تاریخ انتشار : ۰۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۰۴:۵۴  ، 
کد خبر : ۲۴۱۷۶۹

تعبیر خواب امام

محمد قوچانی اشاره: «من یک روز داشتم می‌رفتم در اتاق (امام)؛ دیدم که مرحوم حاج احمدآقا با یکی از دوستان دارند صحبت می‌کنند و به ایشان می‌گویند که امروز خدمت امام نروید. ایشان (فرد مذکور) هر روز خدمت امام می‌رفتند. ایشان گفتند که برای چه؟ حاج احمدآقا فرمودند: آیا شما در جایی صحبتی کردید؟ ایشان گفت: بله. فرمودند که امام صحبت‌های شما را گوش کرده؛ شما در صحبت‌هایتان ظاهرا یک چیزهایی گفتید که مثلا امام خدمت امام زمان(عج) می‌رسد. فریاد امام بلند شد که: این نسبت‌ها چیست که به من می‌دهند. من هم خودم یک فرد عادی هستم چرا این حرف‌ها را به من نسبت می‌دهند؟... سه نفر آمدند و می‌خواستند بگویند که ما خدمت امام زمان(عج) می‌رسیم... یک کتاب خطی هم آوردند و بردند خدمت امام و گفتند که ما خدمت امام زمان می‌رسیم. امام خمینی فرمودند که من سه تا سوال دارم. اول اینها را از آقا سوال کنید و برای من بیاورید آنگاه من با شما صحبت می‌کنم: اول ـ حادثه بی‌ربط حادث به قدیم برای من لاینحل مانده است، دوم ـ آن چیزی که من به آن خیلی علاقه دارم چیست؟ و سوم ـ یک چیزی هم گم کرده‌ام، آن چیست؟... بنا شد که بروند و خبر بیاورند. دو روز آمدند و سر سه‌راه به مرحوم حاج احمدآقا فرمودند که برو ببینم که چه می‌گویند؟... امام فرمودند... شیادها دست از این حرف‌هایتان بردارید و دنبال این شیادی‌ها نروید. برنامه امام این بود نمی‌خواستند مردم را با این حرف‌ها سرگرم کنند. حرف امام این بود.»

و این واپسین جمله و کلمه و خاطره مرحوم آیت‌الله توسلی ـ محرم اسرار آیت‌الله خمینی ـ بود که چون نطق در کام ناکام مانده و چون شمشیر از نیام نیمه برکشیده و چون بغض در گلو فرو خفته، خفته ماند و در غلاف رفت و ناتمام ماند.
اما چه شده که آن پیر ـ که چشم و چراغ راه و صندوقچه راز و اسرار بود ـ سکوت را شکست و چه شده که امام خمینی به خواب سیدحسن خمینی آمده و نجوا کرده که «مرا دارند از این خانه بیرون می‌کنند» و چون از آن مرحوم می‌پرسند که «آقا چه کسی شما را از این خانه بیرون می‌کند» از عالم خواب، جواب نمی‌شنوند.
