اما فردای این انتخابات پرشور آشوبگران با غائلهای که به راه انداختند کوشیدند، شیرینی پیروزی مردم را به کامشان تلخ کنند؛ هرچند ملت ایران بارها نشان دادهاند که به تکلیف خود عمل میکنند و از دسیسههایی که علیهشان به کار میرود باکی به دل ندارند.
موضعگیری و ناخرسندی کشورهای اروپایی و آمریکا نسبت به دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران و حمایت آنها از اغتشاشات اخیر موضوعی است که قابل بررسی میباشد. در این میان نقش و رویکرد انگلیس و رسانههای این کشور بسیار برجستهتر مینماید.
رسانههای انگلیسی به ویژه بیبیسی فارسی در طول ایام فتنه چند رویکرد که همه در راستای استراتژی مقابله با دولت نهم بود را دنبال نمودند. ابتدا فعالیتهای آنها در جهت فضاسازی متناسب با تحولات صحنه شکل گرفت اما جهت اصلی سوق دادن مردم به سمت بیتفاوتسازی و عدم اهمیت برگزاری انتخابات سیر مینمود. این روند تا گرم شدن فضای انتخاباتی در کشور ادامه داشت اما رسانههای انگلیس که به عنوان ابزار اجرایی سیاستهای مداخلهجویانه دولت بریتانیا فعالیت مینمایند ناچار به تغییر رویکرد و تلاش برای مصادره فضای سیاسی کشور در جهت اهداف خود شدند.
در این مقطع، رویکرد آنها در نقش سخنگویی مشارکت مردمی و استقبال عمومی ظاهر شد و از طریق کمپ دو نامزد هماهنگی سیاسی - روانی بخشی از جامعه را برعهده گرفتند. جالب است که اهمیت انتخابات ایران برای لندن تا آن حد بود که مجموعا 55 خبرنگار از رسانههای انگلیس تحت عنوان پوشش انتخابات به ایران سفر کردند. این گروه 55 نفره رسانهای بعد از پایان برگزاری انتخابات به دلیل اینکه نتیجه آنچه که آنها انتظارش را میکشیدند نبود، سخنگویی جریان تعرض و سپس اغتشاش را برعهده گرفتند.
در این مقطع بیبیسی فارسی با استفاده از تصاویر دوربینهای غیرحرفهای اغتشاشگران، دامنه تبلیغات آنها را به حوزههای بینالمللی کشاند و زمینه را برای اظهارنظر مقامات انگلیس که همه امور رسانهای را در پنهان مدیریت میکردند و سایر مقامات گستاخ اروپایی هموار ساختند.
شبکههای فارسی و انگلیسی بیبیسی به عنوان سردمداران موج جدیدی که هدفش مشوش نشان دادن نتایج انتخابات و ضربه به مشروعیت نظام و انتخابات بود زمام انتشار اخبار کذب و تحریککننده را به دست گرفت و دور جدید جنگ روانی سیاسی را آغاز کردند. در راستای این جنگ روانی تجهیزات شبکه فارسی بیبیسی قبل از آغاز تظاهرات عدهای در مقابل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لندن (و حتی قبل از حضور پلیس) نصب میگردد اما از 10 هزار نفری که در انتخابات شرکت کردهاند تنها چند صد نفر که چهره بسیاری از آنها به عنوان معاندان نظام شناخته شده است حضور مییابند اما شبکه بیبیسی فارسی لحظه به لحظه در جهت مشوش نشان دادن نتایج انتخابات آن را پررنگ پخش مینماید. ناگفته نماند این تعداد کم هم برای یک جریان خاص فعالیت تبلیغاتی میکردند، سازماندهی میشوند.
در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که یک وجه مشترک در سیاست انگلیس برای انتخابات لبنان و ایران وجود داشت که قابل توجه است. در جریان انتخابات لبنان 4 یا 5 هواپیمای بزرگ چارتر وظیفه انتقال لبنانیهای مقیم انگلیس را به بیرون جهت شرکت در انتخابات از سوی دولت انگلیس برعهده دارد و سه هفته به 22 خرداد پروازهای ایرانایر با وجود جایگزین شدن پروازهای بزرگ باز هم با کمبود جا مواجه میشوند. البته این بار سیاست انگلیس بسیج چهرههایی است که میپندارند میتوانند به عنوان اعضای اتاق فکر در روند رأیگیری مردم مؤثر باشند ولی عملا نتیجهای دربرنداشت بنابراین امروز به دلیل ناکامی در نتیجه انتخابات سیاست دولت انگلیس و رسانههای این کشور این است که حتی اگر صحنه توسط مخالفین واگذار شود باید از ایران سیمایی مشوش و از دولت چهرهای سرکوبگر به خارج منعکس گردد.
در همین راستا روزنامه تایمز که مواضعی نزدیک به دولت انگلیس دارد 88/3/25 مینویسد: «آنچه در ایران رخ داده کودتایی علیه کودتا بوده است.» میلیبند وزیر امور خارجه این کشور 88/3/23 میگوید: ایران را باید همچنان در قبال دلنگرانیهای بینالمللی درگیر نگه داشت (تحت فشار گذاشت) وی در اظهاراتی بیادبانه و گستاخانه که دخالت در امور داخلی ایران است میگوید: «ملازمات حوادث اخیر در ایران را با نگرانی جدی دنبال میکنیم.»
به طور کلی باید گفت تاکتیک انگلیس قبل، حین و بعد از انتخابات ایجاد موج نرم علیه حاکمیت و نظام اسلامی در جهت استراتژی آنها که عدم توفیق احمدینژاد برای دور بعدی ریاست جمهوری است طراحی شده اما تاکنون با وجود دهها شیطنت نتوانسته به آن دست یابد.
شبکه بیبیسی و آتشبیاری معرکه
شبکه فارسی بیبیسی بیتردید یکی از اصلیترین آتشبیاران آشوبهای آن ایام بود.
شبکه تلویزیونی بیبیسی در رأس همه رسانههای معاند با ایران سرافراز، با ادعای اطلاعرسانی لحظه به لحظه از انتخابات دهم ریاست جمهوری عملا به پایگاه انتشار تحلیلهای ساختگی و برانگیختگی اجتماعی در ایران تبدیل شده است.
آنچه کارشناسان در ایام فتنه ابراز میداشتند که شبکه فارسی بیبیسی به منظور انجام شبکه براندازی نرم و با حمایت نیروی انسانی و مالی جریانی در داخل راهاندازی شده است طی روزهای منتهی به انتخابات و پس از آن عملا به اثبات رسید.
نکته جالب توجه در این است که بیبیسی به رغم دریافت بودجه 15 میلیون پوندی (22 میلیون دلاری) وزارت امور خارجه انگلیس، قبل و پس از راهاندازی همواره به کسری بودجه و اعتراض مردم مالیاتدهنده بریتانیا روبهرو بوده است، این در حالی است که در آن ایام مبادرت به افزایش پخش برنامههای زنده خود کرده، به طوری که شب انتخابات مطابق روال قبلی برنامههایش را تا پایان شمارش آرا و اعلام نتایج در قالب میزگرد، وبگردی، گفتوگو با کارشناسان، ارتباط مستقیم (نوبت شما) و... ادامه داد.
بیبیسی که در طول دوره فعالیت خود همواره از تنظیم و پخش خبر به شیوه شبه خبر (فیجرنیوز) و تلفیق سخت خبر (هاردنیوز) و نرم خبر (سافتنیوز) پیروی کرده است در آستانه انتخابات و پس از آن دقیقا و دائما با سوئیچ کردن این شیوههای خبری به یکدیگر، اهداف شبههسازی، بحرانافکنی و هدایت افکار عمومی بهانگیختگی و نضج آشوب را هدایت کرد.
این شبکه متعلق به استعمارگر پیر که در ایام فتنه، خود را آماده بحرانسازی اجتماعی کرده بود، پیشاپیش در اخبار و تحلیلهای به اصطلاح کارشناسان سیاسی مسائل ایران، بحث تقلب را تئوریزه کرده و قاطعانه بر آن پای میفشرد که چنانچه احمدینژاد رأی بیاورد شکی در تقلب وجود ندارد.
بیبیسی در چارچوب سناریوی خود، در قالب برنامههای زنده، بلافاصله پس از اعلام آمارهای غیررسمی از منابع داخل ایران پروژه تقلب در انتخابات را با حضور فرخ نگهدار (رئیس سازمان فدائیان خلق) و صادق صبا (تحلیلگر سیاسی) کلید زد و پس از این به تناوب انتشار خبرهایی از ایران، ارتباط مستقیم و... کارشناسانی مانند جمشید برزگر، هاشم احمدزاده، احمد سلامتیان، سعید برزین، مسعود بهنود و... در استودیو و آدمهایی از احزاب و گروهکهای داخل ایران هر لحظه به موازات اعلام آرای احمدینژاد، بر حملات و تثبیت و تلقین تقلب در انتخابات افزود به صورتی که نزدیک صبح و تا ظهر شنبه جملگی گزارشپراکنی این شبکه دستور حمله و اغتشاش و افزایش نارضایتی بود.
شیوه بارز بیبیسی در توفیق خود این بود که کلیت مباحث در یک دایره طراحی شده روش قورباغه پخته، کارکرد مییافت. بدینصورت که مثلا کارشناسان استودیو دلایلی را در قالب تحلیل مطرح میکردند و سپس ارتباط مستقیم برخی آدمهای معمولی تحت عنوان مخاطبان بیبیسی و بعد از این ارتباط با رئیس ستاد مردمی موسوی و سخنگوی ستاد مهدی کروبی و... مجددا کارشناسان داخل استودیو و... جملگی صحبتهای یکدیگر را کپی کرده و با کمی شاخ و برگ اضافه به خورد بینندگان این شبکه میدادند.
بیبیسی برای پیشبرد سناریوی خود، به خوبی از شیوه نرم خبر استفاده میکرد به طوری که در ساعت یک بامداد با اولین اعلامهای غیررسمی آرا، سایتهای بالاترین و قلمنیوز را در قاب میگرفت که بوی تقلب میآید یا رأیهای سفید را به حساب احمدینژاد گذاشتهاند و هر چه اعلام آرای احمدینژاد بیشتر میشد لحن و نحوه بیان مطالب بیبیسی و آدمهایش تندتر میشد تا آنجا که در ساعت 2 و 20 دقیقه بامداد سناریوی آنها به نقطه اوج خود رسید و در تمام این نوع انتشار، بیبیسی با استفاده از خبر سخت (البته تحریکآمیز) که هماکنون موسوی و... به وزارت کشور رفتهاند و سوئیچ آن به خبر نرم (در قالب گفتوگو و ارتباط مستقیم) و سپس شبه خبر در ارتباط با رئیس نهاد مردمی موسوی، کاملا بحرانسازی و تحریک مخاطب رقم زده میشد.
اکنون بیش از پیش دست بیبیسی رو شد. شبکهای که به دلیل کسر بودجه بیبیسی رومانی را تعطیل کرد، مجانی به مخاطبان داخل انگلیس خط نمیدهد. اسپانسر آگهی ندارد و مشخصا اغلب خبرنگاران آن از طیفهای اصلاحطلب و مشاور آن یکی از سردبیران نشریات زنجیرهای توقیف شده است و...، بنابراین چنین رسانهای کسری بودجه خود را از کجا تأمین میکند و آیا با توجه به طیف فکری همکار این رسانه میتواند مدعی بیطرفی باشد، بیبیسی که از پخش آگهی قربانیان غزه خودداری کرد که مبادا مخاطبانش آن را نقض بیطرفی بیبیسی بدانند، اکنون با جمع یکطرفهای چگونه میتواند مدعی خبرپراکنی چندسویه درباره ایران باشد؟ وجدان رکن چهارم دموکراسی در عملکرد بیبیسی درباره انتخابات دهم در رنج است آیا محکم به این قضیه رسیدگی خواهیم کرد؟
سابقه کاری بیبیسی
جنگ جهانی اول را جنگ روزنامهای و جنگ جهانی دوم را رادیویی نامیدهاند. اگر این خط زمانی را ادامه دهیم میتوان نتیجه گرفت جنگ سرد (جنگ جهانی سوم) جنگی تلویزیونی بوده است اما جنگ جهانی جدید دنیای غرب در قالب مبارزه علیه تروریسم (که پوششی برای مبارزه با گسترش اسلام است و گاهی از آن به جنگ جهانی چهارم تعبیر میشود) منازعهای با تلویزیونهای ماهوارهای است.
در 7 دی 1319 شمسی یعنی در اولین سال جنگ جهانی دوم، بخش فارسی رادیو بیبیسی، کار خود را آغاز کرد. در این زمان رقیب جدی رادیو بیبیسی در ایران، رادیو «برلن» بود. اما در حال حاضر و با گذشت بیش از 66 سال از آغاز به کار رادیو بیبیسی اینک تلویزیون فارسی بیبیسی نیز به میدان دیپلماسی رسانهای پا میگذارد. دیپلماسی رسانهای در تعریف ساده آن به معنای ترسیم تصویری مطلوب از یک دولت در اذهان مردم یک کشور دیگر است تا از این طریق شرایط برای رسیدن به منافع تسهیل و آسان شود. همزمان با شکلگیری رسانهها دوران دیپلماسی رسانهای نیز آغاز شد و با گذشت زمان و شکلگیری رسانههای جدید دیپلماسی رسانهای نیز متحول شده است. دیپلماسی تلویزیونی و دیپلماسی اینترنتی یا سایبر دیپلماسی واژههایی هستند که نوآوریهای اخیر را در این عرصه نشان میدهند.
جمله معروفی وجود دارد که میگوید سفارتخانهها متعلق به عصر کشتیهای بادبانی است.
یعنی اگر دوران ماقبل شکلگیری رسانهها سفارتخانه و سفیر یک کشور در کشوری دیگر سخنگو و نماینده تامالاختیار آن کشور محسوب میشد امروز دیگر اینگونه نیست چرا که کشورها با استفاده از رسانهها مقاصد خود را به مخاطبان میرسانند. اما با شکلگیری شبکههای تلویزیونی برای کشورهای هدف میتوان گفت سفارتخانهها از درون ساختمانها به درون شبکههای تلویزیونی نقل مکان کردهاند.
از سوی دیگر باید توجه داشت که ناتوی فرهنگی دارای شاخههای متعدد و متنوعی است که یک بخش آن ناتوی خبری میباشد. ناتوی خبری در حلقه اول شامل منابع خبری غیرفارسی مانند آسوشیتدپرس، یونایتدپرس، رویترز و فرانسپرس و سیانان، بیبیسی، صدای آمریکا و فاکسنیوز و... میباشد اما در حلقه دوم ناتوی خبری شبکههای خبری فارسی زبان قرار دارند. از میان آنها تلویزیون صدای آمریکا دارای شبکه تلویزیونی ماهوارهای بود و اینک به ناتوی خبری واحد جدیدی به نام تلویزیون فارسی بیبیسی نیز اضافه میشود.
بدیهی است این رسانه جدید در راستای جنگ روانی دولت انگلیس عمل خواهد کرد.
حسین فردوست یکی از برجستهترین چهرههای اطلاعاتی رژیم پهلوی که دورههای آموزشی خود را زیرنظر متخصصان سرویس جاسوسی انگلستان Ml-6 گذرانده بود در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جلد 1 صفحه 329) ذیل بحث جنگ روانی به بنگاه بیبیسی اشاره میکند و مینویسد:
«بیبیسی یک سازمان تخصصی است که توسط یک کمیسیون عالی اداره میشود. در این کمیسیون برجستهترین کارشناسان سیاست خارجی انگلیس عضویت دارند. ولی طبعا این به معنای استقلال ارگان فوق نیست؛ بلکه بیبیسی خود یک ارگان مهم سیاستگذار در مجموعه نهادهای سیاسی انگلیس است و مسلما در هماهنگی با Ml-6 عمل میکند و در کمیسیون عالی آن یک یا دو نماینده Ml-6 حضور دارند. در رابطه با هر کشوری که برنامه پخش میشود نیز بیبیسی دارای یک کمیسیون تخصصی است... نکته قابل توجه دیگر که در چارچوب آییننامه جنگ روانی قرار دارد این است که مسلما بیبیسی در شرایط خاص و در موارد مهم کمیسیون عالی بیبیسی اجازه پخش اخبار ساختگی را میدهد.»
به غیر از این موارد عملکرد این شبکه در مقاطع مختلف تاریخی نشان میدهد دولت انگلیس برای انجام عملیات فریب و پوشش هماره از این شبکه استفاده کرده است که به عنوان نمونه میتوان به کتاب «حصاری از دروغ» که به زبان فارسی نیز ترجمه شده اشاره کرد.
تشکیل اتاق جنگ روانی در شبکه تلویزیونی سیانان
بررسی فعالیتهای خبری شبکه تلویزیونی CNN در ایام فتنه نشان میدهد این شبکه تمام توان خود را در جهت بهرهبرداری از اغتشاشات بسیج کرده بود. گردانندگان CNN با قطع برنامههای عادی به طور ویژه به انعکاس تحولات ایران پرداخته و با استفاده از تصاویر دریافتی از بینندگان که قابل استناد نیست، حتی کمترین معیارهای حرفهای انتقال خبر را زیر پا گذاردند.
این شبکه حتی پا را فراتر گذارده و به آموزش اغتشاشگران روی آورد. شبکه مزبور در برنامههای مختلفی راههای هک کردن سایتهای اطلاعرسانی کشور... را به بینندگان خود آموزش داد. همچنین این شبکه مصرا از بینندگان خواست هرگونه فیلم و عکس حرفهای و غیرحرفهای از اغتشاشات اخیر را جهت بهرهبرداری به آدرس الکترونیکی CNN ارسال کنند.
لازم به یادآوری است در جریان جنگ غزه و تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی، برخی رسانههای غربی و سایتهای اینترنتی به بهانه عدم ترویج خشونت از نمایش تصاویر و فیلمهای این جنایات خودداری کردند.
از جمله اقدامات دیگر، سرویس یوتیوب با تجدیدنظر در قوانین خود، نمایش فیلمهای تحریککننده عواطف و احساسات را مجاز اعلام کرد.
تحریک و ترغیب اغتشاشگران به ادامه خشونت و درگیری یکی دیگر از محورهایی بود که توسط CNN دنبال میشد. این شبکه حتی برنامه «لاری کینگ» را به موضوع ایران اختصاص داد و با تغییر ماهیت این برنامه و ادعای دریافت خبر فوری از ایران، دامن زدن به تنش و اغتشاش را پی گرفت. در این برنامه بازتاب اغتشاشات با استفاده از نظرات کارشناسان مختلف به ویژه کارشناسان غیرمنصف مورد بررسی قرار گرفت. همچنین صحنههایی از زد و خورد نیروهای امنیتی به نمایش درآمد و نحوه برخورد دولت ایران در مصاحبههای مختلف به چالش کشیده شد.
نمونههای فوق که تنها گوشهای از تلاش همهجانبه CNN در تحریک آشوبگران بود، این سؤال را در اذهان ایجاد میکرد که آیا زمان آن فرانرسیده تا برخورد جدی با رسانههایی که اصل بیطرفی و صداقت را در خبررسانی دنبال نمیکنند، صورت گیرد.
در حالی که دولت آمریکا از اعطای ویزا به خبرنگاران ایرانی خودداری میکند باید صدور ویزا برای خبرنگاران آمریکایی را در پرتو رویکردهای خصمانه آنها علیه امنیت و ثبات کشور مورد تجدیدنظر جدی قرار داد و مسئولیت اصلی اینگونه امور را نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در نیویورک برعهده دارد که باید با نگاهی جدیتر با اینگونه خصومتها تعامل کرده و به طور دقیق تمامی اعمال و رویکردهای آنها را ثبت و رصد کند و از این مهمتر باید راهکارهایی حقوقی برای دادخواهی نسبت به اینگونه اقدامات متاثر از خطمشیهای صهیونیستها توسط CNN را در دستور کار خود قرار دهد.
برنامهریزی غرب برای 18 میلیون کار بر اینترنت در ایران
چندی پیش گزارشی از سوی وزارت خارجه اسرائیل منتشر شد که در آن به وجود 18 میلیون کاربر اینترنتی در ایران به عنوان یک فرصت نگاه کرده بود. چهار سال پیش هم وزارت خارجه اسرائیل همایشی با عنوان «اینترنت در ایران» برگزار کرد و در آن ضمن اظهار خرسندی از افزایش نفوذ «اینترنت ناسالم» در جامعه ایرانی و گسترش موسیقیهایی چون رپ و راک و... را از طریق اینترنت امیدوارکننده دانسته بود.
در این گزارش آمده بود: «بخشی از سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا وظیفه دارد ضمن آلوده کردن اینترنت برای ایرانیان، در سایت وبلاگهای ایرانی به جستوجو پرداخته و پس از جمعآوری و ترجمه اطلاعات به دست آمده، آنها را آنالیز نموده و مورد بهرهبرداری قرار دهد.»
واقعیت آنست که آمریکاییان، به ویژه صهیونیستهای آمریکایی در اجرای این پروژه شدیدا فعالند چنانچه بنیاد سوروس یکی از شاخههای فعال این پروژه آمریکایی - صهیونیستی است.
در تعریف این بنیاد میخوانیم: بنیاد سوروس (Foundation Soros)، با نام اصلی بنیاد جامعه باز Open Society Institute (OSI) که متعلق به جورج سوروس یهودی است.
سوروس یک یهودی مجار تبار آمریکایی است و سالهای متمادی است که با تشکیل یک شرکت سرمایهگذاری و یک سازمان مطالعاتی حقوق بشر در بیشتر نقاط جهان به نفع توسعه صهیونیسم فعالیت میکند. هدف این مؤسسه، آن طور که خود عنوان میکند ایجاد و حفظ ساختارها و نهادهای جامعه باز است. خود مؤسسه و رسانههای غربی فعالیت بنیاد مذکور را از کمک انساندوستانه گرفته تا بهداشت عمومی و رعایت حقوق بشر و اصلاحات اقتصادی عنوان میکنند، ولی عدهای به درستی به خاطر دست داشتن این مؤسسه در انقلابهای رنگی، هدف این مؤسسه را براندازی نرم و خاموش کشورهای مختلف میدانند.
سوروس در بیش از 30 کشور جهان از جمله جمهوریهای آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، اوکراین، تاجیکستان، روسیه، گرجستان، قرقیزستان، قزاقستان و مولداوی دارای نمایندگیهای فعال است.
بنیاد سوروس در انقلاب مخملی (Rose Revolution) گرجستان، نقش مهمی را ایفا کرد. در گرجستان با صرف 20 میلیون دلار به حمایت از مخالفین شوارد نادزه (Shevardnadze) برخاست.
دولت آمریکا، با وجود اینکه گرجستان در لشکرکشی آمریکایی به عراق مشارکت داشت، تصمیم به برکناری شواردنادزه گرفت. دلیل این تصمیم، موضع دوپهلوی او در قبال روسیه بود که به منظور حفظ موقعیت خود و جلوگیری از وخامت اوضاع، مایل به تداوم مناسبات خوب با مسکو بوده است.
رئیس بنیاد سوروس که به زعم خود آن طور که به وی نسبت براندازی دادهاند، نیست و در مورد وی اغراق شده است جهت براندازی دولت نادزه حدود 500 هزار دلار در شبکه روستاوی 2 که نقش برجستهای در انقلاب مخملی گرجستان داشت، سرمایهگذاری نمود تا از این طریق ضمن تشویق مردم به شورش، با آموزش لازم آنها را برای رسیدن هر چه زودتر به انقلاب نزدیک نماید!!
فعالیت سوروس در گرجستان تا آنجا ادامه یافت که پس از استعفای نادزه و تشکیل دولت جدید، چهار نفر از اعضای دولت جدید (گرجستان) وزرای آموزش و پرورش، دادگستری، دارایی و ورزش جوانان (وابسته به بنیاد جورج سوروس بودند و قبلا کارمند دفاتر وی محسوب میشدند.
پس از وقوع انقلاب مخملی در گرجستان، جورج سوروس با اعلام رضایت از این مسئله تصریح کرد که در سایر کشورهای آسیای میانه از این اقدامات حمایت خواهد کرد.
روند کاری بنیاد سوروس به این شکل بود که این بنیاد، مرکزی مطالعاتی را در کشورهای مختلف فعال میکرد و سپس با ارزیابی مخالفان دولت مرکزی و حمایت از مطبوعات مخالف دولت زمینه را برای انقلابی آرام فراهم مینمود.
عمدهترین فعالیت این بنیاد در حوزه کشورهای آسیای میانه و قفقاز است. در واقع برای اولین بار در سال 1997 و در جریان ورشکستگی مالی و اقتصادی کشورهای جنوب شرق آسیا، فعالیت بنیاد مذکور به آسیای میانه کشیده شد و در کشورهای این منطقه نمایندگیهایی را تحت عنوان «جامعه باز» تأسیس نمود.
یکی دیگر از اقدامات بنیاد سوروس در کشورهای آسیای میانه به ویژه آذربایجان، آلوده ساختن جمعیت جوان این کشورها است. در همین ارتباط روزنامه «اولایلار» وابسته به وزارت امنیت ملی جمهوری آذربایجان از تلاش بنیاد مذکور برای گسترش مواد مخدر در این کشور در پوشش برنامه مبارزه با مواد مخدر خبر داد تا از این طریق جوانان این کشور را فاسد نماید. از سوی دیگر با توجه به بافت مذهبی جمهوری آذربایجان بنیاد سوروس برای از هم پاشیدن بنیادهای اجتماعی و مذهبی این کشور تلاش میکند. علاوه بر این نمایندگی بنیاد مذکور در آذربایجان تاکنون 20 میلیون دلار در راستای فعالسازی رسانهها و سازمانهای غیردولتی علیه دولت این کشور هزینه نموده است.
همچنین باید توجه داشت که بنیاد سوروس از مؤسسات و مراکزی که به دنبال ایجاد نافرمانی مدنی در جمهوری اسلامی ایران هستند حمایت میکند. مهمترین مورد آن حمایت و پشتیبانی بنیاد سوروس از مرکز ویلسون که هاله اسفندیاری از مدیران بخش خاورمیانهای آن است، میباشد.
طبق اعتراف هاله اسفندیاری، بنیاد سوروس با حمایت از برنامه خاورمیانهای مرکز ویلسون به دنبال ایجاد یک شبکه ارتباط غیررسمی در جهت عملی نمودن اهداف براندازانه نظام بوده است.
هدف براندازی نرم، سرنگونسازی حکومتها با کمترین هزینه است. پروژه بیثباتسازی، یکی از روشها و راهکارهای جنگ نرم یا مبارزه بدون خشونت است. در این رویکرد تلاش میشود تا کاراترین روشها و تا حد امکان با کمترین خشونت برای براندازی و نابودی حکومتهای رقیب، آموزش داده شود. یکی از نظریهپردازان مطرح در این زمینه «جین شارپ» دارای دکترای فلسفه از دانشگاه آکسفورد و از بنیانگذاران «موسسه آلبرت انشتین» در کمبریج ماساچوست، است. مهمترین اثر «جین شارپ» در این زمینه کتاب ship to democra cyfrom dictato است که به فارسی «از دیکتاتوری به دموکراسی» ترجمه شده است.
برخی از آثار دیگر شارپ: سیاست مبارزه بدون خشونت (1973)، گاندی به عنوان یک استراتژیست سیاسی (1979)، قدرت اجتماعی و آزادی سیاسی (1980)، دفاع مبتنی بر افراد غیرنظامی و بسیاری دیگر که عمدتا در همین راستاست. آخرین اثر شارپ با عنوان «کاربرد کنش بیخشونتی: تمرین قرن بیستم و پتانسیل آن در قرن بیست ویک» در ماه ژوئن 2005 منتشر شد. این کتاب کارهای قدیمی شارپ را دربرمیگیرد با مثالهایی که این روشها در آنها عملا به کار برده شدهاند و همینطور درسهایی که برای براندازان نرم در آن وجود دارد.
با نگاهی به آثار شارپ و توصیههای او درمییابیم که در طی دهه گذشته، افرادی در ایران تلاش کردند در بالاترین سطوح این توصیهها را به عمل درآورند.
1- عریضهنویسی و تنظیم نامههای سرگشاده به مقامات عالیرتبه نظام، مانند نامه 136 تن از نمایندگان دوره ششم مجلس شورای اسلامی به مقام معظم رهبری در 4 خرداد 1382 و نامه بیش از یکصد نماینده مجلس ششم به رئیسجمهور در آستانه انتخابات مجلس هفتم درباره نبود آزادی انتخابات و یا بیانیههای امضا شده توسط گروههای اپوزیسیون در حمایت از اکبر گنجی (مطابق با دومین شیوه پیشنهادی جین شارپ در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی).
2- برگزاری سوگواریهای سیاسی، مانند برپایی یادمان فاجعه نیویورک از سوی حزب مجعول پاک، با مجوز برپایی از سوی وزارت کشور در 27 شهریور 1380 و برگزاری سالانه مراسم بزرگداشت دکتر مصدق، مهدی بازرگان، یدالله سحابی و مقتولین پرونده قتلهای زنجیرهای و... (مطابق با شیوه پیشنهادی مذکور در شماره 43 کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی).
3- بازپسگیری بیعت و نفی مشروعیت نظام و اصل ولایتفقیه و شخص رهبری (برابر با شیوه پیشنهادی مذکور در شماره 120 کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی).
4- برگزاری میتینگها و تجمعات حمایتی یا اعتراضآمیز که به عنوان نمونه میتوان به تجمع اعتراضآمیز دفتر تحکیم وحدت و جنبشهای دانشجویی نسبت به توقیف روزنامه سلام، محاکمه غلامحسین کرباسچی و عبدالله نوری و رد صلاحیت دکتر معین برای نامزدی نهمین دوره ریاست جمهوری اشاره کرد (مطابق با چهل و هشتمین شیوه پیشنهادی مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی).
5- طرح خروج از حاکمیت که از سال 1381 به عنوان یکی از موضوعات اصلی وارد لیست واکنشهای سیاسی اصلاحطلبان شد و تا آخر نیز ادامه یافت (مطابق با شیوه پیشنهادی مذکور در شماره 51 کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
6- استعفای تدریجی و دسته جمعی، مانند استعفای اعتراضآمیز دکتر معین از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و استعفای دستهجمعی 108 نفر از نمایندگان مجلس ششم در دوازدهم بهمن 1382 و تهدید به استعفای جمعی از استانداران دولت خاتمی در ماجرای رد صلاحیت تعدادی از نمایندگان مجلس ششم (مطابق با پیشنهاد شماره 113 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
7- تحصن، که مهمترین آنها تحصن سه هفتهای نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحیت جمعی از نمایندگان مجلس، برای نامزدی مجلس هفتم که بازتابهای بسیار وسیعی در رسانههای غربی داشت (مطابق با پیشنهاد شماره 68 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
8- آبستراکسیون و اخلال در کار مجلس که از مهمترین آنها آبستراکسیون نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم شورای اسلامی یک روز پس از اعلان نظر شورای نگهبان بود. این روش با پیشنهاد فراکسیون اکثریت (جبهه مشارکت) در تاریخ 21 دی ماه 1382 به اجرا گذاشته شد (برابر با پیشنهاد شماره 172 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
9- اعتصاب غذا، نظیر اعتصاب یک ماهه اکبر گنجی که موجب جلب حمایت اپوزیسیون داخل و خارج کشور و حمایت علنی و صریح اروپا و دولت بوش شد (برابر با شیوه پیشنهادی مذکور در شماره 159 کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
10- روزه سیاسی که از سوی نمایندگان اصلاحطلب مجلس شورای اسلامی پیشنهاد و اجرا شد. (مطابق با پیشنهاد شماره 159 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
11- تحریم انتخابات که در مقاطع مختلف از جمله انتخابات شورای شهرها و روستاها، انتخابات مجلس هفتم و نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری از سوی بسیاری از احزاب وابسته به جبهه اصلاحات مورد تأکید قرار گرفت (مطابق با پیشنهاد شماره 124 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
12- جایزههای دروغین با انگیزههای صرفا سیاسی، مثل جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی (مطابق با پیشنهاد شماره 14 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
13- چاپ سفید قسمتهایی از صفحات روزنامه، در اعتراض به سانسور و ممنوعیت برخی از مطالبات مانند: اقدام برخی از روزنامهها پس از اعلام ممنوعیت چاپ نامه نمایندگان مجلس ششم به مقام معظم رهبری از سوی شورای عالی امنیت ملی (مطابق با شیوه پیشنهادی مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
14- تلاش برای به تعویق اندختن زمان برگزاری انتخابات مجلس هفتم، از سوی وزارت کشور در 9 بهمن 1382 که در واقع نوعی نافرمانی، برای ابراز ناخشنودی از تصمیم شورای نگهبان بود (مطابق با شیوه پیشنهادی مذکور در شماره 114 کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
15- مقاومت و تمرد از قوانینی که در نگاه خود، آن را نامشروع و غیرعادلانه میدانستند، مانند: ثبتنام جمعی از غیرمجتهدین در انتخابات خبرگان سوم رهبری در اعتراض به شرط اجتهاد و ثبتنام تعدادی از مخالفین برخی از اصول قانون اساسی از جمله اصل مربوط به ولایتفقیه در انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری (مطابق با اصل 141 مذکور در کتاب از دیکتاتوری تا دموکراسی)
در نهایت روشن است که براندازی نرم و تلاش آمریکا و صهیونیسم جهانی نه تنها توهم نیست بلکه به عنوان یک واقعیت در حال اجراست و نیروهای انقلابی مسلمان باید هشیارانه با عوامل و حرکات آن برخوردی بصیرانه داشته باشند.
بودجه 400 میلیون دلاری سیا برای آشوب پس از انتخابات
پل کریگ رابرتز، سیاستمدار سابق آمریکایی اخیرا با انتشار گزارشی تحلیلی به افشای نقش دولت آمریکا در طراحی آشوبهای پس از انتخابات در ایران پرداخته که این گزارش مورد توجه وسیع نشریات انتقادی آمریکا قرار گرفته است.
رابرتز با بیان این مطلب که خاطره تلخ دخالتهای پیشین آمریکا در تجربههای دموکراتیک ایرانیان، هنوز در ذهن این ملت باقی مانده است؛ این پرسشها را مطرح کرد که «رسانههای آمریکایی به چه میزان به انتخابات کشورهایی مثل ژاپن، هند، آرژانتین یا دیگر کشورها توجه نشان میدهند؟» و یا «چه تعداد از مردم آمریکا یا خبرنگاران آمریکایی میدانند که چه کسی در رأس کشورهایی مثل انگلستان، فرانسه یا آلمان است؟ چه کسی میتواند اسم رهبران سیاسی سوئیس، هلند، برزیل، ژاپن یا حتی چین را نام ببرد؟» این در حالی است که هماکنون بسیاری از آمریکاییان میدانند که رئیسجمهور کنونی ایران، محمود احمدینژاد است و این آگاهی به این خاطر است که رسانههای آمریکایی هر روز اقدام به ایجاد هجمه تبلیغاتی علیه احمدینژاد میکنند و وی را خطرناک معرفی میکنند.
رابرتز سپس با اشاره به توافق تمامی مسئولان جمهوری اسلامی ایران در جلوگیری از نفوذ آمریکا میافزاید: بد جلوه دادن احمدینژاد در رسانههای آمریکایی، نشاندهنده نادانی ایالات متحده آمریکاست، زیرا رئیسجمهور ایران تنها تصمیمگیرنده این کشور نیست و هیچ یک از رهبران سیاسی ایران نمیخواهند که انقلاب ایران توسط پولهای آمریکایی و در پوشش انقلابهای رنگین مورد آسیب قرار گیرد.
این مقاله سپس با اشاره به دخالتهای بیمورد آمریکا در انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران مینویسد: رسانههای تحت کنترل دولت آمریکا که میتوان آنها را وزارت تبلیغات و پروپا گاندای آمریکا نامید به انتخاب مجدد محمود احمدینژاد واکنش نشان داده و با پخش بدون وقفه گزارشها از اعتراضات داخلی ایران کوشید تا بروز تقلب در انتخابات ایران را به جهانیان القا کند. اما رسانههای آمریکایی در حالی میکوشند انتخابات ایران را بدون هیچ دلیل و مدرکی بیاعتبار معرفی کنند که تنها واکنش این رسانهها به تقلبات مستندی که در جریان اولین دور انتخاب جورج بوش به ریاست جمهوری آمریکا وجود داشت، رد این مطلب بود.
این سیاستمدار سابق آمریکایی در ادامه گزارش خود خاطرنشان میسازد: سران کشورهای وابستهای همچون بریتانیای کبیر و آلمان نیز به خط عملیات تبلیغات روانی آمریکا وارد شدهاند. به طوریکه دیوید میلیبند، وزیر خارجه بدنام انگلستان در دیدار وزرای اتحادیه اروپا در لوکزامبورگ، نسبت به صحت پیروزی احمدینژاد ابراز تردید کرد.
رابرتز میافزاید: البته مشخص است که میلیبند هیچ منبع اطلاعاتی مستقلی ندارد و خیلی ساده دستورالعملهای واشنگتن را دنبال میکند، به طوریکه تنها به ادعای بدون پشتوانه کاندیدای شکست خورده انتخابات ایران استناد میکند؛ کاندیدایی که از سوی آمریکا بر احمدینژاد ترجیح داده میشد. از سوی دیگر آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان نیز از سفیر ایران خواست تا «شفافیت بیشتری» در انتخابات ایران ایجاد شود.
رابرتز سپس با اشاره به برخی اظهارات افراطی برخی گروههای تندروی آمریکایی که انتخابات ایران را کودتا نامیده بودند این سوال را مطرح کرد که منبع اطلاعاتی رسانههای آمریکایی و دولتهای وابسته به آمریکا چیست؟ این دیپلمات سابق آمریکایی در پاسخ به این سوال میگوید: این منبع چیزی نیست جز اظهارات کاندیدای شکست خورده ایران که آمریکا نیز ترجیح میداد وی پیروز انتخابات ایران باشد. این در حالی است که نتایج منتشر شده از نظرسنجی مستقل صورت گرفته توسط «مرکز غیرانتفاعی نظرسنجی عمومی» و موسسه «نیوامریکن فاندیشن»، چند هفته مانده به انتخابات ایران از برتری احمدینژاد خبر داده بود. در بخشی از گزارش این نظرسنجی آمده: «متخصصان زیادی انتخابات ایران را غیرمعتبر و خدشهدار معرفی میکنند اما این در حالی است که نظرسنجی عمومی ما، سه هفته قبل از برگزاری انتخابات نشان داد که احمدینژاد با در اختیار داشتن بیش از نیمی از آرا، از رقبای خود پیشی میگیرد.
کمک آمریکا به اغتشاشگران
نویسنده مقاله سپس با اشاره به کمکهای آمریکا به اغتشاشگران در ایران مینویسد: گزارشهای زیادی وجود دارد که از برنامه دولت آمریکا برای بیثباتسازی ایران خبر میدهند. گزارشهایی وجود دارد که حاکی از کمک مالی دولت آمریکا به بمبگذاری و کشتار در داخل ایران است. طبق یکی از این گزارشها، ژنرال «میرزا اسلم بیگ»، رئیس سابق ارتش پاکستان طی گفتگوی رادیویی اعلام کرد: اسناد بیچون و چرایی وجود دارد که بر دخالت آمریکا در قضایای انتخابات ایران دلالت دارد. این «اسناد ثابت میکند که سازمان سیا، 400 میلیون دلار در داخل ایران به منظور بروز آشوبهای پس از برگزاری انتخابات، هزینه کرده است.»
دستیار سابق وزارت خزانهداری آمریکا میافزاید: در صورتی که از نظر عاقلانه به انتخابات ایران بنگریم باید از ایرانیان پرسید که اگر کشور شما از سوی آمریکا و رژیم صهیونیستی به طور مداوم تهدید به جنگ یا حتی حمله هستهای شود، آیا شما ترجیح میدهید که بهترین مدافع خود را رها کنید و کسی را انتخاب کنید که از سوی آمریکا و اسرائیل ترجیح داده شده است؟ وی سپس خطاب به مدعیان تقلب در انتخابات ایران میگوید: آیا شما باور میکنید که مردم ایران به کسی رأی داده باشند که ایران را به کشوری تبدیل کند که تحت نفوذ آمریکا باشد؟
رابرتز در بخشی از گزارش خود با تاکید بر تاریخ کهن و فرهنگ بالای ایرانیان مینویسد: درصد کمی از جوانان ایرانی به دلیل برخی لذتجوییهای شخصی، وابسته به غرب هستند که این افراد به راحتی توسط پولهای آمریکا سازماندهی میشوند تا با دولت ایران و موازین اسلامی این نظام به مخالفت بپردازند.
اما در این میان تأکید رسانههای خارجی مبنی بر انجام تقلب در انتخابات ایران و حمایت از آشوبهای خیابانی با توجیه نادیده انگاشته شدن رأی مردم، حمایتهای بیگانگان از انقلاب رنگی، جریان مزبور را عیان ساخت. بیشک آشفته ساختن فضای سیاسی جامعه، کسب مساعدت بینالمللی، ایجاد فشار به حکومت از سوی بیگانگان تحت عناوینی همچون جریمههای دیپلماتیک، سیاسی و اقتصادی و کاهش به رسمیت شناختن رئیسجمهور منتخب از جمله کارویژههای نیروهای بیگانه میباشد.
از دیگر سو آنچه که در تمامی انقلابهای رنگی به عنوان وجه مشترک مطرح است حمایت کشورهای خارجی و تکیه بر برخی از منابع آنها میباشد. به طور مشخص براساس مشاهدات شهروندان تهرانی سفارتخانههای کشورهای انگلیس، فرانسه و استرالیا در آشوبهای روز شنبه تهران به آشوبطلبان و تروریستهایی که از بیم دستگیری متواری بودند، پناه دادند. با توجه به اخبار مزبور کاملا میتوان دریافت جریان مزبور پایی نیز در کسب حمایتهای بیگانگان و فضاسازیهای بینالمللی آنان دارد.
نتایج سرمایهگذاریهای غرب در رسانه
سیطره خبری و روانی غرب بر افکار عمومی، با سرمایهگذاری هنگفت به دست آمده است. بیش از نیمی از کارمندان خبرگزاری AP در خارج این کشور مشغول به کار هستند و 240 دفتر در سراسر دنیا دارند. یعنی در برخی کشورها چند دفتر را در مناطق مختلف تأسیس کردهاند.
سرویس بینالملل AP روزانه 14 میلیون کلمه خبر تولید میکند. خبرگزاری فرانسه در 120 کشور دنیا دفتر دارد و رویترز در 200 شهر دنیا دفتر دارد و به 19 زبان اخبار خود را منتشر مینماید.
در سفری که اخیرا دو نفر از مدیران ارشد AP به فارس داشتند، میگفتند که ما در غزه 18 خبرنگار داشتیم. آیا AP دلش برای مردم فلسطین سوخته است یا آنکه میخواهد انحصار خبری خود را در انعکاس وقایع غزه حفظ نماید. آنقدر در صحنههای خبری پرقدرت و گسترده حضور مییابند که رسانههای دیگر ناچارند وقایع غزه را به روایت خبری و تصویری AP منتشر نمایند.
به راستی چرا AP علاوه بر سرمایهگذاری روی انتشار اخبار در فضای مجازی، اقدام به تأسیس رادیو و تلویزیون هم میکند؟
آیا جمهوری اسلامی ایران توانسته است در پرونده هستهای، حرف خود را از طریق رسانههایش به گوش جهانیان برساند؟ کدام خبرگزاری ما توانسته است تصویر واقعی و شفافی از حقوق هستهای ملت ایران به مردم دنیا و به رسانههای دیگر، مخابره نمایند. اگر شما جستجویی در گوگل و دیگر موتورهای جستوجو داشته باشید، بالای 90 درصد حجم اخبار و گزارشهای مربوط به پرونده هستهای ایران به روایت سه خبرگزاری رویترز، AP و فرانسه است.
میدان رقابت در خبرگزاریهای داخلی الان سر این موضوع است که کدام خبرگزاری خبر سخنرانی فلان وزیر یا مدیر اجرایی و قضایی را چند دقیقه زودتر روی خط فرستاده یا این خبر تولیدی در چند روزنامه کشور استفاده شده است.
چرا باید خبرگزاریای که حرف اول را در داخل کشور از حیث تعداد خبر، فراگیری حوزههای خبر، میزان مراجعه کاربران اینترنتی، سرعت ارسال خبر و دهها فاکتور دیگر حرفهای، مورد توجه رسانههای کشور است، از تأسیس یک دفتر خبری در عراق یا ترکیه یا افغانستان که به نوعی مناطق و حریم امنیتی جمهوری اسلامی ایران محسوب میشوند، محروم باشد؟
زمانی که ما میدان رسانه را به غربیها واگذار مینماییم آن وقت برای ما واژگانسازی میکنند. جنبشهای بیداری مردمی و ضدامپریالیستی را به واژه تروریسم ترجمه مینمایند. مأموران اطلاعاتی غرب را شهروند مینمایند و یا حتی در عرصههای اقتصادی، رواج صنایع «مونتاژ» را به «مدرنیزاسیون» ترجمه میکنند و حکومتهای دستنشانده غرب را میانهرو مینامند.
قطعا میلیونها واژهای که به سوی ما شلیک میشود با یک پشتوانه نظری است. اگر آمریکاییها به 60 زبان دنیا خبر منتشر میکنند و آژانس رسانهای آمریکا 700 میلیون دلار بودجه برای برنامههای رادیو تلویزیونی مخصوص ایران بودجه تخصیص میدهد، نشان میدهد که به اهمیت خبر و رسانه پی بردهاند.
چرا بوش نومحافظهکار که در اوایل ریاستجمهوریاش میگفت قدرت از لوله تفنگ سخن میگوید، در ماههای آخر ریاست جمهوریاش در دیدار با وبلاگنویسان کشورهایی چون ایران، چین، کوبا، ونزوئلا، بلاروس و سودان، به صراحت میگوید وبلاگها رسانههای کوچک هستند که میتوانند انقلابهای بزرگ به وجود آورند؟
اگر خبرگزاریهای داخلی روی بخش بینالملل میتوانستند هزینه کنند نباید ما صحنه تحقیر آمریکا در عراق و افغانستان را از دست میدادیم. کدامیک از حاضران در این جلسه، طی پنج سالی که از حمله آمریکا به عراق میگذرد تصویر یک سرباز کشته شده آمریکایی را که اعضای بدن و پیکر او غرق در خون و اعضای بدنش بر اثر انفجار خمپاره و مین متلاشی شده باشد، دیده است؟ تصویر کدام سرباز آمریکایی را که از ترس خودکشی کرده است در رسانههای دیداری مشاهده کرده است؟ کدامیک از شما تصاویر سربازان کشته شده آمریکایی را در افغانستان دیدهاید؟
در طول شش سال گذشته، با وجود صدها خبرنگار و عکاس و فیلمبردار در عراق و افغانستان و با وجود کشته شدن بیش از 6 هزار آمریکایی (طبق آمار رسمی) و براساس آمار غیررسمی که 20 هزار نفر کشته شدهاند، چه تصویری از این کشتهها دیدهاید؟ چرا ما روایت جنگ 33 روزه را به دست رسانههای غرب دادیم و چرا در غزه حضور جدی نداشتهایم؟ چرا خبرگزاریهای ما نباید در آمریکا دفتر داشته باشند اما تهران به کلکسیون رسانههای خارجی تبدیل شده است و در برهههایی بیش از 300 خبرنگار و عکاس در تهران حضور پیدا میکنند؟
چرا باید عکاس یک رسانه استرالیایی، به جرم عکاسی از یک سرباز مجروح آمریکایی از عراق اخراج شود؟ چرا در هنگام حمله آمریکا به عراق، اولین گروهی که به کویت وارد میشوند، تیم رسانهای آمریکا و خبرنگاران سیانان و فاکسنیوز هستند؟ و بیدلیل نیست که میگویند بغداد را سیانان فتح کرد.
یکی از ویژگیهای مهم رسانههای غربی، فرهنگساز بودن آنهاست. این رسانهها با تولید حجم بالای خبر و تحتالشعاع قرار دادن تولیدات بومی کشورهای ضعیفتر، پیام خود را القا مینمایند. از سوی دیگر ازدیاد روزافزون اطلاعات و گیجی و سردرگمی مخاطبان باعث شده تا حق انتخاب از مخاطبان سلب شود.
در حالی که رسانههای غربی سخت به دنبال فرهنگسازی هستند، اما ما در حوزه خبری نتوانستهایم این جریانسازی را به پیش ببریم و هنوز اسیر فرهنگسازیهای آنان در بخشهای مختلف ورزشی، اقتصادی، فرهنگی و... هستیم. آنقدر در کوره هالیوود میدمند که جوان ما شیفته فیلمهای هالیوودی است، شلوار جین میپوشد و عشق او مکدونالد همراه با پپسی کولاست. آنان برای مردم ما هویتسازی میکنند و پایبندیهای ذهنی برای نسل جوان ما در مقولات حقوق بشر و دموکراسی و ولنگاری میسازند.
آنان به نام خبر، نظر میفروشند. درک ما از فضا و زمان و مکان، بر مبنای واقعیتهایی است که آنان ساخته یا بازسازی کردهاند. آنان تصویر را جانشین واقعیت کردهاند.
ژنرالها و سربازان جنگ نرم چگونه عمل میکنند
تحولات بینالمللی بعد از جنگ سرد به گونهای شکل گرفته که در واکنش به آن به تدریج ناتو، از قالب صرفا نظامی خارج شده و کار ویژههای دیگری را برای خود تعریف مینماید. بعد از پایان جنگ سرد و حذف تهدید نظامی شوروی که هدف اصلی شکلگیری ناتو بود، بسیاری از آگاهان استمرار حیات ناتو را غیرضروری دانستند. اما از آن جایی که سیاست خارجی ایالات متحد آمریکا براساس یک دشمن و تهدید خارجی استوار است با تئوریزه کردن فضای بعد از جنگ سرد بر مبنای «جنگ تمدنها» نه تنها استمرار حیات ناتو با ماهیت نظامی را ضروری دانستند بلکه با توجه به چالش جدید غرب در مقابل بیداری جهان اسلام، شاهدیم که دنیای غرب باز هم همچون گذشته با سردمداری آمریکا به صورت غیررسمی، سازمانی را در حوزه فرهنگ ایجاد کرده که به تعبیر مقام معظم رهبری میتوان آن را «ناتوی فرهنگی» نام گذاشت.
بیانات مقام معظم رهبری در مورد «ناتوی فرهنگی» اشارهای ظریف به شرایط بینالمللی کنونی دارد. تشکیل مجدد کمیته فرهنگی سازمان سیای آمریکا، تصویب برنامههای نفرتزدایی وزارت امور خارجه آن کشور، دستکاری در متون فرهنگی و ادبیات سیاسی کشورهای اسلامی، تاسیس و تقویت رسانهها به ویژه شبکههای ماهوارهای رادیویی تحت نظارت سیا و کنگره آمریکا جهت ایجاد امواج خبری علیه کشورهای هدف، تصویب بودجه 70 میلیون دلاری برای دخالت در امور داخلی ایران و سیاستهای مشابه دیگر، شاخصه «ناتو» فرهنگی در نظام نوین بینالمللی میباشند.
ناتوی فرهنگی به روایت مقام معظم رهبری
رهبر معظم انقلاب اسلامی در سفری که سال 1385 به استان سمنان داشتند در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههای استان سمنان در مورد ناتوی فرهنگی فرمودند: «من پریروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از این، من مقالهاش را دیده بودم - گزارشی از تشکیل «ناتوی فرهنگی» را خواندم. یعنی در مقابل پیمان ناتو که آمریکاییها در اروپا به عنوان مقابله با شوروی سابق یک مجموعه مقتدر نظامی به وجود آوردند؛ اما برای سرکوب هر صدای معارض با خودشان در منطقه خاورمیانه و آسیا و... از آن استفاده میکردند، حالا یک ناتوی فرهنگی هم به وجود آوردهاند. این، بسیار چیز خطرناکی است. البته حالا هم نیست؛ سالهاست که این اتفاق افتاده است.
مجموعه زنجیره به هم پیوسته رسانههای گوناگون - که حالا اینترنت هم داخلش شده است و ماهوارهها و تلویزیونها و رادیوها - در جهت مشخصی حرکت میکنند تا سررشته تحولات جوامع را به عهده بگیرند؛ حالا که دیگر خیلی هم آسان و رو راست شده است. در گرجستان که یک تحول سیاسی اتفاق افتاد و جابهجایی قدرت انجام گرفت، یک سرمایهدار آمریکایی و صهیونیست یهودی - البته اسمش معروف است، من نمیخواهم اسمش را بیاورم - اعلام کرد که من ده میلیون دلار در کشور گرجستان خرج کردم و تحول سیاسی ایجاد کردم؛ خیلی راحت. 10 میلیون دلار خرج میکنند، یک حکومت را کنار میگذارند، یک حکومت دیگر را سر کار میآورند!
اینها باید روی مردم اثر بگذارند؛ باید اجتماعات درست کنند. در اوکراین هم همین کار را کردند؛ در جاهای دیگر هم همین کار را کردند. گاهی اوقات تأثیراتشان به شکل دیگری است و تعیینکننده است؛ شاید این را در یک جمع دانشجویی دیگر گفته باشم که ماهاتیر محمد، نخستوزیر سابق مالزی - که بسیار هم آدم پرکار و دقیق و جدی و پایبندی بود - به تهران آمد، به دیدن من هم آمد؛ همان اوقات بود که تحولات گوناگونی در آسیای شرقی اتفاق افتاده بود؛ در مالزی، اندونزی و تایلند و زلزله اقتصادی به وجود آمده بود.
همین سرمایهدار صهیونیستی و بعد سرمایهدارهای دیگر، با بازیهای بانکی و پولی توانستند چند تا کشور را به ورشکستگی بکشانند. در آن وقت ماهاتیر محمد به من گفت: من فقط همین قدر به شما بگویم که ما یک شبه گدا شدیم! البته وقتی کشوری وابستگی اقتصادی پیدا کرد و خواست نسخههای اقتصادی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را عمل بکند، همینطور هم خواهد شد.
تلاش شکستخورده آمریکا برای انقلاب رنگی در ایران
در شهریور سال 88 شاهد پخش برنامهای دو قسمتی با عنوان «به اسم دموکراسی» از سیمای جمهوری اسلامی ایران بودیم. در این برنامه، سه تن از سربازان جنگ نرم (هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو) که به ارتباطات فامیلی و کاری با خاندان رژیم سابق به ویژه فرح پهلوی اذعان داشتند، پردههایی از یک سناریو و ماموریت طراحی شده در آن سوی مرزها را به تصویر کشیدند.
این پروژه که با اسامی گوناگونی همچون «براندازی نرم»، «انقلاب مخملی»، «کوتای سفید»، «کودتای نرم» و «انقلاب رنگی» تعریف میشود، به طور عمده چهار گروه تاثیرگذار در جامعه یعنی دانشجویان، زنان، روزنامهنگاران و اساتید دانشگاه را مورد هدف قرار میدهد.
سربازگیری از دانشگاهها
تجربه انقلابهای مخملین نشان میدهد سرمایهگذاری بر روی جونان به ویژه جنبشهای دانشجویی، یکی از مهمترین مولفههای پیش برنده طرحهایی چون براندازی نرم است. اولین تجربه انقلاب رنگی در دوران پس از جنگ سرد، در یک دوره زمانی 6 هفتهای یعنی از 17 نوامبر تا 29 دسامبر 1989 در کشور چکسلواکی به ثمر نشست. حلقه دوم این انقلاب که در واژگان علوم سیاسی به کودتای فرامدرن (Post-modern coup) شناخته میشود، در صربستان (1997) و به وسیله جنبش دانشجویی اتپور (به معنای مقاومت) تکمیل گردید و سپس در سال 2003، حلقه سوم آن در گرجستان با حرکت دانشجویی کمارا (به معنای «بس است») تدارک دیده شد. در اوکراین نیز گروهی از جوانان و دانشجویان آموزش دیده، حرکتی به نام پورا (به معنای لحظه موعود فرارسیده) را در سال 2004 طراحی و به مرحله اجرا گذاشتند که به عناوینی همچون انقلاب نارنجی، سرخ و شاهبلوطی ملقب گردید. این سناریو در بلاروس با نام جنبش زوبر و در انقلاب لالهای 2005 قرقیزستان که دانشجویان در صفوف مقدم آن قرار داشتند با نام اتپور (مقاومت) ادامه یافت.
این پروژه در جمهوری اسلامی ایران نیز از اوایل دهه 70 به صورت جدی کلید خورد تا گروهی از عناصر خود فرو رفته و وابسته، اقدام به سربازگیری از دانشگاههای کشور نمایند. در پروژهای که حلقه کیان طراحی نموده بودند، مأموریت عبور از میدان مین و خطوط قرمز به عهده جنبش به اصطلاح دانشجویی گذاشته شد تا جنبشی که خاستگاه و فلسفه وجودی آن با عدالتخواهی، استکبارستیزی و استقلالمحوری تعریف شده است، به ابزاری در جهت تحقق و اجرای سناریوی دشمن تبدیل گردد. ثمره این سرمایهگذاری در شبه کودتای 18 تیر سال 1378 خود را به خوبی نشان داد و عناصر فریب خوردهای چون علی افشاری، رضا دلبری، اکبر عطری، عبدالله مومنی، موسویخوئینی، رضوی فقیه و... به عنوان پیشقراولان جنبش دانشجویی معرفی گردیدند.
سرمایهگذاری چندوجهی
با شکست شبه کودتای 18 تیر، طراحان جنگ نرم به این نتیجه رسیدند که برای پیشبرد اهدافشان در جمهوری اسلامی ایران، نمیتوانند بر سرمایهگذاری روی قشری خاص حساب ویژه باز کنند بنابراین لایههای دیگری از جامعه همچون زنان، روزنامهنگاران، اساتید دانشگاه، نخبگان، کارگران و هنرمندان هم باید به میدان بیایند تا زمینههای انقلاب مخملین به صورت فراگیر و گسترده در کشور فراهم گردد.
اعترافات هاله اسفندیاری، رامین جهانبگلو و کیان تاجبخش نشان داد که روزنامهنگاران یکی از مهمترین گروههای هدف در پروژه براندازی نرم هستند. داستان پدیدار شدن روزنامههای زنجیرهای که رهبر معظم انقلاب در تعبیری ژرف و رسا از آنان به عنوان «پایگاههای دشمن» نام بردند و همچنین روزنامهنگاران خودفروخته و اجیر شدهای که بخش زیادی از آنان هماکنون در کشورهای غربی به سر میبرند، در تداوم جنگ نرم کلید خورده بود و هماکنون نیز این پروژه با عناوین مختلف دنبال میشود.
در سال گذشته و جاری، شاهد سفرهای متعدد روزنامهنگاران و خبرنگاران رسانههای مختلف کشور به کشورهایی چون هلند، انگلیس، فرانسه، ایتالیا، هند، ژاپن و... بودهایم. در این سفرها، عناصری چون خاویر سولانا، الیزابت چنی و فرح کریمی، میزبان روزنامهنگاران ایرانی بودهاند و طی آن کلاسهای آموزشی با تدریس کتابهایی چون «از شورشیان آرمانخواه تا مبارزان بیآرمان» تالیف جین شارپ که از سال 1993 در تیراژی وسیع در کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای استقلال یافته شوروی چاپ و توزیع شده، همراه بوده است. بخشی از کارشناسایی و دعوت از روزنامهنگاران ایرانی، به عهده فاطمه حقیقتجو گذارده شده که هماکنون در آمریکا مستقر است. وی در سفر گروهی از روزنامهنگاران به ایتالیا، میزبان آنان بوده است.
تصویب بودجه 15 میلیون یورویی دولت هلند تحت عنوان «پلورالیزم رسانهای در ایران» که بر مبنای آن موسسه هلندی «هیفوس» وظیفه پشتیبانی مالی از روزنامهنگاران، رسانههای مکتوب و دیجیتالی را برعهده میگیرد، بخشی دیگر از پروژه سرمایهگذاری غرب بر اصحاب رسانه را هویدا میسازد.
براساس گزارش رسمی موسسه هیفوس، این موسسه در سال گذشته و همچنین سال 86، کمکهای مالی خود را به موسسات، نشریات و سایتهای اینترنتی همچون «راهی» متعلق به شادی صدر از روزنامهنگاران فمنیست، «کارورزی سازمانهای جامعه مدنی» متعلق به محبوبه عباسقلیزاده که در نشریات فمنیستی قلم میزند، «کنشگران داوطلب» متعلق به سهراب رزاقی، «ایران گویا» به مدیرعاملی حسین باستانی عضو ارشد حزب مشارکت ایران، «مرکز فرهنگی زنان»، «کانون زنان ایران» و روزنامه اینترنتی «روز آنلاین» اعطا کرده است.
در کنار موسسه هیفوس، موسسات واسطی همچون «بنیاد دخترک»، «فریدوم هاوس» و «پرس تاو» نیز کار تدارک مالی، فنی و امنیتی روزنامهنگاران تجدیدنظرطلب را برعهده داشتهاند. برخی از اسناد منتشره نشان میهد که کنگره آمریکا، وزارت خارجه این کشور، بنیاد صهیونیستی سوروس، بنیاد به اصطلاح غیرانتفاعی خانه آزادی و شورای روابط خارجی ایالات متحده از سرمایهگذاران و پشتیبانان مالی حمایت از روزنامهنگاران ایرانی هستند.
جنبشهای فمنیستی
بخشی دیگر از سرمایهگذاری چندوجهی دنیای غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا برای پیشبرد سناریوی جنگ نرم، معطوف به زنان و راهاندازی جنبشهای فمنیستی و شبه آن است. در اوایل سال 85، برخی موسسات و سازمانهای غیردولتی داخل، اقدام به طراحی و اجرای پروژهای تحت عنوان «کمپین یک میلیون امضا» نمودهاند تا براساس آن به جنگ قوانین جزایی و مدنی اسلام بروند. هنوز چند هفته از جنبش به اصطلاح کمپین نگذشته بود که اسناد کمکهای مالی آن که توسط سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی آمریکا و هلند تغذیه میشدند، بر صفحه مطبوعات و سایتهای اینترنتی نشست.
روزنامه نیویورک تایمز پس از آشکار شدن این اسناد مالی، در تحلیل نوشت: «پس از به بنبست رسیدن پروژه براندازی سخت، ما خود را ناچار به اتخاذ شیوهای میدانیم که براساس آن انقلاب باید از درون تودههای مردم ایران شکوفا شود. پروژه فعال کردن زنان ایرانی که نیمی از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند، باید در مراسم هشتم مارس (روز زن) خود را نشان دهد.»
صید نخبگان
سرمایهگذاری بر روی عناصر نخبه، دانشگاهی و پژوهشگر، بخش دیگری از سناریوی چندوجهی غرب در جهت برپایی انقلاب نرم بوده است. در سال گذشته، بیش از 3 هزار تن از اساتید دانشگاه و محققان ایرانی در قالب بورسهای تحصیلی، فرصتهای مطالعاتی و نشستهای علمی از کشور خارج شدند که یقینا بخشی از آنها به عنوان سوژه و هدف، مورد توجه سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی دشمن بودهاند. بازخوانی سرگذشت یکی از این سوژهها در سالیان گذشته، حاوی درسها و اشارتهای بسیار است. در شهریور 1385 وقتی که رامین جهانبگلو از زندان آزاد شد، به سراغ خبرگزاری «ایسنا» رفت و حرفهایی از جنس پشیمانی و افشاگری زد. وی درباره انتخاب این خبرگزاری برای مصاحبه گفت: «قبلا دیده بودم بین خبرگزاریهای مختلف، این خبرگزاری متعلق به قشر روشنفکری است و آن را انتخاب کردم»
جهانبگلو در مصاحبه با خبرگزاری یاد شده میگوید: «بنده به دلیل ارتباط با برخی نهادها و موسسات آمریکایی دستگیر شدم. ارتباط من با بیگانگان از سال 1377 آغاز شد که به کانادا و سپس به دانشگاه هاروارد رفتم. بعد از این که سه سال در دانشگاه تورنتو تدریس کردم، سازمانی که مجله دموکراسی در آن منتشر میشد، بورسیه را به بنده پیشنهاد کرد که آن بورس را گرفتم و به واشنگتن رفتم. در موسسه NED که بودجه خود را از کنگره آمریکا میگیرد و پیشتر در جهت فروپاشی کمونیزم در اروپای شرقی تأسیس شده بود، مشغول به کار شدم و بعد هم از طریق این موسسه با نهادها و مراکز دیگر مرتبط شدم و در کنفرانسها شرکت میکردم و گزارش نهایی این جلسات را که بیشتر استراتژیک بود، به مسئولان آن موسسه میدادم.
از طریق مسئولان موسسه با افرادی در وزارت خارجه آشنا شدم و کمکم در حلقه مأموران ویژه آمریکا و اسرائیل خود را یافتم... به گذشته خود که نگاه میکنم خودم را یک قربانی میبینم. من فکر میکردم کار دانشگاهی انجام میدهم اما در حلقهای قرار گرفته بودم که پول آن را سازمانهای امنیتی میدادند و من اسم این مجموعه را امپراتوری میگذارم، بسیاری از مأموران امنیتی آمریکا و اسرائیل از عناصر دانشگاهی هستند و خود را زیر نقاب مراکز فرهنگی و آموزشی پنهان کردهاند. من در این دوران برخلاف میلم رودرروی منافع ملی کشورم قرار گرفتم، آمریکاییها برای دستیابی به امپراتوری فرهنگی هزینههای بسیاری کردهاند و شعار آنها این است هر کس که با ما نیست علیه ماست، آنها برنامهها و هزینههای بسیاری را برای منطقه خاورمیانه و کشورهای اسلامی تدارک دیدهاند.»
در حلقه بنیاد سوروس
اعترافات اولیه هاله اسفندیاری مبنی بر اینکه فعالیتها و برنامههای مرکز ویلسون، از طریق بنیاد آمریکایی سوروس حمایت و پشتیبانی مالی میشده است، منجر به شناسایی و دستگیری مدیر و نماینده این بنیاد آمریکایی در ایران یعنی کیان تاجبخش شد. در اعترافات تاجبخش بر این نکته به صراحت آمده که بنیاد سوروس با ایجاد شبکه ارتباطی غیررسمی و تلاش برای توسعه و نفوذ آن در میان نخبگان و اساتید دانشگاه، وظیفه براندازی را دنبال میکرده است. به مدد تبلیغات رسانهای، کیان تاجبخش یک جامعهشناس شهری و مدرس دانشگاههای ایالات متحده معرفی میشود.
تصویری که تا بیش از این از تاجبخش در برخی رسانههای داخلی ارائه شده، تصویر یک کارشناس «جامعهشناس شهری» و مدرس دانشگاههای ایالات متحده است امام حضور تاجبخش در محافل سیاسی، اجتماعی، رسانهای و فرهنگی که هیچ فصل مشترکی با یکدیگر از حیث اتصال ماهیت و موضوع ندارند و دعوت نهادهایی چون «خانه هنرمندان ایران»، «انجمن جامعهشناسی ایران»، «دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران» و... از وی پدید آورنده گمانهزنیهای تازهای بوده است.
کیان تاجبخش اجرایی کردن اهداف بنیاد سوروس را از طریق راهاندازی کارگاههای مطالعاتی با حضور دانشجویان و جوانان و تدریس اصول و مبانی شبکهسازی اجتماعی به مثابه اصلیترین مبنای براندازی نرم حکومتها دنبال مینماید. وی اگرچه مدرس رسمی دانشگاههای ایران نبوده اما از سال 1383 با حضور در کلاسهای جامعهشناسی شهری، با عناوین مختلفی چون استاد «دانشگاه نوین تحقیقات اجتماعی نیویورک» پیرامون کیفیت «شبکهسازی اجتماعی» در مقام یک «سرمایه اجتماعی» سخنرانی کرده است.
وی با چاپ کتاب «سرمایه اجتماعی، اعتماد دموکراسی و توسعه» در مهرماه 1385 که یک دکترینال اجتماعی و استراتژیک و الگویی ساختاری را برای سرمایههای پنهان براندازی نرم صورتبندی میکند، مدل ایرانی اندیشههای براندازانه هانتینگتون و فوکویاما را در این حوزه به ادبیات شبکه روشنفکری ایران وارد میکند.
اگرچه حرف و حدیث پیرامون سناریوی جدید و موثر دشمن که در سالهای اخیر در قالب براندازی نرم اجرا میشود، بسیار است و در این مجال کوتاه، مجالی برای پرداختن بدان نیست، اما نگاهی به آرایش سیاسی - رسانهای در برابر پخش برنامه «به اسم دموکراسی»، نشان میدهد که تقریبا تمامی لایههای سیاسی، رسانهای و دانشگاهی غرب برای خنثی کردن این برنامه تلویزیون به میدان آمدهاند و این امر علاوه بر حساسیت فوقالعاده اطلاعات فاش شده، حکایت از تأثیرگذاری و موفقیت این برنامه تلویزیونی دارد.
سیا و جنگ سرد فرهنگی
«جنگ سرد» به دوران تاریخی اطلاق میشود که از اواسط دهه 1940 میلادی، با پایان جنگ دوم جهانی، آغاز شد و تا سال 1991 و فروپاشی اتحاد شوروی، یعنی حدود 45 سال، دوام آورد.
سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، در سالهای آغازین جنگ سرد در واکنش به پیمان نظامی بلوک شرق (ورشو) شکل گرفت. این سازمان کاملا متاثر از استراتژی «آمریکا محور» تقابل با شرق بود و در سلسله مراتب سازمانی آن، مقامات اول تا سوم باید آمریکایی باشند. براساس میثاق ناتو اگر خاک یکی از کشورهای عضو هدف حمله دشمن قرار گیرد، این تهاجم به منزله جنگ علیه همه اعضای ناتو است و...
شاخص این دوران، رقابت و نبرد آشکار و پنهان سیاسی، اقتصادی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و فرهنگی بلوک غرب، به رهبری ایالات متحده آمریکا، و بلوک شرق، به رهبری اتحاد شوروی، بود. در این دوران، روشنفکران نیز به دو جبهه اصلی کمونیست و ضدکمونیست تقسیم شدند و اگر مواضع روشنفکران مستقل و میانهرو با نگرش یکی از این دو جبهه اصلی روشنفکری تعارض مییافت به وابستگی به جبهه دیگر متهم میشد. فضای قطببندی شدهای بود که لمس آن برای نسل جدید دشوار است. طبعا، سرویسهای اطلاعاتی هر دو بلوک، شرق و غرب نیز در این حوزه روشنفکری فعال بودند.
در سالهای اخیر، با فروپاشی اتحاد شوروی و پایان یافتن جنگ سرد، توجه به نقش سرویسهای اطلاعاتی، به ویژه آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا)، در حوزههای روشنفکری در دوران فوق افزایش چشمگیر یافته است. پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته، ثابت میکند که در دوران جنگ سرد در عرصههای روشنفکری نیز، مانند سایر عرصهها، این نبرد به شدت جریان داشت. این پدیدهای است که «جنگ سرد فرهنگی» نام گرفته است. اینک در غرب، نسلی پرشور و دقیق از محققین پدید آمدهاند که بر پایه اسناد علنی شده سیا، گروهی از برجستهترین نظریهپردازان و مبلغان لیبرال دموکراسی را به همکاری با سیا و اینتلیجنس سرویس بریتانیا متهم میکنند. این جنجالی است که برخی مطبوعات آن را «بحران روشنفکری لیبرال پس از جنگ سرد» نامیدهاند.
جنجال کتاب خانم ساندرس
مهمترین این تحقیقات، کتاب خانم فرانسس ساندرس، پژوهشگر و روزنامهنگار انگلیسی است که چاپ اول آن در سال 1999، در لندن منتشر شد و غوغایی به پا کرد. چاپهای بعدی این کتاب با عنوان زیر در 509 صفحه منتشر شده است: جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادب.
ویلارد منس، منقد، کتاب خانم ساندرس را «یکی از حیرتآورترین و افشاگرترین» کتبی خوانده که تاکنون درباره سرویس اطلاعاتی ایالات متحده منتشر شده است. خانم ساندرس نشان میدهد که کورد مهیر، رئیس بخش عملیات بینالمللی سیا، و دوست او، آرتور شلزینگر (پسر)، طبق طرحی که ملوین لاسکی ارائه داد، حرکتی را آغاز کردند که به ایجاد شبکه فرهنگی غولآسایی در سراسر جهان انجامید. خانم ساندرس این شبکه را «ناتوی فرهنگی» مینامد.
بودجه این عملیات در سال 1950، یعنی در زمان دولت ترومن، 34 میلیون دلار در سال بود. سیا در چارچوب عملیات جنگ سرد فرهنگی شبکه مطبوعاتی جهانشمولی ایجاد کرد که از ایالات متحده تا لندن و اوگاندا و خاورمیانه و آمریکای لاتین گسترش داشت و در تمام این دوران مطبوعات روشنفکری متنفذی مانند پارتیزان ریویو، کنیان ریویو، نیولیدر، انکاونتر، درمونات، پرووه، تمپو پرزنته، کوادرانت و... از سیا کمکهای مالی مستقیم یا غیرمستقیم دریافت میکردند.
وزارت فرهنگ بلوک غرب
به تعبیر خانم ساندرس، سیا در مقام «وزارت فرهنگ بلوک غرب» عمل میکرد. مثلا از جکسون پولاک و نقاشی آبستره به شدت حمایت میکرد با این هدف که، در عرصه هنر، رئالیسم سوسیالیستی را شکست دهد.
در هالیوود، مأموران سیا کارگردانان را ترغیب میکردند که در فیلمهای خود سیاهپوستان را هر چه بیشتر نمایش دهند، آنان را آراسته و خوش لباس به تصویر کشند و از این طریق ایالات متحده را جامعهای آزاد و دموکرات بنمایانند. فیلم مزرعه حیوانات جورج ارول با سرمایه سیا تهیه شد. فیلم 1984 ارول نیز با بودجه سیا ساخته شد.
بسیاری از کتب کمپانی پراگر با بودجه سیا چاپ میشد. کتاب طبقه جدید میلوان جیلاس با بودجه سیا در شمارگان بالا منتشر شد و در سراسر جهان توزیع گردید. سیا 50 هزار نسخه از یکی از کتابهای ایروینگ کریستول را برای توزیع مجانی در سراسر جهان خریداری کرد، سیا در سال 1950 با 10 میلیون دلار بودجه رادیوی اروپای آزاد را تأسیس کرد و موارد فراوانی از این قبیل.
طبق تخمین خانم ساندرس، در دوران جنگ سرد حدود یکهزار عنوان کتاب به وسیله سیا و در زیر نام بنگاههای انتشاراتی تجاری و دانشگاهی، فقط در ایالات متحده آمریکا، منتشر شد.
سیا و کنگره آزادی فرهنگی
مهمترین اقدام سیا، تأسیس کنگره آزادی فرهنگی بود که در ژوئن 1950 با حضور بیش از یکصد نویسنده از سراسر جهان در برلین گشایش یافت. در این اجلاس روشنفکران برجستهای چون آرتور کوستلر، سیدنی هوک، ملوین لاسکی، ایناتسیو سیلونه و جورج ارول شرکت کردند. کوستلر در نطق خود اعلام کرد: «دوستان، آزادی تهاجم خود را آغاز کرده است!»
آرتور کوستلر رابطه نزدیک با سیا داشت و راهنماییهای او در فعالیتهای سیا در میان روشنفکران بسیار مؤثر بود. سیدنی هوک در 1949 به مقامات آمریکایی گفته بود:
به من یکصد میلیون دلار و یکهزار انسان مصمم بدهید؛ تضمین میکنم که چنان موجی از ناآرامیهای دموکراتیک در میان تودهها، بله حتی در میان سربازان امپراتوری استالین، ایجاد کنم که برای مدتی طولانی تمامی دغدغه وی به مسائل داخلی معطوف شود.
یکی از اولین اقدامات کنگره، صرف پولهای کلان برای ایجاد نشریات روشنفکری در پاریس، برلین و لندن بود. هدف اولیه آنها تقویت چپگرایان غیرکمونیست و مارکسیستهای مخالف شوروی بود. هدف دوم، مقابله با روحیات ضدآمریکایی در میان روشنفکران اروپای غربی با ارائه تصویری زیبا از ایالات متحده آمریکا به عنوان اوج شکوفایی تمدن غرب.
هدایت کنگره آزادی فرهنگی را مایکل یُسلسون، کارمند واحد جنگ روانی سیا، به عهده داشت که بعدها به نویسندهای سرشناس بدل شد. دستورات به شکل رمز از واشنگتن به آپارتمان محل زندگی یُسلسون و همسرش در پاریس انتقال مییافت. این سازمان تا زمان انحلال (1967) دهها میلیونها دلار پول از سیا دریافت کرد.
عملیات «براندازی نرم» به سبک بنیاد آمریکایی سوروس
بنیاد «سوروس» نامی است که این روزها اذهان ناظران سیاسی داخل کشور را بیش از پیش به خود معطوف کرده است. نام اصلی این بنیاد، بنیاد «جامعه باز» (Open Society) است و متعلق به یک یهودی میلیاردر به نام «جورج سوروس» میباشد. وی یک یهودی مجار تبار آمریکایی است که سالهای متمادی با تشکیل یک شرکت سرمایهگذاری و یک سازمان مطالعاتی حقوق بشر، به انجام اموری چندمنظوره مبادرت کرده است.
درخصوص ماهیت فعالیتهای بنیاد سوروس، قضاوتهای متفاوتی وجود دارد. نهادهای رسمی سیاست خارجی آمریکا و رسانههای وابسته به آنها از جمله رادیو صدای آمریکا معتقدند که «جورج سوروس فردی نوعدوست و نیکوکار مشهوری است که به بسیاری از پروژههای گسترش دموکراسی و توسعه اقتصادی در سراسر جهان کمک میکند.»
البته این طرز رویکرد منحصرا مختص چنین نهادهایی است و بسیاری از ناظران سیاسی و سیاستمداران کشورهای مختلف و مخصوصا کشورهایی که به نوعی با پدیده «انقلابهای مخملی» مواجه شدهاند، نظری برخلاف این دارند.
«رادیو فردا» با پیروی از روزنامه «واشنگتن پست» فعالیتهای بنیاد سوروس در ایران را به محورهایی چون «کمکهای انساندوستانه» و «بهداشت عمومی» تقلیل داد، اما BBC به عنوان آژانس خبری دولت انگلیس از موضعی متفاوت معتقد است: «موسسه جامعه باز با هدف پیشبرد دموکراسی، رعایت حقوق بشر، اصلاحات اقتصادی، حقوقی و سیاسی... حمایت از رسانههای مستقل و... در کشورهای مختلف جهان فعالیت میکند.» اگرچه بسیاری از صاحبنظران سیاسی نیز به دور از تعارفات معمول دیپلماتیک و در چارچوب فکری دولتمردان نئومحافظهکاران آمریکایی و البته بواسطه وجود اسناد مرتبط با فعالیت بنیاد سوروس در بسیاری کشورها، معتقدند که هدف این بنیاد در کشورهای مختلف چیزی نیست جز «براندازی نرم و خاموش» و دیگر فعالیتها جنبه پوششی و کارویژه منحرف نمودن اذهان را پیدا میکند.
از دید صاحبان این رویکرد، سوروس به منظور ظاهرسازی این مسئله سعی نموده در هر کشور فعالیتهای مالی و مطالعاتی را به همراه یکدیگر دنبال نماید. به عبارت دیگر، این بنیاد در کشورهای مربوط علاوه بر اینکه شرکتی را برای کسب ثروت و سرمایهگذاری تأسیس میکند، سازمانی مطالعاتی را برای چگونگی مصرف این درآمدها شکل میدهد و جالب آن که این دو سازمان حق برقراری رابطه مستقیم و یا حتی گفتوگو و تبادلنظر با یکدیگر را ندارند تا از این طریق راه بر هرگونه اتهام دولتها مبنی بر حمایت سوروس از مخالفین این کشورها بسته شود.
سوروس در بیش از 30 کشور جهان از جمله جمهوریهای آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، اوکراین، تاجیکستان، روسیه، گرجستان، قرقیزستان، قزاقستان و مولداوی دارای نمایندگیهای فعال است.
سوروس و فعالیتهای براندازی در کشورها
روند کاری بنیاد سوروس به این شکل بوده که یک مرکز مطالعاتی را در کشورهای مختلف فعال میکرده و سپس با ارزیابی مخالفان دولت مرکزی و حمایت از مطبوعات مخالف دولت، زمینه را برای انقلابی آرام و به شکست کشاندن دولت و یا حکومت فراهم نموده است. عمدهترین فعالیت این بنیاد در حوزه کشورهای آسیای میانه و قفقاز میباشد. در واقع برای اولین بار در سال 1997 و در جریان ورشکستگی مالی و اقتصادی کشورهای جنوب شرق آسیا، فعالیت بنیاد مذکور به آسیای میانه کشیده شد و در کشورهای این منطقه نمایندگیهایی را تحت عنوان «جامعه باز» تأسیس نمود. هدف این بنیاد از تأسیس این نمایندگیها، به راه انداختن انقلابهای مخملی در کشورهای هدف و تغییر نظام سیاسی این کشورها بود.
سوروس در ایران؟
بنیاد سوروس از موسسات و مراکزی که به دنبال ایجاد «نافرمانی مدنی» در جمهوری اسلامی ایران هستند نیز حمایت میکند. مهمترین مورد آن، حمایت و پیشتیبانی بنیاد سوروس از مرکز آمریکایی «ویلسون» است که «هاله اسفندیاری» از مدیران بخش خاورمیانهای آن میباشد. طبق اعتراف اسفندیاری، بنیاد سوروس با حمایت از برنامه خاورمیانهای مرکز ویلسون، به دنبال ایجاد یک شبکه ارتباط غیررسمی در ایران در جهت عملی نمودن اهداف براندازی نرم بوده است.
بنیاد سوروس در کنار بنیاد رسانهای رابرت مرداک (امپراتور یهودی رسانههای خبری)، دومین سازمان رسانهای جهان است که بیشترین شبکههای تلویزیونی، خبرگزاریها، سایتها، خبرنامهها و روزنامهها را در سطح جهان مدیریت و هدایت میکند، اما تفاوت این است که فعالیت رسانهای مرداک (مردوخ) آشکار است و جسورانه در اداره و خرید شبکههای بزرگی چون فاکس نیوز تا الجزیره و حتی رسانههای آسیای دور ظاهر میشود، اما سوروس بیشتر اصرار دارد مشی نهان را در خرید و هدایت رسانهها ایفا کند.
حضور چشمگیر در هدایت رسانهای قفقاز، آسیای میانه، افغانستان، ترکیه و دیگر کشورهای اطراف ایران بدیهی است که ضرورت کار نهانی را بیشتر گوشزد میکند، اما آشکار است که تا سال 2004 تنها 20 موسسه خبری در جمهوری آذربایجان تحت پوشش بنیاد سوروس قرار گرفته بود. اعتراض هماهنگ جمعی از رسانههای این کشور به سفر سال گذشته الهام علیاف به ایران و دیدار وی با مقام معظم رهبری و نیز هجمه گسترده خبری رسانههای جمهوری آذربایجان و ترکیه در راستای تقویت پشتیبانی رسانهای ناآرامیهای اخیر در شمال غرب کشور، هدایت این رسانهها از سوی یک ستاد مرکزی را بیش از پیش محتمل میکند.
رابطه هاله اسفندیاری با بنیاد سوروس
وزارت اطلاعات مدتی بعد از دستگیری هاله اسفندیاری در 18 اردیبهشت سال 87 و تحقیقات از وی اعلام کرد که اسفندیاری به عنوان یکی از مدیران موسسات مرتبط با سوروس، از تلاش این بنیاد برای اجرای براندازی نرم در ایران پرده برداشته است.
در گزارش وزارت اطلاعات آمده بود: هاله اسفندیاری که مدیر و مؤسس برنامه خاورمیانه مرکز «ویلسون» در آمریکاست، به عنوان مرکز حلقه اتصال ارتباط ایرانیان با سازمانها و نهادهای آمریکایی عمل کرده است. هاله اسفندیاری تصریح کرده است: فعالیتها و برنامههای مربوط به ایران در برنامه خاورمیانه مرکز ویلسون، از طریق بنیاد آمریکایی سوروس، حمایت و پشتیبانی مالی شده است.
همکاری اسفندیاری با وزارت اطلاعات موجب شد که مدیر و نماینده بنیاد آمریکایی سوروس در ایران نیز (کیان تاجبخش) شناسایی و دستگیر شود.
وی در تحقیقات اولیه اظهار داشته که بنیاد سوروس در ایران با ایجاد یک شبکه ارتباط غیررسمی و تلاش برای توسعه و گسترش آن، اهداف براندازانه خود را دنبال مینماید.
به نظر میرسد تحقیقات از اسفندیاری، وزارت اطلاعات را به کیان تاجبخش رسانده است. تصویری که تا پیش از این از تاجبخش در برخی رسانههای داخلی ارائه شده، تصویر یک کارشناس «جامعهشناس شهری» و مدرس دانشگاههای ایالات متحده است، اما حضور تاجبخش در محافل سیاسی، اجتماعی، رسانهای و فرهنگیای که هیچ فصل مشترکی با یکدیگر از حیث اتصال ماهیت و موضوع ندارند و دعوت نهادهایی چون «خانه هنرمندان ایران»، «انجمن جامعهشناسی ایران»، «دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران» و... از وی، پدیدآورنده گمانهزنیهای تازهای بوده است.
کیان تاجبخش، اجرایی کردن اهداف بنیاد سوروس را از طریق راهاندازی کارگاههای مطالعاتی با حضور دانشجویان و جوانان و تدریس اصول و مبانی شبکهسازی اجتماعی به مثابه اصلیترین مبنای براندازی نرم حکومتها دنبال نموده است. وی اگرچه مدرس رسمی دانشگاههای ایران نبوده، اما از سال 1383 با حضور در کلاسهای «جامعهشناسی شهری» به عناوین مختلفی چون استاد «دانشگاه نوین تحقیقات اجتماعی نیویورک» پیرامون کیفیت «شبکهسازی اجتماعی» در مقام یک «سرمایه اجتماعی» سخنرانی کرده است.
«کیان تاجبخش» با چاپ کتاب «سرمایه اجتماعی اعتماد، دموکراسی و توسعه» در مهر ماه 1385 که یک دکترینال اجتماعی و استراتژیک و الگویی ساختاری را برای سرمایههای پنهان براندازی نرم صورتبندی میکند، ورژن ایرانی اندیشههای براندازانه فرانسیس فوکویاما را در این حوزه به ادبیات شبهروشنفکری ایران وارد کرده است.
همگام با طرح «شبکهسازی» و «نهادسازی» اجتماعی بنیاد جورج سوروس یهودی در ایران، «کیان تاجبخش» حضوری پررمز و راز در حلقههای فرهنگی و هنری نیز دارد. بنیاد سوروس در هر کشور، مجموعهای متناسب با همان کشور مشتمل بر فعالیتهای فرهنگی، هنری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را با حمایتهای پولی و مالی ارائه میدهد. از اظهارنظرهای عجولانه و تند مقامات کاخ سفید و رسانههای متعلق به آنها به نظر میرسد که این روزها، زمان تعیینکنندهای برای جریان حامی براندازی نرم جمهوری اسلامی ایران بوده و وزارت اطلاعات این روزها روی نقاط حساس دشمن دست گذاشته است.
خشم مقامات آمریکایی از دستگیری حلقههای زنجیره بنیاد سوروس در ایران که در دشنامهای دیپلماتیک نمایان شده و فعال نمودن همه ابزارهای در دسترس برای آزادی این افراد از وزارت خارجه و دیدبان حقوق بشر گرفته تا رسانههای وابسته، نشان میدهد که دولت جمهوری اسلامی ایران، نقطه امید ایالات متحده را که موفقیت تمام سیاستهایش (از قبیل ایجاد فشار روانی بر مردم و القای ناکارآمدی دولت، خالی کردن صحنه از حضور مردم در بحث هستهای، بزرگنمایی مشکلات معیشتی مردم و تحقیر نمودن دستاوردهای اقتصادی، جنجالآفرینیهای صنفی در دانشجویان، معلمان، کارگران و زنان و القای وجود مشکلات دهشتناک حقوق بشری) معطوف به آن شده بود، کور کرده است؛ چرا که هر کدام از این موارد نیاز به وجود شبکهسازیهای اجتماعی و حمایتهای کلان مالی از آنها داشته است.