یکی از فرماندهان سپاه که در شمار بهترینها بود، شهید بزرگوار، حاج همت، فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بود. او که دست پرورده فرمانده بزرگی چون شهید بروجردی در منطقه شمال غرب بود، با کوله باری از تجربه جنگ کردستان با مسئولیت فرماندهی سپاه پاوه به منظور تاسیس و تشکیل تیپ 27 حضرت رسول(ص)، همراه با دیگر فرماندهان اعزامی از کردستان به جنوب آمد و در عملیات فتح المبین به عنوان رئیس ستاد تیپ، ارزشهای والای خود را به نمایش گذاشت.
شهید همت از همان ابتدا افتخار میکرد که با الهام از فرماندهی عالی شهید بروجردی در کردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و توانائیهای او زمانی متجلی شد که سردار بزرگ لشگر 27، حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت دژخیمان اسرائیلی درآمد و پرچم هدایت و فرماندهی سکان این کشتی موج شکن به دست حاج همت افتاد.
فرمانده پیشتاز
جنگ داخلی کردستان به وجود آورنده چندین فرمانده بزرگ از جمله حاج همت بود که توانست در طول چندین عملیات بزرگ با مهارتش در میدان نبرد و با تاکتیک دقیق خود، عرصه را بر ارتش کشوری که بیشترین هزینهها و کمک تسلیحاتی متحدان را دریافت کرده بود، تنگ کند.
لشگر 27 حضرت رسول (ص) لشگری باتجربه بود. با اینکه رزمندگان این لشگر اغلب از شهر تهران و قشرهای مختلف جامعه در آن شرکت داشتند، احساسهای تند، منطق قوی و تهور عاقلانه در این لشگر حاکم بود و دورنمای بهتری را در کسب موفقیت عملیاتها از خود بروز میداد.
رزمندگان تهرانی به اندازه بزرگی و پیچیدگی محلات تهران در بعد فرهنگی از افکار گونه گون و متفاوتی برخوردار بودند.در چنین وضعیتی ایجاد تفاهم در بین رزمندگان، فرماندهان ردهها و هماهنگی با مسئولان کشور، که نقش در تحرکات سیاسی داشتند، انصافا، خود فرماندهی مستقلی را میطلبید، شهید همت با دور اندیشی منحصر بفرد، این لشگر را از جاده مدارا وسعه صدر خود با درایت و تدبیر خاصی عبور میداد.
اختلافاتی که احیانا" بر سر سلیقهها در لشگر رخ میداد، گاهی چنان پیچیده میشد که نیاز به شناخت عملکرد در مصلحت بود و او مصلحتها را به نفع ارتقا و حفظ و انسجام لشگر، خوب میشناخت و بر آن اساس اقدام میکرد. اگر کمی احساس میکرد لشگر از نظر روحی دچار ضعف شده است با یک سخنرانی و حضور بموقع در صحنه و گرم گرفتن با رزمندگان، اعم از کادر یا بسیجی، روحیه لشگر را بازسازی میکرد. افسوس که زبان وقلم در معرفی فرماندهان قاصر است و نه تنها نتوانستیم آنگونه که شایسته وجود آنان است به جهانیان، بلکه حتی به مردم خود بشناسانیم.
وامدار بسیجیان
سید علیرضا ربیعی هاشمی یکی از همرزمان شهید همت درباره این شهید بزرگوار میگوید : جلسات زیادی شاهد طرحهای عملیاتی بوده ام. حاج همت با بیانی شیوا و استعداد سخنوری در بین فرماندهان لشگر، گفتوگو کنندهای برجسته بود. این مطلب را هنگامی که برای اولین بار قبل از عملیات والفجر یک در قرارگاه نجف، جلسه مشترکی بین فرماندهان سپاه و ارتش تشکیل شده بود، دریافتم. او در آن جلسه پرثمرترین فرایندهای ذهنی را در زمینه طرحهای نظامی ارائه داد. وی با اینکه تا آن زمان دورههای عالی فرماندهی و جنگ را ندیده بود، تمام تدبیر فرماندهی از رأس تا بدنه را در لشگر مد نظر قرار میداد و تمام اطلاعات را از تهیه برآورد اطلاعاتی، انجام فعالیتهای مداوم اطلاعات رزمی، استفاده بموقع از اطلاعات، دادن اطلاعات در حد نیاز به واحدهای مربوط، هماهنگ کردن مخابرات، مهندسی، پشتیبانی رزمی، توجیه و دریافت گزارشهای عملکرد آنها، هماهنگ ساختن تمام مراقبتهای تأمینی تاکتیک گردانها هنگام نبرد، شناسائی دقیق زمین، جو و دشمن، راههای تدارکاتی و مشخص کردن تمام مجهولات زمین و دشمن را کاملاً برای آمادگی عملیاتی گسترده برای ردهها مانند یک فرماندهی نظامی کهنه کار توجیه میکرد.
آنچه مرا بیشتر تحت تأثیر قرارداد این بود که حاج همت با مشغلهای که جنگ برایش بوجود آورده بود، کمتر مطالعه داشت یا از مشاوره استفاده میکرد در عین حال، علاوه بر طرحها و برنامههای جنگ، رویدادها و پیچیدگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را با آمیزه بی نظیری از ذکاوت و دانش مورد بحث قرار میداد.
زمانی در یکی از نیمههای شب در قلاجه در مسیر جاده مشغول صحبت کردن بودیم، او بسیار در خود فرو رفته بود. آن شب فضای ملکوتی بر فراز چادرها، درختها و سنگلاخهای قلاچه پرتو افکنده بود.خیل رزمندگان که عدد آنها فقط با وسعت بصیرت خداوند متعال قابل شمارش بود در حال ادای نماز شب و راز و نیاز با او بود. حاج همت با نگاهی به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان صحبت به میان آورد و این جمله را گفت : دیگر از خودم خجالت میکشم. این همه بسیجی و رزمنده با اخلاص به لشکر میآیند و با این حالت عرفانی به شهادت میرسند و من هنوز حتی مورد اصابت ترکش کوچک هم قرار نگرفته ام.همان جا احساس کردم این جمله حاج همت با اخلاص تمام از متن کردار و از درون جان و از صمیم قلب بر زبانش آمد. یک لحظه به چهزه اش در آن تاریکی شب نگاهی انداختم. احساس کردم آتش نگاه و دل بیقرارش در آن سحر و آسمان پر ستاره، شوق وصل رخ یار را انتظار میکشد.از آنجا که ما اعتقاد داریم بهترینها نخستین کسانی هستند که در جنگ اسلام علیه کفر مورد انتخاب خداوند قرار میگیرند و به شهادت میرسند، خورشید خیبر نیز یکی از بهترینها بود.
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت
شهید حاج محمد ابراهیم همت در دوازدهم فروردین سال 1334 در شهرضا در خانوادهای متدین و مستضعف بدنیا آمد و در بطن مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلی و زیارت قبر سالار شهیدان شدند. مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا عطر عاشورائی را به این امانت الهی دمید.محمد ابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد، در دوران تحصیل از هوش و استعداد زیادی برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را به پایان رساند، هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود نیز کمک میکرد.شهید حاج محمد ابراهیم همت پس از پایان دوران سربازی که در لشکر توپخانه لصفهان سپری شد، شغل معلمی را برگزید و در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم پرداخت.
شهید همت، عارفی وارسته و ایثارگری سلحشور بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای حضرت احدیت شب و روز تلاش میکردو سخت ترین و مشکلترین مسئولیت نظامی را با کمال خوشروئی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفت. وی پس از شروع جنگ تحمیلی به صحنه کارزار وارد شد وطی سالیان حضور در جبهههای نبرد خدمات شایان توجهی از خود بر جای گذاشت و افتخارها آفرید. او فرماندهی مدیر و مبر بود. بینش سیاسی بعد دیگری از شخصیت والای او به شمار میرفت.به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی زیر سلطه دشمن بسیار میاندیشید. آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گوئی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول (ص) در ستیز بوده است
سرانجام شهید حاج محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ در تاریخ 17/12/62 به ملکوت اعلی پیوست و در کنار ارواح طیبه شهدا و همرزمان شهیدش جای گرفت.
همت کیست؟
حاجی محمدی یکی دیگر از همرزمان شهید همت با بیان خاطرهای از شهید همت میگوید : در کردستان، علاوه بر نیروهای رزمندهای که از سایر شهرهای کشور آمده بودند، عدهای از نیروهای محلی هم فعالیت داشتند. در آن زمان، رزمندگان در میان مردم بومی منطقه کار میکردند و به همین خاطر کسانی که محل زندگی اشان آنجا بود، دائم با نیروهای رزمنده تماس داشتند. همت برای این افراد ارزش بسیاری قائل بود و همیشه افراد بومی را مورد توجه و عنایت قرار میداد. به سایر بچهها نیز توصیه میکرد تا با آنها مانند برادران خود رفتار کنند.
این رفتار، تأثیر زیادی در روحیه اهالی منطقه گذاشته بود عده زیادی از آنان جذب نیروهای اسلامی شده بودند و بقیه مردم نیز به رزمندگان محبت داشتند. بنابراین همت بدلیل دارا بودن این صفات خوب، دربین مردم از موقعیت خاصی برخوردار بود. مردم نسبت به او ارادت خاصی پیدا کرده بودند و او را از جان و دل دوست میداشتند.
یک شب، در حالی که داخل مقر بودیم، یکی از بچهها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : یک نفر از بالا صدا میزند که میخوهام بیایم پیش شما، حاج همت کیست؟ سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است. گفتیم شاید کلکی در کار است و آنها میخواهند کمین بزنند. وقتی به محل رسیدیم، فریاد زدیم : اگر میخواهی بیائی، نترس، بیا جلو! در جواب گفت : شما پاسدار هستید؟ گفتیم : نه! ارتشی هستیم.
دشمن بخاطر آنکه نیروهایش خود را تسلیم نکنند، تبلیغات عجیبی بین ما کرده بود و این تبلیغات موجب ترس و وحشت نیرئهای دشمن شده بود.
آن شخص فریاد زد : من حاج همت را میخواهم.گفتیم : بیا ببریمت پیش حاج همت.با ترس و احتیاط جلو آمد وقتی نزدیک رسید، دید همه پاسدار هستیم. جا خورد. فکر میکرد کارش تمام است ولی وقتی برخورد خوب بچهها را دید، کمی آرام گرفت. او را بردیم پیش همت. پرسید : حاج همت شما هستید؟ همت گفت : بله! خودم هستم. آن کرد پرید جلو و دست همت را گرفت که ببوسد. همت دستش را کشید و اجازه نداد. آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : شما ارتشی هستید یا پاسدار؟ همت گفت : ما پاسداریم. او گفت : من آمده ام به شما پناهنده شوم. من قبلا" اشتباه میکردم، رفته بودم طرف ضد انقلاب و با آنها بودم، ولی حالا پشیمانم.
همت گفت : قبلا" از ما قهر کرده بودی، حالا که آمدی، خوش آمدی. ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه هم میدهیم. رفت جلو و او را در آغوش گرفت و بوسید. گفت : فعلا" شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم. آن مرد مسلح بود. همت اجازه نداد که اسلحه اش را بگیریم و او همان طور با خیال راحت در میان بچهها نشسته بود. شب، همت برای او صحبت کرد. از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد تا ماهیت آنها را فاش کند. آن مرد گفت : راستش خیلی تبلیغات میکنند. میگویند که پاسدارها همه را میکشند، همه را سر میبرند و خلاصه از این حرفها. همت گفت : نه! اصلا" چنین چیزی حقیقت ندارد. ما خمه مان پاسدار هستیم و شما آمده اید سر سفره ما نشسته اید و با هم شام میخوریم. دور هم نشسته ایم و صحبت میکنیم، شما هم برخوردهای ما را میبینید. آن شخص محو صحبتهای همت شده بود. وقتی این جملات را شنید، به گریه افتاد. همت پرسید : برای چه گریه میکنی؟ گفت : به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهائی میکردم.همت گفت : خب، حالا که برگشتهای عیب ندارد.
گفتههای برادر شهید
حبیب الله همت برادر شهید و از همرزمان او میگوید : همت در آزادسازی روستاها و ارتفاعات کردستان از لوث وجود ضد انقلاب، نقش بسزائی داشت و همیشه از اینکه مردم مظلوم این مناطق را از ظلم و بیداد گروهکها نجات داده بود، احساس رضلیت میکرد.
یک بار، خاطرهای برایم تعریف کرد که هم برای خودش و هم برای ما ناراحت کننده بود. میگفت : موقعی که به نودشه رسیدیم، وارد خانه یکی از برادران بومی شدیم. در آنجا بچهای را دیدم که سرش بیش از اندازه بزرگ بود و حالتی غیر طبیعی داشت. از صاحبخانه پرسیدم چرا بچه این طور شده است. گفت : زمانی که گروهکهای ضد انقلاب این جا را محاصره کرده بودند، اجازه نمی دادند که کسی از این محل خارج یا به آن داخل شود. به همین دلیل نتوانستم به موقع واکسن بچه را بزنم، در نتیجه او بیمار شد و به این روز افتاد. افراد ضد انقلاب به من پیشنهاد دادند که اگر میخواهی بچه ات سالم بماند، میتوانی او را به عراق ببری ولی من قبول نکردم و حاضر نشدم که از ایران خارج شوم.
همت وقتی این خاطره را تعریف میکرد، از او به عنوان یک مسلمان واقعی یاد میکرد و میگفت که او به رغم اینکه میدید سلامت بچه اش به خطر افتاده، حاضر نشد زیر باز زور برود و غرور خود را بشکند. او تا آخر مقاومت کرد تا به آنها بفهاند که یک مسلمان واقعی، هرگز از اصولش تخطی نمیکند. این کار او نیرو و قدرت زیادی میخواهد، چون من دیدم که فرزندش از دست رفته است.