تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۶  ، 
کد خبر : ۲۴۱۵۷۳

30 خرداد 60 سلاح محوری گفت‌وگو را به حاشیه راند


عباس عبدی
* چشم‌انداز: ضمن تشکر، لطفاً مختصری از بیوگرافی خود را برای خوانندگان نشریه شرح دهید.
** متولد 1335 تهران هستم. در سال 1353 وارد دانشکده پلی‌تکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر کنونی) شدم و در سال 1363 در رشته مهندسی پلیمر فارغ‌التحصیل شدم. ...
* چشم‌انداز: از چه سال در تحکیم وحدت حضور داشتید؟
** تشکیلات علنی تحکیم وحدت بعد از انقلاب شکل گرفت. نام تشکل‌های دانشجویان مسلمان در دانشکده فنی دانشگاه تهران، پلی‌تکنیک و صنعتی شریف (آریا مهر سابق) «سازمان دانشجویان مسلمان» ‌بود و بقیه مراکز آموزش عالی با نام انجمن اسلامی تشکیلات درست کردند، و به همین دلیل ابتدا دفتر تحکیم وحدت سازمان‌های دانشجویان مسلمان و انجمن‌های اسلامی دانشجویان تشکیل شد و سپس سازمان‌های دانشجویان مسلمان نیز پس از سال 1360 (احتمالاً)‌ نام خود را به «انجمن اسلامی» تغییر دادند.
تحکیم وحدت از اوایل سال 1358 تشکیل شد و پیش از آن در اسفند سال 1357 در دانشگاه‌ها تشکیلات اسلامی شکل گرفته و علنی شده بود، اما این تشکیلات پیش از انقلاب با هم ارتباطات غیرعلنی در سطح دانشگاه‌های تهران و کشور داشتند. در واقع هسته اولیه این تشکیلات از سال 1354 و 1355 میان سه مرکز اصلی فعال یعنی دانشکده فنی دانشگاه تهران، پلی‌تکنیک و صنعتی شریف شکل گرفته بود و من از همان سال‌ها در این جریان بودم. قبل از انقلاب میان این مرکز دانشجویی، تشکیلاتی ایجاد شد که در کمیته سیاسی آن از هر دانشگاه یک عضو داشت که من از پلی‌تکنیک و مرحوم دکتر دادمان از دانشکده فنی در آن بودیم و یک نفر هم از دانشگاه صنعتی بود.
در اواخر زمستان سال 1357 انتخابات در سطح دانشگاهی برگزار شد و من در شورای سازمان‌های دانشجویان مسلمان انتخاب شدم، اما نماینده ما در تحکیم ابتدا آقای دکتر میردامادی بود که بعدها من جایگزین شدم تحکیم وحدت پس از تصرف سفارت آمریکا تا حدی تحت شعاع این رویداد بود.
* چشم‌انداز: شما تا چه زمانی در تصرف سفارت شرکت داشتید؟ آیا تا آزادی گروگان‌ها بودید؟
** خیر. وضع من با دیگران کمی فرق می‌کرد. من آن زمان متأهل بودم و فرزند هم داشتم و جزو معدود دانشجویانی بودم که در سفارت نمی‌خوابیدم و به منزل می‌رفتم و به دلیل تأهل مجبور بودم که کار هم بکنم. بنابراین پس از چند ماه و با تشکیل هیأت‌های هفت نفره تقسیم زمین به عنوان دبیر این هیأت در فارس به شیراز رفتم. وقتی که پس از حمله به طبس گروگان‌ها را به شهرهای مختلف بردند، من در شیراز بودم.
* چشم‌انداز: آیا هنگامی که چند ماه پس از جنگ، تقسیم زمین توسط هیأت‌ها متوقف شده، باز هم در فارس بودید؟
** در آن زمان عملاً اجرای بند «ج» تمام شده بود و توقف آن نقش زیادی در سرنوشت کار نداشت. البته این بند فقط بخشی از وظایف هیأت بود. اثر اجرای کارهای آن هیأت در فارس، تحول مهمی است که در امر کشاورزی منطقه رخ داد. من حدوداً یک سال و نیم در هیأت هفت نفره شیراز بودم.
* چشم‌انداز: بعد از هیأت‌های هفت نفره چه فعالیت‌هایی داشتید؟
** بعد از آن به دعوت دوستان به دفتر اطلاعات نخست‌وزیری در بخش بررسی روابط خارجی آمدم. این قسمت بعدها به طور کامل به وزارت اطلاعات منتقل شد و من هم مدت کمی را در آن وزارتخانه‌ و در اداره بررسی اطلاعات کشورهای همسایه فعالیت کردم و از آنجا که خود را محدود دیدم، وزارت را ترک کردم، یکی از دلایل آن این بود که تحلیلی راهبردی در مورد افغانستان نوشتم و با پیگیری هم تصویب شد ولی در نهایت اجرا نگردید. دلیل آن هم مفصل است و مجال دیگری را می‌طلبد. در آن تحلیل گفته بودم که سیاست صدور انقلاب به افغانستان غلط است و هدف ما باید حمایت از نیروهای ملی آنجا برای اخراج کمونیست‌ها و ممانعت از قدرت‌گیری مذهبی‌های تندرو که بعدها طالبان شدند باشد. این تحلیل 50 صفحه‌ای مبنای خوبی برای سیاست ایران می‌توانست باشد که عملاً انجام نشد.
در همان زمان دو ترم تحصیلی من در دانشگاه مانده بود که پس از بازگشایی، این دو ترم را به پایان بردم. در این فاصله هم به طور آزاد در حوزه توسعه و جامعه‌شناسی مطالعه می‌کردم تا این که به دادستانی کل رفتم که آقای موسوی خوئینی‌ها دادستان کل شده بود. در آنجا در ذیل دفتر سیاسی، دفتر مطالعات و تحقیقات اجتماعی را تشکیل دادم و با همکاری دوستان و همکاران سه تحقیق در زمینه تأثیر زندان بر زندانی،‌ مسائل اجتماعی، قتل و جامعه‌شناسی حقوقی انجام دادم که هر سه منتشر شده است.
* چشم‌انداز: از چه سالی در روزنامه سلام کار کردید؟
** از اواخر 1369 و از ابتدای سلام عضو شورای سردبیری بودم که بعدها این شورا عملاً یک نفره شده بود و تا پیش از زندانی شدنم در سال 1372، تمام وقت مشغول بودم. از بهار سال 1375 به سلام فشار آوردند که من مطلب ننویسم و من نیز یادداشت‌هایم را قطع کردم تا مشکلی برای سلام پیش نیاید. بعد از سال 1376 که روزنامه‌های دیگر هم منتشر شد، به جز سلام، در صبح امروز و بعدها هم مشارکت، نوروز و بهار فعالیت کردم. با تأسیس جبهه مشارکت، عضو شورای مرکزی و دفتر سیاسی آن بودم و این امر تا آبان سال 1381 که زندان دوم من شروع شد، ادامه داشت و در نهایت در بهار 1384 پس از سی ماه زندان که عموماً انفرادی و مجرد بود با تبرئه آزاد شدم.
* چشم‌انداز: همان طور که می‌دانید تاکنون 36 گفت‌وگو در ریشه‌یابی 30 خرداد 1360 با افراد دست‌اندرکار با دیدگاه‌های متفاوت انجام داده‌ایم. سعی ما بر این است که بحران‌های پس از انقلاب را که به خشونت منجر شد ریشه‌یابی کنیم؛ در درجه اول ببینیم آیا می‌توانیم پیشگیری کنیم تا گفتمان جای خشونت را بگیرد، در درجه دوم با توجه به عوارض منفی آن خشونت‌ها کاری کنیم که دیگر تکرار نشود و در درجه سوم این که نسل حاضر و‌ آینده در معرض وقایع و فاکت‌هایی قرار گیرند که بتوانند به کمک آنها برای حال و آینده قضاوت کنند.
هدف ما در این ریشه‌یابی مقصر تراشی نبوده، تاکنون از سوی خوانندگان نشریه نیز با استقبال روبه‌رو شده است و دستاوردهایی هم داشتیم که در راستای تعدیل و ثبات جامعه بوده است. از آنجا که کنش‌گران 30 خرداد 1360- که آن را یک نقطه عطفی در تاریخ معاصر می‌دانیم – عمدتاً زنده هستند، این بحث‌ها در عمل به یک تمرین راهبردی نیز تبدیل شده است. علت این که شما را برای این گفت‌وگو انتخاب کرده‌ایم این بود که در جریان مبارزات پیش از انقلاب، مقطع انقلاب و پس از انقلاب حضور فعال و با هواداران مجاهدین هم ارتباط تنگاتنگ داشتید. با توجه به این که شما مطالعات اجتماعی هم داشته‌اید تقاضای ما این است که پیش از ورود به بحث تفصیلی، توضیح دهید آیا برای تحلیل یک مقطع از تاریخ، متدلوژی قابل قبول و مورد اجماع دانشمندان وجود دارد؟

** بخش 30 خرداد نشریه چشم‌انداز ایران به چند دلیل از جذابیت خاصی برخوردار است؛ نخست این که به دلیل جایگاه چشم‌انداز ایران، ظاهراً‌ خواننده پذیرفته است که نشریه در موضع بی‌طرفی و حقیقت‌جویی نسبت به این رویداد مهم تاریخ معاصر ما قرار دارد و در مقام توجیه رفتار هیچ یک از دو طرف نیست و خلاصه ذی‌نفع محسوب نمی‌شود و این جایگاه با ارزشی است. دوم این که 30 خرداد 1360، نقطه عطفی در میان همه رویدادهای پس از انقلاب است که تغییرات قبلی رفته رفته متراکم شد و در 30 خرداد تحولی کیفی نمودار شد و جامعه و انقلاب از آن روز به بعد با وضعیت جدیدی روبه‌رو شد. بنابراین 30 خرداد فقط یک نماد یا نشانه است که تحولی کمی تبدیل به کیفیت جدیدی شد.
از آنجا که من در زمان در شیراز بودم به طور مستقیم در جریان وقایع تهران قرار نداشتم تا از زاویه روایی و نزدیک بخواهم اظهارنظر کنم، از این رو آنچه که می‌گویم، تحلیل جامعه‌شناختی و سیاسی من از آن رویداد است. تأکید پرسش شما بر وجود متدلوژی تحلیلی، مهم است. برای تعیین میزان مسئولیت افراد و گروه‌ها در بروز این رویداد نیازمند یک چارچوب تحلیل هستیم. شاید به این نتیجه برسیم که سهم افراد کمتر از سهم ساختار بوده است. اگر در محیط بسته و شلوغی که زمینه تشنج هم فراهم است، ترقه‌ای منفجر شود، ممکن است واکنش‌های افراد حاضر بیش از آنکه عقلانی باشد، غیرارادی و انعکاسی باشد، البته پس از مدتی که به ارزیابی حادثه می‌پردازیم می‌توانیم تحلیل منطقی کنیم، اما این مثال در حوزه سیاست می‌تواند در مقطع زمانی نسبتاً طولانی رخ دهد.
ابتدا از منظر جامعه‌شناسی و سپس روان‌شناسی به مسئله می‌پردازم. انقلاب واجد مفهوم مثبتی بود. اما با وجود این ارزش‌گذاری مثبت، در بطن انقلاب عنصر منفی‌ای وجود داشت که نباید آن و آثار آن را فراموش کنیم؛ آن عنصر منفی، این است که انقلاب در نظام یا جامعه‌ای رخ می‌دهد که آن نظام یا جامعه به حدی بسته است که راه برای تحول و مشارکت مسدود است؛ در نتیجه نیروهایی که راه را مسدود می‌بینند، می‌کوشند که از طریق انقلاب، راه را باز کنند. چنین کوششی برای تحول مثبت است، اما وجه منفی چنین وضعی این است که بسته بودن راه و انسداد جامعه، آثار و تبعاتی مخرب دارد، که نباید جذابیت و تقدیس انقلاب موجب فراموشی ما از این نتایج مخرب در بطن جامعه انسدادی شود. نتایجی که پس از پیروزی انقلاب خود را نشان می‌دهد. افراد در جامعه بسته به دلیل بسته بودن و نیز فقدان مشارکت، به نحو شایسته اجتماعی نمی‌شوند. انسداد در هر حوزه‌ای باشد، اجتماعی شدن در آن حوزه با مشکل و اختلال روبه‌رو می‌شود. اگر آزادی اقتصادی باشد، در زمینه اقتصاد اجتماعی می‌شویم. اما وقتی که راه سیاست بسته است و تعامل سیاسی آزاد و شفافی میان افراد و گروه‌ها و طبقات با هم و با دولت شکل نمی‌گیرد، با نوعی پس‌افتادگی در شناخت و رفتار سیاسی روبه‌رو می‌شویم و در زمانی که فضای سیاسی آزاد شد، این پس‌افتادگی خود را در نحوه برخورد افراد با هم، در ارزیابی‌های غلط از خود و دیگری و از محیط در اتخاذ راهبرد و تاکتیک مناسب نشان می‌دهد.
بنابراین می‌توان گفت نمی‌توانیم در فضای بسته افراد و گروه‌هایی با آرا و عقاید و برداشت و رفتار مناسب برای پس از پیروزی داشته باشیم. زیرا فضای بسته مستعد تربیت و اجتماعی کردن چنین افراد و گروه‌هایی نیست. برای نمونه؛ وقتی که نظامی استبدادی و بسته می‌شود ممکن است گروهی هم به هر دلیل تصمیم به مبارزه مسلحانه بگیرد این سیاست، تشکیلات مخفی و ضوابط خاصی را ایجاب می‌کند و این ضوابط رفتارهای افراد را نسبت به هم و نسبت به دیگران شکل می‌دهد و ارزش‌های یاد شده در افرادی که مبارزه مسلحانه می‌کنند نهادینه می‌شود. حال هنگامی که فضا به یک باره آزاد و باز شد، آن تشکیلات و ضوابط و بویژه رفتارهای منبعث از آن که در افراد و سازمان رسوب کرده است، با شرایط جدید تطابق و همخوانی ندارد. این مسئله برای کل افراد و گروه‌ها به نسبت‌های مختلف صادق است.
بنابراین مبنای اصلی تحلیل، ضعف اجتماعی شدن بویژه در حوزه سیاست در نظام بسته و استبدادی است که پس از انقلاب آثار خود را نشان می‌دهد. کیفیت و کمیت بقای انسان به میزان سطح اجتماعی شدن او بستگی دارد. نمونه‌های متعددی تجربه شده که افراد را در خلاء اجتماعی نگهداری کرده‌اند و پس از چند سال که آنها در شرایط عادی قرار گرفته‌اند، مشاهده شده که حتی به لحاظ بیولوژیک هم دچار عقب‌ماندگی‌های زیادی هستند چه رسد به عقب‌ماندگی‌های اجتماعی و نه تنها نمی‌توانند مثل دیگران زندگی کنند، بلکه پس از مدتی هم می‌میرند.
همه ما وقتی که در نظام بسته سیاسی هستیم در اصل برون‌رفت از انسداد سیاسی ذی حق و حتی مورد احترام هستیم. اما این مسئله لزوماً منجر به درست بودن و کامل بودن راه‌های پیشنهادی و تعامل ما با دیگران برای این برون رفت نیست. چنین موجودی به تناسب دچار پس‌افتادگی کنش سیاسی و اجتماعی می‌شود. از جمله این که همه ما با فقدان سعه صدر در حکومت استبدادی مخالفیم، اما پس از حذف آن حکومت، نه تنها سعه صدر را تجربه نمی‌کنیم، چه بسا چیزی جز رفتار گذشته را یاد نگرفته‌ایم و همان را ادامه می‌دهیم.
بنابراین وقتی یک نظام استبدادی شکل می‌گیرد، تمام لوازم و نتایج خود را نیز تحمیل می‌کند و افرادی که در چنین نظامی هستند، عموماً با ارزش‌های استبدادی بار می‌آیند، اگرچه با آنها مخالف باشند. حتماً شنیده‌اید که می‌گویند هر نظامی،‌ مخالفین تقریباً شبیه خود را تولید می‌کند؛ در چنین نظامی مردم خواهان آزادی می‌شوند، اما آزادی از نظر آنان، امکان آزادانه حرف زدن و عمل کردن خودشان است و نه دیگران.
برای نمونه می‌توان انقلاب فرانسه را مثال زد، اتفاق مهمی که نقطه عطف تاریخ جوامع مدرن محسوب می‌شود و هنوز هم فرانسوی‌ها و دیگران از آن با افتخار یاد می‌کنند، اما اگر به 20 سال اول پس از انقلاب فرانسه نگاه کنیم، نتایج آن را فاجعه‌آمیز می‌بینیم که کمتر از آنچه که پس از انقلاب ما رخ داد نیست، گرچه در بلندمدت آثار مثبتی از آن انقلاب برجای مانده است. اعدام‌ها و رفتار ربسپیر و برپا شدن گیوتین و ... محصول خشونت‌هایی است که در دل جامعه بسته پیش از انقلاب شکل گرفته و پس از انقلاب مجال بروز پیدا می‌کند.
نکته دیگری که در تحلیل 30 خرداد خیلی موثر و تعیین‌کننده است،‌ شکاف‌های درون زندان در پیش از انقلاب است؛ و عامل مهم در تکوین این مسئله روان‌شناسی رهبران باقیمانده سازمان مجاهدین در زندان است. البته میان روان‌شناسی فردی و سازمانی باید تفکیکی صورت داد، اما این دو نوع روان‌شناسی به نحوی بود که یکدیگر را تشدید می‌کردند. منظور از روان‌شناسی سازمانی، انعکاس نحوه برخورد رهبری سازمان بویژه شخص رجوی با اعضا و مهمتر از آن با مخالفان سیاسی است که مصادیق این امر در اطلاعیه‌ها و ادبیات سازمانی تجلی پیدا می‌کرد.
علاقه‌مندم که در اینجا تجربه شخصی خودم را بیان کنم. من از همان سال 1356 و 1357 میان دانشجویان مسلمان و فعال پلی‌تکنیک دو نوع تیپ و روان‌شناسی را مشاهده می‌کردم. یک تیپ آن که شبیه برخی نیروهای چپ مارکسیستی هم بود، بسیار تند، انگ زدن و تحقیرکننده غیر خود بود. هر کس را که با خود نمی‌دانست علیه خود می‌دانست. بسیار سیاه و سفید به قضایا و افراد نگاه می‌کردند و برخوردشان با دیگران به قول معروف چکشی بود و تیپ دیگر، برعکس. گرچه در سال 1356 تقسیم دانشجویان به طرفداران سازمان مجاهدین و غیره چندان مشهود نبود، اما می‌توانم بگویم که قریب به اتفاق افرادی که تیپ اول را داشتند، بعدها طرفدار و عضو سازمان شدند. مثلاً در آن زمان شاید طرفداران حرکت مسلمانان مبارز به لحاظ نظرگاه‌های سیاسی و فکری تفاوت چندانی با سازمان نداشتند. اما چون به لحاظ اخلاقی و رفتاری بسیار متین و موقر و آرام بودند، آنها را نمی‌توانستیم با طرفداران سازمان یکسان تلقی کنیم و به همین دلیل هم عموماً با آنها همراه نشدند. ویژگی مهم طرفداران سازمان پذیرش ولایت مطلق سازمان و تعطیلی اندیشه مستقل بود که با ویژگی‌های طرفداران حرکت مسلمانان مبارز مطلقاً همخوانی نداشت.
عین همین رفتار را هم رهبران و اعضای سازمان در زندان در تقابل با دیگر زندانیان داشته‌اند و با برچسب زدن و طرد و متهم کردن آنان نطفه‌های خشم و کینه را در دل طرف مقابل کاشتند و آنان هم پس از انقلاب انتقام این موارد را گرفتند. البته ضربه سال 1354 زمینه تشدید این خصلت‌ها در رهبری سازمان بود.
* چشم‌انداز: آیا می‌توانید موارد آن را هم بگویید؟
** مراجعه به ادبیات مجاهدین به بهترین شکل معرف و مؤید این ادعاست. رفتارهای مجاهدین تند و رادیکال بود و هر کس با کوچکترین عمل یا رأی‌ای که مورد پسند آنان نبود، ممکن بود متهم و طرد شود و به او برچسب بزنند. من خودم چون به این خصلت حساس بودم، با چنین افرادی رفیق و صمیمی‌ نمی‌شدم. به همین دلیل هم حتی یکی از دوستان صمیمی من گرایش به آنان پیدا نکرد. این مسئله بیش از آنکه در سال‌های قبل از انقلاب ریشه در تفاوت‌های فکری داشته باشد (که بعدها این تفاوت‌ها عیان شد) ریشه در تفاوت خصلت‌های فردی داشت.
در مورد روان‌شناسی سازمان هم باید گفت از آنجا که سازمان مجاهدین خود را پیشگام خلق، صف‌شکن و خط اول مبارزه ضدامپریالیستی می‌دانست و به نوعی آن را هم در انحصار خود می‌دانست، برایش قابل هضم نبود که چیزی به نام انقلاب رخ داده و سازمان در حاشیه و نه متن یا مرکز آن قرار گرفته باشد. به همین دلیل از ابتدا سعی کردند با رفتارهای خود کاری کنند که نشان دهند واقعیتی را به نام انقلاب نپذیرفته‌اند و مبارزه به شکل گذشته ادامه دارد و انقلاب به سرمنزل خود نرسیده است.
این روان‌شناسی سازمانی و آن روان‌شناسی فردی اعضا و رهبران، موجب شد که سازمان در نوعی تاکتیک‌ها غرق شود که حاضر نبودند استراتژی آن را علناً اعلان کنند، از این‌رو هنگامی که به دلیل فشارهایی که بر آنان می‌رود به امام نامه نوشتند، مرحوم امام هم گفت که شما اگر اسلحه را زمین بگذارید من به سمت شما می‌آیم.
خوب روشن است که هیچ دولت مقتدری حاضر نمی‌شود مشروعیت نیروی مسلحی را در رویارویی با خود بپذیرد و به آن رسمیت دهد، مگر آنکه ضعیف باشد. اما زمین گذاشتن اسلحه از سوی سازمان چون مساوی نفی استراتژی آنان بود، حاضر به این کار نشدند و همین امر موجب دوگانگی و نفاق در رفتار و گفتار آنان شد. از یک سو می‌گفتند که حکومت برآمده از انقلاب و رهبری مرحوم امام را پذیرفته‌ایم و از سوی دیگر حاضر به زمین گذاشتن اسلحه نبودند و این یعنی دوگانگی محض که نهایتاً‌ به بحران رسید.
این بحران موجب به حاشیه رفتن گفت‌وگو شد. قبل از 30 خرداد میان آقایان بهشتی، پیمان و کیانوری بحث و گفت‌وگوی تلویزیونی بود، اما وقتی اسلحه به میان آمد، صحنه مواجهه تغییر کرد و اتفاق مهمی رخ داد. وقتی یک طرف اسلحه می‌کشد، در صف مقابل، جابه‌جایی رخ می‌دهد. اگر در گذشته افراد صاحب‌نظر و قلم ابتدای صف بودند، با برداشتن اسلحه، اینها به عقب می‌روند و افراد عملیاتی که می‌توانند اسلحه حمل کنند وارد صف اول می‌شوند. اما نکته مهم این است که این افراد وقتی که اسلحه‌کش‌ها را شکست دادند، دیگر به عقب‌ نمی‌روند تا صاحبان فکر و قلم سخن مجدداً در صف اول قرار گیرند و این کار مدت‌ها طول می‌کشد تا تصحیح شود.
اتفاقی که در قضیه 30 خرداد رخ داد این بود که وقتی سازمان به هر دلیلی- گفتند نیروهای ما را کشتند و دستگیر کردند- عملیات مسلحانه را آغاز کرد، در طرف مقابل هم افراد مسلح جلودار و میدان‌دار شدند و در آن هنگام حرف اول را «سلاح» می‌زد.
کسی تعریف می‌کرد که وقتی درگیری‌ها شروع شد، پس از مدتی برادر 16 یا 17 ساله او را به خاطر داشتن یک بیانیه اعدام کردند، این فردی که برادرش را اعدام کردند، خودش از بچه‌های طرفدار انقلاب بود. به عبارت دیگر شکاف انقلاب و سازمان به درون خانواده‌ها هم نفوذ کرده بود، اما با وجود این که وی از کشته شدن برادرش بسیار متأثر بود و آن را قبول هم نداشت، اما می‌گفت که می‌فهمم چرا این اتفاق افتاده است. او چون از نزدیک برخورد داشت و معتقد بود وقتی حالت درگیری و جنگ رخ دهد، منطق و بحث و گفت‌وگو و حتی رسیدگی عادلانه به حاشیه می‌روند. در آن زمان فضای عمومی به قدری خراب شده بود که افراد حاضر نبودند از کسی دفاع کنند، زیرا به سهولت هر دفاعی موجب اتهام متقابل علیه فرد هم می‌شد. یعنی فضا از حداقل عقلانیت هم تهی شده بود. اعتراض و نقد در فضایی که جنگی شده علیه رفتارهای تند، به سرعت تبدیل به دفاع از طرف مقابل می‌شد، چیزی که منتقد هیچ علاقه‌ای به این برچسب وحشتناک نداشت. بنابراین می‌خواهم بگویم اتفاقی که در 30 خرداد 1360 رخ داد، مولودی جامعه‌ای بود که نطفه خشونت در دل آن پرورش یافت و در 30 خرداد متولد شد و سرنوشت همه گروه‌ها از جمله سازمان مجاهدین را هم با خود گره زد. گروه‌های چپ هم از آن عصبانی و ناراحت شدند، زیرا موج حاصل از این خشونت ناخواسته گریبان آنان را هم گرفت و آنان را هم با خود برد.
وقتی که اسلحه به میان می‌آید رفتار افراد صاحب سلاح و کنش آنها را در مقابل یکدیگر به کلی تغییر می‌دهد. وقتی که سلاح یک فرد زبان، قلم و کاغذ است، این ابزار در دست آن فرد و در اختیار او هستند، اما هنگامی که اسلحه و کلاشینکوف در دست فرد باشد، چندان هم صاحب اختیار آن نیست. این اسلحه در برابر فرد یا گروه صاحب آن چندان منفعل نیست. افکار و اعمال و رفتار او را متأثر از خود می‌کند، البته برخی افراد ممکن است تأثیر کمتر یا بیشتری از اسلحه ببینند، ولی وقتی که فضا امنیتی- نظامی شود، زندگی و مرگ، تنها دو راهی فرد باشد، اوضاع متفاوت می‌شود. اتفاقی که در ادامه 30 خرداد روی داد و هزاران نفر از سرمایه‌های انسانی دو طرف از میان رفتند در درجه اول نتیجه آزاد شدن یک باره از ساخت استبدادی و اجتماعی نشدن در حوزه سیاسی بود و در درجه دوم از میان سازمان و طرف مقابلش که حکومت باشد، سهم سازمان بیشتر است. آنها به دلیل داعیه‌ای که داشتند و مشروعیت حمل سلاح را هم فاقد بودند، حق انجام آن اقدامات را نداشتند، حتی اگر حکومت، برخوردهای ناعادلانه با آنان می‌داشت. مگر امروز با مخالفان و منتقدان برخورد ناعادلانه نمی‌شود؟ - که حتی در صحبت‌های رئیس قوه قضاییه هم نمایان است- اما هیچ کس این حق را برای خود قائل نیست که مقابله به مثل کند. در این میان روان‌شناسی فردی و سازمان مجاهدین هم تاثیر تعیین‌کننده داشت.
البته طرف مقابل سازمان (یعنی نظام جمهوری اسلامی) در این خصوص یک دست نبود (برخلاف سازمان) گروه‌های مختلفی بودند که بخشی از آنها پس زمینه اختلاف‌های زندان را داشتند و طرفدار برخورد خشن بودند و به محضی که عملکرد سازمان فرصت کافی به آنها داد از صف دوم و سوم به صف اول آمدند و رهبری مواجهه با سازمان را در اختیار گرفتند.
اگر سازمان وارد خشونت و مبارزه مسلحانه نمی‌شد، این گروه کماکان در حاشیه می‌ماند. همان‌ها از مدت‌ها پیش، درصدد دستگیری رجوی بودند و زمان ملاقات رجوی با مرحوم بهشتی را بهترین فرصت دانستند، اما پس از دیدار، مرحوم بهشتی از اجازه دستگیری را به آنان نداد.
وقتی که سازمان با مرحوم بهشتی و دیگران آن برخوردها را کردند، طبعاً آن افراد هم به صف اول مبارزه آمدند و کل سیستم را درگیر این برخوردها و جریانات کرد.
نکته مهمی که وجود دارد، انتقادهای اساسی است که بر اعدام‌های سال‌های اولیه (1365- 1360) می‌شود. تردیدی نیست که به لحاظ معیارهای قانونی رسیدگی‌ها باید قضایی و طبق روال باشد، که قطعاً قریب به اتفاق آنها به گونه دیگری بوده است. اما در تحلیل سیاسی قضیه را به گونه دیگری هم می‌توان دید. هنگامی که من در سال 1372 به زندان رفتم، انواع و اقسام تخلفات حقوقی و بدیهی در پرونده بود که در حکم دیوان عالی کشور مضبوط و مندرج است، اما من تا به جایی از آن برخوردهای غیرقانونی شکواییه سیاسی نکرده‌ام، زیرا جریان با من برخورد کرد که باقیمانده آن دهه بود. در برخوردهای جنگی چیزی به نام دادگاه معمولی و مرسوم مشهود نخواهد بود. اگر می‌خواستند با اعضای مسلح سازمان و طرفدارانش مطابق دادگاه‌های دادگستری برخورد کنند، تا صد سال دیگر هم به نتیجه‌ای نمی‌رسیدند، در حالی که هر روز در اداره‌ها و خیابان فرد یا افرادی از حکومت (از بالاترین تا افراد عادی)‌ ترور و کشته می‌شدند، بنابراین حکومت‌ها کمابیش در برابر اقدامات مسلحانه و ترورهای وسیع شیوه‌های دادگاه‌های جنگی و صحرایی را بر می‌گزینند. حتی نحوه برخورد آمریکایی‌ها با فرقه داوودیه از این هم تندتر است و با توپ و تانک جمع آنها را نابود کردند. بنابراین فارغ از حق و ناحق بودن این برخوردها، باید گفت که قضیه را باید کمی واقع‌گرایانه و با توجه به شرایط عمومی کشور دید. آن شرایط، جنگی بود و نه قضایی، بنابراین اعدام‌ها را هم باید در چارچوب جنگی و نه قضایی ارزیابی کرد.
* چشم‌انداز: این گونه که در خاطرات آمده است، همان روزهای اول برخی را بدون محاکمه اعدام کردند.
** بله، مفهوم محاکمه چیز دیگری بود. مثلاً کافی بود که یک نفر را مسلح گرفته باشند، یا با گروه مسلح همراه بوده باشد اسم آن گذاشته می‌شد محاکمه و حکم هم اجرا می‌شد. اسم این را که محاکمه به معنای مرسوم نمی‌گذارند. هر دو طرف یکدیگر را می‌کشتند، یک طرف ترور و طرف دیگر اعدام می‌کرد. خوب اگر دادگاه‌های افراد دستگیر شده مثل دادگاه‌های امروز دارای مراحل بازپرسی و اخذ وکیل و دادگاه‌های بدوی با حضور پنج قاضی و تجدیدنظر و دیوان عالی کشور و نیز به صورت علنی برگزار می‌شد، در این صورت حتماً تا رسیدگی به یک پرونده، ده‌ها و صدها ترور هم در خیابان رخ می‌داد و شاید انجام ترورها جذابیت بیشتری هم پیدا می‌کرد. خوب اگر نظامی تا آن حد عادلانه رفتار می‌کند که حداقل حقوق را هم درباره ترورکنندگان هر روزه مقاماتش رعایت می‌کند، در این صورت چه جای مبارزه با چنین رژیمی است؟ برخی‌ها اطلاعی از اوضاع آن زمان ندارند، نمی‌دانند که چگونه هر روز، هر هفته و هر ماه یک ترور مهم و ده‌ها ترور عادی انجام می‌شد. این ترورها، در حکومت رفتار متناظر خودش را بازسازی کرد. اگر می‌خواهیم جامعه‌ای عادلانه و قانونمند داشته باشیم، باید به عنوان منتقد و حتی مخالف به گونه‌ای رفتار کنیم که ساختار عادلانه را تقویت و ایجاد کنیم. اگر همین الان هم یکی از منتقدین، گروهی مسلح درست کند (دلیل ضرورت آن را هم می‌توان جفت و جور کرد) و علیه رژیم بجنگد، باید منتظر چنین واکنشی باشد، واکنشی که قابل دفاع در فضای عمومی هم باشد. در این صورت نباید بعدها انتقاد کنیم که چرا حقوق ما را رعایت نکردند. جنگ همین است.
اما امروز همه منتقدین به درستی نسبت به تضییع حقوقشان اعتراض می‌کنند، چرا که هیچ کار خلاف قانون و خشونت‌آمیزی انجام نمی‌دهند. منتقدین به پیمان میان خودشان و حکومت مبنی بر رعایت آزادی و قانون و عدالت متعهد هستند و می‌خواهند که حکومت هم چنین باشد.
آنچه گفته شد برای توجیه گذشته‌ای که جز خسارت و بدبختی نداشته است نیست، بلکه به این معناست که باید از گذشته درس بگیریم و اگر می‌خواهیم آن اتفاقات دوباره رخ ندهد، به هیچ وجه حق نداریم به عنوان یک روشنفکر و مسئول و متعهد به سرنوشت کشور، رفتاری کنیم که زمینه‌ساز بروز آن فجایع شود. آن اقدامات حتی در صورت پیروزی، به آزادی و عدالت نمی‌انجامید، چه بسا بسیار فاجعه‌تر هم می‌شد (همچنان که در عراق و کمپ‌های مجاهدین شاهد آن هستیم) و آن رفتار اکنون نه تنها شکست خورد، بلکه امکان حاکمیت قانون و آزادی و عدالت را برای سال‌های سال در ایران به تأخیر انداخت. البته به هیچ وجه نمی‌توان گفت آن کسی که به ناحق کشته است کار خوبی کرده، اما باید گفت که اگر می‌خواهیم آن رفتار مجدداً بازتولید نشود و رخ ندهد، باید از مقدمات بروز آن پرهیز کرد و اجازه ندهیم که آن رخدادها زمینه بروز پیدا کند.
پس به طور خلاصه باید گفت که 30 خرداد در یک زمینه سه وجهی قابل فم است؛ زمینه استبداد تاریخی، که موجب اجتماعی نشدن و جامعه ما در حوزه سیاست بود و هرکس سعی می‌کرد دیگری را حذف کند. چه آنان که درون قدرت بودند و چه آنانی که در بیرون قدرت قرار داشتند. کسی که بیرون قدرت بود مسئولیت بیشتری داشت، چون خواست او برای حذف کسی که درون قدرت بود و دست بالا را داشت، منجر به بروز خشونت می‌شد. در این میان برخی معتقدند که حکومت باید آنان را در اداره کشور مشارکت می‌داد تا این وقایع رخ ندهد، من چندان با این ایده موافق نیستم،‌ چون اگر همین نیروهایی که بیرون بودند، دست به سلاح نمی‌بردند، و صرفاً در یک مسیر سیاسی و مسالمت‌آمیز مبارزه می‌کردند، قطعاً امروز بخش مهمی از مسیر دموکراتیک شدن کشور را طی کرده بودیم. البته شاید چنین کاری به دلیل همان ساختاری که گفتم شدنی نبود.
* چشم‌انداز: آنها می‌گویند آن قدر از ما کشتند که این عمل مسلحانه به ما تحمیل شد.
** اولاً سازمان از پیش مسلح مانده بود که توانست اقدام مسلحانه کند، این سلاح‌ها را که شب 30 خرداد تهیه نکرد. افزون بر آن کشتن‌ها هم در ارتباط با همین استراتژی سازمان بود که معنا و مفهوم می‌یافت، اگر سازمان استراتژی خود را اصلاح می‌کرد، بسیاری از نیروهای طرفدار حکومت در سطوح مختلف مخالف برخوردهای تند و رادیکال با آنها بودند، اما وقتی که کار به درگیری کشید، حتی مخالفان برخوردهای تند نیز منفعل یا موافق شدند. بسیاری از شواهد گویای آن است که سازمان برای توجیه استراتژی خود از بروز تنش و درگیری با وجود بیان ظاهری استقبال می‌کرد. قضیه 14 اسفند دانشگاه تهران یک نمونه آن است. کسی که ادعای روشنفکری می‌کند، باید مسئولانه‌تر رفتار می‌کرد. هنوز هم بر این باورم که فضای بسته‌ای که پس از 30 خرداد به وجود آمد، چوب آن را همه نیروها خوردند و حتی آنان که هیچ ارتباطی یا علاقه‌ای به سازمان نداشتند، سهل است،‌ که مخالفت آن هم بودند.
* چشم‌انداز: حتی نظام هم چوب آن را خورد و همان طور که گفتید نیروهای خاصی مدیریت را در دست گرفتند.
** کاملاً درست است. آن به صف اول مدیریت اجرایی در این زمینه آمدند. حتی بخشی اعظم انفعال نیروهای ملی- مذهبی و حتی روشنفکران غیرمذهبی حاصل این اقدامات بود. به گمان من این نیروها پس از این رویداد روحیه و اعتماد به نفس خود را از دست دادند و عوارض آن تا سال‌ها به جا ماند. حتی در نظام هم گرایش‌های استبدادی و ارتجاعی کم‌کم دست بالا را پیدا کردند و نیروهای مردمی و دموکرات آن نیز منفعل شدند.
* چشم‌انداز: مورد اول را استبداد و فضای پیش از انقلاب نام بردید. مورد دوم را رفتار سازمانی مجاهدین گفتید که به پیش از انقلاب هم برمی‌گردد و در زندان هم این رفتارها با نیروهای مذهبی صورت می‌گرفت. در زندان اگر طرد می‌کردند فرد دیگر جایی نداشت برود، ولی بیرون از زندان هزار راه وجود دارد. مورد سوم چه بود؟
** مطالعه خاطرات موجود نشان می‌دهد که برخوردهای سازمان چگونه بود. کافی بود که یک نفر با سازمان نباشد یا نسبت به آن اعتقاد داشته باشد تا ببیند که با او چه برخوردی می‌کنند. من معتقدم که نه امام و نه آقای بهشتی علاقه‌ای به این اتفاقات نداشتند،‌ تا از این طریق بخواهند قضیه را حل کنند. زیرا اگر دنبال این بودند، می‌توانستند این خواست را به هر نحوی به دیگران منتقل کرده و قطعاً تاکنون ثبت شده بود. اما نیروهای دیگری که خواهان درگیری و برخورد بودند، دو انگیزه داشتند، یکی به دنبال انتقام‌گیری از گذشته بودند و دیگر این که برخی از آنها صادقانه معتقد بودن که با سازمان نمی‌توان کنار آمد و آنها را بسیار خطرناک می‌شمرد بعدها هم معلوم شد با داشتن افراد نفوذی این ایده قرین واقعیت بود و سازمان از روز اول خود را برای ورود به این شرایط آماده کرده بود. البته مهم نیست که انگیزه آنان چه بود، مهم این بود که برخی در صف دوم و سوم نیروهای حکومت بودند،‌ و به واسطه رفتار سازمان کم‌کم از صف دوم و سوم و از صف دوم به اول آمدند و بسیاری از نیروهای اهل گفت‌وگو را به حاشیه راندند.
* چشم‌انداز: در ابتدای انقلاب در گنبد و کردستان توسط جریان چپ حوادثی رخ داد که در واقع یک انحراف استراتژیک بود، اما پس از برطرف شدن آن خط مشی، برخوردی که نظام با آن انحراف کرد وسیع‌تر و به گونه‌ای حذف ایدئولوژیک بود. در مورد مجاهدین نیز، مبارزه مسلحانه یک انحراف استراتژیک بود، ولی برخوردی که با آن شد آیا تندتر از اصل ماجرا نبود و به حذف یک تفکر نیانجامید. نظر شما چیست؟
** البته قضیه مارکسیست‌ها با سازمان کمی فرق دارد، اگرچه تشابهاتی هم دارد. به نظر من مهم‌ترین تشابه چریک‌های فدایی با سازمان در این بود که هر دو این ایده را - به دروغ یا به درست و اگر هم دروغ بود کم‌کم باور کردند - تبلیغ کردند که انقلاب باید در انحصار آنها باشد و دیگران آن را مصادره کرده‌اند. این تصور و باور تبعات منفی داشت و رفتاری را به اینها تحمیل کرد که هزینه‌های بسیار سنگینی برای دو طرف داشت و این خطای اساسی آنها بود. اما آنچه در مورد سازمان تفاوت داشت این است که سازمان بخش قابل توجهی از نیروهایی را که می‌گرفت از نیروهایی بود که نظام جمهوری اسلامی می‌خواست روی آنها سرمایه‌گذاری کند. بچه‌هایی که گرایش مذهبی داشتند، و همین امر خطر دشمنی را از سوی نیروهایی که در حکومت بودند بیشتر می‌کرد و طبعاً سازمان به علت مذهبی بودن و عدم تشتت درونی بسیار قوی‌تر از چریک‌ها بود.
نکته بسیار مهم این است که گسترش سازمان شدید شده بود. شاید قابل قیاس با کسانی که طرفدار انقلاب بودند نباشد، اما چون سازمان یافته و فعال بودند، از لحاظ نتیجه کار این طرف را نگران کرده بود و معتقد بودند نباید اجازه می‌دادند این اتفاق برای یک سازمان مسلح بیافتد. آنها می‌خواستند ابراز قدرت کنند در 14 اسفند هم می‌خواستند خودی نشان بدهند و این رفتارها بیشتر از این که نقد حکومت و عمل مسالمت‌آمیز باشد؛ شاخ و شانه کشیدن نظامی بود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات