لطفالله میثمی
این روزها در رسانهها و مطبوعات مطرح میشود که فناوری هستهای با ملی شدن نفت قابل مقایسه بوده و حتی تجربه هستهای را از ملی شدن نیز بالاتر میبینند. برای دستیابی به ملی شدن نفت تجربهای رخ داد و برای دستیابی به انرژی اتمی تجربهای دیگر، اگر چه هر دو حق مسلم ملت ایران بوده و هست، اما آن چه مهم است مکانیسم دستیابی به این حق مسلم با کمترین هزینه اجتماعی است. با توجه به موانع داخلی و خارجی که بر سر راه این حق مسلم قرار گرفته، چه باید کرد؟ ابتدا به تجربه راهبردی ملی شدن نفت میپردازیم و طراحی جالبی که مرحوم دکتر مصدق داشت. همه میدانیم که ایران مالک نفت و دیگر منابع زیرزمینی خود بود، ولی بر اساس قراردادی بین ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس، این گونه شد که ایران مالک نفت خود نبوده و تنها بخشی از درآمد این شرکت به ایران واگذار میشد که بسیار ناچیز بود و به نهضت ملی و استیفای حقوق ایران انجامید. در نهایت در 29 اسفند 1329، قانون ملی شدن نفت به تصویب مجلس سنا و امضای شاه رسید. این امر موجب شد همزمان با نوروز، مردم به جشن و پایکوبی بپردازند. مرحوم مصدق در مکانیسم دستیابی به نفت ملی و اجرای قانون ملی شدن نفت به نکات راهبردی مهمی توجه داشت که در پی میآید. 1- مصدق نمیخواست ملت ایران با ملت انگلیس، دولت ایران با دولت انگلیس، ناسیونالیزم ایرانی در برابر ناسیونالیزم انگلیس و غرور ملی ایرانیان در برابر غرور ملی انگلیسیها قرار بگیرد. او در آن مرحله پروژه ملی شدن را به گرفتن حق ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس محدود کرد و نه بیشتر. وی تا جایی که میتوانست اجازه نداد کسی از این هدف محدود عبور کند.
2- دکتر مصدق معتقد بود در این مرحله با توجه به توان تاریخی ملت ما، تنها این قدرت را داریم که مالک نفت خود باشیم. در واقع نهضت ملی، انقلاب مالکیتی نفت بود و مصدق معتقد بود که انگلیسها باید به عنوان مقاطعهکار در ایران بمانند و مناطق نفتخیز و پالایشگاهها را اداره کنند، تا زمانی که نیروهای ایرانی نیز تقویت شوند و توان ایران بالا برود و اداره آن نیز به دست ایران بیافتد. در واقع مالیکت نفت، متعلق به ایران است و متخصصان انگلیسی برای ما کار میکردند و درآمد نفت به خزانه ملی ریخته میشد. 3- مرحوم مصدق، سه نفر را برای اجرای خلع ید به خوزستان فرستاد: مرحوم مهندس بازرگان، مهندس محمد بیات و دکتر عبدالحسین علیآبادی، مهندس بازرگان نزد دکتر مصدق رفته و میپرسد که چرا مرا که تجربه و تخصص نفتی ندارم برای این کار در نظر گرفتهاید؟ دکتر مصدق در جواب میگوید که من نمیخواهم انگلیسیها حساس شوند. اگر یک متخصص نفت را بفرستم، ممکن است نماینده شرکت که در ایران حضور دارد، احساس کند ما میخواهیم جای او را بگیریم، شما تنها به عنوان فیگوران عمل کنید و من در پی ایجاد حساسیت نیستم. هدف دکتر مصدق در آن مرحله آن بود که انگلیسیها به عنوان مقاطعهکار بمانند و پروژه ملی شدن به پیروزی بینجامد. 4- مصدق، فرزندش احمد را نزد دکتر امیر علایی میفرستد و به او امر میکند برای خلع ید باید با قطار سلطنتی به خوزستان برود. دکتر امیرعلایی دوباره اعتراض میکند، اما دکتر مصدق همچنان بر حرف خود پافشاری میکند. امیر علایی دلیل آن را میپرسد و میگوید ما همواره با قطار درجه دو و سه میرویم. مصدق در پاسخ اشاره میکند من میخواهم آنها بدانند که سلطنت، پشت قانون ملی شدن نفت است، از این رو باید با قطار سلطنتی بروید. 5ـ چهار نفر از مراجع تراز اول مانند آیات عظام، سیدمحمدتقی خوانساری، کوهکمرهای، فیض و صدر، ملی شدن نفت را نه تنها تایید میکردند، بلکه درباره آن فتوای مذهبی دادند و مردم کوچه و بازار و روستاها برای ملی شدن بسیج شدند و در این راستا، بسیج بیسابقهای شکل گرفت، که به گفته دکتر مصدق یکی از دستاوردهای احیای قانون اساسی انقلاب مشروطیت بود. 6- چند نفر از وزیران دکتر مصدق به او وفادار نبودند، بلکه به دربار وفاداری نشان میدادند. وقتی دکتر امیرعلایی از مصدق میپرسد که به چه علت این افراد را در کابینه خود گنجانده، دکتر مصدق در پاسخ میگوید، مساله اصلی ملی شدن نفت است و من میخواهم خاطر همایونی جمع باشد که ما کاری با تاج و تخت او نداریم. بدینسان از یک سو، دکتر مصدق با مرحلهبندی و زمانبندی، هدف را به شرکت نفت ایران و انگلیس محدود میکند تا به عنوان مقاطعهکار بمانند و نفت ملی شده و درآمد آن به خزانه ایران واریز شود، از سوی دیگر همه نیروها از جمله سلطنت، مراجع، بازار، دانشگاه و روستا را بسیج میکند تا هدف محدود و مقاومت نامحدود گردد. به هر حال؛ با وجود این طراحی راهبردی زیبا و متناسب با توان تاریخی ملت ما، برخی عوامل مانند طیف بقایی و مکی و ... که از پشت به دکتر مصدق خنجر زدند و با تندروی و حرفهای نامناسب و حساب نشده علیه انگلیس، فضایی ایجاد کردند که به تدریج به جای مقابله ایران با شرکت نفت ایران و انگلیس، دولت ایران و دولت انگلیس و ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم انگلیسی در مقابل هم قرار گرفت، هر چند دکتر مصدق بارها، طی نامههایی آنها را منع میکرد. با وجود این که مصدق، قصد داشت نفت را ارزانتر بفروشد، انگلیس با نیروهای نظامی جلوی آن را گرفت و در نهایت به سقوط دولت ملی مصدق و 25 سال حکومت کودتایی انجامید که عوارض منفی بسیاری داشت.
تجربه فناوری هستهای
حال به تجربه فناوری هستهای میرسیم؛ امروزه اصل مسلمیدر دنیا حاکم است که هر کشور و ملتی باید از تنوع منابع سوختی برخوردار باشد. آن چه مسلم است انرژی هستهای حق مسلم ماست، به ویژه این که منابع سوخت فسیلی ما رو به کاهش است و نیمه دوم عمر خود را آغاز میکند. طبیعی است برای دستیابی به این فناوری با توجه به حساسیتهای موجود، لابی صهیونیسم در آمریکا و حساسیت اسرائیل باید برنامهای هدفمند و مرحلهمند داشته باشیم. روشن است که این سیاست باید قانونی و دفاعی باشد، چرا که حق مسلم این کشور است. در مقایسه با ملی شدن نفت که مصدق سعی میکرد هدف و شعار خود را محدود کند تا به موفقیت دست یابد، میبینیم مدتی است پیرامون انرژی هستهای روند معکوس رخ میدهد. برای نمونه، شعار ارزان کردن 30 درصدی اورانیوم و فروش آن در بازار مطرح میکنیم. مسلم است بازار هزار میلیارد دلاری اورانیوم با توجه به کاهش خزائن نفت و راهبردی تر شدن سوخت اتمی، در برابر این شعار حساسیت نشان خواهد داد، آن هم اورانیوم نداشته و نساخته. از یک سو دنیا را علیه خود بسیج میکنیم، درحالیکه از سوی دیگر کاری در داخل انجام ندادهایم. در شرایطی که هر کدام از مصوبات شورای امنیت ـ به گفته مسوولان اسرائیلی ـ به فروپاشی اسرائیل میانجامد، شعار محور اسرائیل میتواند برای آنها ایجاد مظلومیت کرده و به دشمن تراشی برای ایران در سطح دنیا بینجامد. از سوی دیگر، این پرسش مطرح میشود که شعار انکار هولوکاست که در نهایت به کنفرانس هولوکاست در تهران منجر شد و نتیجهاش این بود که روی هولوکاست تحقیق شود. آیا اگر ابتدا از تحقیق آغاز میشد و در مرحله بعد به طرح شعار میرسید، بهتر و مناسبتر نبود؟ آیا این مساله به دشمن تراشی برای ایران نینجامید و دستیابی به این حق مسلم را به تاخیر نینداخت؟ مگر سیاست دفاعی، چه اشکال داشت؟ آیا این سیاست، سیاستی سازشکارانه بود که به سیاست تهاجمی دست زده شد؟ مرحوم گاندی میگفت: من 30 سال تلاش کردم تا کینه انگلیس را از درون خود بزدایم تا بتوانم مبارزهای مرحلهمند و زمانمند و پیروز با انگلیس داشته باشم که همانا به استقلال هند انجامید. در پروژه ملی شدن نفت میبینیم مصدق شعار را محدود کرده و همه نیروها را بسیج میکرد، ولی در پروژه فناوری هستهای از یک سو، همه را با خود دشمن میکنیم و از سوی دیگر نیروهای داخلی هم که پیشینه مدیریتی خوبی داشتند، دور زده میشوند؛ حتی نزدیکترین دوستان، این دو سیر متضاد را چگونه باید تبیین کرد؟ آیا نباید به توان تاریخی، مرحلهبندی و زمانبندی در استراتژی با نگاهی کارشناسانه و علمی توجه کرد؟