تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۹:۰۶  ، 
کد خبر : ۶۷۶۵۴
کاندولیزا رایس

شمارش معکوس روزهای قدرت


مارک هوپر
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
«کاندولیزا رایس» به آسپن کلرادو بازگشته است آن هم پس از 35 سال. او باز هم دستپاچه است و به سختی نفس می کشد و مانند آن زمان خجالتی است یعنی همان زمانی که 17 سال داشت و همه چیز از همان زمان و از آن شکست آغاز شد.
در آسپن به سنت هر ساله جشنواره موسیقی برپا است و بیش از دو هزار نفر در زیر چادر بزرگ محل اجرای موسیقی جمع شده اند و بلیت 60 دلاری خریده اند. این بار هم رایس باید پیانو بنوازد و البته یک برنامه اضافی هم دارد که همان صحبت در مورد موسیقی، سیاست و در مورد شخص خودش است.
«مادلین آلبرایت» وزیر خارجه کلینتون هم روی صحنه حضور دارد تا به رایس خوشامد بگوید. آلبرایت ضمن تحسین از رایس می گوید؛ «او از هر وزیر خارجه یی بهتر پیانو می زند و البته از هر پیانیستی هم بهتر وزارت خارجه را اداره می کند». البته کاملاً معلوم است که آلبرایت چندان در فکر تحسین و تمجید از رایس نیست زیرا هیچ وزیر خارجه یی پیانیست (آن هم از نوع مونث آن) نبوده و هیچ پیانیست دیگری (به جز رایس) وزیر خارجه امریکا نبوده است. بی شک این سخنان وزیر خارجه اسبق انتقادی آشکار و گزنده از رایس به حساب می آید و بی تردید این لطف و احسانی است که پس از هشت سال فعالیت در دستگاه بوش، نصیب وی می شود.
رایس شهرت خود را مدیون همان جدیت خود است، همان نگاهی که در تاریخ امریکا ثبت شد، همان پیشانی همواره چین خورده و آن ابروهای سیاه که بر بالای آن چشم ها جای دارند. این همان نگاهی است که همه دیپلمات های دنیا از آن وحشت دارند، نگاهی که آن سردی نافذ را با خود دارد و با همین نگاه بود که می توانست طرف مقابل را چنان مرعوب کند که جرات طرح پرسش های شخصی را به خود راه ندهد.
حال به آسپن آمده است تا با پیانو قطعاتی از برامس را بنوازد، قطعاتی که برای بیان درد و رنج ها است و از قرار معلوم رایس در این سال ها تنها برای خودش و در چهار دیواری خانه اش این قطعات را می نواخته است. امشب شلواری مشکی و کتی اسپورت به رنگ زرد قناری پوشیده و موهایش را خیلی ساده به پشت سر برده و آرایش مختصری دارد. ظاهراً می خواهد از خود چهره یی متفاوت از قبل ارائه دهد؛ چهره یی صمیمی و شخصی.
او می خواهد از زمانی صحبت کند که 17 ساله بود، از رویاها و آرزوهایش برای نوازندگی در سالن های بزرگ موسیقی امریکا. رایس امشب می خواهد بگوید که دیگر نیازی به آن چهره عبوس وزیر خارجه نیست و به همین خاطر می خواهد از شکست های خود در کسوت یک نوازنده بگوید و اینکه چگونه زندگی اش تغییری کاملاً جدید را شاهد بود.
شنوندگان به تدریج با رایس احساس نزدیکی بیشتری پیدا می کنند و از عشقش به موسیقی و آرزوهایش برای یک بار نوازندگی در سالن «کارنگی» با خبر می شوند. او تعریف می کند که با چه جدیتی درس می خوانده و در نهایت برای دوره کارآموزی به آسپن آمده و ناگهان همه رویاهایش را از دست داده است. رایس می گوید ناگهان متوجه شده که حتی کودکان 11 ساله همه به خوبی او که 17 سال داشت پیانو می زدند؛ «با خودم گفتم که تو در آخر کار باید در یک فروشگاه بزرگ یا نهایتاً در یک کافه پیانو بزنی و سالن کارنگی برای تو ساخته نشده است». پس از بازگشت به خانه برای پدر و مادرش می گوید که دیگر سودای نوازندگی پیانو ندارد و می خواهد در رشته سیاست خارجی تحصیل کند.
رایس از این رویداد به عنوان شکست بزرگ زندگی اش یاد می کند اما اقرار دارد که همین شکست او را آدم تر کرد، شنوندگان می خندند و از اینکه بالاخره در مورد «به هم ریختگی احساس» وزیر خارجه چیزی شنیده اند، خوشحال هستند. این اعترافات از نظر مردم امریکا نوعی پالایش به حساب می آید و یک روز پس از آن شب، روزنامه «آسپن دیلی نیوز» می نویسد؛ «کوندی بار دیگر ضرب آهنگ خود را یافت».
اگر یک نفر باشد که شریک خطاهای بوش به حساب آید همین خانم رایس است، زیرا هموست که از هشت سال پیش به عنوان نزدیک ترین یار رئیس جمهور، در آغاز کار بر صندلی مشاور امنیت ملی نشست و سپس سکان سیاست خارجی امریکا را به دست گرفت. رایس در پست مشاور امنیت ملی روزی هشت بار به دیدن رئیس خود می رفت و هنگامی که وزیر امور خارجه شد نیز همانند گذشته کسی نزدیک تر از او به بوش وجود نداشت. رایس نه تنها در کاخ سفید بلکه در اقامتگاه های خانوادگی بوش در کمپ دیوید و تگزاس نیز همراه وی بود. او در کنار بوش ماهیگیری می کرد و قطعات پازل را کنار هم می چید و به دلیل دوستی عمیق اش با «لورا بوش» جشن های عید پاک را با این خانواده می گذراند و البته شام شنبه شب ها هم جزء برنامه های همیشگی آنها بود. علاوه بر آن در این هشت سال خانم وزیر در یکشنبه های قبل از اعیاد پاک هم به همراه رئیس جمهور در هواپیمای نیروی هوایی شماره یک سرودهای مذهبی می خواند.
رایس در همه تصمیم های سیاست خارجی امریکا در این هشت سال از جمله تهاجم به عراق و افغانستان گرفته تا روابط پر تنش با ایران و دوری از اروپا و مناقشه اتمی با کره شمالی ، شکنجه زندانیان در گوانتانامو و برپا کردن زندان های مخفی سیا در اروپا، مشارکت داشته است. این مشارکت به حدی بود که کسی نمی توانست تشخیص دهد که آیا او این سیاست ها را برگزیده است یا شخص بوش.
ظاهراً این دو نفر هرگز اختلاف و تفاوت نظری نداشتند و رایس هم همواره وانمود می کرد که با رئیس جمهور به اصطلاح در یک طول موج قرار دارند. اگرچه دیپلمات ها همواره از خط مشی «رایس- بوش» در سیاست خارجی امریکا گفته اند اما رایس را متهم کرده اند که در دوران ریاست بر شورای امنیت ملی و در هنگام دعواهای وزارت خارجه با وزارت دفاع، همواره پا را از محدوده خود فراتر گذاشته و در این مناقشات دخالت می کرده است. به گفته این دیپلمات ها رایس همیشه صبر می کرد تا طرف قوی تر خود را نشان دهد و او نیز از طرف قوی تر حمایت می کرد. دلیل این جسارت وی نیز همان برخورداری از سایه حمایتی رئیس جمهور بود. با این حال رایس هرگز به مانند بوش مقابل دشمنان سیاست خارجی امریکا کنترل خود را از دست نمی داد و به همین دلیل هرگز به مانند رئیس خود مورد نفرت و انزجار مخالفان نبود. شاید باورنکردنی باشد اما رایس تا همین چندی پیش از جمله محبوب ترین سیاستمداران امریکایی در نزد مردم امریکا بود و به همین خاطر «مک کین» کاندیدای جمهوریخواهان، مدتی در نظر داشت رایس را به عنوان معاون رئیس جمهور آینده نامزد کند اما این احتمال که شاید از سوی دموکرات ها مورد تمسخر قرار گیرد، مک کین را از این تصمیم خود منصرف کرد، زیرا شدت تنفر از بوش مانع از آن می شود که یکی از همراهان همیشگی اش بتواند شانسی در دولت جدید امریکا داشته باشد. «کالین پاول» به دلیل کناره گیری تقریباً به موقع خود از پست وزارت خارجه چندان مورد تنفر مردم نیست اما دیگر همکاران بوش مثل «پل ولفوویتز»، «دونالد رامسفلد»، «اندرو کارد» و صد البته «دیک چنی» را باید مهره ها و کارت هایی سوخته به حساب آورد. «جب بوش» برادر رئیس جمهور هم به دلیل وابستگی به این خانواده نمی توانست جزء گزینه های مک کین باشد اما رایس اگر چه برای نامزدی معاون ریاست جمهوری انتخاب نشد ولی همواره مورد مشورت مک کین بوده و هست.
چنانچه امسال هم سالی مناسب برای زنان عرصه سیاست امریکا بود و چه بسا سوپراستار مونث دیگری بر کرسی ریاست جمهوری آینده می نشست. در ژانویه امسال به نظر می آمد «هیلاری کلینتون» مناسب ترین گزینه برای این مورد باشد و با وجود آنکه این سناتور دموکرات توانست در انتخابات مقدماتی 18 میلیون رای بیاورد اما در نهایت از «باراک اوباما» شکست خورد. با این حال این خواست یعنی انتصاب زنی در یکی از مناصب کلیدی واشنگتن همچنان باقی ماند و به همین دلیل بود که مک کین،«سارا پیلن» را به عنوان نامزد معاونت ریاست جمهوری آینده معرفی کرد. مک کین در نظر داشت بدین ترتیب آرای زنان ایالات متحده را به سوی خود جذب کند اما به نظر می آید ساده انگاری های خانم پیلن این طرح را با شکست روبه رو کرده باشد.
کاندولیزا رایس اما 53 سال دارد یعنی هفت سال جوان تر از هیلاری کلینتون و 10سال پیرتر از سارا پیلن. پیلن گرچه از نظر ظاهر بهتر از رایس نشان می دهد اما از هوش کلینتون و رایس بهره یی ندارد.
رایس هرگز یک دانشجوی نابغه نبود و حتی پایان نامه یی را هم که در سال 1981 و در مورد چکسلواکی ارائه داد، چندان نمره بالایی نگرفت، اما آنچه او در سراسر زندگی اش آموخته و فهمیده این است که هر کس باید به نوعی اثری خوب و برجسته از خود باقی بگذارد. او می گوید دیگر به سیاست باز نخواهد گشت و قصد دارد سال آینده به دانشگاه استنفورد که تا سال 1999 معاونت آن را برعهده داشت بازگردد. رایس می خواهد در آن دانشگاه آنچه را در واشنگتن آموخته است تدریس کند.
اما این تکذیب ها و ادعاهای رایس تنها بر شایعات در مورد جاه طلبی های وی دامن زده است. در حال حاضر این شایعه مطرح است که رایس تا دو سال دیگر یعنی با پایان گرفتن دوره دوم فرمانداری «آرنولد شوارتزنگر» بر ایالت کالیفرنیا ، جانشین وی خواهد شد. از سوی دیگر گفته می شود اگر «رایان فاین استاین» بار دیگر برای سناتوری کالیفرنیا در سال 2012 کاندیدا شود، رایس به رقابت با وی خواهد پرداخت. و در آخر اینکه وی برای انتخابات ریاست جمهوری آینده کاندیدا می شود و این البته پیشگویی بود که برای انتخابات سال 2008 توسط مشاور کلینتون یعنی «دیک مرویس» نیز مطرح شده بود.
رایس هرگز به رنگ پوست خود به عنوان یک هویت نگاه نمی کند و برخلاف اوباما به دنبال به اصطلاح «تجربه سیاه» نیست. در آن زمان که اوبامای جوان در کنار سیاه پوستان بسکتبال بازی می کرد، کاندولیزا رایس تنها سیاه پوستی بود که در کنار سفیدپوستان به ورزش پاتیناژ می پرداخت. او نیازی نمی بیند که بخواهد برای کسی در مورد سیاه پوست بودن خود توضیح دهد و تنها می گوید؛ «من در همه عمرم سیاه پوست بوده ام». رایس در بحبوحه خشونت های نژادپرستانه دهه 60 رشد کرد. او متولد منتهی الیه جنوبی ایالات متحده یعنی متولد شهر بیرمنگام ایالت آلاباما است؛ همان شهری که افراد فرقه کوکلوس کلان در سال 1963 یک کلیسا را با بمب ویران کردند. رایس آن زمان هشت ساله بود و به خوبی به یاد دارد که دوستش «دنیس» در اثر آن انفجار تکه تکه شد. رایس آن تابوت کوچک با رنگ روشن را هم به یاد می آورد. اما به یاد ندارد که در آن زمان خشمگین شده باشد زیرا پدر و مادرش به او یاد داده بودند که خشم نشانه یی از ضعف است.
او خود نیز نژادپرستی را تجربه کرده است، هم در فروشگاه و هم در رستوران. زمانی که برای خریدن یک کلاه به فروشگاه رفته بود با ترشرویی خانم فروشنده روبه رو شد. زمانی دیگر هم در رستوران یک همبرگر سفارش داد اما متوجه شد آن همبرگر گوشت ندارد و به جای آن فقط با پیاز پر شده است. با این حال خانم رایس امروز هم معتقد است که انسان توانایی غلبه بر هر تضادی را دارد. او به اینکه هر انسانی قادر به تغییر محیط پیرامونش است باور دارد و هرگز از بی عدالتی در امریکا شکایت نمی کند و می گوید؛ «سیاهان به دست خود موجبات آزادی شان را فراهم آوردند.»
پدر و مادرش تا حد امکان امکانات زیادی در اختیار کوندی گذاشتند. برای آن خانواده تحصیل از هر چیز دیگر مهم تر بود. پدر همواره دختر را به مطالعه تشویق می کرد و نام او را در همه باشگاه های کتاب خوانی نوشته بود؛ «همیشه برای تمدد اعصاب و نه چیز دیگری مطالعه می کردم.»
کوندی نواختن ویولن و یک نوع ساز کوبه یی را فرا گرفت و در همان حال به آموختن زبان های اسپانیایی و انگلیسی و فرانسه و البته به آموختن باله پرداخت. جالب آنکه او از بازی های تفریحی و بی هدف دوری می کرد. پدر و مادرش به وی می گفتند که باید دو برابر بیشتر از دیگران پیشرفت کند و به همین خاطر کلاس های اول و هفتم را به صورت جهشی گذراند. وقتی پانزده ساله شد از سوی والدینش حواله خرید یک پیانو رویال 13 هزار دلاری دریافت کرد و آن هنگام که پروفسوری در دنور در این مورد گفت که نژاد سفید بر نژاد سیاه برتری دارد، در مقام پاسخ گفت؛ «من فرهنگ سفید را بهتر از شما می شناسم.»
رایس هرگز خود را یک «غیرخودی» یا آفروآمریکن احساس نمی کند. هنگامی که در آگوست 2005 توفان کاترینا به سواحل لوئیزیانا رسید، رایس در نیویورک بود و با تنیس باز معروف امریکایی «مونیکا سلس» تنیس بازی می کرد و با دوستان سابقش به تفریح مشغول بود و از فروشگاه های خیابان پنجم کفش می خرید. تازه یک روز بعد متوجه شد که این کار وی چه اثر بدی در ذهن مردم برجای گذاشته است؛ در همان حال که امریکاییان سیاه پوست در نیواورلئان جان می داده اند و خانه هایشان را ترک می کرده اند، وزیر خارجه سیاه پوست در حال خرید بوده است.
کاندولیزا رایس برای اولین بار در سال 1995 با «جرج دبلیو بوش» ملاقات کرد یعنی در دوران فرمانداری بوش در تگزاس. آنها در مورد ورزش و خانواده گفت وگو کردند و یک ماه بعد به ماهیگیری و قایقرانی رفتند و بوش پسر خیلی زود متوجه شد که با زنی «کنجکاو و کاوشگر» روبه رو است. بوش فهمید که به وجود رایس نیاز دارد اما در آن زمان اصلاً تصورش را نمی کرد که وی را در عرصه سیاست خارجی به کار گیرد.
اما آنچه بارز بود اینکه این دو نفر هیچ سنخیتی با هم نداشتند. کاندولیزا رایس زنی تحصیلکرده بود که همه عمرش را به فراگیری هنرهای زیبا گذرانده بود اما جرج بوش آدم ولنگاری بود که با حالتی عوامانه راه می رفت. رایس عاشق موسیقی کلاسیک و بوش عاشق موسیقی روستایی است. رایس عاشق کتاب های خوب و بوش عاشق ماهیگیری است. رایس به سه زبان روسی، اسپانیایی و فرانسوی تکلم می کند اما بوش تنها انگلیسی آن هم با گویش امریکایی بلد است. اما جالب آنکه رایس هم به گفته خودش مجذوب این مرد شد، یعنی مجذوب «اعتماد عمیق او به خداوند، نظم و انضباط آهنین، علاقه وافرش به ورزش و البته تا اندازه یی روش های بی ادبانه و عوامانه او.»
رایس همیشه به نوعی مجذوب مردان ورزشکار بوده است. همه مردهایی که با وی رابطه داشته اند، فوتبالیست بوده اند. او در نتردام با «واین بالوک» ستاره تیم دانشگاه آشنا شد. در دنور با «ریک آپریچ» دوست شد و چیزی نمانده بود که با وی ازدواج کند. سپس با «جین واشینگتون» قهرمان فوتبال امریکا که بعدها 49 بازی در لیگ حرفه یی امریکا انجام داد، آشنا شد. به گفته دوستان رایس، او مردان قوی هیکل را می پسندد.
در یکی از شب های آگوست 2008 میهمان کاندولیزا رایس هستیم. دو شب در هفته حوالی ساعت شش مربی بدن ساز خانم رایس به خانه مسکونی اش واقع در مجموعه مسکونی واترگیت که دو واحد از آپارتمان های آن در اختیار وزیر خارجه است، وارد می شود. هوا هنوز روشن است اما خانم رایس پرده ها را نمی بندد. در این آپارتمان که البته فقط برای تمرینات بدنسازی از آن استفاده می شود از دستگاه های شیک بدنسازی خبری نیست و تنها تجهیزات موجود یک وزنه و یک تشک ورزشی است. دیوارهای این واحد هم کاملاً لخت و فاقد هرگونه لوازم تزئینی است و به قول رایس؛ «ما اینجا را خانه درد و ریاضت می نامیم.»
رایس امروز نیز به مانند هر روز ساعت یک ربع به پنج صبح از خواب بیدار شده است و به مدت یک ساعت ورزش و در همان حال اخبار تلویزیون را مشاهده کرده است؛ خبرهایی از کره شمالی ، روسیه و ایران. سر ساعت هفت به دفترش وارد می شود و با مدیرانش ملاقات کرده و سپس با هیلاری کلینتون که برای صرف ناهار در کاخ سفید دعوت دارد، تلفنی صحبت می کند. سپس استوارنامه سفیر جدید امریکا در هندوراس را امضا و در مراسم بزرگداشت قربانیان انفجار 10 سال پیش سفارتخانه های امریکا در کنیا و تانزانیا شرکت می کند. از قرار معلوم امروز روز سختی برای خانم وزیر بوده و از همین رو مربی بدنساز وی می گوید؛ «در خدمت شما هستم، دکتر.» سپس به مدت یک ساعت همراه با مربی اش بدون وقفه به حرکات سنگین بدنسازی می پردازد.
رایس می گوید؛ «من خیلی زود به زندگی ام نظم دادم و عادت کردم که صبح ساعت یک ربع به پنج از خواب بیدار شوم. نمی دانم این حالت را باید نظم بنامم یا عشق به نظم.» اما شاید همین نظم یا عشق به نظم است که به او برای ادامه کار در دنیای مردان کمک می کند و البته عنصر آگاهی هم در این مورد دخیل است. رایس مردها را به تعجب وا می دارد زیرا با آنها نه تنها در مورد فوتبال بلکه در مورد بمب اتمی و موشک نیز صحبت می کند و دانسته های خود را به رخ آنها می کشد.
رایس همواره از استادان برجسته یی برخوردار بوده است که از جمله آنها می توان از «جوزف کوربل» پدر مادلین آلبرایت یاد کرد که یکی از معروف ترین کارشناسان امور اروپای شرقی به شمار می آمد و همین آقای کوربل بود که موجب علاقه مندی رایس به منطقه اروپای شرقی شد. «برنت اسکوکرافت» مشاور امنیتی جرج بوش پدر نیز وظیفه آموزش رایس در واشنگتن را بر عهده داشت و معرف وی به جرج بوش پسر هم کسی نبود جز «جرج شولتز» وزیر امور خارجه اسبق امریکا. همه این افراد در وجود این زن توانایی به ارمغان آوردن چیزهای جدید را مشاهده می کردند. بدین ترتیب بود که رایس ترقی کرد، باتجربه و متکی به نفس و البته معروف شد.
با این حال همیشه به نوعی مستقل از استادانش بود و خیلی زود راهش را از آنها جدا کرد. کوتاه زمانی پیش از آغاز جنگ عراق، اسکوکرافت در روزنامه وال استریت ژورنال از این شاگرد خود خواست؛ «به صدام حمله نکنید.» اما رایس دیگر توافق چندانی با این معلم سابق خود نداشت. با این حال با وی تماس گرفت و معذرت خواست.
رایس اگر خواهان آینده سیاسی برای خود باشد باید خود را از قید و بند بوش رها کند و بدین ترتیب می توان گفت این اتفاقی نیست که چندی پیش خیلی با ظرافت سخنانی در تضاد با سخنان رئیس جمهور از زبان وزیر خارجه شنیده شد. رایس در جلسه یی که موضوع آن بررسی کارهای درست و اشتباه هشت سال گذشته بود، شرکت داشت و هنگامی که از وی پرسیده شد آیا او هم مانند بوش بر این اعتقاد است که از سوی خداوند ماموریت دارد، پاسخی داد که آشکارا با گفته های بوش در تضاد بود؛ «من به رهبری خداوند ایمان دارم اما به این باور ندارم که خداوند به من ماموریتی محول کرده باشد. این قبیل ادعاها از نظر من نوعی خودستایی و تکبر است.»
کاندولیزا رایس هشت سال تمام به نوعی همزاد بوش به شمار می آمد. او بود که پیمان کیوتو را «جنین مرده» نامید و ساختار امنیتی ناتو را واژگون کرد. بنا به گفته ها، این رایس بود که واکنش رئیس اش به مخالفان جنگ عراق را دیکته کرد؛ «فرانسه را مجازات کن، آلمان را نادیده بگیر، روسیه را عفو کن.» رایس تهاجم به عراق را با عبارت «دفاع غیرقابل پیش بینی» توجیه می کرد و هستند کسانی که از وی به عنوان یکی از ضعیف ترین شخصیت های کلیدی تاریخ سیاست خارجی یاد می کنند.
امروز هم او در طبقه هفتم ساختمان وزارت خارجه در واشنگتن نشسته است و از آنجا بر این بزرگ ترین وزارتخانه دنیا حکومت می کند؛ وزارتخانه یی با 57 هزار کارمند، 264 نمایندگی دیپلماتیک و تنها هشت هزار کارمند وابسته در مقر دولت. اما این وزارتخانه این روزها چندان تحرکی ندارد و مذاکرات متوقف شده اند؛ وضعیت رابطه با ایران همچنان به منوال سابق پیش می رود، در خاورمیانه کمافی السابق چشم اندازی برای صلح وجود ندارد، حتی حالا که از شدت ناآرامی های خونین در عراق کاسته شده است. بوش ادعا می کرد قصد برقراری دموکراسی در خاورمیانه را دارد اما برگزاری انتخابات آزاد به غیر از قدرت گرفتن دشمنان او نتیجه دیگری نداشت. آیا این بود آن خاورمیانه نوین؟ آیا این طرح شکست خورده است؟ آیا جنگ عراق چیزی جز یک خطای فاحش نبود؟
رایس می گوید؛ «به عقیده من جنگ با عراق یک تصمیم خردمندانه استراتژیک بود. منظورم این نیست که ما اشتباه نداشتیم اما فکر می کنم ساقط کردن صدام حسین کار خوبی بود و این مساله چهره خاورمیانه را تغییر خواهد داد.» رایس به نوعی به تغییر دوران و چرخش روزگار اعتقاد دارد و در مباحثاتش با جرج بوش پسر از اتحاد مجدد دو آلمان و سقوط کمونیسم به عنوان آغاز عصر نوین امریکا یاد می کرد؛ «من آموختم که در آستانه یک دگرگونی تاریخی، هدف ما باید پی افکندن برخی شالوده ها باشد و علاوه بر آن پافشاری بر ارزش ها و اصول تغییرناپذیر. ما توانستیم به اتحاد کامل در آلمان برسیم زیرا شالوده و اساس این کار در سال های 1946 تا 1948 ریخته شده بود و بر پایه همین شالوده ها بود که آلمانی ها به اتحاد مجدد دست یافتند. البته اینکه دیپلماسی در آغاز یا پایان یک روند تغییر به کار گرفته شود جای بحث دارد. به هر حال روزگار به طرز دراماتیکی به سود ما چرخید.» رایس در تابستان امسال سفری به چین کرد و سری هم به منطقه زلزله زده «چنگ دو» زد تا بار دیگر برای امریکا دوستانی دست و پا کند. او از یک کلوپ ویران شده بدنسازی هم دیدن کرد و از آنجا به اردوگاه آوارگان زلزله زده رفت، اردوگاهی که آب آشامیدنی آن با کمک های مالی امریکا تامین می شود. در آنجا پای درد دل های زلزله زدگان نشست و از فقر و بیماری های آنها شنید و با خریدن یک بطری آب، نمایشی مثلاً انسان دوستانه از خود ارائه داد. شاید او می خواهد با چنین نمایش هایی نقش خود را در فجایعی که بوش پدید آورده است، کمرنگ کند. رایس خود را آدمی آماده کمک کردن به دیگران نشان می دهد و از قدرت مقاومت انسان تجلیل می کند و وعده سیادت امریکا را می دهد. در آن سفر ناگهان پسرکی 12ساله در مقابل وزیر خارجه امریکا ایستاد و گفت که منتظر وی بوده است؛ «تقاضای پول و کمک و آب تصفیه شده از شما ندارم، فقط لطفاً یک امضا به من بدهید، خانم رایس شما یک سوپراستار هستید.»

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات