دکتر حسین علایی
سال 1356 دانشجوی سال سوم دانشکده فنی دانشگاه تبریز بودم. در بهمنماه آن سال مسئله مهم برای دانشجویان مسلمان٬ چگونگی برپایی مراسم اربعین شهدایی بود که در نوزدهم دیماه٬ در شهر قم به دست ایادی رژیم شاهنشاهی مظلومانه به شهادت رسیده بودند. در آن دوران٬ جامعه ایران در خفقان و اختناق شدیدی به سر میبرد. رژیم ستمشاهی در اوج قدرت و تسلط بر مردم بود و هرگونه جنبش اجتماعی و سیاسی را به شدت سرکوب میکرد. دانشگاهها نیز تحت کنترل ساواک شاه (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) قرار داشتند و از سوی گارد دانشگاه٬ دانشجویان نیز تحت نظر و مراقبت دائمی بودند. بنابراین تلاش برای برپایی حرکتی از سوی دانشجویان در بزرگداشت شهدای قم٬ کار سادهای نبود و این امر دغدغه بسیاری از دانشجویان مبارز بود. درست چند هفته قبل بود که بنابر نوشته مطبوعات آن زمان٬ شش نفر از طلاب و مردم قم در روز 19 دیماه سال 1356، در خیابانهای اطراف حرم حضرت فاطمه معصومه(س) به شهادت رسیده و تعداد بیشتری مجروح شده بودند.
آنها در حالی که در اعتراض به مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات که علیه حضرت آیتالله العظمی امام خمینی منتشر شده بود٬ در خیابانهای اصلی شهر قم به تظاهرات آرام پرداخته بودند با تیراندازی مأمورین رژیم شاهنشاهی٬ مواجه شدند. لازم به ذکر است که در آن ایام، امام خمینی بزرگترین مرجع تقلید شیعه به حالت تبعید در نجف اشرف در کشور عراق به سر میبردند. مقاله مزبور که با نام مستعار احمد رشیدی مطلق، به چاپ رسیده بود، در پاسخ به ابراز احساسات عظیم مردم ایران به خاطر درگذشت مشکوک فرزند امام، آیتالله حاجآقا مصطفی خمینی در اول آبانماه سال 1356 و با دستور مستقیم شاه به داریوش همایون وزیر اطلاعات رژیم شاهنشاهی، منتشر گردیده بود.
من که خود در قم زندگی کرده و دوران تحصیل را در دبیرستانهای حکمت و حکیم نظامی گذرانده بودم و با فضای آن روز حوزه علمیه و مردم باصفای آن شهر آشنایی داشتم٬ تلاش زیادی کردم تا با کمک سایر دانشجویان و علمای تبریز٬ در دانشگاه آذرآبادگان و در شهر تبریز٬ اقدامی در جهت حمایت از قیام مردم قم و همآوایی و نیز بزرگداشت شهدای قم صورت گیرد. دانشجویان دانشگاه٬ دو هفته قبل از 29 بهمن تلاش کردند تا در بازار بزرگ تبریز تظاهراتی در حمایت از حضرت آیتالله العظمی امام خمینی، مرجع بزرگ تقلید مسلمانان جهان که حدود 13 سال از تبعید ایشان به ترکیه و عراق میگذشت و نیز در اعتراض؛ به شهادت رساندن فرزند ایشان و همچنین اعتراض به کشتار طلاب و مردم قم در 19 دی٬ برگزار نماید. در این حرکت اعتراضی٬ بازاریان تبریز با اشاره آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی٬ روحانی مبارز و برجسته تبریز، که در آن هنگام ظهرها در مسجد مقبره بازار اقامه نماز میکردند٬ با دانشجویان٬ همراه شدند. ولی برپایی مراسم چهلم شهدای قم اقدام مهمی بود که از عهده دانشجویان دانشگاه به تنهایی بر نمیآمد. پرچمداری را میخواست تا نفوذ کلام وی و محبوبیت الهی او٬ مردم تبریز را به مسجد کشانده و آنان را در مقابل رژیم شاه به حرکت در آورد. خوشبختانه٬ تبریز از وجود «خمینی آذربایجان» بهرهمند بود. ایشان آیتالله قاضی طباطبایی از شاگردان مجاهد و برجسته امام خمینی بودند٬ روحانی مبارزی که در جریان قیام پانزده خرداد 1342 از سوی رژیم شاه زندانی شده بود و مدتهای مدیدی از عمر خود را نیز در تبعید گذرانده بود و به همین خاطر٬ مردم تبریز او را با جان و دل دوست میداشتند.
مدتی قبل در 12 آبانماه٬ مراسم بزرگداشت فرزند ارشد امام خمینی٬ آیتالله سیدمصطفی خمینی در مسجد آیتالله بادکوبهای در بازار پنبهفروشان تبریز با شکوه زیادی از سوی آیتالله قاضی طباطبایی و با کمک برخی از دانشجویان دانشگاه تبریز برگزار شده بود. مردم تبریز در این مراسم با حضور گسترده خود نشان دادند که برای مخالفت با اقدامات رژیم و نیز شکستن جو امنیتی حاکم٬ آمادگی لازم را دارند. گرچه ساواک تعدادی از دانشجویان شرکتکننده در این مجلس ختم از جمله آقای حمید صفاری دانشجوی دانشکده کشاورزی را دستگیر نمود ولی روحیه انقلابی در بین دانشجویان نیز در حال افزایش بود. روزهای پس از جنایت 19 دی٬ تعدادی از علمای مبارز در برخی از مساجد بازار تبریز و همچنین مسجد سیدحمزه و مسجد شعبان به طرح جنایات رژیم شاهنشاهی به صورت تلویحی پرداخته بودند و زمینه لازم را در بین مردم برای برپایی یک حرکت گسترده اسلامی به وجود آورده بودند.
مراجع تقلید و علمای بزرگ قم٬ با صدور اعلامیههای چهلمین روز شهادت شهدای 19 دی که مصادف با ایام شهادت امام صادق(ع) بود 29 بهمن را٬ روز عزای عمومی در سرتاسر ایران اعلام کرده بودند. گذشت 40 روز از جنایت جلادان شاه در قم٬ زمینه لازم را در افکار و اذهان مردم متدین تبریز برای اعتراض به فجایع عمال رژیم شاهنشاهی به وجود آورده بود. آیتالله قاضی طباطبایی نیز به همراه برخی علمای دیگر تبریز از جمله حجج اسلام آقایان سیدحسن انگجی، جعفر اشراقی٬ یوسف هاشمی٬ عبدالحمید شربیانی٬ عبدالمجید واعضی٬ عبدالحسین غروی، کاظم دینوری و عبدالله سرابی طی صدور اعلامیهای، از مردم دعوت کردند تا برای بزرگداشت شهدای قم در روز شنبه 29 بهمنماه٬ مطابق با 10 ربیعالاول 1398 هجری قمری ضمن تعطیل کردن خیابانها و بازار در مسجد قزلی در خیابان فردوسی و در مدخل بازار تبریز گردهم آیند.
در روز جمعه تعدادی از دانشجویان در مسیر کوهنوردی به چارهاندیشی برای برنامه 29 بهمن پرداخته و تصمیم میگیرند تا به طور دستهجمعی از دانشگاه حرکت کرده و به مسجد قزلی بروند. در این راستا تلاش زیادی شد تا به مناسبت چهلم شهدای قم٬ ابتدا دانشجویان در دانشگاه تبریز دست به تجمع و تظاهرات اعتراضی بزنند و سپس دستهجمعی به سوی مجلس بزرگداشت اعلام شده از سوی علمای تبریز حرکت نمایند. گرچه عملاً همه کلاسها تعطیل شد ولی امکان برپایی چنین حرکتی به وجود نیامد و فقط صدای یک بمب صوتی ضعیف در فضای دانشگاه٬ توجه همه را به یاد شهدای قم جلب نمود. دانشجویان مبارز از جمله آقای حسام صفویه دانشجوی دانشکده علوم و مرتضی بوجاری دانشجوی دانشکده کشاورزی٬ به صورت جداگانه خود را به مرکز شهر برای شرکت در مجلس ترحیم شهدای قم در ابتدای بازار رساندند. من هم برای ساعت حدود 9 صبح٬ خود را به جلوی مسجد حاجی میرزا یوسفآقا (قزلی) در ابتدای خیابان فردوسی رساندم. از حضور انبوه مردم گرد آمده در آنجا تعجب کردم و به خوبی فهمیدم که شور و احساس مذهبی مردم٬ تنها امکان و قدرتی است که میتواند به راحتی اقشار مختلف را دور هم جمع نماید.
مأمورین شهربانی رژیم شاه از ترس حضور گسترده مردم در مراسم بزرگداشت شهدای قم٬ درهای مردم را بسته بودند و در مقابل اصرار برخی از روحانیون و جوانان برای باز کردن خانه خدا به روی خلق خدا٬ اقدام به اهانت به مسجد و مردم کردند. سرگرد حقشناس٬ رئیس کلانتری 6 بازار تبریز با اهانت و پرخاش٬ خطاب به مردم حاضر در جلوی مسجد٬ جملهای با این مضمون گفت: «چرا میخواهید وارد این طویله شوید؟!» این سخن٬ آغاز واکنش خشمآلود مردم حاضر در جلوی بازار بود. رئیس کلانتری در واکنش به عصبانیت مردم٬ به ناگاه با اسلحه کلت کمری خود به سوی آقای «محمد تجلی» یکی از دانشجویان دانشگاه که جلوی در مسجد ایستاده بود٬ شلیک کرد و او را به شهادت رساند. بلافاصله پیکر این شهید مظلوم٬ در جلوی مسجد بر روی دستان مردم خشمگین و عصبانی قرار گرفت و به ناگهان شرایط و اوضاع دگرگون شد. مردم که چنین جسارتی را با چشمان خود از سوی عوامل دیکتاتوری مشاهده کردند٬ یا حسین گویان به خیابانهای شهر سرازیر شدند.
تا آن روز چنین جمعیت عظیمی را یکجا و هماهنگ و همدل و همجهت با یکدیگر ندیده بودم. در این لحظه به یکباره٬ همه شهر یکپارچه اعتراض و اعتصاب و فریاد شد. در اولین لحظات شروع اعتراضات٬ یک موتورسیکلت و یک اتاقک پلیس در جلوی بازار از سوی مردم خشمگین به آتش کشیده شد و سیل جمعیت از هر سو در خیابانها سرازیر گردید. به همراه جمعیت در حال حرکت بودم که ناگهان متوجه شدم ساعتهای زیادی است در حال تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی هستیم و کیلومترها در خیابانهای مختلف٬ راه پیموده و حرکت کردهایم. در آن روز تا حوالی میدان راهآهن با مردم به شعار دادن علیه رژیم ستمشاهی پرداختیم. با دوست دانشجویی از اهالی شمال به نام آقای «محمدی یا محمدپور» در طول مسیر همراه بودیم. از خوشحالی حضور مردم در مخالفت با سلطنت پهلوی در پوست خود نمیگنجیدیم. در فضای دانشجویی هیچ گاه کسی فکر نمیکرد که مردم این گونه خودجوش٬ وسیع و پرجوش و خروش و به یکباره فضای شهر را از دست رژیم شاهنشاهی خارج کنند.
آن روز شهر در دست مردم بود و هر جا که نمادی از رژیم به چشم میخورد٬ خود را از دید و چشم خشم مردم پنهان میکرد. مردم در مسیر خود به هر آنچه که مظهر حاکمیت و فرهنگ شاهنشاهی بود٬ حمله میکردند٬ به یکی از دفاتر حزب رستاخیز٬ حزب شهساخته٬ در محله امیرخیز و در انتهای خیابان شتربان حمله شد٬ در تلاش برای پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان دانشسرا یک نفر به شهادت رسید. مردم به مراکز فساد و انحطاط مثل مشروبفروشیها و سینماها که فیلمهای فاسد را نشان میدادند٬ یورش بردند٬ به برخی از بانکها از جمله بانک صادرات که مالک آن را یک بهایی وابسته به رژیم شاهنشاهی به نام هژبر یزدانی میدانستند نیز حمله کردند٬ ولی هیچ کس به اموال عمومی صدمهای نمیزد٬ به طوری که پولها دستنخورده در درون بانکها باقی میماند. مردم به صورت خودجوش حرکت میکردند و شعار میدادند. به ظاهر کسی یا گروهی٬ سازماندهی آنها را بر عهده نداشت٬ ولی آنچنان منظم و باصلابت و بادقت حرکت میکردند و شعار میدادند که انگار همه چیز از قبل هماهنگ شده است. البته یک نوع سازماندهی مسجدی و مردمی در این تظاهرات گسترده به چشم میخورد. مردم در رفتار خود و در شعارهای خود نشان دادند که «چه چیزهایی را نمیخواهند» و «چه آرمانهایی دارند و به دنبال چه چیزی هستند.» شعارها عبارت بود از: «لاالهالاالله»٬ «یا حسین»٬ «یا شاسین خمینی»٬ «صلوات»٬ «یاصاحبالزمان»٬ «اللهاکبر»٬ «درود بر خمینی»٬ «مرگ بر شاه» و «ایستمیروخ بیز٬ شاهی والسلام» یعنی ما شاه نمیخواهیم.
گرچه از ظهر به بعد علاوه بر مأمورین کلانتریها٬ نیروهای ژاندارمری نیز وارد عمل شده و تعدادی از تانکهای ارتش هم برای اولین بار وارد شهر شدند و بنا به دستور شاه در مقابل مردم قرار گرفتند٬ ولی تا غروب آن روز، شهر عملاً در اختیار مردم بود. شاه میخواست نشان دهد که پلیس و ارتش در خدمت مردم نیستند٬ بلکه در اختیار شاه برای سرکوب مخالفین رژیم شاهنشاهی هستند. به هر حال مردم در آن روز طعم آزادی از رژیم استبداد و اختناق را برای چند ساعتی چشیدند. شب که به ساختمان خوابگاه «شاهید» در روبهروی درب غربی دانشگاه برگشتم٬ وقتی به اتاق 309 که محل سکونت من و هشت نفر دیگر از دانشجویان بود٬ رفتم٬ اکثر دانشجویان آنجا را ترک کرده بودند. بعد از مدتی٬ فردی را که به پایش تیر خورده بود، به اتاق ما آوردند. او یحیی صفوی نام داشت که فارغالتحصیل دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تبریز بود و در حین عبور با پیکانی که آقای حمید سلیمی آن را میراند٬ در چهار راه منصور از سوی ساواکیها که در تعقیب تظاهرکنندگان تیراندازی میکردند٬ گلولهای به خودروی ایشان اصابت کرده بود و در داخل خودرو از ناحیه پا مجروح شده بود. او به همراه آقای حمید سلیمی از منزل آقای حسام صفویه برای دیدن اوضاع به خیابان آمده بودند. آقای مهندس حمید سلیمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان جنگ تحمیلی و در عملیات والفجر هشت در اواخر بهمن ماه سال 1364 به شهادت رسید.
مدتی بعد٬ دوست دیگری به نام آقای بهرام محسنی که دانشجوی رشته جغرافیا بود و وی نیز از ناحیه پا٬ در حین تظاهرات 29 بهمن تیر خورده بود را به اتاق ما آوردند. علت انتقال مجروحین به اتاق ما٬ این بود که بیمارستان پهلوی در جلوی خوابگاه شاهید قرار داشت و برای گیر نیفتادن دانشجویان زخمی٬ آنها را بعد از پانسمان اولیه٬ فوری از بیمارستان خارج میکردند تا به یک محل امن برسانند. یکی از دانشجویان پزشکی به نام آقای محمد هاشمی در مداوای اولیه زخمیها تلاش زیادی مینمود. افراد تیرخورده را بلافاصله از ترس هجوم مأمورین ساواک به خوابگاه و از آنجا به محل امنتری انتقال میدادند.
اذان صبح که برای اقامه نماز از خواب برخاستم٬ به ناگاه مأمورین ساواک به اتاق 309 هجوم برده و مرا با اسم صدا کرده و وقتی از شناسایی من مطمئن شدند٬ به بازرسی کمد و اتاق و وسایل شخصی من پرداخته و پس از برداشتن نوارهای سخنرانی آقای فلسفی٬ مرا با چشمان بسته و با سرعت٬ به جرم برنامهریزی و شرکت در تظاهرات 29 بهمن٬ به مرکز ساواک تبریز انتقال دادند. در سلول انفرادی ساواک متوجه شدم که تعداد دیگری از دانشجویان و مردم شرکت کننده در تظاهرات چهلم شهدای قم را به زندان ساواک آوردهاند. من جزو 15 نفر از اولین کسانی بودم که ساواک با اسم و مشخصات معین٬ به دنبال آنها آمده و آنان را دستگیر کرده بود. این اولین بار بود که چهره واقعی رژیم شاهنشاهی را از نزدیک میدیدم. در آن زمان شاه میگفت که در کشور٬ فضای باز سیاسی ایجاد شده است و شکنجه از زندانها برداشته شده است٬ ولی ورود من به ساواک با پذیرایی چک و لگد٬ دستبند قپانی و... همراه بود و در همان لحضات اول سر و صورتم خونین گشت و به خوبی دریافتم که معنی شکنجه، چیزی فراتر از این نوع رفتارهای خشن و حیوانی است و این حرکات و اقدامات جزو اقضاء ذاتی مأمورین ساواک میباشد.
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است
چهره وحشتناک یکی از ساواکیهای سبیل کلفت به نام «نادری» که وقتی دریچه سلول مرا باز میکرد٬ به یاد شمر بنذیالجوشن میافتادم٬ هنوز از خاطره من پس از گذشت سالیان دراز٬ پاک نشده است. البته اسم واقعی این فرد٬ حسن بهادری بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شد٬ ولی توانست از زندان فرار نماید.
آرامـآرام افراد بیشتری از اقشار مختلف مردم را دستگیر و به زندان میآوردند٬ از جمله یکی از دانشجویان دانشکده ادبیات که دستش تیر خورده بود به نام آقای حسین علینژاد را به کنار سلول من آوردند. دوستان دانشجوی دیگری را نیز از جمله آقایان نادر نوری٬ علی قیامتیون٬ سیدمحمود دهنوی٬ حسامالدین صفویه٬ محمدعلی صائمی٬ محمد صفری و... را در روزهای بعد دستگیر کردند که از صدای آنها توانستم از پشت دیوار سلول به هویت برخی از آنان پی ببرم. حجتالاسلام و المسلمین آقای ابراهیم رازینی همدانی را نیز که از تبریز عبور میکرد٬ به تصور حضور در تظاهرات 29 بهمن دستگیر کردند و به سلول دیگری در مجاورت سلول من در ساواک آوردند.
لازم به ذکر است که از دانشجویان زندانی فوق، آقای نادر نوری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دست اعضای سازمان منافقین خلق در تبریز ترور شد و به شهادت رسید.
پس از مدتی زندانی بودن و پایان بازجوییها در ساواک٬ به دلیل فراوانی شمار زندانیان٬ تعدادی از آنان از جمله مرا به زندان پادگان تبریز منتقل کردند. در آنجا با یک سرباز زندانی برخورد کردم که منتظر اعدام بود. او «احمد احمدی» نام داشت و اصالتاً اهل قم و ساکن حوالی منطقه نازیآباد تهران بود. آن گونه که خود میگفت از دستور افسر مافوق برای تیراندازی به سوی مردم در تظاهرات 29 بهمن تبریز خودداری کرده و در عوض به سوی فرماندهان خود تیراندازی نموده بود. او را در سلولی انفرادی و با هوای سرد نگهداری میکردند. ما را در یک سلول نسبتاً عمومی٬ در کنار سلول وی جای داده بودند و گاهی اوقات برای رفتن به دستشویی میتوانستیم او را دیده و سخنان مختصرش را بشنویم. بعدها که از زندان آزاد شدم متوجه گردیدم که آن دلیرمرد به دست جلادان رژیم شاهنشاهی اعدام شده است.
در مجموع در قیام مردم تبریز در روز 29 بهمن 1356، 14 نفر به شهادت رسیده و بیش از یکصد نفر نیز زخمی شدند و نزدیک به هزار نفر هم باز داشت گردیده و به زندان افتادند. ساواک برای حدود 600 نفر از این دستگیرشدگان٬ پرونده تشکیل داد. شهدا و مجروحین و دستگیرشدگان٬ از همه اقشار ملت بودند٬ کارگر قالیبافی٬ بازاری٬ دانشجو٬ کشاورز و سایر مردم عادی که سن آنها بین 17 تا 65 سال بود.
شاه٬ قیام مردم تبریز را که پس از سفر کارتر رئیسجمهور آمریکا به تهران و جزیره ثبات خواندن ایران٬ صورت گرفته بود به کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی و افرادی که از آن سوی مرزها آمدهاند٬ نسبت داد. او نمیخواست بپذیرد که مردم ایران٬ خود او و رژیمش را بر نمیتابند و اگر فرصتی بیابند مخالفت خویش را با وی نشان میدهند. این قیام عظیم٬ برگزاری مراسم چهلمهای پی در پی را در ایران به یک سنت و روش موفق به منظور براندازی رژیم شاهنشاهی تبدیل کرد و راهگشای قیامهای بعدی مردم در شهرهای یزد و جهرم و کرمان شد. قیام 29 بهمن تبریز بسیار گستردهتر از آنچه در 19 دی در قم اتفاق افتاده بود٬ انجام شد و حکایت از عمق نفوذ مذهب در بین مردم و ناراحتی عمیق آنها از سلطنت پهلوی داشت و به خوبی نشان داد که رژیم شاهنشاهی از کمترین پایگاه مردمی نیز برخوردار نیست.
این قیام موجب شد تا مردم آذربایجان در مسیر نهضت امام خمینی(ره) یک گام بلند برداشته و شوک عظیمی را به رژیم سلطنتی وابسته به آمریکا وارد کنند و ناقوس سقوط او را به صدا در آورند. شاه میخواست تا با تعویض استاندار آذربایجان شرقی و تغییر رئیس شهربانی آن استان و نیز اعزام جمشید آموزگار نخستوزیر وقت به تبریز، قیام 29 بهمن را یک حادثه بنامد ولی او نتوانست از تکثیر این حادثه به حوادث بعدی جلوگیری نماید. قیام گسترده مردم در 29 بهمن٬ نشان داد که روحانیت قدرت عظیمی است که میتواند به خاطر خداوند٬ مردم را برای انجام تکلیف الهی به خیابانها بکشاند و این قیام که امام خمینی(ره) آن را قیام همگانی مردانه در مقابل ظلم و بیداد خواند نشان داد که این٬ فقط حضور انبوه احاد مردم است که میتواند عظیمترین هیجانات و حماسهها و نهضتها را در خفقانآمیزترین شرایط٬ خلق کند و آن را تداوم بخشد. امام خمینی(ره) با پیام خود در 8 اسفند 1356 با تجلیل از مردم آذربایجان در برپایی قیام 29 بهمن٬ راه را برای تداوم نهضت اسلامی در سایر شهرهای ایران٬ باز کردند و نوشتند الیس الصبح بقریب؟
به این گونه آذربایجان٬ نقش برجسته خود را در برپایی انقلاب اسلامی٬ ایفا نمود و وفاداری خود را به اسلام٬ فراتر و بالاتر از هر چیز به همگان نشان داد.