تاریخ انتشار : ۰۱ مهر ۱۳۹۲ - ۰۷:۳۸  ، 
کد خبر : ۲۶۰۷۵۸
تحليلي از نئومحافظه‌كاران، معماران سياست خارجي آمريكا

شاگردان اشتراوس


وحيد نصيري

به گفته برخي كارشناسان، با روي كار آمدن محافظه‌كاران جديد در آمريكا و يا گروه «نئوكنسرواتيست‌ها»، عصر جديدي از سياست جهاني آغاز شده است.

جنگ افغانستان و بحران عراق و به دنبال آن تلاش براي تغيير نقشه خاورميانه، همگان را به اين انديشه واداشته است كه مردان پشت پرده سياست بوش چه كساني هستند و سردمداران كاخ سفيد از كدام آبشخور سيراب مي‌شوند؟

دورنماي سياست خارجي بوش نشان مي‌دهد كه اين سياست در دست مردان وزارتخانه نبوده، بلكه در دست عقاب‌هاي پنتاگون و مؤسسه آمريكايي «اينتر پرايز» طراحي مي‌شود.

بوش، چني، رامسفلد، پاول و «كوندليزا رايس»، در نظر افكار عمومي جهان، به عنوان تصميم‌گيران اصلي معرفي شده‌اند، ولي حقيقت ماجرا آن است كه اين افراد تنها مجريان سياست‌هايي هستند كه در پشت صحنه طراحي مي‌شود.

جنگ عراق سبب شد كه برخي از افراد پشت صحنه اين سياست، گاه چهره‌نمايي كنند و افكار عمومي دنيا بدانند كه جداي از افراد نامبرده، نام‌هايي چون «وولفو ويتز»، «پرل»، «كريستول»، «پودورتز»، «دانلي»، «لدين»، «موراوچيك»، «پلتكا»، «گافني» و «كاگان» نيز دست‌اندركار سياست جنگي آمريكا هستند.

اين افراد در حقيقت، نسل جديد تصميم‌گيران سياست آمريكا به شمار مي‌روند. برخي روشنفكران نيز چون «هانتينگتون» و «فوكوياما»، نظريه‌پردازان دانشگاهي اين جريان به حساب آمده‌اند.

برخي محافل و منابع از جمله نشريه «نوول ابزرواتور» فرانسه، ريشه تفكرات اين جريان را «لواشتراوس» فيلسوف سياسي معاصر و متوفاي آمريكا عنوان مي‌كند.

«اشتراوس» كه به همراه برخي از چهره‌هاي مطرح جامعه فكري و يهودي آلمان، چون «نويمان» و «آرنت» و «ماركوزه»، در جريان ظلم آلمان هيتلري به خارج گريخت، پس از اقامتي كوتاه در انگلستان راهي آمريكا شد.

وي كه كتب متعددي در زمينه فلسفه سياسي نگاشته است، در سال 1899 و در خانواده‌اي يهودي و متعصب متولد شد. وي پس از مهاجرت به آمريكا، به همراه «هانا آرنت»، يكي از قوي‌ترين حلقه‌هاي انديشه سياسي جهان را در دانشگاه شيكاگوي آمريكا تشكيل داد.

شاگردان «اشتراوس» كه پس از مرگ وي در سال 1973، حلقه اشتراوسي را تشكيل دادند، از با نفوذترين اساتيد كنوني علوم و انديشه سياسي در آمريكا به شمار مي‌روند.

انديشه‌هاي اشتراوس مبتني بر بازگشت به انديشه‌هاي يونان باستان و تقسيم ارزش‌ها به خير و شر است. وي در بيشتر كتاب‌هايي كه از خود بجا گذاشته، اين اصالت باستان را ارج نهاده و نسبيت‌گرايي را تحقير كرده است.

وي با انديشه‌هاي دوره روشنگري در اروپا سر سازگاري نداشت و محصول دمكراسي لرزان آن را در ظهور حكومت مستبد «استالين» مي‌دانست.

به اعتقاد اشتراوس، دمكراسي غربي ضعيف به درد نمي‌خورد و به كارگيري زور براي بقاي دمكراسي، از جمله نگرش‌هاي او است. وي معتقد بود كه اگر قرار است دمكراسي‌هاي غربي قوي و پايدار بمانند، بايد اين دمكراسي را به همه دنيا گسترش داد.

گروه «محافظه‌كاران جديد» در آمريكا در واقع از آبشخور افكار اشتراوس سيراب مي‌شوند و يا به تعبير دقيق‌تر مي‌توان گفت، آنها بدجنس‌ترين شاگردان «اشتراوس» به شمار مي‌روند. آنها به تعبير «نوول ابزرواتور» عاشق دمكراسي، نظم و ارتش هستند.

محافظه‌كاران جديد، متأثر از كتاب «در باب استبداد» اشتراوس، تصميم دارند تمامي نظام‌هاي استبدادي دنيا را به زير كشند. رسالت تاريخي آنها ارزش‌هاي مطلق جهاني است كه امروز زمان تحقق آن است.

آنها مي‌دانند كه به دليل ماهيت افكار انقلابي خود نمي‌توانند مدت زيادي دوام بياورند. ماهيت افكار انقلابي پايدار نيست و اگر در مدت زماني به محافظه‌كاران متعادل و معقول بدل نشود، افول خواهد كرد. بدين سبب آنها تلاش مي‌كنند، در كوتاه‌ترين زمان به اهداف جهاني خود دست يابند. اگر جهان بتواند با «زمان»، يعني كليدي‌ترين عنصر استراتژيك اين گروه بازي كند، رگ خواب آنها را يافته است.

محافظه‌كاران جديد به حزب خاصي تعلق ندارند و در هر دو حزب دمكرات و جمهوري‌خواه آمريكا مشاهده مي‌شوند. اين افراد به صورت عمده در جريان‌هاي روشنفكري و ضدشوروي سابق در دهه هفتاد آمريكا ريشه دارند.

آنها معتقدند دنيا دو راه بيشتر ندارد؛ يا تحت سيطره كامل آمريكا قرار خواهد گرفت و يا دچار هرج و مرج و آشوب خواهد شد. ارزش‌هاي جهاني در نظر اين گروه، همان منافع آمريكاست و بايد براي حفظ اين منافع از آن ارزش‌ها دفاع كرد.

به نظر اين گروه سياست‌هاي كلينتون، كارتر و امثال آنها و يا شيوه‌هاي ديپلماتيك كساني چون كسينجر، فقط به درد اتلاف وقت مي‌خورد و نمي‌تواند منافع آمريكا را حفظ كند. در مقابل، سياست افرادي چون ريگان كه زمان را از دست نمي‌دادند و با هر وسيله، حتي جنگ از منافع آمريكا دفاع مي‌كردند، قابل پيروي است.

جهان چندقطبي در نگاه اين افراد جايگاهي نداشته و ارزش‌هاي بين‌المللي مفهومي ندارد. در يك سوي اين ماجرا آمريكا با ارزش‌هايي جهاني و در ديگر سو، جهاني خطرناك و فاسد است.

در نگاه اين گروه همه چيز به دو بخش خير و شر تقسيم مي‌شود؛ كه واشنگتن سمبل و نمونه خير مطلق است و سوي ديگر آن شر مطلق است و نسبيتي در اين ميان نيست. به اعتقاد اين گروه، وضع كنوني قابل دوام نيست و اگر آمريكا نجنبد، غافلگير مي‌شود.

«دانلي» يكي از اعضاي اين گروه مي‌گويد: اگر زماني را در نظر بگيريد كه آمريكا نتواند از قدرتش استفاده كند، پس چه كسي كره شمالي را سر جايش بنشاند؟ چه كسي از تايوان دمكراتيك در برابر چين ديكتاتوري دفاع خواهد كرد و چه كسي از هرج و مرج بالكان جلوگيري كند؟

اين عده كه خاطرات سرنگوني رژيم‌هاي آمريكاي مركزي در دهه هشتاد و اروپاي شرقي دهه نود را به عنوان موفقيت‌هاي آمريكا، مدام مرور مي‌كنند، معتقدند كه آمريكا به هر جا كه گام نهاده، خوشبختي آورده است. پشيماني در قاموس اين گروه معنايي ندارد.

دانلي در جاي ديگري مي‌افزايد: «ارزش‌هاي آمريكايي جهاني‌اند و براي همه مردم دنيا مفيدند، دين و لاييسيته ما، به همراه قدرت سياسي و نظاميان، براي تمام كره زمين مفيد است.»

اين گروه معتقد است كه برخي از كشورها همچون فرانسه، درباره نفوذ آنها مبالغه مي‌كنند. برخي از اعضاي گروه براي مقابله با اين شايعات، اظهار مي‌دارند كه از زمان رياست جمهوري جورج بوش، كمترين ملاقاتي با وي نداشته‌اند و گاه حتي مورد انتقاد وي نيز بوده‌اند.

كريستول كه نشريه مهم «ويكلي استاندارد» را براي انتشار نظريات تيم خود و دادن راهبرد و رهنمود به رهبران آمريكا هدايت مي‌كند، نقش خود و گروه‌اش را به نظريه‌پردازي محدود كرده و ارتباطش را با رهبران آمريكا در حد انتشار مقالات آنان مي‌داند.

وي كه در سال 1997 به همراه همكار خود «كاگان»، يك لابي قوي با عنوان «طرحي براي قرن آمريكاي نوين»، راه‌اندازي كرده است، از طريق شبكه «فاكس نيوز» و نشريه «ويكلي استاندارد»، ايده‌هاي خود را انتشار مي‌دهد.

«گري اشميت» كه سمت معاون اجرايي وي را دارد، به خبرنگار «نوول ابزرواتور» فرانسه گفت: قصد اين بوده است تا مجموعه‌اي كوچك از اين متفكرين، رهنمودهاي لازم در مورد داغ‌ترين حوادث جهان را در يك برگ به طور مرتب به 2000 مدير مهم آمريكايي بفرستند.

اين گروه معتقدند كه حادثه 11 سپتامبر، بهترين فرصت را فراهم كرد تا ايده‌هاي آنان شكوفا شده و مقبول واقع شود. آنها كه مدت زمان زيادي براي ترويج ايده‌هاي خود صرف كرده بودند، با وقوع 11 سپتامبر فرصت يافتند تا به بوش كه در پي يك ديپلماسي جديد براي برخورد با جهان بود، ياري برسانند.

در واقع پيش از اين تاريخ، از اين گروه به عنوان محققيني تندرو ياد مي‌شد كه كمتر كسي به آنها مي‌پرداخت، ولي 11 سپتامبر كه اين افراد از آن به عنوان «تقدير» ياد مي‌كنند، همه نگاه‌ها را متوجه آنان كرد و آنها توانستند حقانيت نظريات خود را به سردمداران آمريكا يادآور شوند. ملت آمريكا از نظر اين گروه، يك ملت استثنايي بوده كه رسالت تاريخي دارد و رسالت اين ملت «سيطره‌خيز» در جهان است.

آنان معتقدند كه براي تحقق اين امر بايد سه اقدام مهم، شامل تسليح دوباره آمريكا، جلوگيري از رقابت ديگر كشورها و مقابله با آنان، و شكار رژيم‌هاي ديكتاتوري در جهان انجام گيرد.

اين گروه همچنين بر اين باورند كه براي قانع كردن افكار عمومي جهان، مدام بايد نسبت به خطرهاي در كمين هشدار داد و مردم جهان را نسبت خطرات در كمين آگاه كرد. در حقيقت 11 سپتامبر نمونه عملي اين هشدارها بود كه اين گروه را در استراتژي خود راسخ كرد.

«مايكل لدين» يكي از افراد اين گروه مي‌گويد: دشمنان هميشه در بهترين اوقات به ما ضربه مي‌زنند. مورد روزولت و ضربه‌هاي پرل هاربر، حركات استالين در اروپاي شرقي و سرانجام عمليات 11 سپتامبر، هشدار و بيدارباشي به آمريكا بود.

محافظه‌كاران جديد هميشه در ترس به سر مي‌برند؛ ترسي مبهم از اينكه مبادا مورد حمله قرار گيرند. اصولاً از اين منطق، استراتژي اين گروه تغذيه مي‌شود.

گاه ترس از اروپاي غربي و شرقي، از كشورهاي شر، تمدن‌هاي رقيب، قدرت‌هاي اقتصادي و سرانجام ترس از همه چيز و همه اشخاص، مي‌تواند تئوري اين گروه را مدام تغذيه كند.

«ژاكوب هلبران» روزنامه‌نگار روزنامه «لس آنجلس تايمز» كه در حال تهيه كتابي در مورد اين گروه است، معتقد است كه ترس در درون اعضاي اين گروه كه يهودي نيز در ميان آنان كم ديده نمي‌شود، نسبت به تكرار خاطره كشتار يهوديان در آلمان نازي لانه كرده است.

«ريچارد پرل» مشاور قدرتمند رامسفلد و از سران اين گروه، در زمان آمادگي آمريكا براي حمله به عراق، با اشاره به مطلب فوق گفته است: تظاهرات شش ميليون نفر مخالف جنگ در خيابان‌ها، دقيقاً معادل يهودياني است كه در سلطه آلمان نازي نابود شدند!

به اعتقاد اين گروه، دمكراسي آمريكايي كه معادل خير مطلق محسوب مي‌شود، هميشه در معرض آسيب و حمله است، زماني اتحاد جماهير شوروي دشمن اين خير محسوب مي‌شده است و امروز اسلام بنيادگرا، و فردا ممكن است اروپاي غربي‌ قدرتمند، اساس اين خير را مورد تهديد قرار دهد.

«نورمن پودورتز» از سران اين گروه مي‌گويد: «ما در زمان حاكميت اتحاد جماهير شوروي، مخالف دپيلماسي «رئال پليتيك» كسينجر بوديم و بر اين اعتقاد بوديم كه بايد با شوروي برخورد كرد و تنش‌زدايي مفيد فايده نيست».

به همين جهت، بسياري از ما از حزب دمكرات آمريكا به حزب جمهوريخواه مايل شدند، چرا كه سياست ريگان در پي سازش با مسكو يا آرام كردن آن نبود، بلكه قصد رويارويي با اين قدرت در حال رشد را داشت.

در دهه نود و با نابودي اتحاد جماهير شوروي سابق، اين گروه خطر چين را جايگزين خطر سابق كرد و بر اين باور بود كه چين در حال رشد، همان خطري را براي آمريكا دارد كه شوروي سابق داشت.

زماني كه هواپيماي جاسوسي آمريكا به ناچار در جزيره «هاينان» چين فرود آمد، هفته‌نامه «ويكلي استاندارد» اين گروه، حركت چين را به عنوان تحقير و توهيني ملي به آمريكايي‌ها تلقي كرد و واكنش بوش را نسبت به اين اقدام چين نپسنديد.

محافظه‌كاران جديد آمريكايي اصولاً به «فرهنگ‌مدارا» اعتقادي ندارند و معتقدند كه جواب اشرار كوبيدن آنها است و بجاي نوازش «ديو»، بايد آن را نابود كرد.

كريستول، مدير هفته‌نامه «ويكلي استاندارد» مي‌گويد: «ما نابودي و تغيير رژيم‌ها را دستور كار ديپلماسي رييس‌جمهوري بوش قرار داديم، برخي رژيم‌هاي كليدي در جهان، فقط بايد نابودي و تعويض شوند و اين تحولي در انديشه استراتژيك است».   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

«جوشواموراوچيك» يكي ديگر از نظريه‌پردازان اين گروه مي‌گويد:‌ «شيوه‌اي كه ريگان در برابر اتحاد جماهير شوروي سابق بكار گرفت، بهترين شيوه بود، او با به كارگيري زور، شوروي سابق را به رقابت تسليحاتي انداخت و همين رقابت امپراتوري سرخ را از پاي درآورد، اين استراتژي زور را در برخورد با ديگر رژيم‌ها نيز بايد به كار گرفت».

امنيت منطقه خليج‌‌فارس براي تأمين منافع ايالات متحده از اولويت‌هاي استراتژيك اين گروه پس از جنگ عراق است، كساني چون «كاپلان» از ميان آنها معتقد است كه به مدد آمريكا بايد در اين منطقه نسيمي از دمكراسي شروع به وزيدن كند، تا منافع آمريكا بتواند در آن رشد و پرورش يابد.

به اعتقاد اين گروه، در اين جنگ خير و شر و با نام مبارزه‌اي مقدس با تروريسم، آمريكا براي نابودي برخي رژيم‌ها بايد از ابزار سياسي و نظامي به صورت همزمان استفاده كند.

پس از 11 سپتامبر، «اسلام مبارزه‌جو» در نظر اين گروه، جايگزين شوروي سابق و چين شده است. تعبير «اسلام مبارزه‌جو» در نظر اين گروه بر واژه «تروريسم» ترجيح مي‌دهد.

«كوهن» يكي ديگر از اين نومحافظه‌كاران كه در حوزه استراتژي نظامي نيز استاد شناخته‌شده‌اي است، براي اولين بار پس از 11 سپتامبر، عبارت «جنگ چهارم جهاني» را به كار برد.

به نظر وي جنگ سوم جهاني همان جنگ سرد است كه با پيروزي آمريكا پايان يافت و جنگ چهارم، جنگ آمريكا و متحدين آن با «اسلام» است. اين جنگ كه همان جنگ اديان است، در واقع دورنمايي «هانتينگتوني»، از فرداي جهان تصوير مي‌كند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

در نظر افرادي چون «وولسي»، رييس پيشين سازمان سيا كه به اين گروه تعلق دارد، جنگ چهارم با جنگ عراق شروع شده است و در واقع تسخير بغداد آغازي بر اين سلسله درگيري‌ها در جنگ چهارم جهاني است.

به اعتقاد وي در اين جنگ، برخي رژيم‌هاي عربي را بايد در منطقه خشكانيد تا «اسلام» نتواند در آنها مجال رشد و نمو بيابد. در اين ميان عراق نه بدترين رژيم بوده است و نه بيشترين حمايت را از تروريسم به عمل آورده است، عراق ساده‌ترين هدف در اين ميان بود.

اين گروه خطرناك در مركز تصميم‌گيري آمريكا، معتقد است كه زمان سرنوشت‌سازي براي تعيين تكليف دنيا فرا رسيده است و نبايد آن را از دست داد. امروز دنيا وضعيتي مشابه سال 1914 و جنگ جهاني اول يا 1947 و پايان جنگ جهاني دوم پيدا كرده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

كريستول، نشريه «ويكلي استاندارد» را هدايت مي‌كند، نشريه‌اي كه سرمايه‌گذاري آن در دست «رابرت مورداك» يهودي استراليايي الاصل و سلطان رسانه‌هاي جهان است.

كريستول مي‌گويد: وقتي پس از بيست سال، به عقب نگاه كنيم، حق خواهيم داد كه جنگ افغانستان و عراق فقط يك آغاز بوده است. به اعتقاد اين استراتژيست، دنياي كنوني دنياي بسيار بي‌ثباتي است و بايد از فرصت‌ها سود جست.

وي مي‌افزايد: چه كسي در سال 1987 و در آغاز «پرسترويكاي» گورباچف باور مي‌‌كرد كه چهار سال بعد، آلمان وحدت خود را بازيابد و شوروي سابق به پانزده جمهوري مجزا تقسيم شود.

به نظر اين گروه، سازمان ملل تنها اميد جهان امروز است، سازمان مللي كه فقط به درد اقدامات نوع‌دوستانه، چون صليب سرخ مي‌خورد و شوراي امنيت آن نيز اندك اندك رنگ خواهد باخت.

اصولاً از نظر اين گروه، شوراي امنيت دليل وجودي ندارد، چين از نظر آنان عضو ديكتاتور شوراي امنيت است، روسيه خود مسئله‌دار بوده و فرانسه نيز قادر نيست پاسخ‌گوي مشكلات بزرگ جهاني باشد.

آنان معتقدند كه سازمان ملل مترسكي است كه در دنياي امروز نمي‌تواند نقش مؤثر داشته باشد، همچون ماجراي رواندا يا بالكان كه نتوانست در آنها نقش ايفا كند. پس هر چه زودتر بايد از دست سازمان ملل راحت شد. اشكال نومحافظه‌كاران به فرانسوي‌ها اين است كه با سازمان ملل چندان صادق نبوده‌اند و بسيار محتاطانه به نفع منافع خود عمل كرده‌اند.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

به نظر آنان اصولاً براي سازمان‌هاي بين‌المللي بايد تعريف ديگري قايل شد. جهان امروز جهان ديروز نيست و بايد سازمان‌هايي بر آن حاكم شود تا بتواند منطبق با شرايط نوين جهان كاركرد داشته باشد و اين البته مستلزم زمان و كار زيادي است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

آنها فرانسويان را نماينده نظم قديم جهان مي‌دانند و توصيه مي‌كنند تا شيراك نيز همچون فيلسوف و آمريكاشناس فرانسوي «توكويل»، به جاي لجبازي و صرف وقت، نظم نوين جهان را به رسميت شناخته و آن را درك كند.

نومحافظه‌كاران، تز پاريس در دفاع از دنياي چندقطبي را به ريشخند مي‌گيرند و با استهزا مي‌پرسند: «فرانسه كدام دنياي چندقطبي را مدنظر دارد؟»

آنها ضمن تأكيد بر ريشه‌هاي مشترك فرهنگ و تمدن آمريكا با فرانسه، به فرانسويان توصيه مي‌كنند كه دست از اين اروپا بردارند.

محافظه‌كاران جديد به فرانسويان كه آنان را «نئوكون» يا «احمق‌هاي جديد» مي‌خوانند، نصيحت مي‌كنند كه بياييد با دنيا و قرن جديد هماهنگ شويد و قرن آمريكايي را بپذيريد، در غير اين صورت در اوهام خود گيج و گم خواهيد ماند.

فرانسويان نيز آنان را به ريشخند مي‌گيرند و معتقدند كه اگر اينطور پيش روند، حتماً فردا چشن به فتح پاريس نيز خواهند دوخت؛ بنابراين در انتها ملتي جز ملت آمريكا در روي زمين نخواهد ماند.

بسياري از اعضاي گروه نومحافظه‌كار يهودي هستند و بنظر مي‌رسد، دفاع از منافع اسراييل، اولين وظيفه اين گروه كوچك، ولي پر قدرت باشد. آنها از بيم اينكه اتهام دفاع از منافع يهوديان به آنها بچسبد، تكرار مي‌كنند كه منافع اسراييل را بر منافع آمريكا برتري نخواهند داد.

نوع گرايش‌هاي آنها نشان مي‌دهد كه تعلقات آنها به حزب «ليكود» اسراييل غالب است و در مورد حل مسايل خاورميانه، همان شيوه‌هايي را پيشنهاد مي‌كنند كه اين حزب مدنظر دارد، ولي حتي گرايش شاخص‌ترين آنها مثل «وولفوويتز»، مشاور ارشد پنتاگون كه معمار جنگ عراق نيز لقب گرفته است، نشانه‌اي از دفاع افراطي از اسراييل را ندارد.

وي در سال 1976 ميلادي كميته‌اي با عنوان «خطر حاضر» تأسيس كرد و در سال 1980 در زمان ريگان و در سال 2000 اين عبارت در قالب مقالات و كتاب منتشر شده و به كار رفت.

«پل وولفوويتز» و همكارانش در زمان ريگان، با بزرگ‌نمايي خطر نظامي شوروي سابق، رييس‌جمهور وقت را به نظامي‌گري مشغول داشته و رقم بودجه نظامي آمريكا را نجومي كردند. همين زيركي آنها موجب شد كه ريگان دوبار در كاخ سفيد اقامت كند.

امروز اين معماران سياست خارجي آمريكا، هنوز به خام كردن هيأت حاكمه اين كشور به نفع منافع تل‌آويو مشغولند، به گونه‌اي كه جورج بوش پسر، رييس‌جمهوري كنوني، در زمان بازديد از مؤسسه وي، «آمريكن اينتر پرايز» گفت: «شما از بهترين مغزهاي كشور هستيد و دولت من مفتخر است كه 20 نفر همكار، از ميان شما دارد.» 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات