* ظهور فردی مانند میرزاتقیخان امیرکبیر را در بحبوحه تحولات ایران معاصر چگونه میبینید و چه نقشی در این میان برای وی قائلید؟
** در اینکه میرزا ابوالقاسم خان قائممقام و برکشیده و وارث خلفش، میرزاتقیخان امیرکبیر، برجستهترین دولتمردان ایرانی در سه قرن اخیر (از پایان دوره صفویه تا پایان دوره پهلوی) بودند، تردید نیست. هرچه درباره برجستگیهای شخصیت این دو وزیر نامدار دوره قاجاریه نوشته شود مغتنم است و آموزنده و مفید. ما باید مفاخر ملی را بشناسیم، ارج نهیم و به نسلهای جدید معرفی کنیم. قائممقام و امیرکبیر از برجستهترین این مفاخرند. معهذا، باید از «قهرمانپرستی» کاذب نیز پرهیز کنیم و مفاخری را که معرفی و ستایش میکنیم. شخصیتهای کامل و بیعیبونقص و مصون از تحلیل و نقد نینگاریم. این شویه برخورد بهجای اینکه به اعتلای فرهنگ و اندیشه سیاسی بینجامد میتواند به مانعی در راه شناخت واقعگرایانه بدل شود. یکی از مضرات اینگونه قهرمانسازیها نادیده گرفتن بسترهای اجتماعی و فرهنگی است که به پیدایش قائممقام و امیرکبیر انجامید.
در فرهنگ سیاسی عامیانه چنین رایج شده که گویا جامعه ایرانی در دوره قاجاریه برهوتی خشک و لمیزرع بود و در این بستر عقیم تصادفاً دو تن، قائممقام و امیرکبیر، ظهور کردند و هر دو به سرعت قربانی فرهنگ شوم «نخبهکشی» شدند. این تصویر غلط است. اگر قائممقام و امیرکبیری ظهور کردند، و البته هر دو قربانی خودکامگی و جهالت شاهان قجر، توطئههای رجل حسود یا فاسد یا وابسته و دسیسههای کانونهای استعماری غرب شدند، بدان معنا نیست که در زمان ظهور ایشان جامعه ایرانی برهوتی خشک و سترونی بوده است.
* یعنی شما انحطاط جامعه ایران را به پیش از این دوران بازمیگردانید؟
** همینطور است. انحطاط و افول ایران از اوائل سده هیجدهم میلادی، یعنی از اواخر دوران صفویه، آغاز شد؛ در دوران قاجاریه اوج گرفت و محصول این انحطاط در کسوت حکومت پهلوی ایرانی را تمام و کمال به کام خود کشید. این سیر نزولی قطعی است؛ ولی در تمامی این سه قرن میزان و سرعت افول یکسان و همسنگ نبود. اولین و بزرگترین ضربه بر پیکر جامعه ما در دهه 1720 میلادی، یعنی در اوائل سده هیجدهم، با تهاجم همزمان و هماهنگ محمود غلزایی (افغان)، پطر اول روسیه و عثمانی، وارد آمد و سپس با ماجراجوییهای نظامیگرایانه و خونبار نادرشاه افشار تکمیل شد. شهر اصفهان، پایتخت ایران، در زمان تهاجم محمود غلزایی حدود 650 هزار نفر جمعیت داشت یعنی یکی از بزرگترین و سامانمندترین شهرهای جهان آن روز بود.
در این زمان، جمعیت پاریس تقریباً برابر با جمعیت اصفهان بود. سیاحان اروپایی شهر شیراز را در دوره صفویه «زیباتر و بزرگتر از قاهره» توصیف کردهاند. زمانی که افاغنه از اصفهان اخراج شدند از اصفهان و شیراز چیزی بر جای نمانده بود. در آغاز حکومت کریمخان زند، یعنی در سال 1750، در اصفهان تنها بیستهزار نفر زندگی میکردند و شیراز ویران و متروکه بود. معهذا، هنوز جامعه ایرانی تناور بود؛ از دوره حکومت کریم خان زند از زیر بار ضربه فوق کمر راست کرد و بهتدریج خود را بازسازی کرد. به این ترتیب، دوره جدیدی از سیر اعتلایی جامعه ایرانی آغاز شد که تا اوائل سلطنت ناصرالدین شاه ادامه یافت. کنت گوبینو، که چند سالی پس از امیرکبیر وزیرمختار فرانسه در ایران شد، به این سیر اعتلایی توجه کرده است. او مینویسد:
«در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن حاضر بود که ابتدا با روی کار آمدن کریم خان زند و سپس با پادشاهان سلسله کنونی [قاجار] تاحدودی نظم در ایران برقرار شد ... همین آرامش کافی بود تا نتایج مطلوبی بهدست بیاید که نسبتاً قابلتوجه است. در نواحی لمیزرع دهات جدیدی احداث شده و شبکههای آبیاری زمینهای بایر را حاصلخیز کرده است. در جاهایی که آب را بایستی از چند فرسخی و از کوه بیاورند قناتهایی حفر شده است. شهرهای ویران مرمت شده بهنحوی که حومه تهران را نمیتوان شناخت. اطراف پایتخت باغهای سرسبزی احداث شده و درنتیجه شرایط جوی آن تغییر کرده است؛ بهطوریکه این شهر- که سابقاً ناسالمترین شهر ایران نامیده میشد- امروزه یکی از سالمترین شهرها شده است. از دو سال پیش چهره تهران بهکلی دگرگون شده است. بازارهای زیبایی ساخته شده، کاروانسراهایی با معماری بسیار درخشان شهر را زینت بخشیده، محلات جدیدی احداث شده و هرسال تعداد زیادی خانههای شخصی به آن افزوده میشود ...»
به دلیل این بستر زنده و بارور اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی است که مورخینی چون مرحوم حسن سعادت نوری زمانیکه به بررسی دوران صدارت حاج میرزا آقاسی میپردازند، و برخلاف باورهای رایج این جامعه را شکوفا مییابند، به اشتباه گمان میبرند که از دستاوردهای این صدراعظم صوفی مسلک محمدشاه بوده است. ممکن است مورخ دیگر به بررسی دوران صدارت میرزاآقاخان نوری یا فرد دیگر بپردازد و به همین تصور برسد.
در واقع، دومین ضربه بزرگ را بر پیکر جامعه ایرانی قحطی 1288ق./ 1871 م. وارد کرد. در این قحطی، که بهدلیل سیاست کاشت گسترده تریاک در ایران (به تأثیر از نفوذ کانونهای استعماری) رخ داد، حداقل یک سوم از جمعیت ایران مردند و فقر و انحطاط وحشتناکی جامعه ایرانی را فراگرفت. فقط در اصفهان یکصدهزار نفر بهدلیل قحطی از بین رفتند. پیامدهای همین ضربه بود که سرانجام به مرگ حکومت قاجاریه انجامید. قبل از قحطی 1288 ق. ناصرالدین شاه حکمرانی است مغرور که خود را همطراز فرمانروایان قدرتمند اروپایی میداند و پس از قحطی پادشاهی است ذلیل که برای کشف علل تفوق غرب در پی سفر به اروپا و اخذ تمدن غربی است.
امیرکبیر در واپسین سالهای شکوفایی جامعه ایرانی به قدرت رسید و نماد و نماینده این اعتلا بود؛ میرزا حسینخان سپهسالار در آغاز این دوره جدید انحطاط به قدرت رسید و نماد و نماینده آن. ولی حتی از زمان قحطی 1288 تا پایان دوره ناصری هنوز این سیر جدید انحطاط کند است و تنها از زمان سلطنت مظفرالدین شاه است که شتاب میگیرد.
توجه کنیم که امیرکبیر تنها شخصیت سیاسی برجسته و فرهیخته ایران در قرن نوزدهم میلادی نبود؛ یعنی در خلأ نروئید. شخصیتهای فراوانی بودند حتی در میان شاهزادگان قاجار که میتوان با تجلیل از آنان یاد کرد. برای نمونه میتوان از علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، اولین رئیس دارالفنون و وزیر علوم ناصرالدین شاه، و سلطان مراد میرزا حسامالسلطنه، سردار شجاع ایرانی و فاتح هرات، نام برد. این فرهیختگی، همپای انحطاط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، بهتدریج کاهش مییابد، راه برای سیطره دولتمردان فاسد و بیشخصیت هموار میشود و در زمان حکومت پهلوی در سراشیب تند سقوط قرار میگیرد. میتوان با قطعیت 17 سال پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی را (از سال 1341 و صعود دولتهای اسدالله علم و حسنعلی منصور و سرانجام امیرعباس هویدا) از نظر انحطاط فرهنگ سیاسی و بیشخصیتی دولتمردان در تاریخ ایران بینظیر دانست.
* نگاه امیرکبیر به توسعه چه بود و این مهم را در رابطه با جامعه ایران چگونه میدید؟
** دوران حکومت امیرکبیر بسیار کوتاه بود. او تنها سه سال و یک ماه و 27 روز در قدرت بود و این زمان بسیار کمی است برای طراحی و اجرای برنامههای اصلاحی. بخش مهمی از این دوران صرف مبارزه برای تثبیت دولت شد. صعود ناصرالدینشاه به سلطنت و صدارت امیرکبیر مصادف شد با دسیسههای خونینی که بیثبات کردن دولت ایران و ساقط کردن امیرکبیر را نشانه گرفته بود. در پشت این دسیسهها کانونهای استعماری غرب خودنمایی میکردند.
حسنخان سالار، که خود و پدرش (اللهیارخان آصفالدوله) روابط خاصی با جوستین شیل (وزیرمختار انگلیس) و سایر عوامل کمپانی هند شرقی و حکومت هند بریتانیا داشتند، خطه خراسان را به عرصه آشوبگریهای خود بدل کردند. شورش سالار با درایت و قاطعیت امیرکبیر سرکوب شد. در این زمان، بابیها نیز بخشهایی از ایران را به صحنه آشوبگریهای خود بدل کردند و شورشهای خونینی را در مازندران (به رهبری ملاحسین بشرویهای و ملامحمدعلی بارفروشی)، نیریز فارس (به رهبری سید یحیی دارابی) و زنجان (به رهبری ملامحمدعلی زنجانی) برانگیختند. این شورشها نیز با هدایت کانونهای استعماری انجام گرفت. بخش مهمی از توان امیرکبیر صرف سرکوب این شورشها شد. سرانجام، او برای پایان دادن به فتنه بابیه دستور اعدام علیمحمد شیرازی (باب) را صادر و اجرا کرد.
آشوبگری استعمار بریتانیا، که صعود و اقتدار امیرکبیر را نمیپسندید، در قالب داعیههای دینی فقط به فتنه بابیها محدود نبود. در تبریز فتنه «بقعه صاحبالامر» را ساختند که امیرکبیر این را نیز با قاطعیت و سرعت سرکوب کرد ناگاه در تبریز ولولهای افتاد و شایع شد که بقعه صاحبالامر معجزه کرده و به این دلیل باید شهر تبریز بهکلی از مالیات معاف شد. دم خروس آنجا نمایان شد که کنسول انگلیس در تبریز چهلچراغی برای نصب در بقعه فرستاد. امیرکبیر دستور دستگیری بانیان این فتنه، ازجمله حاج میرزاعلیاصغر شیخالاسلام (از سران فرقه شیخی تبریز)، را صادر کرد و کنسول انگلیس را از ایران اخراج کرد. بدینسان، در دوره کوتاه حکومت امیرکبیر کانونهای استعماری بخش مهمی از توانمندیهای او را مصروف مبارزه با فتنهگریها کردند. این رویه استعمار تا به امروز است: زمانی که دولتی بهرغم تمایل آنان به قدرت میرسد با فتنهسازی و آشوبگری میکوشند یا آن را به سقوط کشند یا نگذارند توانمندیهای آن در حوزه سازندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جلوه کند. معهذا، بهرغم این فتنهها، سیره حکومتگری امیرکبیر در جامعه ایرانی تأثیرات عمیق برجای نهاد و در حافظه تاریخی مردم ما ثبت شد.
باید توجه کرد که مفهوم «توسعه» و نظریات گوناگونی که در این زمینه عرضه میشود بهطور عمده محصول دوران پس از جنگ جهانی دوم است. معهذا، پیش و پس از امیرکبیر توجه به این مضمون وجود داشت ولی نه به شکل امروزین آن. مبارزه با فساد مالی، شایستهسالاری و برکشیدن نخبگان توانمند، و تلاش برای اخذ علوم و فنون جدید را میتوان از دستاوردهای سازندگی در دوره امیرکبیر دانست.
* تأسیس دارالفنون چه جایگاهی در سیاستهای امیرکبیر داشت؟ اندیشه احداث این نهاد چگونه در او شکل گرفت؟
** تأسیس دارالفنون ازجمله اقدامات امیرکبیر برای اخذ علوم و فنون جدید بود. امیرکبیر قبلاً سه سال در عثمانی اقامت داشت و در این سالها شاهد تلاش سلطان محمود دوم و رجال او برای نوسازی جامعه عثمانی بود. معهذا در زمینه تأثیر «اصلاحات عثمانی» بر امیرکبیر نباید اغراق کرد. اقدامات محمود دوم و دولتمردان او رویکردی عمیقاً غربگرایانه داشت و قطعاً امیرکبیر این الگو را تمام و کمال اخذ نکرد. مثلاً محمود «اصلاحات» خود را مانند پطرکبیر روسیه، با تغییر پوشاک و تأسی به ظواهر شیوه زندگی اروپایی آغاز کرد. امیرکبیر اینگونه روشها را نمیپسندید.
ولی او اعزام محصول به فرنگ و احداث دارالفنون را از دستاوردهای مثبت اقدامات محمود دوم یافت. امیرکبیر زنده نماند تا بدانیم تلقی وی از دستاوردهای دارالفنون و اعزام محصول به فرنگ چگونه بود. دارالفنون و اعزام محصول پس از امیرکبیر راهی را طی کرد که گمان نمیکنم اگر امیرکبیر زنده میماند همه آن را تأیید میکرد. بیشتر محصلین اعزامی، برخلاف نیت امیرکبیر، دانش فنی قابلتوجهی با خود به ایران نیاوردند ولی به مقلد سطحی اندیشههای سیاسی رایج در غرب آن روز و حامل آن در جامعه ایران بدل شدند. بدینترتیب، آنها گروه اجتماعی جدیدی به نام «نخبگان غربگرا» را در ایران پایه نهادند.
* آیا امیرکبیر در کنار توسعه علمی و احداث نهادهایی چون دارالفنون به توسعه سیاسی نیز نظر داشت؟
** همانطور که قبلاً گفتم، مفاهیمی مانند «توسعه سیاسی» کاملاً جدید است. هر شخصیت سیاسی باید در ظرف زمانی خود سنجیده شود. در سالهای 1848- 1851 میلادی، یعنی در زمان صدارت امیرکبیر، هنوز بسیاری از مفاهیمی که ما در زمینه توسعه سیاسی میشناسیم یا پدید نشده یا تحقق نیافته بود. برای نمونه، پیش از سال 1914 در فرانسه و انگلستان زنان حق رأی نداشتند و در انگلستان پیش از سال 1918 قریب به یکچهارم جمعیت بالغ مذکر از شرکت در انتخابات محروم بودند. در انگلستان، حق رأی زنان در زمان دولت هربرت اسکوئیت، یعنی مصادف با جنگ اول جهانی، مطرح شد درحالیکه خود نخستوزیر بهشدت مخالف آن بود. در بلژیک، که یکی از پیشرفتهترین کشورهای صنعتی اروپا محسوب میشد، تا سال 1893، دوازده سال پیش از انقلاب مشروطیت ایران، تنها طبقات بسیار متمکن، یعنی تنها پنج درصد جمعیت کشور، حق انتخاب نمایندگان پارلمان را داشتند. ما ایرانیها استعداد غریبی داریم در مقایسههای نابهجا و درنتیجه ایجاد احساس عقبماندگی در خودمان.
بههرحال، اگر منظور از «توسعه سیاسی» مضامینی چون محدود کردن قدرت نهاد سلطنت از طریق اقتدار نخبگان سیاسی و نهادهای دیوانی باشد، میتوان از اقدامات امیرکبیر در این زمینهها سخن گفت.