چاره کار اما تعبیر خواب نیست چرا که به قول و فعل همان امام: «خواب حجت نیست اما گاه خواب‌هایی است که انسان را بیدار می‌کند» و خواب سیدحسن از این جمله است که تنها با رجوع به تاریخ تعبیر می‌شود:
باید به دو قرن پیش بازگشت. به عصر سقوط صفویه که نه تنها شیرازه دولت ملی ایران فروپاشید که مذهب ملی ایران نیز دوپاره شد: گروهی اخباری شدند و گروهی اصولی. اخباریون اهل ظاهر بودند و تحجر و جمود و تعطیل عقل و تکیه بر نقل و ترجیح چشم بر مغز و دیده را بر اندیشه برتری می‌دادند و اصولیون در مقابل پیرو مذهب عقل و اهل اجتهاد. سرانجام در نبردی فکری و تاریخی علمای اصولی بر فقهای اخباری پیروز شدند و اصولیه مذهب غالب در فقه شیعه شدند که به رهبری علامه وحید بهبهانی به تدریج حوزه‌های علمیه شیعه به خصوص در نجف و کربلا را زیر نفوذ کلام خود گرفتند. اخباریه اما به شکل پیچیده‌تری درآمد. اگر اهل سنت مغلوب نهضت اخباری شدند و مذهب وهابی بر عربستان سعودی و شبه جزیره هندوستان چیره شد؛ در مذهب اهل بیت به تدریج از خاکستر و هیزم اخباری‌گری شیخیه و بابیه برآمد. شیخیه نام خود را از شیخ احمد احسایی وام گرفته که مشرب اخباری داشت اما در این مذهب نماند و چون ذوق فلسفی داشت و این ذوق با آن مذهب مخالفت داشت، راه تجدیدنظر و تاویل و باطنی‌گری پیش گرفت که یک بار پیش از این در شیعه به صورت مذهب اسماعیلیه آزموده شده بود و از درون آن دروزی‌های امروز لبنان سر برآوردند که در مرز کفر و ایمان زندگی می‌کنند.
باری، شیخ احمد احسایی هم در نهایت راهی چنین پیمود. اول عالم شیعه که شیخ شیخیه را تکفیر کرد، عموی قره‌العین رهبر زنان بابیه بود که در قزوین از شیخ احمد احسایی پرسید که مذهب شما در معاد چیست؟ و شیخ نظریه هور قلیایی را طرح کرد که خلاف نظر غالب شیعه بود که معاد را جسمانی می‌داند. شیخ می‌گفت هور قلیایی چون شیشه در سنگ است یعنی انسان در آخرت نه به صورت این بدن که به شکل هور قلیایی زنده می‌شود و این هور قلیایی می‌تواند در هر انسان دیگری حلول کند به شرط آنکه او شیعی کامل یا رکن رابع باشد. شیخ معتقد بود در عصر غیبت لازم است کسی از میان برجستگان شیعی واسطه فیض میان امام و امت باشد و آن شیعی کامل یا رکن رابع است.
شهید ثالث (حاج ملامحمدتقی قزوینی عموی قره‌العین) این نظریه را که شنید حکم به تکفیر شیخ احمد احسایی داد و او از آن پس هر چه کوشید که نظریه‌اش را ثابت و ایمانش را اثبات کند نتوانست و در مقام بدعت‌گذار ماند. پس از او سیدکاظم رشتی رئیس شیخیه شد و خود را شیعه کامل و رکن رابع خواند که از پس خدا و نبی و امام می‌آمد و ضلع چهارم پیشوایی دینی را مدعی بود. از بدایع سیدکاظم رشتی یکی این بود که می‌گفت ظهور امام زمان نزدیک است: «و چنان در این پیشگویی پافشاری می‌کرد که شاگردانش می‌پنداشتند شاید امام غایب خود او باشد زیرا که می‌گفت او اکنون در میان شماست.» سیدکاظم رشتی حتی برای خود جانشین انتخاب نکرد زیرا می‌گفت چون ظهور امام غایب بسیار نزدیک است احتیاج به تعیین جانشین نیست و همین مقدمه‌ای بر ظهور باب شد؛ دیوانه‌مردی که از ادعای بابیت (امام زمان) و رکن رابع شروع کرد و به مهدویت و نوبت و الوهیت رسید. قصه باب و بها را بسیار گفته‌اند اما اینکه چگونه جامعه ایران مهیای این بدعت شد را کمتر کسی شکافته است. در یک ارزیابی اجمالی می‌توان در سه سرفصل ریشه‌های ظهور بابیه را چنین برشمرد:
اول ـ از نظر اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران در عهد قاجار در وضعیت فلاکت‌باری قرار داشت. جمعیت ایران نسبت به ادوار گذشته تاریخ آن نه تنها افزوده نشده بود که کاسته شده بود. فقر و بیماری و فساد بیداد می‌کرد. امنیتی برقرار نبود و عدالت بی‌معنا بود. ایرانیان هویت ملی خویش را گم کرده بودند و چه بسا که هرگز ترک‌ها، فارس‌ها را و فارس‌ها، کردها را و کردها، لرها و اقوام، اقوام را نمی‌دیدند که سفر از گوشه شمالی ایران به گوشه جنوبی و شرقی به غربی و دیگر جهات جغرافیایی نه ممکن بود و نه میسر. راهی برای تجارت وجود نداشت و طبقه متوسط مفقود بود. اقتصاد ایران معیشتی بود و نیمی از جامعه ایران یعنی زنان در خانه بسر می‌بردند. ثروتی تولید نمی‌شد و قدرتی برای دولت ایجاد نمی‌کرد.
دوم ـ از نظر سیاسی و امنیتی دولت ایران در عصر قاجار دولتی بی‌ثبات بود. در جنگ‌ها و نبردهای خارجی شکست خورده و سرافکنده بود. روس‌ها هر پاره خاک ایران را به توبره‌ای می‌بردند و انگلیسی‌ها ذره ذره این سرزمین را تجزیه می‌کردند. شاهان، مردان نالایق و وزیران حکمرانان، جوانمرگ شده‌ای بیش نبودند. ارتش وجود خارجی نداشت و نظمیه نبود. مالیات وجود نداشت و دولت ورشکسته بود.
سوم ـ از نظر فرهنگی و فکری نظام آموزشی و حقوقی صفوی فروپاشیده بود. دیگر میان علما و شاهان اتحاد و دوستی برقرار نبود. مکتبخانه‌ها درس روز نمی‌دادند و حوزه علمیه پویایی در ایران نبود. مرجعیت به نجف رفته بود و تهران مانند اصفهان از مدرسه و حوزه بهره‌مند نبود.
در چنین وضعیتی مذهب شیعه صورتی آرمانی از آینده پیش روی ملت قرار می‌داد و جوهر این آرمان مهدویت بود. در جامعه‌ای که قهرمانان آن دژخیمان بودند، در جامعه‌ای که دو شاه بزرگش شاه عباس و نادرشاه، پسرکش بودند و آینده‌کش، در جامعه‌ای که آغامحمدخان قاجار، آن خواجه سفاک نسل کریم‌خان زند و لطفعلی‌خان زند آن سرداران دلیر را از زمین برکند، مهدی صاحب زمان آرمانی شریف است غافل از آنکه همواره شیادانی وجود دارند که این آرمان شریف را به نام خود مصادره کنند. اینگونه بود که شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی زمینه‌ساز شیادانی چون سیدعلی محمد باب و بهاء شدند و از ماهیت آرمانشهرگرایانه مذهب شیعه به سود خود بهره جستند. آرمانشهرگرایی نهضتی است که در همه جای تاریخ و جغرافیای جهان به فساد و انحطاط منتهی شده است و این به دور از عقلانیت و واقعیت‌گرایی است که فقهای شیعه همواره از آن دفاع کرده‌اند.
اگر رساله اتوپیای توماس مور در انگلستان و سپس آمریکا مقدمه‌ای بر ظهور نهضت پاکدینی یا پیوریتانیسم شد در ایران نیز سیدکاظم رشتی براساس حدیث معروف نبوی: «انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد ان یدخل المدینه فلیدخل من بابها: من شهر علمم و علی دروازه آن است و هر کس بخواهد بدین شهر وارد شود باید از دروازه‌اش به درون آید» اتوپیایی شیخی نوشت. در این اتوپیا شهری در آسمان قرار دارد که 22 محله دارد و در ناحیه‌ای از آن 360 کوچه و آنگاه یک به یک این کوچه‌ها را برمی‌شمارد: کوچه زخبیا که صاحبش مردی است با خنجر، کوچه ارهوطا که مردی است به صورت گوسفند، کوچه طرطیروش که زنی است نشسته بر تختی و... سیدکاظم رشتی امامان شیعه را ساکنان این شهر می‌داند و گفته‌اند که او درباره غلو در حق امامان شیعه از شیخ احمد احسایی هم بی‌باک‌تر بود. این آرمانشهرگرایی دروغین اما با نظریه‌های دیگری در مذهب شیخیه تکمیل می‌شد؛ نظریه‌هایی که زمینه‌ساز ظهور باب شد.
نظریه اول فرضیه شیعه خالص یا رکن رابع بود. ناب‌گرایی در معنای عام خود نهضتی است که در مسیحیت به شکل‌گیری پیوریتانیسم در اهل سنت به تکوین وهابیت و در اهل بیت به شکل‌گیری شیخیه/ بابیه انجامیده است. اگر در فقه شیعه مسلمانی صرفا به بیان است و سپس پرهیز از نواهی و عمل به شریعت و اگر در بیان قرآن میان اسلام و ایمان مرزی روشن وجود دارد و مسلمانی سهل و آسان است، در شیخیه مسلمانی سخت است و صعب و افزون بر شریعت بدعت‌های بسیاری وارد دیانت شده که آن را از حقیقت تهی ساخته و به صورت مذهبی انحرافی درآورده است چنان که برخی مورخان و محققان نوشته‌اند: «شیخ احمد احسایی... بعضی مطالب روحی از عبارات اخباریان می‌فهمید که به نظر او حق و لازمه اعتقاد می‌آمد پس آنها را زینت داده به زبان جدیدی اظهار کرد و مریدانش را دعوت به اعتقاد می‌نمود و از مخالفت آنان را بیم می‌داد. این مطالب را کم‌کم جمع کرده و رسمیت داد و جزء مذهب شیعه کرد و هر کس که آنها را پذیرفت از سایر شیعیان جدا شده و متخصص به آنها شد و آنها را مذهب شیخ احمد نامید و خود را شیخی دانست. فخر می‌کرد و می‌گفت شیعه خالص منم و دیگران گمراهند.»
بدین ترتیب اگرچه کار شیخیه با تکفیر آن شروع شد اما خود ایشان اهل تکفیر بودند و اهل ترور چنانکه قره‌العین سرانجام عمویش حاج ملامحمدتقی را به سبب تکفیر شیخیه، تکفیر کرد و سرانجام به دستور برادرزاده عمو را ترور کردند و این فرجامی است که در انتظار همه ناب‌گرایان از مسیحیان پیوریتن (همان نومحافظه‌کارانه امروزی) و وهابیان اهل سنت (همان القاعده و طالبان) است. براساس نظریه ناب‌گرایی همواره گروهی وجود دارند که ناب و خالص‌اند و در اقلیتند و گروه‌های دیگر هم آشفته و آغشته و التقاطی ولو در اکثریتند و این‌گونه است که ترور و تکفیر و بدعت همزاد می‌شوند.
نظریه دوم گمانه هور قلیایی است: «می‌گفت انسان با جسم هور قلیایی (در آخرت) زنده می‌شود و می‌گفت چون حقیقت انسان همان روح اوست معاد هم روحانی خواهد بود. او این روح را نوعی جسم بسیار لطیف به نام هور قلیایی می‌خوانده است...» شیخ خود در این باره می‌نویسد: «جسد دوم انسان جسدی است جاویدان و باقی و فناناپذیر و از عناصر هور قلیایی می‌باشد که در جسد ظاهری و محسوس او پنهان است. این جسد هور قلیایی مرکب روح و از سنخ اوست و پس از مرگ در قبر مرده باقی می‌ماند در حالی که زمین جسد عنصری او را خواهد خورد. روح انسان در قیامت با همین جسد هور قلیایی بازخواهد گشت و حساب پس خواهد داد و داخل بهشت یا دوزخ خواهد شد.»
نظریه هور قلیایی تا اینجای کار تنها نظریه‌ای کلامی است اما فساد کار در جایی آشکار می‌شود که نظریه سوم متولد می‌شود و آن تئوری حجت است. اینکه «بعد از غیبت امام دوازدهم خداوند عالم را مهمل نگذارد که عالم از وجود حجت خالی باشد.» (حاج محمد کریم‌خان کرمانی) براساس فرضیه حجت میان دو مفهوم رکن رابع و شیعه خالص از سویی و هور قلیایی و معاد روحانی از سوی دیگر پیوند ایجاد می‌شود: «امام غایب در جسم و قالب هور قلیایی است و زندگی روحانی دارد و آزادی او مانند ما زندگان نیست بلکه به اراده خداست و زندگی او نوعی زندگی برزخی در قالب مثالی یعنی در جسم هور قلیایی است بنابراین او در هنگام ظهورش در قالب خود ممکن است نباشد بلکه روح و جسم هور قلیایی او در قالب شخص دیگری ظاهر شود.»
این‌گونه است که هور قلیایی برای بحران شیخیه در تبیین این واقعیت که امام مهدی فرزند امام حسن عسگری است به کار می‌آید چه اگر امام زمان همان امام مهدی باشد تنها در قالب حجت بن الحسن العسگری باید فهمیده شود اما اگر امام زمان هور قیلیایی باشد هر شیادی مانند علی‌محمد باب می‌تواند مدعی این مقام باشد و بگوید و به دروغ ادعا کند که: «من همان امام غایب هستم یعنی حقیقت و یا روح او (هور قلیایی) در من درآمده و من حجاب یا صورت او هستم.»
اما ببینیم که شرایط روحی و روانی جامعه شیعه ایران چگونه بود که این نظریه‌های کلامی در آن به وجود آمد. چه فلسفه و کلام کار عوام نیست و آنان بیشتر با ظاهر و صورت امور سر و کار دارند و سران بدعت (شیخیه و بابیه) نیز اهل ظاهر بودند. سه کردار اینان بیش از دیگر رفتارها در ترویج بدعت موثر بود:
اول ادعای زهد و تهجد: گفته‌اند «سید باب در 31 سال عمر دارای زندگی و رفتاری غیرعادی بوده است. در جوانی از لذات زندگی خود را محروم می‌کرد و مانند مرتاضان هندی سختی‌ها و محرومیت‌های زیادی را متحمل می‌شد... همیشه تنها بسر می‌برد و تمایل سختی به پارسایی و عبادت آمیخته به ریاضت داشت و بیشتر شب‌ها و روزهای فراغت را به خواندن دعاها و ختومات می‌گذراند و در این امور بسیار پافشاری و افراط می‌کرد و کارها و حرکاتی از خود نشان می‌داد که باعث شگفتی اقوامش می‌شد.»
دوم خرافه‌گرایی و خرافه‌پرستی: نوشته‌اند «پس از آنکه رساله فروع باب منتشر شد و در آن رساله باب نظر آل‌الله را یکی از مطهرات (به کسرهاء)دانسته بود قره‌العین از روی ضلالت و گمراهی به اصحاب خود گفت از آنجا که من مظهر حضرت فاطمه هستم آنچه در بازار می‌خرید بیاورید تا نظر کنم و هر چه من نظر نمایم طاهر شود.»
سوم، غلو و اغراق در نقش و تعریف ائمه معصومین و سعی در برجسته کردن نقش آن بزرگان حتی در برابر انبیا. چنان که گفته‌اند: «در نظر باب مقام قائمیت و مهدویت بالاتر از درجه نبوت بوده است... منشاء چنین عقیده سید باب این بوده است یکی اینکه در اخبار شیعیان در مورد ظهور امام غایب آمده است که چون آن امام آشکار شود کتاب و شریعتی جدید آورد. بدین معنی که آن قائم در آخرالزمان چنان اقدامات و اصلاحاتی عمیق در دین اسلام به عمل می‌آورد که مسلمانان می‌پندارند اقدامات و اصلاحات او دین و شریعت تازه است.
بابیه برای ترویج خود آئین‌هایی هم داشت. سیدکاظم رشتی نیای شیخی بابیه «به شاگردانش و پیروانش تاکید می‌کرد که بر یکایک شما لازم است که شهرها را بگردد و ندای امام غائب را اجابت کند... بعضی از خواص شیخیان برای تعجیل در ظهور امام به مسجدها می‌رفتند و دست به دعای ظهور امام غایب مورد نظر شیخیان بلند می‌کردند و از خدا می‌خواستند که هر چه زودتر نور طلعت امام غائب مورد نظر شیخیان را به آنها بنماید.»
شیخیه و بابیه و کلیه مذاهب انحرافی همواره در شیعه دشمنانی راسخ داشته‌اند که در یک کلام می‌توان آنها را متشرعه نامید. متشرعه که در کتب به نام اصولیه هم شناخته شده است نهضتی است عقلی و حقوقی. عقلی است چون که عقل را ابزار شناخت شرع حتی نقل می‌داند و هرگز حکم به امور غیرعقلی نمی‌دهد و اگرچه در طول زمان در حصار برخی جمودها و تحجرها مانده اما هرگز ملاک خود را از دست نداده است. با همین ملاک است که معاد جسمانی براساس آموزه‌های فلسفی و صدرایی در اکثریت فقهای اصولیه پذیرفته می‌شود و از نتایج معاد روحانی پرهیز می‌شود.
در واقع مکتب و مذهب اصولیه سلسله جلیله‌ای است که در عصر ما علامه وحید بهبهانی احیاگر آن است و سپس شیخ انصاری، میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، علامه نائینی، آیت‌الله بروجردی و امام خمینی پرچمدار آن می‌شوند. این مذهب فقهی فکری از یک سو ریشه در آرای فلسفی ملاصدرا دارد و از سوی دیگر آرای اصولی علامه بهبهانی را الگوی خود ساخته است. گرچه به اندیشه مهدویت باوری عمیق دارد اما آرمانشهرگرا نیست. سعی می‌کند با فقهی عقلانی درباره الگوهای زندگی امروز و اکنون قانون و قاعده صادر کند. انحراف از مهدویت راستین در فرقه بابیه و شیخیه چنان زنهاری در جان فقهای اصولیه نهاده است که سبب شده بارها در عصر ما هرگونه ادعای ارتباط با امام زمان از سوی فقهای شیعه رد و طرد شود. اصولیه که هم انحراف اسماعیله را دیده، هم با صوفیه جنگیده و هم شیخیه و بابیه را دیده ترجیح می‌دهد به وجود امام زمان همچون وعده‌ای الهی بنگرد نه ادعایی بشری. در فقه شیعه نه زهدگرایی افراطی وجود دارد و نه خرافه‌پرستی.
بدیهی است فقه شیعه سال‌هاست که در سنت‌های قدیم خود مانده و از این رو نیازمند اجتهادی پویاست اما هیچ کس نمی‌تواند برای اموری مانند عصمت غیرمعصومین، شفاعت غیر ائمه و انبیا، نظرکردگی، خواب دیدن و... ریشه فقهی بجوید. در 27 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری روحانیت شیعه نیز بنا به همین سنت فقهی نشانی از این آرمانگرایی افراطی دیده نمی‌شد و اگر هم وجود داشت با آن برخورد می‌شد و هرگز این موج از آرمانگرایی از سوی نهادهای رسمی و دولتی ترویج نمی‌شد. اما اکنون روزگاری (دو سالی) است که نه تنها سیدحسن خمینی و شیخ علی‌اکبر ناطق‌نوری که امام خمینی به خواب فرزندانش می‌آید و هشدار می‌دهد که مبادا افراط در مقدس‌مآبی، زهدگرایی و غلو در حق ائمه معصومین به بدعتی جدید منجر شود. شاید شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی هم گمان نمی‌کردند که از خمیرمایه و هیزمی که آنان گرد می‌آورند چنین آتش باب و بها روشن شود. اما در همان زمان نیز علما و فقهایی وجود داشتند که خطر این هیمه را به یاد آورند همان‌گونه که امام خمینی به خواب سیدحسن خمینی آمد و نجوا کرد: «مرا دارند از این خانه بیرون می‌کنند».

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات