دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
">دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
زیر ذرهبین:
روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود متفاوت است. او ترکیبی از سبک زندگی آمریکا و آمریکاگرایی را در مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال میکند. آنچه سارکوزی انجام میدهد را میتوان در قالب پدیده نوظهوری در جهان دنبال کرد که از آن با عنوان «بینالملل محافظهکار» یاد میشود. با این همه سارکوزی نمیتواند به صورت بنیادی، روابط آمریکا و فرانسه را دگرگون کند زیرا با مخالفتهای نخبگان ملی مواجه خواهد شد.
ماهیت روابط فرانسه و آمریکا در دوران سارکوزی چگونه قابل تحلیل است؟ آیا سارکوزی مسیر روابط سنتی فرانسه و آمریکا را کلا دگرگون کرده و خواهد کرد؟ انگیزههای وی در اتخاذ روش جدید فرانسه در قبال آمریکا چیست؟ این پرسشها و سؤالاتی از این قبیل، ظرف چند ماه گذشته نظر تحلیلگران سیاسی و دستاندرکاران امور استراتژیک در سرتاسر دنیا را به خود جلب کردهاست. دلیل این جلب نظر، متفاوت بودن روش سارکوزی در طراحی مناسبات فرانسه و آمریکا نسبت به پیشینیان خود در مقطع حساس کنونی در روابط بینالملل با در نظر گرفتن جایگاه این 2 کشور در نظام بینالمللی و تأثیرات احتمالی این روابط بر سایر ابعاد زندگی سیاسی در سطح جهانی است.
این نوشتار، با 3 گزاره سعی در پاسخ دادن به پرسشهای فوق دارد؛ اوی اینکه سارکوزی ترکیبی از «سبک و روش آمریکایی زندگی» (American Way of Life) و آمریکاگرایی (Pro Americanism) را در مدیریت مناسبات داخلی و خارجی فرانسه دنبال کردهاست. گزاره دوم اینکه آنچه سارکوزی انجام میدهد، در قالب پدیدهای جدید در حیات سیاسی غرب قرار میگیرد که از آن میتوان با ظهور «بینالملل محافظهکار» (Conservative International) یاد کرد که فراتر از فرانسه رفته و آمریکاییگرایی جدیدی را در قاره اروپا به همراه داشته و نیروی جدید در سیاستهای جهانی و هماهنگ با واشنگتن است. گزاره سوم اینکه آمریکاگرایی سارکوزی و بینالملل محافظهکار، هرچند تحولی جدید محسوب میشود ولی این جریان نمیتواند الگوی نسبتا جا افتاده روابط تاریخی آمریکا و فرانسه را ـ که بر 2 پایه «همکاری» و «ابراز تفاوت و تمایز» استوار است ـ به صورتی ریشهای دگرگون کند و با چالشهای عمدهای روبهروست. اما هرچه هست، فصل نوین روابط واشنگتن ـ پاریس، تغییراتی توام با چالش را برای بازیگران بینالمللی و منطقهای فراهم آوردهاست. در ادامه عناصر مفهومی هرکدام از گزارهها تشریح میشوند.
الف ـ سبک آمریکایی و آمریکاگرایی سارکوزی
سارکوزی اولین رئیسجمهور فرانسه است که آشکارا سبک آمریکایی زندگی را به عنوان الگویی قابل پیروزی نه فقط در نظر بلکه در عمل قلمداد میکند. سارکوزی در ساختارشکنی و سنتشکنی الگوهای کلاسیک زندگی فردی و اجتماعی مردم فرانسه چه انگیزهای را دنبال میکند؟
در پاسخ باید گفت که سارکوزی بیتردید یک فرانسوی متعصب است که اقتصاد و فرهنگ اقتصاد مردم فرانسه را نیزامند به بازسازی و دگرگونی میبیند. اقتصاد فرانسه را نیاز به تکان خوردن جدی دارد و مردم فرانسه باید نگاه خود به کار، مرخصی، اعتصاب، حقوق، پول، ثروتاندوزی و پیشرفت را دگرگون کنند و او سبک آمریکایی زندگی را پویاتر از الگوی دولت رفاهگرا، اروپایی و فرانسوی میبیند. از نظر او،زندگی و نگرش آمریکاییها به کار و فعالیت اقتصادی راهحلی برای پایان دادن به رکود و عدم تحرک اقتصاد بیمار فرانسه است. هرچند نمیتوان گفت او همه ابعاد زندگی اقتصادی و اجتماعی آمریکا را کاملا میپذیرد اما نمیتوان تردید کرد که او الگوهای کلاسیک مدیریت اقتصادی و اجتماعی فرانسه را ناکارا دیده و چشم به منش و روش آمریکایی دارد. این علاقهمندی به سبک زندگی آمریکایی با آمریکاگرایی سارکوزی توام شده است. بیتردید سارکوزی و تیم سیاست خارجی وی، در مقایسه با دیگر زمامداران معاصر فرانسه، آمریکاگراتر هستند. چگونه میتوان این آمریکاگرایی سارکوزی را ریشهیابی کرد؟ در پاسخ باید گفت که 2 گرایش در بین رهبران کشورهای اروپایی در خصوص آمریکا طی سالهای گذشته قابل مشاهده است؛ گرایش اول که بر هویت اروپایی و ماهیت تفاوتگرایانه آن تأکید دارد و در عین هماهنگی، دوستی و اتحاد با آمریکا، اروپا را متفاوت دیده و لزوم پررنگ کردن تفاوتها ـ مخصوصا در زمانی که واشنگتن تندروی میکند ـ را مدنظر دارد. در مواردی این گرایش ـ در صورت رادیکال خود ـ عمیقا ضدآمریکایی میشود. اوج این گرایش در مخالفت شرودر (صدراعظم سابق) و شیراک (رئیسجمهور پیشین فرانسه) در جریان حمله آمریکا به عراق در ماه مارس 2003 (فروردین 1381) تجلی پیدا کرد.
گرایش دوم، معتقد است که همکاری با آمریکا، نهتنها برای اروپا مفید است، بلکه میتواند جلوی تندرویهای واشنگتن را بگیرد و رفتار آمریکا در عرصه مناسبات بینالمللی را متعادل کند. این گرایش عمدتا توسط انگلیس ـ مخصوصا در دوران زمامداری تونی بلر ـ دنبال شد. به نظر میرسد که سارکوزی و تیم او،به این نتیجه رسیدهاند که مخالفت با آمریکا، به تقویت جایگاه بینالمللی فرانسه منجر نشده و تقسیم منافع استراتژیک، از این رهگذر، چیزی عاید فرانسه در سالهای گذشته نشده است. نمونه واضح آن، عراق است که در دوران صدام حسین، تا حد یکی از اقمار فرانسه پیش رفت ولی مخالفت تمام عیار فرانسه با آمریکا ـ که با موجی از ضدیت با فرانسه در آمریکا همراه بود ـ به حذف این کشور از معادلات مربوط به عراق منجر شد. به علاوه فرانسه، در دهه گذشته سرمایهگذرای عظیمی روی اتحادیه اروپا کرد و در واقع، موتور حرکت اصلی فکری و سیاسی آن محسوب میشد و امیدوار بود از رهگذر اتحادیه اروپا، بتواند جایگاه جهانی فرانسه را ارتقا بخشید اما اروپای شرقی که به اتحادیه اروپا پیوست، تأمین امنیت را از واشنگتن طلب کرد و اروپا به تعبیر رامسفلد ـ وزیر دفاع پیشین آمریکا ـ به کهن (مخالفت آمریکا) و نو (موافق آمریکا) تقسیم شد و فرانسه نه فقط به موقعیت بهتری دست نیافت بلکه اروپای شرقی را هم به آمریکا داد.
مجموعه این ارزیابیها باعث تجدیدنظر در ذهنیت برخی سیاستمداران فرانسوی و در رأس آنها سارکوزی شد. اما نباید فراموش کرد که اساس همه این ارزیابیها و بازنگریها، در مرحله اول شرایط داخلی اقتصادی ـ اجتماعی فرانسه و در مرحله بعد، موقعیت فرانسه در اروپا و اتحادیه اروپایی و همچنین در سطح جهان بود. هرچه هست، ترکیب علاقه سارکوزی به سبک و روش زندگی آمریکایی و آمریکاگرایی او در سیاست خارجی، تحولی در مناسبات آمریکا و فرانسه به وجود آورد بهگونهای که در چند ماه گذشته در سفرهای وی به آمریکا و سخنرانیهای مقامات فرانسوی و مخصوصا کوشنر ـ وزیر خارجه فرانسه ـ در آمریکا که به زبان انگلیسی ایراد شد، تمایل پاریس به نگاهی نو به روابط خود با واشنگتن آشکار شده است. شایان ذکر است که ایراد خطابه به زبان انگلیسی توسط مقامات فرانسوی پدیدهای نسبتا نو و از نظر نمادین بسیار حائز اهمیت است. اما چیزی که مهمتر از این جنبه نمادین است، قرار گرفتن سارکوزی و تیم وی در قالب و ساختار «بینالمل محافظهکار» است.
«بینالملل محافظهکار» چیست و چه ارتباطی با روابط فرانسه و آمریکا پیدا میکند؟
ب ـ روابط فرانسه در آمریکا و بینالملل محافظهکار
طی چند سال گذشته، جریانات محافظهکار در جهان غرب نسبتا قدرت گرفتهاند. مرکل ـ صدراعظم آلمان ـ و سارکوزی را باید در کنار محافظهکاران لهستان و نئومحافظهکاران آمریکا و جریانات راست جدید در اسرائیل و جوامع طرفدار آن رژیم در کشورهای مختلف قرار دارد. 3 ماه قبل بسیاری از نمایندگان این جریان در پراگ جمع شده و در مورد لزوم توسعه دموکراسی در جهان صحبت کردند. شرافسکی ـ ناراضی پیشین شوروی و یکی از رهبران راست اسرائیل ـ در این جمع در کنار جورج بوش سخنرانی کرد. آبشخور فکری و سیاسی همه آنها در شرق و غرب اروپا، اسرائیل و آمریکا یکی است چهارچوبهای فکری کم و بیش شبیه یکدیگر دارند. کوشنر ـ وزیر خارجه فرانسه و سوسیالیست پیشین و بنیانگذار پزشکان بدون مرز ـ طراح نظریه مداخله بشردوستانه است. مداخلهگرایی و نقض حاکمیت کشورها به دلایل بشردوستانه و «ارزشهای انسانی» مرز مشترک همه آنهاست. دخالت جورج بوش در قالب حله نظامی به عراق با سخنان افرادی نظیر شرافسکی ـ که حمایت آشکار از ناراضیان کشورهای غیردوست غرب را ضرورتی استراتژیک میداند ـ و مداخله بشردوستانه کوشنر، قرابت فکری دارند.
قرابت فکری و مفهومی بینالملل محافظهکار، با آمریکاگرایی همراه است؛ البته آمریکایی که توسط نومحافظهکاران اداره میشود. بهرغم تمام تفاوتهایی که بین اعضای ناهمگن بینالملل محافظهکار وجود دارد، همگی لحنی پرخاگشرانه، مطلقگرایانه، مداخلهجویانه و زورمحورانه البته با درجات مختلف دارند. چرا؟
در پاسخ باید گفت در ورای این ظاهر توسعهطلبانه، یک حس مشترک ـ که ماهیتی عمیقا منفعلانه دارد ـ نئومحافظهکاران جدید را کنار هم میآورد و آن حس از دست دادن و در خطر قرار گرفتن هویت غربی در امواج گوناگون و متنوع فرهنگی و سیاسی معاصر است.
راهحل حفظ هژمونی غرب، از نظر بینالمللی محافظهکاران، تمسک به ارزشهای بنیادین غرب و دفاع از آنها حتی در قالب بهکارگیری زور و قدرت نظامی است. هرچند که بنیادهای فکری بینالملل محافظهکار، عامل پیوندی بین آنها از جمله سارکوزی و شرکای او و بوش و تیم در حال رفتن وی از کاخ سفیدند اما واقعیتها که برگرفته از تداومها و پیوندهای تاریخی و نیز تحولات عینی در شکلبندی مناسبات روز سیاسی در غرب است (همانگونه که در قضیه عراق روشن شن)، نویدبخش تعبیر رؤیاهای بینالملل محافظهکار نیست.
ج ـ الگوهای متداوم روابط فرانسه و آمریکا و سارکوزی
روابط فرانسه و آمریکا، روابطی دیرین، پرنشیب و فراز و پرماجراست. این تاریخ پر حادثه، با رقابت فرانسه و انگلیس در آمریکا در دهههای پایانی قرن هفدهم شروع میشود. ابتدا این رقابت استعماری بعدی مذهبی دارد. انگلیس حامی پروتستانتیسم و فرانسه پشتیبان کلیسای کاتولیک در قاره جدید است. این رقابت بعدا حالت جنگ به خود گرفته است. در برههای ـ که سالهای 1756 تا 1763 را دربرمیگیرد ـ فرانسه از انلگیس در آمریکا شکست میخورد. یک دهه بعد فرانسویها با حمایت از استقلال آمریکا در 1776 از انگلیسها انتقام میگیرند. در پی آن، فرانسه همواره در کنار استقلالطلبان آمریکایی علیه وفاداران به انگلیس میایستد. انقلاب کبیر فرانسه در 1789 متقابلا در آمریکا، با دیده مثبت نگریسته میشود. سالهای پرآشوب بعد از انقلاب فرانسه، جزر و مدهایی را در روابط دوجانبه به وجود میآورد. در این میان، ناپلئون، لوئیزیانا ـ که در حال حاضر یکی از ایالتهای آمریکاست ـ را از اسپانیا پس میگیرد. توماس جوش، مونرو ـ وزیر خارجه و طراح دکترین مونروئه (اعلام قاره آمریکای لاتین به عنوان حوزه انحصاری نفوذ آمریکا) ـ را به پاریس میفرستد و فرانسه ناپلئون حاضر میشود که لوئیزیانا را به مبلغ 15 میلیون دلار به آمریکا بفروشد. این پدیده، خاک آمریکا را بدون جنگ 2 برابر میکند.
دادن مجسمه آزادی در 1884 از طرف فرانسه به عنوان هدیه به مردم آمریکا، به صورت یکی از نمادینترین جلوههای دوستی آمریکا و فرانسه در تاریخ ثبت میشود. از 1870 تا 1914، فرانسه تنها جمهوری جدی و مورد علاقه آمریکاییها در اروپاست.
در ابتدای قرن بیستم (در 1906 زمانی که آلمان نظر به مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا دارد) آمریکا از فرانسه حمایت میکند. در هر 2 جنگ جهانی اول و دوم، آمریکا در کنار فرانسه قرار میگیرد، ولی ناگفته نمایند که در ابتدا آمریکا با حکومت ویشی که دستنشانده آلمان است ارتباط برقرار میکند که باعث رنجش دوگل میشود اما این وضع دگرگون میشود. آمریکا در ساختن فرانسه بعد از جنگ دوم با طرح مارشال شرکت میکند.
اما اواخر دهه 50 قرن بیستم، فرانسه زاویهای متفاوت با آمریکا میگیرد. در بحران سوئز، آمریکا علیه اقدام مشترک فرانسه، انگلیس و اسرائیل علیه مصر، موضع جدی میگیرد. در سالهای بعد از جنگ، به مرور فرانسه دوگل، به تز «فرانسه، قدرت متمایز از آمریکا» شکل میدهد. در عین اینکه فرانسه و آمریکا در اردوگاه غرب با یکدیگرند ولی برداشتهای آنها از مسائل بینالمللی حتی از شوروی ـ که سردمدار اردوگاه مقابل قلمداد میشود ـ متفاوت است. آمریکا از برخی رفتارهای استراتژیک فرانسه ـ مخصوصا قدرت مستقل اتمی شدن آن کشور ـ ابراز ناخرسندی میکند. فرانسه از زیرساخت نظامی ناتو خارج میشود. فرانسه بر تمایزهای خود تکیه میکند و مخالفت با آمریکا در عین حفظ دوستی، تبدیل به سرمایهای میشود که فرانسه با آن در بازار سیاست بینالملل، نمود پیدا میکند. و در تداوم این تفکرات است که در دوران بعد از جنگ سرد، فرانسه در شکل دادن به اتحادیه اروپایی به عنوان وزنهای در مقابل قدرت جهانی آمریکا نقشی تاریخی ایفا میکند و سرانجام در دوران بوش، فرانسه نه فقط با اقدام نظامی آمریکا علیه عراق مخالفت کرد بلکه در رهبری جنبش ضدجنگ در سطح جهانی به طور عام و در دنیای غرب به طور خاص قرار گرفت. واکنش آمریکا نسبت به موضعگیری فرانسه، بسیار تند بود.
در چند سال گذشته به مرور رابطه فرانسه و آمریکا، سختی دوران حمله به عراق را پشت سر گذاشت و با آمدن سارکوزی قطعا فصلی جدید آغاز شده است. آیا سارکوزی به تمام میراث دوگل پشت خواهد کرد؟ اگر جواب مثبت هم باشد، نباید فراموش کرد که مجموعه نظام و نخبگان فرانسه، هنوز بر هویت متمایز این کشور تکیه دارند؛ با آمریکا دوست هستند ولی نه از نوع دوستی بلر با بوش. جامعه فرانسه هم هرچند به پویایی، تلاش و تحرک اقتصادی جامعه آمریکا علاقهمند است اما همچنان با سیاستهای آمریکا در عرصه جهانی مشکل دارد و دید خوبی نسبت به عملکرد آمریکا نخواهد داشت. آیا سارکوزی میتواند همه این مناسبات را دگرگون کند؟
هنوز برای پاسخ روشن دادن به این قبیل سؤالات زود است ولی 2 نکته را میتوان به وضوح استنباط کرد؛ اول اینکه ماهیت روابط تاریخی فرانسه و آمریکا با طبیعت روابط تاریخی انگلیس و آمریکا تفاوت دارد و نمیتوان انتظار داشت که سارکوزی در مسیر تونیبلر حرکت کند؛ جامعه و نخبگان فرانسه این را برنمیتابند. نکته دوم اینکه سارکوزی مصمم به تغیر مناسبات فرانسه و آمریکاست و در این مسیر حرکت خواهد کرد. اما او یک سیاستمدار واقعگرا نیز هست و بین 2 تمایل فوق، سعی دارد نوعی تعادل برقرار کند و در نتیجه، همکاری و هماهنگی بین فرانسه و آمریکا زیادتر خواهد شد ولی نمیتوان انتظار یگانگی مواضع را داشت. هرچه باشد این نوع رابطه، چالشی تحلیلی و چالشی عملی برای دستاندرکاران امور سیاست خارجی در غالب کشورها و مخصوصا در خاورمیانه خواهد بود.