تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۷  ، 
کد خبر : ۲۵۲۹۸۹

تبیین نقش و جایگاه جامع‌نگری و تفکر استراتژیک در سازمان

مجتبی امیری / عضو هیأت علمی دانشگاه تهران چکیده: تفکر یا فکر کردن هنگامی آغاز می‌شود که آدمی با پرسش یا مجهولی مواجه شود و برای پاسخ دادن به آن به معلومات ذهنی خود مراجعه و با ایجاد رابطه‌ای معنی‌دار بین آنها به مطلوب خود برسد. فکر کردن به طور کلی با توجه به شناخت مجهول و گردآوری معلومات به چند نوع تقسیم می‌شود که شامل: تفکر تمثیلی، تفکر استقرایی، تفکر قیاسی، تفکر خلاق و شهودی، تفکر سیستمی و تفکر استراتژیک در محیط متلاطم و پرآشوب امروز است که نه تنها این نوع تفکر ضرورت مورد نیاز سازمان‌ها و مدیران آنها است بلکه هیچ یک از آحاد جامعه و دولتمردان نیز از آن مستثنی نیستند و لذا تفکر استراتژیک به تدریج به یکی از مهارت‌های مورد نیاز برای زیستن در دنیای جدید تبدیل خواهند. واژه کلیدی سیستمی و تفکر استراتژیک مقدمه: نگاهی به سیر تغییر و تحولات محیط سازمان‌ها و مکتب‌های مدیریت نشان می‌دهد که محیط سازمان‌ها به طور کلی سه وضعیت ثبات نسبی، تغییرات نسبی و تغییرات پی‌درپی و اساسی را تجربه کرده و در هر یک از این وضعیت‌ها مکتب‌های مختلفی برای تدبیر سازمان‌ها و محیطی که آنها را فراگرفته، توجه مدیران را به خود معطوف ساخته‌اند. در وضعیت ثبات نسبی که پیشگامان شکل دادن مدیریت به عنوان یک علم در بستر آن به نشو و نما پرداخته و نخستین دیدگاه‌ها، اندیشه‌ها و تئوری‌های مدیریت را پدید آوردند شیوه‌های برنامه‌ریزی و مدیریت، صرفاً به عوامل داخلی معطوف می‌گردید و بی‌توجه به عوامل خارجی (محیطی) بر مبنای اصول مشخص بودجه‌ریزی و کنترل مالی صورت می‌گرفت و افق زمانی آنها نیز کوتاه مدت، با اهداف مشخص و قابل پیش‌بینی بود. و کمال و پختگی این مکاتب و دیدگاه‌ها و تئوری‌ها در بسط اصول و وظایف مدیریت و برنامه‌های بلندمدت در افق‌های زمانی چندساله (بلندمدت) با اهداف قابل پیش‌بینی بر مبنای شناخت آینده و بر اساس روند گذشته بود. با تغییر وضعیت و معطوف شدن توجهات به تغییر و تحولات محیطی به عنوان مهمترین منشاء تغییر و تحولات در سازمان‌ها، برنامه‌ریزی‌های استراتژیک در عرصه کسب و کار، در افق‌های زمانی بلندمدت با اهداف متنوع و پیچیده در دستور کار قرار گرفت و علاوه بر عوامل داخلی (سازمانی) توجه به عوامل خارجی (محیطی) نیز در تجزیه و تحلیل‌های سازمانی رواج یافت. در این دوران بازار عرضه و تقاضا و رقابت محدود اهمیتی بیش از پیش یافت و با افزایش رقابت و اهمیت یافتن تکنولوژی و شتاب گرفتن تغییر و تحولات در این عرصه‌ها و مداخله دولت‌ها به تدریج توجه نظام‌مند و جامع به مدیریت و برنامه‌ریزی مطرح شد و مدیریت استراتژیک جایگاهی ویژه یافت. با طرح مدیریت استراتژیک، جامع‌نگری و کلان‌اندیشی و برنامه‌ریزی بلندمدت با توجه به تنوع و لزوم سازگاری، امکان‌پذیری و هماهنگی اهداف با یکدیگر مورد توجه قرار گرفت و تعامل عوامل با یکدیگر، شناخت رقبا، تحولات آتی، قدرت پیش‌بینی، محیط شناسی و وارد شدن در وضعیت امروز که تغییرات پی‌درپی و اساسی وضعیتی ناپایدار به وجود آورده است که نظم و بی‌نظمی را توأمان در خود می‌پروراند، تفکر سیستمی، جامع و استراتژیک در کانون توجه همگان قرار گرفته و برنامه‌ریزی‌ها نیز با توجه به پویائی‌های محیطی و استفاده از نقشه‌های جدید برای حرکت در وادی ناشناخته‌ها به جای استفاده از نقشه‌های قدیمی برای حرکت به سوی شناخته‌ها و دستیابی به تعادل پایدار انجام می‌شود.

تفکر چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟
آدمی در آغاز از طریق حواس و ادراکات حسی، صورت‌هایی را در ذهن خود جای داده و برای هر یک از آنها نام‌هایی پدیده آورده و مفاهیمی را شکل داده که او را قادر ساخته تا از راه تداعی معانی از مفهومی به مفهوم دیگر یا از تصوری به تصور دیگر انتقال یابد. برخی می‌پندارند که آدمی نخست می‌اندیشد و سپس اندیشه‌های خود را در قالب الفاظ می‌ریزد و بیان می‌کند، حال آن که اندیشیدن خود نوعی سخن گفتن خاموش یا استفاده از الفاظ و مفاهیم است و به گفته روان‌شناسان «حدیث نفس و نجوایی درونی است».
به کاربردن الفاظ سبب می‌شود تا انسان از جزئیات به سوی کلیات و مفاهیم کلی روی آورده و با استفاده از آنها به معانی مجرد و انتزاعی دست یابد و بر پایه این مفاهیم کلی و انتزاعی به فکر کردن بپردازد، تا بدین گونه از مرحله حسی گذشته، به مرحله تخیل و سپس تعقل راه یافته و یا شکوفا شدن استعدادهای پنهانش به موجودی متفکر تبدیل شده و بر پایه اندیشه عمل کرده و زندگی خود را سامان دهد. بنابراین آدمی تنها موجودی نقش‌پذیر و فراگیر نیست، زیرا با ایجاد ارتباط در میان آموخته‌ها و با استفاده از آنها و همچنین دخل و تصرف، مقایسه و سنجش، صورت‌ها و مفاهیم تازه آفریده و به تخیل، استدلال و استنتاج می‌پردازد. با نیروی تخیل، شعر و داستان و نمایشنامه و فیلم پدید می‌آید و با نیروی استدلال و استنتاج قوانین علمی شکل گرفته و فرمول‌های دقیق ریاضی ارائه می‌گردد. بدین گونه با استمرار بخشیدن به این فعالیت ذهنی، آدمی روز به روز از عرصه نادانی به عرصه دانایی وارد شده و بنای علم و دانش خود را استوارتر می‌سازد.
فکر کردن هنگامی آغاز می‌گردد که آدمی با پرسش یا مجهولی روبه‌رو شود و برای پاسخ دادن به آن پرسش یا معلوم کردن مجهول به معلومات ذهنی خود که از پیش آنها را فراگرفته و در ذهن نشانده است مراجعه و با برگرفتن برخی و وانهادن برخی دیگر و ایجاد رابطه‌‌ای معنی‌دار میان آنها برای پاسخ‌دادن به پرسش یا معلوم کردن مجهول تلاش کند؛ از این روست که فکر کردن را مرتب کردن معلومات برای دستیابی به مجهول تعریف کرده‌اند. حاج ملاهادی سبزواری فیلسوف معروف مسلمان می‌گوید:‌ «الفکر حرکه الی المبادی من المبادی الی المرادی»‌ (سبزواری، ص 9)
یعنی فکر کردن مبتنی بر دو حرکت است؛ نخست حرکت از مجهول به سوی مبادی یا مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مبادی و معلومات به سوی آنچه موردنظر است و می‌خواهیم به آن دست یابیم.
شیخ محمدرضا مظفر در کتاب منطق، فکر کردن را یک فعالیت عقلی در رابطه با معلوماتی که انسان در ذهن نشانده است برای رسیدن به مطلوب که همان علم پیدا کردن به مجهولی که غائب است،‌ می‌داند و این فعالیت یا حرکت عقلانی را دارای پنج مرحله برمی‌شمرد:
1- روبه‌رو شدن با مشکل یا مجهول؛
2- شناخت مشکل یا مجهول فارغ از نوع آن؛
3- حرکت عقل از مشکل یا مجهول به سوی معلوماتی که در ذهن ذخیره شده است؛
4- حرکت عقل «میان معلومات برای یافتن معلومات مرتبط و تألیف آنها با یکدیگر به گونه‌ای مناسب و راه‌گشا برای حل مشکل»؛
5- حرکت عقل از معلومات تألیف شده و سازمان یافته به سوی مجهول برای معلوم کردن آن (مظفر، 1408 ق، ص 23)
بنابراین فکر کردن یک فرایند پنج مرحله‌ای است که از مشکل یا مجهول آغاز شده و به حل مشکل یا مسئله می‌انجامد. البته باید توجه داشت که فکر کردن به طور خاص به سه مرحله پایانی اطلاق می‌گردد و در دو حالت هرگز فکر نخواهیم کرد:‌ نخست هنگامی که نسبت به یک موضوع هیچ ندانیم و دوم اینکه در مورد یک موضوع همه چیز را بدانیم؛ به دیگر سخن فکر کردن همواره درباره موضوعاتی است که برخی از چیزها را درباره آنها می‌دانیم و برخی چیزهای دیگر را نمی‌دانیم.
انواع تفکر
فکر کردن به طور کلی با توجه به نحوه شناخت مجهول و گردآوری معلومات به چند نوع تقسیم می‌شود:
1- تفکر تمثیلی
تفکر تمثیلی بر مبنای مشابهت مجهول با معلومات پیشین صورت می‌گیرد. یعنی هنگامی که به مجهولی برمی‌خوریم به موارد مشابهی که پیش‌تر برخورده‌ایم،‌ روی آورده و برپایه آنها حکمی را درباره مجهول صادر می‌کنیم و بدین گونه به پرسش مطرح شده پاسخ می‌گوییم. این تفکر، تفکر رایج عامیانه در میان مردم است و از آنجا که یک مورد جزیی را مبنا قرار داده و بر پایه آن یک مورد جزئی دیگر را پاسخ می‌دهیم، از آن به عنوان تفکر یا استدلال از جزء به جزء رسیدن یا تمثیل یاد می‌کنیم که در پاره‌ای از موارد نیز از آن به اعتبار مقایسه بین دو امر جزیی به عنوان قیاس یاد شده است. حکایت مرد بقال و طوطی در مثنوی مولوی و نتیجه‌گیری مولوی از این داستان مثال بسیار خوبی برای نشان دادن این نوع تفکر رایج در میان عامه مردم است:
بود بقالی و او را طوطی‌ای
خوش نوایی، سبز گویا طوطی‌ای
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر شیر
(مثنوی مولوی – دفتر اول)
البته باید توجه داشت که این نوع از تفکر در جایگاه خود ارزشمند و مورد استفاده است. برای مثال در فن آموزش برای تجسم بخشیدن مطالب در ذهن مخاطبان و در خطابه برای اقناع شنوندگان و نیز در شعر و کلام ادبی جایگاهی ویژه دارد.
2- تفکر استقرایی
تفکر استقرایی، تفکری است که بر مبنای حرکت از معلومات جزیی به سوی معلومات کلی و برای دستیابی به نتایج کلی قابل تعمیم صورت می‌گیرد و به دو صورت تام ناقص امکان‌پذیر است:
تفکر استقرایی تام مبتنی بر احاطه داشتن بر تمامی معلومات جزیی و جداگانه‌ای است که در پیوند با نتیجه کلی مورد نظر قرار گرفته و مبنای دستیابی به آن به شمار می‌آید و در مقابل تفکر استقرایی ناقص مبتنی بر احاطه‌ داشتن بر بخشی از معلومات جزیی و جداگانه‌ای است که در پیوند با نتیجه مورد نظر قرار گرفته و مبنای دستیابی به آن به شمار می‌آید.
در استقرای تام تمامی افراد جامعه مورد بررسی قرار می‌گیرند، ولی در استقرای ناقص به سبب عدم دسترسی به تمامی افراد جامعه و محدودیت‌هایی که وجود دارد به نمونه‌هایی از آن بسنده شده و حکم مربوط به آنها به تمامی افراد جامعه تعمیم داده می‌شود. بیشتر تحقیقات و نتایج علمی به دست آمده مبتنی بر استقرای ناقص است و به همین سبب است که اصل احتمال به جای قطعیت نشسته است؛ یعنی به تعبیر دیوید هیوم اگر تعداد زیادی کلاغ را در زمان‌ها و مکان‌ها و وضعیت‌های مختلف دیده باشیم که سیاه هستند، از نظر منطقی هیچ ضمانتی وجود ندارد که کلاغی سفیدرنگ یا به رنگ دیگر در آینده مشاهده نشود. (رایشنباخ، 1371؛ :‌116)
3- تفکر قیاسی
تفکر قیاسی، تفکری مبتنی بر قضایای کلی برای دستیابی به قضیه یا نتیجه‌ای جزیی است؛ به دیگر سخن اگر قضایای کلی را قبلاً پذیرفته و صادق بدانیم، به محض مواجهه با مسأله و مراجعه به آن قضایای کلی، پاسخ‌هایی که فراهم می‌آید به طور اجتناب‌ناپذیر و ذاتی فراروی ما قرار گرفته و بایستی به عنوان پاسخ‌های صادق پذیرفته شوند؛ مؤلفه‌های این نوع از تفکر عبارتند از:
الف- صورت قیاسی: همان هیأت تألیفی واقع شده در میان قضایاست.
ب- مقدمات علوم: مجموع قضایایی است که صورت قیاسی از آنها تشکیل شده و مقدمات قیاسی یا مواد آن را تشکیل می‌دهد.
ج – مطلوب (مجهول نیازمند به معلوم شدن): قضیه‌ای است که قیاس برای دستیابی به آن شکل گرفته است و اگر مقدمات تألیف شوند این قضیه شکل گرفته و به عنوان نتیجه یا مجهول معلوم شده شناخته خواهد شد.
د- حدود: اجزاء و عناصر ذاتی مقدمات قیاس را که بدون آنها تفکر قیاسی صورت نخواهد گرفت، حدود قیاس می‌گویند؛ اگر قضیه‌ای را تجزیه کنیم قضیه حملیه یا شرطیه خواهد بود که قضیه نخست مبتنی بر موضوع، محمول و رابط و قضیه شرطیه نیز مبتنی بر مقدم و تالی است.
تفکر قیاسی با گردآوری داده‌ها آغاز می‌گردد و همین که داده‌های به دست آمده با یکی از قوانین یا قضایای کلی انطباق یافت، اندیشه به پایان می‌آید و نتیجه حاصل می‌شود. )70: 1958 Hanson,)
4- تفکر خلاق و شهودی
تفکر خلاق، تفکری است که بر مبنای تخیل و شهود استوار است. در روش‌هایی که گفته شد یعنی در تفکر تمثیلی، استقرایی و قیاسی تفکر در چاچوب‌های خاصی صورت می‌گیرد که متفکر را در محدوده خود محصور کرده و مبتنی بر خودآگاهی آدمی است. در حالی که در این نوع تفکر، متفکر به عرصه ناخودآگاه نیز وارد شده و بیش از خودآگاه به آن امیدوار می‌شود؛ به دیگر سخن هنگامی که متفکر با مجهول یا مسأله‌ای مواجه می‌شود، نخست به روشن کردن ابعاد و اجزای آن پرداخته و با توجه به معلومات ذهنی خود برای دستیابی به پاسخ مورد نظر تلاش می‌کنند و اگر موفق نشد در می‌یابد که ضرورتاً چنین نیست که مسأله به خوبی شناخته شده باشد یا مجموعه معلومات فعلی پاسخگوی آن باشد. از این رو از طریق شناسایی هر چه بیشتر مسأله و حذف و اضافه و ترکیب معلومات موجود به تلاش خود ادامه می‌دهد و در این میان نه تنها به نتایج و ایده‌های جدیدی دست می‌‌یابد بلکه با «خوابیدن بر روی مسأله»1 و موقعیت‌شناسی و هوشیاری در یک وضعیت خاص قرار گرفته و به پاسخ پرسش خود و حل مشکل مورد نظر نیز دست می‌یابد؛ ‌کشف قانون مخصوص جامدات توسط ارشمیدس در حمام یک نمونه‌های این نوع تفکر خلاق و شهودی است.
5- تفکر سیستمی
اندیشمندان انسان و دقت نظر او بر پایه جزیی نگری، خواه به صورت تمثیلی یا استقرایی و یا کلی‌نگری به صورت قیاسی که به شکل‌گیری رشته‌های جدید علمی نیز انجامید و به تدریج با بسط آنها انشعاب از یکدیگر را در پی داشت، از یک سو ضرورت همراهی با واقعیت‌های خارجی که مستلزم به کارگیری رشته‌های مختلف و پیوند علوم و دانش‌های انشعاب یافته با یکدیگر بود را ایجاب می‌کرد و از سوی دیگر پدید آمدن علوم فرارشته‌ای و میان‌رشته‌ای را به همراه داشت که زمینه‌ساز شکل‌گیری نوعی خاص از تفکر شد که امروز به عنوان تفکر سیستمی شناخته می‌شود.
این نوع از تفکر برای درک بهتر پدیده‌ها و همچنین درک درست از مسائل و مشکلاتی که با طرز فکر و الگوهای ذهنی خاص خود ایجاد کرده‌ایم بسیار کارآمد و اثربخش است.
تفکر سیستمی به تغییر از نگرش مبتنی بر تفکیک علوم به حوزه‌های تخصصی مجزا به نگرش مبتنی بر ترکیب یافته‌های رشته‌های گوناگون علمی تأکید دارد و به جای تفکر تحلیلی تجزیه‌گرا که تفکر تمثیلی، استقرایی و قیاسی مبتنی بر آن است بر تفکر تحلیلی ترکیب‌گرا، تأکید می‌ورزد. (48: 1974 Gigch) پیتر سنج می‌گوید:‌ «امروزه به دلیل پیچیده‌تر شدن جهان پیرامون ما، نیاز به تفکر سیستمی بیشتر شده است شاید برای اولین بار در تاریخ، ذهن بشر قادر به خلق میزانی از اطلاعات گردیده است که هیچ حافظه انسانی به تنهایی توان جذب تمامی آن را ندارد، پدیده‌هایی بروز کرده‌اند که به دلیل ارتباطات درونی بسیار پیچیده‌ی خود، امکان مدیریت فردی را برخود عملاً از بین برده‌اند، سرعت تغییرات به حدی بالا رفته است که هیچ ذهنی یارای تعقیب آن را ندارد. بی‌تردید اندازه و قیاس پیچیدگی موجود بدون مقدمه و تصمیم‌گیری قبلی بوده است و پیرامون ما مثال‌های زیادی از مشکلات سیستماتیک با پیچیدگی‌های زیاد وجود دارد. تفکر سیستمی اسلوبی برای شناخت ساختارهایی است که شرایط و موقعیت‌های پیچیده را به وجود می‌آورند و از طریق آن می‌توان تغییرات عمده و یا ناچیز را تمیز داد.»‌(سنج، 1377: 88)
او این نوع تفکر را «فرمان پنجم»‌ نام نهاده است و کتاب و خود را که پنجمین فرمان نام دارد نیز به سبب اهمیت بیشتر این اصل در میان پنج اصل معرفی شده در تبیین سازمان یاد گیرنده به همین نام خوانده است؛ به اعتقاد او این «تفکر سیستمی» سنگ زیربنای اصول دیگر است و ما را تشویق و ترغیب می‌کند که به تغییر ذهنیت و مدل‌های ذهنی خود روی آورده و به جای جستجوی اطلاعات بیشتر، به ساماندهی اطلاعات موجود بپردازیم.
تفکر سیستمی می‌تواند علاوه بر تفکرهای مبتنی بر تخیل و تعقل، تفکر خلاق و شهودی ما را نیز ضمیمه خود کرده و در جایگاه خود به کار گیرد؛ زیرا در این نوع از تفکر بر استفاده بهینه از منابع در دسترس تأکید شده و علاوه بر خود آگاه به ناخوآگاه آدمی نیز توجه دارد.
کوتاه سخن آن که تفکر سیستمی راه و روشی برای کل‌نگری است و چارچوبی است که تأکید آن بر دریافت روابط داخلی پدیده‌هاست نه شناسایی تک‌تک آنها و شناخت و درک الگوها و مدل‌های ذهنی برای تغییر و تحول است نه شناختی ایستا و بر دو مفهوم اصلی استوار است که مهمترین عناصر سازنده آن را تشکیل می‌دهند؛ «بازخور» و «اهرم‌های عملیاتی» یا «سازوکارهای ایجاد تغییر»؛ جوهر اصلی تفکر سیستمی تغییر نگرش در دو جهت زیر است:‌
الف- مشاهده و درک روابط درونی پدیده‌ها به جای روابط خطی علی و معلولی؛‌
ب- شناخت فرآیند تغییر در سیستم به جای اقدام فوری و عاجل؛
بازخور چگونگی تقویت و یا ایجاد تعادل آثار تعامل بین متغیرها در سیستم را تفسیر می‌کند و اهرم‌های عملیاتی شناخت صحیح و درک عمیق از پیچیدگی پویای سیستم را برای ما فراهم می‌سازد:‌ باید توجه داشت که به جای توجه و تأکید بر پیچیدگی در جزئیات سیستم باید بر پیچیدگی‌های پویای سیستم تأکید کرد؛‌ به دیگر سخن بایستی توجه داشت که اکتفا کردن به شبیه‌سازی‌های پیچییده سیستم که هزاران تغییر را شامل می‌شود ما را از شناخت کلی سیستم و الگوهای حرکت آن و روابط اصلی درون آن غافل می‌کند. (همان:‌ 92)
بازخورهای تقویتی و تعادلی در تفکر سیستمی همانند اسم و فعل به شمار می‌آید و الگوهای پایه‌ای نقش جملاتی را دارند که بر پایه آنها ساخته می‌شوند و این دو در مجموع حکم داستان‌هایی را دارند که به طور کلی تکرار می‌شوند.
تفکر استراتژیک
استراتژی راهی است که ما را به هدف می‌رساند، مأموریت را محقق می‌سازد و به چشم‌انداز معنی می‌بخشد؛ به دیگر سخن ما همواره با دو مقوله سروکار داریم که یکی در حوزه‌ بایدها و نبایدهاست و دیگری در حوزه چگونگی‌ها. در حوزه بایدها و نبایدها مأموریت،‌ چشم‌انداز و هدف ترسیم می‌شود و در حوزه چگونگی راه رسیدن به بایدها تبیین می‌گردد که استراتژی‌ها در این حوزه قرار می‌گیرند؛ در این حوزه باید تصمیماتی گرفته شود که بر پایه آنها بتوان بایدها و نبایدها را پاس داشت و اهداف را محقق ساخت و تصمیماتی از این دست، تصمیمات استراتژیک هستند و مبتنی بر تفکر استراتژیک؛ ‌نخستین تصمیم استراتژیک این است که به تنهایی می‌خواهیم به هدف برسیم یا نیازمند به متحدان دیگری هستیم؟ دیگر آن که باید چه اهداف اصلی و فرعی را برای رسیدن به اهداف و تحقق مأموریت و جامه عمل پوشاندن چشم‌انداز در نظر بگیریم؟ یعنی چه کارهایی را باید در چه زمان‌هایی انجام دهیم؟ تصمیم استراتژیک دیگر این است که نحوه تخصص منابع ما چگونه است، و سرمایه‌ها را چگونه باید مورد استفاده قرار دهیم؟ البته باید توجه داشته باشیم که منظور از سرمایه تنها سرمایه فیزیکی، امکانات فضا، تجهیزات و پول و نقدینگی و .... نیست بلکه انسان‌ها نیز در سازمان یک سرمایه مهمتر و استراتژیک‌تر از دیگر سرمایه‌ها هستند.
یکی دیگر از سرمایه‌های پنهان سازمان که معمولاً‌ مورد غفلت قرار می‌گیرد دانش سازمانی است که در گوشه و کنار و در اذهان کارشناسان و مدیران بایگانی شده است. فهم فرایندهای شناختی که شالوده تدوین استراتژی و اجرای آن است پایه و اساس تفکر استراتژیک را شکل می‌دهد (6: 1993 Hendry & Others,)، و تفکر استراتژیک مبانی ایجاد تغییرات استراتژیک به شمار می‌آید. تفکر راهبردی را باید در قالب فعالیت‌های ذهنی زیر در نظر گرفت:
- ایجاد یک مدل ذهنی نو برای هر موقعیت جدید به جای به کارگیری دستور‌العمل‌های کلی یکسان در موقعیت‌های متعدد؛
- پرداختن به تفکر در موقعیت آینده نه حال؛
- استدلال در مورد الگوهای کیفی و بی‌نظم به وسیله قیاس و درک مستقیم به جای تجزیه و تحلیل و تعیین مقدار و کمیت؛
- تفکر براساس یک نظام کلی و به هم مرتبط به جای اجزای جداگانه؛
- تأکید و تمرکز بر فرآیند یادگیری و مدل‌های ذهنی حاکم بر فرآیند به جای تأکید بر نتایج حاصله؛
- آگاهی از آثار نیروهای محرک گروهی بر تفکر و یادگیری و سعی در حداقل‌سازی نیروهای محرک گروهی اخلال‌کننده: (استیسی، 1382:‌ 136)
کوتاه سخن آن که تفکر استراتژیک در راستای پاسخ گفتن به پرسش چگونه باید به هدف موردنظر دست یافت؟ پرسش‌های اساسی دیگری را فراروی خود دارد؛ یعنی با پرسش آغازین شروع شده و با سیر تفکر در ذهن از پیش آماده و بصیر از رأس تا ذیل سازمان یعنی تمامی ابعاد آن مورد نظر و بررسی قرار گرفته و با نگاهی جامع و نظام‌مند طرح پرسش‌های اساسی و پاسخ یافتن برای آنها ادامه می‌یابد؛ این خط سیر به سبب پویایی محیط تا تحقق اهداف چشم‌انداز و مأموریت مورد نظر استمرار می‌یابد، یعنی چارچوبی را فراهم می‌آورد که ایجاد تغییرات سازمانی در آن چارچوب فراهم آمده و دستیابی به اهداف محقق می‌گردد و بدین گونه فرآیند یادگیری و توانمندسازی نیز معنی می‌یابد. یادگیری در سطوح مختلفی صورت می‌گیرد، فردی، گروهی و سازمانی.
صاحب‌نظران بر این باور هستند که یادگیری سازمانی فراتر از یادگیری فردی و گروهی است و این سطوح خودساز و کار و اهرم‌های تحقق یادگیری سازمانی هستند. فرایند یادگیری سازمانی تا حد زیادی تحت تأثیر مجموعه گسترده‌ای از متغیرهای محیطی است که در بردارنده دانش جمعی، باورها و مفروضات حاکم بر افراد و گروههاست (Morqan 1997: 97)، از این روست که این نوع یادگیری که امروز از جمله عوامل مهم و شاید بتوان گفت مهمترین عامل موفقیت سازمان‌ها در عصر دانش محوری و کیفیت دستیابی به آن به شمار می‌آید نیز خود با تفکر استراتژیک پدید آمده و استمرار می‌‌یابد.
انواع تفکر و تفکر مورد نیاز در سازمان
سازمان یک پدیده چند وجهی است که مورگان در کتاب استعاره‌های سازمان با صرف‌نظر کردن از تئوری‌ها بر پایه استعاره‌ها به تبیین آن پرداخته است.
مورگان2 می‌گوید برای درک هر چه بهتر سازمان ضرورت دارد که:
1- نسبت به وجود یک تعریف یا یک تئوری مطلق و کامل در رابطه با سازمان تردید بورزیم؛
2- سازمان را یک پدیده چندوجهی بدانیم که ممکن است به طور همزمان از وجوه و جنبه‌های مختلفی برخوردار باشد؛
3- جنبه‌ها و وجوه مختلف سازمان را با یکدیگر در تعامل بدانیم و روابط پویا و مستمر آنها را با یکدیگر در نظر بگیریم؛
4- به دنبال ابزاری باشیم که بتواند در آن واحد وجوه و جنبه‌های گوناگون سازمان را به ما بشناساند (هر چند وجود گوناگون بیشتر نمایانده شود، ابزار کارآمدتری در اختیار داریم.)
کسانی مانند تامپسون3 که برای سازمان سطوحی را قائل شده‌اند (سطح فنی، سطح مدیریتی و سطح نهادی)‌ و در هر سطح یک روش قائل شده‌اند و یا کسانی که سطوح مدیریت را از یکدیگر تفکیک کرده (سطح عالی، سطح میانی و سطح عملیاتی) و برای هر سطح یک سلسله مهارت‌ها (مهارت‌های نظری، مهارت‌های انسانی و مهارت‌های فنی)‌ و ذکر کرده‌اند، خواسته یا ناخواسته به وادی کثرت روش‌های فکری و شیوه‌های تئوری‌پردازی وارد شده و معترف شده‌اند که تنها به یک نوع تفکر و یا روش یا تئوری خاصی دل بستن و بسنده کردن پاسخگوی مسائل سازمان نخواهد بود، بلکه باید به دنبال روشی بود که بتواند این روش‌های فکری را در خود جای داده و هر یک را در جایگاه خویش محترم شمرده و به کار ‌گیرد.
همچنان که در عرصه تئوری‌ها کسانی مانند کونتز4، بارل و مورگان، اسکات و ... به دنبال یک تئوری مادر بوده‌اند که تمامی تئوری‌های مرتبط را در دامان خود پرورده و به کارگیرد این موضوع در رابطه با نوع تفکر به کار رفته در سازمان نیز می‌توان مصداق پیدا کند. یعنی تفکر سازمانی به سبب ویژگی خاص سازمان که ابعاد طبیعی، انسانی و اجتماعی دارد بایستی تفکری جامع و انعطاف‌پذیر باشد. از میان انواع تفکر توصیف شده تفکر استراتژیک جامع‌ترین نوع تفکر است که می‌تواند سازمان را در دستیابی به اهداف کمک کرده و با تکیه بر انواع دیگر تفکر به کارآمدی آنها نیز بیفزاید؛ به دیگر سخن تفکر استراتژیک یک دیدگاه شناختی است که با استفاده از روش‌های گوناگون فکری زمینه‌های ایجاد تغییرات استراتژیک را فراهم آورده و به هوشمندی و یادگیرنده شدن فرد، گروه، سازمان یا جامعه می‌انجامید.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات