چامسکی منتقد سیاستهای جهانی آمریکا در تحلیل وضعیت یاد شده به خوبی مینویسد:
«حسنی مبارک آمریکا را متقاعد کرد که دست از سر او بردارد. پیغام او به دولت بوش این بود: اگر برای دمکراسی فشار بیاورید، اینها [اسلامگرایان] به قدرت میرسند. پس دست از سرم بردارید! و فکر کنم در واشنگتن پیغام را روشن و واضح گرفتند: از فشار وارد آوردن بر مبارک دست برداشتند. (چامسکی، 1391: 55) این رویکرد آمریکا و سایر کشورهای غربی در قبال رفتار غیردمکراتیک حاکمان عرب – که ناشی از عدم شناخت دقیق آنها از منطق درونی حاکم بر منطقه است – ادامه داشت که آتشفشان بیداری اسلامی، تحولات خاورمیانه عربی و شمال آفریقا را دگرگون کرد. با توجه به منافع گسترده آنها در این منطقه جغرافیای سیاسی و جغرافیای اقتصادی، طبیعی است که آنها برای مهار و مدیریت بیداری اسلامی تلاش گستردهای انجام دهند و به شیوههای متفاوت به دنبال سرکوب، محدودسازی تغییرات، و مدیریت و مهندسی تحولات آن باشند.
یکی از مهمترین اقدامهای غرب، ایجاد تفرقه و بازتولید اختلافهای سابق میان مسلمانان خاورمیانه و شمال آفریقا بوده است. در این راستا بیداری اسلامی با پدیده جدیدی به نام «نئوسلفیسم» عجین شده است. نئوسلفیسم چیست و چه تفاوتی با سلفیگری سنتی دارد؛ گستره جغرافیایی این پدیده جدید و هدف اصلی آن چیست؟ پاسخ اولیهای که برای این سؤال پردازش میشود، عبارتست از: «نئوسلفیسم گفتمان جدیدی است که با تفاسیر جدید از اصول نظری سلفیسم، اصول عملی جدیدی را استخراج و از دو منبع متفاوت حمایت میشود. از یک طرف سلفیها با تفاسیر جدید از اصول نظری سلفیگری سنتی، خود را بازتولید کردهاند و دولتهای محافظهکار عرب (به ویژه عربستان سعودی) که ایدئولوژی وهابیت را به طور غیررسمی ترویج میدهند، از آنها حمایت میکنند و از طرف دیگر، جهان غرب برای غیردمکراتیک نشان دادن اسلام و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان، بستر فعالیت گروههای افراطگرای سلفی را فراهمتر میکند.
نتیجه این وضعیت، رواج گفتمان نئوسلفیسم در منطقه خاورمیانه و خنثیسازی بیداری شده است. در گفتمان جدید، دایره تکفیر، گسترش یافته و بخش عمده نئوسلفیها، حول نقطه گرهای منفی «دگرشیعی» خود را سازماندهی کردهاند.» در حقیقت نئوسلفیسم، گفتمانی است که با تجربه گرفتن از شکست طالبان در افغانستان، به شیوه نوینی سازماندهی شده و از لحاظ نظر و عمل با سلفیسم سنتی متفاوت بوده و نه تنها برای جمهوری اسلامی بلکه برای امنیت بینالمللی، تهدید بسیار جدی محسوب میشود. با توجه به اقدامهای نئوسلفیها در مواجهه با جنبش بیداری اسلامی و نیز پیامدهای امنیتی گسترش نئوسلفیسم در محیط امنیتی جمهوری اسلامی، شناخت این جریان برای سیاستگذاران و مجریان سیاسی و امنیتی به ویژه نیروهای انتظامی که در خطوط مرزی و برخی مناطق کشور با آن مواجه هستند، بسیار ضروری است. از این رو این مقاله به شناخت نئوسلفیسم، وجوه تفاوت و تشابه آن با سلفیسم سنتی، حوزه جغرافیایی فعالیت آن، بررسی مهمترین گروههای نئوسلفی در حوزه جغرافیایی بیداری اسلام و فراسوی آن، و مهمترین مؤلفهای این گفتمان اختصاص یافته است.
الف) چهارچوب نظری
نئوسلفیسم یک جریان فکری، سیاسی و نظامی است. این جریان را میتوان با نظریههای مختلفی تبیین کرد. از آنجا که این جریان ویژگیهای یک گفتمان را داراست، از این رو نظریه «تحلیل گفتمان» ظرفیت تحلیل آن را به خوبی دارد. نظریه گفتمان توان تبیین «برجستهسازی» و «دگرسازی» که نئوسلفیها بر مبنای آن، جهان اسلام را تجزیه کرده و باعث رکود جنبش بیداری اسلامی میشوند، دارد. گفتمان (Discourse) از جمله اصطلاحاتی است که با وجود کاربرد گسترده آن، توافق چندانی در مورد فضا و سپهر معنایی آن وجود ندارد. از این واژه گاه برای اشاره به طرز تلقی، نگرش و در مجموع از اندیشههای یک فرد استفاده میشود. گاه به مجموعهای منسجم از اندیشهها اشاره دارد. گستردگی کاربردهای گفتمان باعث شده توافق چندانی بر سر تعریف جامع از آن وجود نداشته باشد. در این نوشتار به جای ورود به مباحث نظری و ذکر تعاریف متعدد؛ عناصر و ویژگیهای گفتمان استخراج و یک تعریف کلی بر مبنای عناصر یاد شده، ارائه میشود و براساس آن، نسبت میان نئوسلفیسم و بیداری اسلامی تحلیل میشود.
گفتمان به مثابه یک چهارچوب اجتماعی – فکری از مجموعهای از مفاهیم و عناصر تشکیل شده که دارای ارتباط معناداری با هم هستند. مهمترین مفاهیم و عناصر هر گفتمانی عبارت است از: نقطه گرهای یا کانونی (دال اعظم)، دالهای شناور، عناصر، وقتهها، ضدیتها یا دگرها، زنجیره همگونی، مفصلبندی، برتری قدرت و.... گفتمانها به مثابه سامانهای مترتب بر پراکندگی عمل میکنند. آنچه به این پراکندگی انتظام و وحدت میبخشد، حضور یک دال اعظم یا نقطه گرهای یا کانونی (Nodal point) است. الزاماً هر گفتمانی دارای یک دال مرکزی است. به شخص، نماد، یا مفهومی که سایر دالها حول محور آن جمع و مفصلبندی میشوند، «دال مرکزی» میگویند. دال مرکزی به مثابه عمود خیمه است که اگر برداشته شود، خیمه فرو میریزد.
گفتمان، منظومهای منسجم است و دال برتر، هسته مرکزی آن و نیروی جاذبه هسته (دال) مرکزی، سایر نشانهها را جذب میکند. (خلجی، 1386: 54) دال شناور، دالی است که مدلول آن شناور (غیرثابت) است. به عبارت دیگر، مدلولهای متعدد دارد و گروههای مختلف سیاسی برای انتساب مدلول موردنظر خود به آن، با هم رقابت میکنند. هر گفتمان بر مبنای ساختار نظام معنایی خود، مدلول سازگار با این نظام معنایی را برجسته میسازد و مدلولهای دیگر را به حاشیه میراند. نقطه گرهای در روند مفصلسازی ایجاد میشود. ارتباط میان دالها که منجر به برتری قدرت و تسلط یک گفتمان میشود، مفصلبندی گفته میشود. مفصلبندی (Articulation) عملی است که میان عناصر پراکنده در درون یک گفتمان ارتباط برقرار میکند، به نحوی که هویت این عناصر اصلاح و تعدیل شود. به تعبیر دیگر، مفصلبندی، کنشی است که میان عناصر مختلف مانند مفاهیم، نمادها، رفتارها و...، چنان رابطهای ایجاد میکند که هویت اولیه آنها دگرگون شده، هویتی جدید بیابند.
از این رو هویت یک گفتمان، در اثر رابطهای که از طریق عمل مفصلبندی میان عناصر گوناگون به وجود میآید، شکل میگیرد. (تاجیک، 1379: 46) گفتمانها در نبرد علیه یکدیگر، در مرحله اول تلاش میکنند تا با ایجاد یک نقطه گرهای مثبت، عناصر و نشانهها را با آن معنا بخشند. در صورت عدم وجود یک نقطه گرهای مثبت، اغلب نقطه گرهای منفی ایجاد میشود. این دو روند که به شیوههای گوناگون انجام میشوند، در صورت موفقیت، مانند نخ تسبیح، زنجیرهای همگون از هویتها را ایجاد و به مقام برتری دست مییابند. عناصر (Elements)، نشانههایی هستند که معنای آنها تثبیت نشده و گفتمانهای مختلف سعی میکنند به آنها معنا دهند. عناصر دالهای شناوری هستند که هنوز در قالب یک گفتمان قرار نگرفتهاند. برعکس، وقتهها (Moment) عبارتند از موقعیتها و عناصری که در درون یک گفتمان مفصلبندی شدهاند و به هویت و معنایی موقت دست یافتهاند. عناصری که قبلاً در حوزه گفتمانی (Field of Discursivity) وجود داشتند، به تدریج به درون گفتمان جذب و در واقع به وقته تبدیل میشوند.
در عمل مفصلبندی، دالهای اصلی با یکدیگر در زنجیره هم ارزی ترکیب میشوند. این دالها نشانههایی بیمحتوا هستند، یعنی به خودی خود بیمعنایند تا اینکه از طریق زنجیره هم ارزی با سایر نشانههایی که آنها را از فضا پر میکنند، ترکیب میشوند و در مقابل هویتهای منفی دیگری قرار میگیرند، که به نظر میرسد تهدیدکننده آنها هستند. گفتمانها از طریق زنجیره هم عرضی، تفاوتها را میپوشانند. (منوچهری، 1384: 111 – 114) در هم عرضی، عناصر، خصلتهای متفاوت و معناهای رقیب را از دست میدهند و در معنایی که گفتمان ایجاد میکند، ادغام میشوند. در زنجیره هم عرض نشانههای اصلی در یک زنجیره معنایی با نشانههای دیگر ترکیب شده و در مقابل یک «دگر» که به نظر میرسد آنها را تهدید میکند، قرار میگیرند. گفتمانها از راه زنجیره هم عرض، تفاوتها را میپوشانند.
ضدیتها (Antagonisms) جز ذاتی گفتمانها هستند. ایجاد و تجربه آنها برای گفتمان در چند جنبه محوری است. نخست اینکه ایجاد یک رابطه خصمانه که اغلب منجر به تولید یک «دشمن» یا «دگر» میشود، برای تأسیس مرزهای سیاست امری حیاتی است. دوم اینکه شکلگیری روابط خصمانه و تثبیت مرزهای سیاسی امری محوری برای تثبیت بخشی از هویت صورتبندیهای گفتمان و هویت اجتماعی است. بنابراین ضدیت امری است که از طریق آن گروهها، جوامع و کارگزاران سیاسی خود را تعریف میکنند و از طریق طرح دگرسازی، هویت خود را میسازند. (مارش و استوکر، 1378: 205)
گفتمانها با بازنمایی وضع مطلوب و آرمانی خود، باید شرایطی مانند «در دسترس بودن» (Availability) و اعتبار (Credibility) داشته باشند. قابلیت دسترسی به معنای آن است که یک گفتمان در زمینه و موقعیتی که هیچ گفتمان دیگری وجود ندارد، ظهور کند. اعتبار نیز به معنای آن است که اصول پیشنهادی گفتمان با اصول مخاطبان ناسازگاری نداشته باشد. تسلط یک گفتمان به معنای استیلای یک گفتمان در سپهر مسلط جهتگیریها و کنشهای اجتماعی از طریق مفصلبندی عناصر پراکنده در قالب عناصری ثبات یافته به صورت جهتمند است. هر گفتمان در بردارنده تلاشی برای سلطهیابی بر عرصه گفتمان است که از طریق بسط زنجیرهای از دالها به طور متعصبانه درصدد ثابت و مستقر نمودن دالهای شناور است. هر گفتمان با بروز نوعی مقاومت خاص تلاش مینماید تا با ایجاد دالهای معنابخش و کسب مشروعیت اجتماعی، موقعیت برتر بودن گفتمان غالب را به چالش بکشد. (فرکلاف، 1379: 111)
مسئله اصلی یک گفتمان آن است که کدام گروه، مرجع یا شخص قدرت و اقتدار آن را دارد که قواعد یک گفتمان را تعریف و تنظیم کند، مرزهای گفتمانی خود را مشخص کند و به عناصر مفصلبندی شده معنایی جدید بخشد. (عضدانلو، 1380: 17) در حالی که برتری قدرت موجب نزدیک شدن دالی به مدلولی خاص و ثبات نسبی معنای یک نشانه میشود، ساختارشکنی با انتساب مدلول و معنایی متفاوت به آن دال، مدلولی را که گفتمان رقیب به آن دال چسبانده بود، دور میکند و آن دال را باز تعریف میکند و برتری آن گفتمان را میشکند. (بخشایشی اردستانی، بهار 1388: 64) بنابراین اگر به سر معنایی خاص برای یک دال در اجتماع اجماع حاصل شود، آن دال برتر میشود و با برتر شدن دالهای یک گفتمان، کل آن گفتمان به برتر بودن دست مییابد. برتری یک نشانه به این معناست که معنای آن در سطحی وسیع در افکار عمومی مورد پذیرش قرار گرفته است و یا در واقع نوعی انسداد هر چند موقتی در معنای نشانه به وجود آمده است. به طور خلاصه گفتمان، پیکره نظاممندی است که از مفصلبندی عناصر و مفاهیم مرتبط حاصل میشود و مجموعهای از واژگان را در برمیگیرد که به گونهای معنادار با هم مرتبط هستند. به عبارت دیگر، گفتمانها، مفصلبندی مجموعهای منسجم از افراد، مفاهیم و واژگان هستند که حول یک دال برتر قرار گرفته، به زندگی انسان معنا میبخشند و براساس این تعریف، نئوسلفیسم نیز یک گفتمان است و مؤلفههای آن را داراست.
ب) شکلگیری و تطور گفتمان سلفیه و سلفیگری
فهم گفتمان نئوسلفیسم، بدون شناخت سلفیسم امکانپذیر نیست. شکلگیری گفتمان سلفیگری، که برخی آن را گونهای از بنیادگرایی نوین میدانند، (Sheikh, 157:2003) از مهمترین رویدادهای فکری در تاریخ اسلام محسوب میشود. شناخت سلفیگری، از یک طرف مبانی و تاریخچه و از مهمتر نقش نیروهای خارجی در شکلگیری آن را روشن میکند و از طرف دیگر، با شناخت سلفیگری کلاسیک، وجوه تمایز و تفاوتهای نئوسلفیسم با آن بهتر قابل درک است. سلفیه اصطلاح مهمی در فقه اهل تسنن است که البته با ابهام مفهومی مواجه است. محور اصلی سلفیگری، «سلف» است. سلفی به کسانی اطلاق میشود که خود را به سلف منسوب میکنند. اما سلف به چه معناست؟
درباره ریشه و تعریف لغوی سلف، اختلافنظری وجود ندارد اما درباره مدلول سلف، مشاجره بسیار زیادی وجود دارد و همین مسئله، موجب اختلافنظر درباره گفتمان سلفیگری میشود. اصطلاح سلفیه از واژه عربی «سلف» به معنای «گذشته» گرفته شده است. (فیرحی، 1390: 78) ریشه سلف در لغت به تقدم زمانی اشاره دارد و دارای معنای نسبی است، بدین معنا که زمانی نسبت به زمانهای پس از آن «سالف» گفته میشود. سَلَفَ، یعنی پیشی گرفت و سلف یعنی جماعت پیشیگیرنده. سلف اصلی است که بر تقدم و پیشی گرفتن دلالت میکند. در مورد معنای اصطلاحی سلف برخی گفتهاند سلف به طور مشخص به همان سه قرن نخست حیات امت اسلامی گفته میشود. برخی دیگر سلف را صحابه پیامبر اکرم(ص)، تابعین و اتباع تابعین دانستهاند. در این زمینه معمولاً به حدیثی از پیامبر استناد میشود که فرمودهاند: «بهترین مردم کسانی هستند که در قرن من زندگی میکنند، سپس کسانی که در پی ایشان میآیند و سپس دیگرانی که در پی آنان خواهند آمد.» (حیدری، بهار 1388: 88) بررسی این حدیث به لحاظ سند و تفسیر آن به ویژه مصادیق آن، مجال دیگری میطلبد.
سلفیها با طرح استدلالهایی از این قبیل که صحابه، نزدیکترین اشخاص به حضرت رسول اکرم(ص) بودهاند و از سوی دیگر، قرآن به زبان و برای فهم آنان نازل شده است، اولاً نتیجه میگیرند که سلف، دین را به بهترین و بینظیرترین وجهی فهمیده و تفسیر میکردند. ثانیاً با تأکید بر جایگاه رفیع سلف به عنوان ناقلان مطمئن و غیرقابل خدشه معرفت قدسی، بهترین فهم و صحیحترین درک بشری در طول تاریخ ما بعد اسلام را به نحو انحصاری و غیرقابل تجدید در سلف، خلاصه میکنند. به طوری که به عنوان یک قاعده حاکم بر آناند که فهم سلف بر فهم خلف در عصرهای بعدی برتری دارد؛ اساس این دسته از معتقدات سلفیها این است که اگر کسی با سلف مخالفت کند، یا قرآن را برخلاف نظر آنها تفسیر نماید، به طور قطع و یقین هم در دلیل و هم در مدلول خطاکار است.
بدین ترتیب، اسلاف در عصر سهگانه صدر اسلام (شامل صحابه، تابعین، تابعین تابعین) از منزلت ویژهای در بین سلفیها برخوردار شده و این جایگاه نزد جریان سلفیگری فراتر از حدود علمی، ارزش معرفتی توأم با قداست ذاتی یافته است. به عبارت دیگر، در این گفتمان، نقش سلف در وصول به حقیقت دینی و معانی صحیح آن، صرفاً جنبه طریقت ندارد که مخالفت با آن در حکم بدعت نباشد. (سیدنژاد، پاییز 1391: 183)
سلفیها علاوه بر خلفای راشدین، به صحابه، تابعین و جانشینان آنها نیز توجه داشتهاند. این جانشینان حتی مؤسسان مذاهب چهارگانه و پیروان بلافصل آنها مانند ابن تیمیه را در بر میگرفت. آنها تا اندازه زیادی این منابع را به عنوان شارح سنت و منبع مهمی برای درک کلی اسلام قبول دارند. (موثقی، 1378: 116). به نظر سلفیها، پایههای اساسی اسلام، وحی قرآن، سنت محمد(ص) و شیوه اسلاف صالح میباشد. سلفیگری یک گفتمان و جریان فکری است که در تبارشناسی این جریان و تاریخ تحول آن، نقاط عطف خاصی در تاریخ اسلام وجود دارد و نظریهپردازان مهمی در پیدایش و تکمیل شدن این گفتمان نقش اساسی داشتهاند. احمد بن حنبل، ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب از جمله این افرادی هستند که هر یک، سهمی خاص در تألیف این گفتمان داشتهاند. امروز آنها را بنیانگذاران سلفیه قدیم یا سنتی میخوانند.
تا قبل از قرن هفتم هجری، کمتر از مفهوم و واژه «سلفی» استفاده میشد و بیشتر به کسانی که تفکر رجوع به گذشتگان را داشتند، اهل یا «اصحاب حدیث» گفته میشد. اهل حدیث با وجود تنوعی که داشت، شامل علما و جریانی بود که برای نقل احادیث، اهمیت بیشتری قائل بود. در سدههای نخست، سنتگرایان برجستهای چون احمد ابن حنبل (164 – 241 هجری)، خود را از اصحاب حدیث میدانستند. احمد بن حنبل از پیشوایان بزرگ فقه اهل سنت به دلیل کوششی که برای تنظیم مبانی فکری طریقه اصحاب حدیث انجام داد، به عنوان شخصیت برجسته و رهبر مهم فکری اصحاب حدیث مطرح میشد و شهرت بسیاری یافت. دوره احمد بن حنبل را میتوان نقطه عطفی در تاریخ مخالفتهای اصحاب حدیث با گروههای مخالف آن مانند معتزله و شیعه دانست. اصحاب حدیث کوفه گروههای فوق را منحرف میخواندند.
