتمردان آمریکایی در عرصه سیاست خارجی است و این موضوع زمانی جالب تر می شود که «هیلاری کلینتون» وزیر خارجه آمریکا در 27 ژوئیه اعتراف کرد که «ایالات متحده 20 سال پیش خود القاعده را برای مبارزه با شوروی در افغانستان به وجود آورده است.» گذشته از تعلق موضوع به طالبان یا القاعده در سیاست خارجی آمریکا، این سخنان و اعتراف صریح بیان شده از سوی مسئولان بلندپایه آمریکایی ثبت در تاریخ خواهد شد و نسل های بعد روزی واکنش مناسب را نشان خواهند داد.
این بندبازی سیاسی آمریکا در افغانستان و جدیدا در پاکستان، بالاخره روزی آن را به زیر خواهد کشاند و مقدمات شکست را برای این ابرقدرت جهانی فراهم خواهد کرد.
به هر جهت تجربیات سیاسی جهان این را نشان داده است که هر چند که یک ابرقدرت دارای ثروت های فراوان طبیعی، قدرت گسترده نظامی، توان اقتصادی و ابزار سیاسی باشد، نخواهد توانست مدت زمان زیادی به راهبرد امور جهانی مبادرت کند.
ایالات متحده آمریکا که دوران طلایی اقتدارش بر جهان از سال 1945 (پس از پایان جنگ جهانی دوم) آغاز شد توانست برتری خود را تا سال 1990 ادامه دهد اما از آن پس به تدریج پذیرای شکست های متعدد نظامی، سیاسی و اقتصادی شد. مسلما این شکست ها زمینه را برای تحلیل رفتن قدرت نظامی آن فراهم خواهد کرد و دیری نخواهد پایید که همانند رژیم استعماری انگلیس از پای درخواهد آمد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات