تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۲  ، 
کد خبر : ۳۰۷۵۸۷

ترامپ؛ مردم‌فریبی که پوپولیست نیست

پایگاه بصیرت / مصطفی دهقان

(روزنامه ايران ـ 1395/08/17 ـ شماره 6353 ـ صفحه 17)

در ابتدای تابستان امسال، باراک اوباما در کنفرانس خبری مشترک با نخست‌وزیر کانادا و رئیس جمهوری مکزیک، فرصت را مناسب دید تا به دونالد ترامپ علم سیاست بیاموزد. اوباما گفت که ترامپ نمی‌تواند یک‌شبه و صرفاً برای پیروزی در یک انتخابات، پوپولیست شود. او گفت که در طول دوره ریاست‌جمهوری‌اش، برنامه‌هایی را اجرا کرده که در جهت کمک به تحصیل کودکان خانواده‌های فقیر، همگانی‌کردن بیمه سلامت و عادلانه‌کردن سیستم‌ مالیات‌ستانی بوده، پس احتمالاً اگر کسی باید «پوپولیست» خوانده شود، اوست و نه ترامپ. اوباما در آن نطق 6 دقیقه‌ای حمله دیگری هم به ترامپ کرد و گفت ترامپ اساساً نمی‌داند پوپولیسم چیست و آنچه ترامپ ترویج می‌کند نوعی بومی‌گرایی (nativism)، بیگانه‌ستیزی یا در بدترین حالت کلبی‌مسلکی است.

چینی‌ها باید اخراج شوند!

پوپولیسم و مباحث پیرامون آن، پدیده‌ای نوظهور در عرصه سیاسی امریکا نیست. شکل‌گیری پوپولیسم در امریکا ریشه اقتصادی دارد و به قرن 19 و نخستین واکنش‌ها به صنعتی‌شدن این کشور برمی‌گردد. ایجاد و توسعه خطوط راه‌آهن و تضاد منافع سرمایه‌داران صاحب خطوط ریلی و کشاورزان امریکایی نخستین نطفه‌های جریانات پوپولیستی در امریکا را ایجاد کرد. کشاورزان امریکایی در آن زمان با اینکه بزرگ‌ترین تولید‌کنندگان این کشور و چرخ‌دنده اصلی اقتصاد بودند ولی به دلیل اینکه هزینه هنگفتی برای انتقال محصولاتشان به صاحبان راه‌آهن می‌دادند، عملاً سهم اندکی از ثروت نصیب‌شان می‌شد. کشاورزان امریکایی در قرن نوزدهم، بانکدارها و صاحبان خطوط ریلی را دشمنان خود می‌دانستند و سیاستمداران دو حزب دموکرات و جمهوریخواه را نمایندگان همین دو گروه می‌خواندند. شکل‌گیری «حزب مردم» در سال‌های پایانی قرن نوزدهم و معرفی نامزد مستقل برای انتخابات ریاست‌جمهوری نتیجه ناگزیر این تضاد منافع و متحدشدن کشاورزان و کارگران سفیدپوست برای ستاندن حق خود از «این نابکاران» بود. «حزب مردم» خواسته‌های متعددی داشت که از ضرورت شکل‌گیری سندیکاهای کارگری و کشاورزی مستقل، تعیین حداقل دستمزد و تغییر سیستم انتخاباتی امریکا تا ملی‌شدن خطوط حمل‌ونقل ریلی و دریایی را دربرمی‌گرفت. اما خواسته دیگری هم در برنامه عمل این حزب وجود داشت که شاید از جهتی شبیه به سخنان اکنون ترامپ باشد: «کارگران چینی باید از امریکا اخراج شوند»، چرا که این کارگران ارزانقیمت سبب شده‌اند، کارگران سفیدپوست امریکایی بیکار شوند. جالب است بدانیم که تعریف «چینی» در آن زمان چنان نادقیق بود که همه افرادی که با شکل و شمایل آسیای جنوب‌شرقی در امریکا زندگی می‌کردند فارغ از اینکه چینی، ژاپنی، برمه‌ای و مالایی باشند را دربرمی‌گرفت و همه آنها «چینی» خوانده می‌شدند. «حزب مردم» با همین شعارها و در نخستین کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری‌اش توانست 22 رأی الکترال را در ایالت‌های جنوبی و مرکزی امریکا از آن خود کند و این برای یک حزب نوظهور یک پیروزی بزرگ بود.

نژاد یا طبقه؟

پوپولیسم امریکایی از همان زمان زایشش در قرن هجدهم همزاد با دو نوع ناسیونالیسم مدنی و ناسیونالیسم نژادی بوده است. در ناسیونالیسم مدنی، خشم «مردم امریکا» متوجه نخبگانی است که انحصار قدرت را در دست دارند و بر امریکایی‌هایی حکمرانی می‌کنند که با نیروی بازو و ذهن خلاقشان چرخ‌های اقتصاد کشور را به حرکت در‌می‌آورند. این نوع از ناسیونالیسم صورت‌‌بندی سیاسی مطلوبش را بر اساس مفهوم «طبقه» انجام می‌دهد و حامیان و دشمنان خود را به‌ واسطه‌ نژاد و رنگ پوست و مذهبشان متمایز نمی‌سازد. در این گرایش «امریکایی» می‌تواند سفید یا رنگین‌پوست، مسیحی یا غیرمسیحی باشد. «امریکایی‌ها» فارغ از رنگ پوست و نژادشان تحت ستم و استثمار نخبگان سیاسی هستند. در مدل تحلیلی ناسیونالیسم مدنی، سیستم اقتصادی امریکا ضامن منافع ثروتمندان است و مهاجران افرادی هستند که ورودشان به بازار کار هم سبب گسترش بیکاری و فقر در میان «امریکایی‌های طبقه متوسط و کارگر» می‌شود و هم به سیاستمداران این ابزار را می‌دهد تا به نفع اقلیت سرمایه‌دار از نیروی کار ارزان این افراد استفاده کنند. این گرایش پوپولیستی، مهاجران و نیروی ارزان کارشان را سد محکمی در برابر خواست طبقات میانی و فرودست امریکایی برای افزایش حداقل دستمزد تصور می‌کردند و به همین دلیل شعارهای ضدمهاجر پای ثابت پلتفرم‌های سیاسی‌شان بوده و هست. گرایش «ناسیونالیسم نژادی»، همزاد دیگر پوپولیسم امریکایی است. این نوع از ناسیونالیسم با اینکه ریشه در دوره برده‌داری و جنگ شمال و جنوب دارد ولی در قرن بیستم و با ظهور «کوکلاکس‌کلان‌»ها و درگیری‌های نژادی در ایالت‌های جنوبی بار دیگر متجلی می‌شود. در ناسیونالیسم نژادی، منظور از «امریکایی»، سفیدپوستِ آنگلوساکسونی است که مسیحی باشد. این‌ افراد صاحبان حقیقی امریکا و نهایتاً «امریکایی» هستند. این‌ گروه در تحلیل سیاسی‌شان معتقدند که یک اتحاد نابکارانه میان نیروهای شیطانی نالایق و فرومایه در طبقات بالا و افراد رنگین‌پوست در طبقات فرودست وجود دارد که بر ضد منافع اکثریت سفیدپوست مسیحی امریکایی شکل گرفته است. مبنای صورت‌بندی سیاسی در میان این گروه، قوم، ‌نژاد، مذهب و رنگ پوست است. بیگانه‌ستیزی این نوع ناسیونالیست‌ها اندکی متفاوت با بیگانه‌ستیزی ناسیونالیست‌های مدنی است. نزد این گروه، بیگانگان و مهاجران نه تنها درصدد اشغال موقعیت‌های اقتصادی امریکایی‌ها هستند بلکه در مقابل آنچه آنها امریکایی می‌خوانند از لحاظ نژادی و مذهبی، «پست‌» هستند.

استراتژی سیاسی یا شگرد بازاریابی

تحلیل سخنان و مواضع ترامپ در کارزار انتخاباتی کنونی امریکا و با نظرداشت آنچه در بالا به اختصار درباره پوپولیسم امریکایی شرح داده شد، نشان می‌دهد که ترامپ را به‌واقع نمی‌توان یک «پوپولیست امریکایی» خواند. پراکندگی و اغتشاش در میان اظهار‌نظرهای او به حدی است که به همان اندازه که نشانه‌های پوپولیست‌‌بودن در آن وجود دارد، نشانه‌های نخبه‌گرایی و نومحافظه‌کاری هم می‌توان یافت. برای نمونه موضعگیری ترامپ علیه مهاجران گرچه پوپولیستی نشان می‌دهد ولی سیاست مالیات‌ستانی‌اش که بر مبنای کاهش شدید مالیات ثروتمندان است، خلاف کهن‌الگوهای پوپولیستی و کاملاً منطبق بر پلتفرم اقتصادی نومحافظه‌کاران امریکایی است. از دیگر سو به همان اندازه که مخالفت او با طرح بیمه درمانی که عموماً با منافع طبقه متوسط و فرودست گره خورده، غیرپوپولیستی است ولی سیاست خارجی پیشنهادی‌اش بر مبنای عدم‌مداخله غیرلازم و مجانی برای تضمین منافع عربستان و مصر در خاورمیانه و آلمان در اروپا، پوپولیستی است. از این‌رو سخن اوباما درباره اینکه ترامپ را پوپولیست نمی‌داند به نظر صحیح می‌رسد. در حقیقت مواضع سیاسی متناقض و مغشوش ترامپ در کارزار انتخابات ریاست‌جمهوری، بیش از آنکه برآمده از یک استراتژی منسجم سیاسی باشد از همان الگوهای بازاریابی استفاده می‌کند که در جنبه اقتصادی‌اش، سبب میلیاردر شدن ترامپ پدر و پسر شده است؛ الگویی که «تضمین سود» هدف اول و آخر آن است.

مردم و بازی با ترس

ترامپ برای پیش‌بردن شگرد بازاریابی سیاسی‌اش متکی بر دو راهکار است. یکی مبهم کردن معنی «مردم» و دومی «ایجاد ترس و شوک». ترامپ برخلاف دیگر سیاستمداران امریکایی که پیش‌تر به درجات مختلف از استراتژی‌های پوپولیستی استفاده کرده‌اند، هیچ‌گاه «مردم»‌ی که خود را مدافع آنها می‌داند مشخص نمی‌کند. در دهه نود و در استراتژی انتخاباتی ریگان، منظور از مردم، «مالیات‌دهندگان» بود. در دهه شصت و زمانی که جرج والاس، کاندیدای حزب سوم برای ریاست‌جمهوری امریکا بود، او خود را نماینده «رانندگان اتوبوس و تراکتور، آرایشگرها، آتش‌نشان‌ها، آهنگرها، لوله‌کش‌ها، کارگران صنعت نفت و ارتباطات و صاحبان مشاغل کوچک» می‌خواند و مردم حامی‌اش را این‌گونه معرفی می‌کرد. اما ترامپ هیچ‌گاه به‌صورت دقیق نمی‌گوید از کدام «مردم» سخن می‌گوید و خود را نماینده چه کسانی می‌داند. برنامه اقتصادی‌اش علیه طبقه متوسط و به نفع اقلیت سرمایه‌دار است و آنها را نمایندگی می‌کند ولی برنامه ضدمهاجرتش در راستای دغدغه‌های اقتصادی کارگران طبقه متوسط و فرودست فارغ از رنگ و‌نژاد است. نظراتش درباره کشیدن دیوار میان امریکا و مکزیک، سفیدپوستان اقشار کم‌درآمد را نمایندگی می‌کند و همزمان نظراتش درباره مسلمانان و ضدزنان، مطلوب گروه‌های افراطی مسیحی است.

این اغتشاش و ابهام درباره تعریف «مردمی که ترامپ آنها را نمایندگی می‌کند» یک استراتژی بازاریابی دقیق است. این استراتژی در کنار استراتژی «ترس» و «شوک» تاکنون موفق شده ترامپ را در عین ناباوری و مقاومت شدید نخبگان حزب جمهوریخواه و رسانه‌های بزرگ به جایی برساند که تنها یک قدم با صندلی ریاست‌جمهوری امریکا فاصله دارد. ترامپ توده بی‌شکلی از امریکایی‌ها را نمایندگی می‌کند که هر کسی با هر موقعیت اجتماعی و اقتصادی می‌تواند همزمان خود را داخل یا خارج از آن تعریف کند. توده بی‌شکلی که به‌شدت هراسان است؛ از امنیت شغلی‌اش می‌ترسد. از قاچاقچیان مواد مخدر می‌ترسد. از مسلمانانی که آماده جهادند، از مکزیکی‌ها، از سفید‌پوست‌های ثروتمند واشنگتن‌نشین، از سیاه‌پوست‌های فقیر محلات حاشیه‌ای، از تجاوز رنگین‌پوست‌ها به سفیدپوست‌ها، از استثمار رنگین‌پوست‌ها توسط سفیدپوست‌های تنبل، از چینی‌های طماع، از رسانه‌های فریبکار، از سیستم سیاسی فاسد، از اتحاد شیطانی غیر‌مسیحیان از غیرمسیحی شدن امریکا، از بیشتر مذهبی‌شدن امریکا، از افول امریکای بزرگ و از هزاران چیز دیگر می‌ترسد. همه این ترس‌های گاه متضاد و متنافر آن رشته تسبیحی شده که توده بی‌شکل حامیان ترامپ را برای حمایت از او به هم متصل کرده است. الگوی مبارزات انتخاباتی ترامپ مشابه همان الگویی است که در سرمایه‌داری مالی به‌شدت بر آن تأکید می‌شود؛ یافتن نقطه‌ای که بخش تا حد ممکن گسترده‌ای از مردم، انتخاب، خرید و مصرف یک کالا را نه حتی «مناسب» که «بدیهی» بدانند. رشته‌های مدیریت نومحافظه‌کارانه-نولیبرالی که بیش از سه دهه است در دانشگاه‌های سراسر جهان به‌شدت ترویج و توصیه می‌شود پایه و مایه کارزار انتخاباتی ترامپ است. این پلکانی است که ترامپ با استفاده از آن به قله ثروت رسیده است پس دستیابی به قله قدرت هم ممکن است. ترامپ پوپولیست نیست، شوک‌درمانگر است.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/157466

ش.د9504865

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات