تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۴  ، 
کد خبر : ۲۴۷۶۰۵

انتخابات ریاست جمهوری نهم و پیروزی اصولگرایان


علی‌اکبر مهدی / جامعه‌شناس ایرانی مقیم آمریکا
چه عواملی باعث شد آقای محمود احمدی‌نژاد بر کرسی ریاست جمهوری بنشیند؟ انتخاب 17 میلیونی آقای احمدی‌نژاد، با توجه به تنوع نامزدها در دور اول و حضور یکی از شناخته شده‌ترین شخصیت‌های مؤثر انقلاب اسلامی چگونه قابل توجیه است؟ آیا این انتخاب را باید به ویژگی‌های نامطلوب اصلاح‌طلبان حکومتی نزد مردم محدود کرد؟ نمی‌توان آنچه را که در قسمت قبلی این نوشتار تحت عنوان مشکلات و ناکامی‌های اصلاح‌طلبان حکومتی مطرح شد، در این واقعه بی‌تأثیر دانست. اما این همه ماجرا نبود و آخرین انتخابات یکی از پیچیده‌ترین انتخابات بعد از انقلاب محسوب می‌شد. این پیچیدگی هم ناشی از پیچیدگی ساختاری جامعه ایران در مقطع کنونی است و هم ناشی از پیچیدگی ساختار قدرت. همان‌طور که آقای ذوالقدر اشاره کرده‌اند، طرح محافظه‌کاران برای یکسره کردن کار اصلاح‌طلبان بسیار پیچیده، سازمان‌یافته و ظریف بود. او می‌گوید:
"در شرایط پیچیده سیاسی که قدرت‌های خارجی و جریان‌های فزون‌خواه در داخل، از مدت‌ها قبل مترصد بوده و برنامه‌ریزی کرده بودند که نتیجه انتخابات را به نفع خود تغییر دهند و از شکل‌گیری یک دولت کارآمد اصولگرا جلوگیری نمایند، باید پیچیده عمل می‌شد و نیروهای اصولگرا بحمدالله با طراحی درست و چند لایه توانستند در یک رقابت واقعی و تنگاتنگ، حمایت اکثریت مردم را به خدمتگزاری بیشتر و مؤثرتر به آن‌ها جلب نمایند1".
در رقابت انتخابات، بازیگران هر یک ضعف و قوت خود را به نمایش گذاشتند. اگر چه گروه‌ها و احزاب، هر کدام دارای پایگاه اجتماعی و سیاسی خاص خود بودند و به حوزه اقتدار و کارآیی خود اشراف داشتند، اما هیچ کدام از آن‌ها به حوزه نفوذ و اقتدار رقیب توجه کافی نداشتند، به خصوص اصلاح‌طلبان حکومتی. اصلاح‌طلبان حکومتی اصلاً متوجه حوزه‌های حاشیه‌ای کشور، نفوذ و اقتدار محافظه‌کاران در این حوزه‌ها و تحریکات پشت صحنه آن‌ها نبودند. پس از انتخاب مجدد آقای خاتمی و بارز شدن ناتوانی او در مقابله با اقتدارگرایان و پیشروی‌های منظم و خزنده آن‌ها و نیز درگیری‌های ناخوشایند اصلاح‌طلبان حکومتی در شورای شهر و کوشش‌های نامؤثر آن‌ها در پیاده کردن شعارهای خود در مجلس ششم، مردم از جریان اصلاح‌طلبی حکومتی دلسرد و ناامید شده بودند و این آغاز افول آفتاب بخت آن‌ها بود. انتخابان شوراها، آغاز این بی‌مهری و انتخابات مجلس هفتم، اوج این دلسردی و بی‌تفاوتی بود.
در این انتخابات، رقیب اصلاح‌طلبان از دلسردی و دوری مردم از صندوق‌ها سود جست و با ایجاد گروه‌ها و جریان‌های خلق‌الساعه، گمنام و بدون سابقه شناخته شده، صحنه گردان اوضاع شد. هشت سال مقابله با اصلاح‌طلبان باعث شده بود محافظه‌کاران صفوف خود را در مقابل دشمن مشترک مستحکم کرده و با طراحی منسجم، اراده‌ای قوی و پشتوانه سازمانی و ساختاری درهم تنیده برای دستیابی به ساختار رسمی دولت آماده شوند. شاید از میان تمام شگردهای انتخاباتی محافظه‌کاران برای بازستانی قوه مجریه و مقننه، شگرد استفاده از نامزدهای ناآشنا و نامرئی بیش از همه مؤثر بود. آن‌ها روان‌شناسی عمومی مردم ایران را در مقابله با ساختار قدرت به خوبی درک کردند: مردم در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری به کسی رأی دادند که حداقل به طور آشکار با ساختار قدرت همراه نبود.
برای محافظه‌کاران روشن شده بود که در اغلب انتخابات هشت سال گذشته، پیروزی از آن احزاب یا گروه‌هایی بوده که تجربه قبلی نداشتند و مردم هم آن‌ها را به طور کامل نمی‌شناختند. موفقیت "کارگزاران سازندگی" و جبهه مشارکت در گذشته به آن‌ها آموخته بود که احزاب جدیدالتأسیس و بی‌سابقه، برای کسب آراء بخت بیشتری دارند. این نظریه در انتخابات شورای شهر به محک آزمایش گذاشته شد و موفق از کار درآمد. در انتخابات مجلس هفتم نیز دوباره آبادگران اکثریت مجلس را به دست آوردند. این شیوه باید در انتخابات ریاست جمهوری هم به کار گرفته می‌شد، اما با ظرافت و سازماندهی بیشتر. محافظه‌کاران با قاطعیت ارزشی ولی با شیوه‌ای محتاطانه و منعطف عمل کردند.
آن‌ها طوری در حوزه‌های حاشیه‌ای خود حرکت کردند که رادار اصلاح‌طلبان متوجه تردد آن‌ها نشد، به عبارت دیگر، اصلاح‌طلبان حکومتی، اساساً دست رقیب خود را در کارزار انتخاباتی بد خواندند. آن‌ها تصور کردند چون گروه‌های مختلف محافظه‌کاران نتوانسته‌اند در شورای هماهنگی انقلاب روی یک نامزد واحد موافقت داشته باشند، پس متفرق می‌شوند و با آرای شکسته برای پیروزی در دور اول انتخابات از شانس کمی برخوردارند. در چنین وضعی، کافی است اصلاح‌طلبان نامزدی با شعارهای مناسب داشته باشند و از دور اول انتخابات موفق بیرون آیند. اگر چنین شود، به راحتی می‌توانند در دور دوم، آقای رفسنجانی را شکست دهند.
این پیش‌فرض‌ها نه تنها با واقعیات نخواند، بلکه عملاً باعث گمراهی اصلاح‌طلبان حکومتی شد. اولاً خود اصلاح‌طلبان حکومتی نتوانستند اتحادی را که 8 سال پیش ایجاد کرده بودند، به وجود آورند. بخشی از مجمع روحانیون مبارز راه خود را از جبهه مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی جدا کرد و آقای کروبی را به عنوان نامزد خود انتخاب نمود. کارگزاران سازندگی، بزرگ‌ترین پشتوانه اقتصادی اصلاح‌طلبان در انتخابات 1376 نیز، به همراه خانه کارگر و حزب اسلامی با حمایت از آقای رفسنجانی، راهشان را از اصلاح‌طلبان حکومتی جدا کردند. اصلاح‌طلبان پیشرو، آقای معین را به عنوان نامزد خود و با شعارهای مثبتی پیرامون ناسیونالیسم، دموکراسی و حقوق بشر انتخاب کردند.
محافظه‌کاران، بر عکس، ظاهری شکسته از خود نشان دادند، ولی در باطن در اصول ارزشی‌شان بسیار قاطعانه عمل کردند و شیوه‌های انتخاباتی خود را محتاطانه و منعطف انتخاب نمودند. آن‌ها چهار نامزد داشتند که عملاً روی 3 نفر از آن‌ها (قالیباف، احمدی‌نژاد و لاریجانی) توافق 80 تا 100 درصدی داشتند. آقای رضایی هیچ‌گاه نامزد ایده‌آل جناح راست نبود، اما در شرایط اضطرار، جناح محافظه‌کار مخالفتی با حضور ایشان نداشت. روزنامه‌نگاران، مفسران و حتی مشاوران اصلاح‌طلب ابتدا چنین گمانه‌زنی کردند که آقای لاریجانی نامزد محبوب محافظه‌کاران است، چرا که مورد حمایت شورای هماهنگی انقلاب و حزب مؤتلفه اسلامی است. پس از انصراف آقای رضایی و موفقیت درخشان آقای قالیباف در کارزار انتخاباتی و جذب بخشی از جوانان، گمانه‌زنی‌ها روی آقای قالیباف متمرکز شد.
واقعیت این بود که محافظه‌کاران چهار نامزد گوناگون معرفی کرده بودند تا ببینند کدام یک از آن‌ها می‌تواند بهتر عمل کند، آراء بیشتری کسب کند و میزان انتقاد و بار منفی کمتری را به خود جلب نماید. این فرد دقیقاً نامزدی بود که اصلاح‌طلبان او را دست کم گرفته و انرژی زیادی صرف نقدش نکرده بودند، یعنی آقای احمدی‌نژاد کسی که در واقع همه فکر می‌کردند، اصلاً شانسی برای موفقیت ندارد؛ بنابراین نه به طور جدی مورد انتقاد قرار گرفت و نه توجه لازمی را در فضای انتخاباتی دور اول جلب کرد. این تاکتیک انتخاباتی به واقع بار منفی آقای احمدی‌نژاد را بسیار پایین برد، زیرا هیچ‌گاه به طور جدی زیر ذره‌بین انتقادی جامعه قرار نگرفت. آقای قالیباف وارد رقابتی شبیه به رقابت آقای دکتر معین شد؛ حرکات و برنامه و شیوه‌های انتخاباتی‌اش هم شبیه او بود. این خود به خود برای جذب جوانان در شهرهای بزرگ، بویژه تهران، مؤثر بود، اما باعث نگرانی بعضی از روحانیون محافظه‌کار شد که نسبت به رفتارهای تجملاتی و زرق و برق‌دار او معترض بودند.
برای آن‌ها، آقای قالیباف پایش را از اصول ارزشی مقدار فراتر گذاشته بود. این‌ها همه برای او تبدیل به بار منفی شد و چشم التفات را به سوی رقبای ناشناخته و نامرئی ایشان کشاندند. محافظه‌کاران در روزهای آخر به این نتیجه رسیدند که بهترین نامزد آن‌ها برای رقابت در دور دوم، بخصوص در مقابل آقای رفسنجانی، باید آقای احمدی‌نژاد باشد. بنابراین، آن‌ها بلافاصله و به سرعت، برنامه‌ای بسیار فشرده و پنهانی را در جهت تجهیز و بسیج سازمان‌ها و نهادهای متبوع خود برای کسب آراء به نفع آقای احمدی‌نژاد به اجرا گذاشتند و آن را به طور منظم و سازمان یافته دنبال کردند. در دور اول انتخابات، حمایت سازمانی و آنچه اصلاح‌طلبان حکومتی با عنوان "پادگانی" از آن یاد می‌کنند، باعث پیشی گرفتن آقای احمدی‌نژاد از آقای کروبی شد و ایشان به عنوان رقیب آقای رفسنجانی معرفی شدند، علی‌رغم اعتراض آقای کروبی.
در دور دوم، کار آقای احمدی‌نژاد چندان سخت نمی‌نمود. او به راحتی آرای قریب به ده میلیون محافظه‌کاری که قبلاً به ایشان و آقایان قالیباف و لاریجانی رأی داده بودند، کسب می‌کرد. آنچه مهم بود، کسب بخشی از آرای اصلاح‌طلبانی بود که در دور اول به آقای معین و مهرعلیزاده و کروبی رأی داده بودند. با توجه به ضریب 20 درصدی تحریم‌کنندگان و عدم علاقمندی بخش مهمی از اصلاح‌طلبان به حمایت از آقای رفسنجانی، از نظر آماری کار تمام شده بود. وظیفه آقای احمدی‌نژاد جدا کردن بخش‌های نرم اصلاح‌طلبان و طرفداران آقای رفسنجانی و سرازیر کردن آرای آن‌ها به نفع خود بود. در این کار تاکتیک‌های انتخاباتی او موفق بود. به عنوان نامزدی نامرئی که مردم از سوابقش بی‌خبر بودند و بار منفی و انتقادی‌اش هم محدود بود، او خود را به راحتی فردی خارج از حوزه قدرت نشان داد.
