تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۳۸۷ - ۱۰:۵۸  ، 
کد خبر : ۴۵۰۶۶
ایالات متحده و ایران:

رقابت تحت کنترل

مهران کامروا* ترجمه: وحید عابدینی، ‌محسن عبداللهی مقدمه: اهداف سیاست خارجی آمریکا و ایران در چند لایه مختلف مقابل یکدیگر قرار دارند. ایالات متحده ایران را به صورت کشوری شرور که منبع بی‌ثباتی در منطقه و تهدیدی مستقیم برای متحدان و منافع آمریکاست، می‌بیند. این دیدگاه از پیگیری سرسختانه ایران در بحث مربوط به برنامه هسته‌ای و همچنین نقش این کشور در افغانستان و عراق که آمریکا ایران را در کشته‌شدن نیروهایش مقصر می‌داند ناشی می‌شود. همچنین سیاستگذاران ایرانی، آمریکا را یک قدرت هژمونیک در منطقه و جهان می‌دانند که در مناطقی نظیر خلیج فارس، افغانستان و عراق به منظور دسترسی به منابع عظیم منطقه، خصوصا نفت استقرار یافته است. ریسک یک جنگ بین دو طرف، با در نظر گرفتن جنگ‌های لفظی شدید بین واشنگتن و تهران و همچنین حرکت‌های تحریک‌آمیز گاه و بیگاه طرفین، قابل تامل است. محدوده بحث این مقاله، موشکافی این وضعیت است. در حال حاضر، سیاست آمریکا نسبت به ایران و سیاست ایران نسبت به آمریکا به طور قابل ملاحظه‌ای تحت تاثیر عوامل ایدئولوژیکی سیاستگذاران در هر دو پایتخت قرار دارد.

سیاست آمریکا در خاورمیانه
چه قبل و چه بعد از انقلاب 1979، روابط آمریکا و ایران در قالب سیاست کلی آمریکا نسبت به خاورمیانه فرمول‌بندی شده است. به طور تاریخی، سیاست آمریکا در رابطه با خاورمیانه را سه نگرانی مهم شکل داده است: امنیت دولت اسرائیل، جریان ممتد و آزاد نفت از منطقه به کشورهای غربی، و محدود نمودن تهدیدات علیه منافع آمریکا در داخل و خارج منطقه. دولت‌های مختلف در واشنگتن تاکید متفاوتی نسبت به این سه مقوله داشته‌اند اما فرض اساسی سیاست خارجی آمریکا در قبال خاورمیانه یکسان باقی مانده است. تا 11 سپتامبر و مخصوصا در طول و بعد از جنگ سرد و تا زمان دولت کلینتون، سیاست آمریکا در منطقه خاورمیانه در چارچوب رئالیست یا نئورئالیست شناخته می‌شد. بدین منظور، آمریکا توجه خاصی به تعادل قدرت در منطقه داشت و تمام تلاش خود را می‌کرد تا از جنگ‌های بین دولت‌های منطقه جلوگیری نماید یا آنها را مدیریت کند. به‌رغم اظهار نظرهای ضد و نقیض، دولت کلینتون به حفظ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی آمریکا نسبت به گسترش ایده‌آل‌های آمریکایی همچون دموکراسی و حقوق بشر علاقه بیشتری نشان داد.
اما دولت بوش طرز فکر بسیار متفاوتی در مورد فروض اساسی سیاست خارجی آمریکا به طورکلی و روابط آمریکا با خاورمیانه به‌طور خاص دارد. حادثه 11 سپتامبر فرصت مناسبی را در اختیار دولت بوش قرار داد تا نگاه کاملا متفاوت خود در مورد نقش آمریکا در جهان به طور کلی و خاورمیانه به طور خاص را به اجرا گذارد. با توجه به اینکه تغییر ناگهانی در سیاست خارجی آمریکا بلافاصله بعد از وقوع حادثه 11 سپتامبر رخ داد و اینکه دولت بوش سعی نمود تا اهداف سیاست جدید خود را در قالب برخورد تمدنی و لزوم گسترش دموکراسی تعریف نماید، تعدادی از ناظران در بدو امر این تغییر را به چرخشی پارادایمی از نئورئالیسم به ایدئالیسم تعبیر نمودند. با این حال، حقیقت امر آن است که کاخ سفید بوش هم در گذشته و هم در حال حاضر سخت مصمم است تا از منافع آمریکا به طرق مختلف از‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جمله توسل به نیروی نظامی دفاع نماید. به‌‌رغم لفاظی‌های ایدئالیستی و نویدهایی که غالبا در مورد ترویج دموکراسی بیان می‌شود، تمرکز اصلی سیاست خارجی بوش، همچون دولت‌های گذشته، بر سه مورد قابل ملاحظه‌ای بود که ذهن دولت‌های قبلی را هم به خود مشغول کرده بود یعنی؛ نفت، اسرائیل، و تهدید از درون و بیرون منطقه. تنها تفاوت در رفتار گستاخانه و ابزارهایی است که اکنون به‌وسیله آن منافع آمریکا حفظ می‌شوند. کامل‌ترین جزئیات دکترین بوش برای اولین بار در «استراتژی امنیت ملی آمریکا» که توسط کاخ سفید در سپتامبر 2002 منتشر گردید، بیان شد. در این دکترین، از روش‌های قبلی برای مقابله با تروریسم انتقاد شده و روش اقدامات پیشگیرانه را برای مقابله با دشمنان نو‌ظهور ایالات متحده، روش مناسبی ارزیابی نموده است.
نتایج منطقی دکترین بوش برای سیستم سیاسی بین‌المللی واضح است: آن دسته از کشورهایی که سیاستگذاری و نقطه نظراتشان نسبت به منافع ایالات متحده خصمانه است محتملا متحمل فشار برای تغییر رژیم خواهند شد. ایالات متحده از زمان حمله نظامی به عراق، ایران را بزرگ‌ترین خطری دانسته که آمریکا را تهدید کرده است. بدون تردید، دولت ایران هیچ نشانه‌ای مبنی بر اینکه در مقابل فشارهای آمریکا تسلیم شده را بروز نمی‌دهد. به این ترتیب آیا ایالات متحده و ایران به طور فزاینده‌ای در مسیر غیرقابل برگشت تصادم قرار دارند؟ باوجود علائم تهدیدکننده و فضای اتهام‌پراکنی بین طرفین، مخاطره استراتژیک نظامی بر ضد ایران برای سیاستگذاران آمریکایی بسیار دور از ذهن و دست‌نیافتنی می‌نماید. اگر دکترین بوش قرار بود همچون افغانستان و عراق در مورد ایران نیز مورد اجرا قرار گیرد، یک حمله آمریکایی به هدف‌های درون ایران تاکنون باید رخ داده بود. در حقیقت از کلام تا واقعیت فاصله زیادی وجود دارد و واشنگتن آگاه از نتایج مخرب این عمل، در پی اصلاح کاربرد دکترین بوش در مورد ایران بوده تا ریسک احتمالی یک حمله که بسیار پرهزینه خواهد بود را کاهش دهد.
تهدید ایران برای واشنگتن
دولت بوش از زمان روی کار آمدن در ژانویه 2001، سه خط مشی متفاوت و در عین حال وابسته به‌هم را نسبت به جمهوری اسلامی به کار گرفته است. هر یک از این خط‌مشی‌ها یا انتخاب‌ها، بر اساس یک استراتژی نسبتا انعطاف‌پذیر دنبال شده است. دولت بوش، در ابتدا، از زمان روی کار آمدن تا تهاجم به عراق در مارس 2003، سیاستی که شاید بتوان نام آن را «غفلت خصومت‌آمیز» نامید دنبال نمود. دولت بوش هرگز تمایلی به ایران نشان نداد و از بدو دوره بوش دیدگاه خصمانه‌ای را نسبت به تهران اتخاذ نمود که در تقابل با ژست‌های آشتی‌جویانه کلینتون در آخرین ماه‌های زمامداری وی بود. دولت کلینتون در آغاز کار در سال 1993 از ایران به عنوان یک «دولت شرور» یاد ‌نمود. با ‌این ‌حال در ژوئن 2000 - به‌عنوان نشانه آشکار حمایت از دولت میانه‌روی خاتمی - مواضع خود را نسبت به ایران تعدیل نمود و در دسته‌بندی جدید خود از جمهوری اسلامی تنها به عنوان «دولت نگران‌کننده» یاد نمود. همزمان، وزیر امور خارجه وقت، مادلین آلبرایت، کاهش تحریم‌های تجاری علیه ایران را در مارس 2000 اعلام نموده و طی نطق غیرمعمول و آشتی‌جویانه از تاریخ پر از دشمنی بین دو کشور ابراز تاسف کرد. اما دولت بوش به محض آغاز کار، ایران را مجددا به عنوان «دولت شرور» دسته‌بندی کرده و به طور ضمنی ایران را همچون عراق یک «کشور احمق» و یک «رژیم غیرقابل اطمینان» دانسته که با دیپلماسی سنتی نمی‌توان با آن تعامل نمود.
با این وصف، تا قبل از 11 سپتامبر، دولت بوش نسبت به ایران استراتژی منسجمی را اتخاذ نکرد که صد البته این شیوه نسبت به مابقی خاورمیانه نیز، به استثنای عراق، اعمال شد. آنچه مسلم است، از بدو آغاز به کار دوره نخست ریاست جمهوری بوش، به طور قابل ملاحظه‌ای لفاظی‌های تند علیه جمهوری اسلامی به کار گرفته شد که اوج آن عبارت معروف بوش است که در آن ایران را عضوی از «محور شرارت» خطاب نمود. به هر حال، چه دولت بوش در مورد اینکه چه رفتاری با ایران داشته باشد مردد بوده و چه اینکه توجه بسیار به عراق، این کشور را از پرداختن به کشورهای همسایه شرقی بازداشته بود - هر دلیلی که داشته باشد - سیاست آمریکا نسبت به ایران در نخستین سال ریاست جمهوری بوش شامل معجونی از مسامحه و خصومت بود.
دیدگاه آمریکا نسبت به ایران، بلافاصله بعد از شروع حمله و تسخیر عراق در مارس 2003، تغییر کرد. ایالات متحده، سرمست از پیشرفت سریع نیروهای آمریکایی در عراق در نخستین ماه‌های جنگ و بعد از آن سقوط آنی بغداد، شروع به دنبال کردن سیاست فعال تغییر نظام در ایران نمود. اگرچه دولت آمریکا هرگز به صورت آشکار و عمومی این استراتژی را بیان نکرد، اما شماری از سران برجسته واشنگتن موسوم به نومحافظه‌کاران خواستار تغییر نظام در ایران شدند. ریچارد پرل و دیوید فرام (خالق واژه محور شرارت) دو تن از فعالان در این زمینه بودند که در کتابشان «پایانی برای شیطان» عملیات‌های پنهان ایالات متحده برای براندازی نظام ایران را خواستار شده بودند. در طول سال 2003 و تا پایان 2004، واشنگتن فعالانه صحبت از تغییر نظام در ایران می‌کرد که قسمت اعظم این فعالیت‌ها شامل سخنرانی‌های مقامات قبلی یا فعلی دولتی در مقابل کمیته روابط آمریکا-اسرائیل(AIPAC) بود. این همچنین نتیجه تلاش‌های چند تن از چهره‌های سرشناس در جامعه ایرانیان در تبعید در ایالات متحده بود. اما به تدریج پس از زمینگیر شدن نیروهای آمریکایی در باتلاق عراق، مقامات واشنگتن به ریسک بزرگ وارد شدن به ایران پی بردند. به طور فزاینده، گزینه نظامی به نفع راه‌حل‌های زیرکانه‌تری پس‌زده شد. در اواخر 2005 و اوایل 2006، کاملا آشکار بود که واشنگتن استراتژی خود را نسبت به ایران تغییر و اصلاح نموده است.
این استراتژی جدید که ظاهرا در حال حاضر نیز دنبال می‌شود شامل سه قسمت اصلی است: تغییر نرم نظام، منزوی کردن با اعمال تحریم‌های بین‌المللی، و محدودیت‌های شدید مالی توسط سیا برای اخلال در سیستم مالی دولت ایران. این استراتژی سه‌شاخه‌ای فرسایش، انزوا و اختلال، با هدف نهایی ساقط نمودن دنبال می‌شود. فرقی که این رویه با استراتژی دولت‌های قبلی دارد در مقدار انرژی و منابع دیپلماتیکی است که هم کاخ سفید و هم وزارت امورخارجه وقف آن می‌کنند. این تغییر در استراتژی واشنگتن به نظر می‌رسد که حاصل تغییر در توازن داخلی قدرت به نفع وزارت امورخارجه باشد که قبل از آن این حیطه تحت کنترل وزارت دفاع به رهبری دونالد رامسفلد بود. به هر حال، هر چه که زمان می‌گذرد امکان حمله نظامی آمریکا به ایران غیرمحتمل به نظر می‌رسد. تغییر در استراتژی امریکا نسبت به ایران کاملا واضح و غیرقابل انکار است: اول دیپلماسی و تغییر نرم سپس به کارگیری تهدیدات نظامی. این تهدید هرچه کمتر و کمتر محتمل به نظر می‌رسد که صورت واقع به خود بگیرد. دو دلیل عمده وجود دارد که احتمالا مانع حمله نظامی آمریکا به ایران می‌شود. دلیل اول آن، نتایج و اثرات چنین حمله‌ای در عرصه داخلی آمریکا و بر محبوبیت بوش در داخل است. در سال 2003، برای بوش بسیار سهل‌تر بود تا مردم آمریکا را متقاعد کند که حمله به عراق جزء منافع امنیت ملی آمریکا قرار دارد. به طور فزاینده، هر چه که جنگ در عراق به باتلاقی برای ارتش آمریکا شبیه‌تر شد و همچنین شکست وعده‌های «ماموریت پایان یافته»، بدبینی عمومی نسبت به معقولیت جنگ افزایش یافت. دومین عامل مهم بازدارندگی، امکان پاسخ‌های سنگین نظامی ایران نسبت به منافع آمریکا است. برای بهتر درک نمودن احتمال این واکنش‌ها، مطالعه و بررسی سیاست خارجی و امنیت ملی ایران ضروری به نظر می‌رسد.
سیاست خارجی ایران
یکی از مشخصه‌های برجسته سیاست خارجی ایران در طی دهه گذشته خصوصا پس از فوت آیت‌اللـه خمینی در سال 1989 خاصیت مصلحت‌گرایی آن است که از آن تعبیر به «جمهوری دوم» می‌شود. این مصلحت‌گرایی در اواخر دهه 1980 و در طول دهه 1990، زمانی که تقریبا تمامی موقعیت‌های عالی سیاستگذاری در هر دو قوه مجریه - خصوصا ریاست‌جمهوری و وزارت امور خارجه - و قوه مقننه (مجلس) به‌وسیله محافظه‌کاران مصلحت‌گرا کنترل می‌شدند، آشکار شد. در دیدگاه ایرانی‌ها، مصلحت‌گرایی یعنی یک ارزیابی واقع‌گرایانه و معتدلانه از نیازها و توانایی‌های کشور در هر دو عرصه داخلی و بین‌المللی و برنامه‌ریزی سیاست‌های عمومی بر طبق آن. از این دید، در حین اینکه ایدئولوژی و دکترین حاکم کاملا نادیده گرفته نمی‌شود، نقش دوم را در تعریف سیاست‌ها و خط‌مشی‌ها پیدا می‌کند. در میان دیگر مسائل، تمرکز محافظه‌کاران مصلحت‌گرای ایران اساسا روی مهار مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ هشت ساله با عراق، و همچنین پایان دادن به انزوای بین‌المللی ایران ناشی از نتایج انقلاب 1978 بوده است. این مشی سیاسی، در طول ریاست‌جمهوری محمد خاتمی پیشرفت‌های مهمی نمود، در طول این دوران ایران حتی تلاش موزون بیشتری را برای بهبود موقعیت بین‌المللی خود کرد.
حتی در طی این مدت، نشانه‌هایی از روابط رو به بهبود با آمریکا دیده شد که دولت خاتمی و کلینتون سیگنال‌هایی اگرچه ضعیف ولی خالی از اشتباه رد و بدل کردند. سخنرانی «محور شرارت» بوش، درست زمانی بیان شد که روابط ایران و آمریکا رو به بهبودی نهاده بود. همزمان که موضع دولت بوش نسبت به ایران در قبل و حین حمله به عراق رو به تخاصم و بدبینی نهاد، موضع دیپلماتیک ایران نیز نتیجتا دچار تغییر شد. سیاستگذاران ایرانی احساس کردند که ایالات متحده به آنها - بعد از همکاری مثبت ایران نسبت به ایجاد ثبات و نظم در پس از حمله به افغانستان و عراق - خیانت کرده است. برای مثال، در کنفرانس‌های کمک به بازسازی افغانستان و عراق در 2002 و 2003 به ترتیب، ایران مبالغ 650 میلیون دلار برای بازسازی افغانستان و 300 میلیون دلار نیز برای عراق تعهد نمود. در عین حال، از 2003 تا 2005، در طول نخست‌وزیری ایاد علاوی، ایران روابط خود را با گروه‌های شیعه عراقی، که تقریبا هیچ کدام از آنها در آن زمان قدرتی در دولت انتقالی نداشتند، گسترش داد. در عوض این اقدامات، دولت علاوی موضع تندی نسبت به جمهوری اسلامی اتخاذ نموده که یک نمونه آن اظهارات وزیر دفاع وقت عراق بود که ایران را دشمن شماره یک عراق نامید. در طول سال‌های پس از 11 سپتامبر و اشغال عراق، مصلحت‌گرایی سیاست خارجی ایران به دو شکل خود را نشان داده است؛ اول، سیاستگذاران ایرانی یک مشی بسیار محتاطانه‌ای در قبال عراق در پیش گرفته و دوم اینکه به دنبال ایجاد و عمق بخشیدن به شبکه حمایتی خود در میان گروه‌های شیعه عراقی بودند.
حتی در می‌2003، گزارش شده است که ایران یک بسته پیشنهادی موسوم به «معامله بزرگ» را به ایالات متحده ارائه نموده است. همچنین مشخص شد که دولت بوش بنا به دلایلی این پیشنهاد را نادیده گرفته و تصمیم به ادامه فشار علیه جمهوری اسلامی‌گرفته است. از سوی دیگر، به‌رغم اینکه احمدی‌نژاد در جناح‌بندی سیاسی ایران جزء محافظه‌کاران تندرو شناخته می‌شود، ولی وی در بدو ریاست‌جمهوری خود راه‌های متفاوتی در پیش گرفت که قبل از وی در طیف محافظه‌کاران اینچنین اعمالی بعید می‌نمود. وی در 8 می‌2006 یک نامه 19 صفحه‌ای به بوش ارسال نمود که کاملا از طرف کاخ سفید نادیده گرفته شد و بی‌جواب ماند، این نامه، نامه دیگری را در نوامبر همان سال به‌ دنبال داشت که خطاب به مردم آمریکا نگاشته شده بود. به هرحال به‌رغم لحن نامه‌ها که مملو از عبارات مذهبی و مطالب مندرج در آن پراکنده و بعضا مبهم بود، این نامه‌ها به دنبال گشودن یک راه جدید برای گفت‌وگوی مستقیم با رئیس‌جمهور آمریکا تلقی شدند. به هرحال این نامه‌ها کاملا بی‌جواب ماندند شاید به این دلیل که با هدف‌های استراتژیک واشنگتن در منطقه خاورمیانه مطابق نبودند. مصلحت‌گرایی سیاست خارجی ایران لزوما بدین معنا نیست که ایران مایل است تا از اهداف استراتژیک خود در خلیج فارس، خاورمیانه و فراتر از آن صرفنظر کند. در وسیع‌ترین حالت، این اهداف استراتژیک به سه دسته کلی و در عین حال وابسته به هم تقسیم می‌شوند: اول و در درجه نخست، سیاستگذاران ایرانی کشور خود را به صورت یک ابرقدرت منطقه‌ای فرض می‌نمایند و بنابراین به دنبال ارائه یک نقش کلیدی در معماری امنیتی منطقه هستند.
دومین هدف استراتژیک ایران مربوط به عراق می‌شود که شامل دو قسمت است یکی ارتقای روابط اقتصادی و سیاسی با دولت مرکزی در بغداد و دوم حفظ نفوذ خود بر گروه‌های شیعی . سومین هدف استراتژیک حول برنامه هسته‌ای است. یک اجماع کلی در بین جناح‌های مختلف داخل ایران وجود دارد که یک برنامه هسته‌ای فعال، به بهترین شکل منافع ایران را تامین می‌نماید. اهداف استراتژیک ایران با اهداف آمریکا، خواه در مورد رابطه با همسایه خود - عراق - یا در مورد مسئله هسته‌ای، در تقابل مستقیم قرار می‌گیرد. ایران خواهان ایفای یک نقش فعال در حل بحران‌های منطقه‌ای است: ایالات متحده در پی منزوی کردن ایران و حفظ جاپای قوی برای خود در منطقه است. ایران مایل است تا یک متحد برای عراق و بازیگر کلیدی در آن باشد: ایالات متحده تمایلی به چشم‌پوشی از کنترل نظامی خود بر عراق ندارد و ایران را متهم به شعله‌ور نمودن آتش جنگ داخلی با کمک به شورشیان می‌کند. ایران درصدد ادامه برنامه هسته‌ای خود در چارچوب ان‌پی‌تی است: ایالات متحده به ایران در خصوص اینکه برنامه نظامی هسته‌ای دارد ظنین است. از یک طرف با توجه به طبیعت بی‌پرده و اطمینان‌بخش دکترین بوش و از سوی دیگر استنکاف لجوجانه ایران و اصرار بر تسلیم نشدن در مقابل خواست‌های آمریکا، احتمال درگیری و خصومت‌های آشکار بین تهران و واشنگتن تا به امروز پابرجا مانده است. مجاورت جغرافیایی در جایی که این رقابت در حال آشکار شدن است و لفاظی‌های غیردیپلماتیک و غیرقابل انعطاف که از طریق آن هر طرف مواضع خود را اعلام نموده و در عین حال از آن دفاع می‌کنند، ریسک یک تصادم نظامی را بالا می‌برد.
دورنمایی برای آینده
برای آینده نزدیک و قابل پیش‌بینی روابط آمریکا و ایران، سه سناریو وجود دارد: اولین احتمال ادامه وضع جاری بین طرفین با تنش‌های زیاد اما مدیریت‌شده است که هر کشور سعی در تضعیف منافع طرف دیگر در منطقه و سطح بین‌المللی داشته و متناوبا طرف مقابل را در ناامنی و بی‌ثباتی در منطقه مقصر می‌داند. دومین احتمال تعامل و مذاکره است که دست‌کم باعث کاهش تنش‌ها در کوتاه‌مدت شده و در نهایت منجر به تجدید روابط دیپلماتیک رسمی می‌شود. سومین احتمال عکس دو سناریوی پیشین است: افزایش تنش‌ها منجر به یک حمله آمریکایی به هدف‌هایی در ایران شده و متعاقب آن تلافی ایران را در پی خواهد داشت. اگرچه هر سه این سناریوها ممکن و محتمل است، در بین این سه سناریو، اولین و دومین سناریو بیشتر احتمال دارد تا صورت واقع به خود گیرد. اولین سناریو به احتمال زیاد تا زمان روی کار بودن دولت بوش ادامه خواهد داشت. دولت بوش به‌ویژه با عنوان نمودن «محور شرارت» در ابتدای کار خود در ژانویه 2002 و ادامه آن تا زمان حال به طور فزاینده‌ای امکان هرگونه تعامل با ایران را به حداقل رسانده است. قسمت عمده‌ای از دکترین بوش از ایران به عنوان نقطه عطف ناامنی نام می‌برد و قسمت اعظم سخنرانی‌های رئیس‌جمهور در مورد جنگ علیه تروریسم حول موضوع ایران سیر می‌کند. در عین حال، در مقابل حمله نظامی، ایران توانایی هدایت جنگ نامتقارن علیه هدف‌های آمریکایی در عراق و افغانستان و همچنین علیه متحدان آمریکا در خلیج فارس را حفظ خواهد کرد. حتی کاخ سفید با وجود عینک‌های ایدئولوژیکی که از طریق آن به جهان می‌نگرد، به این واقعیت پی برده است که ایران همچون عراق نبوده و ماجراجویی خطرناک دیگری، باعث شکل‌گیری دموکراسی لیبرال به سبک آمریکایی در ایران نخواهد شد. با علم به مواردی همچون قرار داشتن درصد محبوبیت بوش در پایین‌ترین حد خود در تاریخ رئیس‌جمهورهای آمریکا، باتلاق عراق و خطر گسترش جنگ داخلی در آن کشور و حمایت سست جمهوریخواهان در کنگره، بوش به سختی خواهد توانست درگیری دیگری در منطقه که قطعا نتایج آن مخرب‌تر از گذشته خواهد بود را آغاز نماید.
شق دیگر، درمقابل وضع موجود یا افزایش خصومت‌ها (سناریوهای اول و سوم)، مذاکره سازنده و در نهایت بهبود روابط است. اما با توجه به دلایلی که گفته شد، این امر (بهبود روابط) تا زمان در مسند کار بودن دولت بوش بعید به نظر می‌رسد. دیوار بی‌اعتمادی که دو طرف را از یکدیگر جدا کرده، در حال حاضر غیرقابل رسوخ به نظر می‌رسد. اما غلبه بر عداوت و بی‌اعتمادی - بدون توجه به عمیق و ریشه‌دار بودن آن - غیر‌ممکن نیست. رقابتی که هم‌اکنون روابط ایران و آمریکا را شکل می‌دهد خطرناک خواهد بود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات