تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۰:۲۸  ، 
کد خبر : ۵۰۴۰۳

نگاهی به مدیریت میلیتاریستی فرهنگی آمریکا در سینمای هالیوود


دکتر مجید شاه حسینی و علیرضا سربخش
میلیتاریزم فلسفه سیاسی و مکتبی است که بر مبنای آن , اصالت و حقانیت با قدرت نمودار می شود. در این مکتب , قدرت به شکل نظامی و متکی بر فیزیک و اسلحه بنا شده است . در واقع این فلسفه تا حدودی به رم باستان برمی گردد. ناپلئون یکی از کسانی است که با این نوع نگاه , به کشورگشایی های بسیاری دست زده است . او معتقد بود که توپ , نماد قدرت پادشاهان است که وقتی آن را شلیک می کنند , قدرت و حقانیت خود را نشان می دهند. در واقع در این نوع نگرش , انسان قوی حق دارد بر دنیا حکومت کند و بر وسعت قلمرو خود بیفزاید. منطق آمریکا از بدو پیدایش , منطق میلیتاریستی بود. مهاجرین پس از ورود به این سرزمین , سرخوستها را قتل عام کردند و انگلیسی ها را بیرون راندند و نیز در جدال با همسایگانشان و جنگ با اسپانیا و اختلافات داخلی شان از همین منطق برای اثبات حقانیت خود سود جست . آمریکا این تفکر را در تمام لایه های فیلمهایش به عنوان تئوری و گذاره لحاظ می کند و معتقد است , آنکه قدرت بیشتری دارد , حائز رسالت است و این طرز تفکر , از اواسط قرن بیستم در سینمای آمریکا کارکرد ویژه ای پیدا کرد.
در جنگ جهانی اول و دوم , برای ورود به عرصه نبرد , جهت توجیه مردم آمریکا , دلیل موجهی نیاز بود. چون مردم مرگ جوانان خود را در سرزمینهای دور و با دلایل واهی نمی پذیرفتند. باید بحث میلیتاریستی را مطرح می کرد تا فرهنگ دخالت در امور کشورهای دیگر را در افکار عموم رواج دهد. افکار عمومی باید توجیه می شد. پرداختن بهای جنگ و کشته شدن عزیزان , نیاز به انگیزه داشت . بنابراین رسالتی برای سینما تعریف شد که آن هم توجیه افکار عمومی بود و از قدرت اغنایی استفاده شد تا افکار عموم توجیه شود.
آمریکا با همه ابرقدرتی , بدون توجیه مردمش هیچ غلطی نمی تواند بکند و مجبور است کارهای خود را توجیه کند. افکار را نیز یک شبه نمی توان توجیه کرد. چناکه در حوادث سالهای اخیر مشاهده می کنیم ابتدا حادثه 11 سپتامبر را پدید آورد و در گام بعدی به کاراکتریزه و دراماتیزه کردن شیطانی که خود ساخته بود , مشغول شد و ملت خود را به جنگ با او فراخواند. آمریکا هر زمانی که قصد جنگ داشته باشد , مقدماتی را فراهم می کند تا مردم را نیز به پیروی از خود وادار سازد. مفاهیمی چون اطاعت , ایثار , تحمل سختی و مشقت , اطاعت از سر منفعت طلبی یا از سر عشق در آثار هنرمندان , می تواند بر ذهنیت مخاطب اثر بگذارد. آمریکا در واقع این مفاهیم انسانی را نیز به منفعت خود و آنگونه که می خواهد معنا می کند و در هنگام نیاز , دست آویز خود قرار می دهد. اگر یک آمریکایی ایثار کند , ایثارگر است ولی همان کار اگر توسط افراد ایرانی انجام شود , تروریست نامیده خواهد شد. آمریکا برای شروع جنگ , شیطانهایی را ترسیم می کند. گاه آلمان نازی و گاه روسیه را شیطان می نامد اما در این زمان چون ابرقدرتی در برابر خود نمی بیند , کشورها را به شیطانک اطلاق می کند , شیطانکهایی که می توانند در آن رخنه کرده و نابودش کنند.
مدیریت میلیتاریستی سینمای هالیوود , شیطانهای کریهی ترسیم می کند که افکار عموم , راهی جز حذف آن نداشته باشند. آمریکا هر زمان که قصد آغاز جنگی را داشته باشد , نسبیت گرایی را کنار گذاشته و ارزش گرا می شود. بعضی معتقدند علت وجود دو جناح بازها و کبوترها در آمریکا , مدیریت این دو فضاست . هر دو سیستم استکباریند. فلسفه وجود دموکراتها و جمهوریخواهان این است که آمریکا بتواند در دو وضعیت متفاوت بر افکار عموم جامعه مدیریت کند و به موقع نسبیت گرایی , جنگ طلبی یا ارزش گرایی دروغین و در واقع اصول گرایی بر مبنای منطق کاپیتالیزم را رواج دهد.
حضور آمریکا در جنگ جهانی دوم با تاخیر همراه بود. یک سال و نیم از جنگ گذشته بود که پس از سنجیدن منافع خود , وارد جنگ شد. یکی از دلایل این تاخیر , توجیه افکار عمومی بود چون بی هیچ مقدمه ای نمی توانست وارد جنگی پرتلفات و پرهزینه شود.
1 ـ نقش سینمای آمریکا در جنگ جهانی دوم و پس از آن :
پیش از سال 1914 (قبل از ورود آمریکا به جنگ اول جهانی ) سینما هنوز پیشرفته نبود و نقش جدی در مقولات سیاسی نداشت , ولی قبل از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم یعنی سالهای قبل از 1939 سینما رشد نسبتا خوبی کرده بود و در این حیطه نقش به سزایی داشت چه به لحاظ اطلاع رسانی و چه به لحاظ مستند و خبررسانی و نیز در حوزه داستانی , جدی شده بود. در آن زمان مستندهای سینمایی , جدی تر از امروز تلقی می شدند. برای توجیه افکار عمومی آمریکا دو پروژه تعریف شدند به نامهای « چرا می جنگیم » و « کازابلانکا » . « چرا می جنگیم » مجموعه هفت قسمتی بود که تیمی از کارگردانان هالیوود از جمله فرانک کاپرا از سوی پنتاگون ماموریت داشتند که مستند جنگی بسازند. در این فیلم کره زمین در دو قسمت سیاه و سفید به تصویر کشیده شده بود. در دنیای سفید , آمریکا بود با موسیقی لطیف , فضایی دلپذیر , پارک هایی که کودکان درآن بازی می کردند. کلیساهای زیبا و مردمی که از بازار خرید می کردند و متقابلا در دنیای سیاه , آلمان و ژاپن را نشان می داد با موسیقی خشن , فضای تیره و صحنه های بازسازی شده و دانش آموزانی که با لباس نظامی سرکلاس نشسته وارد کلاس می شد . بچه ها سلام S.S بودند و معلمی که با لباس افسران هیتلری می دادند و سرودی در مدح هیتلر می خواندند. شکنجه ها و دستگیری ها , انحصار خبری و یهودآزاری در راس این قبیل فیلمها قرار داشت . پس از پروژه 7 قسمتی « چرا می جنگیم » , مردم آمریکا به این نتیجه رسیدند که اگر در جنگ جهانی دوم دخالت نکنند , به خود خیانت کرده اند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که دنیا دچار آشوب شده و این آشوب به آمریکا نیز آسیب خواهد رساند.
در « کازابلانکا » , مثلث عشقی که مرد آمریکایی در راس آن بود , ترسیم شد. همفری بوگارت در نقش ریک و آزادیخواه آمریکایی ایفای نقش می کرد که در جنگ داخلی اسپانیا به نفع جمهوریخواهان جنگید. او پس از خیانت اروپائیان سرخورده شده بود. وی در کازابلانکای مراکش , کافه ای دایر کرده و گوشه عزلت گزیده که نمادی از عزلت نشینی آمریکا در آن دهه است .
خانمی با شوهرش قصد فرار دارند و برای اینکار , همکاری همفری بوگارت ضروری است چون برگه های عبور در اختیار اوست . زن این برگه ها را باید از کسی بخواهد که قبلا به عشق او پشت پا زده و رهایش کرده بود. در طول فیلم بیننده آمریکایی همگام با همفری بوگارت متحول و از انسانی بی طرف به انسانی طرفدار جنگ تبدیل می شود. انتقال حس هنرمند به مخاطب به صورت غیرمستقیم صورت می گیرد و مدتی بعد آمریکا وارد جنگ می شود و در طول جنگ نیز مدیریت افکار عمومی در حوزه میلیتاریستی را به صورت پنهانی دنبال می کند و در هر سال فیلم تازه ای ساخته می شود. در فیلمهای سال پایانی جنگ , رگه ای از طلبکاری آمریکا دیده می شود که آمریکا قهر کرده و به متقین خود پشت می کند. زیرا خود را محق و ایثارگر می داند.
در « کازابلانکا » بازیگر مرد , آمریکایی و بازیگر اصلی زن , اروپایی است که نماد اروپای تحت ستم , نیمه اشغال شده و اروپای زیر چکمه های نازی است . او بارها از دوست سابقش تقاضای کمک می کند ولی موفق به جلب رضایت او نمی شود. حتی لباس همفری بوگارت با دقت و به صورت نمادین انتخاب شده است . وی در نمای اول کت و شلوار سفید و زیبایی به تن دارد که نماد پاکی آمریکایی هاست . هر نکته , نمادین و معناشناختی است . در واقع « کازابلانکا » فیلمی عشقی با محتوای عمیق سیاسی است و بیننده تصور می کند که فیلمی دراماتیک را تماشا می کند.
در حد فاصل جنگ کره و ویتنام هم , موج سینمای سیاه جنگ مشاهده می شود که همزمان با ورود آمریکا به جنگ , این سیاست نیز تغییر می کند. بعد از جنگ ویتنام و شکست آمریکا موج سینمای سیاه ویتنام , به مدت یک دهه , هالیوود را اشغال کرد و انبوهی از این گونه فیلمها درباره جنگ ویتنام ساخته شد که به نوعی قستمی از موج مدیریت اپوزسییون هالیوود بود. به واقع جامعه فرهنگی هالیوود , همیشه این هنر را داشته که نه تنها موافقان بلکه مخالفان خود را هم تعریف کند و در واقع الگوی مخالفت بدهد , در این راستا بسیاری از کارگردانان موج سینمای سیاه , دست نشانده پنتاگون نبودند ولی ناخواسته مدیریت می شدند. مدیریت فرهنگی آمریکا , پس از شکست ویتنام سعی داشت در فیلم « راکی » , روحیه تخریب شده جوان آمریکایی را بازسازی کند. مهاجر ایتالیایی الاصل مقیم آمریکا و بوکسور درجه چند , در کافه های جنوب شهر کار می کند. او فردی سالم , صادق و تلاشگر است . اما نمی تواند درست صحبت کند. در واقع به عنوان جوان موفق و الگوی آمریکایی معرفی می شود. کسی که از هیچ به همه چیز دست پیدا می کند. وی بعد از « راکی » تریلوژی رمبو را بازی می کند. بار دیگر نوستالوژ یک بازمانده جنگ که در مملکت خود تحقیر می شود. کسانی که قبلا او را قهرمان جنگ می نامیدند , پس از جنگ به چشم جنایتکار , مزاحم و ولگرد به او نگاه می کنند. او مظلوم واقع می شود. او حس همذات پنداری و همدردی مخاطب را برمی انگیزد. سرهنگ کلاه سبز (فرمانده ) بعنوان مربی رمبو ایفای نقش می کند. اما رابطه آنها بر مبنای تبعیت محض , گویا ولایی است , دستور او برای رمبو حجت است . رمبو تقاضا یا استدعایی از جامعه ندارد , مانند رستم که برای کمک به ایران , از هیچگونه ایثاری دریغ نمی کند , مشکلات را حل می کند ولی ناسپاسی می بیند و برمی گردد. رمبو در واقع رستم آمریکایی و آمریکایی برتر است نماد ارتش آمریکا نیست . او دوست طبیعت و کودک است . همه چیز را می فهمد و درک می کند. می بیند که آمریکا در اوج استیصال و درماندگی دوران رنسانس نیاز به ایثار پیدا کرده و به این نیاز پاسخ می دهد. مدیریت فرهنگی « رمبو » را به عنوان انسان آرمانی آمریکایی تولید می کند او اسطوره ای و از جنس زمینی بوده و بیننده آمریکایی را جذب می کند. این اسطوره , گرچه در برابر اساطیر ما ناچیز است ولی به نیاز فرهنگی جوان آمریکایی پاسخ می دهد. در واقع اسطوره , نیازی است که در ضمیر ناخودآگاه مشترک هر قوم وجود دارد. اقوام , اساطیر خود را می سازند چون به آنها احتیاج دارند و به وسیله آنها به اهداف خود دست می یابند. اسطوره , تاریخ آرمانی هر ملت است وآنگونه که آرزو دارند آن را می سازند نه آنگونه که اتفاق افتاده است , در سینما و سیاست آمریکا اسطوره سازی نقش تعیین کننده ای دارد. در جنگ آمریکا و ویتنام , ارتش آمریکا تمایلی به ترک ویتنام نداشت ولی شکست خورد. پس به ناچار تاریخ را آنگونه که می خواست , ساخت . « رمبو » را تولید کرد که یک تنه و با استفاده از سلاحهای موجود جنگید و ویتنام را شکست داد. پس رویکرد اسطوره در لایه واقعیت , جایی ندارد ولی نقش خود را ایفا می کند و بر اذهان مردم تاثیر می گذارد. اما در سینمای ایران , هنوز این اتفاق نیفتاده است . سینماگران باگذشت سالها از پیروزی انقلاب , هنوز قادر به تصویر کشیدن انسان آرمانی انقلابی نیستند. هنوز نتوانسته اند سلوک , رفتار و ظاهر مطلوبی را برای جوان انقلابی تعریف کنند. در واقع چنین جوانانی بوده اند اما از حوزه تصویری و الگوسازی و اسطورگی دورمانده اند. (در سینما در حوزه معنوی کم و کاستی مشاهده نمی شود ولی در حوزه اجرایی و تصویری کردن , برای جوانان کار نشده است و در نتیجه جوان در الگوپذیری دچار مشکل می شود.)
فیلمهایی چون « ضایعات جنگ » , « غلاف تمام فلزی » و « شکارچی گوزن » و بسیاری دیگر از فیلمهای سیاه جنگی دهه 1380 , افکار عمومی آمریکا را به خود مشغول می کنند. بازیهای جنگی رایانه ای در همین دهه رواج پیدا می کنند و در نتیجه کودک 8 ساله آمریکایی سال 1980 , در سال 1990 سربازی 18 ساله و تشنه جنگ است که به راحتی وارد عرصه جنگ خلیج فارس می شود. در دوران ریاست جمهوری « ریگان » , فروش اسباب بازیهای جنگی , سه برابر شد. یعنی سیاست فرهنگی او , رواج بازیهای رایانه ای , رواج خشونت و منطق میلیتاریزم در سینما و رسوخ در افکار نسل آینده بود . بعد از جنگ 1991 رگه ای از فیلمهای سیاه در آن کشور پدید آمد که به حادثه 11 سپتامبر و مدیریت میلیتاریستی آن منجر شد .
از فیلم « محاصره » و فیلم های دیگر که مدیریت آنها را کارگردانان خاصی برعهده داشتند تا مسائل اخیر دنیای اسلام و بحثهای جدیدی که در تقابل آمریکا با اسلام مطرح شد , رشته های تفکر و موج سیاسی و فرهنگی را می توان دنبال نمود که اگر بخواهیم مدیریت میلیتاریستی 60 ساله آمریکا را در حوزه سینما مورد بررسی قرار دهیم , به نقاط مشترکی می رسیم . در واقع نظام متصاحب و نسبیت گرایی آمریکا هر زمان که بخواهد وارد عرصه جنگ بزرگی شود , به شدت ارزش مدار و ارزش محور می شود. اساس جامعه غرب تساهل و تسامح و نسبیت گرایی است و با اصول گرایی تفاوت دارد. اما هرگاه آمریکا قصد حمله به کشوری را داشته باشد , صحبت از حق و باطل می کند و اصول گرا می شود.
اولین صحبتی که جرج بوش بعد از حادثه 11 سپتامبر کرد , این بود « هرکس با ما نیست , برماست » یعنی دنیا را به دو قطب حق و باطل تقسیم کرد. چنانکه « فرانک کاپرا » در فیلم « چرا می جنگیم » پیش از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم زمین را به دو نیمه سیاه و سفید تقسیم کرده بود.
2 ـ ترجمه ارزشهای شیعی ایرانی به زبان آمریکایی :
آمریکا با توجه به شناختی که از مکتب ما دارد , بر روی فرهنگ تشیع کار می کند. در فیلمهای هالیوود , آمریکایی شدن برخی از ارزشهای ایرانی را می توان دید. در واقع ارزشهای ما به زبان آمریکایی ترجمه می شوند. فیلم « زمانی سرباز بودیم » نبرد اقلیت با اکثریت را مدنظر دارد. آمریکا قدرتمندترین ارتش عالم را در اختیار دارد ولی در جنگها در اقلیت قرار می گیرد و معدودی از سربازانش گرفتار می شوند. در محاصره هستند ولی در همان وضعیت هم می جنگند. تشنگی , بحث عطش و قطع عضو , نابینا شدن و اینکه خون مقتول آمریکایی به اصطلاح شهید , تقدس دارد و نباید پایمال شود. ایده های به شدت مذهبی سربازان آمریکایی و افسران متدین کاتولیک , با تعمدات خاص به تصویر کشیده می شود. سرهنگ مور در ویتنام و در کلیسا دعای مفصلی می خواند. او کاتولیک معتقدی است و برای سربازانی که می میرند , دعا می خواند. قدیسی که مشابه او را در « گلادیاتور » هم می توان دید. ژنرال ماکسیموس , متعلق به تاریخ روم باستان , مظهر مدرنیته امروز و نمادی از تمدن غرب است . ژنرال ماکسیموس در اولین جمله در سخنرانی خود می گوید :
« برادران , خدا بر ما ناظر است . فردا در چنین ساعتی یا پیروزیم و یا در بهشتیم » گویا خطبه می خواند و در پایان شهید می شود.
ظاهرا او شباهتی به سربازان خارجی ندارد و به بسیجی ها شبیه تر است . در « سقوط شاهین سیاه » کربلای آمریکایی را می توان دید. سربازان آمریکایی , به کمک مردم بدبخت و قحطی زده موگادیشو می روند. ولی مردم مسلمان , نامردانه آنها را محاصره می کنند و از بالای بام سنگ می زنند , اسلحه برداشته و به جان آنها می افتند. عطش , قطع دست و نابینا شدن سربازان و حتی گودال قتلگاه به وضوح در آن فیلم تمهید و تعبیه شده است .
در فیلمهای جنگی آمریکا به مفاهیمی چون همسر سرباز مرده (شهید) , پرداخته نمی شد ولی این مقوله را هم می توان در سینما مشاهده کرد. تا پیش از این فیلمهایی در خصوص همسر مجروحان جنگی وجود داشت . بعنوان مثال در فیلم « بهترین سالهای زندگی » ملوان آمریکایی , مجروح جنگی است که بعد از جنگ جهانی دوم به موطنش برگشته و با دختر همسایه که هنوز منتظر اوست , ازدواج می کند.
مارلو براندو در « مردان » سربازی آمریکایی است که در جبهه مجروح قطع نخاع می شود و به کشور خود برمی گردد. او به زندگی نگاهی منفی دارد ولی پرستارش با او ازدواج می کند و به او امید می بخشد. در فیلم « غروب ملوانان » جان گارفیلد یهودی الاصل , در جایگاه سرباز آمریکایی که ازناحیه چشم جانباز شده قرار می گیرد که بعد از بازگشت , ازدواج می کند.
در نگرش جدید در فیلم « نجات سرباز رایان » , اسپیلبرگ می گوید : انگیزه من برای ساخت فیلم عظیمی به نام « نجات سربازان رایان » , مربوط به خبری بود که در آرشیو روزنامه ها خواندم که یک مادر آمریکایی , چهار فرزندش را به جبهه فرستاده بود. این خبر , انگیزه ساخت فیلم شد. ماجرای فیلم مربوط به زنی است که سه پسرش در جبهه کشته شده اند و پسر چهارم در محاصره دشمن مانده و عده ای قصد بازگرداندن او را دارند. هنگامی که خبر کشته شدن فرزند را به مادر می دهند , زن در فضایی پارادایسی و در مزرعه سرسبزی به شکل بهشت زندگی می کند.
چهار ستاره به علامت چهار نماینده او در جبهه به در منزل آویخته شده است . ماشین سیاهی می آید و خبر مرگ فرزند را می دهد. مادر کمرش می شکند , می نشیند و می فهمد که آمده اند چه بگویند!
در فیلم « زمانی که سرباز بودیم » همسران سربازان آمریکایی , به نزد همسر فرمانده (همسر سرهنگ مور) می آیند و از او کمک می خواهند و کار کمک به جبهه (مشابه بسیج مساجد) را انجام می دهند. پستچی خبر کشته شدن (شهادت ) یکی از سربازان را می آورد و از یکی از خانمها برای بردن خبر کمک می طلبد.
این اتفاقات پس از دهه 90 افتاده است . « زمانی سرباز بودیم » و « سقوط شاهین سیاه » در سالهای 2002 ـ 2001 ساخته شدند . زنان هر روز به خانه ای می روند و خبر شهادت همسران را می دهند و روزی خبر شهادت همسر زن خبررسان رامی آورند , این محتوا از چه زمانی در فیلم های آمریکایی ظهور پیدا کرد در تاریخ هالیوود چنین وقایعی بی سابقه بوده , این مصادیق از چه روبه وجود آمدند
آمریکا , شهادت طلبها را بیمار روانی می خواند. در روانشناسی , خودکشی به سه قسمت استیک , آلتروستیک و آلومیک , تقسیم شده که امستیک به معنای خودکشی خودخواهانه است و آلتروستیک به فردی که به خاطر عشق به دیگران دست به خودکشی می زند , اطلاق می شود.
در این مورد , خلبانان انتحاری ژاپنی را مثال می زنند. خودکشی به خاطر وطن و عشق به دیگران که در فرهنگ ما ایثار نام دارد ولی چون بر ضد دولت آمریکاست , آن افراد را بیمار روانی می خوانند. آلومیک هم نوعی خودکشی پیچیده است که دلیل خاصی ندارد و به صورت غیرارادی اتفاق می افتد. آمریکایی ها انسان شهادت طلب مسلمان را « آلتروستیک » می نامند. با نشانه هایی که رسانه های آنها به مخاطب می دهند , مخاطب را شرطی می کنند. یعنی او با نشانه کوچکی می تواند حدس بزند که موضوع را تروریستی بداند یا ایثارگری از جنس شهامت بداند یا جنایت
افکار مردم آمریکا نسبت به رسانه ها چنان شرطی شده که با نشانه های خاص , موضوعات را تعبیر و تفسیر می کنند. و به نوعی عبد و بنده رسانه ها هستند. آنها ولی فقیه , دین , منطق و تکیه گاه مذهبی ندارند. در نتیجه به عنوان آخرین دستاویز , به رسانه ها اعتماد می کنند در رسانه سعی در ملموس , دوست داشتنی و صادق جلوه دادن وقایع می شود. به طوری که خبرگزاریها و گوینده ها با مردم دوستی برقرار می کنند. و مثلا اگر فلان زن گوینده , فرزندش را از دست بدهد , بیننده با او گریه می کند و تا یک ماه با او عزادار است . با این نوع نگاه , مخاطب به سینما اعتماد پیدا می کند و نمی تواند به باورهای خود , لطمه ای وارد سازد چون در این صورت باید جهان بینی دیگری ترسیم کند و این در حالی است که توانایی آن را ندارد و به شکلی باورمند , القائات رسانه ها را می پذیرد.
آمریکا در چالشی که با دنیای اسلام دارد , از راه ادبیات و سینمای ملی در ارزشهای مردم رخنه می کند. او می داند که فرهنگ اسلام یعنی شهادت , ایثار , کشش عجیب صحرای کربلا و باور ظهور حضرت مهدی (عج ) در عمق جان شیعه نفوذ دارد. در اینجا به همان مقاله معروف فوکویاما در کنفرانس دهه 80 اشاره می کنیم که : « شیعه دو نقطه قوت سرخ و سبز دارد که او را بی رقیب می کند. بال سرخ , باور به کربلاست که مسلمان را به تفکر وامی دارد که می توانی مردانه در راه ارزشهایت بایستی و نابود شوی و بال سبز , باورمندی به ظهور حضرت مهدی (عج ) است که جهان را در نهایت پر از عدل و داد می کند و دولت عدل الهی او همه جا را فرا می گیرد. ریشه امید را در این بخش می توان جستجو کرد. انسان امیدوار به ظهور حضرت , برای آینده نهضت , برنامه ریزی می کند و این برنامه ریزی از نظر آمریکا خطرناک و تهدیدکننده است .
3 ـ اهداف مدیریت فرهنگی میلیتاریستی آمریکا :
مدیریت میلیتاریستی سینمای هالیوود حقیقتی است که اعمال می شود و اهداف زیر را دنبال می کند :
الف ) تشجیع و توجیه افکار عمومی آمریکا جهت شروع جنگی که منافعی در آن وجود دارد.
ب ) مدیریت بر حفظ انگیزه مردم در طول جنگ
ج ) فرو نشاندن آتش حماسه , پس از جنگ و بازگرداندن جامعه به وضعیت عادی . در حال حاضر مدیریت تصویری هالیوود , همان شیوه را برای اجرای اهداف خود به صورت تئوریزه و پیچیده تری اعمال می کند. آمریکا با همدستی غیرمستقیم صدام به کشور عراق حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد اما کسی نفهمید که صدام کجا رفت بر سر موشکهای 20 و 15 و 12 متری چه آمد برای اینکه کسی این سوالها را نپرسد , خود را توجیه کرد که دیکتاتور خطرناکی همچون صدام حسین باید حذف می شد. در واقع همه اینها موج مدیریت اپوزیسیون پس از حمله است و ما اگر هالیوود را به درستی رصد کنیم , بیش از هر رسانه دیگری می توانیم نگرش آمریکا و برنامه آینده او را رصد کنیم .
4 ـ چرا آمریکا به این میزان به سینما اهمیت می دهد (نسبت سینما با مخاطب و با راسیونالیزم غرب ) :
همانگونه که در مطالب ارائه شده در بالا , اشاره شد , آمریکا در جهت توجیه افکار عمومی و سمت و جهت دادن آن در راستای خواست استکباری اش به شدت از سینما بعنوان یک ابزار کارآ و موثر سود می جوید. این سواستفاده چرا و به چه دلیل صورت می گیرد برای پاسخ گویی به این پرسش , نخست باید تعریفی از سینما ارائه کنیم . سینما چیست و نسبت آن با مخاطب و با راسیونالیزم غرب چگونه است
از سینما تعاریف مختلفی شده است اما شاید بتوان گفت بهترین تعریف از سینما این است که سینما وهم مخیل مصور تکنولوژیک است که هر یک از این قیدها , سینما را از سایر رشته های هنری متمایز می سازد. وهم , محض خیال است , خیالی که هنوز به مرحله تخیل نرسیده است . پس از مخیل شدن در ذهن ما تصویر می بندد و آن خیال شکل می گیرد. قید مصور نمایانگر این است که تصویر ذهنی به تصویر فیزیکی تبدیل شده است مانند یک تابلوی نقاشی که حرکتی در آن مشاهده نمی شود. آنگاه که این نقاشی , متحرک می شود , وجه دیگری از تمایز سینما , بروز می کند. سرانجام با افزودن قید تکنولوژی , صفت قرن بیستمین سینما را بیان کرده ایم .
با توجه به تعریف فوق که براساس شناخت دقیق از سینما صورت پذیرفته است , بسادگی درمی یابیم که هر کسی و یا هر رسانه ای که بتواند بر امپراطوری خیال انسان مدیریت کند به واقع ذهن انسانها را مدیریت کرده است زیرا بسیاری از اعمال از ضمیر ناخودآگاه انسان نشات می گیرد و اگر سینما بتواند در ضمیر ناخودآگاهمان نفوذ کند به واقع می تواند جهان بینی ما را شکل دهد و در این صورت دنیا را شکل خواهد داد.
پس از تعریف سینما , دانستن چگونگی نسبت سینما با مخاطب , ضروری به نظر می رسد. سینما چگونه بر ضمیر ناخودآگاه انسان تاثیر می گذارد سینما به دلیل نفوذ و ارتباط ویژه ای که بین خود و مخاطب برقرار می کند , می تواند مخاطب را هیپنوتیزم کند. بعبارتی نوع ارتباط مخاطب با سینما , یک اتوهینوتیزم است . بیننده با آنکه نام کارگردان و بازیگران را می داند و به واقع می داند که اساس شکل گیری داستان این فیلم , قوه خیال است که با تکنیک فیلمنامه درآمیخته , آگاهانه می خواهد که هیپنوتیزم شود. بعبارتی بیننده از روی اراده , تصمیم می گیرد که مدتی عقل را تعطیل کرده و دقایقی می پذیرد که نقش آفرینان فیلم همانهایی هستند که ادعا می کنند و این دروغ خودخواسته را به خود می گوید. به واقع آنچه که از سینما تعبیر به چراغ جادو می شود , همین است . پس از این , هر آن چیزی که بخواهد سد راه جادوی سینما شود , باید از میان برداشته شود. اگر به هنگام تماشای فیلم سر و صدایی هست , تلاش می شود سالن ایزوله شود. اگر نوری ایجاد مزاحمت می کند , با تاریک کردن هر چه بیشتر سالن , سعی می شود این مزاحمت را نیز از سر راه بردارد. پرده سینما باید آنچنان جذاب باشد که اگر عوامل دیگری نیز حواس مخاطب را پرت می کند , همه را تحت الشعا قرار دهد. اکنون دستگاههای صوتی سینما به قدری پیشرفته و دقیق اند که مخاطب را به سمت وهم خود خواسته واقعیت پیش می برند. این صداها مخاطب را ناخودآگاه به واکنش وامی دارد. صدا در پیشرفت خود از مونو به و بالاخره در سیستم پیشرفته DTS استریو , سپس دالبی و بعد سارانتئولوژیک , دقیقا صدای صحنه را به مخاطب منتقل می کند. و این همه , تاثیرگذاری سینما بر افکار مخاطبین را صد چندان می کند.
با توجه به مطالب فوق درمی یابیم آنان که در این زمانه با انسان و ذهن او سر و کار دارند , نمی توانند نسبت به سینما بی توجه باشند. سینما آنچنان با نفوذ و موثر است که اگر کسی قصد داشته باشد بر ذهن انسان تاثیرگذار باشد , مجبور است به این رسانه توجه کند. در منطق پراکتیکال غربی که هر چیز حتی زباله را از دریچه فایده می نگرد , چگونه می شود رسانه عظیمی با این کارکرد ویژه را نبیند و نفوذ عجیبش بر افکار عمومی را لحاظ نکند آنان که زباله را به چشم یک چیز مفید می بینند و معتقدند که زباله ها باید تفکیک شوند تا این به ظاهر زباله غیرقابل مصرف به اشیا قابل مصرف تبدیل شود , چگونه می تواند نقش تعیین کننده آن را در ساخت افکار عمومی در نظر نگیرد که اگر اینگونه باشد باید در خرد انسان راسیونالیست غربی تردید کرد. بنابراین عدم استفاده غرب و در راس آن آمریکا از سینما در حوزه سیاست , عین حماقت است و اگر سیاستمداران آمریکا چنین پتانسیل عظیمی را نادیده بگیرند , باید در خردشان شک کرد.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات