تاریخ انتشار : ۰۸ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۹:۴۳  ، 
کد خبر : ۲۵۳۶۲۱

تأثیر جنگ عراق بر اندیشه سیاسی عرب

محمدعلی امامی / کارشناس دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی مقدمه: موضوع این مقاله، بررسی و سنجش افکار و اندیشه‌ها پیرامون جنگی است که در اوایل قرن بیست و یکم در عراق آغاز شده و تداوم آن به صورت نبردهای مقطعی، رویدادهای خونین و کشتار و ویرانی همچنان قابل مشاهده است. این جنگ نه تنها بر عراق بلکه بر تمامی خاورمیانه و کشورهای عرب و مسلمان اثرگذار بوده و نیروها و جنبش‌های فکری و اعتقادی را به خود جلب و مشغول ساخته است. اعراب و به ویژه عراقی‌ها به عنوان صاحبان قضیه و کسانی که خود را درگیر جنگ می‌دانند، در برهه‌های زمانی و در مقاطع گوناگون کشمکش، نظرات خویش را در این باب اغلب ابراز و بیان نموده‌اند. شناخت اندیشه سیاسی عرب در خصوص جنگ عراق، علل برپایی، آثار ناشی از آن، پیامدهایش برای عراق و منطقه پیرامونی به آگاهی از تحولات فعلی و روندهای آتی این بخش از جهان کمک می‌کند. در همین زمینه لازم بود که به مروری بر اندیشه‌های عرب به ویژه آنچه که مربوط به گذشته عراق می‌گردد، داشته باشیم. روش اساسی که در این مقاله، بررسی اندیشه‌هاست نه نقد آنها، با اشاره‌هایی به زمینه‌های نظامی و سیاسی آنها و این روش از آن جهت ضرورت داشته است که افکار عربی در خلأ شکل نگرفته بلکه در درجه نخست متأثر از جنگی است که به باور ایشان از منبع خارجی و بنا به دلایل گوناگون بر محیط عربی تحمیل گردیده است. مأخذ مقاله در بعضی قسمت‌ها، ‌نوشته‌ها و مقالات نویسندگان عرب می‌باشد که به مناسب‌های گوناگون جنگ عراق در جراید و نشریات عربی درج گردیده است. فرضیه اصلی مقاله این است که قومیت عربی در طول دو قرن گذشته بر اندیشه عرب حاکم بوده و تحولات کشورهای عرب به نوبه خود تحت تأثیر آن قرار داشته است. ساطع الحصری که روشنفکران عرب چپ و راست او را بنیان‌گذار نظریه قومیت عرب می‌دانند با تقلید از مکتب ناسیونالیسم آلمانی،‌ در تکوین شخصیت ملی اعراب، زبان و تاریخ را عوامل برتر می‌داند و به ویژه زبان را نماد و جوهر روح ملی و هویت جداگانه هر ملت می‌داند. به گفته حصری: «زندگی هر ملت همان زبان اوست و آگاهی او همان تاریخش است. ملتی که تاریخ خود را از یا ببرد ولی زبانش را نگاه دارد مانند کسی است که آگاهی و هوشیاری خود را از دست بدهد لیکن زنده بماند. ولی ملتی که زبانش را فراموش کند و زبان ملت دیگری را فراگیرد از جوهر هستی خود محروم می‌شود و وجودش جزیی از وجود آن ملت می‌گردد.»(1) بنابراین مطابق نظرات حصری، عرب کسی است که زبان مادری‌اش عربی باشد، خواه دینش اسلام باشد و خواه مسیحیت، خواه تابعیت مصری داشته باشد یا سوری یا عراقی. در این مقاله، با قصد تحلیل و اثبات فرضیه فوق، نخست به عامل تحریک قومیت در جهان عرب یعنی مسأله جنگ خارجی توسط غیرعرب‌ها و اشغال سرزمین‌های عربی توسط ایشان که به مثابه موضوع تداوم درگیری با اعراب است، پرداخته می‌شود. در بخش دیگر مقاله، به عنوان یک فرضیه فرعی ارتباط قومیت عربی با اسلام مورد بحث قرار گرفته است. بعضی از اندیشمندان عرب جویای آن بوده‌اند تا قومیت عرب را به طور کامل از عنصر دین برکنار دارند. به نظر ایشان دین اسلام هیچ گاه با فرهنگ عرب یکی نبوده است. زیرا همه اعراب اسلام نیاوردند و علاوه بر آن اسلام بزودی به سرزمین‌های بیرون از شبه جزیره عربستان گسترش یافت. پس نمی‌توان میان دین اسلام و قومیت عربی رابطه ضروری قائل شد.(2) گرچه بعضی از جمعیت‌های عرب چون اخوان المسلمین خواسته‌اند که بر بنیاد اصول اسلامی یگانگی عرب را تحقق بخشند و بر این اعتقادند که اسلام هنوز نیرومندترین پیوند یگانگی اعراب است، با این حال حتی در میان گروه‌های مسلمان عرب نیز آثار گرایشات قومی عربی قابل مشاهده می‌باشد. در میان بعضی از این گونه جنبش‌های مذهبی پیراستن اسلام از بدعت گمراهان و بازگرداندن آن به شیوه‌های اولیه اسلام وظیفه اصلی شناخته می‌شود. به طور کلی، هدف ایشان جلوگیری انحراف مسلمانان از تعالیم منابع دست اول اسلامی و پیکار با بدعت در دین می‌باشد.(3) به دنبال پیگیری فرضیه اصلی، فکر آزادی در جهان عرب و این که چگونه سران عرب با توسل به حربه قومیت اندیشه‌های آزادی‌خواهانه را در کشورهای عربی سرکوب می‌کنند و اندیشمندان و روشنفکران را مورد انواع فشار، آزار و محدودیت قرار می‌دهند، مورد بررسی قرار گرفته است. برای ورود به مبحث اصلی، اندیشه‌های قومی حزب بعث عراق مورد توجه واقع شده و تحولات مربوط به نظریه‌پردازان و سران این حزب در طول سه دهه حکومت در بغداد در معرض نقد قرار گرفته است. بخش نهایی مقاله به جنگ عراق به عنوان نقطه عطف و عامل تأثیرگذار در اندیشه عرب و قومیت عربی اختصاص یافته است. این جنگ، تازیانه قدرت‌های بیگانه بر پیکر امت عرب و اسلام توصیف شده که از جانب دیگر می‌تواند سبب بیداری آنها در آستانه قرن جدید باشد. برای نخستین بار نیروهای قومی و مذهبی با عنوان مقاومت واحد علیه نیروهای اشغال‌گر به مقابله برخاسته‌اند. بحران‌های درونی عراق نیز که با سستی و گسستگی نهادهای سیاسی و اجتماعی رژیم بعث همراه بود، انگیزه دیگر برای آگاهی و بیداری مردم منطقه در سطوح مختلف می‌تواند باشد. به طور کلی این جنگ دارای ابعاد گوناگونی است که از آن می‌توان درس‌های فراوانی گرفت. در بخش عمده‌ای از تحولات جنگ عراق آثار اندیشه‌های عرب قابل رؤیت است. از روش درگیری با قدرت‌های بیگانه و عوامل محلی ایشان، تا برخورد اقلیت‌های نژادی و مذهبی عراق و از موضع‌گیری کشورهای عرب و مسلمان خاورمیانه (افکار عمومی و رسانه‌های گروهی) ‌تا مسأله جنگ عقیدتی ارزش‌ها و تمدن‌ها.

جنگ خارجی به عنوان یک نقطه عطف در قومیت عربی
در تاریخ معاصر جهان عرب، جنگ‌های خارجی به مثابه نشانه‌های کلی از آغاز یا فرجام جنبش‌های فکری بوده‌اند. مصر با ورود سپاهیان ناپلئون طعم شعارهای فرانسه انقلابی از جمله آزادی و برابری را احساس نمود و دستاوردهای تمدن اروپایی از جمله صنعت چاپ به ویژه برای مصریان شیفته غرب، نوید مقابله با بی‌خبری و تاریک‌اندیشی را می‌داد.
با این حال تحقیر ناشی از حضور اشغال‌گران خارجی و ضعف و کاستی در مقابل آنان، ریشه‌های جنبش وطن‌پرستی و قومیت عربی را در میان بعضی از اندیشمندان مصری پدید آورد. جنبش وطن‌پرستی در مصر و عوامل همراهش چون بیداری و آگاهی و غیرت، مصریان را نه فقط در زمینه مسائل و منافع وطن خویش برمی‌انگیخت، بلکه ایشان را تا اندازه‌ای با جنبش همه اعراب مربوط نمود. شاید بتوان گفت که رواج مفاهیم وطن و وطن‌پرستی در میان اعراب و بعدها پیدا شدن مفهوم وطن عربی، که یکی از پایه‌های ناسیونالیسم عرب است از نتایج همین جنبش بود. چنان که رهبران مرحله تکامل یافته ناسیونالیسم عرب که در جمال عبدالناصر رهبر مصر تجسم یافت خود را وامدار بنیادگذاران وطن‌پرست‌های سنتی مصر دانستند.
مرحله جدید در تاریخ نوین عرب، وقایع مربوط به جنگ جهانی اول و پیامدهای مربوط به آن برای اعراب است که موج جدیدی از قومیت عربی را پایه‌ریزی نمود. در سپتامبر 1919 فرانسه با موافقت رسمی انگلستان، بیروت و کرانه‌های شام بزرگ را اشغال کرد. اعراب که تا آن زمان امیدوار بودند که کنگره صلح پاریس امیدهایشان را برآورد، چون مأیوس شدند تصمیم گرفتند خودشان وارد عمل شوند. در 7 ژوئن 1919 مجمعی به نام کنگره عمومی سوریه1 در دمشق برپا شد که از آن جهت که نمودار نخستین کوشش جمعی عرب برای استقلال است در تاریخ جنبش عرب نقطه‌ عطفی محسوب می‌شود.
در کنگره مذکور علاوه بر نمایندگان مناطق گوناگون سوریه، نمایندگانی از فلسطین و عراق نیز شرکت داشتند و در پایان آن قطعنامه‌هایی دایر بر اعلان استقلال سوریه و عراق و تقاضای لغو پیمان «سایکس – پیکو» به تصویب رسید. دولت فرانسه از پذیرش این درخواست سرباز زد و قیمومیت خود را بر سوریه و لبنان و نیز بر جدایی فلسطین تحت قیمومیت انگلستان تأکید کرد. سه ماه بعد، کار مقابله میان فرانسه و قوم‌گرایان عرب به جنگ کشید و سپاهیان فرانسه در پی نبردی خونین در تنگه میسلون، دمشق و سپس سراسر سوریه را به تصرف درآوردند. واقعه میسلون یا به تعبیر «ساطع الحصری» اندیشمند قوم‌گرای عرب «روز میلسون»(5) نزدیک به نیم قرن کینه عرب را بر ضد فرانسه زنده نگه داشت. روز میسلون یادآور روز تلخ دیگری در تاریخ اعراب است که در ژوئن 1967 به وقوع پیوست و طی آن اسرائیل بخش‌های بزرگی از سرزمین فلسطین را به خود منضم نمود و آن روز نیز به نام «یوم‌النکبه» یا روز بدبختی مشهور گردید.
زمانی که بر اعراب مسلم گردید که دولت‌های غربی همگی در تاراج کشورهای عربی هم‌داستانند و ادعاهای آزادی‌خواهانه آنها، جلوه‌ای از نیرنگ‌های استعماری است، آثار تردید اعراب در ارزش‌های غربی و مسأله مقابله با تمدن غرب در میان ایشان مطرح گردید. در موج جدید قوم‌گرایی عرب، توسل به راه‌های سیاسی و تشبث به روش‌های دیپلماتیک به تدریج کنار گذاشته شد و اعراب به این نتیجه رسیدند که آنچه را با زور و قدرت قهریه از ایشان سلب شده باید با همان روش‌ها دوباره پس بگیرند.
به این ترتیب جنگ نقطه عطف برتری غرب بر اعراب محسوب گردید. در میان اعراب کسانی بر این باور شدند که ادب، فلسفه و هنر و سایر دستاوردهای فرهنگی چه بسا دستاویزهای استعمار و امپریالیسم غرب برای تحکیم سلطه سیاسی و اقتصادی خویش است.
به تدریج «بیداری عرب» که از اوایل قرن نوزدهم شروع شد و به شکل ناسیونالیسم عرب در اوایل قرن بیستم ظهور کرد، در برخورد با قدرت‌های استعماری، اشغال و قیمومیت کشورهای عربی توسط غرب ابعاد جدیدی به خود گرفت. پدید آمدن مشکل فلسطین و جنبش‌های آزادی‌خواهانه در اقصی نقاط کشورهای عربی مانند الجزایر و یمن پدیده نوین ناسیونالیسم چپ‌گرای عرب را در جهان مطرح ساخت. قومیت عرب به صورت روند پویایی در تاریخ معاصر اعراب درآمد که با محیط بومی، منطقه‌ای و بین‌المللی دارای کنش و واکنش گردید.
در جریان این استحاله قومیت عرب از موضع محافظه‌کار خاندانی، لیبرالی و حتی غرب‌زده دهه‌های اول قرن بیستم به ایدئولوژی‌های چپ‌گرای پیچیده ناسیونالیست‌های عرب در اوج جنگ سرد تغییر ماهیت داد. در آن زمان چپ ناسیونالیستی به مثابه آن سازمان‌ها و یا جنبش‌های سیاسی جهان عرب تعریف می‌شد که در سمت‌گیری به ملت عرب نظر داشت. چپ‌گرایان عرب سوسیالیسم (در یکی از شکل‌ها و مکتب‌هایش) به عنوان آیین، برپایه طرح و برنامه، دگرگونی‌ اساسی ساختارها و روندهای اجتماعی – سیاسی و اقتصادی جامعه عرب را خواستار بودند و در سیاست خارجی از بی‌طرفی جانبداری کردند.(6)
با تحولات شگرف دهه 1990 از جمله زوال بلوک کمونیست، فروپاشی شوروی، اشغال کویت توسط عراق، شکست و اخراج عراقیان از آن کشور، قوم‌گرایی عربی دچار دگرگونی‌های جدیدی شد و ایده‌های جدید در افق ناسیونالیسم عربی (از جمله اسلام و دموکراسی) پدید آمد.
اعراب و اسلام
مقارن با واپسین سال‌های امپراتوری عثمانی که ناتوانی و فساد دستگاه سلطان عثمانی (به عنوان خلیفه مسلمانان) را فراگرفته بود، بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. بعضی از اندیشمندان عرب نظیر رشیدرضا سوری‌الاصل خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می‌دانستند و تحقق همه آرمان‌های این جهانی اسلام را به آن وابسته می‌دیدند.
شیوه فکری که به این ترتیب در جهان اسلام پدید آمد برخورد عرب را با غرب، نه ستیزه‌ای تصادفی بلکه نتیجه پرهیزناپذیر برخورد اسلام و مسیحیت می‌شمردند و هجوم استعمار غرب را بر جهان اسلام شکلی تازه از جنگ‌های صلیبی می‌دیدند. به نظر آنان غرب آن گاه توانست بر سرزمین‌های اسلامی فرمانروا شود که نخست با گسترش فرهنگی خویش در میان مسلمانان در مبانی ایمان دینی و سنن دیرین آنان رخنه کرد و به همین دلیل نخستین شرط پیروزی مسلمانان در پیکار با استعمار نیز طرد فرهنگ غربی است. همین نحوه تفکر بر این باور است که تمدن اروپایی در خلأ ایجاد نشده بلکه اندیشه عرب در تکوین افکار اروپاییان نقش اساسی داشته و به طور مثال تألیفات فارابی، ابن سینا، غزالی و دیگران در مورد نجوم و پزشکی از زبان عربی به زبان‌های اروپایی ترجمه شده و مورد استفاده آنان قرار گرفتند.(7)
به خوبی پیداست که این گونه افکار افراطی قومیت عربی (هر چند با لعاب مذهبی) که همه چیز را به نفع اعراب مصادره به مطلوب می‌کند نمی‌توانست در قرن بیستم که موج غرب‌گرایی سراسر کشورهای اسلامی را فراگرفته بود، پیشنهادهای عملی برای اصلاح حال مسلمانان باشد.
به این ترتیب گروه دیگری از نویسندگان عرب پدید آمدند که میان اسلام و قومیت عرب هیچ‌گونه تعارضی مشاهده نمی‌کردند. در میان ایشان عبدالرحمن البزاز نخست‌وزیر پیشین عراق در دوران عارف عقاید ویژه‌ای ابراز کرد که وی را از همه برجسته‌تر می‌ساخت.
بزاز در یکی از آثارش موسوم به «اسلام و قومیت عرب» خوانندگان خود را از آن که تحت تأثیر فرهنگ غربی، دین را به معنای تنگ‌نظرانه آن دریابند منع می‌کند. دوم آن که متذکر می‌شود که نباید قومیت عرب را جنبشی نژادپرستانه پندارند. البزاز بر این باور است که به گمان برخی، قومیت عرب بر پایه نژادپرستی و یا میهن‌پرستی افراطی (شوونیسم) بنا شده است و از این رو مخالف طبیعت جهانی اسلام است. او اعتراف می‌کند که رفتار فرمانروایان و والیان اموی که بی‌گمان اصول اسلامی را نقض می‌کردند، و نیز مبالغه‌گویی برخی از قوم‌گرایان عرب، مایه پرورش این پندارها شده است.(8)
ملیت‌گرایی عربی اگر در راه دفاع از عزت و سربلندی اعراب و در خدمت قضایای راستین ایشان به کار گرفته شود، بی‌تردید امری مثبت و قابل قبول است. ولی گاهی این روحیه در برخورد با دیگر ملت‌ها جنبه منفی پیدا می‌کند و واکنش و مقابله آنها را به دنبال خواهد داشت. این گرایش نزد اعراب هرگاه به سمت احیای میراث جاهلی و بزرگداشت و تفاخر به برتری عرب در مقابل غیرعرب پیش‌ رود، حساسیت بیشتری می‌یابد. تمایل به احیای میراث جاهلی عرب به ویژه در مورد مسلمانان غیرعرب، موجب نادیده گرفتن مشترکات امت اسلامی و از میان رفتن یکپارچگی آن می‌گردد. همچنین این گرایش در جهت برتری نژادی عرب یک وضعیت تحمیلی بر نظام اسلامی اعمال نموده و به بیگانگان فرصت می‌دهد که هرگاه بخواهند مناقشاتی را در جهان اسلام بیافرینند. این حالت یادآور نوعی نظام اشرافیت عربی به زیان مسلمانان غیرعرب می‌باشد.
چون روزگار سروری و نیرومندی عرب در گذشته با روزگار پیشرفت و نیرومندی اسلام همزمان بوده است، اندیشمندان عرب همواره تحت تأثیر این مطلب بوده‌اند که اسلام را دین قومیت و عرب را رکن اعظم بقای اسلام وانمود کنند. در میان ایشان بسیارند کسانی که اسلام حقیقی را اسلام عربی پنداشته‌اند. بعضی از اینها حتی با داشتن گرایشات اسلامی سرانجام به همان استدلالی پناه می‌برند که دستاویز همیشگی نژادپرستان و قوم‌گرایان افراطی عرب بوده و آن اینکه اسلام در اساس دین عربی است و خاص اعراب می‌باشد. چرا که پیامبر عرب بود و قرآن به عربی فرو فرستاده شد. این موضوع سرآغاز شعور و احساس برتری قومی عرب می‌باشد و به نوعی یادآور تحکیم فرمانروایی اعراب بر مسلمانان غیرعرب است. به طوری که همان‌گونه که محمد احمد باشمیل نویسنده عرب در کتاب خود(9) در مورد قومیت و اسلام با اشاره به حدیثی ذکر می‌کند که هرگاه عرب خوار شود اسلام خوار می‌شود.2
بدین جهت بیشتر نویسندگان قومی مسلک عرب، هر چند به نتایج درخشان همکاری و برابری مسلمانان در زمان خلفای عباسی در زمینه فرهنگ و فلسفه اسلامی اعتراف دارند، به طور کلی آن دوره را سرآغاز ناتوانی و سرشکستگی عرب می‌دانند. آنان معتقدند که سرانجام تباهی و انحطاط عمومی دولت عباسی موجب یورش مغول به دستگاه خلافت در بغداد گردید و به روزگار سیادت عرب یکسره پایان داد. حتی بعضی بر این باورند که مغول پس از شکست در مقابل ممالیک مصر در عین جالوت، به ایرانیان روی آورد و مذهب تشیع اختیار کردند. در حالی که اهل تسنن همچنان مغول‌ها را کافر دانسته و خلافت عباسی را در قاهره احیا کردند.(10)
به این ترتیب بحث بر سر اسلام عرب و غیرعرب، سرانجام جهان اسلام را وارث جدایی و اختلاف میان دو فرقه سنی و شیعه می‌سازد. این اختلاف که به ظاهر از قرن نخست هجری آغاز شده در طول تاریخ گسترش یافته و مظاهر بارز آن در طول حکومت امویان، عباسیان و جنگ‌ها و درگیری‌های ایران و عثمانی و در قرن بیستم در جنگ ایران و عراق و اختلافات میان ایرانیان و اعراب و در قرن بیست‌ویکم در جنگ عراق به خوبی قابل مشاهده است. در این باره گفته شده که این اختلاف‌نظر از چارچوب اصول دین و فروع آن و بر سر مسائل علمی خارج است و با کشیده شدن به همه اقشار جامعه جنبه روانی و فرقه‌ای پیدا کرده و در نتیجه موضوع پیش از آن که اساس فکری و عقیدتی داشته باشد جنبه روانی و فرقه‌ای دارد و معضلی نیست که با بحث‌های علمی و فکری بتوان آن را حل کرد، بلکه به بیماری شباهت پیدا کرده که به درمان نیز نیازمند است.(11)
بنابراین طرح وحدت اسلامی به دلایل متعددی که بخشی از آنها ذکر گردید با تجربه‌های سخت و دشواری مواجه بوده است. جهان اسلام و عرب که در طول قرن بیستم و در اوایل قرن بیست‌ویکم با هجوم‌های گسترده نظامی، سیاسی و فرهنگی روبه‌رو بوده، همچنان با در جا زدن در چارچوب‌های تاریخی- عقیدتی نتوانسته‌اند موضع یکپارچه‌ای در برابر چالش‌های موجود بگیرند. بی‌شک در ورای جریاناتی که می‌کوشد وحشت‌افکنی (تروریسم) و اسلام را همزاد یکدیگر جلوه دهد و با عنوان برخورد تمدن‌ها تصریح می‌کند که مناقشه آینده جهان ریشه و اساس فرهنگی خواهد داشت و یا آن که محور جنگ جهانی سوم، فرهنگ غرب و دشمن آن فرهنگ اسلامی است. جهان اسلام نیز باید در تمامیت خود به دنبال جایگاه واقعی خود در صحنه بین‌المللی باشد.
قوم‌گرایی عربی و فکر آزادی
از پیشگامان عرب پیروی از حکومت‌های به سبک غرب رفاعه الطهطاوی است که در شمار رجال ادب و فرهنگ مصر بود و در دوران حکومت محمدعلی (اوایل قرن نوزدهم) می‌زیست. با این همه باید گفت که افکار طهطاوی درباره جامعه و حکومت نه یک سره بازنگری در سنن و معارف کهن و نه بازگویی طوطی‌وار نکته‌هایی که از فرانسویان آموخته بود، به حساب می‌آمد. وی قانون اساسی فرانسه را که پس از انقلاب آن کشور تنظیم شده بود ترجمه نمود و در آن روح آزادی و دموکراسی را مورد تأیید قرارداد هر چند منکر روح تمدن و فلسفه اروپایی بود زیرا آن را مخالف فرهنگ دینی اسلامی می‌دانست.(12)
طهطاوی در عباراتی که یادآور نوشته‌های روسو و منتسکیو است استدلال می‌کرد که حاکم و محکوم در برابر یکدیگر حقوق و تکالیفی دارند. وی متذکر می‌شود در گذشته حکومت کردن کاری پنهان و منحصر به افرادی انگشت‌شمار بود. ولی امروز باید بر تفاهم میان حاکم و محکوم استوار باشد. بدین منظور تربیت سیاسی افراد بسیار ضرورت دارد. غرض از تربیت به نظر او باید پرورش شخصیت باشد نه نقل معلومات. افراد کشور وظایف مهمی مانند حفظ یگانگی ملی و اطاعت از قانون دارند و در برابر این وظایف حقوقی دارند که ارجمندتر از همه آنها آزادی است. زیرا به عقیده طهطاوی تنها آزادی می‌تواند جامعه‌ای راستین پدید آورد و مهر میهن را در دل‌ها استوار کند.
عبدالرحمن کواکبی یکی از اندیشمندان برجسته سوریه در اواخر قرن نوزدهم بود که در میان‌سالی به محافل آزادی‌خواهان و روشنفکران مصری پیوست. کواکبی در کتاب‌هایش (طبایع الاستبداد و ام‌القری) پیکار با استبداد عثمانی را در سرلوحه نوشته‌هایش منظور داشت. او می‌نویسد که استبداد در لغت به معنای خودسری شخص در کاری است که شایسته رأی جستن از دیگران باشد و چون به طور مطلق به کار رود، به معنای خودسری حکومت‌هاست.
کواکبی به عبارت دقیق‌تر، معتقد است که حکومت افسارگسیخته در شؤون اتباع خود (رعیت) به هرگونه که دلخواهش باشد و بدون ترس بازخواست اقدام و دخل و تصرف می‌کند. بدین جهت واژه‌های مترادفش در زبان عرب استعباد (به بندگی درآوردن) و اعتساف (ستمگری) و تسلط است و متضادش حکومت عادل، مسؤول، مقید و دستوری (قانونی) است. بسیاری از نویسندگان عرب کتاب کواکبی در مورد ویژگی‌های استبداد را در نخستین کتاب در ادبیات عرب دانسته‌اند که موضوع آن به تمامی سیاسی بوده و آن را در نوع خود یگانه دانسته‌اند.(13)
در سال‌های اخیر به رغم پدید آمدن نویسندگان عرب که در تأیید آزادی و رد استبداد در جهان عرب مطالب زیادی نوشته‌اند، فضای جوامع عربی، اعم از سازمان‌ها و افراد، از نظر روانی بسیار خاص و فهم و درک آن دشوار است. برخی علت این مسأله را گذشته تاریخی و عده‌ای وضعیت و ساختار قبیله‌ای اعراب و تعدادی ناشی از نحوه تحول اجتماعی کشورهای عربی می‌دانند. تاریخ معاصر کشورهای عرب نشان داده که بیشتر رهبران، مسؤولان و احزاب عربی می‌دانند. تاریخ معاصر کشورهای عرب نشان داده که بیشتر رهبران، مسؤولان و احزاب عربی به شدت با اقدامات دموکراتیک مخالف بوده و آن را نوعی ضعف تلقی می‌کنند و معتقدند که هیچ چیز جز شمشیر قادر نیست مشکلات اعراب را حل کند. اخیراً هم با دموکراسی به گونه‌ای برخورد می‌شود که گویی یک نوع تفنن فکری و بدتر از آن نوعی تبعیت از سیاست آمریکا و هماهنگی با آن است.(14)
در جهان عرب رسم بر آن است که حاکم اغلب مانند شیخ قبیله به تنهایی و بدون مشارکت دادن دیگران حکومت را همچنان در دست داشته باشد و حتی اگر شکل دولت جمهوری باشد به نحوی آن را در اختیار جانشین بعدی قرار دهد. به این ترتیب در کشورهای عربی به طور فزاینده‌ای جمهوری‌ها به جمهوری – سلطنتی تبدیل می‌شوند و رؤسای جمهور، فرزندان ارشد خود را به عنوان حاکمان بعدی معرفی می‌نمایند. گویی که حکومت مردمی (دموکراسی) هیچ اهمیتی ندارد. این امر به رغم کوشش‌هایی است که از سوی این دولت‌ها به منظور به نمایش گذاشتن جلوه‌های بازی دموکراسی صورت می‌گیرد. دستگاه حکومتی در کشورهای عرب به طور معمول دارای آنچنان شیوه فشاری است که هرگونه مخالفتی محکوم به سرکوبی است.
برای جلوگیری از هرگونه حادثه، تشکیل احزاب و اتحادیه در این کشورها ممنوع است. به همین جهت روی آوردن گروه‌های آزاداندیش و طرفدار دموکراسی در این کشورها به فعالیت‌های فرهنگی و پرداختن به مسائل حاشیه‌ای سیاسی از اختناق رژیم‌های حاکم نشأت می‌گیرد. مضامین سیاسی در بیانات و نوشته‌های روشنفکران و تناقض آشکار آن با اعلامیه‌ها و اظهارات مقامات حاکم و دولت، حاکی از این مطلب است. تاریخ کشورهای عرب منطقه حاکی از فشار و سرکوب دولت بر روشنفکران و آزداندیشان بوده و در مقابله با حکومت‌های سلطه‌گر راه‌های زیادی در برابر روشنفکران و اندیشمندان وجود ندارد.(15)
طرح جسورانه، آزادانه و مسؤولانه مشکلات کشور ممکن است سرنوشت روشنفکران را با قتل و تبعید پیوند زند. حکومت‌ها تا اندازه‌ای به طبقه روشنفکر میدان می‌دهند که نقش مبلغ را برای حکومت‌ها ایفا نمایند و خود را در فرآیند تصمیم‌گیری و تغییر وضع موجود وارد نکنند. در این راستا تصوری پدید آمد که روشنفکران باید عملکردها را توجیه کنند و به تبلیغات فریبکارانه حکومت‌ها کمک نمایند. به همین جهت نقش روشنفکران عرب در ابعاد کلی آن ناقص و ابتر بوده و ایشان نتوانستند همچون همتایان خود در دیگر کشورها نقش ایفا کنند.
این نوع تصور همراه با سوء استفاده زشتی بوده که از طریق تسلط بر مسائل زندگی نخبگان فکری و کنترل آن صورت پذیرفته است. از آنجا که همه ابزار فرهنگ و آموزش و انتشارات و ارتباطات و رسانه‌های گروهی به انحای مختلف در انحصار دستگاه‌های حکومتی است، این نتیجه گرفته می‌شود که کسانی که به دستورات دولت‌های عرب و دستگاه‌های دیوانسالار آن گردن نمی‌نهند پیوسته در معرض انزوا یا تحجر یا پناه بردن به قبیله و عشیره و یا فرار به خارج هستند.(16)
محدودیت آزادی‌های فردی و اجتماعی تنها محدود به حکومت‌های ارتجاعی و عقب‌مانده عرب نبوده است. اندیشمندان و تئوری‌پردازان عرب که داعیه ملی‌گرایی، استقلال و آزادی داشته‌اند، هنگامی که خود و یا همکارانشان به قدرت می‌رسیدند با فراموش کردن مسائل مهمی چون آزادی و دموکراسی، اولویت نخست خود را مبارزه با استعمار خارجی و صهیونیسم عنوان می‌کردند. به طور مثال حزب بعث زمانی عرضه شد که جامعه عربی از زور و ظلم و ستم استعمارگران سخت به ستوه آمده بود.
«آزادی» که از شعارهای میشل عفلق و سایر بنیانگذاران حزب بعث بود، تمام زمینه‌های اجتماعی را دربرمی‌گرفت، که در ظاهر تحقق آزادی‌های شناخته شده در جهان بود. به نظر عفلق، در لوای آزادی امکان مبارزه و اعتراض به توده‌های مردم داده می‌شود. وی به برخی از رهبران عرب حمله می‌کرد و می‌گفت آنها مرتباً دم از آزادی می‌زنند در صورتی که این اظهارات به خاطر هراسی است که از دنیای غرب دارند و می‌افزاید بارها از زبان زعمای عرب شنیده‌ام که گفته‌اند ملت نمی‌فهمند، هنوز درک نمی‌کنند در حالی که این مغایر فضایل اعراب است و بعث بااین دورویی‌ها و خیانت‌ها مبارزه می‌کند.(17)
به طور خلاصه می‌توان گفت به رغم این اظهارات، از همان آغاز به صورت رسیدن حزب بعث در عراق، حکومت در این کشور یک منحنی نزولی را در جهت خودکامگی و سلطه فردی طی کرد. پس از به قدرت رسیدن بعثی‌ها، حزبی – نظامیان برخاسته از بخشی از منطقه غربی عراق، قدرت را در انحصار خود درآوردند. سپس دایره قدرت تنگ‌تر شد تا مناطقی مانند رمادی و موصل را از ساختار فوقانی حکومت حذف کردند و رهبر منحصر به شهر تکریت گشت.
دایره حکومت تنها شامل شاخه‌هایی از طایفه تکریتی‌ها شد که در رأس آن احمد حسن البکر و صدام حسین قرار داشتند و حتی ژنرال حردان تکریتی را نیز حذف کردند. کمی بعد حسن البکر نیز کنار گذاشته شد و صدام به عنوان دیکتاتور عراق زمام کلیه امور دولت و حزب بعث را در دست گرفت. بنابراین حکومت در عراق هرگز در جهت مشارکت عمومی و آزادی در داخل حرکت نکرد و با استبداد و خودکامگی و غرور، قدرت را به طور انحصاری در اختیار گرفت و با گسترش ظلم و بی‌عدالتی خود را در برابر توده مردم قرار داد.
سیری در اندیشه‌های رژیم بعثی عراق
آنچه که به اندیشه سیاسی معاصر عراق می‌توان اطلاق کرد، وضعیت و حالتی بسیار پیچیده است. این اندیشه از بدو امر ممکن است به ظاهر یک مجموعه منسجم و یکدستی را در اذهان به وجود آورند. ولی با دقت در آن تضاد و ناهماهنگی در آن مشهود می‌باشد. آرمان حزب بعث به عنوان ایدئولوژی رسمی عراق بعثی‌ها، وحدت، آزادی و سوسیالیسم بود. میشل عفلق بر این باور بود که سه رکن فوق دشمن درماندگی و دیکتاتوری و مکمل یکدیگرند.
اعراب نمی‌توانند یک یا دو اصل را بپذیرند و بقیه را نادیده بگیرند. قبول این سه اصل، اعراب را به عظمت و افتخارات بزرگی نایل خواهد کرد. عفلق معتقد بود که جنبش بعث پیشرو و آزادی‌بخش است، ملت‌های عرب را در برابر ظلم و فساد بیدار می‌کند و با خرافات در هر سطحی به مبارزه برمی‌خیزد. وی اضافه می‌کند جنبش بعث به هیچ یک از بلوک ها وابستگی ندارد و آزادانه عمل می‌کند و مصالح اعراب را در نظر دارد. عفلق توصیه می‌کند که کلیه نیروهای عربی در راه تحقق اصول سه‌گانه مذکور بسیج شوند.(18)
میشل عفلق (با داشتن پدری مسیحی و مادری یهودی) معتقد بود که اسلام منحصراً بر اعراب نازل شده و غیرعرب مسلمان نیست. او با آن که به گونه‌ای خاص و به ملاحظاتی اسلام را ستایش می‌کند، معایبی نیز برای اسلام برمی‌شمارد و مدعی می‌شود که نه کمونیسم، نه اسلام و نه ادیان دیگر هیچ یک قادر به رفع مشکلات فعلی جهان عرب نیستند و تنها ایدئولوژی بعث کلید حل مسائل به شمار می‌رود.
بعثی‌های عراق کتابی تحت عنوان «محمدرسول عرب» انتشار دادند و در آن نوشتند که خدا قادر بود اسلام را بر ملل دیگر نازل کند ولی اعراب را برگزید، چون اعراب شایسته‌ترین قوم بودند. با این حال عفلق در بعضی از نوشته‌های خود انتقادهایی را متوجه اسلام می‌سازد. از جمله اینکه اسلام موجب جمود فکری می‌شود و مسلمان قادر به تشخیص قدر و منزلت خود در دنیای در حال تحول نیست.
به این ترتیب عفلق به عنوان یک روشنفکر مسیحی خود را در حال اجرای نقش خاصی در یک جامعه اسلامی یافت. وی به عنوان میانجی سطوح فکری و سیاسی گردید که به شدت با موضع اجتماعی سنتی ایشان مغایر بود. نگرش فکری ویژه میشل عفلق در جهت مخالف اصول سنت‌گرایی اسلامی رشد یافت. با این حال این روشنفکر مسیحی از رویارویی مستقیم اجتناب می‌کرد و از جدال دینی طفره می‌رفت. روشنفکری مسیحی، با شروع کار بر پایه فرضیات غیردینی و با پیشروی طبق معیارهای دنیایی، نتوانست مسائلی را که برای اصلاح‌طلبی اسلامی بنیادی بودند به طور کامل حل و رفع کند.(19)
شکست اعراب در جنگ ژوئن 1967 باعث گردید که چپ‌گرایان افراطی در جهان عرب موقعیت ویژه‌ای کسب کنند و به همین دلیل بود که سنت‌گرایان و قوم‌گرایان سنتی عرب (به عنوان مسببین شکست) مورد حمله قرار می‌گرفتند و آنها نیز این انتقادها را اغلب با سکوت برگزار می‌کردند. با این وجود فشار مذهب در عراق به حدی شدید بود که حکومت بعثی را ناگزیر می‌نمود که در مورد مسأله دین محتاط باشد. زمانی که میشل عفلق در ژوئن 1989 در پاریس مرد در بیانیه‌ای که از جانب دولت بعثی عراق انتشار یافت، ضمن اعلام عزای رسمی در آن کشور و پخش آیات قرآن از رادیو بغداد گفته شد که بنیان‌گذار حزب بعث از سال‌ها قبل مسلمان شده بود ولی این امر سری نگاه داشته شده بود تا موجب تعبیرهای سوء سیاسی نشود.(20)
بنیان‌گذاران حزب بعث بر این نکته واقف بودند که کوبیدن مذهب می‌توان سدی میان رهبری سیاسی در سطح عالی و توده‌های مردم و قشرهای عادی و پایین ایجاد کنند. اسلام یک شمشیر دولبه بود که ناسیونالیست‌های عرب می‌توانستند علیه امپریالیسم غرب به کار برند. گرچه دلیل دیگری غیر از ادعای دولت بعث عراق مبنی بر اسلام آوردن عفلق وجود نداشت و او سال‌ها به عنوان یک فرد غیرمذهبی شناخته شده بود. با این حال این موضوع می‌توانست بیان‌گر آن باشد که حزب بعث نیز می‌خواست دبیر کل خود را مسلمان جلوه دهد و بدین وسیله به جلب‌نظر توده‌های مردم عراق بپردازد.
در یک تحلیل کلی، عفلق همان‌گونه که تا حدودی به شرح عقایدش پرداخته شد، هرگز علاقه‌ای به تجزبه و تحلیل عینی گذشته و نگرشی واقع‌بینانه به آینده نداشت. وی دارای جهان‌بینی خاص خود بود و نقش خویش را بیشتر تشویق دیگران به اقدام می‌دانست. از نظر عفلق واقعیت به جهان درونی حزب بعث و در واقع به اندیشه‌ها و پندارهای وی محدود می‌شد و نثر او به خوبی گویای مقاصدش بود. افکار او در نهایت مجموعه آشفته‌ای بود از آرا و نظرات فرقه‌ها و جنبش‌های فکری و عقیدتی اروپا از انقلاب کبیر فرانسه به بعد به اضافه تفکرات افراطی و جاهلانه عربی و اوهام‌گرایی مبتنی بر رستاخیز عرب.
عفلق این مجموعه ناهمگون را با تأثیرپذیری از مبانی اعتقادی کلیسای انجیلی در قرون وسطی و پوششی اغواگرانه از نوگرایی و روشنفکر مآبی به صورت کتاب مقدس بعث ارائه داد. این نسخه پیچیده و متضاد که با نیازها و مقتضیات اعراب منطبق نیست، تمایلات ایدئولوژیک بعثی‌های عراق را در انظار نوعی خیالبافی جلوه داد. به خاطر همین عقاید منسجم و بدون اصالت بود که بعثی‌های عراق به کرات مجبور شدند تجزیه و تحلیل‌هایی از اقدامات خود ارائه دهند که در واقع توجیه‌های بعد از عمل و نوعی پشیمانی از کارهای ناصواب گذشته بود. بعث از نوع عراقی آن، چنانچه با یک دید منطقی از خارج نگریسته شود فی نفسه نظریه‌ای بی‌اساس بوده که کارنامه سیاسی از خود به جا گذاشته است.
در اواخر دهه 1970 رژیم بعثی عراق به رغم پیمان وحدت با سوریه در مقابله با پیمان کمپ‌دیوید (مبارزه با اسرائیل) و برخلاف اصول قومیت عربی که میشل عفلق فیلسوف حزب بارها بر آن تأکید کرده بود، این پیمان را نقض کرد. چند سال بعد مصطفی طلاس از مقامات بلندپایه نظامی و حزبی سوریه نوشت: یک احساس درونی به من می‌گفت که صدام حسین منشور وحدت میان سوریه و عراق را امضا نخواهد کرد. هنگام دیدار دو هیأت عراقی و سوری بر این گمان شدم که سازمان سیا او را به خدمت گرفته و اشتباه نکرده، چرا که صدام مزدوری وفادار به ارباب و دشمن امت و عربیت خود است.(21)
در ژوئیه 1979 صدام که مرد قدرتمند عراق شده بود خبر کشف توطئه علیه حکومت بعثی بغداد را اعلام داشت و این امر یک تصفیه خونین در میان کادر رهبری شورای انقلاب، وزرا و اعضای کنگره حزب و تعدادی از افسران به دنبال داشت. اینها کسانی بودند که مایل به وحدت با سوریه بودند. فضای ارعاب‌انگیزی که بر اثر تصفیه‌های مذکور پدید آمد، بی‌تردید راه را برای دستیابی صدام به مقام رهبری عراق هموار نمود. ولی این امر را در عین حال می‌بایست مقدمه‌ای دانست که صدام حسین برای اجرای بزرگ‌ترین نمایش قدرت خود به آن نیاز داشت. نمایش قدرتی که حدود یک سال بعد در 22 سپتامبر 1980 تحت عنوان «قادسیه صدام» با حمله عراق به ایران بر روی صحنه رفت.(22)
رژیم بعثی عراق که از تعریف و تمجیدهای غرب از خود بی‌خود شده بود در ارزیابی قدرت خویش راه مبالغه را در پیش گرفت. صدام در یک سخنرانی پرطمطراق در سال 1979 در یک استان شیعه‌نشین جنوب عراق گفت: شکوه اعراب از شکوه عراق ناشی می‌گردد. در طول تاریخ هرگاه که عراق پیشرفت نمود و قدرتمند شد ملت عرب هم پیشرفت نمود و نیرومند شد. به این علت ما می‌کوشیم عراق را به کشور قدرتمند، ترسناک، توانا و پیشرفته مبدل سازیم و از هیچ چیز برای شکوه عراق و فروگذار نخواهیم کرد.(23)
هنگامی که طرح‌های قادسیه رژیم بعثی عراق با شکست مواجه گردید و نیروهای ایرانی برای تعقیب متجاوز وارد خاک عراق شدند، حکومت بغداد با وحشت خواستار وحدت عربی گردید.
به رغم اینکه به دنبال تلاش کشورهای عرب در اجلاس امان (پایتخت اردن) در جلسه اضطراری سران عرب (4 نوامبر 1987) نوعی آشتی میان سوریه و عراق پدید آمد، با پایان جنگ و پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران، رژیم بعثی عراق بار دیگر به وحدت عربی پشت پا زد و حافظ اسد را به شدت مورد حمله قرار داد و او را خائن و مزدور بی‌مزد صهیونیسم توصیف کرد.
رژیم بعثی عراق به دنبال ناکامی در ماجراجویی‌هایش در مداخله در لبنان و درگیری با سوریه اقدام به ایجاد اتحادهای فرعی در جهان عرب نمود و به این ترتیب وحدت کشورهای عربی را بیش از گذشته تضعیف‌ نمود. ابتکار عمل بغداد در به راه انداختن شورای همکاری عرب مرکب از عراق، مصر، اردن و یمن (شمالی آن زمان)‌ در سال 1989 نه تنها کمکی به وحدت جهان عرب ننمود، بلکه نگرانی و سوء ظن سایر کشورهای عرب را برانگیخت.
پس از آنکه شورای همکاری عرب نیز نتوانست جاه‌طلبی‌های رژیم بعثی عراق را ارضا نماید، صدام در تابستان 1990 اجلاس سران عرب را در بغداد تشکیل داد، ابتکاری که به وسیله آن نیت سروری بر اعراب مشهود بود. رئیس جمهور عراق در آن زمان که خود را با فشار فزاینده آمریکا روبه‌رو می‌دید با ایراد نطقی شدیداللحن علیه ایالات متحده به لحاظ پشتیبانی‌اش از توسعه‌طلبی اسرائیل مهر اقتدار خود را بر کنفرانس سران عرب زد.
آنچه برای بعضی از رهبران عرب جذاب و جالب بود در سخنان صدام نهفته بود که می‌گفت: صلح در خاورمیانه تنها از راه قدرت اعراب مقدور می‌شود و روابط اعراب با آمریکا باید تابع منافع متقابل باشد و صرفاً به یک امید واهی مبتنی نباشد که دولت آمریکا اسرائیل را دست و پا بسته در برابر محراب حل و فصل مسالمت‌آمیز مناقشات خاورمیانه که هنوز به صورت سراب باقی است به اعراب تحویل دهد. رژیم بعثی بغداد که در سایه توافق غرب و شرق با وضع آبرومندانه‌ای از صحنه جنگ با ایران خارج شده بود به سبب عدم حل و فصل مسائل در جهان، فرصت آن را یافت که به تجدید قوا بپردازد و از همین رو در ارزیابی موقعیت خود در منطقه یک بار دیگر دچار اشتباه گردد.(24)
به دنبال اشغال کویت توسط نیروهای عراقی این امر در مطلب پیام استثنایی «روز پیروزی» صدام حسین در 8 اوت 1990 آمده بود:
دوم اوت واکنشی بسیار شدید به صدماتی بود که خارجیان می‌خواستند بر عراق و مردم آن وارد کنند. کراسوس کویت (اشاره به سیاستمدار و ثروتمند رومی که قیام اسپارتاکوس را در هم شکست و حاکم سوریه شد و در جنگ با ایران مغلوب شد و به قتل رسید) و دستیارانش مبدل به وابستگان مطیع، ذلیل و خیانت‌کار خارجی شدند... آنچه در دوم اوت (روز حمله عراق به کویت) اتفاق افتاد اجتناب‌ناپذیر بود تا آنانی که قادر به صعود به قله بودند به ورطه هلاک کشانده نشوند... افتخار در بین‌النهرین حفظ خواهد شد تا عراق مایه غرور اعراب، حامی آنان و الگویی برای ارزش‌های اصلی‌شان شود.(25)
به دنبال سلطه عراق بر کویت، بعثی‌های بغداد خود را در موقعیتی می‌دیدند که اصولی‌ترین اقدامات ملی و پان عربی را تحقق بخشیده‌اند و صدام نیز خود را در شمار یکی از رهبران کبیر جهان عرب و در ردیف صلاح‌الدین ایوبی و ناصر فرض می‌کرد.
رژیم بعثی عراق هنگامی که خود را در یک ائتلاف گسترده جنگی مرکب از آمریکا و متحدان غربی و اعراب یافت با ابراز اندیشه‌ها و نظرات جدید سعی در جلب کلیه عواملی نمود که ممکن بود به کمک بغداد در جنگ بزرگ (ام المعارک) که دست کم هدفش بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت بود بیایند. در هنگامه جنگ بر سر کویت، زمانی که عراق ناچار شد تعدادی از هواپیماهای خود را به ایران گسیل دارد، صدام حسین در توجیه این سیاست عجیب برای اعراب با شبکه تلویزیونی سی.ان.ان مصاحبه کرد (ناگزیر بود از شبکه آمریکایی استفاده کند چون ایستگاه‌های تلویزیونی عراق از کار افتاده بودند) و مدعی شد:
به رغم حوادث گذشته، ایران و عراق دو همسایه مسلمانند، این اشتراک ویژگی عمده‌ای است که پل‌های ارتباطی میان دو کشور بر پایه آن ساخته خواهد شد، چون حالا میان ایمان و کفر، عدالت و بی‌عدالتی، خیانت و صداقت، نیکی و سرکوب و تجاوز، جنگ در گرفته، نمی‌توان حتی از یک کشور اسلامی انتظار نداشت که در کنار ما نایستد.(26)
صدام و ژنرال‌های بعثی اطرافش، یقین داشتند در صورت وقوع جنگ زمینی، عراق می‌تواند بدون دادن تلفات زیاد در مقابل حملات هوایی آمریکا مقاومت کند. فکر می‌کردند وقتی جنگ زمینی آغاز شود می‌توانند خون آمریکایی‌ها را بریزند. صدام در اوایل سپتامبر 1990 سخنرانی مهمی ایراد و در آن ادعا کرد:
نیروی هوایی به رغم داشتن سلاح‌های پیچیده قادر نیست مسأله جنگ را حل کند. این قانون بر همه جنگ‌های غیرهسته‌ای و آزادی‌بخش حاکم است. ویتنامی‌ها آخرین کسانی بودند که با این توانایی پیچیده (آمریکا) مقابله کردند (و در مقابل آن ایستادند).(27)
مهم‌تر از محاسبات نظامی، اهمیتی بود که بعثی‌های عراق برای عوامل سیاسی در جهان عرب قائل بودند. صدام به ویژه انتظار داشت که اگر دول عرب متحد با آمریکا وارد جنگ شوند از عواقب سیاسی امر جان سالم به در نبرند و ائتلافی که بر ضد او شکل گرفته بود بشکند. ادبیات و اندیشه بعث عراق ابعاد و مخاطبان جدیدی در جهان اسلام و عرب یافته بود. دستگاه تبلیغاتی بعثی‌ها در بغداد به دفعات به خلق عرب توصیه کرد تا بر علیه متجاوزان امپریالیست و عواملشان دست به «جهاد» بزنند و به طور علنی خواهان سرنگونی فهد و مبارک شد. اعلام جهاد با برافراشتن پرچم جدید عراق که نقش الله اکبر را در برداشت آخرین تلاش‌های رژیمی بود که احساس می‌کرد در خطر نابودی توسط آمریکاییان قرار گرفته و در کادر رهبری خود به این نتیجه رسیده بود، که تلافی‌جویی بزرگ اجتناب‌ناپذیر است و باید تا آخر پیش برود.
حمله نظامی آمریکا به عراق: پیامدها و بازتاب‌های آن در میان اعراب
رژیم بعثی عراق بیش از یک دهه در مقابل سیاست‌های گوناگون آمریکا مبنی بر سرنگونی این رژیم مقاومت نمود. هنگامی که صدام پس از جنگ کویت در مسند قدرت باقی ماند ایالات متحده سه گزینه سیاسی در پیش رو داشت. با صدام که امید می‌رفت تأدیب شده باشد راه آشتی در پیش گیرد، صدام را با وادار کردن به اجرای قطعنامه 687 سازمان ملل (پیش‌بینی خلع سلاح با نظارت بین‌المللی) در صندوق و تحت نظر خود و قرنطینه نگه دارد و بالاخره اینکه براندازی او را تبدیل به سیاست ملی آمریکا کند. حکومت کلینتون همه این گزینه‌ها را هم زمان دنبال کرد و در هیچ یک توفیق نیافت.(28)
در حالی که سیاست مهار دوگانه کلینتون در مورد عراق با بن‌بست و سردرگمی مواجه بود، صدام با استفاده از فرصت سرسختانه به تحکیم موقعیت خود پرداخت و بغداد بار دیگر به صورت یک پایتخت افراطی عربی جلوه‌گر شد. بعثی‌های عراق با کلیه برنامه‌های بازرسی تسلیحاتی سازمان ملل و برنامه نفت در مقابل غذا و دارو به بازی پرداختند. صدام حسین با طرح ترور جرج بوش (پدر) در کویت (آوریل 1993)، تمرکز نیروهایش در مرز کویت (اکتبر 1994) و حضور نیروهایش در کردستان عراق (اوت 1996) در عمل دولت دموکرات آمریکا را به چالش گرفت و سیاست‌های آن را به زیر سؤال برد. عدم موفقیت آمریکا در عملیات روباه صحرا و اخراج بازرسان سازمان ملل از عراق، سبب خشنودی صدام حسین از بی‌اعتبار شدن دشمنانش گردید. حضور رسمی عراق در اکتبر 2000 در اجلاس سران عرب در قاهره نشانه مهمی از بازگشت بخت و اقبال برای حکومت بغداد و موفقیت در مبارزه‌ای خاموش که در طول یک دهه تداوم داشت به حساب می‌آمد.(29)
صدام حسین یک بار دیگر خود را به عنوان بازیگری در بالاترین سطح در جهان عرب مورد استقبال می‌یافت، همچنان که مبارک رئیس‌جمهور مصر این امر را بزرگ‌ترین دستاورد سیاست خارجی بغداد در طول ده سال گذشته نامید. عراق که در طول یک دهه با مسأله تحریم‌ها دست به گریبان بود، اکنون به طور کامل از جانب جامعه عرب پذیرفته می‌شد. در هر صورت این موضوع وجود داشت که زمانی که تحریم‌ها برداشته شود، عراق بار دیگر نقش برادر بزرگ‌تر را در منطقه برعهده گیرد. این امر از نظر راهبردی به ضرر متحدان عرب آمریکا در منطقه و در نهایت لطمه‌ای به منافع استراتژیک آمریکا در خلیج‌فارس محسوب می‌شد.
سیاست‌مداران و نظریه‌پردازان آمریکایی که طرفدار گسترش نقش ایالات متحده می‌باشند (موسوم به عقاب‌ها) معتقد بودند که نباید بیش از این به عراق فرصت ماجراجویی در منطقه داده شود و در همین راستا صدام را با هیتلر مقایسه می‌کردند. یک سناتور جمهوری‌خواه موسوم به نیوت گینگریچ بر این باور بود که آنچه در افغانستان اتفاق افتاد یک شروع بود و لازم است که در جهت سرنگون‌ کردن رژیم صدام حسین اقدام گردد. او به بوش توصیه کرد به مقابله با عراق بپردازد حتی اگر در افغانستان درگیر باشید و در سومالی به عملیات ضدتروریستی بپردازید.(30)
بنابراین طبیعی بود که جمهوری‌خواهان نظامی‌گرا و محافظه‌کاران جدید، مستقر در کاخ سفید به توصیه‌های گینگریچ و امثال او که از طراحان سیاست مهار دوگونه بودند، توجه کنند و نسخه افراطی وی و همفکرانش را در مورد این سیاست با نام محور شرارت عرضه نموده و درباره آن اقدام عملی نمایند. دولت جرج بوش (پسر)‌ به همین منظور کمک به مخالفان رژیم بعث عراق موسوم به کنگره ملی عراق را از سر گرفت و قصد سرنگونی رژیم صدام را مانند طالبان علنی ساخت. چلبی رهبر این مخالفان در این باره اظهار داشت: «اکنون زمان آن فرا رسیده که آمریکاییان صدام را سرنگون سازند.».(31)
رژیم بعثی عراق، برخوردار از ایدئولوژی قومی افراطی عربی، همچنان شرایط را مانند سال‌های جنگ سرد فرض می‌کرد و به شعارهای «انقلابی»، «پان عربی» و گاه «پان اسلامی» خود در منطقه چه در ارتباط با مردم خود و چه کشورهای همجوار ادامه می‌داد. از آنجا که رژیم عراق از یک ماهیت اقتدارگرایانه بسته برخوردار بود و هرگونه صدای مخالفی را به شدت سرکوب می‌کرد و نخبگان داخلی و اندیشمندان مستقل برایش مفهومی نداشتند، نتوانست به تحولات عرصه نظام جهانی آنچنان که باید پی ببرد.
در حالی که خطر به شدت نزدیک می‌شد، تنها بعضی از ناسیونالیست‌ها و ملی‌گرایان عرب بودند که از مراکز مطالعاتی و محافل روشنفکری عرب در قاهره و بیروت، نگرانی خود را از تحولات آتی عراق در همایش‌ها و میزگردهای خود ابراز می‌داشتند. رژیم بعثی عراق با پیروی از سیاست‌هایی که به گذشته دور تعلق داشتند همچنان «ژست قدرت» و «ادعای پیروزی» می‌کرد و از جمله بازی تکراری و نمایش بی‌دلیل برخورداری از سلاح‌های کشتار جمعی را با بازرسان سازمان ملل ادامه داد. به جای درک واقعیات و خردورزی، همچنان ترجیح داد که در پی فریب مردم عراق و منطقه باشد.
حتی هنگامی که حمله گسترده هوایی و زمینی به عراق شروع شد در حالی که جهان با ماهواره‌ها، کانال‌های تلویزیونی و شبکه‌های اینترنت و سایر وسایل اطلاع‌رسانی پوشالی بودن رژیم و سقوط سریع آن را پیش چشم همگان ترسیم می‌کردند و با آن که تانک‌های آمریکایی در خیابان‌های بغداد مشغول گردش و رفت‌وآمد (رژه) بودند، وزیر اطلاعات رژیم بعث به طور مضحک تا آخرین لحظه سقوط از نابودی ارتش مهاجم و... سخن می‌گفت. نمایش مسخره‌ای که عرق شرم بر پیشانی آگاهان منطقه نشاند و سردرگمی و حیرت را برای مردم خاورمیانه به همراه داشت و بعدها لطیفه‌های مربوط به آن وزیر عراقی مدت‌ها موجب خنده‌های تلخ در کشورهای عربی گردید.
هنوز اسرار جنگ عراق بر ملا نشده و جریان وقایع آن در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. گفته می‌شد «خیانت» همه نقشه‌های صدام را نقش بر آب کرد و بغداد 2 میلیون نفری حتی به اندازه ام‌القصر چند هزار نفره مقاومت نکرد. حتی در اوج وقایع همان زمان بعضی از مفسران عرب، انگشت اتهام را مطابق معمول متوجه جمهوری اسلامی ایران نموده و استفاده از سقوط صدام حسین توسط ایران را متذکر شدند.(32)
در مارس 2003، تک تیراندازان عراقی در فاو و ام‌القصر آرامش را مدت‌ها از آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها گرفتند. با این حال پایتختی باسابقه هزار ساله و شاهد ظهور (حضور تمدن‌های میان‌رودان «بین‌النهرین»)، بدون مقاومت جدی تسلیم شد و مرکز ارتش‌های اشغال‌گر گردید. مجله‌ها و روزنامه‌های عربی حکایت‌های زیادی از نظامیان بیکار و بلاتکلیف عراقی نقل کردند که سر در گریبان با حالتی تأسف‌بار در کنج قهوه‌خانه‌ها به سر برده از این که به دستور فرماندهان (به سبک شهریور 20) سلاح‌ها را به زمین گذاشته و ترخیص شده‌اند احساس خیانت و فریب‌خوردگی می‌کنند. شاید به همین دلیل است که جنگ در عراق هنوز پایان نیافته است.
ژنرال‌ها بعثی که صدام را بدون هیچ گونه سابقه نظامی به عنوان فرمانده کل قوای عراق پذیرفته بودند، برای خوشایند او هر سخنی را به زبان می‌آوردند و همان‌گونه که او می‌خواست حکایات نبرد را برایش نقل می‌کردند و صحنه‌های جنگ را مناسب حال او ترسیم می‌کردند. دیکتاتور عراق به نوبه خود علاقه‌ای به شنیدن خبرهای بد در جبهه‌ها را نداشت و عاملان شکست را اعدام و یا به شدت مجازات می‌کرد. از طرف دیگر پیروزی‌های درخشان توسط فرماندهان نظامی نیز نتایج مشابهی را به دنبال داشت. او در طول دو دهه حکمرانی بر عراق که اغلب با منازعه و درگیری همراه بود، بسیاری از ژنرال‌ها و فرماندهان حرفه‌ای و باهوش خود را کنار گذاشت و یا اعدام کرد.
چرا که صدام «بعثی» بودن یعنی اطاعت بی‌چون‌وچرا را برای اثبات وفاداری کافی می‌دانست. صدام حسین دفاع از بغداد و حومه آن را به فرماندهان بعثی مورد اعتماد خود واگذار کرد. حال آن که دلیرانه‌ترین مقاومت را نه بعثی‌ها، بلکه نظامیان حرفه‌ای عراق در شهرهایی انجام دادند که با بغداد فاصله زیادی داشتند و بدون پوشش هوایی و کمک‌های تدارکاتی از کشور خود دفاع کردند. اما لشکرهای گارد ریاست جمهوری که دارای ارتباطات خونی و قبیله‌ای و شهری (تکریت) با صدام بودند به آسانی تسلیم شدند و حتی بعضی از آنان قبل از جنگ از انگلستان پناهندگی دریافت داشتند. این فرماندهان عادت داشتند همیشه در مقابل قدرت تمکین کنند و در آن هنگامه قوی‌ترین نیروها در عراق، نه صدام بلکه آمریکا و انگلستان بودند.
بنابراین، بی‌دلیل نبود که بیشترین مقاومت‌ها در جبهه جنوب یعنی مناطق شیعه‌نشین در مقابل اشغال‌گران صورت گرفت. در حالی که شهرهای ام‌القصر، بصره، کوت، عماره، ناصریه، دیوانیه، نجف و کوفه به مدت چند هفته در برابر نیروهای آمریکایی و انگلیسی مقاومت کردند. هنگامی که جنگ به شهرهای بزرگی در شمال عراق مانند موصل و یا تکریت (خاستگاه بعثی‌ها)‌ رسید، این شهرها به سرعت و بعضی به فاصله یک روز یا چند ساعت تسلیم شدند.
افکار عمومی با مشاهده مقاومت عراقیان از طریق بعضی از شبکه‌های تلویزیونی عربی به شکاف موجود میان ادعاهای محافظه‌کاران جدید آمریکا در مورد جنگ سریع، پاک و موفقیت‌آمیز جهت آزادی عراق، با صحنه‌های جنگ در اطراف شهرها و قربانیان آن اعم از نظامی و غیرنظامی پی بردند.(33)
با این حال اعراب و بقیه کشورهای مسلمان منطقه که تصور می‌کردند جریان جنگ که در مراحل اولیه با مقاومت عراقی‌ها همراه بود مدت‌ها به طول خواهد انجامید و نیروهای آمریکایی و انگلیسی در انزوای جهانی به سر برده، در باتلاق عراق گرفتار خواهند شد، به دنبال سقوط ناگهانی بغداد و سرنگون‌شدن مجسمه‌های صدام، شک و تردید در مورد حرکت‌های نمایشی پهلوانی نظامیان آمریکایی در ورود به پایتخت عراق و نحوه ارتباطشان با مصادر حقیقی قدرت در عراق که زمام امور سیاست و جنگ را به دست داشتند به وجود آمد.
بنابراین شاید هنوز به درستی نتوان گفت که جنگ آمریکا و عراق که سرنوشت نهایی آن در مورد سرنگونی صدام حسین در بغداد رقم خورد در قالب کمدی یا تراژدی قرار گرفت. این تردید نزد صاحبان اندیشه عربی و به ویژه اساتید عراقی روشن بوده که عراق از منظر زمین سیاسی (ژئوپلتیک) و ذخایر سرشار نفت، برای ایالات متحده دارای اهمیت کم‌نظیر است. نفت در عراق به مانند بسیاری از کشورهای خاورمیانه همواره علت جنگ‌های خارجی، نبردهای داخلی، کودتاها، تغییرات سریع دولت‌ها، شورش‌ها و توطئه‌ها بوده است.
به این ترتیب چندان نیاز به ریشه‌یابی نیست که چرا نیروهای آمریکایی در هنگامه ورود به بغداد به عنوان نخستین مأموریت، کار حفاظت از وزارت نفت عراق را بر عهده گرفتند. در حالی که موزه و کتابخانه ملی این کشور به غارت و یغما رفت و یا دچار آتش‌سوزی عمدی گردید. بعضی از نویسندگان عرب بر این اعتقاد هستند که آمریکا نه تنها به نفت عراق چشم دوخته، بلکه با اشغال این کشور در نخستین پله نردبان قرار دارد که با صعود از آن دو هدف را دنبال می‌کند. یکی محور جغرافیای منطقه به مفهوم تشکیل دهنده هویت و دیگری پاکسازی پیشینه تاریخی منطقه که به عنوان نمودار و مبنای شکل‌گیری است.(34)
با این حال هدف اعلام شده آمریکا به عنوان قدرت اشغال‌گر، به ظاهر اتخاذ سیاست‌هایی بوده که ضمن ایجاد دموکراسی و حکومت مردم‌سالار در عراق با برگزاری انتخابات عمومی، تشکیل دولت منتخب و متکی بر آرای مردم این کشور، سعی می‌کند ساختار مصنوعی متشکل از سه ملیت و مذهب جدا از هم آن را یک‌پارچه نگاه داشته و از تجزیه عراق جلوگیری کند. اما از زمان ورود اشغال‌گران همواره طرح (سناریو) تجزیه عراق دست‌کم به سه کشور کوچک بر سر زبان‌ها بوده و درباره‌اش قلم‌فرسایی شده است.
مسأله تقسیم عراق به مناطق کردی،‌ شیعه‌نشین و مثلث سنی خود یک سلسله چالش‌های نظامی، سیاسی و جغرافیایی ویژه را مطرح نموده که به دنبال آن مشکلات عمده‌ای را در منطقه به دنبال داشته، به نحوی که بیم آن می‌رود که توازن سیاسی- جغرافیایی موجود در این بخش از جهان را بر هم زند. در این زمینه بعضی از صاحب‌نظران فلسطینی، عراق را با فلسطین اشغال شده مقایسه می‌کنند.
گفته می‌شود از هنگام ورود نیروهای اشغال‌گر به داخل عراق، تعداد زیادی از مهاجران عراقی در کشورهای مجاور به ویژه سوریه به سر می‌برند که یادآور مهاجرت دسته‌جمعی فلسطینی‌ها از سرزمین‌هایشان به کشورهای همسایه است. هر چند اشغال عراق توسط آمریکا به مانند صهیونیست‌ها «وطن‌گزینی» نیست، با این حال بمباران‌های شدید، ناامنی گسترده و شرایط دشوار زندگی سبب شده که بین 2 تا 3 میلیون نفر از عراق به دلایل امنیتی و معیشتی کشور را ترک کنند که از آن میان 2 میلیون نفر در سوریه و یک میلیون نفر در دیگر کشورهای عرب اقامت نموده‌اند.(35)
گرچه به نظر می‌رسد منطقی‌ترین طرح برای ایالات متحده در عراق این بوده که با انتقال آرام و مناسب قدرت از اقلیت به اکثریت و زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اکثریت با مشارکت اقلیت‌ها انسجام ملی در عراق تقویت و از فروپاشی سرزمینی این کشور جلوگیری شود، همچنین این امکان به گروه‌های سیاسی گوناگون داده شود که با توجه به منافع همه مردم عراق، نظام حکومتی خود را تعیین کنند.
با این حال تحولات خونین در عراق به ویژه در مناطق سنی‌نشین و آنچه که موسوم به «مثلث سنی» شده گویای آن است که برقراری و حفظ توازن میان همه ملیت‌ها و اقوام و قبایل به سادگی امکان‌پذیر نیست. بنا به گفته یک نویسنده عراقی، کشور عراق در یک دام خشونت و مجموعه «کوکتل» متحدی از «بتان نظام صدامی»، و عناصر تروریسم بین‌المللی که قصد تبدیل عراق به پایگاه «جهاد اکبر» خود را دارند و نیز عناصر خرابکار و هرج و مرج‌طلب «آنارشیسم عربی» واقع شده که هدف آنان ایجاد موج‌های خشونت و تداوم جنگ داخلی است.(36)
تا آنجا که مربوط به جغرافیای سیاسی منطقه می‌شود، گرچه سقوط رژیم بعثی عراق و از میان رفتن نوع ویژه رفتار آن حکومت با دیگر کشورهای منطقه به خصوص همسایگان، به گونه‌ای نمایان‌گر تحول جدیدی در خاورمیانه محسوب می‌شود، با این حال بعضی از قوم‌گرایان افراطی عرب همچنان مشغول تکرار سخنان ناپخته و نسنجیده خود می‌باشند و با آنکه از دور دستی بر آتش دارند سعی می‌کنند آتش به اصطلاح درگیری میان عرب و فارس و سنی و شیعه را دامن زنند و به این وسیله سعی در جبران مافات نمایند. یک نویسنده تونسی در این مورد نوشت:
... عراق همواره چشم‌انداز و محل توقف ایرانیان بوده و هست. قطعاً‌ هیچ کشور عربی حوزه خلیج‌(فارس) از تحول روی داده خرسند نیست. اگر روند موجود در عراق را در نظر آوریم خواهیم دید آمریکا یک بحران را تضمین کرده و آن بروز جنگ یک‌صد ساله در منطقه است. فقط تکیه بر عربی بودن عراق قادر به جلوگیری از فاجعه است.(37)
شواهد امر نشان داده که نشانه‌ای در دست نیست که حکایت از جهت‌گیری آمریکا برای دستکاری جدی در مرزهای جغرافیای سیاسی و یا مداخله جدی در امور داخلی متحدانش در منطقه کند. برعکس، دلایلی وجود دارد که ایالات متحده درصدد تحکیم وضع موجود می‌باشد. حتی تمایل دارد حکومت آتی عراق نیز به سبک و الگوی هم‌پیمانان عربش در خاورمیانه درآید و به طوری که گفته شده بنا به نظر یک مقام مسؤول آمریکایی ( که نامش ذکر نشده) مطابق نتیجه‌ای که در این اواخر آمریکاییان گرفته‌اند بازگشت به سناریوی قبل از جنگ و نوعی دموکراسی خاص عربی و یا شبیه نظام فعلی مصر مدنظر ایشان است.(38)
یک رشته سناریوسازی‌های بی‌اساس سبب گسترش دامنه نگرانی‌ها نسبت به مقاصد جمهوری اسلامی ایران در مورد عراق و سایر کشورهای عرب حوزه خلیج‌فارس شده است. اشتباهات و کوته‌بینی‌های بعضی از مقامات اشغال‌گر، عوامل صهیونیستی، گروه‌های افراطی قومی عرب، مذهبی اهل تسنن در منطقه، در گستراندن دامنه شایعات و مسأله تهدیدها از ناحیه ایران و شیعیان بعضاً سبب‌ساز این نگرانی‌ها بوده است.
یک استاد دانشگاه امارات در همان ابتدای رویدادهای عراق با توجه به موضع‌گیری‌های اکثریت شیعه عراقی و احتمال به دست گرفتن قدرت توسط آنان با اشاره به عنوان خلیج‌فارس متذکر شد که نظر به تعداد و نقش شیعیان در ایران، عراق و بحرین، این یک پیروزی برای جمهوری اسلامی ایران است. آمریکا نمی‌خواهد نقش سیاسی نجف و کربلا زنده شود. راه‌حل آمریکایی برای این مشکل برپایی یک عراق فدرال ضعیف و از هم گسسته است. عراق شرکت نفت، عراق غیرمتمرکز با حکومت‌های خودگردان و محلی، با تأکید بر این که ایران در امور داخلی آن به ویژه امور شیعیان مداخله نکند.(39)
بنابراین از زمان استقرار نیروهای اشغال‌گر در عراق، بازی کردن با «کارت شیعه» ‌و ارتباط دادن آن با ایران همواره از امور رایج و دل‌مشغولی‌های بسیاری از افراد و گروه‌های عرب با افکار و اندیشه‌های سیاسی گوناگون بوده است و در این مورد حتی مقامات سیاسی و رجال کشورهای عربی به این روند پیوسته‌اند. به طور نمونه عبدالله دوم پادشاه اردن در گفت‌وگو با روزنامه واشنگتن پست دخالت و سوءاستفاده ایران در عراق به ویژه در مورد انتخابات آتی آن کشور را به باد انتقاد گرفت. در این اظهارات ملک عبدالله دوم درباره تلاش ایران برای ایجاد منطقه هلال مانند شیعیان هشدار داده بود. در همین مورد شیخ محمدبن مبارک وزیر امور خارجه بحرین اظهارات شاه اردن در خصوص ایران را رد کرد. وی طی سفر به کویت اظهار داشت:‌ باید برای مقابله با چالش‌هایی که منطقه را تهدید می‌کند، اقدام کرد تا در قرن بیست‌ویکم عقب‌مانده نباشیم و چنین اندیشه‌های تفرقه‌افکنانه در منطقه را مطرح نکنیم.(40)
قبل از این اظهارات، امیرحسن، ولیعهد سابق اردن و از اندیشمندان این کشور، تنظیم انتخابات در عراق به شکل مناسب با حفظ عنصر توازن را از راه‌های اصلاحات دموکراتیک در کشورهای عربی دانسته بود که سبب می‌شود آن کشور از هرج و مرج و فعالیت افراطی‌های اسلامی و طرفداران صدام حسین رهایی یابد.(41)
بنابراین می‌توان گفت: وجود روابط خشونت‌آمیز در بطن جامعه عراق که از اختلافات نژادی و مذهبی سرچشمه می‌گیرد و با اشغال خارجی و مداخله سایر کشورها بر ابعاد آن افزوده شده، موضوع ایجاد فضای سازنده و مسالمت‌آمیز برای ایجاد حکومت مردم‌سالار را دچار تردید و ابهام می‌سازد. تا آنجا که به موضوع این مقاله مربوط می‌شود قومیت عرب به عنوان یکی از محورهای اساسی در جنگ عراق مطرح بوده و این موضوع در صحنه‌های نظامی و سیاسی تأثیرگذار می‌باشد.
آمریکا سال‌ها توسط متحد اصلی خود در خاورمیانه یعنی اسرائیل با اعراب درگیری غیرمستقیم داشت. جنگ افغانستان، آمریکا را به گونه‌ای با بخشی از اعراب که موسوم به عرب – افغان شده بودند وارد نبرد نمود. سرانجام جنگ عراق ایالات متحده را با عناصر قومی – مذهبی در جهان عرب به طور مستقیم وارد یک منازعه طولانی و خونین نموده است. هرچند عراق به سختی با ویتنام قابل مقایسه است با این حال ابعاد این جنگ با تفاسیر خوش‌بینانه اولیه محافظه‌کاران جدید و ایدئولوژی نئولیبرال نیز هم‌خوانی ندارد.(42)
ایده‌های دولت‌سازی و بزرگ‌تر از آن ملت‌سازی، برقراری مردم‌سالاری (دموکراسی) و بازسازی عراق همچنان طرح‌های روی کاغذ هستند و واقعیات در صحنه به صورت خشونت، کشتار، ترورهای سازمان‌یافته و جنگ‌های مقطعی در شهرهای کوچک نظیر نجف، فلوجه و شهرک‌های اطراف بغداد و موصل تجسم یافته‌اند. آشکارا در جهان عرب اقدامات مقاومت نظامی به مثابه شکست آمریکا از اعراب ارزیابی می‌شوند. به عنوان یک واقعیت تصویر سریع پیروزی قاطع آنچنان که مقامات ایالات متحده انتظار آن را داشتند عملی نگردیده است و به تدریج کشورهای بیشتری از صف نیروهای ائتلاف خارج می‌شوند.
به مرور زمان جنگ برای آمریکا پرهزینه و پرتلفات‌تر می‌گردد. واشنگتن ناچار است که حساسیت‌های متحدانش در جهان عرب و اسلام در ارتباط با عراق را مدنظر قرار دهد. عربستان سعودی بار دیگر به عنوان یک متحد کلیدی در منطقه نگریسته شود. آمریکا در مبارزه با سازمان القاعده و «نئوسلفی‌ها» دست‌کم به عقاید اسلام سنتی عربستان و باورهای وهابیان توجه لازم مبذول داشته و بی‌دقتی‌های گذشته در مورد واژگون‌سازی رژیم آل سعود را به دست فراموشی سپارد.
ایالات متحده همچنین باید با کشورهای مصر و سوریه همکاری بیشتری به عمل آورد و فهرست نوبتی سقوط رژیم‌های قاهره و دمشق را در بایگانی نگهداری نماید. به طور کلی سیاست نسبی واقع‌گرایان (پراگماتیسم) آمریکا در مورد عراق، آنچنان که در اجلاس شرم‌الشیخ مصر نشان داد به این معناست که ایالات متحده در حالی که قادر به رهایی و کندن از منطقه سخت و پیچیده خاورمیانه نیست، با این حال واقف به محدودیت نفوذش در مورد دگرگونی‌ها و تعقیب اصلاحات بنیادین می‌باشد.
عراق گرچه قرار بود به عنوان نقطه کانونی نقشه خاورمیانه بزرگ آمریکا مطرح گردد، با این وجود احساسات قومی عربی همراه با ارزش‌های دینی، این طرح‌ها را تا حد زیادی عقیم گذاشته است. این مسأله‌ای است که اسرائیل به عنوان متحد راهبردی (استراتژیک) بر آن واقف شده و به این نتیجه رسیده که دولت ایالات متحده قادر به پیاده کردن امنیت و یا ایجاد حکومت دموکراتیک در عراق نیست و بنابراین باید گزینه‌های دیگری از جمله افزایش مناسبات با کردها، مسأله تقسیم عراق و پدید آوردن نوعی کشور کردستان و عملیات خرابکارانه در داخل مناطق کردنشین در سوریه، ایران و حتی ترکیه انتخاب و انجام شود.(43)
در همین مورد هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا در گفت‌وگو با شبکه تلویزیونی سی‌.ان.ان (دسامبر 2004) به دولت بوش پیشنهاد داد چنانچه منافع ملی آمریکا در ایجاد عراق یک‌پارچه حاصل نشود بهتر است که عراق تجزیه شود. وضعیت سیاسی امروز عراق روز‌به‌روز وخیم‌تر شده و با توجه به مسأله انتخابات در این کشور مرزبندی‌های قومی و مذهبی رنگ شفافی به خود می‌گیرد.
در روند انتخابات عراق، اکثریت گروه‌های سیاسی شیعه از برقراری انتخابات در زمان مقرر خود حمایت کردند، در حالی که گروه‌های سنی با توجه به احساسات شدید قومیت عربی و وابستگی به کشورهای عربی در منطقه و مسأله بازپس‌گیری حاکمیت عربی از دست رفته مشارکت در فرایند سیاسی را تحریم می‌کنند. همین موضوع توسط کیسینجر درک شده چرا که در سخنانش اضافه نموده آمریکا هرگز نباید با سلطه شیعیان بر عراق موافقت کند و اگر فرایند امور تا چنین چیزی پیش رفت، دیگر ضرورتی ندارد که منافع آمریکا را از طریق یک عراق واحد دنبال کنیم.(44)
بنابراین موقعیت زودگذر و کوتاه مدت آمریکا در عراق در مقایسه با وضعیت آینده منطقه چندان مهم نیست. استراتژی و تاکتیک‌های ایالات متحده در کنار سیاست قدرت‌های بزرگ و نیروهای تأثیرگذار و مقتدر منطقه‌ای و محلی در سرنوشت عراق و آینده این کشور دارای اهمیت هستند. در کوتاه‌مدت آمریکا در عراق با کشوری بی‌ثبات و جنگ‌زده مواجه می‌باشد. در بلندمدت ایالات متحده ممکن است هدف احساسات شدید ضدآمریکایی در جهان عرب قرار گیرد.
نتیجه‌گیری
فروپاشی حکومت (خلافت) عثمانی بود که زمینه را برای اندیشه وحدت عربی به عنوان جانشین وضع موجود که چیزی جز وحدت دارالاسلام نبود، به تدریج ایجاد کرد. برای اعراب که به عنوان مجموعه‌ای اجتماعی – فرهنگی در سایه نظام سیاست حکومت عثمانی زیسته بودند زمینه را برای پیدایش افکار جانشین وحدت اسلامی فراهم نمود.
برخلاف این تمایلات و گرایش‌ها آنچه که به وقوع پیوست، شکل‌گیری نظام‌ها و حاکمیت‌ها در نواحی تاریخی عربی تحت سیطره عثمانی تحت عناوین دولت‌ها و ایدئولوژی‌های میهنی بود. سران و داعیه‌داران خلافت عربی و میهن بزرگ اعراب نظیر شریف حسین و فیصل اول بزودی در برخورد نظامی با غرب، سرانجام به حجم واقعی خود بازگشتند و به حکومت‌های محلی در اردن و عراق زیر نظر استعمار رضایت دادند. بروز مسأله فلسطین کوشش‌های مجددی را نزد اعراب برای وحدت عربی سامان داد که درس‌ها و تجربه‌های تلخی برای سران و ملت‌های عرب به همراه داشت. در طول نیم قرن امید بستن به سراب وحدت عربی، نتیجه و سودی نصیب اعراب نکرده است.
نظام دوقطبی در جهان و شرایط جنگ سرد چیزی جز تشدید چالش‌های سیاسی و عقیدتی (ایدئولوژیک) میان نظام‌های حاکم عربی با اندیشه‌های قومی گوناگون به بار نیاورد. در دهه پنجم قرن بیستم، دلبسته بودن به وحدت عرب صفت بارز روشنفکران عرب به شمار می‌رفت در حالی که در نیمه اول دهه ششم همان قرن، جریان روشنفکری متوجه سوسیالسم بود. بی‌تردید در آن زمان پرشورترین سوسیالیست‌های عرب سرسخت‌ترین ناسیونالیست‌های عرب نیز بودند.
شکست‌های نظامی اعراب و به دنبال آن اشغال سرزمین‌های عربی اثر بزرگی بر دگرگونی افکار و اندیشه‌ها در جهان عرب داشته است. شکست سال 1967 نقطه پایانی بر پیشگامی مصر به عنوان رهبر جهان عرب گذاشت. تأثیر این رویدادها به صورت تبدیل دمشق به کانون چپ افراطی، روی آوردن یمن جنوبی به کمونیسم، تجدد حیات بعث عراق با افکار نو و سرانجام برآمدن ایده بازگشت به وحدت اسلامی و گردآمدن اعراب همراه با غیرعرب‌ها زیر چتر اتحاد اسلام بود که در سازمان دولتی و رسمی کنفرانس اسلامی تجلی یافت.
در اواخر دهه 1970 به دنبال زوال تدریجی نظام دوقطبی در جهان و پیوستن مصر به پیمان کمپ دیوید و روند همکاری با آمریکا، گرچه پدید آمدن کانون وحدت مشترک عربی به رهبری دمشق و بغداد را نوید می‌داد با این حال به قدرت رسیدن صدام حسین به انحلال سریع این هلال خصیب بعثی انجامید. رژیم بعثی عراق راه جنگ با جمهوری اسلامی ایران را با شعار قادسیه صدام در پیش گرفت و جهان عرب را دچار شکاف‌های بیشتری نمود. پایان جنگ ایران و عراق که با تحولات افغانستان و خروج نیروهای شوروی از آن کشور همراه بود، سبب قدرت گرفتن گروه‌های اسلام‌گرا را در جهان عرب گردید.
در دو دهه اخیر طیف وسیعی از اسلام‌گرایان در کشورهای عرب پدید آمدند که با نام‌های گوناگون از عرب افغان تا سلفی و بنیادگرا و افراطی موجی به نام خشونت اسلامی پدید آوردند. نظام عرب که در این دوران دچار نوعی فروپاشی بود به جای آن که منطقه‌ای فکر کند بیشتر به دنبال حفظ منابع واحدهای ملی رفت در حالی که جهان در شرایط بعد از جنگ سرد به سمت منطقه‌گرایی پیش رفت. در اوایل دهه 1990 صدام حسین با حمله به کویت بزرگ‌ترین لطمه را بر منشور عربی و جامعه عرب وارد ساخت. اتحادیه عرب دچار شکاف و دسته‌بندی‌های جدیدی شد. بعضی از کشورهای عرب برای نخستین‌بار به طور رسمی در کنار ائتلاف آمریکا و کشورهای اروپایی قرار گرفتند، که همواره از امپریالیسم و استعمار آنها رنج برده و ایشان را محکوم کرده بودند. رژیم بعثی عراق که نظام رسمی جامعه عرب را به چالش گرفته و آن را در عمل بی‌اعتبار کرده بود درصدد جلب همکاری اسلام‌گرایان، به ویژه در جهان عرب برآمد.
شکست عراق در جنگ با ائتلاف غرب بر سر کویت موجب بی‌اعتباری رژیم بعثی عراق در میان توده‌های عرب گردید و اسطوره قومیت و خیال خام وحدت در جهان عرب از طریق زور و قدرت را درهم پیچیده و نقش برآب کرد. فروپاشی نظام دو قطبی، سرنگون شدن نمادهای کمونیسم در بلوک شرق و روی آوردن جهان به لیبرالیسم و بازار آزاد، طبقه‌ای از روشنفکران غیردینی (سکولار) تجددخواه در جهان عرب پدید آورد که در برابر اندیشه قومیت و وحدت عربی موضع گرفتند. ایشان بر این باور هستند که امروز مشکل اصلی جهان عرب تجزیه و پراکندگی نیست، بلکه عقب‌افتادگی است و راه‌حل در جدایی سیاست از مذهب (سکولاریسم)، مردم‌سالاری (دموکراسی) و ورود به عصر نوین (مدرنیته) می‌باشد و این مهم جز از طریق بیرون کردن دین از حیطه اجتماعی- سیاسی و جدا کردن اسلام از عروبت امکان‌پذیر نیست.
سرانجام، جنگ در داخل خاک عراق توسط قدرت‌های انگلوساکسون، مجموعه شکست‌ها و ناکامی‌های رژیم بعثی را کامل نمود. تسلیم بغداد در جنگی که هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد تلخی و سنگینی بیشتری برای اعراب به همراه داشت. این شکست امروزه تبدیل به شکست ساختارهای دولتی – ملی عراق، جامعه عرب و حتی مجموعه کشورهای اسلامی گشته است و به مرور زمان دامنه آن گسترده‌تر می‌شود. قصور و کوتاهی موجود در جهان عرب تنها سیاست‌های رسمی و دولت‌ها را شامل نمی‌شود بلکه بخشی از نخبگان و اندیشمندان عرب را دربرمی‌گیرد.
ناخودآگاهی تاریخی، عدم درک عمیق تحولات جاری، جدال و سخن‌پراکنی‌ها در مورد رویدادها و تحولات جاری، مانع از خروج نخبگان و اندیشمندان عرب از بافت قدیمی ایدئولوژی‌ها و افکار قدیمی و کهنه و یا دست کم دگرگونی و نوسازی آنها گشته است. ریشه‌های قدیمی چپ، قومیت و مذهب همچنان محور درگیری و چالش عقیم و پایداری است که ذهنیت نخبگان عرب را به خود و به دور از شناخت واقعی تحولات جهان و منطقه مشغول داشته است. از این رو عواملی از قبیل نژاد‌ و قومیت، جغرافیا و تاریخ همچنان مشغله اصلی ایشان است و فراتر از آن برایشان مفهوم چندانی ندارد.
تأثیر اشغال بر اندیشه سیاسی عرب، مترادف با توطئه غرب و صهیونیسم بر علیه جهان عرب و اسلام می‌باشد. سازمان‌های دولتی اعراب نظیر اتحادیه عرب و رژیم‌های عربی با سکوت و یا همدستی به روند این توطئه پیوسته‌اند. مطابق این باورها اتحادیه کشورهای عرب در برابر اشغال عراق به دو دسته تقسیم شده‌ است. دسته‌ای که خواهان تغییر نظام سیاسی در عراق بوده چرا که آن را تهدیدی برای رژیم‌های عرب همسایه فرض می‌کرد و دسته دیگر که جرأت و جسارت مبادرت به اقدام پیشگیرانه علیه راهبرد و قدرت نظامی آمریکا را در خود مشاهده نمی‌کرد. در نتیجه بدون توجه به مفاد منشور دفاع عربی در مقابل اجانب به وضعیت موجود رضایت داده است. بنابراین سازمانی که مدعی و خاستگاه وحدت عربی و منادی همگرایی میان آنان به شمار می‌رود، با اشغال عراق دچار تزلزل گردیده است و شعارهای آن مبنی بر «امت واحد با پیام جاودانگی» به دست فراموشی سپرده می‌شود.
بنا به اعتقاد اندیشمندان و متفکران جنبش‌های مردمی عرب، نتیجه سلطه‌جویی جدید آمریکا و متحدانش در عراق و منطقه، بروز و ظهور پدیده تحرکات سیاسی و شبه‌نظامی در درون کشورهای عرب علیه سلطه بیگانه می‌باشد، چرا که تلقی ایشان از این وضعیت جدید صرف‌نظر از دلایل آن (طرح خاورمیانه بزرگ، مبارزه با تروریسم، از میان بردن رژیم‌های خودکامه و برقراری مردم‌سالاری...) همانا استعمار جدید می‌باشد. از دیدگاه اندیشه سیاسی عرب، آمریکا یک مؤسسه خیریه نیست که از سر خیرخواهی برای ملت عراق و سایر ملت‌های عرب دلسوزی کند.
ایالات متحده با هدف تغییر رژیم بعثی حاکم بر عراق و ایجاد باز (دومینوی) دموکراتیک در سطح منطقه و در جهت توسعه منافع و مصالح خود در کل منطقه خاورمیانه به سرزمین عراق گام نهاده است. بنابراین نیات آمریکا در تغییر شرایط موجود و پدید آوردن خاورمیانه بزرگ با نیات پیشین استعمارگران تفاوت چندانی ندارد. امروزه تغییر و اصلاحات از نوع آمریکایی آن همان بقای سلطه‌جویی است. در واقع راهبرد مبتنی بر دگرگونی در منطقه بیشتر ظاهری و صوری و ناشی از منافع یکجانبه‌ ایالات متحده و به ضرر امت عرب می‌باشد. تاریخ گواه این مطلب است که تغییرات سیاسی در جهان عرب همواره با فشار نظامی و سلطه‌جویانه غرب صورت گرفته و هیچ‌گاه به خواست و تمایلات اعراب توجهی نشده است.
مفهوم دیگر این ایده آن است که در صورت تحقق ایده‌های آمریکایی در منطقه و به عبارتی تداوم تجاوزات آشکار در سطح منطقه خاورمیانه علیه منافع توده‌های عرب، این بخش از جهان به عرصه بحرانی میان ملت‌ها و دولت‌های آن مبدل خواهد شد. چرا که شکی نیست دولت‌های عربی در جهت حفظ حاکمیت خود ناچارند به سمت آمریکا گرایش یابند و در عمل به حفظ وضع موجود بپردازند و مصالح واشنگتن را مدنظر قرار دهند. در حالی که ملت‌های عرب به عکس دولت‌های عرب در مقابل و رویاروی با سیاست‌های اجرایی آمریکا در کشورهای عربی قرار می‌گیرند.
نتیجه این روند تضاد و تناقض میان ملت‌ها و سیاست‌های دولتی در جهان عرب است که بازتاب آن در پدیده مقاومت (تروریسم به زعم آمریکا) در سطح منطقه قابل مشاهده است و نقطه کانونی آن در عراق شکل گرفته است. به این ترتیب موفقیت و پیروزی ملت عراق در به دست گرفتن سرنوشت سیاسی خود پیروزی جهان عرب به حساب می‌آید. چنان که تحمیل شرایط سیاسی خارجی بر ملت عراق شکست و اضمحلال آمال و آرزوهای اعراب را به دنبال خواهد داشت. این شکست بر کشورهای عرب و بر امنیت قومی عربی و جبهه اعراب و نیز در برابر اسرائیل پیرامون موضوع فلسطین تأثیر و پیامدهای ناگواری به دنبال خواهد داشت.
به طور مشخص اندیشمندان عرب اغلب در تحلیل‌های خود به روابط ویژه ایران و آمریکا در مورد عراق پرداخته که گویای توافق ضمنی دوجانبه‌ای میان این دو کشور است. این صاحب‌نظران برای استدلال خود دلایل گوناگونی را ارائه می‌کنند. از جمله عدم اعتراض جمهوری اسلامی ایران در سرنگونی نظام بعث عراق، بستن مرزهای خود و عدم تشویق شیعیان به مقاومت در برابر اشغال‌گران، عدم حمایت از مقاومت عراقی‌ها بر علیه اشغال‌گران، سرعت عمل در تأیید شورای حکومت انتقالی عراق و سرانجام جانبداری از انتخابات عراق در سایه حضور نیروهای اشغال‌گر و تلاش جدی در جهت برقراری حاکمیت تمام عیار شیعی در عراق را می‌توان نام برد.
به نظر این پژوهشگران عرب در صورت پیوستن عراق به صف هم‌پیمانان سیاسی و نظامی آمریکا، این امر وضعیت را برای ایران به مراتب دشوارتر از گذشته خواهد کرد. بنابراین در وضعیت نوین منطقه ایالات متحده به هیچ وجه تمایلی به مداخله جمهوری اسلامی ایران در امور داخلی عراق نخواهد داشت.
در مقابل ایران تحت فشار قرار خواهد گرفت تا به صف سایر کشورهای عرب و اسلامی هم‌پیمانان آمریکا بپیوندد و از حمایت جنبش‌های آزادی‌بخش در جهان عرب (حزب‌الله سازمان‌های فلسطینی) و مخالفت با صلح خاورمیانه دست بردارد. بر این اساس بعید به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی ایران از سناریوی آمریکا در منطقه متأثر نگردد. پس ضرورت ایجاب می‌کند که ایران همراه با کلیه کشورهای عرب پیرامون عراق با وحدت رویه و اتخاذ یک سیاست منسجم مانع تحقق آمال و آرزوهای قدرت‌های بزرگ در ترسیم نقشه سیاسی جدید در منطقه گردند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات