تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۷۳۷۸۲

شکاف طبقاتی جامعه آمریکا؛ آتش زیر خاکستر در بحران‌های اجتماعی


گروه گزارش ویژه مشرق- ناآرامی‌های فرگوسن که به بهانه کشته‌شدن یک نوجوان دیگر سیاهپوست به ده‌ها شهر دیگر ایالات متحده کشیده شد و مقامات محلی را مجبور به اعلام مقررات منع آمد و شد و تدابیر امنیتی شدید کرد، بار دیگر آتش زیر خاکستر جامعه آمریکا را شعله‌ور ساخت. تبعیض دامنه‌دار و توزیع ناعادلانه ثروت در جامعه آمریکا حتی با روی کار آمدن یک سیاهپوست در مقام ریاست جمهوری این کشور، تغییری نکرد و بنابر گزارش سی‌ان‌ان این کشور با رشد تبعیض مبتنی بر نژاد طی 6 سال گذشته روبرو بوده است. براساس این گزارش، در فاصله سال‌های 2007 تا 2010، میزان شکاف درآمدی خانواده‌های سفیدپوست و سیاهپوست رشد چشم‌گیری داشته است. متوسط درآمد یک خانواده سفیدپوست 110729 دلار و میانگین درآمد  یک خانواده سیاهپوست آمریکایی تنها 4955 دلار است که باعث شده است آمریکا در بین 136 کشور جهان در رده‌بندی برابری درآمد و شکاف طبقاتی رتبه‌ای بهتر از 93 را کسب نکند. ایران در این رده‌بنده جایگاه 68 را دارد.

این اختلاف طبقاتی میان سفیدپوستان با لاتین‌تبارها و آسیایی‌تبارها نیز با درآمدی به ترتیب 7400 و 69500 دلاری وجود دارد و منحصر به سیاهان آمریکا نیست. در ادامه، نگاهی دقیق‌تر به فاصله طبقاتی در آمریکا و پیامدهای اجتماعی آن خواهیم پرداخت.

اولویت‌‌های دولت اوباما متأثر از وضعیتی است که بدان فاصله یا شکاف طبقاتی (Class distinction) گفته می‌شود، تا جایی که برخی وی را یک سوسیالیست نقابدار می‌‌دانند. هر کس که محله خرابه‌‌نشینان نیویورک را در چندقدمی آسمان‌خراش‌های منهتن دیده باشد، فاصله طبقاتی را در جامعه آمریکا حس می‌‌کند. با این حال مردم این کشور نسبت به کلمه «طبقه» حساسیت دارند، زیرا تصور می‌‌کنند تنها کسانی به وجود طبقه باور دارند که پیرو نظام فاسد شوروی سابق هستند و ایده‌‌هایشان نیز به همان فساد دچار خواهد شد. نویسنده کتاب «طبقه: راهنمای شناخت نظام طبقاتی آمریکا» می‌‌گوید وقتی با آمریکاییان در این‌‌باره گفتگو می‌کرده، آنها با نگاه تحقیرآمیزی از وی دور می‌‌شدند!

اختلاف طبقاتی، دقیقاً چیست؟

وقتی جامعه‌‌شناسان سخن از طبقه اجتماعی می‌‌گویند، به گروهی از افراد اشاره دارند که جایگاه مشابهی را در سلسله‌‌مراتب نظام اقتصادی و روابط تولید دارند (از این رو برخی از واژه socioeconomic class / status استفاده می‌‌کنند). این جایگاه مشابه، بر پایه میزان درآمد، منزلت شغلی فرد و میزان دسترسی وی به ابزارهای قدرت سیاسی و شبکه توزیع امکانات اجتماعی قرار دارد. این سه پایه‌ اصلی با سبک زندگی یک طبقه مانند نوع سخن‌‌گفتن، محله سکونت و وسعت واحد مسکونی، استفاده از اتومبیل‌‌های مدل بالا/پایین، نوع پوشش، نوع تفریحات و مانند آن که نشانه‌های یک طبقه است و همچنین با ویژگی‌‌های ملازم یک طبقه مانند ثبات/بی‌‌ثباتی در معاش، وضعیت تحصیلات (به ویژه با توجه به خصوصی‌بودن عمده دانشگاه‌‌های برجسته در کشورهایی چون آمریکا) و وضعیت بهداشت و درمان متفاوت است.

اثرات متقابل این متغیرها بسیار پیچیده و چندوجهی است و ما فقط یک تصویر کلی ارائه کردیم. برای مثال، «پرستیژ» بسیاری از اوقات مترادف با طبقه اجتماعی در نظر گرفته می‌‌شود و گاهی عاملی که سبک زندگی را به طبقه اجتماعی مرتبط می‌‌کند. واقعیت آن است که گاهی رسانه‌‌ها پرستیژی برای مثلاً بازیگران سینما دست‌‌و‌پا می‌‌کنند که بدون توجه به درآمد آنان یا میزان دسترسی به قدرت سیاسی و شبکه‌‌های قدرت اجتماعی، تصور می‌‌شود که در طبقه بالا قرار گرفتند در حالی که تنها به الگوی طبقه متوسط تبدیل شده‌‌اند و احتمالاً پس از مدت محدودی که جذابیت تصویری آنان کمرنگ شد، گمنام خواهند شد. البته ممکن است در مواردی همین پرستیژ، اهرم فشار آنان در قراردادها و در نتیجه افزایش ناگهانی درآمدشان می‌‌شود.

لازم به ذکر است با رشد رسانه‌‌ها و افزایش مدگرایی و تبلیغات عمومی در مورد سبک زندگی، برخی جامعه‌‌شناسان معتقدند سبک زندگی به مبنای تقسیم افقی و غیرسلسله‌‌مراتبیِ افراد در یک جامعه تبدیل می‌‌شود، کما اینکه با رشد ارتباطات، افراد در سطح جهان به خودآگاهی گروهی و طبقاتی در سطح جهانی می‌‌رسند. اما با این وجود به نظر می‌‌رسد با توجه به سود بالای مدها برای شرکت‌‌های اقتصادی و وابستگی سبک زندگی فرد به میزان ثروت و قدرت وی، در آینده نزدیک همچنان سبک زندگی به عنوان متغیر وابسته به طبقه فرد، باقی خواهد ماند.

اختلاف طبقاتی ربطی به حقوق سیاسی و اقتصادی برابر برای افراد به عنوان شهروندان یک جامعه ندارد. در واقع وقتی جفرسون در اعلامیه استقلال آمریکا می‌‌نویسد «همه انسان‌‌ها برابر آفریده شده‌‌اند»، به همین حقوق برابر اشاره می‌‌کند، نه لزوم از بین رفتن طبقات اجتماعی.

تحرک اجتماعی به تغییر طبقه یک فرد در جامعه با توجه به استعدادها و تلاش شخصی وی اطلاق می‌‌شود. در برخی جوامع مانند هند در گذشته، امکان تحرک اجتماعی وجود نداشت و هر کس باید در درون طبقه خانوادگی خود باقی می‌‌ماند. اما گاهی بر مبنای قوانین نانوشته نیز ممکن است در یک کشور به ظاهر دموکرات، امکان تحرک اجتماعی در برخی حوزه‌‌های حساس از بین برود یا دست‌کم بسیار محدود شود.

افزایش اختلاف طبقاتی به‌‌خودیِ‌خود امر نامطلوبی است اما اگر اختلاف طبقاتی بر مبنای امور نامعقولی چون نژاد، زبان، دین، جنسیت و مانند آن باشد یا اختلاف طبقاتی بر اثر تخلف و بی‌قانونی به وجود آمده باشد، بسیار ناپسندتر است. به چنین مواردی تبعیض اجتماعی گفته می‌شود.

افزایش اختلاف طبقاتی در ایالات متحده

جامعه‌شناسانِ منتقد معمولاً 5 طبقه را به صورت تقریبی در جامعه آمریکا از هم جدا می‌کنند:

- طبقه بالا و نخبگان: افراد این طبقه رؤسای مؤسسات باسابقه، سران دو حزب حاکم و صاحبان شرکت‌‌های چندملیتی به ویژه در عرصه نفت و سلاح هستند که معمولاً از طریق نهادهای حکومتی به شکل‌‌دهی سیاست‌‌های دولت و از طریق شبکه‌‌های رادیو-تلویزیونی به جهت‌‌دهی افکار عمومی می‌پردازند. برخی جامعه‌‌شناسان، همین گروه را نیز به دو گروه فراتر و فروتر تقسیم می‌‌کنند.

- طبقه متوسط بالا: شامل مهندسان، مدیران دولتی و خصوصی، حقوق‌دانان، اساتید برجسته دانشگاه‌‌ها و پژوهشگاه‌‌ها، اعضای اصلی دو حزب حاکم، زمین‌‌داران عمده و ...

- طبقه متوسط پایین: کارمندان، کارگران ماهر، صاحبان مشاغل آزاد کوچک مانند یک رستوران، اساتید تازه‌‌کار دانشگاهی، پژوهشگران، روزنامه‌نگاران، کشاورزان، ...

- طبقه کارگر: کارگران عادی در کارخانه‌‌ها و شرکت‌‌ها و مؤسسات، تعمیرکاران، پیک‌‌های موتوری، خدمتکاران رستوران‌ها و ...

- طبقه فقیر: بیکاران، شاغلین تمام‌‌وقت ولی دارای درآمد ناچیز، نظافتچی‌‌ها، باربران و همه کسانی که نمی‌‌توانند نیازهای اصلی یعنی خوراک، پوشاک، مسکن و درمان‌‌های عمومی را برآوردند. این افراد اصطلاحاً زیر خطر فقر قرار دارند.

بنابر گزارش ایکستریم اینکوالیتی (Extreme Inequality)، از دهه 1970 میلادی سرعت افزایش درآمد طبقه بالا بیش از طبقه متوسط و طبقه پایین بوده است، در حالی که پیش از آن این روند معکوس بود. نتیجه چنین روندی را در آمارهای زیر مشاهده می‌‌کنید:

· سهم یک‌ درصدِ بالای جامعه از درآمدها، در فاصله سی سال (1976-2007) حدود سه برابر شده است (8.9% به 23.5%).

· رشد درآمد افراد، امری متفاوت از درآمد آنان است. در مقایسه میزان رشد درآمد طبقات مختلف ایالات متحده طی یک دهه، رشدی که یک‌‌درصدِ ثروتمند آمریکا از سال 2002 تا 2007 میلادی تجربه کرد (حدود 63%)، از دهه 1920 میلادی که 70% بر درآمدشان افزوده شد، بی‌‌سابقه بوده است، در حالی که درآمد 90 درصدِ پایین جامعه در همین مدت (2002 تا 2007) تنها 12% افزایش یافته است. این گروه در دهه 1920 میلادی نیز تنها 16% بر درآمدش افزوده شد. جالب است که در انتهای هر دو دوره (1929 و 2008)، بحران اقتصادی عظیمی رخ داد.

· آمار سال 2010 میلادی که توسط رابرت گرینستین مدیر مرکز بودجه و اولویت‌‌های سیاست‌گذاری منتشر شده است، نشان می‌‌دهد بواسطه بحران اقتصادی، درآمد ده‌ درصدِ پایین جامعه آمریکا 12% کاهش یافته است، در حالی که در همین مدت تنها 1.5% از درآمدِ نوددرصدِ ثروتمند جامعه کاسته شده است. چنین اختلافی که به گفته گرینستین از سال 1967 تاکنون بی‌‌سابقه است، فشار زیادی به طبقه فقیر جامعه آورده و مشخص می‌‌کند که بحران اقتصادی اخیر نیز براختلاف طبقاتی افزوده است.

· اختلاف میان ثروت دو گروه، بسیار بیشتر از این است: طبق پژوهش استیگلیتز از اقتصاددانان آمریکایی، دست‌کم 40% از ثروت ایالات متحده در دست تنها یک‌‌درصد شهروندان آمریکایی است. بدیهی است «ثروت» با «درآمد» متفاوت است و به تملک زمین، خانه، مؤسسات تجاری، سهام بورس و مانند این اشاره دارد.

· مؤسسه مطالعات سیاست عمومی اعلام کرد 1% از شهروندان آمریکا که در بالاترین طبقه جای می‌‌گیرند، صاحب نصف صندوق‌‌های مالی، بنیادها و بورس‌‌ها هستند، در حالی که 50% پایینِ جامعه تنها 5% در این موارد سهم دارند.

· اختلاف طبقاتی وقتی دقیق‌تر محاسبه می‌‌شود که بدهی افراد هم در نظر گرفته شود. 90% از جامعه آمریکا 73% از کل بدهی‌‌های شخصی را به دوش می‌‌کشند، در حالی که 1% در بالاترین طبقه و با آن همه ثروت، تنها 5% از بدهی‌‌ها سهم دارند.

ایده اصلی در مورد وضعیت مطلوب طبقات در یک جامعه، گسترش سهم طبقه متوسط از جمعیت و ثروت کشور است. در واقع هر چه طبقه متوسط بزرگتر باشد، یعنی اختلاف طبقاتی کمتر و عدالت اجتماعی بیشتر است. اما آنچه در سه دهه اخیر در ایالات متحده مشاهده می‌‌شود، عکس این روند است. لازم به ذکر است طبقه متوسط در آمریکا، عهده‌‌دار حفظ و تبلیغ سبک زندگی آمریکایی شناخته می‌‌شود زیرا عمده شرکت‌‌های اقتصادی و رسانه‌‌ها بر زندگی این گروه متمرکز است.

برخی معتقدند اساساً «طبقه» در ایالات متحده معنا ندارد، گر چه نابرابری وجود دارد. یعنی نمی‌‌توان گروه‌‌هایی را با مرزهای مشخص از هم تمییز داد، اما به هر حال افرادی ثروت‌مندتر، دارای مشاغل والامنزلت‌‌تر و دارای دسترسی بیشتر به امکانات سیاسی و اجتماعی هستند. این سخن وقتی درست است که شبکه ویژه‌‌ای در میان افراد هم‌رتبه وجود نداشته باشد، اما شواهد چیز دیگری را نشان می‌‌دهد. در شرح علل اختلاف طبقاتی در آمریکا به این شبکه‌‌ها هم اشاره خواهیم کرد.

علل اختلاف طبقاتی در آمریکا

هکر و پیرسون از پژوهشگران آمریکایی علت اصلی افزایش اختلاف طبقاتی را در تغییر سیاست‌‌های دولت از اواخر دهه 1970 به ویژه از دولت ریگان می‌‌دانند که حمایت از منافع ثروتمندان بیش از فقیران و طبقه متوسط مورد توجه دولت قرار گرفت. کنترل دولت بر سرمایه‌‌داران کاهش یافت و نومحافظه‌‌کاران بار دیگر سیاست‌‌های دولت را به پیش از بحران 1929 برگرداندند. بدون شک سرمایه‌‌گذاری شرکت‌‌های ثروتمند در تبلیغات انتخاباتی و حتی سهامداری بسیاری از سیاستمداران به ویژه نومحافظه‌‌کاران در صنایع بزرگ نفتی، گازی، تسلیحاتی و ...، از علل اصلیِ رویکرد دولت به برداشتن موانع از پیش‌روی سرمایه‌‌داران بوده است.

اختلاف فاحش ثروت طبقات در آمریکا به ویژه از آن جهت است که نه تنها به واسطه رشد لجام‌‌گسیخته درآمد طبقات بالا بر اثر سیاست‌‌های دولت، ثروت آنان افزون شده، بلکه ثروت طبقه متوسط و پایین در آمریکا نیز به ویژه در 10 سال اخیر به شدت ضربه خورده است، زیرا طی بحران اقتصادی اخیر که از بازار مسکن شروع شد، خانه و زمین بسیاری از افراد طبقه متوسط و پایین به دلیل عدم توان آنان در بازپرداخت وام‌‌های بانکی بهره‌‌دار، به نفع بانک‌‌ها ضبط شد؛ بانک‌‌هایی که در تملک طبقه بالای ایالات متحده قرار دارد.

پیامدهای سیاسی-اجتماعی اختلاف طبقاتی

اختلاف طبقاتی جدا از بحران اقتصادی که پیش می‌‌آورد، پیامدهای سیاسی و اجتماعی فراوانی دارد. خطرناکترین پیامد سیاسی اختلاف طبقاتی، وقوع انقلاب است. وقتی دو یا چند شکاف اجتماعی بر یکدیگر منطبق می‌شود، خطر بروز تنش میان دو گروه بیشتر می‌‌شود. برای مثال اگر عمده ثروتمندان یک جامعه از سفیدپوستان و عمده فقرا از رنگین پوستان باشند، شکاف طبقاتی با شکاف نژادی بر یکدیگر منطبق شده و احتمال آن می‌رود فقرا علت فقر خود را در نژاد متفاوت خود بیابند و احساس تبعیض نسبت به آنها دوچندان میشود. در نتیجه بیم وقوع ناآرامی توسط فقرا علیه ثروتمندان افزایش می‌‌یابد.

اما همیشه کار به انقلاب ختم نمی‌‌شود. در جوامعی که مردم بدانند می‌توانند با تغییر مسالمت‌‌آمیز دولت، اوضاع را بهبود بخشند – یا دست کم حتی به خطا چنین احساسی داشته باشند – احتمالاً مهم‌ترین پیامد افزایش شکاف طبقاتی تلاش برای تغییر دولت توسط اکثریت ناراضی خواهد بود.

پیامدهای اجتماعی شکاف طبقاتی بسیار بیش از این و اثرات آن بسیار وخیم‌‌تر است. یکی از مهمترین نتایج آن، کاهش سرمایه اجتماعی است، یعنی افرادی که احساس تبعیض می‌کنند کمتر با سیاست‌‌های دولت – حتی در حوزه فرهنگی یا سیاسی- همراهی می‌‌کنند. این امر شتاب پیشرفت کلی یک ملت را در حوزه‌‌های مختلف کم می‌کند زیرا بخشی از جمعیت امکانات خود را از بقیه ملت و دولت دریغ می‌‌کنند زیار حس می‌‌کنند چرخ این جامعه تنها به سود عده‌‌ای اندک می‌‌چرخد.

یکی دیگر از نتایج شکاف طبقاتی تضعیف ملت‌‌سازی است، تا جایی که در برخی از ایالت‌‌های فقیر، گروه‌هایی تأسیس شده که خواهان استقلال از ایالات متحده هستند. بنابراین نمی‌توان اختلاف طبقاتی را دست‌کم گرفت زیرا اثرات وحشتناک آن تنها به حوزه اقتصادی محدود نمی‌‌شود.

اوباما و تلاش برای کاهش اختلاف طبقاتی

در سالیان ابتدایی دولتمردی اوباما، نارضایتی‌‌ها از دولت بسیار بالا بود: مردم مالیات سنگینی را می‌‌پرداختند – و می‌‌پردازند - که عمدتاً در جنگ‌هایی که دوست نداشتند ادامه یابد، خرج می‌‌شد. در حالی که ثروتمندان دفاتر اصلی کار خود را در کشورهای دیگری قرار داده – و می‌‌دهند - تا مجبور نباشند مالیات بدهند. ضمن اینکه سود کلانی از انجام سفارش‌‌های ارتش آمریکا، از لباس و کلاه سربازان گرفته تا سلاح و موشک، و از استخراج نفت و گاز در کشورهای اشغال‌‌شده گرفته تا فعالیت انحصاری اقتصادی در حوزه‌‌هایی چون فناوری و راه‌‌سازی بدست می‌‌آوردند.

اوباما تلاش کرد با اتخاذ چند سیاست، نارضایتی‌ها را مهار کند:

· اوباما پایگاه‌‌های نظامی آمریکا را در عراق کاهش داد، گر چه بیش از 15000 نفر را به نام دیپلمات و کارمند سفارت و کنسولگری، در پایگاه‌‌های سیاسی خود واقع در بغداد، اربیل و بصره نگه داشت.

· دولت لوایحی چون حمایت از حقوق مهاجران – که عموم آنها فقیر هستند - و تأمین بیمه درمانی برای همه را پیگیری می‌‌کند و تبلیغات فراوانی در این مورد انجام می‌‌‌دهد.

· در کنار این اقدامات، مراکز نظرسنجی معتبر همچون گالوپ و پیو جهت همراهی با کلیت نظام سیاسی و اقتصادی آمریکا، کمتر به اختلاف طبقاتی و عمدتاً به ثبات اقتصادی می‌‌پردازند.

با توجه به تلاش‌های اوباما برای حل نارضایتی‌‌ها، طبق آمارهایی که پایگاه گالوپ در چندماه اخیر اعلام کرده است، در طول 6 سال حکومت دموکرات‌ها، شاخص استاندارد زندگی مهاجران از آمریکای لاتین و سیاه‌پوستان – که عمدتاً در طبقات پایین جای می‌‌گیرند – بیش از سفیدپوستان رشد کرده است (60 و 47 در برابر 40). این ارقام در سال 2008 میلادی یعنی آغاز کار اوباما به ترتیب، 31، 16 و 25 بود (شاخص استاندارد زندگی= درصد کسانی که گفته‌‌اند وضع ما بهتر شده، منهای درصد کسانی که گفته‌‌اند وضع ما بدتر شده).

ولی این همه ماجرا نیست. آمارهای نگران کننده ای روی میز کار اوباما قرار دارد:

· اطمینان طبقات پایین به آینده اقتصادی‌شان، همچنان کمتر از اطمینان طبقات بالا است و حتی این فاصله یک‌‌درصد هم بیشتر شده است. در انتهای سال 2009 میلادی، اطمینان اقتصادی طبقه بالا منفیِ12 و اطمینان اقتصادی طبقات پایین منفی 25 بوده است. این رقم هم‌‌اکنون در سال 2014 میلادی به ترتیب منفیِ5 و منفیِ19 است (شاخص اطمینان اقتصادی= درصد کسانی که گفته‌‌اند اوضاع اقتصادی رو به بهبود است منهای درصد کسانی که گفته‌‌اند رو به ضعف است). بگذریم که منفی‌‌بودن این ارقام نشان می‌‌دهد چشم‌‌انداز اکثر مردم آمریکا نسبت به اقتصاد آمریکا، تیره‌‌وتار است.

· آمار رسمی دولت آمریکا نشان می‌‌دهد درصدِ طبقه فقیر از کل جامعه آمریکا، 20% افزایش پیدا کرده است. آخرین آمار دولت در این مورد به سپتامبر 2013 برمی‌‌گردد که طبق آن طبقه فقیر آمریکا که زیر خط فقر قرار دارند، از 12.5% جمعیت آمریکا در سال 2007 میلادی به 15% در سال 2012 میلادی (46.5 میلیون نفر) رسیده‌‌اند. این درصد از سال 1959 که چنین آماری منتشر می‌‌شود، بی‌‌سابقه است. فاجعه‌‌بارتر اینکه این آمار در میان کودکان افزایش می‌‌یابد. برای مثال در سال 2010 میلادی 22% از کودکان در آمریکا زیر خط فقر قرار داشته‌‌اند.

· آمار دیگر نشان می‌‌دهد یک‌‌پنجمِ شاغلان آزاد در ایالات متحده – که عمدتاً در طبقه متوسط پایین جای می‌‌گیرند – گفته‌‌اند در یک‌سال گذشته هیچ فرصتی برای تعطیلات نیافته‌‌اند، ضمن اینکه یک‌‌پنجم دیگر نیز تنها یک‌‌هفته یا کمتر از آن را به تفریح گذرانده‌‌اند. دیگر حساب طبقه کارگر و طبقه فقیر روشن است!

اوباما فرصت زیادی برای حل این مشکلات ندارد.

جمع‌بندی

مشکل اختلاف طبقاتی تنها منحصر به آمریکا نیست. در جمع کلی، 1% از جمعیت جهان دارای 46% از کل ثروت دنیا هستند. البته به گزارش هافینگتون‌ پست، باز هم بیشترین درصد از دومیلیون انسانی که در دو سال اخیر (نیمه 2012 تا نیمه 2014 میلادی) به این گروه اضافه شده‌‌اند، به کشور آمریکا تعلق دارد. نظام لیبرال اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد، راهی برای پیشرفت و گسترش خود جز بازگذاشتن دست ثروتمندان و سرمایه‌داران نمی‌‌بیند تا جایی که این وضعیت به بحران بیانجامد و نارضایتی‌‌ها افزون شود. طبیعی است راهی که پس از بحران 1929 پی گرفته شد، نتیجه نداد زیرا پس از چندی دوباره اختلاف طبقاتی و تبعیض به جامعه آمریکا باز گشت. ثروتمندان از نفوذ خود در مراکز سیاسی و رسانه‌‌ها بهره می‌‌گیرند و موانع حقوقی و اجتماعی را یکی پس از دیگری از پیش روی ماشین توسعه سرمایه‌‌داری برمی‌‌دارند.

پس از اوج‌‌گیری جنبش تسخیر وال‌‌استریت، اختلاف طبقاتی به یکی از موضوعات روز تبدیل شد، ولی دولت و رسانه‌‌ها موضوعات دیگری را در حوزه عدالت اجتماعی برجسته کردند: حقوق همجنس‌بازان؛ میزان پوشش بیمه درمانی؛ لزوم رفع نابرابری در درآمد زنان و مردان و ... . اما آمریکاییان اگر از چنبره حکومت رسانه‌‌های جمعی آزاد شوند، خواهند فهمید که سیر کلی نظام سیاسی-اقتصادی آنان بر افزایش نابرابری است. سرمایه‌‌داران از سرکارماندن دو حزب حاکم با وجود سه حزب سراسری دیگر و حدود 30 حزب کوچکتر در آمریکا حمایت می‌‌کنند و سیاستمدارانِ این دو حزب نیز ابزار رشد سرمایه‌‌‌ها را فراهم می‌‌سازند.

این وضعیت تا چه زمانی می‌‌تواند ادامه یابد؟  

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات