* پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری 92 برخی از شخصیتها و تئوریسینهای جناح راست معتقد بودند که اصولگرایان شکست نخوردند. آیا حزب موتلفه قبول دارد که اصولگرایان شکست خوردند؟
** باید توجه داشت در انتخابات 24 خرداد هیچ کدامیک از نامزدهایی که مرتبط با جریان اصولگرایی بودند رای کافی نیاوردند، طبیعتا این موضوع نشانه موفقیت اصولگرایان نمیباشد، ولی ما معتقدیم اینکه آقای روحانی را وابسته به جریان اصلاحات تلقی کنیم و نتیجه بگیریم که جریان رقیب اصولگرایان در انتخابات یازدهم پیروز شده درست نیست. یعنی معتقدم آقای روحانی رقیب اصولگرایان نیست، ایشان در دورههای تبلیغات انتخاباتی و بعد از پیروزی در انتخابات به معتدل بودن مشی خودشان تکیه داشتند. یعنی نه خودشان را وابسته به جریان اصولگرایی اعلام کردند و نه اصلاحطلبی. به نظر من اگر آقای دکتر عارف پیروز انتخابات میشدند، میشد گفت که جریان اصولگرایی در انتخابات یازدهم شکست خورده و جریان اصلاحات پیروز شده است. البته این توضیح را در همین ابتدا بدهم، اینکه برخی معتقدند جریان اصلاحطلبی خارج از نظام هستند نه تنها با آن موافق نیستم بلکه کاملا با این عقیده مخالف هستم. معتقدم در جریان اصلاحات و آنان که به روش اصلاحطلبی تکیه دارند کسانی وجود دارد که معتقد به فعالیت در داخل نظام است.
وقتی میگویم داخل نظام منظور کسانی هستند که به قانون اساسی، ولایت فقیه و فصلالخطاب بودن ولیفقیه اعتقاد دارند و آن را به اثبات رساندهاند. اینکه بگوییم فقط افراد وابسته به جریان اصولگرایی داخل نظام هستند درست نیست، البته بین همین دسته از اصلاحطلبانی که داخل نظام هستند (در این مصاحبه وقتی از واژه «داخل نظام» استفاده میکنم منظور همان پذیرش سه موضوعی هست که در ادامه میگویم) به طور طبیعی اختلافنظرهایی با جریانهای اصولگرایی و تشکلها و شخصیتهای وابسته به آن دارند. من این تفاوت سلیقه در روشها را یک مشکل تلقی نمیکنم، بلکه حتی وجود دو تفکر و دو جریان را برای پیشرفت مجموعه انقلاب و کشور را ضروری میدانم.
در این خصوص یک توضیح مختصر دارم. کسی ممکن است داخل نظام باشد ولی با همه روشهای اصولگرایان هم مخالف باشد، ما این شخص را نمیتوانیم مخالف انقلاب بدانیم، او مخالف جریان اصولگرایی است و حق نداریم انگ مخالف انقلاب به او بزنیم. موضوع خیلی بدیهی است نیازی به توضیح ندارد. مثل خانوادهای که متشکل از پدر، مادر و فرزندان است، ما انتظار داریم در اصول در این خانواده یک انطباق وجود داشته باشد. بند مهم این اصول این است که اعضای خانواده در عین اینکه دارای سلیقههای متفاوتی هستند پایبند به حفظ کیان خانواده هم هستند.
هم سلیقه نبودن زیر سقف خانوادگی نامش تضاد و دشمنی نیست
اگر بحث خانواده را تعمیم بدهیم به جریانهای پایبند به انقلاب و داخل نظام، همان توضیحی که در مورد مثال خانواده وجود دارد درخصوص این جریانها نیز مطرح است. من قدری ریزتر میگویم، ما (حزب موتلفه) یک تشکل وابسته به اصولگرایی هستیم و در عمل و حرف هم ثابت کردیم که وابسته به این جریان هستیم. معهذا اگر کسی با روشهای موتلفه اسلامی واقعا مخالف باشد اما به اصول انقلاب معتقد باشد ما نمیتوانیم بگوییم چون موتلفه را قبول ندارد پس مخالف انقلاب است، به نظر من این نتیجهگیری نادرستی است. من بدینخاطر تفصیلی صحبت کردم تا بتوانم سوال شما را بهتر پاسخ دهم. در مورد اصلاحطلبان باید بپذیریم که عدهای با شعار اصلاحطلبی و اصلاحطلبان وارد فتنه 88 شدند و برخی از آنها در این فتنه دخیل بودند.
اگر کسی با توجه به دخیل بودن برخی اصلاحطلبان در جریان فتنه اینگونه نتیجهگیری کند که هر کس اصلاحطلب است الزاما فتنهگر است اصلا درست نیست و پایه صحیحی هم ندارد. اگر بخواهیم این نتیجهگیری غلط را قبول کنیم یعنی ادعا کردهایم که بیش از 13 میلیونی که به آقای میرحسین موسوی رای دادند فتنهگر و ضدانقلاب میباشند. به نظر من نه تنها این تحلیل غیرمنطقی است حتی به جرات میگویم «احمقانه» است. در مورد انتخابات سال 92 رقابت اصلی میتوانست میان جریان اصولگرا و جریان اصلاحطلب باشد، یعنی اگر جریان اصلاحطلب روی آقای عارف به ائتلاف میرسیدند باید بدون هیچ عذری میگفتیم جریان اصلاحطلب و جریان اصولگرا در انتخابات یازدهم مقابل هم قرار گرفتند و جریان اصولگرا از جریان اصلاحطلب شکست خورد.
آقای روحانی با شعار «اعتدال»، «فراجناحی بودن»، «استفاده از نیروهای معتدل هر دو جناح» و... روی کار آمدند، بنابراین من نمیتوانم این نتیجه را بگیرم که در انتخابات جریان اصولگرا در برابر جریان اصلاحطلب شکست خورد. 49/5 درصد آراء به جریان اصولگرایی اختصاص داشت و در هر صورت یک نامزد اصولگرا هم پیروز نشد.
* بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که اصولگرایان به دلیل عدم اعتماد جامعه مدنی به آنها و البته سوءمدیریت جریان اصولگرایی در هشت سال گذشته شکست خوردهاند. به عقیده شما دلایل عدم رایآوری جریان اصولگرایی در انتخابات 92 چیست؟
** من معتقدم در رای نیاوردن کاندیدای اصولگرایان یک تقصیر متوجه خود جریان اصولگرایی است، ما در موتلفه اسلامی در نیمه دوم سال 91 بحثهایی را در مورد چگونگی حضور در انتخابات داشتیم، یک تحلیل در این خصوص داشتیم، میگفتیم باید فرض را بر این بگذاریم که اصولگرایان با نامزدهای متعدد در انتخابات شرکت میکنند و ائتلاف در این جریان صورت نگیرد. یک فرض دومی هم داشتیم مبنی بر اینکه جریان اصلاحطلبی با وجود تفرقی که داشتند به یکدیگر نزدیک شوند و با یک نامزد در انتخابات شرکت کنند. ما در موتلفه معتقد بودیم که باید با این دو فرض وارد رقابتهای انتخاباتی شویم، این سوال ایجاد میشود که چه فایدهای این فرض برای جریان اصولگرا داشت؟ وقتی اصولگرایان با نامزد متعدد وارد انتخابات شوند بیتردید باعث شکست این جریان میشود، اگر اصلاحطلبان هم به ائتلاف برسند پیروزی آنان باید قطعی تلقی شود.
البته برخیها معتقد بودند که این دو فرض خیلی بدبینانه بود، اما ما میگفتیم با فرض بدبینانه ضرر نخواهیم کرد، یعنی نیروهایمان را متمرکز میکنیم و برای پیروزی در انتخابات سلیقههایمان را خیلی نزدیک میکنیم و در نهایت با یک نامزد میآییم. در این صورت اگر اصلاحطلبان هم با یک نامزد بیایند رقابتها در دو فرض مشابه تحقق پیدا میکند. البته ما معتقد بودیم اگر اصولگرایان و اصلاحطلبان با نامزد واحد بیایند جریان اصولگرا پیروز خواهد شد. در هر صورت اصولگرایان یکی از اشتباهات بزرگشان این بود که بسیاری از آنها پیروزی را در هر شرایطی از آن جریان اصولگرا میدانستند.
اما ما چنین تحلیل و برداشتی نداشتیم. برخی از بزرگان اصولگرا میگفتند رقبای اصولگرایان در آن حد قوی نیستند که بتوانند پیروز انتخابات باشند. در مورد جریان انحرافی هم که به نظر من کاملا واقعی بود و ما علیه آن، از 4 سال قبل از انتخابات موضع میگرفتیم برخی بزرگان میگفتند در حدی نیستند که بتوانند پیروز شوند. ما این «چیزی نیستند»ها را قبول نداشتیم و معتقد بودیم باید احتیاط را رعایت کنیم. با این توضیحات میخواهم عرض کنم جریان اصولگرا در انتخابات 92 پیروز نشد اما شکست به معنای مطلق را هم قبول ندارم.
* آقای حبیبی! همانطور که میدانید شعارهای آقای روحانی در ایام انتخابات کاملا اصلاحطلبانه بوده است. ایشان در این 6 ماهی هم که از عمر دولتشان گذشته است نشان دادهاند که رویکردی اصلاحطلبانه دارند. ضمن اینکه در روزهای منتهی به انتخابات، آقایان هاشمی و خاتمی از روحانی حمایت کردند و آقای عارف نیز به خاطر ایشان از انتخابات کنار کشیدند. آیا حداقل ما نمیتوانیم بگوییم جریان اصولگرا در انتخابات مغلوب گفتمان اصلاحطلبی شده است؟
** شما سند بیاورید که یک بار آقای روحانی گفته باشند «من اصلاحطلبم.» اگر سند بیاورید بنده حرفهای شما را قبول میکنم.
* ایشان صریحا نگفتند که اصلاحطلب هستند اما شعارها و وعدههای کاملا اصلاحطلبانه مطرح کردند. مثلا رویکردهای دولت ایشان در زمینه فرهنگ، سیاست، اقتصاد و سیاست خارجی اصلاحطلبانه است. همچنین وعدههایی که در ایام انتخابات دادند به این شکل بوده است. مثلا وعده بازگشایی انجمن صنفی روزنامهنگاران یا رفع حصر. در ضمن مگر آقایان خاتمی و هاشمی از آقای روحانی حمایت نکردند؟
** ببینید من آقای خاتمی را اصلاحطلب میدانم اما آقای هاشمی اصلاحطلب نیست. معتقدم آقای هاشمی در تمام عمرشان تلاش کردند نه وابسته به جریان اصولگرایی باشند و نه اصلاحطلبی. بنده این موضوع را در جلسه خصوصی و غیرخصوصی بارها از شخص خود هاشمی شنیدم. در واقع ایشان میخواهند یک شخصیت فراجناحی باشند. آقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم بالاترین ضربه را از اصلاحطلبان خوردند، اصطلاح «عالی جناب سرخپوش» را اصلاحطلبان در مورد ایشان به کار بردند نه اصولگرایان، بنابراین اینکه گفته میشود آقای هاشمی وابسته به اردوگاه اصلاحطلبی است مورد قبول نیست اما قبول داریم که آقای خاتمی وابسته به اردوگاه اصلاحطلبی هستند.
حالا یک سوال؛ آقای روحانی وقتی سخنران مراسم 23 تیر سال 78 میشود چگونه میتواند وابسته به اردوگاه اصلاحطلبی باشد؟ قطعا این سخنرانی را فراموش نکردید؟ به نظر من آقای روحانی همانی است که خودش گفته است یعنی نه میخواهد وابسته به جریان اصولگرایی باشد و نه وابسته به جریان اصلاحطلبی. او میخواهد «حسن روحانی معتدل» باشد این اعتدال را هم خود ایشان تعریف کرده است، او گفته «من میخواهم از نیروهای معتدل هر دو جناح و خارج از این دو جناح استفاده کنم.»
* آقای حبیبی! شما میفرمایید که آقای روحانی هیچ عقبهای در جریان اصلاحطلب ندارد.
** خیر بنده این را نگفتم. من گفتم آقای روحانی خودش را نه وابسته به جریان اصولگرایی و نه وابسته به جریان اصلاحطلبی میداند.
* به هر حال آقای روحانی عضو جامعه روحانیت مبارز بوده است، این جامعه نیز یک تشکل عمده اصولگرایی است، پس میتوان عقبه اصولگرایی را برای ایشان در نظر گرفت. حالا سوال اینجاست دلیل عدم حمایت شما از شخصیتی که عقبه اصولگرایی دارد چیست؟
** برخی اوقات بحث جریان اصولگرایی مطرح است اما برخی مواقع بحث مفاهیم اصولگرایی مطرح میباشد. ممکن است پرسیده شود آیا فقط کسانی که داخل تشکلهای اصولگرا هستند مفاهیم اصولگرایی را قبول دارند؟ من معتقدم کسانی که وانمود میکنند فقط افرادی که داخل تشکلها و جریان اصولگرا هستند اصولگرا میباشند درست نیست و آن را قبول ندارم، عدهای هستند که از نظر سیاسی وارد جریان اصولگرا نیستند اما با تعاریفی که ما داریم اصولگرا هستند. دایره مفاهیم اصولگرایی با دایره جریان اصولگرایی متفاوت است. وقتی میگوییم جریان اصولگرایی، منظور آن دسته از اشخاص و تشکلهایی هستند که خودشان میگویند وابسته به جریان اصولگرا هستند، این دایره کوچکتر از آن دایره وسیع مفاهیم اصولگرایی است.
حالا این سوال ایجاد میشود که آن دایره وسیع چیست؟ اگر بخواهیم 4 اصل این مفاهیم را ذکر کنیم اول از همه «اعتقاد به اسلام» است، بنابراین کسی که اعتقاد به اصل اسلام دارد یک اصل اصولگرایی را پذیرفته است. دوم اعتقاد به نظام اسلامی است. سوم موضوع پیروی از خط و سیره واقعی حضرت امام(ره) است. چهارم هم تاکید بر ولایت فقیه و فصلالخطاب بودن ولیفقیه است. من معتقدم هر کس به این 4 اصل معتقد باشد از نظر مفاهیم یک اصولگراست چه بسا ممکن است این فرد اصولگرا به برخی روشهای جریان اصولگرا منتقد باشد.
بنابراین اینکه نتیجهگیری کنیم آقای روحانی وابسته به جریان اصولگرایی است خود ایشان میگوید من چنین چیزی نیستم. اما اینکه گفته شود آقای روحانی به مفاهیم "اصولگرایی" اعتقاد دارند و آن عقبه را دارند؛ بنده معتقدم ایشان چنین عقبهای دارند. در مورد اصلاحطلبی هم همینطور است. آقای روحانی از نظر سیاسی هیچ وابستگی به جریان اصلاحطلبی ندارند و خودشان هم این موضوع را گفتهاند. به نظر من گفتههای خودشان بهترین سند برای این است که بگویم ایشان هیچ عقبهای در جریان تشکیلاتی اصولگرا و اصلاحطلب ندارند. بهترین تعبیر برای دکتر حسن روحانی این است که ایشان به طور کامل از شخصیتهای داخل نظام هستند و نه وابسته به اصولگرایان هستند و نه اصلاحطلبان یا حداقل میخواهند اینطور باشند.
* حزب موتلفه در انتخابات ریاست جمهوری ابتدا از آقای آلاسحاق حمایت کرد و پس از آن بر آقای ولایتی متمرکز شد. به طور کلی همانطور که میدانید در این انتخابات یک ائتلاف 1+2 هم در اصولگرایان شکل گرفت که قرار بود براساس نظرسنجی دو نفر از این ائتلاف کنار بکشند. در پایان هم آقای حدادعادل کنار رفتند، اما آقایان قالیباف و ولایتی در صحنه ماندند. میخواستم بدانم با توجه به عدم پایبندی آقای ولایتی به ائتلاف، نظر موتلفه درخصوص ایشان تغییری کرده است؟
** در جریان اصولگرایی در یک مقطعی موجودیت 1+2 اعلام شد. آقایان توضیح هم دادند که معنی 1+2 این است که هر سه نفر ما وارد انتخابات میشویم و در نهایت هر کسی رایش با توجه به نظرسنجیها بیشتر بود باقی مانده و دو نفر دیگر کنار میروند. اما ما در جبهه پیروان خط امام و رهبری و در موتلفه اسلامی ضمن اینکه هیچ مخالفتی با وجود 1+2 نداشتیم اما اعلام وابستگی هم به آنها نکردیم.
شما اگر تمام سوابق موضعگیریهای حزب موتلفه و جبهه پیروان خط امام و رهبری را نگاه کنید این موضوع به اثبات میرسد، در همان زمان استاد عسگراولادی که هم رئیس جبهه پیروان بودند و هم نفر اول موتلفه (البته بنده ده سال هست که دبیرکل موتلفه هستم اما اگر از من بپرسید در هر شرایطی اولین نفر موتلفه کیست میگویم استاد عسگراولادی چه زمانی که در قید حیات بودند و چه اکنون که به زحمت خدا رفتهاند) هم با آقای قالیباف هم با آقای حداد و هم با آقای ولایتی صحبت داشتند و به آنها اعلام شد توقع نداشته باشید ما به 1+2 بپیوندیم اما مخالفتی هم با آن نداریم. آقای عسگراولادی به آنها گفته بودند که دایره خودتان را وسیعتر بکنید، یعنی نامزدهایی که فکر میکنند رای دارند وارد این ائتلاف شوند.
ما به آنها متذکر شدیم اینکه میگویید از 1+2 یک نفر بیرون میآید و باقی کنار میکشند ما میخواهیم این موضوع را به جریان اصولگرایی تعمیم دهیم، یعنی هر کس میخواهد بیاید، بیاید اما نهایتا بنا را بر این بگذاریم که ائتلاف 1+2 و افراد دیگر روی یک نفر به اجماع برسند. این مذاکراتی بود که از سوی مرحوم عسگراولادی انجام شد. در جبهه پیروان خط امام و رهبری هم با همین استدلال موقعی اعلام شد که این جبهه 5 کاندید دارد، یعنی آقایان باهنر، متکی، ابوترابی، پورمحمدی و آلاسحاق. من تا به حال در این خصوص به این صراحت سخن نگفتم و میل دارم به آفتاب یزد مسائل ائتلاف را به صورت ریز بگویم. در یک مقطعی در جبهه پیروان خط امام و رهبری این بحث مطرح شد که آیا هر 5 نفر و ائتلاف 1+2 وارد انتخابات شوند و آخر سر به یک نفر برسیم یا اینکه جبهه یک نفر را به جای 5 نفر به میدان بیاورد.
ما در این خصوص با شخصیتهای روحانی و غیرروحانی و بین خودمان مذاکره کردیم. برخیها معتقد بودند اشکالی وجود ندارد که همه در انتخابات باشند، زیرا آخر کار به یک نفر میرسیم. نظر دیگر این بود که ما از همین الان مقابل این تعدد بایستیم، بنابراین در نهایت نظر دوم در جبهه پیروان غالب شد. یعنی تصمیم گرفته شد که جبهه با یک نامزد وارد انتخابات شود. تاریخ نشان داده که کنار کشیدن 4 نفر به نفع یک نفر هم در جریان اصولگرایی و هم در جریان اصلاحطلبی کار مشکلی است. به هر حال خیلی از نامزدها همواره تصورشان این است که رای اول را دارند و به این سادگیها هم هیچ کدام حاضر نیستند کنار بروند. بنده آن زمان بارها اعلام کردم برخی افراد هستند وقتی نامزد میشوند کنار نخواهند رفت و اگر به آنان اعلام شود که مثلا پیغمبر اکرم(ص) امر فرمودند کنار بکشید، به جای آن که بگویند تمکین میکنم میگویند شاید گزارشی که خدمت ایشان رسیده خلاف بوده، بنابراین کنار نمیکشم.
* منظورتان که آقای ولایتی نیست؟
** خیر. من واقعا منظورم هیچ شخصیت خاصی نیست. متاسفانه این بلیه هم در اصولگرایان بوده و هم اصلاحطلبان که به ضرر هر دو جریان نیز تمام شده است. اصلاحطلبان در انتخابات شورای شهر دوم با فرض حذف کل جریان اصولگرایی با هم رقابت کردند که نتیجه آن مشخص شد. باید دعا کنیم خداوند این بلیه را از همه دور کند. اما در هر صورت به جای آنکه کار را مشکل کنیم تصمیمگیری کنیم که یک نفر از جبهه پیروان وارد میدان شود، کاری هم به کار 1+2 نداشتیم. ما برای این یک نفر شدن یک مشکل داشتیم و آن این بود که چه کسی بماند؟ بحثهایی داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که این 5 نفر حرفهای خود را در محضر آیتالله مهدوی ارائه کنند و همه بپذیریم هر کس انتخاب شد بقیه کنار بروند. به نظر من این کار صادقانهای برای جریان اصولگرا بود.
در هر صورت آیتالله مهدویکنی نیز پذیرفتند که در این خصوص جلسه بگذارند. تا آنجایی که میدانم ایشان نظر خاصی هم روی شخص خاصی نداشتند. این جلسه برگزار شد و در مقطعی از آن جلسه 2 ساعته، آیتالله مهدوی به 5 نفر گفته بودند که به کسی غیر از خودشان رای بدهند. یعنی اگر قرار بود خود آقایان نباشند چه کسی را دارای صلاحیت برای ریاست جمهوری میدانستند. آیتالله مهدوی گفته بودند «بنده تمامی شما را نامزد صالح میدانم، اما شما به نفر دوم رای بدهید.» در جریان این جلسه 4 نفر از 5 نفر این پیشنهاد را پذیرفتند. آقای متکی گفتند من به این روش معتقد نیستم و به هیچ کس رای نمیدهم. بنابراین ایشان کنار رفتند.
هنوز هم بنده نمیدانم آن 4 نفر به چه کسانی رای دادهاند اما بعد از مذاکرات و رایگیری جمعبندی شد که نهایتا آقای ابوترابیفرد به عنوان نامزد جبهه پیروان خط امام و رهبری تلقی شود. آقای متکی هم چون به اصل موضوع باور نداشتند خود به خود نتیجه آن جلسه را قبول نکردند و برای نامزدی ماندند. ایشان اعلام کردند که مستقل از جبهه و سایر تشکلها خودشان نامزد میشوند که تا مرحله نامنویسی هم پیش رفتند. بعد از اعلام آقای ابوترابی، آقایان باهنر، پورمحمدی و آلاسحاق در همان جلسه گفتند که «ما از امروز دیگر نامزد نیستیم.» آقای آلاسحاق نه تنها گفت من دیگر نامزد نیستم بلکه از عصر همان روز موبایل خود را خاموش کرد و به مسافرت رفت تا کسی با او مصاحبه نکند.
البته با توجه به ارتباطی که با ایشان داشتم به من گفتند که «بارها اعلام کرده بودم که اگر تصمیم جمعی گرفته شود تابع هستم.» البته موتلفه هم توصیهاش به آقای آلاسحاق که نامزد اختصاصی این حزب بود همین بود. بنابراین ما کنار رفتن آقای آلاسحاق را در صورت لزوم از قبل توصیه کرده بودیم، گفتیم اگر انتخاب نشدید حتما کنار بروید، خود آقای آلاسحاق هم به اندازه ما به این موضوع باور داشتند. ما میثاق بستیم که اگر جریان اصولگرا به یک نفر به غیر از کاندیدای ما رسید برای اجماع این جریان حتما کنار برویم. ما ادعا میکنیم که این حرفها در مرحله عمل هم ثابت شد. بنابراین از نامزدهای جبهه عملا دو نفر باقی ماندند؛ یکی آقای ابوترابیفرد و دیگری آقای متکی، ائتلاف 1+2 هم که بودند.
ضمن اینکه نامزدهای مستقلی مثل آقایان غرضی و روحانی و همچنین نامزد اصلاحطلبان آقای عارف باقی ماندند. ما بعد از این جریان این بحث را کردیم که حالا میخواهیم نامزد داشته باشیم یا خیر. به همین دلیل ما جلسه دبیران استانهایمان را بعد از انصراف آقای آلاسحاق برگزار کردیم. به آنها گفتم «الان کسانی مثل آقایان جلیلی، قالیباف، ولایتی، حداد و... هستند، شما دبیران استانها از جمع این کاندیداها به چه کسی نظر دارید؟» از آن جلسهای که 30 نفر از دبیران حزب شرکت کرده بودند 27 نفر به آقای ولایتی رای دادند، آن سه نفر هم نگفتند ما با آقای ولایتی مخالفیم بلکه معتقد بودند در استانشان نظر مردم روی کاندیداهای دیگر است.
ما پس از این مرحله این موضوع را در جلسه شورای مرکزی حزب موتلفه مطرح کردیم، به شورای مرکزی گفتیم نامزدمان بنابر میثاقی که بسته بودیم کنار رفته است، اما حالا میخواهیم نامزد داشته باشیم یعنی ممکن بود که در انتخابات، حزب موتلفه فقط به مردم توصیه کند که مردم رای بدهند و این حزب نامزد خاصی نداشت. شورای مرکزی با یک اکثریت قاطعی پاسخ داد که میخواهیم در انتخابات نامزد داشته باشیم. ما پس از آن پرسیدیم که «چه کسی؟» شورای مرکزی موتلفه با اکثریت قابل توجهی رای به آقای ولایتی دادند. در جبهه پیروان هم در مورد نامزدهای موجود بحث شد، در جبهه هم اکثریت قاطع (یعنی بیش از دو سوم رای) متوجه آقای ولایتی شد.
بنابراین در مقطعی پس از انصراف نامزدها آقای ولایتی کاندیدای حزب موتلفه و جبهه شد. ضمنا همزمان زمزمههایی هم اتفاق افتاده بود که آقایان ولایتی، قالیباف و حداد از آن میثاقی که اعلام کرده بودند عدول کردهاند، شواهد هم این را نشان میداد، زیرا آنها قبلا اعلام کرده بودند که قبل از نهایی شدن و مشخص شدن خروجی ائتلاف نظرسنجی خواهند کرد ولی شواهد نشان میداد که روی آن حرف اولیه تردید حاصل شده است. ما هم جسته و گریخته میشنیدیم که آن توافق 1+2 چندان اعتبار ندارد، یعنی هر سه آقایان میخواهند تا پایان بمانند.
* از چه زمانی حدودا به این نتیجه رسیدید؟
** شاید از اوایل سال 92. اگر این آقایان قطعا به یک نفر میرسیدند ما راجع به آن فرد بحث و بررسی و احتمالا تصمیمگیری میکردیم. بعد از تصمیمات کلی که در جبهه و موتلفه اتخاذ شد و بعد از مطلع شدن درخصوص تزلزل 1+2 تصمیم گرفتیم با توجه به رای ولایتی در جبهه و موتلفه با وی ملاقات کنیم، بنابراین بنده به اتفاق آقای بادامچیان با ایشان ملاقات کردم، اولین سوالمان از وی این بود: «آقای ولایتی این درست که ما در موتلفه به این نتیجه رسیدیم بعد از انصراف کاندیدایمان شما منتخب ما هستید اما آیا شما در انتخابات باقی خواهید ماند؟» به هر حال شرط عقل میگفت اگر ولایتی میماند از او حمایت کنیم. آقای ولایتی در آن جلسه گفتند: «من میمانم و کنار هم نمیروم.»
این جلسه اگر اشتباه نکنم حدودا دو ماه مانده به برگزاری انتخابات برگزار شد. ما به شورای مرکزی، اظهارات آقای ولایتی را اطلاع دادیم. پس از این پاسخ، ما حمایت خود از ولایتی را علنی کردیم و گفتیم پس از ماجرای انصراف، کاندیدای جبهه پیروان و موتلفه آقای ولایتی است. آقای قالیباف نیز در جلسات انتخاباتی خود به گونهای عمل نموده بودند که ماندنی هستند، آقای حداد تا آخر هم آن میثاق را لغو اعلام نکرد، نامنویسی هم کرد، اما در یک مقطعی احساس کردند وظیفهشان این است که کنار بروند، کنار رفتن آقای حدادعادل به نظر من روی توافق سه نفره نبود، یعنی در این کنار رفتن توافقی در کار نبود و آقای حداد خودشان به این نتیجه رسیدند که کنار بروند.
* یعنی به نوعی خودشان به این نتیجه رسیده بودند که رای ندارند.
** حالا من نمیدانم به چه نتیجهای رسیده بودند اما در هر صورت آقای حداد تصمیم شخصی گرفتند برای کنار رفتن.
* اما در تحلیل رسانههای اصولگرا پس از انتخابات اعلام شد که آقای حدادعادل به دلیل پایبندی به میثاق 1+2 از صحنه کنار رفت و انتقاد شد که چرا آقای ولایتی به ائتلاف پایبند نبود و بایستی مثل آقای حداد رفتار میکرد.
** البته بنده پایبندی آقای حداد را چه به عنوان یک تصمیم شخصی و چه تصمیم جمعی خوب میدانم، یعنی کار ایشان به نفع جریان اصولگرایی بود، حتی به نفع ائتلاف 1+2. اینها به هر حال به مردم گفته بودند که ما یک نفرمان باقی میماند و باقی کنار میکشند. منتها اینها در مقطعی اعلام کردند که قبل از نامنویسی این اتفاق رخ خواهد داد که نیفتاد و آقای حداد هم پس از نامنویسی کنار میروند. به نظر من میان آقای قالیباف و آقای ولایتی اتفاقی در مناظرات افتاد که به ضرر جریان اصولگرایی تمام شد، آنان اظهاراتی را علیه یکدیگر مطرح کردند که برای عده زیادی حتی کسانی که اصولگرا نبودند این پرسش ایجاد شد مگر خود این افراد نگفتند که یک نفر باقی میماند و دیگران کنار میروند، پس چطور شده که آقای قالیباف از حضورشان در جبهه و آقای ولایتی از حضورشان در دیپلماسی آنگونه دفاع کردند و اظهارات یکدیگر را نقض نمودند.
این موضوع باعث شد عدهای از رایدهندگان بیاعتماد شوند. ما بعد از اینکه آقای ولایتی گفتند «میمانم و کنار نمیروم» تصمیمات را در جمع اعلام کردیم. البته بنده و چند نفر از اعضای شورای مرکزی به نمایندگی از حزب موتلفه ملاقاتهایی را با شخصیتهای روحانی مثل آیتالله مصباح، آیتالله یزدی، آیتالله مهدوی و... در اردیبهشت ماه سال جاری داشتیم (یعنی هنوز آلاسحاق نامزد ما بود.) پیشنهادمان در این دیدارها این بود که اگر بزرگان به یک نامزد غیر از نامزد موتلفه برسند ما از همین الان مینویسیم که کنار میرویم، معتقدیم جریان اصولگرا باید پیروز باشد.
به هر حال این اتفاقی که ما میخواستیم رخ نداد، بنابراین خود آقای ولایتی و آقای قالیباف به آن میثاقی که خودشان اعلام کرده بودند تا پایان نمانند و ما هم چون نمیخواستیم بدون نامزد باشیم روی آقای ولایتی متمرکز شدیم. بنده تاکنون داستان ائتلاف اصولگرایان را با این شرح و تفصیل نگفته بودم اما واقعیت این است غیر از این مباحثی که گفتم نکته و گفته پنهانی وجود ندارد. البته شاید این ایراد وارد باشد که چرا آقایان ولایتی، قالیباف و حدادعادل! به آن میثاق پایبند نبودند که پاسخگوی آن، موتلفه نیست و اعضای 1+2 باید در این خصوص پاسخگو باشند.
* یکسری گمانهزنیها وجود دارد که به دلیل نزدیکی آقای ولایتی به آقای هاشمی، ایشان در انتخابات ماندند تا کاندیدای آقای هاشمی پیروز شود. بعد از انتصاب آقای ولایتی به ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک این گمانهزنیها جدیتر شد. ضمن اینکه قبل از روز برگزاری انتخابات طبق گفتههای آقای باهنر، آقای ولایتی خودشان را کاملا از دسترس خارج میکنند تا آیتالله مهدوی به ایشان دسترسی نداشته باشند.
** این مطلبی را که جنابعالی گفتید بنده هم همان زمان شنیدم. من مطلقا باور ندارم که آقای ولایتی برای شکست اصولگرایان چنین روشی را انتخاب نمودهاند، ایشان سال 84 وقتی آقای هاشمی پا به میدان انتخابات گذاشتند کنار کشیدند، یکسری از این موضوع نتیجهگیری میکنند و میگویند آقای هاشمی برای آقای ولایتی تصمیمگیری میکنند، این حرف برای انتخابات 84 درست است، زیرا ایشان خودشان صریحا اعلام کردند چون آقای هاشمی آمدند کنار میروم، اما آیا برای انتخابات 92 هم این نتیجهگیری درست است؟ بنده این نتیجهگیری را درست نمیدانم.
* این موضوع را از شخص آقای ولایتی پرسیدید؟
** خیر، ما چنین موضوعی را از ایشان نپرسیدیم، نگاه کنید رابطه آقای هاشمی و آقای ولایتی در انتخابات 84 همانی بود که نمود آن در انتخابات 84 اتفاق افتاد. اما به نظر من بعد از سال 88 این رابطه تغییر کرد و مشابه سال 84 نبود. یعنی آقای ولایتی ایراداتی به روش آقای هاشمی در جریان انتخابات سال 88 داشتند و به همین دلیل به نظر من جنس رابطه این دو تغییر کرد. نه اینکه بگوییم آقای ولایتی دشمن آقای هاشمی شدند اما استنباط بنده این است که برخی نظرات آقای ولایتی پس از سال 88 در مقابل برخی نظرات آقای هاشمی قرار گرفتند.
مثلا در انتخابات سال 88، برخی نامزدها ادعا کردند که تقلب شده است، آقای هاشمی تا این تاریخ هم هنوز نگفتند در انتخابات 88 تقلب نشده است و یا شده است، اما آقای ولایتی با تایید کامل انتخابات 88 یک خط بطلان روی نظرات کسانی کشیدند که در مورد ادعای تقلب در انتخابات سکوت کرده بودند. این یک نقطه تمایز بین نظرات آقایان هاشمی و ولایتی است. با توجه به اطلاعات بنده، آقای ولایتی احترامشان به آقای هاشمی در کلیات باقی است، اما با نظرات آقای هاشمی از سال 88 به بعد در همه موارد همنظر نیستند، آقای هاشمی بارها اعلام نمودند که فراجناحی هستند و ما هم خواستاریم که ایشان «واقعا» فراجناحی عمل کنند.
* یعنی شما معتقدید که آقای هاشمی در عمل فراجناحی عمل نکردند؟
** آقای هاشمی برخی مواقع فراجناحی عمل کردند، برخی مواقع حرف اصولگرایان را زدند، در برخی موارد هم طبق نظر اصلاحطلبان سخن گفتند و در مواردی هم فراجناحی عمل نکردند.
* بیشتر کدام سمت بوده است؟
** استنباط من از گفتارهای ایشان این است که میخواهند وانمود کنند که از جریان اصولگرایی و اصلاحطلبی مستقل هستند. آقای هاشمی که بیشترین ضربه را در انتخابات مجلس ششم از اصلاحطلبان خوردند باز هم به عنوان کسی که خودشان را به عنوان پدر جریانها میدانند یک موضع سخت و قاطع در برابر اصلاحطلبان اتخاذ نکردند. البته بنده میدانم چرا اصلاحطلبان در بحبوحه انتخابات مجلس ششم از آقای هاشمی عدول کردند، چون میدانستند اگر ایشان به مجلس بیایند حتما ریاست برای آقای هاشمی خواهد بود، اصلاحطلبان میخواستند از همان زمان انتخابات موضوع ریاست مجلس را فراموش نکنند. بنابراین مخالفت با هاشمی از یکسو از طرف کسانی بود که کلا مخالف هاشمی بودند و از سوی دیگر کسانی که اگرچه معتدلتر بودند اما میگفتند حالا که مجلس در اکثریت اصلاحطلبان است چرا ریاست مجلس در ید خودمان نباشد.
* آقای حبیبی! این اظهارات شما در مورد رفتار اصلاحطلبان با هاشمی در انتخابات مجلس ششم درست است اما پس از سال 84 جریان کاملا تغییر میکند و این اصولگرایان هستند که به آقای هاشمی انتقاد و اعتراض میکنند. این موضوع در انتخابات 88 به اوج خود میرسد. در آن انتخابات اتهامات فراوانی از سوی کاندیدای موردنظر اصولگرایان به آقای هاشمی زده میشود و اصولگرایان از جمله موتلفه در برابر این موضوع کاملا سکوت میکنند. بنده معتقدم برخلاف اظهارات شما، آقای هاشمی اکنون بسیار به اصلاحطلبان نزدیک هستند نه اصولگرایان. آیا به نظر شما با توجه به رفتار اصولگرایان با آقای هاشمی طی سالهای گذشته این رفتار طبیعی نیست؟
** باید آقای هاشمی و خانواده ایشان را دو مقوله جدا دانست. من پاسخ شما را در مورد آقای هاشمی با ذکر یک واقعه میگویم. در سال 84 وقتی دو نفر در انتخابات ماندند موضع موتلفه صریحا اعلام شد، ما گفتیم هم آقای هاشمی و هم آقای احمدینژاد را اصولگرا میدانیم، به تمام بدنه موتلفه هم گفتیم به هر یک از این دو نفر رای بدهید ما مخالف نیستیم. به هر حال حزب نمیتواند موضع نداشته باشد، بعضا میشود که حزب موضع سکوت میگیرد، حزب زنده باید تبعات موضعگیریهای خود را بپذیرد.
اما در انتخابات 88 به بعد شاید کمتر از 15 روز پس از انتخابات بنده تقاضای ملاقات با آیتالله یزدی کردم، در این ملاقات آقای بادامچیان هم حضور داشتند، انتخاب آقای یزدی برای این ملاقات و مشورت در طول مطالبم مشخص خواهد شد. آقای هاشمی دو روز قبل از انتخابات 88 نامهای خطاب به مقام معظم رهبری نوشتند که ما با بسیاری از جملات این نامه چند مخالفت داشتیم و موضع هم گرفتیم، بعد از 29 خرداد و خطبه مشهور مقام معظم رهبری همانطور که گفتم با آیتالله یزدی ملاقات کردیم، سوال از آقای یزدی این بود «آقای یزدی! ما آمدیم از شما یک نظر مشورتی بگیریم، همانطور که میدانید در پایان دوره اول آقای احمدینژاد ارتباط آقای هاشمی بیشتر با اصلاحطلبان است تا اصولگرایان، به هر حال آقای هاشمی یک نامهای نوشتند و شما هم در نامهای به آن پاسخ دادهاید و موضع گرفتید.»
ما به آقای یزدی گفتیم، ما نامه آقای هاشمی را قبول نداریم اما نامه شما را قبول داریم، یعنی موضع موتلفه در برابر نامه هاشمی تقریبا شبیه پاسخ آقای یزدی به ایشان است، اما ما نیامدیم، در مورد آن نامه صحبت کنیم. مشورت ما در یک حوزه دیگر است، ما در رابطه با آقای هاشمی با توجه به شرایطی که دارند دو رویکرد را میتوانیم اتخاذ کنیم؛ سوالمان این است که آیا آقای هاشمی را به حال خود رها و با ایشان قطع رابطه کنیم و یا اینکه ایشان را تشویق کنیم تا در برابر انقلاب قرار بگیرند، (به نظر من آقای احمدینژاد همین کار را میکرد.)
* شما این مشورتها را از آقای یزدی گرفتید؟!
** بله. اینها مطالبی است که در آن جلسه مطرح شد. ما از روش آقای احمدینژاد این استنباط را کردیم که ایشان به دنبال حذف آقای هاشمی و قرار دادن ایشان در مقابل انقلاب هستند. یعنی احمدینژاد به دنبال این بود که هاشمی را ضدانقلاب جلوه دهد. به هر حال یک روش ما این میتوانست باشد که کمک کنیم تا این موضوع زودتر اتفاق بیفتد.
* یعنی به آقای احمدینژاد برای حذف هاشمی کمک کنید؟
** بله. در واقع با این کار یک دشمنی جدید برای انقلاب درست کنیم. اما راه دومی هم بود، اینکه این هاشمی را با تمام شرایطی که دارد یعنی با وجود آن نامه یا آن خطبه 26 تیرماه 88، رابطهمان را با ایشان قطع نکنیم. یعنی اگر اصلاحطلبان به ایشان خبر میدهند ما هم خبر بدهیم و سعیمان بر این باشد که آقای هاشمی زیر خیمه انقلاب و پشت سر مقام معظم رهبری بمانند و از وجود ایشان به نفع انقلاب استفاده شود. ما این دو راه را به آقای یزدی گفتیم و ایشان پاسخ دادند: «آقای حبیبی! شما تردید دارید که راه دوم درست است؟» آقای یزدی گفتند، من هم نباید ارتباطم را با آقای هاشمی قطع کنم. ایشان همچنین گفتند مطالبتان را به آقای هاشمی بگویید و اگر انتقادی هم از ایشان دارید مطرح کنید ما روشمان در موتلفه اسلامی با آقای هاشمی در تمام دورهها اینگونه بوده است. البته بعد از اینکه ما تصمیم گرفتیم رابطهمان را با آقای هاشمی قطع نکنیم عدهای...
* انتقاد کردند؟
** انتقاد نه. تخطئه کردند. چون انتقاد بارش سبکتر است. برخی از این افراد میگفتند که موتلفه خیلی ناپختگی کرد، جالب این است کسانی که ما را به پختگی دعوت میکردند در قبل از انقلاب هیچ سابقهای نداشتند، مثلا متهم کردن آقای عسگراولادی به ناپختگی از سوی کسی که یک دهم ایشان سابقه کار سیاسی و مبارزاتی ندارد موضوع خندهداری بود. البته ما به این انتقادات پاسخ ندادیم. ما این سیاستمان را در آن جوی که هر روز علیه آقای هاشمی از سوی دوستان و شخص احمدینژاد تشدید میشد حفظ کردیم. پس از ملاقات با آقای هاشمی و آن هجمهها علیه موتلفه بعدا در یک دیدار خصوصی به آقای هاشمی گفتم ما شنیدیم که شما در یک جمعی گفتید «من در مورد نظام اسلامی و ولایت فقیه با هیچکس معامله نمیکنم.»
این گفته در محفلی مطرح شد که افراد آن محفل آقای هاشمی را به تقابل بیشتر ترغیب میکردند، ایشان به من گفتند من سه موضوع را گفتم: 1- نظام اسلامی 2- ولایت فقیه 3- شخص آیتالله خامنهای. این سه مطلب را در آن جمع عنوان کردند. یعنی ایشان در رابطه با این 3 موضوع با هیچکس معامله نمیکنند، در واقع آقای هاشمی اظهارات ما را اصلاح کردند و ما این گفتههای ایشان را رسانهای کردیم، اما این تایید آقای هاشمی به معنای این نیست که هر کاری ایشان میکنند مورد تایید است، ما چک سفید نه به آقای احمدینژاد دادیم و نه به آقای هاشمی و نه به هیچ کس دیگر. زیر یک بیرق هم خودمان را تابع میدانیم و آن بیرق ولایتفقیه و شخص ولیفقیه میباشد، زمانی هم که دعوای احمدینژاد و هاشمی خیلی اوج گرفته بود برخی از دوستان میپرسیدند چرا موتلفه مشخص نکرد طرفدار احمدینژاد است یا هاشمی، میگفتیم نه زیر بیرق هاشمی هستیم نه زیر بیرق احمدینژاد. زیر بیرق ولیفقیه هستیم.
* آقای حبیبی! خودتان فرمودید لازمه یک حزب زنده موضعگیری در رویدادهای مختلف است. مثلا باید مشخص میکردید در مناظرات انتخاباتی 88 رویکرد آقای احمدینژاد درست بود یا خیر؟ قبل از آن انتخابات، آقای احمدینژاد هجمه بسیاری را علیه آقایان هاشمی، ناطق و خاتمی انجام دادند و جبهه اصولگرایی کاملا در برابر این هجمهها سکوت کرد. به هر حال انتظار از تندروهای اصولگرا نبود اما انتظار بود که جریان معتدل اصولگرا مثل حزب موتلفه موضعگیری میکرد. مشخصا سوال من این است که در اصول شما اخلاق اولویت دارد یا منافع جناحی؟
** شورای مرکزی حزب تصویب نکرد که ما موضعگیری کنیم. ما هر هفته موضعگیری میکنیم و این توضیح را بدهم که این موضعگیری دبیرکل حاصل یک انشاءنویسی نیست بلکه با توجه به نظرات شورای مرکزی حزب میباشد، در هر موضعگیری هفتگی با 10 نفر از سران حزب موتلفه مشورت میشود. البته در نهایت جمعبندی بحث با شخص دبیرکل است. به هر حال ما در مورد آن مناظره بحث کردیم تا اینکه به 29 خرداد و خطبه معروف مقام معظم رهبری رسیدیم، با توجه به صراحت ایشان راجع به مناظره احساس کردیم دیگر نیازی به موضعگیری ما نیست، زیرا فصلالخطاب را از تریبون نماز جمعه شنیدیم، چه لزومی داشت که دیگر ما موضعگیری کنیم، البته برخی میگویند که بهتر بود شما هم موضع میگرفتید، من نمیخواهم این نظر را مردود بشمارم ولی ما بعد از موضعگیری مقام معظم رهبری جو سیاسی کشور را بینیاز از موضعگیری خودمان احساس کردیم.
* ما هم با فصلالخطاب بودن خطبه 29 خرداد همنظریم. اما منظور آن مناظره معروف 13 خرداد بود و تا برگزاری انتخابات حدودا یک هفته باقی مانده بود. بهتر نبود 2 یا 3 روز پس از مناظره موضعگیری میکردید که مثلا این ادبیات درست نبوده است. زیرا سکوت شما این موضوع را به ذهن متبادر میکند که جریان اصولگرا منافع جناحی را بر اخلاق ترجیح داده است.
** ما در این تصمیمگیریهای مهم با مشورت شورای مرکزی عمل میکنیم. این موضوع به بحث گذاشته شده یک عدهای موافق همین نظری که شما دادید بودند و عدهای دیگر هم معتقد به سکوت بودند، نظر اکثریت این بود که فعلا اظهارنظری نکنیم. بعد از برگزاری انتخابات هم این موضوع مورد بحث شورای مرکزی حزب موتلفه بود.
* نظر شخصی شما در رابطه با مناظره چه بود؟
** نظر من این بود که آقای احمدینژاد آن اتهاماتی که قبل از صدور حکم دادگاه صالحه چه به آقای ناطق و چه به آقای هاشمی وارد کردند کار نادرستی بود. البته ما با بعضی از روحانیون طراز اول مثل آیتالله مهدویکنی صحبت کردیم متوجه شدیم که آنها هم به شخص آقای احمدینژاد به خطر رویکردشان در مناظره معترض بودند، در مراسم روز 14 خرداد در حرم امام(ره) که پس از برگزاری آن مناظره بود، آیتالله مهدویکنی به آقای احمدینژاد میگویند شما آن مطالبی که در مورد آقایان ناطق و هاشمی گفتید قبل از اثباتش مخالفیم، آقای احمدینژاد از آیتالله مهدوی میپرسند «یعنی شما واقعا مخالف اظهارات من در مورد آقایان هاشمی و ناطق هستید؟» آقای مهدویکنی پاسخ میدهند «بله مخالفیم»، این موضوع را بنده از شخص آقای مهدوی شنیدم.
به هر حال در شورای مرکزی ما، اکثریت به این رای دادند که در مورد مناظره موضع نگیریم. یکی از دلایل اینکه خیلی از اصولگرایان آن زمان سکوت کردند به دلیل حضور آقای میرحسین موسوی بود. با توجه به شخصیت و نوع تبلیغات ایشان معتقد بودیم برداشتن کمترین قدمی که به نفع میرحسین موسوی تمام میشود جزء سیئات موتلفه خواهد بود. با همین صراحت بنویسید، البته این اعتقاد را هنگام ثبتنام ایشان نداشتیم اما در ایام تبلیغات کارهایی را در ستاد آقای موسوی دیدیم که متوجه شدیم اصولا یک خطر در حال شکل گرفتن است، بنابراین اگر حرفی و قدمی برداشته میشد و استنباط عمومی این میشد که آن حرف یا اقدام به نفع آقای میرحسین موسوی است مراقب بودیم که چنین اتفاقی رخ ندهد، الان هم موضع ما همین است.
چون برخی از ستادهای آقای موسوی کارهایی را انجام دادند که بوی انقلاب رنگی از آن بیرون میآمد. بنده در همان دوره تبلیغات به عنوان دبیرکل موتلفه مهمان دانشگاه نجفآباد بودم، در آن جلسه بیش از 1200 نفر دانشجو حضور داشتند، در همین دانشگاه چند روز قبل آقای کروبی حضور داشتند، ایشان در واقع برای تبلیغات خودشان به آنجا رفته بودند، حدود 70 یا 80 نفر از طرفداران آقای موسوی در جلسه سخنرانی آقای کروبی رفتاری با ایشان کردند که آقای کروبی مجبور میشوند در آن جلسه بگوید «آقای موسوی در این 20 سال کجا بود؟» خلاصه آقای کروبی عصبانی میشوند، حزب مشارکت اصفهان که طراح این برخوردها بود از آقای کروبی بابت آن موضوع عذرخواهی نمودند.
آقایان حزب مشارکت چنین رفتاری را با کروبی کردند و مشخص بود که من بروم آنجا چگونه با من رفتار خواهند کرد، بنابراین پیش از این سخنرانی در دانشگاه آزاد نجفآباد، دوستان به من گفتند که در این جا کروبی تحمل نمیشود چه برسد به حبیبی، اما گفتم میآیم، آقایان میگویند باید مملکت چند صدایی باشد اما در عمل کار دیگری انجام میدهند. خلاصه ما برای سخنرانی رفتیم آنجا، مشخص بود که من در این سخنرانی مقابل آقای موسوی هستم، من سخنرانیام را شروع کردم، نیم ساعتی از آن گذشت که دیدم همان 70 یا 80 نفر در مقطعی عکسهای آقای موسوی را بالا گرفتند، مرگ بر دولت وقت و له آقای موسوی شعار دادند، من برای اولین بار نبود که در یک جلسه متشنج شرکت میکردم.
آنها وقتی شعار را شروع میکردند برخی اوقات 5 یا 6 دقیقه طول میکشید و اگر کسی با این شرایط بیگانه بود امکان داشت مرعوب شود. آنها وقتی شعار خود را شروع میکردند من میرفتم روی صندلی مینشستم و وقتی شعارشان قطع میشد مجددا به سخنرانی خود ادامه میدادم، این در حالی است که من در این سخنرانی اعلام کرده بودم که دوستان اگر حرفی دارند بیایند بالا سخن بگویند و بپرسند اگر من پاسخ داشتم ارائه میدهم و اگر هم نه که هیچ، وقتی ما چنین چیزی گفتیم دیگر این رفتارها مثل پا کوبیدن، شعار دادن و عکس بلند کردن معنایی ندارد. آن جلسه تقریبا 2 ساعت طول کشید و شعاردهندگان تقریبا خسته شدند از شعار دادن، اما ما به حرفمان تعهد داشتیم و به حضار گفتیم هر کس هر حرفی دارد بیاید بگوید، حدود 10 نفر آمدند صحبت کردند، 9 نفر از آنان از همان 80 نفری بودند که شعار میدادند و یک نفر هم جرات کرد و در حمایت از ما سخن گفت.
خلاصه اینکه ما جریانات سال 88 را فتنه نامگذاری کردیم و الان هم سخت معتقدیم فتنه وجود داشته است و کسانی هم به دام آن افتادهاند اگرچه سوابقی هم در انقلاب داشتهاند. البته ما از جمله گروههایی هستیم که ریشه فتنه 88 را در خارج از کشور میدانیم و معتقدم با توجه به اصطلاحی که مقام معظم رهبری به کار بردند عدهای در این جا به دام افتادند. بنابراین استدلال شورای مرکزی برای عدم موضعگیری درخصوص مناظره معروف این بود که اعلام مخالفت ما با اظهارات احمدینژاد یک نوع حمایت تلویحی از میرحسین به حساب خواهد آمد.
بخش پایانی این گفتگو طی روزهای آینده در آفتاب یزد منتشر خواهد شد.