مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
">مقدمه:
برای تثبیت جبهه طریق القدس (فتح بستان و سوسنگرد در تاریخ هشتم آذرماه 1360) نیروهای تحت امر سپاه منطقه هفت کشوری، اجرای دو تک پشتیبانی در جبهههای سرپل ذهاب، گیلانغرب، مریوان و پاوه را در دستور کار قرار دادند.
اینک ضمن بازگشایی پرونده عملیات زمستانی محمدرسولالله(ص) در جبهه کوهستانی مریوان و پاوه مهمترین سرخطها و دستاوردهای این نبرد شورانگیز را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم.
زهرا ابوعلی
در آغاز جنگ، دشمن برای اشغال سرزمینهای جبهه شمالی سرمایهگذاری نکرد، زیرا ارزش نظامی این جبهه کمتر از 2 جبهه دیگر بود و تنها برای حفظ کرکوک که سومین شهر مهم عراق محسوب میشد و به میزان اهمیت آن، نسبت به این جبهه حساسیت نشان میداد. از سوی دیگر، حضور فعال ضد انقلاب در این جبهه ضمن آن که قوای ایرانی را به طور گسترده درگیر کرده بود، وضعیت مطمئنی را برای مرزهای عراق باعث میشد. به عبارت دیگر، تلاش ضد انقلاب در مناطق کردنشین سبب امنیت مرزهای عراق شده بود؛ اما پس از آن که قوای ایرانی، نیروهای ضد انقلاب را به سوی مرز عقب راندند، ارتش عراق تجاوز زمینی را در آن جبهه آغاز کرد و در زمستان 1359 حاشیه مرزی از نوسود تا مریوان را به اشغال در آورد. در پاسخ به این حرکت دشمن، در تیرماه 1360 عملیات روحالله به اجرا در آمد و شرق نوسود آزاد شد. در دوران آزادسازی نیز یک عملیات در این منطقه به وقوع پیوست و با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در 2 محور مریوان و پاوه اجرا شد که رزمندگان خودی به بیشتر اهداف تعیین شده، از جمله آزادسازی شهرکهای مرزی نوسود، هانی گرمله، بیاره و طویله دست یافتند، ولی عواملی همچون نبودن جادههای مواصلاتی مناسب و حضور دشمن در ارتفاعات سرکوب منطقه که پشتیبانی از قوای خودی را دشوار کرده بود، موجب شد یگانهای عمل کننده نتوانند مناطق آزاد شده را تثبیت کنند و به مواضع قبلی خود باز گرداند.
عملیات محمد رسولالله(ص)
عملیات محمد رسولالله(ص)، همچون بسیاری دیگر از عملیاتهای مشابه در جنبههای همچون آموزش، کسب تجربه و کادرسازی برای تداوم جنگ اهمیت داشت.
عملیات محمد رسولالله(ص)، در تاریخ 12 دیماه 1360 در منطقه غرب نوسود و با رمز لاالهالاالله محمد رسولالله(ص) با هدف انهدام نیروهای دشمن و تامین امنیت مرز بینالمللی در غرب پاوه و جنوب مریوان و نشان دادن قدرت نفوذی و تهاجمی ایران آغاز شد. در این عملیات، نیروهای سپاه ضمن عبور از مناطق کوهستانی و تله انفجاری که نیروهای حزب کومله و دموکرات بر سر راه آنها قرار داده بودند به مصاف دشمن بعثی رفتند و با عبور از مرزهای بینالمللی، پایگاههای بعثیان و ضد انقلاب در این منطقه کوبیده شد و مقر فرماندهی تیپ 116 عراقی که مسئولیت منطقه را به عهده داشت، منهدم کردند که با فرار بعثیان، به سمت شهرهای بیاره و طویله عراق پیشروی کرده، ضربات سختی را به پایگاههای دشمن وارد کردند، اما بنا به دلایلی، در این عملیات تثبیت مواضع انجام نگرفت و پس از پایان ماموریت، نیروهای خودی به پایگاههای خود در خاک وطن باز گشتند.
اهمیت این عملیات
عملیات محمد رسولالله(ص) در منطقه عمومی پاوه و مریوان به مرحله اجرا در آمد. این منطقه گسترده که جنوب غربی استان کردستان و شمال غربی استان کرمانشاه را در بر میگرفت، از شمال به دشت شیلر واقع در شمال شرقی ارتفاعات قوچ سلطان، از شرق به جبهه مریوان و حدفاصل ارتفاعات دالانی و کمانجیر تا پنج قله و از جنوب به منطقه مرزی نوسود و حدفاصل پنج قله تا جنوب ارتفاعات مرزی شمسی محدود میشد که مهمترین مناطق و ارتفاعات موجود در این منطقه گسترده عبارت بودند از: دشت شیلر، ارتفاعات قوچسلطان، ارتفاعات سوقالجیشی شنام، ارتفاعات شینگادور، منطقه اورامانات، تلهدالانی و منطقه مرزی ملخورد، محور پنج قله، شهر مرزی طویله، شهر مرزی بیاره، راهخون، نوسود، ارتفاعات شمسی و دره تاور.
طرحریزی عملیات
طرحریزی مقدماتی عملیات محمدرسولالله(ص) از مرداد سال 1360 توسط محمدابراهیم همت و احمد متوسلیان آغاز شد. در آذرماه همین سال تصمیم گرفته شد در وهله اول یک رشته عملیات شناسایی فشرده با هدف ارزیابی منطقه انجام شود. این در حالی بود که تمامی مراحل توجیهی و هدایت این ماموریتهای اکتشافی، تحت نظارت دقیق و مستمر احمد متوسلیان و همت انجام میگرفت. بنا بر توافقات به عمل آمده میان این دو قرار شد یک گروه اطلاعات ویژه، برای شناسایی سنگرها، خطوط مقدم و در صورت امکان، مناطق عمقی و عقبه دشمن تشکیل شود. مسئولیت سرپرستی این گروه نیز به عباس کریمی محول شد.
اطلاعات عملیات
سرانجام در آخرین روزهای آذر 1360، مراحل دشوار و طاقتفرسای شناسایی مقدماتی به پایان رسید. پس از چند جلسه بحث و تبادلنظر درباره اطلاعات گردآوری شده، احمد متوسلیان و همت به این نتیجه رسیدند که لازم است یک گروه گشتی ـ شناسایی برای کنترل نهایی منطقه عملیات وارد کار شود. عباس کریمی، حسن زمانی، رضا چراغی، علیاصغر رنجبران و 2 تن از عناصر معارض کرد عراقی، اعضای این گروه بودند. آن هنگام علیاصغر رنجبران، سر گروه یک یک تیم گشتی ـ شناسایی، عازم ارتفاعات شینگادور شده، اما او در حین شناسایی به مدت یک هفته گم میشود. گم شدن یک نیروی اطلاعات عملیاتی مصادف است با لو رفتن عملیات. با توجه به حساسیت کار، عباس کریمی مسئول شناسایی، پس از 4 روز که ناامید از برگشتن رنجبران میشود خود راه کمین اطلاعاتی را به امید یافتن علیاصغر در پیش میگیرد. اما شنیدن قصه گم شدن علیاصغر، برای دوستانش حلاوت دیگری داشت. به همین دلیل آوردن این داستان از زبان خود شهید رنجبران خالی از لطف نیست.
قصه گم شدن علیاصغر رنجبران
زمان حرکت ما حوالی ساعت 9 شب بود و ما در یک هوای بسیار سرد زمستانی حرکت کردیم. برف سنگینی تمام ارتفاعات مریوان را پوشانده بود. پس از دو ساعت ساعت پیادهروی در سکوت و با سرقدمهای بلند، به پایین ارتفاعات شینگادور رسیدیم و از آنجا به طرف بالا حرکت کردیم. از آنجا که میخواستیم بارمان سبک باشد، نفری یک قبضه کلاشینکف قنداق تاشو، دو خشاب و یک سرنیزه با خوده همراه داشتیم، حتی قمقمه هم به همراه نیاورده بودیم. در حالی که در بر اثر بوران و بارندگی وحشتناک کوهستان کاملا خیس شده بودیم. به زحمت از دامنه شینگادور بالا میرفتیم. پس از رسیدن به بالای قله باید به طرف پایین دره ـ که محل استقرار دشمن بود ـ حرکت میکردیم. حدود 200 متر یا 300 متر بیشتر پایین نرفته بودیم که پایم دچار گرفتگی شد، طوری که دیگر قادر به پیادهروی معمولی نبودم و نمیتوانستم پا به پای بچهها حرکت کنم. به همین دلیل، مرا در آخر ستون قرار دادند تا موجب کندی حرکت افراد نشوم. همین کندی حرکت باعث شد بین من و بقیه نفرات فاصله بیفتد و از هم جدا شویم. کمی بعد، نم نم باران هم باریدن گرفت. از آنجا که شیارهای دامنه شینگادور شبیه هم بودند و در شب به هیچوجه از یکدیگر قابل تشخیص نبودند، کافی بود قدمی بیجا بر میداشتم تا به شیاری دیگر میرفتم و راه اصلی را گم میکردم. بچهها زیر پای هدف، یعنی بلندیهای توانیر در خاک عراق بودند و سعی میکردند هر چه زودتر کارشان را انجام دهند و سریع بر گردند. دیگر تنها شبحی از آنها را در دور دست میدیدم. تازه این هم تا زمانی بود که در خط مستقیم حرکت میکردند. همین که از دامنه سرازیر شدند، دیگر هیچ چیز دیده نمیشد.
رنجبران میدانست که گم شدن یک عنصر اطلاعاتی در عمق مواضع دشمن، آن هم در منطقهای که قرار است بزودی در آنجا عملیات بزرگی آغاز شود، میتوانست بشدت نگران کننده باشد و خوب میدانست که مسئولیت چارهجویی و مهار این بحران، متوجه مسئول ارشد واحد اطلاعات عملیات منطقه یعنی عباس کریمی است. یک لحظه فکر عباس کریمی از ذهنش بیرون نمیرفت. از سوی دیگر نگران گروهی بود که به سرپرستی او قرار بود آخرین گشت اطلاعاتی را برای عملیات بررسی کنند. خود میگوید: هوا داشت روشن میشد؛ اما چون هنوز باران میآمد، دره را مه غلیظی پوشانده بود. چشمم جایی را نمیدید. به زحمت خودم را از ارتفاعات مقابل، که بعدها فهمیدم قله توانیر در خاک عراق بوده است، بالا کشیدم.
به علت لغزندگی ناگهان زیر پایم خالی شد و روی تخته سنگی افتادم. وقتی به بالای سرم نگاه کردم، سنگرهای دشمن را دیدم. دقیقتر که نگاه کردم دور تا دور من را تا جایی که چشم کار میکرد، سنگرهای عراقی احاطه کرده بود. اگر هوا روشن میشد و مه فرو مینشست و خورشید سرد میزد، اسارتم حتمی بود!
لباسم یک اورکت معمولی سپاه با شلوار سبز فرم و کلاه پشمی بود که بر سرم کشیده بودم. با آن ریش انبوه صورتم، هر کس مرا میدید، به راحتی میفهمید رزمندهای از سپاه هستم. به ناچار پشت تخته سنگی به حالت چمباتمه تا غروب همان روز باقی ماندم؛ تشنگی و گرسنگی کمکم اذیتم میکرد. هنوز باران میبارید. ساعت 6 بعد از ظهر صدای کامیون عراقیها را شنیدم که تدارکات میآورد. دیگر هوا تاریک شده بود. پیراهن و شلوار فرم سپاه را از تنم در آوردم و زیر تخته سنگی پنهان کردم که اگر شهید یا اسیر شدم، با لباس سپاه نباشم.
سرما و بارش سیلآسای باران و نداشتن سر پناه به شدت عذابم میداد و صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنیدم. تمام بدنم رعشه گرفته بود و به دشت میلرزید... پایین دره باغهایی بود که فکر میکردم انتهای آنها باید به جاده پاوه، مریوان منتهی شود. با این خیال، در باغها شروع به حرکت کردم. در انتهای باغ بیبرگ و بر، به منازل مسکونی بر خوردم. با شنیدن صدای ماشینها، نفربرها و خودروهای سنگین فهمیدم که درست به مرکز تجمع و قرارگاه فرماندهی بعثیون آمدهام. بعدها فهمیدم که آنجا شهر طویله عراق بوده است.
پس از 7 شبانه روز آوارگی، گرسنگی، تشنگی، دست و پنجه نرم کردن با خطرات بیشمار و در آستانه از دست دادن قوای جسمی و فکری، ناگهان صدای چند سوت پشت سر هم را شنیدم!
پشت تخته سنگی مخفی شدم. دو نفر کرد را مسلح به 2 تفنگ ژـث دیدم که انگار دنبال کسی یا چیزی میگشتند. به عربی گفتم: چکار دارید؟ دنبال چه میگردید؟ بر خلاف انتظارم آنها به کردی و فارسی صحبت کردند و گفتند: برادر، شما که هستید؟ همان جا بمانید؛ حرکت نکنید! نزدیکتر که آمدند، گفتم: حاج همت را میشناسید؟ گفتند: بله ما از نیروهای حاج همت هستیم. خودم را به آنها معرفی کردم و با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند.
دغدغه حاجاحمد متوسلیان
آذرماه 1360، مجموعهای نسبتا بزرگ از نیروهای بسیجی به جبهه مریوان اعزام شدند؛ نیروهای جوان و سخت پرشور، لیکن فاقد کمترین تجربه در مورد رزم در مناطق کوهستانی، حاج احمد متوسلیان نگران آموزشهای مناسب رزمی برای نیروهای بسیجی بود. او معتقد بود یک رزمنده باید توانایی رویارویی با دشوارترین شرایط رزمی را داشته باشد. شرایطی باید ایجاد شود تا جوهره این بچه رزمنده را فعال کند. زیرا او باید قواعد زندگی در جبهه را یاد بگیرد. باید بداند در مناطق جغرافیایی متفاوت، اعم از دشت، تپه ماهور و کوهستان، چطور سنگر بکند، در مقابل آتش دشمن و آرایشهای متفاوت نیروهای زرهی و مکانیزه دشمن در خط چگونه باید پدافند کند؛ باید یاد بگیرد چطور بدون سلاح از خودش دفاع کند، باید راه و رسم زندگی در شرایط دشوار جنگی را طوری به او آموزش بدهیم که اگر در منطقهای گم شد، یا به هر دلیل ارتباط او با سایر نیروهای قطع شد، از گرسنگی نمیرد و بتواند چنان از محیط و طبیعت جغرافیایی منطقه استفاده کند.
حاج احمد نگران بود و نمیدانست چگونه تجربیات 3 سال جنگیدن در جبهههای پیچیده غرب را در عرض یک ماه به بسیجیان کم سن و سال آموزش بدهد. او میخواست نیروهای بسیجیاش کار کردن با تفنگ 106 م.م، با انواع قبضههای خمپارهانداز، با موشکهای آرپیجی 7، 9، 11 و تیربار مختلف را یاد بگیرند.
اما؛ آیا امکانش بود؟ در آن زمان قحطی مهمات بود و جیرهبندی آنها هم بسیار مشکل.
حاجاحمد روح بلند و نستوهی داشت. میخواست بسیجیان در دوره آموزشی به عملیات برونمرزی، گشتی، شناسایی و رزمی بروند و دشمن را در سنگرش پیدا کنند. ببینند و شناسایی کنند. میخواست بسیجیها با دشمن روبهرو شوند. سروقت به محورهای دشمن بروند و از روبهرو شدن با دشمن هراسی به دل نداشته باشند.
احمد معتقد بود با این آموزش، بسیجی دفعه اول فقط به خاک دشمن میرود و بر میگردد. دفعات دوم و سوم که میرود میگوییم: رفتی آنجا یک آرپیجی هم بزن، بعد بیا. دفعه چهارم یک کمین هم بزن و... این دیگر برای بچه بسیجی ملکه میشود؛ طوری که مثل خورد و خواب، جزو بدیهیترین امور زندگی روزمره او در جبهه خواهد شد.