اگرچه ابن حنبل کتاب ویژهای درباره اصحاب حدیث ننوشت ولی تا یک قرن بعد، وی به عنوان رهبر فکری این جریان شناخته میشد. در قرن چهارم، ابومحمد حسن بن علی بن خلف بربهاری (م 329 ق) برای احیای سلفیگری تلاش کرد اما چندان کاری از پیش نبرد. از اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم، احمد ابن تیمیه (661 – 728 ق) و سپس شاگرد او ابن قیم جوزی، عقاید حنابله را به گونهای افراطیتر احیا کردند. ابن تیمیه به احیا، اکتفا نکرد بلکه به نوآوریهایی در مکتب حنبلی دست زد از جمله منع زیارت قبور پیشوایان دینی و عدم جواز ساختن گنبد و بارگاه برای آنها و لزوم ویران کردن مقابر و گنبدهای موجود، منع سوگند به غیر خدا و کافر و مشرک دانستن این عقاید به ویژه شیعیان، بدعت خواندن سفر به منظور زیارت، ناسازگاری تبرک و توسل به انبیا با توحید و همچنین انکار بسیاری از فضیلتهای اهل بیت که در روایات «صحاح سته» آمده بود. (موثقی، 1378: 159)
این قرائت نو از اندیشه اهل حدیث و سلفیگری در برابر دانشوران اسلامی یاری مقاومت پیدا نکرد و فروکش نمود. ابن تیمیه در سال 698 قمری کتاب معروف و جنجالی خود به نام «الفتوی الحمویه الکبری یا العقیده الحمویه الکبری»، را نوشت و به کرات از عقیده سلف یاد کرد. وی حدود پنجاه بار لفظ «سلف» را در این رساله کوچک به کار برد و نوشت که در عقل صریح و نقل صحیح چیزی که مخالف طریقه سلفیه باشد، وجود ندارد. سرانجام محمدبن عبدالوهاب بن سلیمان تمیمی نجدی (1206 – 1115 ق) با الهام از اندیشههای ابن تیمیه و ابن قیم جوزی با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف را بار دیگر بازتولید و با قرائت بسیار افراطی آن را به یک جریان فکری – سیاسی تأثیرگذار تبدیل کرد. (حیدری، بهار 1388: 87 – 90)
سلفیگری سنتی به عربستان محدود نشد و در قرن 19 در دیگر مناطق جهان اسلام نیز گسترش یافت. یکی از مناطقی که در دهههای اخیر، نئوسلفیسم در آن، به شدت بازتولید شده است، شبه قاره هند است. مسلمانان چندین قرن در این منطقه حاکم بودند و جنبش سلفیگری سنتی و نئوسلفیسم جزء جداییناپذیر این منطقه و همسایه آن یعنی افغانستان محسوب میشود. جریان سلفی در شبه قاره هند توسط احمد ولی الله دهلوی به وجود آمد. وی کتابی به نام «رساله التوحید» دارد که برخی تأثیرات ابنتیمیه در این اثر یافت میگردد. بعد از او قیام سیداحمد بریلوی به همراه شاه اسماعیل دهلوی از شاگردان و منسوبان ��اه ولیالله دهلوی (1703 – 1762)، تفکر سلفی را در هند گسترش داد. (شریف، 1370: 149 – 151) شاه ولیالله به بعضی از اعمال صوفیان ایراد میگرفت و در مسئله شرک و شفاعت همچون محمد بن عبدالوهاب، توسل به پیامبران و اولیاءالله را جایز ندانسته و نسبت به شیعیان سختگیر بود، اما نسبت به اهل بیت(ع) ارادت خاصی داشت. (احمد، 1366: 17)
بعد از شاه ولیالله، شاه عبدالعزیز دهلوی (1159 – 1239 ق) فرزند شاه ولیالله ملقب به سراجالهند به دلیل اینکه شرکت هند شرقی در کلیه دعاوی، تعاریف خود را جایگزین شریعت اسلام کرده بود، هند را سرزمین کفار و دارالحرب اعلام کرد. ادامهدهنده راه عبدالعزیز، شاگرد وفادار و مریدش سیداحمد بارلی یا بریلوی (1786 – 1831) قائل به پیروی از «سنت محض» و «طریقت سلف» بود. وی تقدیس بیش از حد پیامبران و اولیاءالله را که در نزد صوفیان مطرح بود، بدعت دانسته و مراسم تعزیه شیعیان را نیز کاری بدعتآمیز تلقی مینمود. او سجده بر قبور و طلب حاجت از آنها و نذر و نیاز به اولیا و افراط در تعظیم مرشد را جایز نمیدانست و مخالف تفضیل علی(ع) و بزرگداشت امام حسین(ع) بود. (موثقی: بنگرید: جنبشهای اسلامی معاصر، 1378: ص 276 – 325) ابوالاعلی مودودی (1903 – 1979) یکی از علمای شبه قاره است که تلاش کرد سلفیگری را از تندروی تهذیب کند. (امیرخانی، 1389: 143) پس از مرگ وی که هم زمان با انقلاب اسلامی ایران بود، تحولاتی در پاکستان و افغانستان رخ داد که با رواج سلفیگری افراطی و تکفیری همراه شد.
«سپاه صحابه» که یک گروه شبه نظامی است، کشتن شیعیان را مجاز شمرد و گروه طالبان نیز از درون جریانهای سلفی شبه قاره و نزدیکی با اندیشه وهابیون سلفی به ویژه سازمان القاعده، ایجاد شد و افغانستان را برای چندین سال تصرف کرد که در نهایت به ماجرای حادثه 11 سپتامبر ختم شد. اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی، برای گروههای سلفی که در کشورهای خود، مجال فعالیت نداشتند، فرصتی فراهم کرد تا اصول نظری خود را مطابق با تحولات جدید، بازنگری کرده و آن را عملیاتی کنند. چراغ سبز و حمایت گسترده غرب از این سلفیها، تحت عنوان مبارزانی که در راستای تحقق حقوق بشر علیه امپراتوری شریر شوروی میجنگند، باعث شد که سلفیگری، به یکی از بازیگران اصلی منطقه جنوب آسیا تبدیل شود. با خروج ارتش سرخ از شوروی و حمله آمریکا به کویت برای اخراج نیروهای صدام حسین و سپس حمله آمریکا به افغانستان و عراق در سالهای 2001 و 2003، عصر جدیدی در حیات سیاسی سلفیها آغاز شد.
سلفیگری در دیگر مناطق جهان اسلام به ویژه در شمال آفریقا نیز اهمیت بسزایی در تاریخ تحول این گفتمان دارد. رشید رضا شاگرد شیخ محمد عبده از هواداران بازگشت به سلف و مروج سلفیگری در مصر بود و حسن البنا بنیانگذار جنبش اخوانالمسلمین هم تحتتأثیر گرایشهای سلفیه رشید رضا قرار گرفت. رشید رضا پس از پذیرش تفکرات سلفیه، به مبلغ وهابیت در مصر تبدیل شد و آثار محمد بن عبدالوهاب را با عنوان «مجموعه التوحید» چاپ و خود نیز آثاری همچون «الوهابیه و الحجاز» تألیف کرد. رشد رضا میگفت که به خاطر خدا ربع قرن از وهابیت دفاع میکند و عبدالعزیز پادشاه عربستان را خلیفه عادل میداند. رشید رضا، ابن تیمیه را اعلم اهل زمین دانسته، در این باره معتقد است که هیچکس به اندازه ابن تیمیه از مسائل دینی اطلاع ندارد و کلام ایشان از تمام متکلمان برتری دارد و هیچکس از کتابهای ابن تیمیه بینیاز نیست.
آثار ابنتیمیه نسبت به شرح مواقف و شرح مقاصد برتری دارند، چون این آثار ما را به مذهب سلف نزدیک میکند. در نگاه ایشان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب یاریگر سنت و از بین برنده بدعت بودند و عبادت خالص را ترویج کردهاند. مهمترین کار رشید رضا در راه تبلیغ عقاید سلفیان تأسیس مجله المنار بود که نخستین شماره آن در سال 1898 در قاهره منتشر شد و او تا سی و پنج سال به طور مداوم در صفحات آن عقاید اشاعره و صفویان (عقاید رایج مسلمانان مصر) را با معیارهایی که از ابنتیمیه گرفته بود، نقد میکرد. (فرمانیان: پاییز 1388)
پس از رشید رضا، سیدقطب، شخصی است که نقش مهمی در جریان سلفیگری در مصر و به طور کلی جهان اسلام دارد. وی بود که سلفیه جدید را جانشین سلفیه قدیم کرد. سیدقطب نظریهپردازی بود که بحث به کارگیری خشونت را در سلفیه مدرن نظریهپردازی کرد. دیدگاه وی باعث افراطی شدن بخشی از سلفیها در مصر و انشعاب در جنبش اخوانالمسلمین شد. حسن الهضیبی مرشد عام اخوانالمسلمین در رساله «دعا لاقضاه» در پاسخ به نظر سیدقطب در رساله «معالم فی الطریق» که استفاده از خشونت را برای سرنگونی نظامهای ظالم و جاهل حاکم، توصیه میکرد، استدلال کرد که وظیفه اسلامگرایان تنها ابلاغ پیام الهی است و نه چیز دیگر. الهضیبی میگوید وظیفه مسلمانان قضاوت درباره چگونگی ماهیت دیگران نیست، آنها باید دعوت اسلامی را ابلاغ کنند. (احمدی، 1390: 84) علاوه بر سیدقطب و سازمانهای سیاسی افراطی (مانند الجهاد و التکفیر و الهجره) که براساس اندیشههای وی به وجود آمدند، بسیاری از رهبران و نظریهپردازان سلفیگری تکفیری، دارای منشأ مصری هستند. ایمن الظواهری که در دوره حیات اسامه بن لادن نفر دوم سازمان القاعده بود و حالا نفر اول این سازمان محسوب میشود، تبعه مصر است.
به طور خلاصه، سلفیگری گفتمانی است که نظریهپردازان بسیاری در تدوین آن دخیل بودهاند و شرایط مختلف نیز بر تکامل آن تأثیر گذاشته است. به تعبیری میتوان در تکوین سلفیگری، پنج مرحله را ذکر کرد. مرحله اول آنکه مرحله مفصلبندی نظری اندیشه سلفیگری خوانده میشود، توسط ابن تیمیه و تحت نفوذ تعالیم احمد بن حنبل در قرن هفتم و هشتم هجری شکل گرفت. مرحله دوم آن، مرحله تطبیق و اجرا بود که توسط محمد بن عبدالوهاب و جانشینانش در اواسط قرن 12 و اوایل قرن 13 هجری و در محیط محدود حجاز به آزمایش درآمد. مرحله سوم تکوین سلفیگری، تبدیل آن به یک نحله نیرومند و تأثیرگذار در سرتاسر جهان اسلام از هند و پاکستان در آسیا گرفته تا مصر و الجزایر در آفریقا. این مرحله از جنگ بینالملل اول به بعد و تحت حمایت مالی دلارهای نفتی عربستان آغاز شد. مرحله چهارم تبدیل اندیشه سلفی به یک ایدئولوژی انقلابی در قرن بیستم و ظهور پدیده گروههای سلفی سیاسی و جهادی در کشورهای مختلف است.
این مرحله بیش از همه متأثر از افکار سیدقطب است. مرحله پنجم، تحولات پس از سقوط گروه طالبان در افغانستان و دقیقتر، وقوع جنبش بیداری اسلامی در منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقاست. مرحله جدیدی که میتوان آن را عصر «نئوسلفیسم» نامید. این دوره دارای ویژگیهای خاصی است که آن را از دورههای قبلی متمایز میکند. سلفیگری به شیوههای مختلف و براساس معیارهای گوناگون دستهبندی شده است. تقسیم سلفیها به سلفیهای سنتی، حکومتی، علمی و جهادی رایجترین این دستهبندیهاست. در این مقاله سلفیگری قدیم و جدید تقسیم میشود. درباره معیار و زمان دقیق آغاز این دوره، میان تحلیلگران اجماعنظر وجود ندارد. با این وصف تمرکز اصلی نویسنده بر دوره سقوط طالبان و دوره جنبش بیداری اسلامی است. در این تقسیمبندی، سلفیهای جهادی، تکفیری و افراطی همه ذیل عنوان «نئوسلفیسم» بررسی میشوند.
ج) مؤلفههای گفتمان نئوسلفیسم
نئوسلفیسم جریانی است که بر مبنای مؤلفههای سلفیسم و تفاسیر جدید از برخی اصول و مؤلفههای آن باز تولید شده است. این جریان جدید، از نظر زمانی پس از شکست دولت طالبان در افغانستان و دقیقاً در بطن جنبش بیداری اسلامی بازتولید شده است و براساس شرایط جدید، فعالیت خود را گسترش داده است. نئوسلفیسم با وجود تشابهات بسیار زیاد با سلفیسم سنتی، اختلافهای متعددی با آن دارد.
یکی از شیوههای رایج در مطالعه و فهم سلفیگری، تقسیم این اصطلاح به سلفیه قدیم و جدید است. اگرچه از حیث شناختشناسی و روششناسی، تفاوت چندانی میان سلفیهای قدیم و جدید وجود ندارد اما به نظر میرسد که سلفیه جدید بیشتر به رادیکالیسم تمایل یافته، یا حداقل به اعتبار استعداد درونی خود، چنین تمایلاتی را دارد، به گونهای که بسیاری از اقدامهای افراطگرایانه و خشونتآمیز امروزه، با عنوان سلفیه جدید شناخته شده. (فیرحی، 1390: 78) سلفیها روششناسی ویژهای برای جستجو و فهم درست دین، به تعبیر خودشان دارند. به نظر آنها تنها روش برای تشخیص تفسیر درست شریعت، ابتنای این تفسیر بر قرآن، سنت و سیره مسلمانان اوایل است. قدرت سلفیگری در ادعای آن مبنی بر دسترسی به حقیقت نهفته است؛ بنابراین ادعا، علم برتر که از منابع اسلامی استخراج شده، از آن آنهاست. (میجر، 1390: 52)
وجه تمایز سلفیهای جدید با قدیم، تعریف خاصی است که نئوسلفیان از مفهوم «بدعت» و تقابل سنت و بدعت و سرانجام میل به تکفیر غیرمسلمانان از مسلمانان دارند. ویژگیهای خاص روششناختی نئوسلفیان در دو عرصه نظری و عملی به شرح زیر است:
1- اصول نظری؛
1 – 1 - تزکیه، توحید در مقابل شرک؛
2 – 1 – تقدیم نقل بر عقل؛
3 – 1 – رد تأویل کتاب و سنت؛
4 – 1 – فراوانی استناد به آیه و حدیث؛
5 – 1 – اتباع در مقابل ابتداع / بیعت.
2- اصول عملی
منظور از اصول عملی، قضایای کلی است که راهنمای بنیادین «عمل» در زندگی سیاسی هستند و مبنای تصمیمها، مواضع و اقدام سیاسی – مذهبی سلفیه قرار گرفتهاند. دو اصل زیر مهمترین شاخصهای عمل سلفی هستند:
1 – 2 – برخی جریانهای سلفی، «دعوت» یعنی امر به معروف و نهی از منکر را مبنای عمل خود قرار دادهاند. آنها مهمترین معروف را «توحید» و خروج از شرک میدانند.
2 – 2 – برعکس برخی دیگر از سلفیها، «جهاد» را اساس اسلام میدانند و «پرچم» جهاد را با این فرض که همه سعی مسلمانان باید معطوف به جهاد باشد، برافراشتند. این گروه از نئوسلفیها، امروزه به نام اسلام جهادی، «تکفیریها» و یا در اصطلاح غربیها، اسلام رادیکال خوانده میشوند. (فیرحی، 1390: 80 – 81)
نئوسلفیان با تحفظ بر اصول نظری و عملی سلفیه قدیم، تعبیر تازهای از این اصول دارند که از حیث عمل سیاسی به نتایج متفاوتی منجر شده است. مهمترین این موارد عبارتند از:
1- اتباع در مقابل تقلید
در اندیشه سلفیه قدیم واژه «اتباع» به معنی تبعیت و اولویت دادن به نص بود و در مقابل واژه «ابتداع» یعنی بدعت قرار داشت که ناظر بر عقلگرایی یا هر تفسیر رها از نصوص دینی و مبتنی بر مکاتب فلسفی یا غیرفلسفی دوره میانه اسلامی بود. اما اتباع در سلفیه قدیم، «اتباع جهادی» بود؛ یعنی اینکه این مجتهد بود که روش استنباط مبتنی بر منطق استنباط را برای حکم شرعی به کار میبست و عامه مسلمانان از فتوای شرعی او، که شریعتشناسی متخصص بود، تقلید میکردند. بنابراین قدمای سلفیه، اتباع را به وساطت فقیه / مجتهد و فهم اجتهادی او در زندگی سیاسی جاری میکردند. اما سلفیه جدید «اتباع» را نه در مقابل تفاسیر رها از نصوص دینی، بلکه در برابر تقلید از مجتهد قرار میدهند. بنابراین به نظر سلفیه جدید، حقیقت یا احکام عملی دین درست را باید از منابع و نصوص اصلی دین و متون مقدس جستجو کرد نه از کتابهایی که فقهیان نگاشتهاند. این روششناسی که توجیه «ضرورت بازگشت بیواسطه به قرآن» شروع و تقویت شده است، در ذات خود مولد «رادیکالیسم» اسلامی در درون و بیرون جهان اسلام بوده است. (فیرحی، 1390: 80 – 81)
گسترش انقلاب ارتباطات، پیدایش شبکهها و جنبشهای نوین اجتماعی موجب شده است، که نئوسلفیگری در جهان از گسترش بیسابقهای برخوردار شود. به تعبیر دیگر، نئوسلفیسم مجازی، لزوماً بدون نیاز به یک مرکز سازماندهی، به صورت شبکهای از «اماراتهای اسلامی مجازی» فعال شوند. فهم این واحدهای سیاسی، منوط به شناخت جایگاه «امیر» و «امارت اسلامی» در نزد نئوسلفیهاست. یکی از ویژگیهای سلفیگری، اعتقاد به امارت است. این مؤلفه، تفاوت سطح فعالیت سیاسی و تمایز سلفیها با اندیشه رایج و گفتمان دولتمحوری را نشان میدهد.
سلفیها با استناد به این حدیث که هرگاه سه نفر از شما عزم حرکت به جایی را کردید، برای خود امیری را انتخاب کنید، خود را مؤظف میدانند که حتی با سه نفر، امارتی تشکیل دهند. امارت براساس سرزمین شکل نمیگیرد بلکه براساس تعداد مسلمانان و انتخاب امیر برای جنگ با کفار است. بنابراین جهاد از نظر جغرافیایی به هیچ جایی محدود نمیشود. در حالی که سلفیها با نوآوریها و دستاوردهای بشری که امروزه وجود دارد و در عصر سلف موجود نبود، مخالفت میکردند، نئوسلفیها از رایانه بیشترین استفاده را میبرند و امکانات جدید ارتباطی مانند فضای وب، سپهر نفوذ سازمانهای نئوسلفی شده است. به این دلیل اصطلاحاتی چون «اسلام سایبر» (Cyber - islam) و «فتواهای آنلاین» (Online - fatwa) «گوگل شیخ» (Google - sheikh) و «جهاد الکترونیکی» (E - jihad) وارد ادبیات نئوسلفیسم شده است. «گری بانت» (Gary bunt) معتقد است که به دلیل محدودیتهایی که دولتهای سکولار عرب ایجاد کردهاند، دنیای مجازی به محلی برای بازتولید گفتمان اسلامگرایی تبدیل شده است. (ابراهیمی، 1392: 262)
2- عقلگریزی
مهمترین اصل معرفتشناسی سلفیگرایی «نقلگرایی» است. یعنی ترجیح نقل بر عقل است. براساس این اصل معرفتشناسی، مراجعه مستقیم به نصوص دینی و سنت – آن هم با معیار فهم سلف – مهمترین راهکار سلفیها برای دستیابی به حقیقت دینی است. به نظر آنها، کاربرد عقل در فهم و استنباط احکام الهی، موضوعیت ندارد و نقل در حیات انسانیت کفایت میکند. در نزد سلفیها، نقلگرایی آن چنان دارای اهمیت است که میزان تدین و خلوص ایمان افراد با معیار نقلگرایی سنجیده میشود. به گمان آنها، عقل در شئون دینی فاقد صلاحیت است. (سیدنژاد، پاییز و زمستان 1390: 138) هر چه بر عقلگرایی در حوزه معرفت دینی اضافه شود از سلفیگری فاصله گرفته میشود. در عمل فهم سلف نسبت به خود قرآن برتری یافته است. زیرا عملاً این بزرگان سلفی هستند که به حقیقت مورد نظر آنها دسترسی دارند. یک فرد مؤمن عادی در تفکر در خارج از محدوده تعیین شده توسط آنها منع میشود چه رسد به اینکه به او اجازه شرکت در بحث آزاد با دیگران یا تفکر در امور مذهبی و زیر سؤال بردن قدرت و حاکمیت تشکیلات دینی داده شود. به گفته یکی از علمای سلفی، (شیخ ربیع هادی) سؤال کردن از اساس ممنوع و جز در موارد ضروری جایز نیست. (میجر، 1390: 53) این اصل نه تنها در سلفیگری سنتی بلکه در نئوسلفیسم نیز در عمل، روش شناخت محسوب میشود.
3- محدود کردن دایره توحید و گسترش دایره شرک
یکی از اساسیترین مؤلفههای گفتمان سلفیسم و نئوسلفیسم، اعتراض به وضع موجود است. به نظر سلفیها مسلمانان در جهل به سر میبرند و آنچه آنها را به این جهل کشانده، درک ناصحیحی از توحید است. اگر مردم به طور صحیحی الوهیت، وحدانیت و ربوبیت را درک میکردند، در برابر حکومت غیر خدا سر خم نمیکردند. و برای رفع نیازهای خود به غیر خدا پناه نمیبردند. (امیرخانی، پاییز 1389: 143) توحید و شرک، دو مفهوم کلیدی در این گفتمان است که هر چه قدر از سلفیسم سنتی به سمت نئوسلفیسم جلوتر بیائیم، محدوده توحید تنگتر شده و در مقابل گستره شرکت توسعه یافته و تعدادی افرادی که مشرک خوانده میشوند، بیشتر میشود.
در جهانبینی سلفی، توحید جایگاه ویژهای داشته و یکی از ارکان و اصول دین تلقی میشود. اعلام برائت از شرک و کفر؛ یعنی فرد مسلمان نه تنها باید خود را از هرگونه عقیده و عملی که به کفر و شرکت منجر میشود، دور کند، و خود را از تعامل با آنها دور کند. بنابراین بر مسلمان واجب است که کافر را شناسایی و معرفی کند و این با تکفیر انجام میشود. اگرچه از نظر تاریخی، عبدالوهاب در وارد کردن مفهوم «شرک» به ادبیات نقش اساسی دارد اما عملاً نئوسلفیها به علت تقسیمبندی همه افراد به موحد و مشرک، به سلفیهای تکفیری معرف شدهاند.
تکفیریها همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی و به خصوص صوفیها را مشرک و کافر جلی میدانند که یا باید دوباره اسلام بیاورند یا کشته شوند. اگر اینها قدرت داشته باشند، تفکرشان این است که اسلام دوباره باید به همه عرضه شود، اگر کسی قبول کرد که اسلام میآورد، اما اگر قبول نکرد، اموالش به عنوان غنیمت میان جهادگران در راه خدا تقسیم میشود، خودش کشته میشود و زن و بچهاش به کنیزی گرفته میشود. ابن تیمیه با اشاره به حدیث افتراق امت به هفتاد و سه فرقه که بر مبنای آن یک فرقه اهل نجات و دیگران در آتش خواهند بود، فرقه ناجیه را اهل حدیث و سنت دانسته و یادآور میشود که طبق آنچه از برخی سلف و ائمه رسیده است، اصول هفتاد و دو فرقه دیگر عبارتند از: خوارج، قدریه، مرجئه و شیعه. البته ابن تیمیه برخلاف نئوسلفیها، بقیه این فرقهها را آنگونه که نئوسلفیها آنها را کافر میخوانند، آنها را مسلمان میداند. (حیدری، بهار 1388: 95)
یکی از نکات بسیار مهم در آثار ابن تیمیه، تفاوت قائل شدن وی میان «تکفیر مطلق» با «تکفیر معین» است. تکفیر مطلق آن است که به صورت مطلق به کفر بودن اعتقاد یا گفتاری که در تضاد با اسلام است، حکم شود بدون آنکه سخن از شخص معینی به میان آید. اما تکفیر معین عبارتست از اینکه کفر به شخص یا اشخاص معینی به دلیل مخالفت با اسلام و انجام عملی که در تضاد و تناقض با اسلام است، حکم شود. (حیدری، بهار 1388: 96) به نظر ابن تیمیه باید در مورد تکفیر معین بسیار احتیاط کرد. برخلاف ابن تیمیه، عبدالوهاب در قرن سیزدهم هجری با گسترش تکفیر معین، بسیاری از مسلمانان را کافر خطاب کرد و آنها را از اصحاب دارالحرب خواند. وی در رساله «کشف الشبهات» 24 بار مسلمانان غیر وهابی را مشرک خوانده و 25 بار نیز صفاتی مانند کافر، بتپرست، مرتد، منکر توحید، دشمن توحید، اهل باطل، شیطان، منافق و نادان خطاب کرده است. (موثقی، 1378: 162)
امیرهای جوان نئوسلفی با برداشت سطحی و افراطی از متون دینی، به راحتی درباره توحید و شرک و مصادیق آن حکم داده و در موارد متعددی، خود نیز آن را اجرا میکنند. اینگونه جدید سلفیسم که میتوان آنرا «خودمرجعی» نامید، به غیرمتمرکز شدن جنبش نئوسلفیسم و گسترش آن در سراسر جهان به ویژه اروپا و آمریکا اعتقاد دارد و نبرد در این جبهه گسترده جهانی، مقابله با نوسلفیگری را بسیار دشوار خواهد کرد. در حالی که در سلفیگری سنتی با تکیه بر نظریه تصویب مجتهدین، نوعی تساهل و تسامح شناختی و عملی را موجب میشد و ناگزیر در عمل نیز کمتر به تکفیر دیگران منجر میشد اما این وضعیت در میان نئوسلفیها متفاوت است.
یکی از دلایلی که امروزه نظریهپرداز عمدهای در میان نئوسلفیها که قابل مقایسه با علمای سلفی سنتی باشد، وجود ندارد، همین خود مرجعی است. نتیجه این نوع تفکر، تشکیل هستههای کوچک نئوسلفی در کشورهای مختلف است. نئوسلفیه مفهوم توحید را در مقابل مفاهیم «بدعت» و «شرک» قرار داده است که یکی مستلزم خشونت در درون جوامع اسلامی و دیگری خشونت در بیرون جوامع اسلامی است. سلفیسم جدید دغدغه اصلی خود را جستجوی دین ناب و انجام دقیق توصیههای وحی، بیهیچ تفسیری میداند و نیازی به همسنجی ادله شرعی و اجتهاد در نصوص نیست. تنها چیزی که اهمیت دارد اجرای این نصوص به هر ترتیب ممکن، به ویژه با استناد به «جهاد» است، ابزاری که مشروعیت آن را خود نص نیز توصیه و تضمین کرده است. تعطیل فقه و تقلیل آن به علم جمعآوری و باب کردن احادیث از یک سو و بازتولید خشونت به نام جهاد از سوی دیگر است.
4- برجستهسازی «دگر» شیعی
همانگونه که در چهارچوب نظری مقاله گفته شد، «ضدیت» یا «دگرسازی»، یکی از ویژگیهای ذاتی هر گفتمانی است. بنابراین نئوسلفیسم به مثابه یک گفتمان، نمیتواند از این چهارچوب خارج باشد. از نظر تاریخی، گفتمان سلفیگری، «دگر» خود را، درون دینی تعریف کرده بود. با ورود استعمارگران اروپایی به جهان اسلام، بخشی از جنبشهای اسلامی و سلفی، اروپاییها و یا به تعبیری، «صلیبیون» به «دگر» اصلی تبدیل شدند. در دوره فعالیت سلفیها برای مقابله با ارتش سرخ در افغانستان نیز، «دگر» خارجی پررنگتر بود؛ هر چند که در عمل دگر شیعی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با غلظت بیشتری وارد گفتمان سلفیها شده بود. در دوره جنبش بیداری اسلامی، نئوسلفیسم با حمایت عوامل خارجی و دولتهای وهابی منطقه، شیعه به دگر اصلی نئوسلفیها تبدیل شده است. طرح موضوع «هلال شیعی» توسط برخی حاکمان عرب منطقه، راه را برای دگرسازی و ضدیت نئوسلفیها با شیعیان هموار کرد. جبهه سوریه، میدان عملیاتی شدن ضدیت نئوسلفیها با تشیع بوده است. بررسی روند تحولات کشورهای منطقه نشان میدهد که پاکستان، لبنان و عراق و حتی برخی مناطق حاشیهای ایران، صحنه ضدیت فوق خواهد بود و گروههای نئوسلفی پس از تعیین تکلیغ بحران سوریه، در این مناطق حضور فعالتری خواهند داشت.
شیعههراسی و ایجاد ترس غیرواقعی از شیعیان توسط «برجستهسازی» (Agenda - Setting) خطر شیعیان انجام میشود. برجستهسازی یعنی اینکه در میان مسائل و موضوعات متعدد در جامعه، برخی موضوعات مورد تأکید بیشتری قرار گیرد. در این عمل سیاسی، رسانهها نقش بینظیری دارند به این دلیل برجستهسازی یک نوع بازی با حاصل جمع صفر (zero – sum - games) معرفی شده، زیرا فضا و زمان در اولویت رسانه، منابعی کمیاب هستند. (دییرینگ و راجرز، 1385: 7) برجستهسازی به این سؤال میپردازد که چرا اطلاعات درباره موضوعات خاص و نه سایر موضوعات برای عموم به شکل موجود است. چگونه موضوعات سیاسی به سمت موضوعات مشخصی سوق پیدا میکند اما موضوعات دیگر مورد توجه قرار نمیگیرند و به «اولویت» (Agenda) تبدیل نمیشود؟ یک اولویت، شامل یک سری از موضوعات مرتبط با هم است که به طور جدید مورد توجه نظام سیاسی قرار میگیرد. (Princen, 2009:19)
رسانههای غربی و عربی طی چند سال اخیر فعالیتهای هستهای ایران را آن چنان برجسته کردهاند که تمامی مسائل منطقه را تحتالشعاع خود قرار داده و به اولویت اصلی و دستور کار بسیاری از کشورها تبدیل شده است. جنبش بیداری اسلامی که مولود طبیعی انقلاب اسلامی است، در چنین شرایطی تحت عناوینی چون هلال شیعی مورد توجه محافل سیاسی و رسانههای مخالف ایران قرار گرفته و نئوسلفیها نیز در این بستر مساعد، به دگرسازی شیعه، توجه ویژهای کردهاند. فروپاشی دولت خودخوانده طالبان و گسیل هدفمند اعضای القاعده به عراق توسط عربستان و دیگر کشورهای عربی و هم زمانی تقریبی آن با جنبش بیداری اسلامی و نئوسلفیسم، موجب شد که شیعه ستیزی به گونه بسیار در دستور کار نئوسلفیها قرار بگیرد. تحلیل محتوای بیانیهها و اقدامهای ابومصعب الزرقاوی رهبر القاعده در عراق، مؤید نظر یاد شده میباشد. یکی از بزرگترین دغدغههای الزرقاوی، نظریهپردازی برای جنگ با شیعیان بود. او قبل از آنکه توسط آمریکاییها کشته شود، شیعیان را مهمترین دشمن معرفی کرده و مقابله با آنها را بر دشمنان صلیبی ترجیح داده بود:
«دشمنان ما چهار گروه هستند: آمریکاییها، کردها، وابستگان دولت عراق و شیعیان. از نظر ما، گروه اخیر کلید تحولات سیاسی [عراق] است؛ به این معنا که اگر ما عمق دینی، سیاسی و نظامی آنها را مورد هدف قرار دهیم، آنان نیز تحریک میشوند و خوی واقعی خود را به اهل سنت نشان میدهند. اگر در این طرح موفق شویم، میتوان گفت توانستهایم اهل سنت غافل را نسبت به این گروه آگاه و بیدار کنیم.... (شیعیان) افعیهای خفته، عقربهای مکار خبیث با زهرهای کشنده و دشمنان در کمین نشستهاند. ما اینجا در دو جبهه در حال نبردیم: جبهه اول، مصاف با دشمنی آشکار است و جبهه دوم، جنگی شدید با دشمنی مکار که به لباس دوست درآمده و ابراز همراهی میکند؛ در حالی که در درون شر و شرارت و کینه دارد و میراث تفرقه ذاتی را که در تاریخ اسلام شاهد آن بودهایم، به همراه میکشد... واقعیتهای تاریخی بیانگر این حقیقت است که تشیع با اسلام همخوانی ندارد؛ مانند یهود و نصارا که تحت شعار اهل کتاب با هم مشترکاند... این قوم بر محور کفر جمع شدهاند..... (اسماعیلی، پاییز و تابستان 1386: 12)
در حالی که سلفیهای قدیم به ویژه سلفیهای وهابی مانند اخوانالمسلمین، روابط مناسبی با شیعیان داشتند حتی در مواردی علیه دگر صهیونیستی با هم همکاری میکردند (همکاری شهید نواب صفوی با اخوانیها) اما نئوسلفیها، مانند اقدامهایی که در زمینه تکفیر انجام میدهند، شیعیان را مصداق رافضیگری دانسته که به ادعای آنها از اسلام منحرف شدهاند. نسل دوم و نئوسلفی القاعده، شیعیان را با هویت فارسی، مجوسی و صفوی خطاب میکنند (ابراهیمی، 1392: 207) و به این صورت، آنها در اختلاف خود با شیعیان، به جز عنصر مذهبی، عنصر هویتی فارسی و عرب، نیز به آن اضافه کردهاند. اگرچه در میان شیعیان و اهل تسنن اختلافهایی وجود دارد اما این اختلافها به حدی نیست که سلفیها آن را بزرگنمایی میکنند.
5- جهاد و تقدس ترور
در تمدن اسلامی، نصوص دین بر رفتار مسلمانان تأثیر اساسی دارد. بنابراین مذهب تعیینکننده رفتار مسلمانان در حوزه جنگ است. جهاد یکی از فروع دهگانه دیانت اسلام است. در فقه کلاسیک اسلامی، جهاد بر دوگونه جهاد اولیه و کفایی است. در این فقه آیات مربوط به جهاد، ناسخ آیات قبلی است و حکم به اصالت جهاد ابتدایی داده میشد، اما در فقه جدید شیعه و سنی، روایتها و تفاسیر جدیدی از جهاد مطرح شده است و جهاد بیشتر ماهیت دفاعی پیدا کرده است. (فیرحی، بهار 1387: 135 – 136) جهاد در فقه شیعه دارای شرایطی مانند حضور یا اذن امام معصوم و یا نماینده ایشان و تفاوتهای خاصی با جهاد در فقه کلاسیک اهل سنت است. جهاد در رکاب حاکمان جائر، منتفی است. «جهاد» در ایدئولوژی نئوسلفیسم از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است به طوری که آن را از سایر عبادتهای دینی، مانند نماز و روزه و حج مهمتر میدانند.
آنها معتقدند مسلمانانی که در عمل و نظر به جهاد نپرداختهاند، اسلام را درک نکردهاند. (اسماعیلی، پاییز و تابستان 1386: 11) درباره ورود جهاد به اندیشه مدرن سلفیگری دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی از نویسندگان، سیدقطب را نخستین کسی میدانند که با پیروی از ابوالاعلی مودودی، جوامع اسلامی را در ردیف جوامع جاهلی قرار داده و جهاد را درون دینی کرد. (علیزاده موسوی، 1389: 77 – 89)
به هر حال به طور کلی، از منظر نوع نگرش سلفیها به جهاد، میتوان دو گرایش موجود را در جریان سلفیگری از هم تمییز داد؛ گرایش «سلفیهای تبلیغی» با نفی اولویت جهاد در شرایط کنونی، آن را مشروط به «تعرض» و در عین حال «واجب کفایی» میدانند. گرایش موسوم به «سلفیهای جهادی یا تکفیری» گزینههای پیش روی امت اسلامی را در یک گزینه اجتنابناپذیر یعنی جهاد مسلحانه خلاصه میکنند. این گروه، جهاد در اسلام را فقط برای «رد عدوان» نمیدانند بلکه قائل به جهاد هجومی موسوم به «جهاد الطلب» هستند که از قضا در عصر حاضر موضوعیت دارد. از نظر سلفیهای تکفیری، هر کس به اسلام روی نیاورده و آن را در عقیده و سلوک رفتاری، پیاده نکند، با او فقط باید جهاد کرد و در این باره هر مسلمانی شخصاً از طرف خدا مأمور است که چنین افرادی را بکشد. این دسته از سلفیها، آمادگی و انجام جهاد را برای مسلمانان واجب عینی شمرده و تأخیر در آن را جایز نمیدانند.
ایمن الظواهری در این باره معتقد است: «جوانان مسلمان نباید منتظر اجازه گرفتن از کسی باشند زیرا جهاد با آمریکاییها، یهودیان و متحدانشان، یعنی منافقان مرتد، واجب عینی است... هر مسلمانی که به پیروزی اسلام علاقهمند است نمیتوان هیچ ندایی را برای توقف جهاد بپذیرد و نمیتوان امت را از آن منصرف کرد. (اسماعیلی، پاییز و تابستان 1386: 11) به نظر نئوسلفیها، عبودیت خدا بدون جهاد محقق نمیشود بلکه جهاد بالاترین مرتبه عبودیت است. پس اینها همواره تلاش میکنند که جهاد را به مسئله اصلی و عمدم مردم در جوامع سنی مذهب تبدیل کرده و از اختصاص به طبقه خاصی خارج نمایند. برای این منظور آنها با خودداری از تحریم جوامع اسلامی، همه مسلمانان و گروههای اسلامی (سنی) را امت واحده قلمداد میکنند که تکلیف و وظیفه جمعی آنها نه اعتزال و گوشهگیری، بلکه نصرت و کمک به جهاد است.
در این راستا آنها با استناد به اقوال و تألیفات علمای حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی، مسئله جهاد را برجسته میسازند. از دیگر ممیزات فکری این است که آنها با استناد به برخی آیات، «ترور» و «عملیاتهای انتحاری» را یک جهاد فردی و واجب میدانند که در فرصت مقتضی باید مسلمان به آن اقدام کند. آنها علاوه بر اینکه ترور کافران محارب را جایز میدانند، ترور هر کسی که به هر نحوی از آنها حمایت کند را نیز جایز میدانند. (سید نژاد، پاییز 1391: 183) بنابراین، جهاد از نظر سلفیهای تکفیری، در حکم اصول اولیه اسلامی تعبیر شده و ذات و ماهیت جهاد در اندیشه سلفی ماهیتی ارهابی و هراسانگیز دارد. (اخلاقینیا، زمستان 1389: 14)
نئوسلفیها پس از آنکه گروه گستردهای از مسلمانان غیرسلفی و دیگران را در جرگه کفر قرار دادند، کشتن آنها را فریضه ��یدانند. آنها این کشتار را «جهاد» مینامند. نئوسلفیها در کشتار غیرسلفیها به ویژه شیعیان، به هر ابزاری متوسل میشوند و ترور غیرنظامیان و افراد بیگناه را موجه میدانند و برای آن توجیهات شرعی میتراشند. طاغوت، یعنی حکومت غیرخدا بر مردم، یکی از مؤلفههای سلفیگری جهاد است و مسلمان مؤظف است که چنین حکومتی را نپذیرد و برای سقوط آن تلاش کند تا با کنار زدن دولتهای طاغوتی و لائیک، دولت اسلامی تشکیل شود. (ابراهیمی، زمستان 1389: 179)
نئوسلفیها، ترور بیگناهان را براساس مفهوم فقهی «تترس» توجیه میکنند. تترس از واژه «تُرس» آمده است. ترس محفظهای فولادی در دور دسته شمشیر است تا دست شمشیر زن را از ضربه حریف محافظت کند. در فقه الجهاد، حمله به غیر نظامیان مگر در حالت تترس جایز نیست. یعنی اینکه نظامیان، کودکان، زنان و افراد غیرنظامی را به سپر محافظ خود تبدیل کنند. (فیرحی، بهار 1386: 152) تفسیر نئوسلفیها از این قاعده فقهی مشروط این است که قتل مسلمانان سپر قرار گرفته شده، نه تنها جایز است بلکه اجر کشتهشدگان هم باخداست. نئوسلفیها، نه تنها انسانهای سپر شده را هدف قرار میدهند بلکه تودههای غیرنظامیان را بدون آنکه سپر نظامیان قرار گرفته باشند، ترور میکنند. آنها حتی غیرنظامیان را در اماکن غیرنظامی و عمومی مانند قطار، مساجد، اماکن مذهبی و دیگر اماکن عمومی مورد هدف قرار میدهند. الزرقاوی در توجیه این ترورها میگوید:
کلام فقها و ائمه پیشین درباره سلاحهای قدیمی و پیش از اکتشاف باروت بوده است. بدیهی است هنگام استفاده از سلاحهای قدیمی امکان جدا کردن افراد و جلوگیری از کشته شدن مسلمانان، بیش از سلاحهای جدید وجود داشته است. شرعاً موظف هستیم برای مقابله با دشمنان خدا از قویترین سلاحها استفاده کنیم، البته اگر این کار امکانپذیر باشد. اگر مسلمانان برای دستیابی به کفار، سپر قرار ندهند، کفار سپر را میکشند و بر جامعه اسلامی نیز تسلط مییابند. وضعیت امروز ما به این صورت است که اگر شما سپر را هدف قرار ندهید، کفار سپر را دچار فتنه کفر و رویگردانی از دین میکنند تا بتوانند حکم صلیبیان را روی زمین پیاده کنند... وی به ابن تیمیه استناد میکند که معتقد است قتل سپر، ضررش از شیوع کفر، کمتر است. (اسماعیلی: تابستان و پاییز 1386)
به طور خلاصه، نئوسلفیگری گفتمانی است که وقتههای مختلف را ذیل نقطه گرهای مثبت «توحید» در مقابل نقطه گرهای منفی «شرک» مفصلبندی کرده و در زنجیره همارزی، وقتههای مختلف را معنای خاصی بخشیده و در مقابل دگر صلبیون، غیرسلفیها و شیعیان را قرار داده است. جهاد نیز ابزار عملیاتی شدن این گفتمان است.
د) مواجهه نئوسلفیسم با بیداری اسلامی
در بخشهای قبلی مقاله، جغرافیای تاریخی پیدایش و تکوین سلفیگری قدیم بررسی شد. در این بخش، با اشاره به جغرافیای نئوسلفیسم، نحوه مواجهه آن با بیداری اسلامی تحلیل میشود. با توجه به اینکه عرصه فعالیت نئوسلفیسم، فراتر از منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقاست، این مقاله با رویکرد آینده شناسانه، به بررسی فعالیت نئوسلفیها در گستره وسیعتری پرداخته و برخی احتمالات را در آینده پیشبینی علمی میکند. لازم به یادآوری است که در «آیندهپژوهی» (Study Futures) یا به عبارت صحیحتر «آیندهها (Futures) پژوهی» با بهرهگیری از گروه وسیعی از روششناسیها و به جای تصور «چندین آینده متصور» مبادرت میشود. موضوعات آیندهپژوهی در برگیرنده گونههای «ممکن»، «محتمل» و «مطلوب» برای دگرگونی از حال به آینده میباشند. در یک تعبیر کلی، آیندهشناسی عبارت است از تلاش برای درک آنچه که در آینده میتواند روی دهد و یا باید روی دهد (تقوی گیلانی و دیگران، آذر 1377: 67 – 68) یا فرایندی است که به پیشبینی چندین رویداد محتمل در آینده میپردازد.
جنبش بیداری اسلامی نقطه عطفی در تاریخ تکوین گفتمان نئوسلفیگری محسوب میشود. این جنبش عظیم از یک سو سلطه حاکمان اقتدارگرای جهان عرب را از بین برد و در کشورهایی چون مصر که بهشت اندیشه سلفیگری است، بستر فعالیت گروههای نئوسلفی را فراهم کرد. نگرانی جهان غرب و بازماندگان اقتدارگرای عرب از گسترش اندیشه انقلاب اسلامی موجب شد که، هر چه بیشتر زمینه برای نئوسلفیها به ویژه در کشورهایی چون سوریه فراهم بود. البته، تحولات برخی کشورهای عرب مانند مصر نیز در تطور اندیشه سلفیگری، تأثیرات متفاوتی بر جای گذاشته که در ادامه مقاله، بررسی خواهد شد. بیداری اسلامی که از اوایل سال 2011 آغاز شد، در برخی کشورها باعث نزدیکی سلفیها به حکومتها و برعکس در برخی کشورها باعث دوری آنها از یکدیگر و صفآرایی مقابل هم شد. سلفیها که سالها از حکومت، تحزب و دموکراسی پرهیز میکردند، سقوط دیکتاتورهای منطقه را فرصت خوبی برای تغییر رویکردشان در فضای سیاسی یافتند و در جای جای جهان اسلام احزاب متعدد تأسیس کردند و وارد رقابتهای سیاسی شدند. به گونهای که این روزها برخی از شکلگیری «هلال سلفی» در خاورمیانه سخن میگویند.
این چرخش اولیه در نئوسلفیسم که با ذات آن ناسازگار بود، ناشی از ماهیت بیداری اسلامی بود. این جنبش در مراحل اولیه، نرمافزاری بود و در برخی موارد نیز که خشونت به کار گرفته میشد، محدود و موقت بود. بنابراین نئوسلفیها برای آنکه از رقابت در این میدان حذف نشوند، رویکرد اقدام دمکراتیک را انتخاب کردند. نئوسلفیها که در مرحله آغازین جنبش بیداری اسلامی، مستقلانه عمل نکرده و در پوشش جبهه گسترده ضدحاکمان و در اتحاد با جنبش اعتراضی و در کنار آنها، به سرنگونی حکام میپرداختند، با تداوم تحولات جهان عرب، با استقلال بیشتری، فعالیت میکردند و با هویت مشخصتری در انتخابات رقابت میکردند.
1- سوریه
از نظر جغرافیایی، مهمترین نمود و جلوه فعالیت نئوسلفیها در تحولات جنبش بیداری اسلامی، به حوزه سوریه مربوط میشود. با توجه به اختلافهای غرب و حامیان منطقهای آنها با خطمشی سوریه، ائتلاف گستردهای برای سرنگونی دولت بشار اسد ایجاد شد. در این ائتلاف، کشورهایی چون ترکیه، عربستان و قطر جنگ نیابتی برای سرنگونی اسد را، از مجرای نئوسلفیها پیگیری کردهاند. کشورهای غربی نیز از یک سو به حمایت از نئوسلفیها پرداختهاند اما از سوی دیگر با توجه به تجربه پیدایش طالبان در افغانستان و نگرانی از خارج شدن سوریه از واپایش آنها و تبدیل آن به مردابی برای فعالیت نئوسلفیهای تروریست، ضمن حمایت از آنها، تلاش کردهاند که از قدرتیابی نهایی آنها جلوگیری کنند. البته غرب در عین حال، از نئوسلفیسم برای تجربه جهان اسلام به ویژه ایجاد شکاف در میان سلفیها و غیر سلفیها از جمله شیعیان حمایت میکند. با این اوصاف جریان نئوسلفی در سوریه را میتوان به دو بخش عمده تقسیم کرد.
الف) سلفیهای جهادی خارجی؛ شامل گروه گستردهای از جنگجویان نئوسلفی خارج از سوریه است که با هدف تشکیل دولت اسلامی در سراسر مناطق جهان وارد سوریه شده و در سازمانهای متعددی سازماندهی شدهاند.
سلفیها جهادی داخلی؛ شامل جنگجویان و سازمانهای سلفی سوری است که هدف آنها برپایی دولت اسلامی مطابق با اصول نئوسلفیسم در داخل سوریه است.
«جبهه النصره» مشهورترین گروه نئوسلفی جهادی خارجی است که به جریان جهانی جهاد وابسته است. این سازمان با ایمن الظواهری رهبر القاعده بیعت کرده و رهبر آن «ابومحمد الجولانی» است. جبهه النصره شامل 6 هزار جنگجو است. (www.moheet.com)
سازمان سلفی «فتحالاسلام» یکی دیگر از گروههای نئوسلفی خارجی است که سال 2006 در لبنان فعالیت خود را آغاز کرد. اگرچه این سازمان که فعالیت خود را در برخی اردوگاههای فلسطینی در لبنان تمرکز کرده بود، توسط ارتش این کشور سرکوب شد، اما در جریان تحولات سوریه، با کمک نیروهای خارجی فعالیت خود را از سرگرفت. «مجلس شورای مجاهدین» که شامل یک گروه کوچک افراطی است، از دیگر گروههای نئوسلفی در سوریه محسوب میشود. «گردانهای مجاهدین» که سازمانی است برای پوشش دادن جنگجویان خارجی که از کشورهای دیگر وارد سوریه شدهاند، را نیز میتوان به عنوان یکی از مهمترین سازمانهای نئوسلفی خارجی در سوریه به شمار آورد. این سازمان، اردوگاهها و مکان مناسبی برای نئوسلفیهایی است که در محل تشکیل خود، امکان فعالیت ندارند. «جندالشام» نیز که توسط عوامل افراطی نئوسلفی در سال 2012 در نواحی هم جوار لبنان با مرزهای سوریه اعلام موجودیت کرد، در ردیف سازمانهای نئوسلفی خارجی محسوب میشود. (دوستی، تابستان 1391: 230 – 220)
نئوسلفیهای داخلی در سوریه نیز گروه گستردهای از سازمانها را در برمیگیرد. این نیروها را میتوان در دو جبهه بزرگ زیر بررسی کرد:
الف) جبهه آزادسازی سوریه که در سپتامبر 2012 اعلام موجودیت کرد. این سازمان در برگیرنده 60 هزار جنگجو و دهها سازمان کوچک دیگر از جمله تیپ اسلام، لشکر اسلام، لشکر فرقان و فجرالاسلام است.
ب) جبهه اسلام سوریه که در دسامبر 2012 تشکیل شده و 11 هزار جنگجو دارد. (www.aksalser.com)
در صورتی که آمریکا به سوریه حمله کند و دولت بشار اسد، تضعیف و یا در نهایت ساقط شود، سرزمین سوریه به افغانستان دومی تبدیل خواهد شد و نئوسلفیسم در این منطقه، امنیت بینالمللی را به شدت مورد تهدید قرار خواهد داد.
2- مصر
با سقوط حسنی مبارک، سلفیهای مصر نیز فرصت مناسبی برای فعالیت به دست آوردند. با توجه به ریشه قوی اندیشه سلفیگری در مصر و اینکه بسیاری از نظریهپردازان القاعده، مصری هستند، سرنگونی مبارک باعث آغاز دور جدیدی از سلفیگری در مصر شد. برخی از گروههای سلفی مانند حزب النور، با پیگیری روند دمکراتیک در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری مصر شرکت کرده و پس از اخوانالمسلمین بیشترین کرسیهای مجلس را کسب کرد. در عین حال دگرسازی شیعه در این مقطع رنگ و بوی دیگری گرفت به گونهای که به دنبال صدور فتوایی توسط یکی از شیوخ سلفی مبنی بر نجس بودن شیعیان، در حمله تندروهای سلفی به یک مسجد، شیخ شهاده یکی از روحانیون معروف شیعه به شیوه فجیعی کشته شد.
یکی از سران سلفی در دیدار با محمد مرسی رئیسجمهور وقت مصر، ادعا میکند که شیعیان از یهودیان بدترند. اینگونه موضعگیری، حاکی از آن است که سلفیها، دشمنانی مانند صهیونیستها که کیان اسلامی را مورد تعرض قرار داده و سرزمین فلسطین را اشغال کردهاند، نئوسلفی نمیدانند و در مقابل، شیعیان که در تقویت و پیشبرد اسلام نقش بسزایی داشتهاند، را دشمن اصلی تلقی میکنند. با سقوط مرسی توسط نظامیان مصری، نئوسلفیسم در این کشور، وارد عصر جدیدی از فعالیتهای خود خواهد شد، زیرا آنها در عقیده سابق خود که عدم اعتقاد به روند دمکراتیک بود، مصممتر خواهند شد.
3- مغرب اسلامی
یکی از حوزههای جدید فعالیت نئوسلفیها، شمال آفریقاست. این منطقه به دلایل متعدد از جمله همجواری با اروپا مورد توجه نئوسلفیها قرار گرفته است. آنها با ایجاد تشکلهای جدیدی در شمال آفریقا، فعالیت خود را به سمت اروپا و مناطق شاخ آفریقا و دیگر مناطق این قاره گسترش دادهاند. نئوسلفیها این جبهه جدید را «مغرب اسلامی» نامیدهاند که شامل تونس، لیبی، مراکش، موریتانی، مالی، الجزایر، نیجر و اسپانیا میشود. رهبر این جبهه مختار بالمختار است. (روزنامه شرق، 1392/06/05)
حمله به پالایشگاه گاز در الجزایر و ربودن دهها کارمند خارجی آن، حمله به کنسولگری آمریکا در بنغازی لیبی و ترور سرکنسول آمریکا، حمله در مالی و تصرف بخشهایی از این کشور که به مداخله نظامی فرانسه منجر شد و تشکیل دادگاههای اسلامی در سومالی از جمله مصادیق اقدامهای نئوسلفیها در این جبهه محسوب میشود. با توجه به سرمایهگذاری نئوسلفیها در این منطقه، اقدامهای گستردهتری را در آینده در این منطقه انجام خواهند داد.
4- اروپا و آمریکا
تفاوتهای اساسی نئوسلفیسم با سلفیسم قدیم، گستره و حوزه جغرافیایی فعالیت آنهاست. در حالی که سلفیسم سنتی در کشورهای خاورمیانه عربی، شبه قاره و جنوب آسیا، فعال بود، نئوسلفیسم در عرصه جهانی فعالتر شده است. تغییراتی که در اصول نظری توسط نئوسلفیسم ایجاد شده، در عرصه عمل، باعث انتشار سلفیسم در گستره بیشتری از جهان شده است. بخش عمدهای از جوانان نسل دوم و سوم مهاجران عرب و آسیایی که پدران و پدربزرگهای آنها تابعیت کشورهای اروپایی را کسب کرده بودند و خود این افراد به عنوان اتباع کشورهای اروپایی فعالیت میکنند، امروزه در تشکیلات مجازی و غیرمنجسم نئوسلفی سازمان یافتهاند. از اواخر دهه 1990 در اروپا سلفیگری رواج یافت و در چهار گرایش عمده فعالیتهای خود را سازمان دادند:
گرایش اول: جماعت التبلیغ (Jama – at al - Tabligh) که غیر خشونتآمیز بود. این دسته با القاعده ارتباط سازمانی ندارد و البته القاعده تلاش بسیار زیادی برای نفوذ میان آنها کرده است. عربستان و کویت از تأمینکنندگان این گرایش از سلفیگری محسوب میشوند. گرایش دوم، سلفیهایی با مشی غیر خشونتآمیز هستند که توسط نسل دوم مسلمانانی که به ویژه از شمال آفریقا مهاجرت و پدران آنها در کشورهایی چون فرانسه، تابعیت کسب کرده بودند، ایجاد شده است. در فرانسه به این نسل، بوئر (beurs) گفته میشود. این دسته شباهت بسیار با جماعت التبلیغیها دارد. گرایش سوم، سلفیهای جهادی هستند که دارای تمایلات شدید ضدغربی و مسلمانانی هستند که شبیه آنها فکر نمیکنند. این گرایش از افکار وهابیون سعودی به ویژه اسامه بن لادن به شدت تأثیر پذیرفته است. گرایش چهارم، سلفیهای رادیکال «تکفیر و الهجره» (Takfir wa al - Hijra) هستند.
اگرچه منشأ این گرایش مراکش، الجزایر و مصر است اما به شدت ضدشیعی و ضد سایر مسلمانان هستند و آنها را کافر میدانند. افراطگراهای تکفیری که در دهه 1990 در چچن و بوسنی فعالیت میکردند، در سالهای اخیر گروه نئو تکفیری را تشکیل دادهاند و در کشورهایی چون فرانسه، بلژیک و اسپانیا (Laskier, 2008: 96 - 96) فعالاند. یکی از گروههای نئوسلفی که در انگلیس قرار دارد «شاخه القاعده در لندنستان» است. ابوحمزه المصری امام جماعت سابق یکی از مساجد سلفی لندن که حالا به اتهام بمبگذاری به آمریکا برگردانده شده است، رهبر این شاخه است. (روزنامه شرق، 1392/06/05) اکثر نئوسلفیهای اروپا و آمریکا به صورت شبکهها و امارتهای بسیار کوچک فعالیت میکنند و گاه تعداد نفرات یک امارت به سه نفر میرسد. دو برادر چچنیتبار که در آمریکا اقدام به بمبگذاری در مسیر دوندگان یک مسابقه در آمریکا کردند، جزء این گروهها محسوب میشدند.
5- عراق و پاکستان
اگرچه زمینه فعالیت نئوسلفیها در تمام کشورهای عربی منطقه به ویژه حاشیه جنوبی خلیجفارس، وجود دارد اما روندها حاکی از تدارک سازمان یافته نئوسلفیها در عراق دارد. شواهد نشان میدهد که فارغ از هر نتیجهای که در سوریه حاصل شود، جبهه بعدی فعالیت نئوسلفیها، عراق خواهد بود. دولت شیعی حاکم و روابط مناسب دولت عراق با ایران از جمله دلایلی است که حامیان نئوسلفی، عراق را عرصه فعالیت خود قرار خواهند داد. موج گسترده و جدید عملیات انتحاری حتی در مناطق اقلیم کردستان عراق و عملیاتهای زنجیرهای گسترده در سراسر عراق، از نشانگان تحرک نئوسلفیسم در عراق محسوب میشود. در مرزهای شرقی جمهوری اسلامی نیز پاکستان، ظرفیت بالقوه زیادی برای رواج گسترش نئوسلفیسم دارد.
نتیجهگیری
هدف اصلی مقاله، بررسی وجوه مختلف گفتمان «نئوسلفیگری» به مثابه یکی از عمدهترین شیوههای مقابله بازیگران ملی، منطقهای و بینالمللی است که جنبش بیداری اسلامی، منافع آنها را با چالش جدی مواجه کرده است. اگرچه گفتمان سلفیگری در تاریخ اسلام، سابقهای طولانی دارد و از قرن سوم هجری توسط اصحاب حدیث با علمایی مانند احمدبن حنبل نضج گرفت و سپس در قرن هفتم توسط افرادی چون ابن تیمیه تکمیل شد، اما این جریان از دوره معاصر و شکلگیری وهابیت، به شکل یک جنبش فراگیر در جهان اسلام مطرح شد و با گذشت زمان، بر تأثیرگذاری آن افزوده شده است. سلفیگری بیش از آنکه یک جریان مطلق فکری و درونی در اسلام باشد، از دو قرن پیش تاکنون رابطه دوگانهای با غرب داشته است. از یک طرف سلفیگری، یکی از رویکردهای اساسی جنبشهای اسلامی در مواجهه با نظام تکاثرطلب غرب و حتی شرق کمونیستی بوده است.
به گونهای که هر چه تهاجم غرب، جدیتر بوده، سلفیگری در بخشهای مختلفی از جهام اسلام از شمال آفریقا گرفته تا جنوب آسیا، فعالتر شده است. پیدایش سازمان جهانی القاعده و تشکیل دولت خودخوانده طالبان به بهانه جهاد علیه هجوم شوروی به بخشی از جهان اسلام صورت گرفت. از طرف دیگر این جنبش ضدغربی در برخی موارد همزیستی عجیبی با «دگر» اصلی خود که همان غرب است، داشته و همسو با آن شیعیان و اهل تسنن غیرسلفی را «دگر» خود تعریف کرده است. از بدو شکلگیری وهابیت، موضوع اتحاد راهکنشی – خواسته یا ناخواسته – سلفیگری و غرب علیه مسلمانان غیرسلفی، یکی از مسائل بسیار مهم جهان اسلام بوده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سلفیگری در قالب مقابله با امپراتوری شوروی، در مرزهای شرق ایران، باز تولید شد. سلفیگری در رویارویی با جریان عقلگرای دینی، در عمل خود را بدیل انقلاب اسلامی معرفی کرد، زمانی که انقلاب اسلامی ایران، اسلام را به مرکز فضای ذهنی جهانی آورد، اتحاد راهنکشی غرب و سلفیگری شروع شد.
پیدایش جنبش بیداری اسلامی خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، نقطه عطفی در گفتمان سلفیگری و پیدایش نئوسلفیسم است. نئوسلفیگری که در برخی مناطق به صورت جنبشهای سیاسی و حتی نظامی متجلی شده است به ظاهر با عقل سرستیز دارد؛ مانند سلفیهای سنتی؛ تقلید محض از اعمال و رفتار سلف، رد نوآوری و تأویل و تفسیر به مثابه بدعت، گریز از نوآوری و اجتهاد را همچنان به عنوان مدلولهای گفتمان خود حفظ کرده اما دچار تحولات دیگری نیز شده است. نئوسلفیسم که پس از سقوط طالبان بازتولید و پس از شروع جنبش بیداری اسلامی در عرصه میدانی منطقه فعال شده، جهان اسلام را با چالش جدی مواجه کرده و با ارائه چهره خشنی از اسلام، از یک طرف تصویر افراطی که شرقشناسان در قرون گذشته از اسلام به مثابه دین بیخردی و زور ارائه کرده بودند – که با تفکرات اندیشمندانی چون سیدجمالالدین اسلامی و در نهایت با تشکیل نظام مردمسالار انقلاب اسلامی ترمیم شده بود – را پررنگتر کرده و در نتیجه بیزاری و اسلامهراسی را در جهان افزایش داده است و از طرف دیگر افراطیگری و تکفیریگری نئوسلفیها باعث شکاف عظیمی در میان مسلمانان شده و اندیشه تقریب مذاهب اسلامی را در محاق فرو برده است.
در حالی که انرژی رها شده از جنبش بیداری اسلامی میتوانست بر تأثیرگذاری اسلام در مناسبات جهانی بیفزاید، نئوسلفیگری این جنبش را از درون مورد هجمه قرار داد و این جنبش عظیم را از درون به سمت متلاشی شدن برده و زمینهسازی برای نفوذ مداخلهگرایان خارجی را فراهمتر کرده است. اگر نئوسلفیگری را گفتمان مستقلی از نیروهای خارجی بدانیم در آن صورت، تقویت آنها نه به سود غرب است و نه به سود حامیان منطقهای آنها و این تجربهای است که در اثر تقویت سلفیگری در جنوب آسیا با پیدایش القاعده و حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی به وجود آمده است. در صو��تی که نئوسلفیها در مناطقی چون مصر و سوریه به قدرت برسند، غرب با نئوسلفیهای غربستیز مواجه خواهد شد. اما اگر رابطه تنگاتنگ غرب و سلفیسم را لحاظ کنیم، همزیستی مسالمتآمیز آنها با یکدیگر تداوم خواهد یافت.