عنوان اصلی این مقاله از کتابی به همین عنوان که توسط «انجمن ایران اینترلیگ» در تابستان 1383 در خارج از کشور به چاپ رسیده به عاریت گرفته شده است. در این کتاب متن کامل مذاکرات مسعود رجوی با مسئولان اطلاعاتی عراق در زمان حکومت صدام حسین درج شده است. در صفحه 12 آن میخوانیم:
«از میان دستگاههای متعدد اطلاعاتی امنیتی عراق، سازمان استخبارات (سازمان اصلی اطلاعاتی امنیتی رژیم عراق) دستگاه اصلی بود و همین دستگاه بود که مأمور شد تا در همه زمینهها به امور گوناگون مجاهدین رسیدگی کند. سازمان مزبور در کنار همکاریها و اعتمادسازیها، یک تیم زبده جاسوسی را مأمور سندبرداری و فیلمبرداری از اقدامات پشت پرده مجاهدین خلق کرد. قرارومدارها و بندوبستهایشان با مقامات عراقی، در هر مکانی که صورت میگرفت صدابرداری و فیلمبرداری میشد. در هر جایی تجمع و شروع به دادوستد مخفی با ارباب عراقی میکردند، دوربینها از چند زاویه شروع به کار میکردند، دوربینهای واقعی و بیرحم.»
صدها حلقه از این نوارها و فیلمها فقط به این دلیل از سوی سازمان امنیت عراق ضبط و در یکی از کاخهای صدام حسین نگهداری شده بود که اگر احیاناً منافقین روزی قدرت را در ایران در دست گرفتند و بعدها طبق رفتار ذاتی و ادبیات سیاسیشان حاضر نشدند به تعهداتشان در برابر عراق عمل کنند، این اسناد و مدارک از سوی مقامات عراقی افشا شود و در آنوقت:
«سران مجاهدین (حاکمان خیالی ایران در آینده) درمییافتند که چه بهای گرانی را برای تصرف تهران پرداختهاند...» از آنجایی که خیانت منافقین همواره از سوی عراقیها متصور بود. «خیانت به صاحبخانهای که میلیاردها دلار خرج این مزدوران کرده بود.» لذا «شیشه عمر مجاهدین باید شکسته میشد نوارها از صندوقخانهها بیرون آورده شد و اولین بار زنی شجاع بود که آنها را از عراق خارج کرد، زنی به نام بارونس نیکلسون.» (همان، ص 13) در مورد اینکه خانم نیکلسون کیست و چگونه به این اسناد دست پیدا کرده در کتاب توضیحی داده نشده است، ولی فیلمهایی که شاید به وسیله او از طریق کانالهای ماهوارهای به تصویر درآمده است میتواند بیانگر صحت اعتبار بالای آن باشد. تصاویری که به وضوح نشان میدهد رجوی در جریان مذاکراتش با رؤسای سازمان امنیت عراق در قبال همگامی با سازمانهای امنیتی و استخبارات عراق چه پولهای هنگفتی دریافت کرده است. متن زیر برای آشنایی هرچه بیشتر با کتاب مزبور، نوشته شده است.
دگردیسی سازمان مجاهدین به شعبه فارسی حزب بعث
سابقه ارتباط بین سازمان مجاهدین خلق و دولت بعث عراق به سال 1351 برمیگردد، به زمانی که سه نفر از اعضای سازمان، اقدام به ربودن یک فروند هواپیمای ایرانی کردند و آن را در بغداد فرود آوردند. هواپیماربایان خواستار آزادی تعدادی از اعضای سازمان شدند که در کشور امارات دستگیر شده بودند و میبایست به سرعت به حکومت شاه تحویل داده میشدند. مقامات عراق به تصور اینکه هواپیماربایان جزء عوامل ساواک و نفوذی بودند آنها را تحت فشار و بازجویی قرار دادند. مدتی بعد با وساطت جنبش الفتح فلسطین آنها آزاد شدند و به فلسطین عزیمت کردند. این آغازی بود برای همکاریهای بعدی میان سازمان مجاهدین خلق و سازمان امنیتی عراق؛ به طوری که تا سال 1354 مهمترین مرکز و مقر مجاهدین خلق در عراق قرار داشت. در کتاب برای قضاوت تاریخ به نحوی مسعود رجوی به این مسائل اشاره میکند و البته از طرز بیان رجوی معلوم است که او به این بهانه با اعمال چاشنیهای دیگر مترصد است از طرف عراقی (صابر الدوری مسئول وقت سازمان امنیت عراق) امتیاز بگیرد.
* رجوی: شما میدانید که جنبش ما 25 سال مشغول مبارزه با دو رژیم بود. هر دو رژیم اتهاماتی پوچ و یکطرفه علیه ما داشتند که رابطه با عراق است. در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را اعدام میکرد. در سالهای 1971 و 1972 اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب بعث بود؛ در صورتی که ما رابطهای با حزب بعث نداشتیم. این ماهیت دو رژیم در ایران است.
** صابر: من یادم نمیآید چنین چیزی شنیده باشم.
رجوی: یادتان میآید شاه میخواست علیه شما کودتا کند؛ قرارداد شط را الغا کرد. در آن موقع و بدینوسیله میخواست جامعه ایران و طرفداران پانایرانیست را بشوراند. یک سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم. جزئی از اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود. برای همین یک شب قبل از اعدام بنیانگذاران، سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که هرکدام از اینها را بپذیرید اعدامتان نمیکنیم. اول اینکه بگویید ما از عراق دستور میگیریم؛ دوم اینکه مبارزه مسلحانه را محکوم کنید؛ سوم اینکه بگویید اسلام و شیعه با مارکسیسم، جنگ و مبارزه دارد. در روزنامههای بیست سال پیش اولین باری که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد. اتهام عراق هم هست. تعدادی از کادرهای ما در شیخنشینها در دبی دستگیر شده بودند؛ [مجاهدین] هواپیمایی که آنها را به تهران میبرد، به سمت بغداد منحرف کردند. پیش ما بودند و سراغ خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند. برای همین شما افراد را نمیشناختید؛ فکر میکردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه باشند. چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچههای ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند. وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم نیستند، از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که خمینی آمد، چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران بودیم، او میگفت که «منافقین نمایندگان عراق در تهران هستند.»1
در همین زمان سازمان مجاهدین خلق، ایدئولوژی خود را از اسلام به مارکسیسم تغییر داد و در واقع فاز جدید فعالیت مجاهدین خلق در دو حوزه درون زندانهای رژیم شاه و بیرون از زندان آغاز شد.2 تقی شهرام رهبری سازمان در بیرون از زندان را عهدهدار شده بود. او به تازگی به مارکسیسم گرویده و موفق شده بود طی یک پروسه تدریجی و پیچیده، ایدئولوژی سازمان را نیز به مارکسیسم تغییر دهد. مقاومت جمع معدودی از عناصر مسلمان باقیمانده سازمان از جمله مجید شریفواقفی و صمدیه لباف، واکنش فاجعهبار مرکزیت سازمان را به دنبال داشت. مجید شریفواقفی به دست کودتاچیان و صمدیه لباف به دست پلیس رژیم شاه به شهادت رسیدند. در زندان نیز تشتت و چند دستگی ایجاد شده بود. عمدهترین تشکل در میان زندانیان سیاسی سازمان را مسعود رجوی و موسی خیابانی اداره میکردند؛ که از همان نخست نیروهای مذهبی مخالف سازمان را راست ارتجاعی نام نهاده و آنان را جدیترین دشمن خود قلمداد میکردند. مهمترین اقدامی که رجوی برای جذب هرچه بیشتر هواداران و برای تداوم موجودیت سازمان مجاهدین خلق انجام داد، حفظ ظاهر اسلامی با شعارهای سطحی دینی بود برای مثال وی برخلاف دیدگاه مرکزیت سازمان در بیرون از زندان، آیه کریمه «فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» را از سرلوحه آرم سازمان حذف نکرد ولی در عمل سازمان را در مسیری رهبری کرد که حتی رژیم شاه نیز برچسب مارکسیست اسلامی را به آنان منتسب کرد.
«این موضعگیریهای سازمان در دوران جمهوری اسلامی عیناً به سطوح سیاسی جامعه منتقل و بازتولید شد. رجوی با وجود ظاهرسازی و تجلیلهای غلاظ و شداد از امام و انقلاب اسلامی، از ابتدا خود را در تضاد آنتاگونیستی و لاینحل با حاکمیت میدانست و در طول سالهای 1358 تا 1360 زمینه را برای مقابله رودررو مهیا میساخت. نُفوذ در دادگاههای انقلاب اسلامی، سپاه و کمیته، حزب جمهوری اسلامی، نخستوزیری و... از همان آغاز هیچ توجیهی جز تدارک "عملیات ویژه" علیه رهبران جمهوری اسلامی نداشت.
از دیگر دلایل تصمیم اولیه سازمان برای جنگ با "جمهوری اسلامی"، تمهید ساختار پیچیده تشکیلاتی به صورت مخفی بود. از سوی دیگر، اعلام "جنبش ملی مجاهدین" به مثابه ارگان سیاسی مجاهدین خلق و پذیرش خیل داوطلبان از طریق دفاتر این ارگان و مراکز دیگری که عناوین پوششی داشتند و سپس اعلام انحلال "جنبش ملی مجاهدین"، تقسیم کادر مرکزی به دو بخش "دفتر سیاسی" و "کمیته مرکزی"، سازماندهی هواداران در بخشها و نهادها و نیز انجمنها و کانونهای صنفی و به موازات این حرکتها انبار کردن هزاران هزار سلاح، همه و همه، مقدمات جنگ مسلحانه بود.»3
با توجه به سابقه طولانی همکاریهای سازمان و سازمان امنیت عراق آنچه بیش از هر موضوع دیگری مرکزیت سازمان را در معرض افکار عمومی و در میان هواداران و در برابر رقبای سیاسی به ویژه گروههای چپ تحت فشار قرار میداد، چگونگی موضعگیری و عملکرد سازمان در مواجهه با تجاوزات عراق به مرزهای کشورمان و اشغال شهرها و بخشی از سرزمین ایران بود. در آن زمان بنا به تعبیر و تصریح سازمان، استقبال و بسیج تودههای مردم برای دفاع در مقابل تجاوز عراق و شور و شوق فراوان در بین اقشار مختلف شهری و روستایی و آحاد مردم وصفناپذیر بود:
«... شور انقلابی و تحرک مردم بار دیگر همچون دوران قیام بالا رفته و شاهد اوجگیری شور و شوق نیروهای خلق هستیم، به طوری که در تمام نظرخواهیهایی که صورت گرفته اکثراً با ادامه جنگ علیه نیروهای اشغالگر موافق بودهاند...»
لذا این امر مانع از آن میشد که گروههای مخالف بالاخص سازمان مجاهدین خلق با صراحت و صداقت مواضعشان را نسبت به جنگ اعلام کنند.
«این حضور چیزی نبود که گروهها از جمله مجاهدین خلق بتوانند چشمشان را بر آن بسته و به نفی آن بپردازند؛ چرا که وسعت این حضور حتی روی هوادارانشان نیز تأثیر گذاشته بود و بخشی ار آنها که تحت تأثیر شعارهای کاذب مبنیبر حرکت در جهت تودهها و زحمتکشان، جذب گشته بودند تحت تأثیر حماسههایی که مردم در جبههها خلق میکردند، قرار گرفته بودند.»4
یکی از اعضای شاخه دانشجویی مجاهدین خلق تحلیل سازمان از این شرایط را چنین تشریح میکرد:
«... در اوایل مهر که جنگ ایران و عراق آغاز شد، تا بعد از یک هفته تحلیل مشخصی ارائه نشد. بالاخره پس از روزها به علت فشارهای متعدد بچهها که از بیتحلیلی صدایشان درآمده بود، اولین تحلیل جنگ ارائه شد... و آن به این ترتیب بود که:
اگر بخواهیم به طور ریشهای بررسی کنیم علت اصلی جنگ، تحریکات ایران است که مرتب از صدور انقلاب دم میزند. اما عراق میخواهد قطب منطقه به خصوص اعراب بشود. اما چون وابسته نیست!!... این از وی ساخته نیست. اما به لحاظ حمایتهایی که از دو کشور شده است: کشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت میکنند و سازمانهای مسلمان مرتجع نظیر اَمَل از ایران. حمایت سوریه هم از ایران به خاطر تضادهایش با عراق است و حمایت الجزایر هم که رژیم ادعا میکند، دروغ است و حمایتی صورت نگرفته!...
به لحاظ مسائل داخلی، چون مسائل داخلی ایران بیشتر است، اگر جنگ درازمدت شود، باعث سقوط ایران خواهد شد؛ ولی عراق به رغم داشتن یکسری مسائل داخلی، چون قدرت سازماندهی دارد، قادر است که مسائلش را حل نماید... پس ما نمیتوانیم در جنگ شرکت کنیم.
با گذشت زمان و به موازات حضور گسترده مردم در کنار رزمندگان اسلام، فشارهای روحی و عاطفی بیش از پیش بر هواداران سازمان حاکم شد از اینرو مرکزیت سازمان مجبور شد تحلیل دیگری از مسائل مربوط به جنگ را به بدنه سازمان ارائه کند:
...آمریکا ابتدا جنگ را به مثابه عاملی دانست که ایران را در مورد حل مسئله گروگانها بر سر عقل بیاورد! و زمینهای باشد برای اقتصاد سالم در ایران! میبینیم که به رغم بیطرفی آمریکا، جنگ تا آنجا که بتواند راه سازش ایران با آمریکا را باز کند و زمینه وابستگی اقتصادی آن را فراهم کند، از نظر آمریکا مطلوب است و درست به همین دلیل، جنگ عراق با ایران در این مدت در جهت منافع آمریکاست... با توجه به اینکه سیستم ارتش ایران و اغلب سلاحهای آن ساخت آمریکاست. لذا ایران در ادامه جنگ به لوازم یدکی و تأمین کمبودهای تسلیحاتی نیاز دارد که بالاجبار به سمت غرب خواهد رفت و در دامن امپریالیسم آمریکا و یا سایر امپریالیستها (اروپا و ژاپن) خواهد افتاد... لذا ادامه به نفع هیچیک از خلقهای ایران و عراق نخواهد بود.
...درست است که هماکنون یکسری کشورهای مترقی از ایران و کشورهای مرتجع از عراق حمایت میکنند ولی این تعیینکننده نیست، این روابط و حمایتها را نمیشود زیاد رویش حساب کرد. این روابط و حمایتها فعلاً مقطعی هستند. باید روابط درازمدت آن را در نظر داشته باشیم.5
در اسناد و همینطور در رفتار سازمانی مرکزیت مجاهدین خلق، نه تنها نوعی رودربایستی با مردم و رقبای چپ، بلکه نوعی دوگانگی آشکار در برابر رژیم عراق نیز مشاهده میشد؛ به نحوی که بالاخره هواداران احساساتی سازمان از لابهلای موضعگیری چند پهلوی مرکزیت مجاهدین خلق به هیچوجه قادر نبودند تکلیفشان را در برابر متجاوزی که به ناموس و خاک این مملکت کوچکترین رحمی نکرده بود، درک کنند و این همان هدفی بود که سازمان دنبال میکرد. مهم این بود که سازمان بدین شکل فرصت بهتر و بیشتر برای دگردیسیهای پیدرپی فراهم میکرد.
به همین دلیل در اطلاعیه سازمان که در تاریخ 23/7/59 منتشر شد مبرمترین وظیفه سازمانی، جنگ با عراق و رژیم متجاوز بعثی برشمرده شد.
هنوز هم شهرها و مناطق اشغال شده در دست اشغالگران بعثی است. صدها تن از هممیهنان جنگزده، خانه و کاشانه خود را از دست داده آواره و سرگردان هستند... در چنین شرایطی مبرمترین وظیفه و حق مردم و کلیه نیروهای مردمی ما، جنگ مقاومت به خاطر دفاع از استقلال میهن و دفع تجاوز و اشغال نظامی میهن، توسط دشمن خارجی است.6
ولی با وجود این، تحلیل درونگروهی سازمان، ارتجاعی و ناعادلانه خواندن جنگ بود که تداوم آن باعث سقوط رژیم ایران خواهد شد و عراق به دلیل داشتن قدرت سازماندهی سر پا خواهد ماند و پیروز خواهد شد. لذا مسئله اصلی برای ورود به عرصه مقاومت یا پرهیز از آن، فقط و فقط منافع سازمانی بود و بس؛ که رفته رفته با منافع دشمن گره میخورد.
برخورد چپروانه با مسئله ورود به جنگ این است که با تمام نیرو و همینجوری در جنگ شرکت کنیم (که البته چون ما تحلیل مشخص از شرایط مشخص داریم، این مسئله غیرممکن است.) برخورد راستروانه با مسئله این است که اصلاً در هیچ شرایطی شرکت نکنیم. اما برخورد اصولی این است که وقتی مردم رفتند ما هم میرویم، ولی نقش پیشتاز را نخواهیم داشت و فقط در کنار مردم خواهیم جنگید، در این صورت منتظر اجازه مقامات هم نخواهیم شد ولی یک سر دیگر طیف ورود ما این است که مقامات! به ما اجازه دهند، که در این صورت اگر مردم هم با تمام قوا شرکت نکنند ما شرکت میکنیم. چون به دنبال خودش برای ما مشروعیت کسب خواهد کرد. در غیر این صورت فقط نیروهایی که در منطقه داریم در کنار سایرین وارد خواهند شد.7
پس از اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی آبادان درباره اخراج مجاهدین و محاصره «خانه رزمندگان مجاهد» توسط ارتش که مدارک و اطلاعات وسیعی راجع به استراتژی نیروهای مسلح و تعداد ضدهواییها و عکسهای بسیاری از جبههها در آن کشف شده بود. مشخص شد که حضور هواداران و اعضای سازمان در بین صفوف رزمندگان اسلام نه تنها به منظور کسب مشروعیت مردمی بلکه برای جاسوسی و جمعآوری اطلاعات نظامی به نفع دشمن بوده است.
این فعالیتهای جاسوسی با تفرقهافکنی و توطئهچینی انبوهی از هواداران و میلیشیاهای سازمان در شهرها و در میان مردم و جامعه ملتهب از تجاوز عراق توأم بود، تا بلکه علاوه بر محاصره اقتصادی و فشارهای بینالمللی، این فشارها نیز سقوط رژیم را سرعت بخشد.
اوج دامن زدن به این تضادهای سیاسی اجتماعی، و تولید بحران در 14 اسفند 1359 مشترکاً توسط سازمان مجاهدین خلق و لیبرالها و سپس تظاهرات مسلحانه سازمان در 30 خرداد 1360 بود. در واقع این تظاهرات ورود سازمان به فاز مسلحانه را رقم زد و به تصور مرکزیت سازمان، با توجه به شکستهای ایران و بیلیاقتی بنیصدر در بازپسگیری مناطق اشغالی و طولانی شدن جنگ، مناسبترین شرایط برای شعلهور کردن یک جنگ داخلی تمام عیار به وجود آمده بود.
این استراتژی مسعود رجوی در لابهلای مصاحبهای که وی در این شرایط و آستانه ورود به این فضا با نشریه مجاهد (شماره 114) انجام داد، مستتر است. رجوی در این مصاحبه مصمم بود به انتقادهای گروهک مارکسیستی پیکار نسبت به موضعگیری مجاهدین خلق درباره جنگ پاسخ دهد، ولی به طرزی منفعلانه دیدگاههایی را علنی کرد که قبلاً به واسطه شرایط حاکم در مملکت، مطرح کردن آن به هیچوجه میسر نبود. در زیر قضاوت و تحلیل عملکرد سازمان را از سوی گروهی ملاحظه میکنید که خود ریشه در مجاهدین خلق داشته و به لحاظ رفتاری و شیوه کار سیاسی و تشکیلاتی از یک جنس و همسنخ بودهاند. گروهی که راه تقی شهرام و بهرام آرام را ادامه دادند و بخش مارکسیستی سازمان را در جریان انقلاب اسلامی، در قالب «گروه پیکار» حیات مجدد بخشیدند. گروه پیکار مواضع سازمان را در مورد جنگ به شرح زیر به نقد کشیده است:
مجاهدین به سیاق سابقشان از برخورد صریح با مسئله اجتناب کردهاند و هنگامی که با مسئله اصلی جنگ روبهرو میشوند، یعنی اینکه آیا این جنگ به سود خلقهای ایران و عراق تمام میشود یا نه، پس از مقدمهچینیهایی که به درستی این مفهوم را میرساند که این جنگ به سود خلقهای دو کشور نیست، ناگهان پاسخی متضاد با آن همه مقدمهچینی میدهد و میگوید: «دفاع عادلانه در برابر تجاوز سلطهطلبانه از موضع انقلابی کاملاً قابل قبول و تأییدکردنی است.»
درج موضوع و نقد پیکار به این دلیل صورت گرفت تا پاسخهای رجوی را قابل درک و خواندنی کند. در جوابیه سازمان آنچه بیش از هرچیز جلبنظر میکند تأکید بر صفات ذاتی نفاق، عدم صداقت و سیاسیکاری سازمان است. رجوی میگوید:
...«انقلابیون هرگز موظف نیستند که بدون توجه به محاسبات انقلابی هر آنچه در دل دارند در طَبَقِ افشا بریزند... پیکار مجموعه شرایط عینی توده را در آن ایام در نظر نمیگیرد... چه میداند پیکار که اگر در همان بیانیه مربوط به جنگ، عین کلمات مورد نظر پیکار را به کار میبردیم چه حربه ذیقیمتی برای هرچه متوهمتر نمودن تودهها به دست داده بودیم... تنها عبارتپردازیها انقلابی که کافی نیست، مهمتر این است که تودهها جانب شما را رها نکنند... احساسات تودههای مردم در آن هنگام احتیاجی به شرح ندارد و همه میدانند که کمترین شبهه ایجاد اخلال در جنگ و یا حتی بیان سایر دردها و مشکلها در قبال آن، از آنجا که احساسات سراسری را جریحهدار مینمود بهترین بهانه را به دست مرتجعان میداد تا تحتالشعاع جنگ، افکار عمومی را نسبت به انقلابیون مغشوش نموده و به آنها ضربه بزنند...»8
رجوی چون بر تفهیم و اقناع هرچه بیشتر گروهک همکیش و متحد سابق خود اصرار داشت و برای توجیه آنها اهمیت فراوانی قائل بود، دیگر کاملاً بیپرده سخن میگوید و در ادامه تصریح میکند: گرچه بایستی این جنگ (ایران و عراق) به جنگ داخلی تبدیل شود ولی این امر، شرایط مساعدتر و تمهیدات سیاسی بیشتری را میطلبد.
...اکثریت تودهها هنوز نمیخواهند، تکرار میکنم هنوز نمیخواهند... ما ترجیح میدهیم وقتی به جنگ داخلی تن دهیم که برای خلقمان و برای انقلابمان کمترین ریسک را داشته باشد... در مرحلهای که شکل مسلط مبارزات عادلانه و انقلابی، مبتنی بر افشاگری است همین مقدار کافی است و اصولاً شاید بیشتر از آنچه ما کردهایم میسر نبوده باشد و چپروی محسوب شود... چرا که میان این مرحله (مرحله تخریب رژیم از طریق افشاگری و مبارزات سیاسی، تمهیدات سیاسی) و مرحله بعد (جنگ داخلی) یک برزخ سیاسی افشاگرانه و بسیجکننده وجود دارد... ما قویاً نیازمند آن هستیم که بخش اعظم تودهها به بیتقصیری ما در برپایی چنین جنگ پی برده باشند... (چرا که) مسئله در یک کلام این است که مجاهدین به خلاف پیکار، بیش از صلح تحت حاکمیت بورژوازی، از انهدام و ذبح شرعی انقلاب و نیروهای انقلابی نفرت دارند و درست به همین دلیل از جنگ زودرس داخلی موردنظر پیکار، که طبعاً اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد چیز اجتنابناپذیری است، استقبال نمیکنیم...»9
به جرئت میتوان گفت مجاهدین خلق حداقل بعد از واقعه 30 خرداد 1360 که مجبور به علنی کردن مواضع قهرآمیز خود در برابر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران شدند و پس از آنکه تحت عنوان عملیات ویژه، انفجارهایی را در نقاط حساس صورت دادند و تعداد زیادی از مسئولان بلندپایه جمهوری اسلامی ایران را به شهادت رساندند، رسماً همکاریهای اطلاعاتیشان را با دشمن آغاز کردند. البته برخلاف پیشبینی مرکزیت سازمان، نظام جمهوری اسلامی همچنان پابرجا مانده و روزبهروز هستههای تروریستی سازمان به کمک تودههای مردم، در معرض شناسایی و سرکوب قرار گرفتند. به نظر میرسد درست در همین نقطه، یعنی شکست بنیصدر و رجوی برای برپایی یک قیام عمومی، دگردیسی سازمان به شعبه فارسیزبان حزب بعث، کاملتر شد. بنیصدر و رجوی پس از فرار به پاریس به تضادهای قابل پیشبینی در جریان همکاریهای فیمابین رسیدند که از جمله یکی از موضوعات مورد اختلاف، همین مسئله بود و حیلههای سازمان نه در داخل و نه در خارج، جز شکست و فضاحتهای پیدرپی برای رجوی و همکارانش ثمری نداشت.
مزدوری علنی برای دشمن تجاوزگر بعثی به مثابه فرار به جلوی مرکزیت سازمان، همزمان با ملاقات رجوی با طارق عزیز در سال 1361 به سرانجام رسید. به تعبیر یکی از سلطنتطلبان وابسته (علیرضا نوریزاده)، این وصلت علنی سیاسیای بود بین رجوی و عراق که خطبه آن را طارق عزیز خواند. در این زمان اعضا و هواداران سازمان، امنیتی در داخل ایران نداشتند و همزمان با دستگیریهای گسترده آنها، رزمندگان اسلام در خطوط مقدم جبههها پیدرپی موفقیتهای چشمگیری کسب میکردند. از اینرو بخش وسیعی از انرژی سازمان به منظور کسب اطلاعات نظامی و جلوگیری از روند پیروزیهایی مشابه عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس به نفوذ در یگانها و واحدهای نظامی مصروف گردید. در عملیات بزرگ والفجر مقدماتی اولین همکاری بارز اطلاعاتی مجاهدین خلق با ارتش بعث به منصه ظهور رسید. در این عملیات، یکی از عوامل نفوذی مجاهدین خلق 24 ساعت قبل از تهاجم رزمندگان اسلام، اطلاعات و کالک حمله را به دشمن بعثی داد و این چنین، یکی از خیانتبارترین اعمال جنایتکارانه در کارنامه فعالیت سازمان به ثبت رسید.
رجوی و صدام دو اسکیزوفرن سیاسی
در واقع مقارن با دگردیسی کامل سازمان مجاهدین خلق به شعبه فارسیزبان حزب بعث، دو اسکیزوفرن سیاسی10 در نقطهای از زمان با هم همسو شدند و در اتحاد با یکدیگر در تحقق توهمات، خیالبافیها، پندارهای هذیانی و واهی خود کوشیدند، از یکسو صدام به خیال فتح و تصرف چند روزه به استانهای مرزی ایران حملهور شد و با چشم بستن بر واقعیتهای تاریخی و عینی گذشته مربوط به ایران و عراق و منطقه و برای جبران عقده حقارت تاریخی خود، قرارداد 1975 الجزایر را لغو کرد و این سند مهم تاریخی را در برابر چشم همگان و دوربینهای تلویزیونی پاره پاره کرد و کوشید تا خاطره تسلیم را با پیروزی قاطع و سریع خود بر ایران جبران کند.11
صدام به عنوان یک اسکیزوفرن سیاسی، نه تنها کاملاً ارتباط خود را با واقعیت از دست داده بود بلکه دچار بیماری خودبزرگبینی و خودرهبربینی نیز شده بود که روانشناسان به این نوع توهم Grandmal میگویند. بیماران Grandmal حتی ممکن است در چارچوب عقایدی که با واقعیتها ارتباطی ندارند، خود را خدا محسوب کنند و «من خدا هستم» یا «من ناپلئون هستم» را بر زبان جاری سازند.
«صدام خود را مسئول اجرای پانعربیسم میدانست و اندکی پس از شروع جنگ، خود را سخنگوی ملت عرب خواند و اعلام کرد از جمله اهدافش برگرداندن مالکیت جزایر ابوموسی و تنببزرگ و کوچک به اعراب است... از سوی دیگر با طرح شعارهایی نظیر قادسیه و معرفی خود به عنوان سردار قادسیه میخواست به کشورهای منطقه بفهماند که آنها برای بقای خود در برابر تهدیدهای جمهوری اسلامی ایران مدیون قدرت او هستند و اوست که حرف اول را در مسائل منطقهای و به ویژه امور عرب میزند.» (صص 3-12)
صدام در آرزوی کسب مقام رهبری در منطقه و اعراب هیچگاه نیت خود را پنهان نکرد و همانطور که روزنامه تایمز لندن در 1980 میلادی از دیدار برژینسکی با صدامحسین پرده برداشت، آمریکاییها از این بیمار اسکیزوفرنی نهایت بهرهبرداری را علیه جمهوری اسلامی ایران به عمل آوردند:
مجله ایتوایز در 11 اکتبر 1980 میلادی (19 مهر 1359) چنین نوشت:
برژینسکی پس از سفر محرمانه خود به بغداد در اوایل ماه مه سال جاری در یک مصاحبه تلویزیونی گفت: «ما تضاد قابل ملاحظهای بین ایالات متحده و عراق نمیبینیم. ما معتقدیم که عراق که تصمیم به استقلال دارد و در آرزوی امنیت خلیجعربی است و تصور نمیکنیم که روابط آمریکا و عراق سست شود.»12
بیماران اسکیزوفرن نشانههای مختلفی دارند. اما همه آنان واقعیت عینی را بدون توجه به شواهد حسی خود انکار میکنند. توهمات یا ادراکهای غلط را به جای واقعیت میگذارند. این توهمات بیانگر هذیان یا باورهای غلط هستند. اصولاً بیمار اسکیزوفرن از نظر عاطفی از محیط خود جداست. اهمیت نمیدهد که با افراد پیرامون خود ارتباط برقرار میکند یا نه. اگر سخن بگوید به خاطر بیان خیالبافیهای خودش است.13
اسکیزوفرنی را به معنای عقل جداشده پذیرفتهاند و این نام را روانپزشک آلمانی به نام یوگنبلولر به آن داده است. بلولر جدا شدن از واقعیت را که عموماً در این بیمار دیده میشود، مورد تأکید قرار داد. وقتی که او کلمه اسکیزوفرن را ابداع کرد ناپایداری موجود بین رفتار و عواطف بسیار اسکیزوفرن را توصیف میکرد. برای مثال بیمار ممکن است ادعا کند که ناپلئون است اما اهمیت نمیدهد که در سلفسرویس بیمارستان پیشخدمتی بکند. او دیگر به وسیله هدفها و واقعیتهای موجود برانگیخته نمیشود بلکه با هواوهوسها و خیالبافیهای متغیر برانگیخته میشود.14
همه این نشانهها در رفتارهای سیاسی مسعود رجوی نیز به وضوح دیده میشود. رجوی و صدام از این بابت نیز مشابهتهای فراوانی با هم داشتند. همانگونه که در مورد صدام بسیار خلاصه و گذرا عبور کردیم در اینجا بدون بررسی وسیع تاریخی، فقط به پارهای از علائم این بیماری در مسعود رجوی که در کتاب برای قضاوت تاریخ آمده است اشاره میکنیم:
در یکی از ملاقاتهای رجوی با مسئول سازمان امنیت عراق، قبل از ملاقات و آغاز رسمی جلسه، یکی از افسران ارشد و از مسئولان میز سازمان در استخبارات عراق به نکته جالبی اشاره میکند. ابواحمد ضمن تحسین و تمجید تملقآمیز از رجوی به وی میگوید:
من دو نفر را [شبیه به هم از نظر هوش و کیاست] میشناسم. یکی سید رئیس (صدام) است و دیگری سیدمسعود رجوی.15
ابواحمد چون با روانشناسی رجوی آشنایی داشته است اینچنین غلو و اغراق میکند ولی قدر مسلم او چون خصایل مشترکی در رجوی و صدام یافته است زبان به این مقایسه میگشاید. خودبزرگبینی، خودرهبربینی، خیالبافیهای متغیر، هذیانگویی، جدا شدن از واقعیتهای سیاسی و اجتماعی پیرامون خود، برانگیختگی فقط با هوا و هوسهای شخصی، عدم صداقت، پیمانشکنی به خاطر بیثباتی در رفتار، تعیین و تأمین اهداف و آرمان صرفاً در راستای منافع فردی و گروهی و باندی، جنایتپیشگی، تشکیلات محوری و... ویژگیهایی بسیاری مشابه هستند که در بین این دو نفر وجود دارد.
هنوز مقامات و افرادی در درون نظام جمهوری اسلامی هستند که معتقدند اگر مثلاً در سال 58 به رجوی مسئولیتی در حد شهردار تهران داده میشد، او مجبور به رودررویی با نظام نمیشد و با توجه به قدرتطلبی و روحیه فرعونی او، مشارکت دادنش در امور اجرایی نظام نوپای جمهوری اسلامی او را ارضا میکرد و انرژیای که بعدها در مراحل بعدی در فعالیتهای رادیکال سازمان تخلیه شد، همینجا رها میگردید.
غافل از اینکه او یک بیماری اسکیزوفرن سیاسی بیش نبوده و نیست، ترورهای گسترده و دستهجمعی مقامات طراز اول جمهوری اسلامی، تشکیل شکنجهگاههای مخوف در خانههای تیمی و اعمال شیوههای بازجویی بدتر از ساواک و موساد علیه پاسداران تحت عنوان عملیات مهندسی، از پای درآوردن مردم بیگناه کوچه و بازار فقط به صرف داشتن ظاهری دینی و حزباللهی طی سالهای 60-61 و سپس ساختن شکنجهگاههای متعدد برای تأدیب اعضا و هواداران مسئلهدار سازمان، گرا دادن به موشکهای دوربرد صدام در تهران و سایر شهرها، سرکوب خلق کرد و شیعیان عراق در جریان انتفاضه آن کشور در سالهای 90-91 میلادی، گسیل اعضای مسئلهدار به خطوط مقدم جبهه و از پا درآوردن آنها در زیر آتش طرفین مثل زرکش، مجتبی میرمیران و... جملگی بیانگر سیریناپذیری رجوی در شهوترانی قدرت زیر عنوان سانترالیسم دموکراتیک است. در اینجا به جاست با توجه به فرازهایی از مذاکرات رجوی با مقامات امنیتی عراق، به انقلاب نوین ایدئولوژیک سازمان (بخوانید ازدواج مجدد به سبک رجوی) نیز اشاره کنیم.
نشریه مجاهد از شماره 241 تا 245 مشروح گزارشهای مربوط به ازدواج مسعود رجوی با مریم قجر عضدانلو، همسر سابق مهدی ابریشمچی، را درج کرده است. آنچه در این گزارشها به «شبقدر، نباء عظیم، ایثار و از خودگذشتگی پیامبرگونه، بزرگترین و خطیرترین و مهمترین ابتلای کل دوران، اوج کیفی جدیدی بر فراز تمامی حماسههای تاریخ مجاهدین و...» تعبیر شده است، چیزی نیست جز دستور تشکیلاتی رجوی به دوست سازمانیاش مهدی ابریشمچی مبنیبر طلاقدادن همسرش و ازدواج رجوی با او که هنوز عدّه بعد از جدایی از شوهر قبلیاش (ابریشمچی) سپری نشده بود.
رذالت و هوسآلود بودن این رفتار رجوی تا حدی بود که حتی دوستان بعثی وی، جابهجا در لابهلای مذاکرات صمیمیشان، طعنه و کنایه میزدند و به زبان شوخی، بهت و حیرتشان را از این شیوه هوسرانی رجوی ابراز مینمودند.
مثلاً صفحههای 102 و 103 کتاب برای قضاوت تاریخ، صابر الدوری رئیس سازمان امنیتی عراق در پاسخ به این مباهات رجوی که من نمیدانم آدم (منظور هواداران سازمان) در این پادگان چگونه عاشق تانک میشود؟ میگوید چون چیزی نیست که عاشق آن شوند، عاشق تانک میشوند. برادر رجوی میخواهد بگوید که عاشق تانک هستند؛ مانند عرب و عجم که عاشق زن میشوند. البته ما عرب و عجم در تمام عمرمان عاشق یک زن میشویم.16
شایان ذکر است که رجوی در این ملاقات، قبلاً گفته بود: در شرایط عراق، خانواده وجود ندارد تنها چیزی که معنی دارد و از من میپرسند دو چیز است که من از آن فرار میکنم: 1. میگویند ببین ما بمباران را تحمل کردیم، آتشبس را تحمل کردیم و پنج سال است که در بیابان هستیم. بچههای ما را هم که گرفتی و فرستادی خارج، خانواده و زن هم هم که نداریم پس به ما بگو کی از اینجا میرویم؟ 2. یا بگو که وقتی رفتی سیدالرئیس (صدام) را ملاقات کردی آیا تانک گرفتی یا خیر؟17
البته بررسی اینکه سایر گروههای اپوزیسیون و ضدانقلاب خارج از کشور چه مواضع و عکسالعملهایی در قبال انقلاب نوین ایدئولوژیک مسعود رجوی داشتند، در این سطور نمیگنجد ولی به طور خلاصه باید گفت قریب به اتفاق گروهها، سازمانها، احزاب و جمعیتها از این بابت تنفر شدیدی نسبت به سازمان و شخص رجوی پیدا کردند و با اینکه سالیان درازی از آن انقلاب نوین ایدئولوژیک گذشته است هنوز گاهبهگاه آن را به چالش میکشند و این ننگ تاریخی را یادآوری میکنند.
در این کتاب واژه «ضد تحقیر» مترادف دیگری برای واژه خودبزرگبینی است که رجوی آن را از زبان دوستان بعثیاش شایسته خود میداند و مصداق این علامت اسکیزوفرنی سیاسی را برای خود زیبا برمیشمرد:
* رجوی خطاب به حبوش: شما هنگام خداحافظی روز گذشته جملهای به من گفتید که برای من بسیار زیبا بود. اگر درست شنیده باشم به من گفتید شما ضدتحقیر هستید، در زمان خداحافظی این جمله را به من گفتید و درست آن چیزی بود که من میخواستم. به خاطر این جمله، احساس کردم که در این یک ساعت خیلی شما را شناختم.18
** همه این تعریف و تمجیدها فقط به این دلیل صورت میگرفت که آنها به روانشناسی کیش شخصیت رجوی به خوبی آگاهی یافته و رگ خواب او را به درستی شناخته بودند. صدام نیز در یکی از ملاقاتهایش با رجوی نشان میدهد به ویژگی خودشیفتگی رجوی آگاه است و از آن، برای عملیاتهای خرابکارانه علیه مردم و جامعه ایران بهترین بهرهبرداری را خواهد کرد.
* رجوی خطاب به حبوش: بعد از آتشبس خودتان هم بودید آقای رئیسجمهور به من گفت: راجع به آینده سازمان نگران نباش، شما را مثل یکی از اعضای فرماندهی حزب بعث در جریان میگذاریم. این عین جمله ایشان است. خوب شما هم ما را مثل یکی از اعضای «قیاده قطریه» (فرماندهی حزب بعث) در جریان اوضاع ایران قرار بدهید.19
** این گزافهگوییها در مورد رجوی کافی بود که او و سازمان مجاهدین خلق، متعصبانهتر و پیگیرتر به دنبال انجام هرچه بیشتر مزدوری، تحرکات و مأموریتهای خطیرتر پیشاپیش حزب بعث باشند تا جایی که مسئولان اطلاعاتی عراق مجبور به دخالت میشدند و مانع تندرویهای رجوی و همدستانش در توطئهچینی علیه جمهوری اسلامی ایران شدند.
رجوی: همیشه میگوییم صلح حق شماست و ما نمیخواهیم در این رابطه برای شما مشکلی ایجاد کنیم. وقتی استاد طارق عزیز به من گفت رادیوی شما نمیگذارد روابط ما با رژیم ایران شکل بگیرد ما در فاصله 24 ساعت کلیه رادیوهای خودمان حتی ایستگاهها و فرستندههای کوچک را نیز قطع کردیم.20
سازمان، دیگر نه در متن، نه در حاشیه
مذاکرات میان رجوی با مسئولان سازمان امنیت عراق نشان میدهد که رجوی با تن دادن به انواع دریوزگی و روسپیگری سیاسی، تلاش وافری میکند تا خود را در متن حوادث و فعالیتهای اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی نگه دارد، ولی روند تحولات به نحوی رقم میخورد که رفته رفته او و همدستانش را به حاشیه میراند و سازمان به دشواری میتواند حتی خود را در حاشیه اوضاع نگه دارد. البته جای این بحث اینجا نیست که روشن شود به ویژه این تدابیر و رهبریهای داهیانه امام خمینی(ره) بود که نفاق را در هر چهرهای در برابر انقلاب اسلامی، رسواتر و رسواتر کرد.
در کتاب برای قضاوت تاریخ پنج سند مهم به چاپ رسیده است که یک سند آن مربوط به مذاکرات رجوی پس از انتفاضه 1991 عراق با سپهبد صابر الدوری رئیس وقت سازمان استخبارات عراق و چهار سند دیگر درخصوص مذاکرات رجوی با رئیس بعدی آن سازمان، سپهبد طاهر جلیل حبوش طی سالهای 1999 تا 2001 است.
«سند اول»
در سند اول؛ توجه به شرایط خاص عراق پس از شکست حمله به کویت و رو در رویی با انتفاضه مردمی، رجوی سعی میکند با ترفندهای خاص خود و صرفاً به منظور جلب کمک و پشتیبانیهای بیشتر از عراق، صابر الدوری را نسبت به اینکه ایران مقید به مقررات صلح و آتشبس نبوده و نیست متقاعد کند و اینکه اگر عراقیها صلح را پذیرفتهاند سخت در اشتباهاند، زیرا ایران و وابستگان به انگلیس(!) همچنان در حال توطئه علیه عراق هستند. چون اصولاً از نظر رجوی بهترین حالت، ابتدا وجود رابطه نزاع، جنگ و درگیری بین ایران و عراق است و سپس وضعیت نه جنگ و نه صلح. در حالی که درست عکس القائاتی که رجوی میکند، جمهوری اسلامی ایران با توجه به مشکلات و مسائل عدیدهای که با آنها روبهرو بود به هیچوجه قصد زیرپا گذاشتن مقررات آتشبس را نداشت و حتی به دلیل شروع دوره سازندگی هیچ تمایلی نیز به ادامه شرایط نه جنگ، نه صلح نداشت.
صابر الدوری: برادر مسعود گفت که من با کلمات محبتآمیز خودم او را خجلمند کردم؛ ولی حقیقت امر این است که آنچه من بیان کردم، مکنونات قلبی خودم و مکنونات قلبی فرماندهی حزب بعث نسبت به موضع حقیقی برادر مسعود و سازمان و ارتش آزادیبخش [بود]. درست است که ما در این شرایط با خطر مشترک روبهرو هستیم و درست است که شرایط شما و ما و اصول ما باعث شد تا در کنار هم و در یک سنگر باشیم و طبق یک ضربالمثل عربی که میگوید: «برادران در سختیها و گرفتاریها برادری خودشان را ثابت میکنند»، در حقیقت برادری خودتان را برای ما ثابت کردید و با رزمندگان خودتان از خاک عراق محافظت کردید. این در شرایطی است که وضعیت ارتش ما و توطئهها و یورشهای آمریکا و نیروهای ناتو به کشور ما را میدانید. مایلم برادر مسعود بداند که ما و شما نقش بسزایی در سرکوب آشوبهای اخیر داخلی داشتیم و در کنار یکدیگر علیه آشوبگران جنگیدیم و آشوب را الحمدالله با شکست روبهرو ساختیم و سرکوب نمودیم. ...این آشوب، نقشه بعدی دشمنان پس از حمله به عراق بوده است. طرح اینگونه بود: در هنگامی که ارتش عراق مشغول جنگ در داخل کویت بود و مشخصاً روز چهارم جنگ، رژیم ایران اقدام به تحریک عدهای از مردم و عوامل خود مینماید که قصد داشتند مراکز دولتی را در بغداد و استانها تحت کنترل خود درآورند. شما میدانید که کلیه راههای مواصلاتی مانند پلها و جادههای میان بغداد و جنوب عراق قطع شده بود و در این شرایط، نیروهای نظامی لازم جهت حفاظت از مراکز دولتی در اختیار نداشتیم. رژیم ایران از این خلأ استفاده کرد و دست به این غائله زد و این آشوب، بخش دوم نقشه تهاجم علیه عراق بوده است.
* رجوی: ببخشید! شما فرمودید که روز چهارم جنگ این آشوب شروع شد؛ آیا منظورتان روز چهارم پس از جنگ است؟
** صابر: منظور روز چهارم تهاجم زمینی است. این توطئه با تصمیم فرماندهی انقلاب خفه شد. ما بلافاصله از کویت عقبنشینی کردیم و یگانهای نظامی را از مناطق جنوب به بغداد و مناطق شمالی و میانه کشور اعزام کردیم و به ویژه در روزهای نخست این آشوبها، تحرک سریع نیروها و یگانها از جنوب به طرف مناطق آشوبزده و شهرهایی که آشوبگران در آن دست به آشوب زدند، ما را قادر ساخت تا شهرهای جنوب را از این عناصر پاکسازی نماییم و این امر به ما در سایر شهرها نیز کمک کرد. البته عدم توانایی غوغاسالاران در تحقق اهداف خود در بغداد، به ما در خفه کردن و شکست دادن این توطئه کمک کرد. به نظر ما مرحله سوم، نقش نیروهای مشترک [متحد] در منطقه شمال عراق [بود]؛ اینها آنطور که ادعا میکنند به خاطر هدف انسان دوستانه نیامدند؛ برای حمایت از کردها نیامدند؛ بلکه به منطقه آمدند تا یک منطقه امن طبق گفته خودشان و یک حالت عدم ثبات در آنجا حاکم باشد و از عدم تسلط دولت بر آن سوءاستفاده نمایند. اینها امیدوارند که همین حالت عدم ثبات به سایر مناطق عراق نیز سرایت کند. ما توانستیم این طرح را شکست دهیم. با آنها [نیروهای متحد] توافق کردیم که از آنجا خارج میشویم؛ و برای آنها با روشنترین عبارات [گفتیم که] حضورشان در شمال عراق مساوی با فاجعهها و بلاهای فراوان خواهد بود و نباید براساس مشاهدات خود قضاوت کنند. دلشان نباید به شهروندانی که اصلاً شهروند عراقی نیستند گرم باشد. با وجود این افراد که دنبال تحقق منافع خود هستند، منطقه را به حالت عدم ثبات قرار خواهند داد. به آنها [متحدین] گفتیم که ما نمیتوانیم تضمین بدهیم که شهروندان واقعی دست به عملیات انتحاری علیه ارتش شما نزنند؛ از اینرو برای شما بهتر است که عراق را ترک کنید و ما را به حال خود رها سازید. اینها ظاهراً از شهر «دهوک» خارج شدهاند و فکر میکنم به زودی زود کل خاک عراق را ترک خواهند کرد.
* رجوی: راجع به مرحله دوم نقشه و توطئه دشمن که روز چهارم جنگ شروع شد، توضیح بیشتری میخواهم.
** صابر: بنده عرض کردم که دشمن طی یک توطئهای، در سه مرحله به عراق تهاجم کرد: مرحله اول آن جنگی بود که در داخل خاک کویت در جریان بود؛ مرحله دوم این بود که در روز چهارم جنگ زمینی، عناصر غوغاساز در بغداد و استانها دست به آشوب میزنند. از اول بمبارانها، افرادی توسط ایران به این شهرها اعزام میشدند.
* رجوی: توسط ایران بود یا آمریکاییها؟
** صابر: طبق اطلاعات ما، آمریکا از حضور آنها مطلع بود ولی مطمئن نیستیم. اطلاعات آمریکا در این مورد دقیق نبود؛ اینها فکر میکردند که گروه مستقلی هستند. درست است که از طرف رژیم [ایران] حمایت و سازماندهی شدند ولی نمایندگی از طرف رژیم ندارند و این بدان معناست که توافقی میان اینها [آشوبگران] و جناح دیگر رژیم [ایران] (نه جناح حکیم) وجود دارد. این جریان با انگلیسیها نیز هماهنگ بودند؛ البته آنها هم غافلگیر شدند که گردانندگان آنها چه کسانی هستند، به ویژه وقتی که دست از حمایت و پشتیبانی از آنها برداشتند.
رجوی: این مسئله نشانه اوضاع بغرنجی است. اطلاعاتم را از کارهایی که این روزها رژیم [ایران] انجام میدهد، تکمیل کردید. آنچه به اوضاع داخلی ایران برمیگردد، این است که میدانم چقدر رژیم با شما ضدیت دارد اما از وجه خارجی برایم علامت سؤال بود که چرا رژیم آنقدر مطمئن است و از کجا مطمئن است که میتواند شما [دولت عراق] را سرنگون کند. اظهارات رفسنجانی را حتماً شنیدهاید ایشان میگوید که تا ته خط میخواهد برود.21
در انتهای این قسمت از گفتوگو میبینیم که صابر الدوری برخلاف ادعای اولیه خود، دخالت و دست داشتن مجلس اعلا یا رژیم ایران در جریانات داخلی عراق را رد میکند و همانگونه که بود به طور ضمنی انتفاضه عراق را یک قیام و شورش خودجوش و مردمی برمیشمرد؛ ولی این رجوی است که با ژستی اطلاعاتی میکوشد این باور صحیح را رد کند.
نکته قابل ذکر اینکه برخی از هواداران و اعضای سازمان این اندازه ورود در مسائل داخلی عراق را برنتافتند و تا این اندازه حاضر نشدند به عنوان گروه ضربت در کنار گارد ریاست جمهوری عراق در خدمت رژیم سفاک و دیکتاتور صدام قرار گیرند و در سرکوب قیام مردم عراق نقشی فعال ایفا کنند.
رجوی در گزارش به صابر الدوری ضمن اشاره به این پدیده، با سرکوفت زدن به آنها و بریده خواندن این جماعت میگوید که آنها راهی جز زندانی کردن دیگر آنها نمیشناسند:
رجوی: میگویند (بریدهها میگویند) این مجاهدین دیگر برای ایران نمیجنگند، برای عراق میجنگند نمیگوید که من ترسیدم و خراب کردم سعی میکند خودش را توجیه کند و راهش قربانی کردن ماست والا همه میدانند آنها (بریدهها) خیابانهای پاریس را بر بیابانهای عراق ترجیح میدهند.22
البته صحیح و طبیعی است که بعد از هشت سال خیانت و همکاری با استخبارات عراق، علیه رزمندگان اسلام، خیل وسیعی از هواداران و اعضای ارتش آزادیبخش از پیروی رجوی شانه خالی کنند و ننگی بر ننگهای جاسوسی و خرابکاریهایشان اضافه نکنند.
صابر الدوری ضمن تصدیق و تأیید تمرّدهای داخل سازمان، رجوی را دلداری میدهد که انتظار عراق هم همین است که تلاش و پایداری سازمان را در خدمت به ارتش عراق بیش از بیشتر از قبل ببینیم:
صابر الدوری: من کاملاً با برادر مسعود موافق هستم و قبول دارم تلاشی که بایستی سازمان و ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت انجام بدهند خیلی زیاد است. یعنی بار آن خیلی سنگین است. منظورم از این تلاش، تلاشی است که بایستی مبارزان و رزمندگان قانع شوند که این مبارزه بر حق است و راهی که میروند و مأموریتی که انجام میدهند، درست است. چنانچه سازمان نتواند اینها را به این سطح از قناعت برساند نمیتواند اهداف خود را تحقق ببخشد و کسانی که قانع نمیشوند چیز زیبایی در عراق پیدا نمیکنند... البته ما میدانیم که این تأثیر یک تأثیر موقتی و گذراست و این اعتقاد را داشتهایم که برادر مسعود و رهبری سازمان توانمندند و بر مسئله فائق میآیند و رزمندگان را توجیه و متقاعد میسازند ولی این مسئله برای ما حکم مرگ و زندگی را داشته است، به خصوص در این موقع و در این منطقه خطرناک و حساس (دیاله عراق) که هیچ نیروی نظامی هم نداشتیم. برادر مسعود با چشم خویش دید که رزمندگان ما دیگر توان جنگیدن را ندارند.23
نه تنها انگیزه سربازان عراقی و برخی هواداران سازمان، بلکه انگیزه پارهای دیگر از گروهکهای ضدانقلابی مثل چریکهای فدایی خلق در جریان سرکوب کردهای عراقی ته کشید چون قرار بود اینها در کنار سازمان برای آزادسازی مناطقی از ایران و... بجنگند و قابل تصور نبود با توطئهچینی رجوی به عنوان بازوهای عملیاتی و چریکی در خدمت حزب بعث عراق دربیایند.
رجوی در قسمتی از مذاکرات به این مسئله و تلاشهایش برای متقاعد کردن این گروهکها و طفره رفتن آنها برای سرکوب قیام اکراد عراقی اشاره میکند:
رجوی: جالب این است که بدانید متحد داریم. سازمان چریکهای فدایی خلق حدود بیست نفر در منطقه شمالی داشتند که الان از خود این سازمان جدا شدهاند. همین افرادی که تا دیروز متحدان ما بودند و ما هر کمکی به آنها کردیم، بیشترین سمپاشی را علیه ما کردهاند که ما آمدهایم توی عراق جهت کشتن اکراد. توضیح این مسئله برای آنها که چه کسانی بودند که کردها را کشتند پنجاه ساعت طول کشید.24
البته اگر صدها ساعت قسم حضرت عباس سرداده میشد باز هم نتیجه همان بود که شد. زیرا مشارکت سازمان در سرکوب قیام مردم عراق بسیار روشن و اظهر منالشمس بود؛ تا جایی که حتی در ادامه این مذاکرات خود رئیس سازمان امنیت عراق صابر الدوری به سهم سازمان در این زمینه مباهات میکند.
صابر الدوری: برادر مسعود وضعیت و شرایط ما را خوب میداند که از دوم اوت 1990 تاکنون درگیر جنگ مرحلهای شدهایم که بر سر هیچ کشوری تاکنون نیامده است. آن چیزی که بر سرمان آمد از حملههای هوایی تا آشوبهای داخلی که شما در سرکوب و فرونشاندن آن سهم داشتید و...25
صابر الدوری قبل از ریاست سازمان استخبارات عراق، به مدت پنج سال از مسئولان عالی استخبارات نظامی آن کشور بود و در طول دوران آن مسئولیت، روابط ممتد و مستمری با سازمان مجاهدین خلق داشت. چون عملاً سازمان بازوی عملیاتی استخبارات عراق بود، رجوی به وی فخرفروشی میکند که اساساً شما را به خاطر رعایت کردن و تلطیف روحیات ما به سِمَتِ جدید برگزیدهاند.
رجوی: روزی که من شنیدم آقای رئیسجمهور شما را برای ریاست سرویس انتخاب کردهاند خیلی خوشحال شدم و این حسن انتخاب بود. من فکر کردم که رئیسجمهور در انتخاب شما عواطف ما را در نظر گرفت چون روابط و شناسایی و رفاقتی که در طی پنج سال گذشته با هم داشتیم خیلی به تفاهم کمک میکند. پنج سال سابقه داریم و همین به من فرصت میدهد که حرفم را هرچه صمیمانهتر بگویم ولو اینکه هرچه بخواهند بگویند.26
لحن مذاکره رجوی با صابر الدوری و سپس حبوش بیانگر این است که سازمان مجاهدین خلق همه توان و انرژیاش را مصروف داشت تا خود را در متن حوادث و در سطوح بالای تصمیمگیریهای ملی منطقهای و جهانی نشان دهد و رجوی برای این هدف، خط قرمزی برای سازمان قائل نبوده و نیست؛ ولی حوادث درست برعکس رقم خورد و روزبهروز سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک گروه غیرقابل اعتماد که رفتارش اصلاً قابلیت پیشبینی ندارد به حاشیه رانده میشود. متن قسمتی از مذاکرات با صابر الدوری نقطه آغاز این ذلت و خواری را نشان میدهد:
رجوی در این گفتوگو در اصل برای بقای سازمان دو طرح پیشنهاد میکند که در هر دو باز هم عادت بزرگنمایی، خودبزرگبینی و سازمانمحوری به وضوح نمایان است: اول اینکه عراق و سازمان در برابر حوادث و به خصوص جمهوری اسلامی ایران صبر پیشه کنند تا اوضاع کمی عادی شود. دوم اینکه عراقیها در کمال بدبینی به ایران وارد درگیریهای نظامی تا سقوط رژیم جمهوری اسلامی ایران شوند تا با خیالی آسوده، به همراه حاکمیت جدید که همانا مجاهدین خلق هستند مذاکرات صلح به عمل آورند. نظریه دوم که مورد قبول رجوی بود را نه صابر الدوری و نه سایر مسئولان عراقی هیچکدام نمیپذیرند چون چنین تلقیای را از ایران ندارند، بلکه برعکس عراقیها در عمل نشان دادند که مایل هستند ایران، پشت جبهه مستحکمی برایشان باشد.
رجوی: سه سال بعد از آتشبس ما یک چیزی از شما خواستیم: اینکه ما را از نظر نظامی آماده کنید. یا شما با آن رژیم صلح میکنید و به ما میگویید که سلاحهایتان را پس بدهید و یا اینکه هم شما و هم ما به آمادگی نظامیان جهت مقابله با رژیم نیازمند خواهیم بود. من این مطلب را به طور مفصل برای آقای رئیسجمهور نوشتم و خواهش کردم شما هم حتماً این نامه را بخوانید. آنجا نوشتم که دو تا نظریه وجود دارد؛ یکی اینکه صبر کنیم تا اوضاع عراق عادی شود و بعداً با رژیم ایران تصفیه حساب بکنیم؛ و نظریه دوم که من از آن دفاع میکنم.
...به صورت دیالکتیکی میگوید که اوضاع عراق به ثبات نخواهد رسید، مگر یک پشت جبهه مستحکمی داشته باشیم والا محاصره تشدید میشود. مثلاً اگر ترکیه با شما بود؛ یعنی رژیم ترکیه متحد استراتژیک شما میشد... یا عربستان سعودی (چون میدانید که اردن چنان امکانی را ندارد) و یا سوریه؛ که اینها با شما جنگیدهاند. باور کنید وقتی من از این حرفها میزنم واقعاً مصالح عراق را در نظر میگیرم و فقط به عنوان یک مجاهد فکر میکنم. به خدا بعد از آتشبس برای من مثل روز روشن بود که این رژیم با شما قرارداد صلح امضا نمیکند. در آخر اوت 1988 من با آقای رئیسجمهور ملاقات داشتم و این حرف و اعتقادم را به آقای رئیسجمهور گفتم که باور کنید قرارداد نهایی را با ما امضا خواهید کرد... شما از من بهتر میدانید که آنها از شما چه میخواهند؛ میخواهند حزب بعث و ارتش عراق نباشد، مگر اینکه در دست آنها باشد و در رأس آن سمبلش باشد. اگر این سمبل نباشد، این دو پایه نیست. منظورم این است که عراق نیست؛ چون این دو پایه، با آن سمبل و آن رهبری، عراق را از توطئهها مصون داشته است. من فکر میکنم هر آدم با انصافی این را قبول دارد؛ و الان من جداً اینطور فکر میکنم که در آخر داستان و انتهای خط، یا مجاهدین در تهران هستند و به عنوان متحد استراتژیک شما در مقابل همه توطئهها [میایستند] و یا هم ما و هم شما نخواهیم بود. این واقعاً برایم واضح است. در سراسر دنیا هم داریم تلاش میکنیم تا برای همه (به خصوص آمریکاییها) جا بیندازیم که خطر شماره یک در منطقه، بنیادگرایی و ایران است؛ مقداری هم پیشرفت کردهایم به خصوص توی آمریکا و حول و حوش وزارت خارجه آمریکا و خود «بوش» و حلقات وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا. حرف ما این بوده و هست که با تأسیس حکومت اسلامی در عراق، دودش به چشم شما هم خواهد رفت. از ما سؤال کردند که خوب نظر شما چیست؟ میدانید ما خیلی از اعضای کنگره آمریکا از قدیم ارتباط داشتهایم و زمانی بود که سیاست توسعهطلبانه رژیم خمینی را توسط آنان محکوم میکردیم. از فردای حمله به کویت تا پایان آشوبهای داخلی بر ما سخت گرفتند؛ حرفشان این بود که چرا شما در عراق هستید... پاسخ ما هم واضح و روشن بود که سرنوشت ما از عراق میگذرد. میخواستند از ما ولو یک کلمه، علیه شما در بیاورند. از طریق ترکیه هم به ما رساندند که چرا عراق را ترک نمیکنید و چه میخواهید اینجا؟ به برادران ما در ترکیه گفته بودند که چرا برای کارهای معمول و عادی مثل ویزا و پاسپورت مراجعه میکنید؟ ما انتظار داریم که بگویید رهبرتان وقتی به ترکیه میآید، نیازهایشان چیست؟
* صابر: این مسئله در چه تاریخی بود؟
** رجوی: بعد از مسئله کویت؛ و در سال گذشته وقتی که رادیوهای ما تعطیل شد و بعد از اینکه قرارداد 1996 را پذیرفتید، فشار طاقتفرسایی بر ما بود مخصوصاً از طرف احزاب سوسیالیست که به ما میگفتند در مقر عراق دیگر آینده ندارید... گزارشهای بسیاری منتشر میکردند که برخیهایشان را به سرویس [اطلاعاتی شما] دادهایم. شایع شده بود که خود من میخواهم بیایم آلمان و چندین هزار نفر از مجاهدین نیز از عراق رفتهاند. وقتی که قبل از جنگ، وزارت خارجه آمریکا میخواست تست کند که ما میخواهیم چه کار کنیم، موضع گرفت و منتظر بود که ببیند ما چه کار میکنیم و ما مطلقاً سکوت کردیم. از بابت همه کارهایی که در آمریکا و اروپا میکردیم، برای ما خیلی اشکال درست میکردند که سرویس [شما] آن را میداند؛ قطع ویزا برای بچههای شیرخوار که مانع میشدند وارد شوند. حتی مانع نقل و انتقال پول کادرها و هواداران میشدند که برای فعالیت بدان نیاز داشتند؛ در حالی که این پول مربوط به کسبوکارشان بود و هدف، جداسازی ما از شما بود که طبعاً با شکست روبهرو شدند. نمیدانستند که ما تصمیممان را گرفتهایم و تا آخرش باقی میمانیم.
ما تمام انتشارات و نشریات خودمان را در آن دوره تعطیل کردیم و هیچ مصاحبهای نکردیم، تا عاقبت رفسنجانی گفت که «چرا حالا خفقان گرفتهاید؟ پس معلوم میشود که ایادی عراق هستید.» این مربوط به نماز جمعه یک ماه پیش است. وقتی که این قضایای آشوب تمام شد، بالاترین فشار را بر ما وارد کردند به خصوص فرانسه که شاید خفه بشویم؛ ولی اینها فایدهای نکرد. ما متقابلاً تهاجممان را شروع کردیم. الان رسیدهایم به سطح مسئولان عالیرتبه در وزارت خارجه آمریکا، مثل «مورفی» که میشناسید و اینجا آمد و همچنین «سیسکو» و آدمهایی در این سطح هفته گذشته، روز پنجشنبه آخرین ملاقات بین نماینده ما و مورفی صورت گرفت. در آمریکا شروع کردند که با اشتیاق حرفهای ما را بشنوند و ما تلاش کردیم نقشهها و توطئههای رژیم ایران را برایشان برملا کنیم و ثابت کنیم که نه عراق، بلکه رژیم ایران تهدید شماره یک است. با صراحت گفتیم که این خطر، تهدید برای عربستان سعودی نیز میباشد. [آخر] این خود شما [عراقیها] بودید که ما را با عربستان سعودی ارتباط دادید، و حتی ملک فهد از من دعوت کرد تا به عربستان سفر کنم و رفتم و با ایشان ملاقات کردم و دوستان شما جریان را میدانند. در این یک ماه که آمریکاییها حرف ما را گوش میدادند، در مورد سازمان ما حالت ضدیت نداشتند ولی با من مخالف بودند و میپرسیدند که شما اوضاع را در منطقه چگونه میبینید و سرکلاف از کجا شروع میشود. ما میگوییم که مسائل از ایران است؛ آنها هم میگویند که این ایده جدید و حتی وسوسهانگیز است.
اگر شما ملاحظه داشتید. ما در هفته اخیر، روی تأسیسات اتمی رژیم افشاگری کردیم. مخالفان ما میگویند که این برگه را عراق در قبال تأسیسات اتمی خودش رو کرده تا مسائل هستهای خودش را با مسائل هستهای رژیم [ایران] متوازن کند. شما بهتر میدانید که ما با شما اصلاً در این مورد صحبت و مشورت نکردیم. باز هم تمام خبرگزاریها دیروز خبر اولشان همین بود؛ به نحوی که حبیبی، معاون رفسنجانی مجبور شد تکذیب کند. من در راه بودم و به ابوارکان [غالب] میگفتم گزارشی خواندم که برای اولین بار یک مقام بالای سرویس اطلاعاتی آمریکا سر این قضیه وارد بحث شد و چنین اظهارنظر کرد که امروز تهران از نظر هستهای، عراق سال 1990 است و میگویند این برای ما خیلی مهم است. البته ما هیچوقت با سرویس اطلاعاتی آمریکا رابطه نداشتهایم و نمیخواهیم داشته باشیم. دلایل این بازی برای شما روشن است؛ چون سودی ندارد. این حرف را حتماً از وزارت خارجه آمریکا گرفتهاند و به انحای مختلف میرسانند که مخالفتی با روی کار آمدن ما در ایران ندارند؛ چون دیگر شوروی سابق در شمال ایران نیست و ما نخواهیم رفت که ایران را به شوروی تحویل دهیم. برخی از آنها به ما میگویند: عراقیها باید خیلی شما را دوست داشته باشند. میپرسیم چرا؟ میگویند: به نظر میرسد که بهترین دیپلماسی این است که حرفهایی که میخواهد بزند و ما اعتمادی به آن نخواهیم داشت، شما بزنید! یعنی اگر خود عراق میگفت رژیم ایران اینطوری است و خطر شماره یک و رژیم بنیادگرا است، باور نمیکردیم. برای آنها کاست نوارهای ویدئویی درباره زمانی که خمینی بر روی کار آمده بود، بردیم. اسیرانی که آمدند، دیدند و شنیدند. تمام هواداران و نیروهای مقیم آمریکا را به سمت کنگره و وزارت امور خارجه بسیج کردیم. مطبوعات و شخصیتهای علمی دانشگاهی که نظرگاه استراتژیکشان روی تصمیمگیرندگان خیلی مؤثر است، شرکت داشتند؛ و این باعث شد تا آنها یک کمی واقعبینتر بشوند.
داخل پرانتز میخواهم بگویم که شوروی دیگر آن شوروی قبلی نیست: این مطلب که شوروی قبلی دیگر نیست و اینکه دیگر کسی فکر نخواهد کرد که ما ایران را تسلیم شوروی میکنیم، نکتهای بود که سه سال پیش آقای رئیسجمهور به من گفته بود ولی من اهمیت آن را الان میفهم. آقای رئیسجمهور گفتند: «این مسئله برای شما و تعادل قوای جهانی خیلی مؤثر است.» به هرحال مورفی که او را میشناسید در جواب نماینده ما که گفت به عراق بیایید و با رهبری سازمان ملاقات کنید، گفت که «اگر خودتان فرودگاه میداشتید، میآمدم»؛ یعنی بدانید که مشکل ما با عراق است نه با شما؛ و تازه اگر من بیایم، ممکن است به ضرر شما باشد. به عهده من است که ایدهها و اطلاعاتی را که شما دادید، به وزارت امور خارجه و کاخ سفید منتقل کنم. منظورم این است که ما با تمام قوا کار میکنیم تا نشان بدهیم که تهدید ایران است! (و کسی که این تهدید را فراموش کند، خودش ضرر میبیند) و آنها را به توانایی خودمان برای سرنگونی رژیم قانع میکنیم. ضدیتهای سابق علیه ما از بین رفته است. گاهی میگویند که «عراق نخواهد گذاشت شما عملیاتی را انجام بدهید»؛ و گاه میگویند که «اگر میتوانید سرنگون کنید چرا نمیکنید؟». از این مطالب میخواهم نتیجه بگیرم که علاوه بر اینکه کارهای سیاسی و دیپلماتیک ما به نفع هردومان هست، تا آنجایی که به رژیم ایران بازمیگردد، آمریکاییها ما را به عنوان جایگزین و آلترناتیو میدانند و چیز بدی نمیدانند؛ و این یک فرصت تاریخی برای ما و شما و چیزی است که میتواند مشکلات ما را حل کند.27
چند نکته در مورد متن پیشین قابل ذکر است:
1. هیچ ملاقات و فعل و انفعالی از سوی رجوی بدون اجازه و هماهنگی با سرویس اطلاعاتی عراق ممکن نبوده است.
2. در این متن ملاحظه میشود که رجوی اصرار دارد تا خود را به عنوان عنصری سطح بالا و در متن حوادث بینالمللی جا بیندازد، حال آنکه در عمل هیچگاه چنین نبوده و هرکس مطابق مصالحش از رجوی و گروه وی استفاده میکرده است.
3. این متن تأیید میکند که مأموریت اصلی سازمان مجاهدین به نمایندگی از عراق این بوده است که دنیا را از صدام غافل و خطر ایران را عمده قلمداد کند، مأموریتی که رجوی قریب دو دهه است پیوسته در حال انجام آن است.
4. بنا بر ذات نفاق و چهره چندوجهی رجوی، هرچند او قصد دارد در مورد نقش و تأثیر خود بزرگنمایی کند و نفوذ خود را در لابیهای آمریکا به رخ عراقیها بکشد و حتی تصریح میکند که آمریکا گروه وی را به عنوان آلترناتیو پذیرفته است؛ لیکن مراقب است که در اعتماد عراقیها خدشه وارد نشود و حضورش در عراق را امتیازی برای عراقیها قلمداد کند و این امتیاز را به قیمت بالا بفروشد. رجوی به قصد گرفتن امتیاز بیشتر مدعی میشود که سخنگوی غیرمستقیم و پوشش آبرومند عراق است ولی برخوردهای مقامات اطلاعاتی امنیتی عراق در این متن و متنهای دیگر نشان میدهد که ورای تعریفهایی که برای خوشآمد رجوی بیان میکنند، به او فقط در حاشیه، بیش از یک عامل و منبع، نگاه دیگری ندارند. حتی اگر رجوی ادعا کند که:
«اهداف اول من این است که نگذاریم آمریکا و رژیم ایران علیه ما و شما جوش بخورند.»28
با این حال طرف عراقی با یک جمله، همه رشتههای به زحمت بافته شده رجوی را پنبه میکند:
صابر الدوری: به نظر من، اگر هدف آمریکا عملاً سرنگونی ما باشد، قطعاً جانب رژیم ایران را خواهند گرفت تا سازمان را. تمام فاکتورها نشان میدهد که یک توافق آمریکایی، عربستانی، ایرانی، ترکی و سوری (و قطعاً انگلیسی) جهت سرنگونی دولت عراق صورت گرفته است. بنابراین تا آنجایی که من فکر میکنم، چیزی که به ما کمک میکند براساس این اصل که چنانچه رژیم عراق سرنگون شود کار سازمان هم تمام است امری است که بر سر آن با هم اختلافی نداریم.
پایان سازمان این نیست که عراق را ترک کند و به ترکیه یا اروپا برود. چیزی که آنها میخواهند، این است که سازمان را از عراق خارج کنند تا دیگر چیزی برایش باقی نماند. برای اینکه مستقیماً به سراغ منظور و هدفم بروم با در نظر گرفتن گفته برادر مسعود که باید کاملاً آماده و قوی باشیم، میگویم که بایستی تلاش کنیم این طرح با شکست روبهرو شود. برای این کار باید پلها را برقرار کنیم و شرایط را به نحوی ترتیب دهیم که روابط خود را با رژیم ایران و کشورهایی که برادر مسعود بدان اشاره کرد و در رأس آنها آمریکاست، آرام کنیم و این روابط برقرار باشد.29
طبیعی است که صابر الدوری با داشتن چنین تحلیلی از اوضاع و محذورات کشور عراق، با بیاعتمادی و بدگمانی مذاکرات را به پیش ببرد و از وعده و وعیدهای زیاد پرهیز کند و همانطور که در زیر ملاحظه میشود حتی در خصوص پشتیبانیهای به عمل آمده و ارائه گزارش آماری و کمّی سلاح و تجهیزات تحویل شده به سازمان از سوی رجوی، با شک و تردید برخورد کند:
* صابر الدوری: چند تانک نزد شماست؟
** رجوی: 120 تانک که 107 دستگاه آن قطعه کم دارد.
* صابر الدوری: به موجب اطلاعاتی که من دارم بیش از چهارصد دستگاه نزد شماست.
** رجوی: من میگویم تعداد 152 دستگاه از این تانکها را به شما دادیم و قبل از آن صد دستگاه دیگر تحویل دادهایم.
صابر الدوری: اطلاعات من این است و من لیست کلی آن را ندارم... من حساب کردهام که مجموع تانک و زرهپوش و کلیه ادوات زرهی که در اختیار شماست چهارصد دستگاه میشود. از جمله پنجاه دستگاه تانک 626، پنج دستگاه تانک 55 فرماندهی، هشت دستگاه تانک نفربر BM1، 39 دستگاه نفربر زرهی 36 MTL- و هشتاد دستگاه تانک نبلهفن که در مجموع چهارصد دستگاه است...
رجوی: هیچ امکان زرهی به ما ندادهاید، حتی یکی.
صابر الدوری: در لیستی که من در دست دارم بیش از پانصد مورد است.
* رجوی: ممکن است آن را بیان کنید.
** صابر الدوری: تعداد پانصد قبضه مسلسل BKT، پنجاه قبضه مسلسل CBKC، 57 قبضه مسلسل دوشکا، دوازده قبضه خمپاره، دو دستگاه جرثقیل متحرک، پنج دستگاه خودرو BRM2 ده قبضه ضدهوایی 23 میلیمتری و...30
سند دوم
این سند متن مشروح مذاکرات رجوی با سپهبد طاهر جلیل حبوش است که در سال 1999 صورت گرفته و بخشهایی از آن، از نظر خوانندگان میگذرد. البته این سند نیز به صورت آشکارتری سرسپردگی رجوی به رژیم صدام را نشان میدهد و از این نظر که رجوی در لابهلای صحبتهای خود، به ارتکاب جنایاتش در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی اعتراف کرده از اهمیت بسزایی برخوردار است.
رجوی: میخواهم یکی از ملاقاتهای گذشته خود را با سیدالرئیس را یادآوری کنم که گفت: «نزار خزرجی مسئول ستاد ارتش از شما شکایت دارد و میگوید فلانی [مسعود رجوی] حریص است؛» اکل السلاح و المعسکر! «من گفتم اگر شما میدانید که چیز زیادی دارم، کسی را بفرستید تا تحقیق کند و آنچه را هست ببیند و اگر چیز زیادی هست بگیرد.» سیدالرئیس خندید و گفت: «نه؛ من جواب بهتری به خزرجی دادم.» گفتم: «میشود جواب خودتان را بگویید.» ایشان خندیدند و گفتند: «بله؛ من گفتم خیلی خوب است که ایشان آمده به عراق برای گرفتن پادگان و اسلحه، در صورتی که میتوانست در پاریس بماند و درینک (نوشابه) بخورد!» خود شما میدانید که کلیه دشمنان ما از آمریکا و ملایان گرفته تا دیگران فقط یک حرف دارند: چرا عراق؟!...
همانگونه که اطلاع دارید من در سالهای 1981 تا 1986 در پاریس بودم. در آن سالها دشمنی به اینگونه با ما نبود و به ما ترویست نمیگفتند؛ هرچند که کاخ سفید و کاخ الیزه میدانستند؛ با کاخ الیزه هم ارتباط داشتیم. میدانستند که چه کسی حزب جمهوری را در ایران منفجر کرد و چه کسی و چرا عملیات علیه رئیسجمهور و علیه رئیسالوزرای [ایران] انجام داد. آنها میدانستند و خوب هم میدانستند ولی صفت تروریست هم به ما نزدند. تا مقطع آتشبس، عددی که خاتمی به عنوان وزیر ارشاد اعلام کرد این بود که مجاهدین یازده نفر از ما را کشتهاند.
اما از روزی که به عراق آمدیم... این یک گزارش است از وزارت خارجه آمریکا به عربی است که در کشورهای عربی پخش کردهاند مثلاً لیست جنایات من و مجاهدین را بیان میکند... این روزنامههای ارتجاع و استعمار حرف روشنی دارند؛ یک حرف میزنند و آن هم [این است که] از عراق دور شوید، فاصله بگیرید از عراق. ما میگوییم مگر میشود؟ میخواهیم از مرز عراق کشورمان را آزاد کنیم و این استراتژی ما و ارتش آزادیبخش ایران است و همیشه میگوییم مگر کسی میتواند از کالیفرنیا ایران را آزاد کند! بفرماید بیاید. و اما ما انتخابمان مرز عراق است.31
من از اینکه حداکثر استفاده از زمان را نکردیم، شکایت به شما تقدیم میکنم. نمیخواهم برایتان فاکتورهای مختلف بیاورم اما جداً باور کنید که در هفتماه گذشته ما [فقط] چهار عملیات انجام دادیم. در صورتی که در این مدت امکان انجام چهل عملیات را داشتیم. من میدانم که شما مشکلات زیادی دارید ولکن شما را مسئول امور ما قرار دادند. میدانم که هیچ سوءتفاهمی بین ما اصالت ندارد و شما نیز این را بهتر میدانید که ما درخصوص مصطلحات عربی آشنایی کاملی نداریم و شما باید به ما بیاموزید و باید تصحیح کنید که چگونه خواستههایمان را بیان کنیم تا زمان را از دست ندهیم. الان مدت هجده سال و چهارماه است که جنگ مسلحانه را شروع کردهایم، تا امروز من 120هزار نفر از مجاهدین را از دست دادهام. از شما پنهان نمیکنم که تیکتیک و ثانیههای ساعت، تمام دقیقههای ساعت به من میگوید که تأخیر شده و تأخیر کردید. تأخیر به معنی از دست دادن مال نیست بلکه ما خونها از دست دادیم... افرادی از استعمار و تحت نام گروههای چندنفره در خارج هستند و کاری انجام نمیدهند؛ مثل گروههای معارض شما که کاری نمیکنند و جدی نیستند. فقط ما میمانیم و رژیم ایران. در سالهای 1983 و 1984 (1363 و 1364) مدیر جهاز مخابرات وقتی که من را در پاریس ملاقات میکرد، به او گفتم (سوءتفاهم نشود؛ تصور نکنید که از کسی میخواهم غیبت بکنم یا اینکه چیزی برای خودمان میخواهم) شما بدون هیچگونه امیدی، وقت و امکانات خود را برای دیگر گروههای معارض ایرانی هزینه میکنید. مشاهده میکنید که از میان این گروهها پس از سیزده سال که از عملیات کویت گذشته است، کدام یک از گروهها همراه شما هستند و کدام یک از آنها در عراق هستند. خودتان خوب میدانید [که آنها] آیندهای ندارند. در ده پانزده سال اخیر چه کسی در عراق مانده است؟!
حبوش: متشکرم... شما در صحبتهای خود از انتخاب عراق صحبت کردید که بهترین انتخاب است. اگر این بهترین انتخاب است، به خاطر آرمان شما بوده و منتی بر من نگذارید که عراق را انتخاب کردهاید. انتخاب عراق به دلایلی بوده است: اولاً شما مبارز انقلابی هستید و دیدگاههایی دارید؛ و این آرمانی که برای آن مبارزه میکنید در اینجا موفق میشود. شما آرمان خود را دارید و ما نیز آرمان خودمان را؛ و در یک زمینه و آرمان مشترک هستیم. بعضاً در آرمانهایی متفاوت هستیم ولی آرمانها و اهدافمان از یکدیگر دور نیست... شما خیلی علاقهمند هستید که به دلیل فشارهایی که از ناحیه مردم روی شما هست، نقشهها و برنامههای خود را انجام دهید. ما نیز در همین زمان در شرایط حساسی به سر میبریم و به نوبه خود خیلی حساس هستیم که در معرض این مسئله (عدم ایجاب شرایط) قرار نگیریم. در بعضی موارد، علیرغم اعتقادات خودمان که آرمانهای شما نیز چنین چیزی را ایجاب میکند اگر از مردم عراق بپرسیم که آیا به کویت حمله کنیم یا خیر؟ هشتاد درصد مردم این را میخواهند؛ اما آیا شرایط نیز این اجازه را میدهد؟! خیر؛ اگر از کلیه مسلمانان دنیا سؤالی مبنیبر از بین بردن اسرائیل شود، جواب مثبت میدهند؛ ولی آیا شرایط ایجاب میکند؟! بنابراین میگویم که ما مخالف آنچه شما میگویید نیستیم؛ فقط میگوییم باید بررسی و سبک و سنگین کرد تا هم هدف را به دست آوریم و هم کمترین خسارت را بدهیم. بیتردید ما هدف مشترکی داریم.34
همانگونه که ملاحظه شد در قسمتی از این مذاکرات، رجوی مسئولیت مستقیم انفجار در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر بهشتی و 72 تن از یاران وی و نیز انفجار ساختمان نخستوزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر را پذیرفته؛ حال آنکه به دلیل تبعات قضایی و مشکلاتی که احیاناً از ناحیه پلیس بینالملل متوجه وی میشد تا پیش از آن هیچگاه ارتکاب چنین جنایاتی را به عهده نمیگرفت و در دوران اختفای بنیصدر در ایران، سازمان در پاسخ به وی صریحاً اظهار داشته بود که در انفجار حزب جمهوری اسلامی دست نداشته است. ضمناً اشاره رجوی به ملاقات با مسئول دستگاه اطلاعاتی امنیتی عراق طی سالهای 1362 و 1363 تأیید مجدد این نظریه است که همکاری تنگاتنگ میان سازمان مجاهدین خلق و سازمان امنیت عراق از اوائل جنگ سابقه داشته است.
نکته مهم دیگر اینکه لحن حبوش با لحن اولیه مذاکرات صابر الدوری با رجوی، کاملاً متفاوت و عتابآلودتر است زیرا آنها اگرچه در آخر از ترس سیدالرئیسشان صدام، در مورد شخصیت رجوی غلو و تعریف و تمجید میکنند ولی نفاق را در بیان و چهره طرف مقابل خود به خوبی میبینند. در مذاکرات قبلی صابر الدوری اخطارگونه به رجوی متذکر شده بود که:
ما آمادهایم هر ملاقاتی را که برادر مسعود خواهان آن باشد ترتیب بدهیم ولی چنانچه تأمین درخواستهای ملاقات از کانال ما انجام شود آسانتر و بهتر است تا از کانال ریاست جمهوری. زیرا چنانچه موافقت دفتر ریاست جمهوری صادر شود ملاقات با وزیر دفاع و وزیر تبلیغات فایدهای ندارد چون نقش آنها فقط اجرایی است.33
در این مذاکرات نیز حبوش به اصطلاح به خصلت دور زدنهای رجوی پی برده و اکیداً گوشزد میکند که:
من به جز ارتباط با مخابرات، هیچ ارتباط دیگری را قبول ندارم. دیروز شنیدم که شما با مسئول دفتر سید نائبالرئیس تماس میگیرید چیزی نگفتم. چون وقتی که تماسها و کانالها متعدد شود اهداف استراتژیک نیز تغییر پیدا میکند و مفقود میشود. باید یک کانال باشد و موارد سیاسی نظامی و امنیتی تنها از همان کانال پیگیری و انجام شود و پرونده و هدایت در یکجا و یک سازمان باشد.34
در ادامه مذاکرات حبوش با تکرار جملاتی نظیر «چه بسا شما را برای مأموریتهایی مکلف کنیم» و یا «به عنوان یک تیم کار میکنیم» و یا «از شما کارهایی را خواهیم خواست و...» با توجه به محذور عراق نسبت به عملیات علیه ایران، تأکید دارد که قصد نوعی استفاده داخلی از مجاهدین خلق دارند. به تعبیر دیگر مجاهدین خلق در آن زمان، به مأموران عملیاتی رژیم صدام علیه مخالفان آن رژیم تبدیل شده بودند و به رغم اصرار رجوی برای ورود به عرصه فعالیتهای تروریستی در داخل ایران، آنها فقط به چند ترور در تهران، کرمانشاه و دزفول موظف و محدود شدند که فقط یکی از آنها به طرز ناجوانمردانهای صورت گرفت و منجر به شهادت امیر دلاور صحنههای نبرد، سرلشکر صیادشیرازی شد. قبل از پرداختن به متن مذاکرات رجوی و حبوش پیرامون این ترور، به اهداف بعدی سازمان از زبان رجوی اشاره میشود که نشان میدهد سازمان به این دلیل دست به عملیات فوق زد تا بلکه در قبال آن، از عراقیها امتیاز عملیات نظامی در مرزها علیه ایران را اخذ کند، حال آنکه به نظر میرسد این مقامات اطلاعاتی و امنیتی عراق بودند که نگاه کاملاً ابزاری داشته و عمدتاً آنها را به بازوی عملیاتی در داخل عراق میدانستند.
رجوی: اینکه شما شنیدهاید که ما بعضی از اهداف و عملیاتها را قبول نکردیم، هرچند که شما خیلی مختصر به عدم انجام عملیات مورد نظر اشاره کردید ولی تصویر واضح و جامع این نیست. در ابتدا من از شما خواهش دارم که گزارشهای گذشته را که موجود است، ببینید. شما مدیر مخابرات هستید و به این گزارشها و اقدامات دسترسی دارید... آنچه که به عنوان دلیل قطع عملیات به ما گفته شد این بود که دست ما بازتر شود و از عملیات کوچک به عملیات بزرگ حرکت کنیم. در هرحال من نمیخواهم وقت شما را بیشتر بگیرم. در این مدت اخیر ما به عنوان نیرویی هستیم که همه نوع مشکلاتی داشتهایم و مصائبی را دیدهایم. در صورتی که اگر برادرانه میآمدند و به من میگفتند، موضوع را توضیح میدادیم تا چنانچه اشتباهاتی در کارهای ما باشد آن را اصلاح کنیم. حبوش: این اشتباه نبوده بلکه ما یک روش در ارتش داریم و آن بازسازی و سازماندهی مجدد است. آن چیزی که فهمیدم این است که برای اینکه حرکت جدیدی انجام دهند، ارزیابی مجدد انجام شود؛ و این اصل مطلب است.
رجوی: شما میدانید که از آن زمان تا به حال حتی، یک جلسه هم با این دیدگاه و تصور برگزار نشده است...
یکی از افسران مخابرات (خطاب به حبوش): قربان! این در اختیار ما نبوده و در اختیار مسئولان سیاسی کشور بوده است ما در خصوص همکاری با مجاهدین، با آنها همراه بودهایم، در خصوص جلسه گذشته...
حبوش: این مورد را بگذارید من بررسی کنم.
رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و عدم انجام آن از طرف مجاهدین گفته میشود، باید بگویم که بعد از جریان عملیات صیادشیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات بعضی از درخواستهای عملیات را به ما گفتند؛ که ما هم آنها را قبول کردیم و تمام آن را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم.
بحث این نیست که ما با عملیات مخالفیم؛ چنان که خود شما نیز الان در صحبتهای خودتان گفتید. خودتان قضاوت کنید. شما با چند عملیات موافقید؟ ولی احتراز دارید و میخواهید بین این احترازهایی که دارید موازنه برقرار کنید. ما چه میخواهیم؟ میخواهیم طوری نباشد که دشمن ما را با این عملیات، تضعیف کند و بگوید آنها در دست دشمن ما هستند و مجاهدین جزئی از گارد [ریاست] جمهوری [عراق] شدهاند؛ بعد به نیروهای آمریکایی به سازمان عفو بینالملل و همینطور شورای امنیت ارائه نمایند. ما فقط این را میگوییم؛ اما میتوانیم برای آن راهحل پیدا کنیم کما اینکه کردیم.
حبوش: ما اختلافی روی این مسئله نداریم.
رجوی: مثلاً ده عملیات را انجام میدهیم تا مشروعیت داخلی [ایران] و بینالمللی داشته باشیم. در کنار آن، هدف موردنظر شما را انجام میدهیم؛ [هدفی] که مورد بحث و دستور شما باشد.35
آنچه مورد تأکید حبوش و سازمان مخابرات عراق است و در ادامه مذاکرات در خصوص آن تأمل و بحث میشود اصرار و امکان انجام عملیات از طریق مرزهای پاکستان، افغانستان و ترکیه است و به سازمان مجاهدین خلق درست مثل یک نیروی عملیاتی عراقی دستوراتی را صادر میکند. حتی دستور داده میشود تا آنها نه به صورت ستون نظامی، بلکه در قالب گروههای سه و چهار نفره افرادی را به عمق خاک ایران اعزام کنند و براساس لیستی که به تأیید حبوش رسیده فعالیتهای اطلاعاتی و جاسوسی صورت بگیرد. در این قسمت از بحث، رجوی طرحی را پیش پای حبوش میگذارد که به نظر میرسد خیانتبارترین اعمالی است که از سوی رهبر یک سازمان، قابل تصور است. همانطور که در زیر میآید، رجوی از راهکاری سخن میگوید که هیچ حزب، سازمان و جمعیتی به آن دست نمیزند و آن تحویل اعضایی به دولت جمهوری اسلامی است که یا توان مبارزه را از دست دادهاند و یا به نحوی نسبت به روند جاری تشکیلات مسئلهدار شدهاند. اما این تحویل دادن نه به صورت تسلیم شدن بلکه برای انجام کار اطلاعاتی در داخل ایران است.
رجوی خود بهتر از حبوش و مقامات اطلاعاتی میداند که در پروسه انقلابهای پیدرپی ایدئولوژیک(!) از این افراد میتوان اعترافاتی دروغین مبنیبر مزدوری و جاسوسی گرفت تا در موقع جدا شدن از تشکیلات از آنها استفاده کرد. اعترافاتی که هنگام خارج شدن از تشکیلات و در دوره زندان سازمان به زور شکنجه و کتک از افراد گرفته میشود. میبینیم که عراقیها بیش از رجوی به منطق گردن مینهند و با احتیاط بیشتری با این مسئله برخورد میکنند. حبوش که به احتمال قریب به یقین میداند رجوی و سازمان به راحتی به این افراد انگ زدهاند اصرار دارد که اعضای مسئلهدار درجهبندی شوند و رجوی به ظاهر حرفهای حبوش را میپذیرد، ولی کماکان بر حرف و تشخیص خود پافشاری میکند. تأکید رجوی بر برگرداندن و یا مأمور کردن نیروهای مسئلهدار سازمان به داخل ایران همانطور که قبلاً نیز نمونههایی از آن ذکر شد سابقه دارد و به منزله جنایت ناجوانمردانهای است که بدینوسیله میخواهد عناصر مسئلهدار سازمان را به کلی از کار بیندازد و به اصطلاح تمامسوز کند.
رجوی: ما قبلاً توافق داشتیم که بعضی از افراد را برگردانیم ایران [یعنی تحویل ایران بدهیم]. این افراد کسانی هستند که نباید دیگر پیش ما باشند و عدد آنها کم است. افرادی هستند که به آنها شک داریم [به لحاظ امنیتی] و این توافقی بین ما و شماست.
* حبوش: برای برگرداندن به ایران چه مشکلی است؟
** رجوی: اصلاً مشکلی نداریم. برای بازگشتشان به ایران لیست آنها را تحویل دادهایم، اما درخواست ما این است که نمیخواهیم اطلاعات این افراد قبل از ورود آنها، به دستگاه اطلاعاتی رژیم ایران داده شود. (اسامی آنها قبل از تحویل به ایران اعلام نشود.)
* حبوش: شما میخواهید این افراد را به صورت یک مرحلهای به ایران بفرستید یا تحویل دهید؟
** رجوی: نه؛ باید به صورت تدریجی و گروه گروه افراد را به ایران بفرستیم.
حبوش: اگر میگفتید به صورت یک مرحلهای آنها را به ایران میفرستیم، میگفتم نه! این یک کار اطلاعاتی نیست که مرحله به مرحله باشد. اصلاً میتوانید آنها را برای یکسری کار اطلاعاتی بفرستید.
رجوی: ما نیز همین کار را میکنیم.
حبوش: مثلاً به آنها بگویید بروید در عمق ایران کار کنید؛ به نحوی که او فکر نکند شما او را برای شک امنیتی میفرستید و اخراج میکنید.
رجوی: همین کار را در مورد بعضی از این افراد انجام دادهایم. قبلاً ما با مخابرات برنامهریزی کرده بودیم...
حبوش: هیچ مشکل و اعتراضی نیست.
رجوی: مشخص است. یکی از این افراد از منابع رژیم [ایران] است.
حبوش (با حالت تعجب): یعنی منبع نظامی است؟!!
رجوی: چون به دلیل مسائل سیاسی نمیخواهیم این افراد را نگهداری کنیم.
حبوش: خوب، آیا برای شما مشخص شده است که این فرد با رژیم ارتباط دارد؟
رجوی: بله، و پیش ما اعتراف کرده است. افرادی از ایران وارد عراق شدند و خودشان را تسلیم کردند و شما آنها را به ما تحویل دادید. برای توافق فیمابین، از آنها بررسی و تحقیق میکنیم و سپس آنها را تحویل شما میدهیم. خواهشی که داریم این است که چون شما مطلع هستید، به دوستان و همکاران خود تأکید کنید که...
حبوش: من میگویم وقتی که در تحقیقات ثابت شد که فردی از طرف رژیم [ایران] هدایت شده است، آن را به ما تحویل دهید تا تعیین تکلیف کنیم. همه آنها در یک سطح نیستند و اگر به کسی پنج درصد شک و یا ده درصد شک دارید، او را برای کار جمعآوری اطلاعات در ایران بازگردانید؛ اما افرادی را که صددرصد مطمئن هستید، به من بدهید تا شاید در تحقیقات ما مطالب بیشتری به دست بیاید.36
این رفتار ناجوانمردانه که جزء ذات رجوی است در خصوص سایر احزاب و گروههای رقیب نیز سابقهدار است.
سند سوم
این متن مربوط به سال 2000 است و با موضوع کمکهای ملی و لجستیکیای که بایستی از سوی سازمان مخابرات عراق صورت گیرد، آغاز میشود و به جایی میرسد که نشان میدهد رجوی بشکههای محتوی مواد شیمیایی و میکروبی نیز در اختیار داشته است و با نوعی زیرکی قصد دارد سندی را به امضای طرفین برساند که این سلاحها و مواد ممنوعه به طور امانی نزد آنها قرار گرفته است.
حبوش: درخواستها و مسائل و موضوعاتی که مطرح کرده بودید، همه را یادداشت کردهام:
1. «پنج زاغه مهمات.» موافقت آن حاصل گردید.
2. «شبکه و کابل فیبر نوری.» موافقت حاصل شد و مبلغ آن یک میلیارد و نهصد هزار [دینار] بود که درباره آن صحبت کردم...
رجوی: آیا این [مبلغ]، قیمت تمام شده است؟
منشی حبوش: قرار شد که آنها مبالغی را (خالص) بپردازند و ما نیز بقیه آن را تکمیل و پرداخت کنیم...
حبوش: بقیه چند صد میلیون و هشتصد هزار دینار را ما پرداخت میکنیم؛ مشکلی نیست!!
3. «بازگرداندن [مجدد] سلاحهای ارسالی به وزارت دفاع.» موافقت کردند که بخشی از آن سلاحها و مهمات را بازگردانند؛ گزارش آن نیز به ستاد اداری ارسال گردید.
4. «مجهز کردن سازمان ]مجاهدین] به 25 دستگاه [تانک] چیفتن.» ظاهراً تعدادی از تانکها نقص فنی داشته و تنها 25 دستگاه سالم است که تحویل شما خواهد شد.
5. «مجهز کردن سازمان به صد دستگاه خودروی شناسایی اسکورپین.» موافقت حاصل شد...
* رجوی: آیا بازرسان درباره بشکهها از شما سؤال خواهند کرد؟
** حبوش: آری...
* رجوی: اگر شما یکسری اطلاعات به ما بدهید، کمک [مؤثر]ی به ما خواهید کرد... آیا به آنها (بازرسان سازمان ملل) مجوز برای بازرسی خواهید داد؟
** حبوش: مانع بازرسی آنها نخواهیم شد. سؤال شما البته جنبه دیگری دارد. اولین پرسشی که بازرسان مطرح خواهند کرد این است که آیا پادگان شما [یعنی قرارگاه مجاهدین خلق] عراقی است یا خارجی؟...
رجوی: خواهیم گفت که ما یک سایت خارجی هستیم. آنها خواهند گفت که اگر راست میگویید، سند خودتان را نشان دهید. ما هم به سخنان رئیسجمهور عراق در این باره که در روزنامه الثوره منتشر گردید به عنوان بالاترین سند استناد خواهیم کرد. آنها خواهند گفت که با ما بحث حقوقی دارند نه بحث سیاسی (مانند مسئله خودروهایی که توسط ما از آنها استفاده میشود، که طرح این [مسائل] نشانگر توطئه رژیم ایران علیه ماست.) ما به آنها خواهیم گفت که هرجا میخواهید، بیایید بازرسی کنید.در این میان سودی که رژیم ایران به دست خواهد آورد، این است که ادعا کند پایگاه مجاهدین یک سایت عراقی است و سازمان ما همکار سرویس اطلاعاتی عراق است ولی از پوشش خارجی و اجنبی استفاده میکند و سلاحهای شیمیایی و میکروبی را پنهان میکند.
این سند عمدتاً با مباحث پیرامون تبادل اطلاعات و جلب کمکهای بیشتر از عراق پایان میپذیرد و با عباراتی تملقآمیز و هندوانه زیر بغل گذاشتن از سوی مقامات امنیتی عراق ختم میشود.
حبوش: شما الان اولین مجاهد و شخصیت انقلابی درجه یک هستید که به شما امید بسته شده تا ایران را به وضعیت ملی قبلی خود بازگردانید؛ ولی هر اندازه نیرومند باشید، محاسبههای خود را دارید. شاید نیروهای داوطلب شما مرتکب اشتباه شوند؛ ولی شما همسنگر و همرزم ما هستید که داریم پیشبینیهای خودمان را برای شما بازگو میکنیم.37
...من این را به شما میگویم: سلامتی شما و حفظ سلامتی شما به اندازه حفاظت از سلامتی رئیسجمهوری عراق [مهم] میباشد. باور کنید این تعارف نیست، دستور رئیسجمهور عراق است که از شما کاملاً محافظت به عمل آید؛ زیرا به قول ایشان، «سلامتی استاد مسعود، سلامتی من است.» حتی اگر خطری برای تو پیش آید، خودم شخصاً میآیم در خانه شما نگهبانی میدهم و از شما محافظت میکنم. (لبخند و تشکر رجوی از حبوش) زیرا شما برادر واقعی ما هستید و ما شما را در سال 1991 خوب امتحان کردیم.38
سند چهارم
این متن حاوی مذاکرات رجوی و حبوش در ماههای آخر سال 2000 است که در آن بر اختصاص دادن ماهیانه دو میلیارد دینار برای گروه رجوی تصریح شده است.
* حبوش: از بودجه سازمان مجاهدین برایم بگو؛ چه مبلغی برای آنها اختصاص داده شده است؟
** عدنان: قربان! یک میلیارد و هفتصد و پنجاه و دو میلیون دینار بودجه ماهانه به اضافه بودجههای دیگر...
* حبوش: چقدر از این بودجه هزینه شده است؟
** عدنان: فقط سیصد و پنجاه میلیون (000/000/350) دینار برایشان باقی مانده است.
* حبوش: اینها یک کمبود بودجه در تأمین هزینه تعمیر خودروهای زرهی دارند؛ آن هم به دلیل اینکه ارتش به تعهدات خود عمل نکرده است. این 350 میلیون دینار باقیمانده به خزانه دولت بازگردانده خواهد شد؟
** عدنان: این مبلغ را به عنوان ذخیره در حساب بانکی نگه داشتهایم تا چنانچه تا تاریخ 31 سپتامبر 2000 (10 دیماه 1379) چکهایی آمد، آن را از حساب بکشیم.
* حبوش: بابت تعمیر خودروهای زرهی آنان چقدر به حساب ارتش واریز کردهایم؟
** عدنان: فقط برای تعمیرات، یک میلیارد و بیست و هشت میلیون (000/000/028/1) دینار واریز کردهایم.
* حبوش: همه تعمیرات را انجام دادند؟
** عدنان: خیر قربان! مورد به مورد تعمیر میکردند و ما پول را واریز میکردیم. البته یکسری تعمیراتی را انجام دادهاند که منتظریم تا فاکتورهای آن را برایمان ارسال نمایند تا هزینه آن را پرداخت کنیم. یک هفته پیش یکسری فاکتور هزینه تعمیرات به مبلغ چهارصد میلیون دینار برایمان آمد که ما آن را به بودجه سال 2001 میلادی اضافه میکنیم.39
علاوه بر این، در سند مزبور عمدتاً حول رژه سازمان و مناسبات گروههای مختلف با جلال طالبانی که حبوش او را به حولهای تشبیه میکند که هرکس میرسد و دستش را با آن پاک میکند... و نیز در مورد مسائل سیاسی داخلی ایران بحث و تبادل نظر صورت گرفته است. از جمله حبوش در مورد تأثیر عملیاتهایی که سازمان به کمک عراق انجام داده است سؤال میکند. رجوی در پاسخ همچنان ضمن ردیف کردن دروغهایی هرچه بزرگتر به موارد مهم دیگری اشاره مینماید:
* حبوش: ما در گذشته یکسری عملیات انجام دادهایم؛ مثلاً عملیات سالهای 1999 و 2000 و یا سال 1998؛ این عملیات چه تأثیراتی روی تشکیلات شما در داخل گذاشت؟
** رجوی: 1. بیثباتی رژیم را برای تمام مردم برملا کرد؛
2. تضادهای خودشان [رژیم] را تشدید کرد؛
3. نیروهای ما را فعال کرد؛
4. مردم ایران را رادیکالیزهتر کرد؛ یعنی به میزان زیادی پروژه استعماری را برای اینکه آلترناتیو آمریکا بیرون بیاید، سوزاند.
* حبوش: آیا پس از آن عملیات، علایمی دال بر پیوستن مردم به مجاهدین مشاهده کردهاید؟
** رجوی: قطعاً! بیایید به ارتش آزادیبخش و ببینید. برادران ابواحمد و... میدانند تعدادشان زیاد شد.
* حبوش: درصد میخواهم؛ آیا یک جهش کیفی داشتید؟
** رجوی: آری.
* حبوش: خوب است؛ من همین را میخواهم.
** (حبوش از ابواحمد سؤال میکند) چند درصد افزایش نیرو داشتید؟
* ابواحمد: آمار داریم که تعدادی از نیروهایشان از داخل آمدند و در اینجا به سازمان پیوستند و ما مقایسه یا آمار راجع به افراد جدید نداریم.
** حبوش: نه خیر؛ من میخواهم یک مقایسه آمار داشته باشیم که آیا وقتی عملیات انجام میشود؛ تعداد نیروی پیوستی زیاد میشود و وقتی عملیات کم میشود، به تبع آن پیوستن نیروها نیز کاهش مییابد.
** رجوی: به شما عدد دادم؛ فقط از منطقه شمال دستگیرشدگان فقط 120نفر بودند؛ فقط منطقه شمال یعنی این دوازده برابر سال قبل است. آن چیزی که من برایتان خواندم فقط حرف ما نبود.
* حبوش: غیر از این دو جناح که در ایران درگیر هستند، کدام یک از جریانات به مجاهدین نزدیکتر است؟
** رجوی: منتظری ! اگر الان وقت میبود من برایتان شرح میدادم. وقتی ما روحیه و فضای اجتماعی را عوض کردیم، منتظری وارد شد و جنایتهایی را که در حق مجاهدین مانند قتلعامی که دوازده سال پیش انجام شد، فاش کرد.40
سند پنجم
تاریخ مذاکراتی که در این سند آمده اواسط سال 2001 است و در آن صراحتاً از این واقعیت که مجاهدین خلق مجری بیاراده صدام بودهاند، سخن رفته است و حبوش صریحاً ذکر کرده که ترور صیادشیرازی به دستور عراق انجام شده است.
* حبوش: این جریان کاردار و مصاحبه آن چه بوده است؟
** رجوی: مصاحبه با روزنامه رسالت. من فقط دنبال این مطلب هستم که این مصاحبه بعد از جریان صیادشیرازی صورت گرفته است و این عملیات را تروریستی و ناجوانمردانه خوانده است. من در آن زمان با استاد طارق [عزیز] تماس گرفته و این مطالب را گفتهام و ایشان [طارق] از من عذرخواهی کردند. استاد طارق [عزیز] گفت: از طرف من اطلاعیه صادر کنید؛ و من هم در تاریخ 20 مه 1999 (30 اردیبهشت 1378) این پیام را که حاصل توافقی بود که با استاد طارق [عزیز] داشتم شما آن را مشاهده میکنید، صادر کردم. این توافق بین ما و استاد طارق [عزیز] با هماهنگی سیدالرئیس [صدامحسین] از قبل بوده است.
حبوش: من این نامه را میخواهم.
* رجوی: آیا نامه سیدالرئیس را مشاهده کردهاید؟
حبوش: بله، مربوط به سال 1988 است.
رجوی: بله؛ و یک مرتبه دیگر در سال 1999 نیز روی این مطلب تأکید کردهاند و همچنین استاد طارق [عزیز] نیز تأکید کردهاند که دیپلماتهای عراقی و رسانههای عراقی به دستور سیدالرئیس حق بیان مطالب و دخالت در کار مجاهدین را ندارند. این امر مربوط به کار و دستور مخابرات و به دستور سیدالرئیس میباشد.
حبوش: من میخواهم با جناب مسعود به عنوان یک رهبر تاریخی صحبت کنم. حقیقت این است که تا وقتی با ما هستید، یک نصیحت برای شما دارم که به دو دلیل است:
اول: منزلت سیاسی که شما دارید؛ دوم: به عنوان اینکه یک دوست عزیز برای من هستید؛ نصیحت من به برادر مسعود این است که در همان مصیبت که جمال عبدالناصر افتاد، قرار نگیرد. جمال عبدالناصر دچار این مشکل شد که گوش خود را به رسانهها داده بود...
وقتی که من به شما برای انجام این عملیات [ترور صیادشیرازی] دستور دادم، معلوم است که بیان این مطالب تاکتیکی است؛ زیرا ما نمیخواهیم در بیش از یک جبهه بجنگیم.
پیام سیدالرئیس را شنیدم که گفت هر دشمنی علیه ایران از جانب آمریکا (هر حرکتی علیه ایران) به عنوان دشمنی و حمله علیه عراق محسوب میشود. فقط تهدید کردیم. این را برای جناب شما گفتم و بعد از جلسه، مطلبی را فقط به شما میگویم تا به شما یک تصویر کاملی از آنچه سیدالرئیس گفته است بدهم. این مطلب بعد از بازگشت وزیر خارجه [عراق] از ایران گفته شد و نظرات ایشان را بیان میکند. من نمیخواهم فکر شما مشغول رسانهها و اخبار این طرف و آن طرف شود؛ چون آنچه ثابت است بین ما بوده و هست.
رجوی: من شکی ندارم...
حبوش: من مطلب شما را تکمیل میکنم. آیا یک مسئول ایرانی تاکنون حاضر شده همانطور که در خصوص مجاهدین صحبت شده است، در خصوص سپاه 9 بدر صحبت کند؟ من پس از این جلسه میروم و کاردار عراق در تهران را خواهم دید و به او میگویم آیا تاکنون در ایران کسی به سپاه بدر توهین کرده است که تو این کار را میکنی؟
رجوی: در جلسه قبلی تصویب شد که موقعیت ما همینطور باشد؛ نه اینکه علیه ما مصاحبه شود. حداقل این است که شما یک اطلاعیه بدهید و این موارد را تکذیب کنید که نه، چنین چیزی نیست. همانگونه که استاد طارق [عزیز] گفتند یک جمله گفته میشود که این مطلب را تکذیب میکنیم.
حبوش: آن را برای من بیاورید.
رجوی: موشکها را ما میخوریم ولی عملیات قطع میشود. نفراتی هم که به شما دادیم و خودتان خواستید، آنها را به رژیم تحویل دادید تا اسرای خودتان را بگیرید؛ و اعلام (تبلیغات) ما را نیز قطع کردید. حتی دیگر یک پیام هم پخش نمیشود...
حبوش: روش و نظریه ما برای متوقف کردن عملیات نظامی مجاهدین به دلیل خواست ما نبوده است؛ این باب جدیدی بود برای اینکه به آنها [ایرانیها] فشار بیشتر بیاوریم. اگر از من بپرسید که چقدر به آنها اطمینان دارم، میگویم که من خیلی محتاط هستم و به همان اندازه که از آمریکا و اسرائیل احتیاط میکنم و مراقب اعمال آنها هستم، از ملایان حذر میکنم و به هیچوجه احساس خوبی نسبت به آنها ندارم...
رجوی: چه موقع از شما خواستند که این عملیاتها را متوقف کنید؟ اگر ممکن است و اشکال ندارد بگویید.
حبوش: چه کسی؟
رجوی: منظورم این است که از طرف ایران چه کسی این درخواست را کرد؟
حبوش: سفیر آنها در بغداد [ایروانی] که در حال حاضر مسئول مخابرات [اطلاعات] ایران [در عراق] است، از من درخواست کرد.
رجوی: پس چرا خودشان متقابلاً انجام ندادند؟
حبوش: سؤال خوبی است؛ ما این را در نظر گرفته بودیم و از آن هدف داریم و حساب آن در دست سیدالرئیس است. همانگونه که من اطمینان دارم، شما هم باید مطمئن باشید. فکر نمیکنم که زیاد بگذرد تا دوباره با همدیگر ملاقات کنیم. شاید هم به زودی شما را ملاقات کنم. در آن موقع شما را درخصوص مطلب مهمی مطلع خواهم کرد.
رجوی: چرا آنها عملیات را متوقف نمیکنند و نکردند؟
حبوش: آنها [سپاه 9 بدر] هم عملیات را متوقف کردند. من به تو در خصوص سپاه بدر چیزی گفتم؟
رجوی: نه...
حبوش: از سپاه بدر اطلاعاتی دارید؟
رجوی: نه، ندارم فقط اطلاع داشتم که قصد عملیات علیه سپاه بدر را دارید.
حبوش: آنها بودند که مجاهدین را با 67 موشک مورد حمله قرار دادند نه یکی از افراد مخابرات.
رجوی: قربان، 77 موشک...
حبوش: بعد از هدف قرار گرفتن مجاهدین، طرحی را آماده کردیم قویتر از زدن 67 موشک یا 77 موشک؛ و موفق شدیم فرمانده عملیات و فرمانده منطقه جنوب سپاه بدر را به طرف خودمان جذب کردیم. شش نفر را نیز از سپاه بدر دستگیر کردیم؛ اطلاعات آنها را گرفتیم و طرح آنها را کشف کردیم و فهمیدیم که دست آنها در دست آمریکاییهاست و در طول بازجویی مشخص شد که با آمریکاییها ارتباط دارند. طرح آنها این بود که پس از حمله به عراق، شاید ایران آنها را از ورود به عراق و جنگ منع کند؛ پس آنها طراحی کرده بودند که محلی یا مکانی در عراق آماده داشته باشند تا زمانی که بمباران علیه عراق شروع شد، آنها از داخل شروع به فعالیت کنند. الحمدالله این برنامه کشف شد و تشکیلات آنها ضربه خورد. نکاتی در این طراحی و عملیات بود که من خندهام میگیرد که چگونه اینها که نام خود را سپاه گذاشتهاند و فقط نه دستگاه تانک دارند، میخواهند نظام را ساقط کنند.
رجوی: به نظر شما این تهدید نیست؟
حبوش: من به شما اطمینان میدهم که در سپاه نُه بدر نفوذ داریم و بسیار خوب کارهای آنها را متوجه میشویم. هدف بیست درصد کل سپاه بدر، مسئولان عراقی است و هدف هشتاد درصد آنها، مجاهدین خلق است.
رجوی: چطور شد که شما این توافق را پذیرفتید؟
حبوش: ما طرحی داریم که آنها نمیدانند و براساس آن طرح عمل میکنیم. ما برنامه کاملی داریم.
رجوی: شما از طرف سپاه بدر احساس خطر نمیکنید؟
حبوش: نه نه؛ خطری ندارد.
رجوی: آیا عملیات جدیدی از سپاه بدر انجام نشده است؟
حبوش: با اطلاع ما، عملیات و کارهایی انجام میدهند تا نزد مسئولان ایران اعتباری کسب کنند.
رجوی: خواهش میکنم به آنها اطلاع دهید که نزدیک مقرهای ما نیایند و کاری انجام ندهند. موارد و اطلاعات در خصوص «طالبان» چیست؟ بنا به نقل از «پاول» که «طالبان» را مورد حمایت شما میداند و میگوید افرادی از مسئولان طالبان به عراق رفتهاند...
حبوش: به برادر مسعود اطمینان میدهم که آمریکا خیلی خوب میداند که ما با «طالبان» و هیچ گروه تروریستی دیگر ارتباط نداریم. به تو نیز همانند یک مسئول مخابرات عراق اطلاعاتی میدهم: اعلام کردند که سفیر سابق ما با بنلادن ملاقات داشته و یا شخصی به نام ابنعطه با مسئولان طالبان دیدار کرده است. اروپاییان اعتراف کرده و قبول دارند که ما با طالبان ارتباط نداریم و آمریکاییها دقیقاً میدانند که ما با طالبان ارتباط و همکاری نداریم. حتی عراقیهایی که در کابل در صفوف طالبان هستند، خیلی از اتباع سعودی و یمن و امارات و کویت کمتر هستند. برای آمریکا و انگلیس مشخص شده که جلال طالبان و مسعود بارزانی که از زیر عبای ایران درآمدند و درست شدند با طالبان ارتباط دارند. سرویسهای اطلاعاتی کشورهای دوست به ما اطلاع دادند که افرادی از طالبان آمده و وارد ایران شدهاند و سرویسهای اطلاعات آمریکایی میدانند که چرا این افراد در ایران جمع میشوند.41
مطلب دیگری که در این سند به چشم میخورد و از سندهای قبلی که در آن کمکهای مالی به سازمان مجاهدین خلق ذکر شده است مهمتر به نظر میرسد، مربوط است به اختصاص بخش قابل توجهی از فروش نفت عراق به مزدوران رجوی و گروه وی. در واقع سالانه معادل یکصد میلیون دلار از این محل نیز کمک میشده است ولی سازمان آن زمان و اکنون هنوز ادعا میکند که منابع مالیشان از محل کمکهای مردمی و مستقل به دست میآید؟!!
حبوش: مورد درخواست دهم، تجارت است که سهمیه هجده میلیون بشکه نفت برای هر شش ماه جهت فروش میباشد. برای من نامه و دستور استاد عزت ابراهیم را مشخص کنید.
رجوی: استاد طه خودش به من گفت و دستور سیدالرئیس نیز هست.
حبوش: ما در سال چقدر برای مجاهدین نفت در نظر گرفته بودیم؟
رجوی: پنج میلیون بشکه در سال بوده است.
حبوش (خطاب به افسران مخابرات): به سیدالرئیس نامه بنویسید، مبنیبر اینکه برادر مسعود رجوی درخواست سهمیه بیشتری دارد.
رجوی: ما برای هر بشکه سی سنت میگیریم که ده سنت آن هزینه جاری میشود و از این هجده میلیون ببینید چه چیزی عاید ما میشود...
حبوش: در نامه توضیح دهید که از فروش پنج میلیون چقدر عاید مجاهدین میشود و این گروه نیاز به فلان مبلغ دارند که اگر هجده میلیون داده شود، فلان مبلغ عاید آنها خواهد شد.
رجوی: از وزارت نفت و توافقات آنها ذکر شود.
حبوش: دو درخواست دیگر داریم که تهیه امکانات پتروشیمی و صدور آنها به خارج از عراق و فروش آنهاست.
رجوی: گفتند دستور مخابرات باشد.
حبوش: چه کسی گفته است؟
افسر مخابرات: قربان! این در مورد محصولات پتروشیمی و صدور آنها به خارج از عراق...
حبوش: من قانون این را میخواهم.
یکی از افسران مخابرات: قربان! این موضوع مربوط به دفتر عزت ابراهیم میشود که با وزیر نفت دارند.
حبوش: یعنی دستو و قانون آنهاست.
افسر مخابرات: بله قربان! عزت ابراهیم و دفتر رئیسجمهور اجازه صدور مواد پتروشیمی را توسط شرکت «العنقاظ» به خارج دادهاند، طی نامه 518 مورخه 22 آوریل 2001، و صدور این مواد توسط وزارت صناعت و نفت است؛ و وزارت صناعت هم موافق است.
حبوش (خطاب به افسران مخابرات): درخواست استعلام از دفتر رئیسجمهور مبنیبر این مورد تهیه و ارسال شود.
رجوی: خود شما قبلاً موافقت کرده بودید...
حبوش: بله؛ اما استعلام شود بهتر است، احتیاطی است که باید انجام شود. یک مورد قبلاً به دستور عزت ابراهیم [الدوری] انجام شد و شکایتنامهای برای سیدالرئیس رفت و به دست ایشان رسید. برای احتیاط استعلام شود بهتر است.
رجوی: آخر شما قبلاً گفته بودید...
حبوش: بله؛ من در این خصوص اطلاعی ندارم؛ استعلام شود بهتر است.
حبوش عصبانی میشود و با صدای آهسته به مسعود رجوی توهین میکند.42