حمایت نهادها و سازمان‌های حامی او در دور اول از چشم‌ها و دوربین‌ها مخفی ماند، در دور دوم هم نه فرصت زیادی برای آشکارسازی گذشته‌ها بود، نه جرأتی در مقابل حمایت سازمان‌یافته از او و نه امکانی برای رقیبش که به نفی و چالش با او بپردازد. او به راحتی می‌توانست مدیریت کشور را به صورت انتزاعی مورد سؤال قرار دهد، اما برای رقیبش امکان چندانی برای دفاع وجود نداشت. حتی نقد کارکردی گذشته آقای احمدی‌نژاد، رقیب او را در موقعیتی قرار می‌داد که مجبور می‌شد نظامی را که خود معمار آن بوده است، زیر سؤال ببرد. در مقابل رقیبی مسن و قدرتمند که هاله‌ای از شایعات مربوط به ثروت و قدرت پنهان را با خود حمل می‌کرد، احمدی‌نژاد فردی ساده، جوان و خاکی به نظر می‌آمد که از خانواده‌ای با امکانات محدود سربرآورده است. ساده‌زیستی، ساده‌پوشی، ساده‌اندیشی و ساده‌گویی آقای احمدی‌نژاد، به اضافه شعارهای مردم‌پسندانه‌اش درباره عدالت، مبارزه با فساد و اسراف و تشریفات اداری و کاغذبازی به راحتی هر کسی را که کوچک‌ترین شکی نسبت به رقیب او داشت، جذب می‌کرد.
شعار عدالت اجتماعی و توزیع ثروت در اقتصاد اجاره‌ای که مردم سهمی از "اجاره ملی" خود را نمی‌بینند، بسیار دلپذیر و عوام‌پسندانه است، چرا که در ذهنیت توده‌ها، انحصار بهره‌برداری از منابع اجاری کشور، یعنی نفت توسط قدرتمندان و ثروتمندان، علت‌العلل همه ناکامی‌ها و محدودیت‌های معیشتی آن‌هاست.
بلافاصله پس از انتخاب شگفت‌انگیز آقای احمدی‌نژاد، اولین نظریه برای توجیه این واقعه از سوی خبرنگاران و مفسران خارجی مطرح شد. متعجب و غافل از وقایع ایران و ناچار از یافتن توجیهی قابل قبول در فرصتی بسیار کوتاه، آن‌ها انتخاب میلیونی آقای احمدی‌نژاد را به "پیروزی فقر بر ثروت" و "قیام توده‌های فقیر" تعبیر کردند. این تفسیر فی‌البداهه بلافاصله از طرف اصولگرایان داخلی مورد استقبال قرار گرفت و آن‌ها نیز انتخاب آقای احمدی‌نژاد به سمت ریاست جمهوری اسلامی را اقدام توده‌های مسلمان و فقیر علیه صاحبان فاسد قدرت و ثروت در حکومت قلمداد کردند. احمدی‌نژاد، نامزدی که اغلب روزنامه‌نگاران و مفسران "فاتحه" او را در همان دور اول خوانده بودند، با پیروزی در دور دوم انتخابات به عنوان رییس جمهوری مدافع طبقات محروم معرفی می‌شود، افسانه‌ای که نه با واقعیات قبل از انتخابات می‌خواند و نه مورد تأیید آمار منتشر شده بعد از انتخابات بود. متأسفانه، بخش وسیعی از اصلاح‌طلبان حکومتی نیز در مقابل این نظریه تمکین کردند و آن را به عنوان توجیهی برای شکست خود پذیرفتند.
این پذیرش، به نظر نگارنده، بیشتر ناشی از روان‌شناسی آن‌ها در این شکست انتخاباتی است تا حقایق عینی، چون توجیه شکست از طریق عاملی غیرقابل پیش‌بینی و غیرمنتظره‌ بسیار آسان‌تر از پذیرش اشتباهات بسیاری است که به این شکست انجامیده است. بخش دیگری از اصلاح‌طلبان تا به امروز دخالت بخش‌های نظامی امنیتی را در این پیروزی مؤثر می‌دانند و حمایت پادگانی از او را دلیلی بر "کودتا" بودن انتخابات می‌شمارند. بی‌شک، اقشار فقیر و محروم جامعه ایران در انتخاب شدن آقای احمدی‌نژاد مؤثر بودند، اما نقش تعیین‌کننده نداشتند. آمار رسمی منتشر شده توسط وزارت کشور نشان می‌دهد آقای احمدی‌نژاد 65 درصد از آرای استا‌ن‌های نسبتاً مرفهی مثل قزوین، اصفهان، یزد، گیلان، قم، آذربایجان غربی و مازندران را به خود اختصاص داده است. ایشان در استان فقیر چهارمحال و بختیاری 70 درصد آرا را به دست می‌آورد، ولی در استان‌های فقیر ایلام، بوشهر، سیستان و بلوچستان، کردستان و لرستان آرای او زیر 50 درصد باقی می‌ماند.
در استان‌های مرزی کشور، مثل کردستان، کرمانشاه، آذربایجان شرقی و غربی و بلوچستان، مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده انتخابات، عامل قومیت است. او در دور اول، در هیچ یک از استان‌های فقیر و مرزی، آرای بالایی به دست نیاورد. در دور دوم، در بلوچستان، آقای رفسنجانی بیشترین آراء را آورد و در کردستان و کرمان و کرمانشاه که آقای احمدی‌نژاد در آن جا برنده شد، در واقع آرای او زیر 50 درصد بود. باید در نظر بگیریم که کرمانشاه و کردستان دو استانی بودند که بیشترین آرای باطله و کمترین میزان مشارکت را داشتند.
این آمار نشان می‌دهد آقای احمدی‌نژاد در استان‌های فقیر آن طور که طرفداران نظریه "قیام فقرا علیه ثروتمندان" ترسیم می‌کنند، موفق نبوده است، به خصوص در دور اول که انتخابات از رقابت جدی و مؤثری برخوردار بود. در دور اول، برنده آرای فقرا، مهدی کروبی بود. در دور دوم، آرای آقای احمدی‌نژاد در همه سطوح اجتماع یافت می‌شود و این خود اگر نفی نظریه چیره‌دستی فقرا نباشد، نشانی از ضعف بنیانی اصلاح‌طلبان در دور دوم است.
1. شرط انصاف این است که بیش از توجه به ضعف و کاستی در پندار و رفتار اصلاح‌طلبان حکومتی، به پندار و کردار رقبای سیاسی آن‌ها التفات کنیم. رقبای اصلاح‌طلبان مبارزان سرسختی بوده و هستند که نه فقط از امکانات بی‌پایان اقتصادی و سیاسی برای اجرای خواست‌های خویش برخوردارند، بلکه دارای اراده سیاسی پولادین‌اند و از هیچ شیوه‌ای برای ارعاب رقبای خود ابا ندارند. اخلاق سیاسی آن‌ها نه اخلاق رقابتی، بلکه اخلاقی آرمانی است که هر نوع وسیله‌ای را برای دستیابی به اهداف خود مشروع می‌شناسد و از به کارگیری آن پرهیز نمی‌کند. بحران آفرینی‌های متعدد آن‌ها برای اصلاح‌طلبان، کارشکنی‌های آن‌ها در نهادهای انتصابی و نظارتی و ایجاد دولتی موازی برای اداره اقتصاد و سیاست، مشکلات غیرقابل انکاری است که اصلاح‌طلبان حکومتی با آن‌ها مواجه بودند. ضعف‌ها و کاستی‌هایی که در این مقاله به اصلاح‌طلبان حکومتی نسبت داده شده، بیشتر متوجه نحوه کارکرد خود آن‌هاست تا بی‌اهمیت شمردن اقتدار، اراده و امکانات مخالفان آن‌ها.
2.اصلاح‌طلبان حکومتی در جذب بخش‌های عمده فقیر روستایی و شهری به برنامه‌های خود ناتوان بودند و عملکرد اقتصادی دوران خدمتشان زمینه‌ای برای حمایت و امیدواری این طبقات به آن‌ها باقی نگذاشته بود، بویژه که مشکلات اقتصادی و معیشتی، امکان دورنگری اقتصادی و انتظار را از این طبقات سلب می‌کرد.
3. هشت سال حکومت اصلاح‌طلبان حکومتی نتوانست خواست‌های آزادی‌خواهانه بخش عمده‌ای از طبقات و اقشار متوسط را پاسخگو باشد، به طوری که بخش‌های عمده‌ای از این اقشار یا به تحریم انتخابات دست زدند یا از سر ناامیدی سرنوشت خود را به نامزدی نامریی و ناشناخته سپردند تا شاید تجربه جدید، دریچه امیدی بر ناامیدی‌های پی‌درپی دو دهه و نیم سال گذشته بگشاید.
4. اصلاح‌طلبان حکومتی در دو انتخابات شوراها و مجلس هفتم، شاهد سایه‌های دلسردی و رویگردانی مردم از کارکرد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود بودند؛ اما نه برای رفع این رویگردانی همت کردند و نه از تجربه شکست انتخاباتی خود درسی برای انتخابات ریاست جمهوری آموختند. فرضیات غلط آن‌ها نسبت به "اجتناب‌ناپذیری اصلاحات" و توهمشان در مورد مقبولیت خویش و تنفر عمومی از محافظه‌کاران، پاشنه آشیل آن‌ها در این انتخابات شد. این اشتباهات یا ناشی از خودشیفتگی نظری بود، یا محصول بی‌تجربگی سیاسی، یا ساده‌اندیشی درباره مخالفان و یا ترکیبی از آن‌ها.
5. یکی از ستون‌های استوار جریان دوم خرداد در سال 76 و موفقیت انتخاباتی آن، مشارکت و همراهی جنبش دانشجویی بود. دانشجویان بخش عمده نیروی اجتماعی جنبش اصلاحات دولتی را تشکیل می‌دادند و پیشرفت‌های جنبش دوم خرداد در هر یک از حوزه‌های اجتماعی، مدیون این بخش از جامعه بوده است. متأسفانه دستاورد دولت اصلاحات برای جنبش دانشجویی جز مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها و نظریه‌پردازِ‌ی‌ها چیز دیگری نبوده است. در مقاطع حساس سیاسی هشت سال گذشته که جنبش دانشجویی به خاطر اصلاحات دست به مخاطره زد و خود را گرفتار رودررویی‌های سیاسی با قوه قضاییه و نیروی امنیتی نمود، دولت اصلاحات، مماشات و تمکین را پیشه کرد و سرنوشت بسیاری از این دانشجویان را به دست مخالفان اصلاحات سپرد.
انباشت تجارب تلخ دانشجویان در این برخوردها، آن‌ها را با دولت اصلاحات بیگانه کرد و در نهایت اصلاح‌طلبان حکومتی را در انتخابات اخیر از پشتیبانی آن‌ها محروم داشت. غیبت بخشی عظیمی از دانشجویان در انتخابات و تحریم آن‌ها، خسارت جبران‌ناپذیری به اصلاح‌طلبان حکومتی وارد آورد، هم از زاویه میزان آرا و هم از زاویه نقش آن‌ها در بسیج عمومی نقشی که در انتخابات سال 76 کمتر از نقش بسیجیان در انتخابات اخیر نبود.
6. یکی از نقاط مهم عملکرد اصلاح‌طلبان، برجستگی کوشش‌های آن‌ها در حوزه فرهنگ و ارتباطات نوشتاری بود: انتشار روزنامه‌ها و کتب در سطح وسیع. این موفقیت‌ متأسفانه با مخالفت و مقاومت محافظه‌کاران مواجه شد و روزنامه‌ها یکی پس از دیگری تعطیل شدند: مشارکت، نوروز، خرداد، صبح امروز، بهار، آفتاب، اقبال و... ضعف اصلاح‌طلبان در این بود که ارتباط خود را با جامعه به ارتباطات نوشتاری محدود کرده بودند؛ امری که با توجه به مجموعه روشنفکری آن‌ها غیرعادی هم به نظر نمی‌رسید. روزنامه‌ها و سخنرانی‌های دانشگاهی و انتشار کتب، فعالیت‌های نخبه‌گرایانه‌ای هستند که از دسترس توده‌های مشغول به معیشت دورند. اصلاح‌طلبان در هشت سال حضور در قدرت، رادیو و تلویزیون، منابر، مساجد و حسینیه‌ها را به رقبای سیاسی خود سپردند و هیچ کوشش جدی برای ایجاد ارتباط با جامعه از طریق صوت و تصویر نکردند و این غفلتی بود که نتیجه خود را در انتخابات نشان داد.
سخن پایانی
یکی از محصولات فکری دوران اصلاحات دولتی در ایران، تولید انبوه نظریه درباره "جنبش‌های سیاسی و اجتماعی" است. بی‌شک جنبش‌های اجتماعی ریشه در اندیشه و تفکرات رهبران و سیاستمدارانی دارد که به طرح اصول و برنامه‌هایی برای پاسخگویی به مشکلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه می‌پردازند. پشتوانه نظری و آرمانی هر جنبشی به آن عمق، وسعت و جهت بیشتری می‌بخشد که در صورت نبود پشتوانه، آن نظر و آرمان هم احتمالاً قابل دستیابی نیست. درستی و نادرستی فرضیه‌های این نظریات و روش‌شناسی آن‌ها در عملی کردن خواست‌های جنبش و آفرینش گزاره‌های گفتمانی آن، می‌تواند خود اسباب موفقیت و یا شکست این جنبش‌ها را فراهم می‌آورد، بویژه اگر این نظریات ریشه در عینیت‌های تاریخی، فرهنگی و اجتماعی نداشته باشند یا اگر هم با آن‌ها مرتبط هستند، از ارتباطی سست و ضعیف برخوردار باشند.
متأسفانه یکی از مشکلات جریان اصلاحات حکومتی این بود که نحوه ظهور و اتکای خود به جنبش مقاومت مدنی را فراموش کرد و در فضای اختناقی که جنبش مقاومت مدنی نمی‌توانست بر نقش و خواست‌های خود در تحولات سیاسی و اجتماعی پافشاری بارزی داشته باشد، اصلاح‌طلبان حکومتی هر تحرک و تحولی را مصادره به مطلوب کردند و آن را ناشی از برنامه‌های خود و وجود خود در قدرت دانستند. آن‌ها جنبش مقاومت مدنی جامعه را با جریان اصلاحات حکومتی یکسات انگاشتند و خود را رهبران آن تلقی کردند، بی‌آن‌که به بهره‌گیری خود از اولی و سواری دومی بر خواست‌ها و نیروی اولی اذعان کنند. مشکل دیگر اصلاح‌طلبان حکومتی این بود که نه دارای نظریه واحدی برای اصلاحات سیاسی ایران بودند و نه اتفاق نظری در استراتژی و تاکتیک خود برای پیاده کردن برنامه‌های سیاسی محدودشان داشتند.
نظریات آن‌ها بیشتر ترکیبی از نظریات متفاوت توسعه و رشد در جوامع غربی بود. آن‌ها در "جمهوری اول" با دولتی چپگرا با برنامه‌های اقتصادی متمرکز همکاری کرده بودند، در بازگشت مجدد خود به قدرت یکباره طرفداران بی‌چون و چرای برنامه‌های اقتصادی "دولت سازندگی" شدند و همان راهی را پیش گرفتند که دولت خلف آن‌ها طی کرده بود. همان‌طور که پیروی آن‌ها در دهه اول انقلاب از برنامه‌های اقتصادی متمرکز، ساختارشکن و گریزان از سرمایه خارجی از روی تجربه و تحقیق نبود، چرخش یکباره آن‌ها در نیمه دهه دوم انقلاب به سوی تعدیل ساختاری اقتصاد، خصوصی‌سازی و رویکرد به سرمایه خارجی برای رشد و تحول اقتصادی جامعه هم خالی از تجربه و تحقیق بود. کپی‌برداری‌های ممتدی که جامعه ایران پس از انقلاب شاهد بوده، چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه سیاسی، چه از چپ و چه از راست، همه ریشه در سهل‌انگاری‌های نظری و ساده‌انگاری‌های آرمانی داشته و تا زمانی که این شیوه ادامه دارد، هیچ معلوم نیست که شیفتگی نسبت به "اصلاحات" هم از همان ساده‌انگاری و سهل‌انگاری‌ها مصون مانده باشد.
به نظر می‌رسد تا پایان یافتن ریاست جمهوری آقای خاتمی، "جبهه دوم خرداد" و جریان اصلاح‌طلبی حکومتی نیز اگر نگوییم سقوط کرده، حداقل به جایگاه افت رسیده است. اعلام پایان این جریان سیاسی نوعی غیب‌گویی است، چون جریانات سیاسی دارای حیات پرتلاطمی هستند و گاه پس از مدت‌ها فترت، دوباره در شرایط مناسب سر برمی‌آورند یا انرژی انباشته و پنهان خود را به جریانات و جنبش‌های جدید تزریق می‌کنند. اگر چه جریان اصلاحات در شکل و شمایلی که ظاهر شد و خود را ارائه کرد، پایگاه سیاسی خود را در حکومت از دست داده، اما نیروهای آن هنوز در جامعه موجودند و چگونگی رفتار و جهت‌گیری آن‌ها می‌تواند نقش‌شان را در فعل و انفعالات آتی کمرنگ‌تر یا پررنگ‌تر کند. آن‌ها می‌توانند دوباره جمع شوند و تجدید قوا کنند و با تجارب و تأملات جدید پا به صحنه بگذارند یا تجارب خود را در خدمت جنبش مقاومت مدنی قرار دهند و به نیروهای آن بپیوندند و امکانات جدیدی برای تغییر و تحول جامعه فراهم آورند.
اکنون هم شاهدیم که بخشی از آن‌ها رو به روند جدید پیوسته‌اند و با شرایط موجود همراه شده‌اند. بخشی از لایه‌های رادیکال این جریان هم به جریانات برون‌دولتی نزدیک شده‌اند و راه خود را از یاران سابق جدا کرده‌اند. اما بخش عمده این جریان، حتی در حالت مخالفت با جناح اصولگرا، حاضر نیست فعالیت خود را برای تغییر در خارج از ساختار موجود جهت بخشد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم اعلام کرده است در جبهه‌ای که نیروهای ملی – مذهبی و یا عرفی حضور داشته باشند، شرکت نخواهد کرد، چرا که خود را از پیروان انقلاب و خط امام می‌دانند و حاضر به ترک ارزش‌های اولیه انقلاب نیستند2.
مسلم این است که افت سیاسی جریان اصلاح‌طلبی حکومتی و تغییر فضای سیاسی جامعه با ظهور دولت ارزشی یکدست، در کوتاه مدت کمکی به رشد و تداوم جنبش مقاومت مدنی در جامعه ایران نمی‌کند. در هشت سال گذشته، دولت خاتمی و اصلاح‌طلبان فرصت‌های زیادی برای ظهور نیروهای اجتماعی و سیاسی دیگر در عرصه‌های گوناگون به وجود آوردند: زنان، جوانان و روزنامه‌نگاران نمونه‌های آشکار این جریان و تشکل‌های حرفه‌ای نمونه‌های کمرنگ‌تر و پردوام‌تر این جریان هستند. ولی در درازمدت، بسته شدن هر چه بیشتر فضای سیاسی و فرهنگی به این جریان توان می‌بخشد و آن را دوباره به طور آشکار به صحنه می‌کشاند، اگر چه به صورتی طغیانی و واکنشی. بسته شدن فضای فرهنگی و اجتماعی، جامعه را به مقاومت دعوت می‌کند و امکان بروز برجسته‌تر "جنبش مقاومت مدنی" را فراهم می‌آورد.
خطر این نوع فرصت‌جویی آن است که فضای بسته سیاسی به انباشت کور احساسات ناراضی می‌انجامد و منجر به بروز برخوردهای حاد سیاسی به صورت طغیانی می‌شود. چنین تحولی در هر صورت نه برای رشد دموکراسی در ایران مفید است و نه به رشد متوازن و متداوم نهادینه شدن فراگردهای مدنی و انتقال خواست‌های سیاسی به آن‌ها می‌انجامد. جنبش مقاومت مدنی باید فرصت‌ و فضایی مناسب برای انتقال انرژی خود به احزاب سیاسی مستقل بیابد؛ در غیر این صورت، جنبش همچنان پراکنده باقی می‌ماند و تبدیل به ابزاری برای بهره‌برداری توسط جریانات سیاسی در کشمکش‌هایشان با دولت می‌شود.
چنین حالتی، جنبش را به روزمرگی می‌کشاند از داشتن استراتژی درازمدت، پایدار و جهت‌دار محروم می‌کند و هر روز آن را از ستونی به ستون دیگر و از حمایت و خدمت به یک جریان به جریانی دیگر می‌کشاند. این کیفیت برای جنبش بسیار خطرناک است، زیرا در یک دهه گذشته، هویت جامعه ایرانی به سرعت در حال تحول بوده است، به طوری که نیروهای سیاسی جامعه توان شناخت و ارزیابی مناسبی از آن را نداشته‌اند. فضای انتقال، فضای هیجان و تحرک سریع و گاه بی‌اندیشه است. در موقعیت گذار و انتقال که کنترل اوضاع بیشتر منوط به امکانات است تا تدبیر و برنامه‌ریزی، بدترین حالتی که می‌تواند برای یک جنبش مقاومت پیش بیاید، این است که بدون عقربه جهت‌سنج، به دنباله‌روی از وقایع گرفتار شود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات